درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/10/01

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 105 الی 109

 

﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾﴿105﴾﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً﴾﴿106﴾﴿قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ إِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً﴾﴿107﴾﴿وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً﴾﴿108﴾﴿وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً﴾﴿109﴾

 

اين ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ تقديم حرف جرّ در اين قسمت براي افادهٴ حصر است يعني ما جز حق چيزي نازل نكرديم و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم جز حق چيزي را تلقّي نكرده است اگر مي‌فرمود «أنزلناه بالحق» گرچه اصل مطلب را تفهيم مي‌كرد ولي نكتهٴ حصر را نمي‌فهماند اگر مي‌فرمود «نزل بالحق» اصل مطلب را تفهيم مي‌كرد ولي نكتهٴ حصر را نمي‌فهماند اما اينكه فرمود: ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ حصر را در هر دو قسمت تفهيم مي‌كند اين يك مطلب.

مطلب ديگر آن است كه نزول بالحق مستلزم انزال بالحق هست اما انزال بالحق مستلزم نزول بالحق نيست اگر مبدأ قابلي معصوم بود اين حق را درست تلقّي مي‌كند و اگر عادل بود و معصوم نبود بخش عمدي را كاملاً تلقّي مي‌كند اما اگر نه عادل بود و نه معصوم گرفتار ﴿يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَن مَواضِعِهِ﴾[1] مي‌شود، ﴿فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾[2] مي‌شود و مانند آن، آنها كه درست نمي‌فهمند يا درست ضبط نمي‌كنند يا درست ابلاغ و املا و منتشر نمي‌كنند گرفتار بالباطل هستند ولي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بالحق تلقّي مي‌كند يك، بالحق ضبط و حفظ مي‌كند دو، بالحق املا و ابلاغ مي‌كند سه، نه تنها ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[3] ، «ما يَحفظ عن الهويٰ إن هو الاّ وحي يوحيٰ و ما يتلقّي عن الهويٰ بل إنّما هو وحيٌ يوحيٰ» تلقّي او يك، ضبط و نگهداري به وسيلهٴ حافظه دو، ابلاغ و املا و منتشر كردن به وسيلهٴ اعضا و جوارح مثل گفتن و مانند آن سه، پس انزال بالحق مستلزم نزول بالحق نيست ولي نزول بالحق يقيناً مستلزم انزال بالحق است ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾. اما اينكه منظور از اين حق انسانِ كامل مخصوصاً وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) باشد گرچه آنها عِدل قرآن‌اند عترت طاهرين قرآن مجسّم و ناطق‌اند و هر حقيقتي كه دربارهٴ قرآن باشد دربارهٴ اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) هست ولي ظاهر اين آيات و سياقش به خود قرآن كريم برمي‌گردد ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ سخن از انزال است انزال هم مناسب با قرآن است. بعد از اينكه جريان حق را تبيين كرد كه فرمود هيچ بطلاني در حرمِ امنِ وحي راه پيدا نكرده است فرمود تو هم مبشّر حقّي، تو هم مُنذِر حقّي ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾ اين ﴿مَا أَرْسَلْنَاكَ﴾ يعني «ما أرسلناك بالحقّ أرسلناك و بالحقّ صِرت رسولا» تو با حق ارسال شدي با حق رسالت الهي را ابلاغ مي‌كني و آنچه كه ديگران دربارهٴ قرآن گفتند بايد بدانيد كه قرآن كريم به حق انزال شد، به حق نازل شد تو هم به حق تبشير مي‌كني، به حق انذار مي‌كني و ما هم متفرّقاً اين كتاب را نازل كرديم تا تو هم متفرّقاً بر اينها بخواني و تعليمش آسان باشد اينكه فرمود: ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ﴾ اين تدريجاً نازل شدن براي آن است كه غالب مردم از ادراك مطالب جمعي و دفعي عاجزند مستحضريد كه قرآن طبق آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾[4] هدايت عمومي است چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ اسراء هم فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ﴾[5] مطلبي در قرآن كريم نيست كه كسي بگويد من نمي‌فهمم هر كسي اندك ادراكي داشته باشد قرآن براي او قابل فهم است اما اين يك مطلب است كه قرآن براي همه قابل فهم است چون ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است، اما قرآ‌ن قولِ ثقيل است اين قول ثقيل يعني ضمن اينكه ترجمهٴ او، معناي درجهٴ اول او، دومِ اينها تا حدودي قابل فهم همگان نيست معارف عميقي را هم دارد اين قول ثقيل در تفسيرهاي تخصّصي مطرح است اين قول ثقيل براي همگان نيست بارها به عرضتان رسيد اين همين آيهٴ مباركهٴ «نبأ» اين را همه مي‌فهمند هيچ كسي نيست كه در روي كُرهٴ زمين باشد و اهل دركِ ابتدايي باشد و اين آيه را نفهمد ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾[6] شما به هر كه بگوييد مي‌فهمد كه اگر يك آدم فاسقي آمد زود قبول نكن تحقيق بكن اين مطلبي نيست كه قابل فهم نباشد كه ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿أَن تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَي مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ﴾ اين معناي ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است اما قرآن همين است؟ اگر اين باشد كه قول ثقيل نيست همين آيه وقتي به دست شيخ انصاري(رضوان الله عليه) برسد آن بحثهاي عميق رسائل را دارد مي‌فرمايد: «فيه اشكالات ممّا يُمكن الذب عن بعضها مما لا يمكن الذب عن بعضها الآخر» خب اين تحصيلِ عميق مي‌خواهد اشكالات «مما لا يمكن الذب» اشكالات «مما لا يمكن الذب» دارد اين با قول ثقيل بودن قرآن است اگر گفته مي‌شود درس تفسير براي همه نيست براي اينكه اينجا جاي ترجمه كه نيست، اينجا جاي تفسير عادي كه نيست اينجا جاي ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ كه نيست، اينجا جاي ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[7] است قولِ ثقيل را طلبهٴ تحصيل كرده مي‌فهمد بنابراين فرق است بين آن سخنرانيهايي كه ما در جلسات عمومي داريم، در نمازجمعه‌ها داريم، براي تودهٴ مردم داريم منبر مي‌رويم آن يك طور است اين همين كه ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا﴾ را طوري معنا مي‌كنيم كه همه بفهمند و همه هم مي‌فهمند يك مطلب پيچيده‌اي در قرآن نيست ولي اگر آن لايهٴ ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾ بخواهد مطرح بشود خب آن حرفهاي شيخ انصاري در مي‌آيد و آن حرفهاي شيخ انصاري براي رسائل خوان عميق مي‌تواند مشكل را حل كند وگرنه براي تودهٴ مردم كه حل نمي‌شود، خب مفهوم دارد يا مفهوم ندارد مفهوم موافقش چيست؟ مفهوم مخالفش چيست؟ پس اينكه فرمود: ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً﴾ اين است بعد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد حالا بر فرض اينها ايمان نياوردند هم اينها بدانند هم شما آگاه باشيد به شما عرض مي‌كنيم كه نگران نباشيد براي اينكه بهتر از اينها ايمان مي‌آورند به اينها هم ابلاغ بكنيد كه ايمان و عدم ايمان اينها سواست ﴿قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا﴾ عالَم با حق دارد مي‌گردد نه ايمان افرادي مثل شما براي اسلام سودمند است، نه كفر شما زيانبار ﴿آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا﴾ بدانيد كه آنها كه ايمانشان اثر دارد مؤمن مي‌شوند به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد نگران نباش اگر اينها ايمان نياوردند بهتر از اينها ايمان مي‌آورند ﴿قُلْ آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا﴾ ولي بدانيد ﴿إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ﴾ آن علمايي كه تشنهٴ اين كوثرند شاگردان موساي كليم‌اند، شاگردان عيساي مسيح‌اند، شاگردان انبياي ابراهيمي‌اند اينها منتظر قرآن‌اند اينها به سجده مي‌افتند در آيات قبل هم بحثهاي گذشته داشتيم در سورهٴ مباركهٴ «مائده» بود، «اعراف» بود در ساير سُوَر بود كه ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[8] همين مسيحيها، همين يهوديها اينها كه يهودي اصيل بودند، مسيحي اصيل بودند، بشارت را از وجود مبارك موساي كليم، عيساي مسيح انبياي الهي(عليهم السلام) تلقّي كردند اينها بي‌صبرانه منتظر وحي بودند اينها كساني بودند كه وقتي آيات الهي نازل مي‌شد اين شبكهٴ چشمشان پر از اشك مي‌شد اين را قرآن نقل كرده فرمود وقتي آيات الهي بر اين مسيحيها خوانده مي‌شد، بر اين يهوديها خوانده مي‌شد بر علمايشان كه بي‌صبرانه منتظر نزول قرآن بودند ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ اين را در دو جاي قرآن فرمود يكي مربوط به آن مجاهدان نستوه بود كه عازم جبهه بودند ولي وسيله نداشتند، يكي هم دربارهٴ همين اهل كتاب بود كه وقتي قرآن نازل مي‌شد اينها اين‌قدر خوشحال مي‌شدند آنها گريهٴ حُزن داشتند كه ﴿أَلاَّ يَجِدُوا مَا يُنفِقُونَ﴾[9] چرا نمي‌توانند بروند جبهه ساز و برگ ندارند، شمشير ندارند، راحله ندارند، زاد ندارند اينها اشك حزن مي‌ريختند اما آن اهل كتاب اشك شوق مي‌ريختند ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ اين دو آيه يكي دربارهٴ مجاهدان بود كه وسيله براي رفتن نداشتند و حكومت اسلامي هم فاقد تجيهزات بود، يكي هم دربارهٴ علماي اهل كتاب در ذيل اين دو آيه كه قبلاً بحثش گذشت آنجا روشن شد كه گرچه در اين آيه فرمود اينها اشك مي‌ريزند اينكه اشك شوق است اما آن آيه فرمود: ﴿أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ يك وقت است كه مي‌گويند ﴿يَبْكُونَ﴾ اين در همين آيه است كه اين خيلي آن اوج اشك را نمي‌رساند، يك وقت در آن آيات قبلي فرمود چشمشان مي‌ريزد نفرمود اشكشان مي‌ريزد ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ﴾ عين يعني چشم، فاضَ يعني ريخت فرمود چشمشان مي‌ريزد نه اشكشان چطوري فَيضان و ريزش را به چشم نسبت داد؟ براي اينكه يك وقت آدم گريهٴ معمولي مي‌كند خب قطراتي از شبكهٴ چشم روي صورت مي‌آيد و مي‌ريزد اين مي‌شود ﴿يَبْكُونَ﴾ كه در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» بحث شده، يك وقت تمام شبكهٴ چشم را اشك پُر مي‌كند و همين تمام اشك دفعتاً مي‌ريزد گويا چشم ريخته كلّ چشم را اشك مي‌گيرد كه انسان جايي را واقعاً نمي‌بيند در آن حال، گريه‌هاي معمولي آدم جايي را مي‌بيند اما وقتي كه پُر كرد سيل اشك آمد شبكهٴ چشم را پر كرد آدم واقعاً جايي را نمي‌بيند و همين سيل دفعتاً مي‌ريزد گويا چشم ريخته لذا در اين دو جا فرمود چشمشان مي‌ريزد نه اشكشان مي‌ريزد، خب آنجا از شدّت اشكشان و كثرت اشكشان اشك شوقشان سخن به ميان آمد، اينجا از آن شدّت اشك سخن به ميان نيامده اما از ذكر سبّوح و قدّوسشان، از شكرشان، از سجده‌شان از سجودشان از خُرورشان سخن به ميان آمده فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِن قَبْلِهِ﴾ آن علماي راستين مسيحي، علماي راستين يهودي، علماي راستين زرتشتي، علماي راستين صائبين هر كه بود اينها ﴿إِذَا يُتْلَي عَلَيْهِمْ﴾ فوراً به خاك مي‌افتند مي‌گويند خدا را شكر مي‌كنيم كه به وعده‌اش عمل كرده ما منتظر اين رسول خاتَم و خاتِم بوديم و آمده ﴿يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً﴾ خب حالا خُرور داشتند، خَرير داشتند، افتادند به چانه افتادند چه چيزي مي‌گويند؟ ﴿وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا﴾ حالا كه به سجده افتادند مي‌گويند خدا منزّه است از اينكه به وعده‌اش وفا نكند او وعده داد پيامبر خاتَم و خاتِم خواهد آمد و آورد وعده داد قرآن نازل مي‌كند و كرد در كتابهاي انبياي ما آمده ما منتظر بوديم ﴿وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا﴾ كه خُلف وعده بكند، چرا؟ چرا ﴿سُبْحَانَ﴾ است؟ ﴿إِن﴾ اين ﴿إِن﴾ مخفّف از مثقّله است «إنّه» تحقيقاً ﴿كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً﴾ او حتماً به وعده‌اش عمل مي‌كند خُلف وعيد محال نيست ذات اقدس الهي ممكن است تبهكاري را وعيد و تهديد دربارهٴ او روا بدارد او را به عذاب تهديد كند، وعيد بدهد و عفو كند ﴿وَيَعْفُوا عَن كَثِيرٍ﴾ «يا مَن يعفو عن الكثير» اما خُلف وعده كه محال است ﴿إِن كَانَ﴾ اين مخفّف از مثقّل است «إنّه» تحقيقاً ﴿كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً﴾، خب. حالا كه به سجده افتادند چه چيزي مي‌گويند چه كار مي‌كنند؟ سجدهٴ اول براي آن است كه شنيدند قرآن آمده، سجدهٴ اول سجدهٴ شكر است كه قرآن آمده، پيامبر آمده سجدهٴ دوم و خُرور و خَرير دوم و افتادن دوم براي عظمت و جلال و شكوه معارف قرآني است اين قول ثقيل را كه مي‌بينند سجده مي‌افتند به خاك مي‌افتند ﴿وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ﴾ اين ﴿يَخِرُّونَ﴾ دوم براي عظمت قرآن است، آن ﴿يَخِرُّونَ﴾ اول براي وفاي به وعد الهي است اوّلي را معلَّل كرده فرمود: ﴿يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً ٭ وَيَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً﴾ اما دوّمي را فرمود: ﴿وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً﴾ آين جلال و عظمت قرآن بر خشوع آنها مي‌افزايد اين قول ثقيل كمرشكن است آنها مي‌فهمند كه قرآن چه چيزي دارد. دربارهٴ علم قرآ‌ن كريم فرمود كه بعضيها علمشان به اندازهٴ پول خُرد است همين يك مختصر پول خُرد در جيبشان است و پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) در سورهٴ مباركهٴ «نجم» آيهٴ 29 و 30 به اين صورت فرمود در آيهٴ 28 فرمود: ﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾ بعد فرمود: ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا﴾ آنها كه از ياد ما رو برگرداندند تو اعراض بكن اينهايي كه ﴿وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا﴾ از آنها اعراض بكن، چرا؟ براي اينكه ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ علمشان همين است اينها تا قبر را فقط مي‌شناسند از آن به بعد چه خبر است؟ همين شصت، هفتاد سال را مي‌شناسند اينها از ابد خبر ندارند، از گذشته خبر ندارند خب اگر مهاجري داشته باشيم، مسافري داشته باشيم از راه دور آمده به راه دور دارد مي‌رود كه ميلياردها سال به حساب او اندك است اگر كسي شصت، هفتاد سالش را ببيند به او مي‌گويند به اندازهٴ پول خُرد سرمايه دارد فرمود اينها مبلغ علمشان همين است اينها چه مي‌دانند بعد چه مي‌شود؟ كجا مي‌روند؟ ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَي﴾ اينها را عالِم نمي‌داند اصلاً قرآن كريم برخيها هم كه در علوم حسّي و تجربي پيشرفت كرده‌اند اين مي‌تواند معمار خوبي باشد، سدّ خوبي بسازد يا بيماري را درمان بكند كارهاي علوم طبيعي را بلد است و اما انسان را نمي‌تواند بشناسد خيلي از اينها واقعاً انسان را نمي‌توانند بشناسند مي‌بينيد عصارهٴ محصولاتشان و علومشان همان آزمايشگاه موش است اينها خيال مي‌كنند انسان حيواني است كه حرف مي‌زند همين ديگر حالا انسان مرضهاي خاص دارد، راه خاص دارد براي درمان او، ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[10] اينكه براي چنين طبيبي مطرح نيست اين منتظر است كه جواب آزمايشگاه موش را بگيرد همان را هم دربارهٴ انسان پياده كند همايشهاي سنگيني هم مي‌گذارند براي تشخيص بيماريهاي مشترك انسان و دام و همين، اما حالا به ايشان بگويي قرآن كريم مي‌گويد اگر مردي همسر دارد نامحرم را نگاه كرد اين مرد مريض است اين حاليش نمي‌شود كه فرمود: ﴿لاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾[11] اگر كسي نگاه به نامحرم مي‌كند مريض است اينها اصلاً حاليشان نمي‌شود مي‌گويند اين حرفها چيست چطور مي‌شود آدم مريض است؟ اگر در سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود اينها كه دلشان مي‌خواهد بيگانه نسبت به اينها لبخند بزند مي‌گويند چرا ما ارتباطمان را با استكبار جهاني بد بكنيم؟ در مدينه هم همين‌طور بودند اينها رابطه‌شان را مرموزانه با مشركين مكه حفظ مي‌كردند مي‌گفتند ممكن است ـ معاذ الله ـ اسلام شكست بخورد، پيامبر شكست بخورد، مسلمين شكست بخورند ما چرا رابطه‌مان را با مشركين بد بكنيم در سورهٴ مباركهٴ «مائده» فرمود اينها يك مرض سياسي دارند ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَي اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَي مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾[12] اينها مريض‌اند خب اين براي اين صاحبان علوم تجربي شما دانشكدهٴ پزشكي سَري بزنيد اينها براي آنها قابل درك نيست مي‌گويند اين تشبيه است، خير تشبيه نيست اين ويروسي است اينها انسان را واقعاً نشناختند كه «الانسان مَن هو»، «الانسان ما هو» لذا فرمود اينها علمشان به اندازهٴ پول خرد است اينها را رها كن.

در سورهٴ مباركهٴ «غافر» آيهٴ 83 مشابه همين مضمون را دارد فرمود: ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ همين علمي كه دارند به همين بسنده كردند خوشحال‌اند خب بابا اين مشكل شما را تا كجا مي‌تواند حل بكند آن علم اساسي را كه نداريد آن انسان‌شناسي را كه نداريد، انسان كيست؟ چطور با عالَم بايد رابطه داشته باشد؟ تعاملش با جهان چطور بايد باشد؟ گذشته‌اش چيست؟ آينده‌اش چيست؟ اينها را كه نداريد آنچه كه باعث فرح و نشاط شماست همين است اما آنهايي كه عالمان راستي‌اند و علم واقعي دارند وقتي آيات الهي را شنيدند يا ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[13] است يا ﴿يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً﴾ است، ﴿يَقُولُونَ سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً﴾ است، ﴿وَيَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً﴾ است اينها مي‌شود علمِ حقيقي علم آن است كه انسان را به معلّمش نزديك بكند و هو الله سبحانه و تعالي. بنابراين فرمود آنهايي كه قبلاً از علوم الهي برخوردار بودند آنها مي‌پذيرند. در جريان قارون هم همين‌طور بود سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيهٴ 78 و 79 مشابه همين مطلب هست در آيهٴ 78 وقتي وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) به قارون فرمود: ﴿وَابْتَغِ فِيَما آتَاكَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَةَ وَلاَ تَنسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيَا وَأَحْسِن كَمَا أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَيْكَ وَلاَ تَبْغِ الْفَسَادَ فِي الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ ٭ قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ من خودم زحمت كشيدم اقتصاد بلد بودم سرمايه‌دار شدم همين حرفي كه خيليها ـ معاذ الله ـ مي‌زنند اينها اسلامي حرف مي‌زنند ولي قاروني فكر مي‌كنند آن كسي مي‌گويد من خودم زحمت كشيدم، خودم فراهم كردم همين است ديگر اما اگر بر اساس ﴿مَا بِكُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾[14] سخن بگويد كه نمي‌گويد من خودم پيدا كردم كه مي‌گويد خدا عنايت كرده اين امانتها را به ما داده، خب ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ بعد ذات اقدس الهي در عصر موساي كليم نسبت به او فرمود: ﴿أَوَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً وَلاَ يُسْأَلُ عَن ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ﴾[15] با آن جلال و شكوه كه حركت مي‌كرد تودهٴ ناآگاه مي‌گفتند اي كاش ما هم وضع تجمّل‌گرايي قارون را مي‌داشتيم ﴿قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا يَالَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ﴾[16] اما ﴿وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ آن علماي راستين فرمود: ﴿وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾[17] شما به دنبال چه چيزي مي‌گرديد اين يك مقدار سنگِ زرد و سفيد جمع كرده بعد هم با دستِ تهي مي‌رود اين علما هميشه رهبري جامعه را به عهده داشتند در اين قسمت ﴿قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ﴾ در قسمتي كه محلّ بحث است در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» عالِمان مسيحي و يهودي و زرتشتي و صائبين و بالأخره ملل و نِحل قبلي اينها بي‌صبرانه منتظر نزول وحي و آمدن وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند همين كه آمدند خوشحال شدند اشك شوق ريختند و ايمان آوردند اين علما هم دربارهٴ مشركان كه عقيدهٴ سوء داشتند رهبري اعتقادي را به عهده گرفتند، هم دربارهٴ تودهٴ ناآگاهي كه قارون را متنعّم مي‌دانست، مرفّه مي‌پنداشت، كامل مي‌پنداشت، بهره‌ور مي‌پنداشت نسبت به آنها هشدار دادند هم تودهٴ مردم را آگاهي دادند كه شرف در كوثر است نه تكاثر اين يك، و هم تودهٴ مردم را آگاهي دادند كه شرف در توحيد است نه شرك اين دو، هميشه كار رهبران الهي اين بود، اگر يك وقت علماي جامعه كوتاه آمدند ذات اقدس الهي نگراني وحي خودش را، گلايه وحي خودش را از اين علما اظهار مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ وَأَكْلِهِمُ السُّحْتَ﴾[18] چرا علما جلوي انيها را نگرفتند فرمود اگر ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[19] وظيفهٴ خودش را عمل مي‌كرد اينها آلوده نمي‌شدند اينكه وجود مباكر حضرت امير دارد «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»[20] عالمان دين براي هميشه باقي‌اند كه الآن بعد از گذشت هزار سال شما مي‌بينيد روزانه مي‌گوييد شيخ طوسي(رحمه الله) چنين فرمود، سيد مرتضي(رضوان الله عليه) چنين فرمود، سيد رضي(رضوان الله عليه) چنين فرمود خب هزار سال است اينها به عظمت نامشان هست ديگر بعد هم مي‌ماند ان‌شاءالله خب اين كم نيست ديگر آدم عمرِ هزار ساله دارد مي‌كند ديگر آنها را مي‌گويند فرمود: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ» اين بيان نوراني حضرت امير كه فرمود: «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ» از اين آيه گرفته شده خداي سبحان از علماي دين به ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾[21] ياد كرده آدمهاي عاقل را قرآن مي‌گويد «اولواالعقل» آدمهاي بصير را مي‌گويد «اولواالأبصار» فرمود: ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ اينها واليّ بقاي‌اند، وليّ بقاي‌اند اينها ماندگارند، اينها چهرهٴ ماندگارند چرا اينها جلوي مردم را نگرفتند؟ ﴿لَوْلاَ يَنْهَاهُمُ الرَّبَّانِيُّونَ وَالْأَحْبَارُ عَن قَوْلِهِمُ الْإِثْمَ﴾[22] در بخش ديگر فرمود چرا ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ جلوي اينها را نگرفتند ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ مثل ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾، ﴿أُولِي الْأَبْصَارِ﴾ ما به چه كسي مي‌گوييم «اولوا الأبصار» به چه كسي مي‌گوييم «اولوا الألباب»؟ كسي كه لَبيب خوبي باشد، بصير خوبي باشد، به چه كسي مي‌گوييم ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ كسي كه چهرهٴ ماندگار باشد كسي كه خدا امضا بكند كه او مي‌ماند و مردان الهي مي‌مانند خب حالا عمر وجود مبارك نوح عمر هزار ساله كرده يا بيش از هزار سال اما آن عمر منشأ بركت نبود وحي و نبوّت و رسالتش بركت بود كه هنوز هم زنده است و تجليلي كه قرآن كريم از نوح كرده از هيچ پيامبري نكرده نسبت به انبياي ديگر دربارهٴ ابراهيم، دربارهٴ موسي، دربارهٴ هارون(سلام الله عليهم) فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ﴾[23] ، ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾[24] ، ﴿سَلاَمٌ عَلَي﴾ كذا و كذا اما هيچ كدام را با پسوند جهاني سلام نفرستاد تنها كسي كه به او با پسوند جهاني سلام فرستاد وجود مبارك نوح است فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾[25] اين كم شرف است مي‌شود چهره ٴجهاني آن هم وقتي خدا امضا كرده جهاني يعني جهاني ديگر، خب ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾ اول تا آخر قرآن اين تعبير بلند مخصوص نوح(سلام الله عليه) است براي اينكه او از همه بيشتر رنج ديد بنابراين عالِمان دين به تعبير قرآ‌ن كريم ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾اند خب همهٴ ما مي‌خواهيم بمانيم حيف است كه آدم هفتاد، هشتاد سال زندگي كند چه عيب دارد كه ما هزار سال بمانيم، دو هزار سال بمانيم الآ‌ن شما مي‌بينيد روزانه هفت، هشت هزار نفر حدّاقل مي‌گويند قال الشهيد(رحمه الله)، قال الشهيد(رحمه الله) اين عمر است ديگر اين فخر نيست روزي ده هزار نفر بگويند شهيد(رحمه الله) حوزه‌هاي علمي اينها كه شرح لمعه تدريس مي‌كنند يا درس مي‌خوانند يا بحث مي‌كنند حدّاقل حوزه‌هاي علمي قم و مشهد و شهرهاي ديگر حدّاقلش ده هزار نفر با شرح لمعه كار دارند ديگر قال الشهيد(رحمه الله)، قال الشهيد(رحمه الله)، خب اين عمر منشأ بركت است ديگر اين را قرآن فرمود: ﴿أُولُوا بَقِيَّةٍ﴾ ذات اقدس الهي به پيامبر اين دو پيام را فرستاد فرمود يكي به مردم بگو ﴿آمِنُوا بِهِ أَوْ لاَ تُؤْمِنُوا﴾ هيچ اثري ندارد براي اينكه مردان الهي و علماي راستين ايمان مي‌آورند، پيام دوم يك تسلّي و دلداري به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه نگران نباش اينها اگر ايمان نياورند بهتر از اينها ايمان مي‌آورند و ايمانشان هم با اشك همراه است اين اشك همان است كه در دعاي نوراني كميل آمده «و سلاحه البكاء» كسي كه اهل اشك نيست مي‌دانيد كه به سختي به جايي برسد چون وسيله ندارد مسلّح نيست آدمي كه مسلّح نباشد در جهاد اوسط يا اكبر با چه چيزي مي‌جنگد؟ براي جنگ با دشمن بيرون گفتند آهن لازم است كه خب شمشير و اينها لازم است اما براي جنگ با دشمن درون آه لازم است نه آهن آنجا جاي سختي نيست آنجا جاي ناله و اشك است «و سلاحه البكاء» خب اينها را فرمود مسلّح‌اند ديگر اگر در دعاي نوراني كميل آمده «و سلاحه البكاء» براي اينكه اينجا ذات اقدس الهي فرمود اينها با گريه به طرف قرآن مي‌آيند ﴿يَبْكُونَ﴾ منتها آنجا كه حضرت نفرمود سلاح البكاء حزن است يا خوف است ممكن است گريهٴ شوق هم باشد حالا تا كسي كه گريه مي‌كند در دعاي كميل چه گروهي باشد اگر «خوفاً من النار» عبادت مي‌كند گريهٴ او خائفانه است، اگر «شوقاً الي الجنّة» دعا مي‌كند گريهٴ او مشتاقانه است و اگر «حبّاً لله» دعاي كميل را مي‌خواند محبّانه و شكرانه است بالأخره شاكرانه است تا خودش چطور باشد اينجا هم همين‌طور است ديگر اينجا ظاهرش اين است اينها گريهٴ شوق داشتند چون آن آيه‌اي كه دارد ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[26] از شوقِ اينها سخن به ميان آورده، خب.

فرمود: ﴿يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ يبكون﴾ و در آن سجدهٴ اول مي‌گويند ﴿سُبْحَانَ رَبِّنَا إِن كَانَ وَعْدُ رَبِّنَا لَمَفْعُولاً﴾ در خرور و سقوط دوم كه به چانه مي‌افتند گفتند ﴿يَبْكُونَ وَيَزِيدُهُمْ خُشُوعاً﴾ رواياتي كه در ذيل اين آيه است ملاحظه فرموديد بعضي از روايات ناظر به حكم فقهي است كه از امام(عليه السلام) سؤال مي‌كنند كه كسي پيشاني او مشكل دارد چهرهٴ او مثلاًْ مشكل دارد اين چه كار مي‌تواند بكند در سجده؟ حضرت فرمود چانه را بر «ما يصحّ السجود» بگذارد به همين آيه استدلال كردند كه ﴿يَخِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّداً﴾[27] اين در بحثهاي فقهي بايد تثبيت بشود كه آيا چانه در عرض ساير اعضاي صورت هست يا در طول آنها.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] نساء/سوره4، آیه46.
[2] بقره/سوره2، آیه79.
[3] سوره نجم، آيات 3 ـ 4.
[4] بقره/سوره2، آیه185.
[5] اسراء/سوره17، آیه89.
[6] حجرات/سوره49، آیه6.
[7] مزمل/سوره73، آیه5.
[8] مائده/سوره5، آیه83.
[9] توبه/سوره9، آیه92.
[10] بقره/سوره2، آیه10.
[11] احزاب/سوره33، آیه32.
[12] مائده/سوره5، آیه52.
[13] مائده/سوره5، آیه83.
[14] نحل/سوره16، آیه53.
[15] قصص/سوره28، آیه78.
[16] قصص/سوره28، آیه79.
[17] قصص/سوره28، آیه80.
[18] مائده/سوره5، آیه63.
[19] هود/سوره11، آیه116.
[20] . نهج‌البلاغه، حكمت 147.
[21] هود/سوره11، آیه116.
[22] مائده/سوره5، آیه63.
[23] صافات/سوره37، آیه120.
[24] صافات/سوره37، آیه109.
[25] صافات/سوره37، آیه79.
[26] مائده/سوره5، آیه83.
[27] . ر.ك: وسائل الشيعه، ج6، ص360.