87/09/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 105 الی 106
﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾﴿105﴾﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً﴾﴿106﴾
چون اين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در مكه نازل شد و يكي از عناصر محوري مطالب مكه جريان وحي و نبوّت بود لذا در اين سوره از جريان وحي و نبوّت و معجزه بودن قرآن كريم سخناني به ميان آمده فرمود اين كتاب را خدا نازل كرد به حق نازل كرد و به حق هم نازل شد هيچ اشتباهي، سهوي، نسياني در او نيست چون بالحق نازل شد پوشيده و پيچيدهٴ به حق است در سورهٴ «فصلت» فرمود: ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[1] اگر چيزي پيچيدهٴ به حق باشد، پوشيدهٴ به حق باشد، در صندوق حق باشد، در ظرف حق قرار بگيرد جا براي نفوذ باطل نيست چون در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود حق، باطل را سركوب ميكند ﴿فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾[2] خب اگر چيزي حق شد و قرآن در ظرف حق بود يا در لباس حق بود باطل از كدام راه ميتواند به حرمِ امن قرآن راه پيدا كند؟ اگر حق، باطل را سركوب ميكند و اگر قرآن پيچيده يا پوشيدهٴ به حق است راه براي نفوذ باطل نيست.
مطلب ديگر اينكه اگر ـ معاذ الله ـ اين الفاظ براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود خب خود پيغمبر ميفرمايد كه ما اين كتاب را نازل كرديم بالأخره اين الفاظ، الفاظ چه كسي است؟ اگر ـ معاذ الله ـ اين حرفها حرفهاي خدا نبود و كلمات خود پيغمبر بود پيغمبر ميفرمود من اين كتاب را بالحق نازل كردم؟! پيغمبر ميفرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾[3] پس كسي كه اين توهّم را دارد كه الفاظ قرآن ـ معاذ الله ـ براي پيغمبر است اين با خود قرآن كريم هماهنگ نيست سالهاست كه اين مُستشرِقان به اين فكر افتادند كه اين كتاب، كتاب بشري است مستحضريد همانطوري كه در بحثهاي قبل داشتيم بعضيها از اسلام ـ معاذ الله ـ به عنوان محمّديسم ياد ميكنند.
پرسش: اگر مستشكل سؤال كند كه اين الفاظ را اينطوري آورده ـ نعوذ بالله ـ براي رد گم كردن.
پاسخ: خب، پس دروغ ميگويد اگر دروغ ميگويد بايد اين كتاب هماهنگ نباشد يك گوشهاش با گوشهٴ ديگر چون بشري است ديگر آن هم بشرِ كاذب آن هم بشري كه اهل سهو و نسيان است در حالي كه در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» خوانديم كه تمام جن و انس جمع بشوند نميتوانند مثل اين بياورند الآن هم اين گوي و اين ميدان ديگر اين تحدّي براي 1400 سال نيست كه هزار و چهارصد ميليون هم باشد همينطور است اين تحدّي يعني مبارز طلبكردن الآن هم زنده است در سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم قبلاً گذشت كه ذات اقدس الهي در آيهٴ 82 سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ اگر ميگوييد معاني براي خداست، الفاظ را وجود مبارك پيامبر ـ معاذ الله ـ آورده خب در كيفيت قرار دادن آن معاني در لباس اين الفاظ، در كيفيت انتخاب الفاظ دالّ بر آن معاني يك بشر عادي كه با سهو و نسيان هم ـ معاذ الله ـ همراه است اين كار را كرده، خب پس بايد يك گوشهاش با گوشهٴ ديگر حتماً اختلاف داشته باشد و همين آيهٴ 82 سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم يك تحدّي عام است فرمود شما به يك صورت قياس استثنايي بيان كرده كه ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ﴾ اين مقدم، ﴿لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ اين تالي «لكن التالي باطل فالمقدّم مثله» هيچ اختلافي نيست براي اينكه «يفسّر بعضه بعضا»[4] ، «ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه علي بعض»[5] و مانند آن، اگر قالبگيري و قرار دادن آن معاني در لباس الفاظ و الفاظ معيّن را حاكي آن معاني قرار دادند اين دوتا كار براي پيامبر ـ معاذ الله ـ باشد ميشود بشري آن هم كه اينها ميگويند اهل سهو و نسيان هست او دانشمند نبود لذا از علوم روز خبر نداشت و سهو و نسيان هم ميكند فقط گيرندهٴ وحي است وحي هم در حدّ معاني، خب پس اينكه آن معاني را در قالب الفاظ بريزد الفاظ معيّني حاكي آن معاني باشد اين كارِ يك بشر عادي است آن هم با سهو و نسيان همراه است آيهٴ 82 ميفرمايد كه اگر اين براي غير خدا باشد اين الفاظ بايد يك گوشهاش با گوشهٴ ديگر ناهماهنگ باشد براي اينكه كار بشر همينطور است ديگر كدام كتاب بشري است كه هيچ اشتباهي در آن نيست هيچ تناقضي، هيچ اختلافي ببينيد مهمترين علما و دانشمندان ما چه در مسئله فقه و اصول، چه در علوم ديگر تجديد نظر دارند مطلبي با مطلب ديگر فرق ميكند، مطلبي را گاهي اشتباه ميكنند بر خودشان برميگردند تصحيح ميكنند اين تعدّي هميشه زنده است معلوم ميشود كه معاني براي خدا، الفاظ براي خدا، انتخاب الفاظ براي خدا، قالبگيري آن معاني در الفاظ براي خدا وجود مبارك پيامبر شاگرد خوبي است براي خدا از سنخ طوطي نيست از سنخ زنبور هم نيست از سنخ فرشته هم نيست از همهٴ اينها بالاتر است همهٴ اينها را ميفهمد كسي كه نميتواند بفهمد نميتواند اين را بگيرد و وجود مبارك پيامبر اينها را ميفهمد كه ديگران نميتوانند بفهمند اين روايت نوراني كه مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) نقل كرده گاهي به مناسبتهايي اين روايت نقل ميشد مرحوم كليني از وجود مبارك امام(سلام الله عليه) نقل كرد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تمام مدّت عمر با احدي به اندازهٴ عقل خود حرف نزد «ما كَلّم رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) العباد بكُنه عقله قطّ»[6] يعني در تمام اين 63 سال با هيچ كس به اندازهٴ فكر خودش حرف نزد بلكه با همه به اندازهٴ فكر آنها حرف زد براي اينكه كسي نبود كه به اندازهٴ فكر پيامبر بفهمد قبل از مرحوم صدرالمتألّهين حالا چه كسي اين حرف را زد نميدانيم ولي اول كسي كه در بين شارحان اصول كافي اين سخن را گفت مرحوم صدرالمتألّهين است فرمود اهل بيت مستثناياند براي اينكه اينها يك نورند با اهل بيت به كُنه عقل خود حرف ميزد آنها هم كُنه عقل وجود مبارك پيامبر را چون نور واحد بودند ميفهميدند غير از آنها بله كس ديگر نيست چون اينها بيگانه نيستند اينها خودشاناند چون نور واحدند بعد از مرحوم صدرالمتألّهين مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) آمده اهل بيت را استثنا كرده و همينطور شارحان اصول كافي يكي پس از ديگري آمدند استثنا كردند، خب «ما كَلّم رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) العباد بكُنه عقله قطّ» اين نه مثل طوطي است، نه مثل زنبور است، نه مثل فرشتههاي ديگر است اين يك انسان كاملي است كه ذات اقدس الهي او را پروراند «أدّبني ربّي فأحسن تأديبي»[7] خداي سبحان اينطور است همين مرحوم صدرالمتألّهين ميفرمايد درست است كه بر اساس اصطلاحات حوزه و دانشگاه به ارسطو ميگويند معلّم اول و به فارابي ميگويند معلّم ثاني ظاهراً اين را در شرح اصول كافي دارد علي ما ببالي ولي ميفرمايد از نظر علوم حقّه و علوم وحياني و علوم معارف اصيل معلّم اول وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، معلم ثاني وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اين بيان لطيف اين بزرگْ حكيم شيعي است، خب اگر ـ معاذ الله ـ اين الفاظ براي خود پيامبر بود اينها از طرفي ميگويند پيامبر، پيامبر بود نبيّ بود عالِم و دانشمند نبود لذا در مسائل علمي ـ معاذ الله ـ اشتباه ميكند طبق آن حديث جعلي كه در جريان تلقيح درخت خرما يك حديث غير اصلي را ارائه كردند كه بزرگان ما هم گفتند اين جعلي است و مضروب علي الجدار است طبق آن حديث دانشمند نبود نبيّ بود، بعد هم نبيّ هم در گرفتن مفهوم نبيّ بود نه در الفاظ و اشتباه هم ميكند خب اگر چنين كتابي است كجايش پوشيده به حق است مطلبش پوشيده به حق است كسي گيرنده است خب شايد اشتباه گرفته باشد، الفاظش پوشيده و پيچيده به حق است كه الفاظ، كه الفاظ بشري است و بشر هم كه ميتواند چنين بشري هم كه ميگوييد فراموشكار است آنها اول يعني خود مستشرقان اول اين حمله را شروع كردند حالا قبلاً از چه موقع شروع شده بود ولي تقريباً يك قرن يا نود سال يا هشتاد سال است كه اين حملهٴ همهجانبه شروع شده بعد از آن مستشرقان يعني مسيحيان اسلامشناس ظاهري اين حرفها را زدند بعد برخي از اعراب روشنفكر گرفتند، برخي از ايرانيهاي روشنفكرنما هم گرفتند اين از همانجاها آمده كه خب وقتي كه از اسلام تعبير به محمّديسم ميكنند نظير كمونيسم، نظير ليبراليسم، نظير فلان ـ معاذ الله ـ همين در ميآيد حالا ما چون در آستانهٴ غديريم مستحضريد كه تشكيل سقيفه هم بيارتباط با چنين تفكّري نيست آنها گفتند وجود مبارك پيغمبر كسي بود كه ديگري هم ميتواند به جاي او بنشيند سرّ اينكه عصمت را در وجود مبارك پيامبر از بعضي از مناظر انكار ميكنند براي اينكه دامنهٴ آن منوبعنه بياورند پايين تا دست اين نايبها هم به آنجا برسد اگر بدانند و باور كنند كه آن مقام، مقام ملكوتي است عصمت در او شرط است، طهارت در او شرط است، قداست در او شرط است جز غدير چيزي جاي او را نميگيرد ديگر نميتوانند بگويند در سقيفه فلان كس جاي پيامبر نشسته اين خطر بود بالأخره در بحثهاي قبل هم داشتيم كه ممكن است كسي عالِم باشد از علم فقط درس گفتن و پژوهش و تحقيق و سخنراني و سخنخواني و اينها برميآيد از علم برنميآيد كه «ما عبد به الرحمٰن و اكتسب به الجنان»[8] مگر اينكه آن عقل عملي يعني آن دستگاه تصميمگيري، اراده، اخلاص او با علم هماهنگ باشد آن عقلي كه «ما عبد به الرحمٰن و اكتسب به الجنان» آن اگر با علم هماهنگ بود بله، انسان ميشود عالِم ربّاني و عالِم باتقوا نبود همين وضع است كه ميبينيد پس در داخلهٴ اسلام كم و بيش اين حرف بود اين النص والاجتهادي كه نوشته شده همين است، اين تفكّر خاصّي كه براي ما شيعههاست كه تمام احكام الهي را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از راه وحي ميگرفت خواه فرض النبيّ، خواه فرض الله مخصوص خود ماست مرحوم شيخ بهايي(رضوان الله عليه) در آن زبدةالاصول در بحثهاي فقهي ما اين را نقل كرديم براي دوستان ايشان دارد احكام نبيّ به اجماع ما بر اساس وحي است او كه مجتهد نيست ـ معاذ الله ـ كه نظير شيخ طوسي و شيخ مفيد اجتهاد بكند و فتوا بدهد كه فرمود همهاش به وحي است بعد به ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[9] تمسّك كرده خب اين خطر در داخلهٴ اسلامي بود و زمينهاي را شايد فراهم كرد كه مستشرقان اين حمله را بكنند بعد روشنفكران عرب، بعد دست سوم و چهارم هم برسد به اينها چون غالبِ اينها دست سوم و چهارم حرفهاست، خب اگر روشن بشود كه خود قرآن كريم الفاظش طوري است كه نشان ميدهد گوينده خداست ديگر آن توهّمات جا پيدا نميكند پيغمبر به خودش ميفرمايد: ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾[10] پيغمبر به خودش ميفرمايد: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾[11] پيغمبر به خودش ميفرمايد: ﴿قُمْ فَأَنذِرْ﴾[12] اين حرفها چيست؟! خب پس ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾.
مطلب ديگر اينكه گاهي ميگويند تحوّلاتي كه در وجود مبارك پيامبر پيش آمده است باعث شد كه آيات متحوّل شد آيات مكّي با مدني فرق ميكند، تشبيهات، تنظيرات، انذارها و امثال ذلك فرق ميكند اين همان بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) است كه اينها «لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا»[13] گاهي پوستين را وارونه ميكنند، گاهي بالا را پايين، پايين را بالا، گاهي آستر را اَبره، ابره را آستر بله تحوّل هست تحوّل در سه منطقه است در پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تحوّل پيدا شد، در قرآن تحوّل پيدا شد، در امّت و جامعه اسلامي تحوّل پيدا شد اما «مَن بيده عُقدة التحوّل» قرآن است كه هم پيامبر را متحوّل كرده، هم امّت اسلامي را قرآن هم كه كلام خداست ذات اقدس الهي مُحوّل قلوب است، محوّل حُول است، محوّل احوال است، مقلّب قلوب است. مقلّب احوال است، مقلّب ابصار است آن ذات اقدس الهي به تدريج پيامبر را در قوس صعود بالا ميبرد ميفرمايد: ﴿قُل رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[14] اين هم عرض ميكند: ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ اين هم فرمود: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[15] در قوس نزول حسابش جداست در قوس نزول «أوّل ما صَدر» يا «أول ما ظهر» انوار طاهرهٴ اهل بيتاند آنها حسابشان جدا اما در قوس صعود كه لحظه به لحظه با تكليف بايد بالا بروند از اين سو ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ است از آن سو هم ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ است همهٴ ما اينطوريم در قوس صعود، در قوس صعود فرمود: ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ از آن طرف ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾[16] اين آيه سؤال عمومي و جواب عمومي را به همراه دارد هر لحظه موجودات امكاني زبانشان باز است از خدا چيز ميطلبند، هر لحظه فيض الهي نازل ميشود به اين زبانهاي باز و دهن باز روزي ميدهد ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾ اين جمعاً يك آيه است يعني هر لحظه سؤال، هر لحظه جواب لذا آن ميشود «دائم الفضل علي البريّة»[17] ، «دائم الفيض علي البريّة»، «دائم الجود علي البريّة» مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در آن كتاب شريف توحيد بعد از يك خطبهٴ نوراني از حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه «ثمّ أنشأ يقول» وجود مبارك حضرت اين اشعار را خوانده «لم يزل سيّدي بالحمد معروفا٭٭٭ لم يزل سيّدي بالجود موصوفا»[18] يعني ذات اقدس الهي از ازل تا ابد محمود است، از ازل تا ابد جواد است جودش دائمي است، فضلش دائمي است لذا حمدش هم دائمي است، خب پس در قوس صعود هر لحظه هر موجودي سؤال ميكند، هر لحظه ذات اقدس الهي به اين سؤالِ سائل پاسخ ميدهد منتها سائلها فرق ميكنند جوابها هم فرق ميكند مهمترين سائل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهلبيتاند مهمترين جواب را هم آنها دريافت ميكنند اينها تقاضاي كوثر دارند خدا هم ﴿إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ﴾[19] دارد عدهاي درخواست تكاثر دارند خدا هم به آنها تكاثر عطا ميكند كه فرمود ما به آنها مال داديم، به آنها بَنين داديم ولي فكر نكنند كه اين خير است اينها آزمون الهي است خب پس در قوس صعود وجود مبارك پيامبر هر لحظه ميگويد ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[20] ، ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾ از آن طرف هم ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[21] است تحوّل از آن طرف شروع ميشود، تحويل از آن طرف شروع ميشود اينها ميشود متحوّل آيات متحوّله را ذات اقدس الهي در فرصتهاي گوناگون نازل ميكند اين آيات اولاً وجود مبارك پيامبر را متحوّل ميكند ثانياً جامعه و امّت اسلامي را متحوّل ميكند نبايد اين لباس را به عكس پوشيد اين پوستين را وارونه كرد اين نَعل را وارونه زد نبايد گفت چون پيامبر متحوّل شد آيات متحوّل است خير چون ذات اقدس الهي لحظه به لحظه آيات گوناگون مناسبتها را نازل ميكند و سُوَر گوناگون آيات مختلف نازل ميكند اوّلين بار وجود مبارك پيامبر متحوّل ميشود بعد جامعهٴ اسلامي متحوّل ميشود سُوَر مكّي حسابشان جداست، سور مدني حسابشان جدا قبل از تشكيل حكومت يك سلسله دستورات بود، بعد از تشكيل حكومت مسئله جهاد بود، مسئله هُدنه بود، مسئله مبارزه بود، مسئله مباهله بود، مسئلهٴ پيمان بود و مانند آن اينها كه در مدينه نازل شد يك حساب دارد آنها كه در مكه نازل شد يك حساب دارند اينها آمدند در بين اين مثلث آن ضلع اصلي را فرع قرار دادند و آن ضلع فرعي را اصل قرار دادند گفتند چون پيامبر متحوّل شد آيات هم متحوّل است و قهراً جامعه هم متحوّل خير، چون آيات گوناگون در شرايط مختلف نازل شده است اوّلينبار خود پيامبر متحوّل ميشود، ثانياً جامعه و امت اسلامي، خب ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ آن گاه تو هم ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً﴾ بالحق، ﴿نَذِيراً﴾ بالحق براي اينكه تو بر اساس همين قرآن تبشير و انذار داري اين هم كه بالحق است شما نميتوانيد ظرف را از مظروف جدا كنيد اين وقتي كه ميگويند بالحق، نظير «كتبتُ بالقلم» نيست يا «كتبتُ باليد» نيست مثل اينكه بگويند «كتبتُ بنفسي»، «قمتُ بنفسي»، «قلتُ بنفسي» اين فقط تأكيد است نه اينكه حق يك چيز ديگر است، قرآن چيز ديگر است قرآن پيچيدهٴ به حق است يا پوشيدهٴ به حق است در طليعهٴ بحث اين آيه اشاره شد كه لغت عرب و فرهنگ عرب آن قدرت را ندارد كه اين معاني ظريف را تبيين كند ما اگر گفتيم الفاظ براي ارواح معاني وضع شد يا معاني عامّه وضع شد راحتيم اگر نگفتيم، گفتيم الفاظ براي همان موادّ خاص وضع شد به تدريج در معاني لطيف استعمال شد آن هم يك راه ديگر است ولي حق اين است كه الفاظ براي ارواح معاني يا مفاهيم عامّه وضع شد اين بالحق نه يعني حق جداي از قرآن است قرآن جداي حق است ما اين را در ظرف جدا ريختيم و اين مثل اينكه خود خداي سبحان حق است «بالحق قامت السماوات والارض»، اگر «بالحقّ قامت السماوات و الأرض» يا «بالعدل قامت السماوات و الارض»[22] معنايش اين نيست كه عدل يك چيز وجود جدايي دارد، سماوات و ارض وجود جدايي، اگر گفته شد كه ما در مسائل مادي ستونهاي اين مسجد با آهن ساخته شده يا با سيمان ساخته شده نه معنايش اين است كه سيمان يك چيز جدايي است ستون يك چيز جدايي، ستون همين سيمان مُتبلور است، همين آهن متبلور است اين آهنِ با سيمان شده اين ستون اگر گفته شد «بالعدل قامت السماوات و الارض» يا «بالقِسط قامت السماوات و الارض» يا او قائم بالقِسط است يا «بالحق قامت السماوات و الارض» نه معنايش اين است كه قِسط يك چيز است، عدل چيزي است، حق چيزي است آفرينش آسمان و زمين چيز ديگر است.
به هر تقدير در همان سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيهٴ 82 فرمود: ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾ بنابراين ما اول بايد بدانيم همين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه پرچم جنگ را در جنگ جمل به دست ابنحنفيه داد فرمود پسر دوتا نصيحت ميكنم كه تو بايد مواظب باشي يكي اينكه خب سرباز زياد است همه كه براي كُشتن تو نيامدند تو با اين سرباز مقابل داري ميجنگي آنها كه به تو شمشير نميزدند آن روز كه نظير جنگهاي فعلي نبود فرمود تو با اين سرباز مقابل جنگ داري چه كار داري جمعيت زيادند مبادا بترسي اين يك، ثانياً «اِرْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَي الْقَوْمِ»[23] تيزبين باش در جهاد و مجاهد نَستوه باش بدان توطئه از كجا شروع ميشود اين اتاق جنگ و اتاق فرمان شام است كه دستور ميدهد اينها اينجا جمع شدند «اِرْمِ بِبَصَرِكَ أَقْصَي الْقَوْمِ» اين شبهات كه ـ معاذ الله ـ قرآن براي پيغمبر هست و كتابي است او آورده منتها به خدا اسناد داده شده معاني از خداست الفاظ او، اين قدمِ بعدي براي همين عربهاي روشنفكرنما بود آن قدمهاي اوّلي براي مُستشرقان و مسيحياني است كه اصرار داشتند بگويند اسلام محمّديسم است همين نظير كمونيسم، نظير ليبراليسم نظير همين ايسمهايي كه پسوندهايي رسمي داشتند در طيّ اين هشتاد نود سالي كه حمله شروع شد گفتند و گفتند تا اينها هم باور كردند خب قرآن هم كه در حوزهها ميدانيد مهجور بود خب وقتي قرآن مهجور باشد به خود قرآن هم مراجعه نكنند از آن طرف هم بيگانه حمله بكند نتيجهاش همين در ميآيد ديگر. در تفكّرات داخلي هم همينطور بود كم و بيش اين بود اگر اينها مسئله عصمت را، مسئله معجزه را، مسئله ديدِ ملكوتي را، مسئله خلافت الهي را كه خلافت الهي بر اساس علم الاسماء يا اسما دور ميزند تا كسي عالِم اسما نباشد خليفةالله نيست ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾[24] اينها تبيين نشود آنوقت سقيفه مورد قبول در ميآيد قبول ميشود ديگر، خب ولي اگر روشن بشود خليفه كسي است كه با ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾ ساز و كار دارد اسماي حُسناي الهي ميداند، مظهر اسماي الهي است، مظهر اسم اعظم است او بايد خليفةالله باشد نتيجهاش غدير است اگر ميبينيد غدير را به هم زدند و سقيفه را به بار آوردند براي اينكه اصلاً قرآن مهجور بود اين درسهاي اساسي مهجور بود، خب پس ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾ بعد فرمود: ﴿وَقُرْآناً﴾ حالا اين قرآن كه ﴿قُرْآناً﴾ منصوب است ناصبش آن ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ است يا اين عطف است بر آن فعل بر «هاء» كه «أنزلنا قرآناً» كه اين جمله در محلّ نصب باشد تا صفت باشد براي اين نكره ﴿لِتَقْرَأَهُ﴾ ما قرآن را ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ اين را متفرّقش كرديم برخيها گفتند كه ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ يعني قرآن كريم بعضيهايش مربوط به معارف اعتقادي است، بعضيهايش مربوط به اخلاق است، بعضيهايش مربوط به فقه است، بعضيهايش مربوط به حقوق اجتماعي، سياسي، اقتصادي و مانند آن است اين ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ است يا برخياش امر است، برخياش نهي است اينها ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ است درست است قرآن شامل همهٴ اين حرفهاست اما اين ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ ظاهراً ناظر به آن تنزيل تدريجي قرآن كريم است به شهادت تعبير بعدي فرمود: ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ﴾ اين با آن شواهدي كه در مجمعالبيان هم احتمال داده شد در برخي از تفاسير ديگر هم مُحتمل دانسته شد هماهنگ نيست براي اينكه ممكن است كتابي اوامر و نواهي داشته باشد، خبرها و انشا داشته باشد، قصّه و احكام و حِكَم داشته باشد دفعتاً نازل بشود نظير آنچه كه براي الواح موساي كليم گفته شده اما وقتي كه ميفرمايد: ﴿لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ﴾ اين نشان ميدهد كه منظور از اين ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ آن نزول تدريجي است يعني ما تدريجاً قرآن را نازل كرديم تو تا تدريجاً براي اينها بخواني، تدريجاً تعليمشان بدهي اينها هم تدريجاً حفظ بكنند كه ديگر احساس خستگي و دشواري نكنند وگرنه يك كتاب دفعتاً نازل بشود آنها بخواهند دفعتاً بخوانند و ياد بگيرند و حفظ بكنند برايشان دشوار است پس اين جملهٴ ﴿لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ﴾ اين نشان ميدهد كه اين ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ ناظر به آن نزول تدريجي است كه با بعضي از آيات ديگر نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» آمده با او هم هماهنگ است آيهٴ 32 سورهٴ مباركهٴ «فرقان» اين است ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ كفار گفتند خب يك كتاب دفعتاً بياور چرا حالا آيه آيه، سوره سوره نازل ميكني كفّار هم قبول كردند كه اين قرآن گفتهٴ پيامبر نيست ميگويند چرا بر تو يكجا نازل نشده حالا ولو آنها قبول ندارند ولي معلوم ميشود پيامبر ادّعايش اين بود كه بر من نازل شده آنها ميگويند چرا بر تو يكجا نازل نميشود ﴿لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً﴾ فرمود: ﴿كَذلِكَ﴾ يعني ما تدريجاً نازل كرديم ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِيلاً﴾ ما لحظه به لحظه اينچنين نيست كه تو را رها كرده باشيم در هر فرصتي آيهٴ مناسب، سورهٴ مناسب كه اين وحي مرتّب باشد در طيّ اين 23 سال اين پيوند وحياني باشد در طيّ اين 23 سال هم شما را تثبيت كنيم، موقعيّت شما را تثبيت كنيم هم جامعه به تدريج بخواند و به تدريج ياد بگيرد و به تدريج حفظ بكند و به تدريج عمل بكند هم براي تو تدريج خوب است ﴿لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَكَ﴾ هم براي جامعه تدريج خوب است ﴿لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ﴾ ما مصلحت طرفين را، مصلحت امام امت را، مصلحت رسول و مرسلاليهم را رعايت كرديم تدريجاً نازل كرديم لذا.
پرسش: در نزول آيه چه تناسبي بين اين زمان و مقتضيات آن زمان.
پاسخ: در تناسب الآن كه آيات نازل نميشود.
پرسش: آن زمان بر اساس مقتضيات آن زمان نازل شده.
پاسخ: نه، خطوط كلي نازل شد اين خطوط كلي قابل تطبيق است بر هر فرصتي عقل را براي تطبيق كلّي بر جزئي ذات اقدس الهي به ما داده است ديگر اين متغيّرات را به وسيلهٴ اهل بيت يكي پس از ديگري نمونههايش را ذكر كردند هم از امام رضا(سلام الله عليه) رسيده است هم از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليهما) كه فرمود: «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع»[25] خب گاهي در مسائل جزئي، فقهي ميفرمايند: «يعرف هذا و أشباهه من كتاب الله»[26] نظير آنچه كه فرمود: «امسح علي المراره» براي اينكه «يعرف هذا و أشباهه من كتاب الله»[27] گاهي زراره سؤال ميكند كه چطور مسح بعض رأس كافي است با اينكه خدا فرمود: ﴿وَامْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ﴾[28] فرمود: «لمكان الباء»[29] اين «لمكان الباء» در مسئله عبادات و در مسائل ديگري كه تطبيق فرمودند كليات را بر جزئي راه اجتهاد را به ما ياد ميدهد اين «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع» اجتهاد را واجب كرده است نه تنها در عبادات بلكه در معاملات، نه تنها در عبادات و معاملات بلكه در حقوق، نه تنها در آنها بلكه در سياسات، نه تنها در آنها بلكه در اخلاق هر جا كليّاتي هست و با متغيّرات روز بايد هماهنگ بشود به اجتهاد مجتهدان وابسته است، خب.
پرسش: چرا تورات يكجا نازل شده؟
پاسخ: خب آن قصص فراواني گذاشته براي آن، آن چون مواعظ است احكام به اين معنايي كه قرآن كريم هست گاهي مناظرات دارند، گاهي مباحثات دارند ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾[30] است، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾[31] است، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[32] است يا در جريان مجادله كه ﴿وَاللَّهُ يَسْمَعُ تَحَاوُرَكُمَا﴾[33] اينگونه از امور در آنجا كمتر بود يك، آن هم يك كتابِ ابدي بايد صادر بشود كتابِ ابدي يك تجربهٴ 23 ساله تقريباً يك ربع قرن ميخواهد كه با تك تك حوادث هماهنگ بشود و در فرصتهاي مناسب آيات نازل بشود تا راهِ اجتهاد را هم به مفسّران نشان بدهد كتابي كه ابدي است بايد بر همهٴ حِكَم و احكام مشتمل باشد بر خلاف كتاب غير ابدي، خب.
پرسش: با توجه به اينكه در نزول تدريجي در سورهٴ «فرقان» فرموديد تنزيل تدريجي بر قلب پيغمبر است در اين نزول دفعي كه ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾ چه؟
پاسخ: بله خب ديگر آن فايدهٴ ديگر دارد اصلِ تعليم با نزول دفعي است اما تثبيت موقعيّت هر وقت حادثهاي پيش ميآيد خداي سبحان او را امر ميكند كه شما مثلاً جريان زكريا را به ياد بياور، جريان موسي را به ياد بياور يك حادثهٴ تلخي پيش ميآيد ذات اقدس الهي به آن وصل ميدهد ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ﴾[34] ، ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ إِبْرَاهِيمَ﴾[35] ، ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَي﴾[36] هر لحظه يك حادثهٴ تلخي پيش ميآيد آيه نازل ميشود كه به ياد موسي باش، به ياد ابراهيم باش، به ياد يعقوب باش، به ياد يوسف باش، به ياد فلان پيامبر باش يك حادثهٴ تلخ ديگر پيش ميآيد ميفرمايد مبادا به ياد يونس باشي ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾[37] تو انبيا مثل آن نباشي مبادا مثل ذالنون باشي ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ اين «لا تكن كذا»، «واذكر كذا» براي تثبيت موقعيت است فرمود او كمصبري كرد گرچه خب خداي سبحان او را به عنوان وليّ خود معرفي كرد فرمود اگر نعمت الهي نبود او هم ممكن بود آسيب ببيند ﴿فَلَوْلاَ أَنَّهُ كَانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ ٭ لَلَبِثَ فِي بَطْنِهِ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[38] . خب، پس ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ﴾ اينجا فرمود: ﴿وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً﴾.
اما اين سؤالهايي كه مربوط به بحثهاي روز قبل بود روز اسبق كه خير و شرّ با حق و باطل چه فرق است اين است كه خير و شرّ يك امر نسبي است چه انسان باشد چه نباشد خير و شرّ در عالم هست اما حق و باطل اگر انساني نباشد باطلي در عالَم نيست باطل از اينجا نشأت ميگيرد كه انسان توهّمي دارد، يك وهم كاذبي دارد نامِ موجودي را به موجود ديگر ميدهد و به دنبالش ميدوَد اين كار باطل است نام رب را به اصنام و اوثان ميدهد اين لفظ را ميگويد معنا را در ذهن ترسيم ميكند ولي اين معنا زيرش خالي است اگر گفتند ﴿ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ﴾[39] اين اصنام و اوثان كه رب نيستند يا فرشته و قدّيسين بشر كه رب نيستند همه بندگان خداياند اين معاني زيرش خالي است وحي به اينها ميفهماند كه ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾[40] شما يك سلسله الفاظي را ميگوييد مفاهيم هم در ذهنتان است ولي اين مفهوم مصداق ندارد زيرش خالي است اسمِ بيمسمّاست اين ميشود باطل لذا در سورهٴ «نور» فرمود: ﴿أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً﴾[41] پرستش بت، پرستش صنم و وثن مثل دويدن به طرف سراب است خب اين ديدِ اشتباهي است آنجا سبزه است همين در كرانهٴ افق هم هست همين ديگر خبري نيست كه جاي سبزي است آفتاب هم از دور تابيده آب خبري نيست كه اين كسي كه حرفِ راهنما را گوش نميدهد آنكه از آنجا باخبر است ميگويد آنجا آب نيست آب جاي ديگر است چشمه جاي ديگر است به آن طرف برو حرفش را گوش نميدهد همين آبنما را آب ميبيند به دنبالش ميدود بعد ميبيند دروغ است اگر انسان نباشد باطل در عالَم نيست اما خير و شرّ چرا، ماري حيواني را آسيب ميرساند، گرگي گوسفندي را ميدرّد اين براي آن گرگ خوب است براي گوسفند شرّ است لكن خير و شرّ بر اساس تحليل دقيقي كه مستحضريد در كتابهاي عقلي از آن به عمل آمده خير يك امر وجودي است يك، هم براي خود آن شيء مناسب است دو، هم نسبت به چيزهاي ديگر مناسب است نسبي است سه، امر وجودي است اولاً و ملائم با خودش است ثانيا، نسبت به خيلي از چيزها هم ملائم است ثالثاً اين عناصر سهگانه خير، اما شرّ يك امر عدمي است اولاً و نفسي هم نيست ثانياً و نسبت به غير است ثالثاً ما چيزي در عالَم به عنوان شرّ نداريم شرّ يا «ليس» تامّه است يا «ليس» ناقصه الآن اين مار و عقرب براي خودشان خيرند همانطوري كه اين آهو و طيهو و طاووس براي خودشان خيرند، تغذيه دارند، زاد و ولد دارند، نكاح دارند، لذّت ميبرند مار و عقرب هم همينطورند اگر ماري، عقربي رهگذري را مسموم نكند كه شرّ پديد نميآيد اگر كسي را مسموم كرد يا از بين ميبرد ميشود «ليس» تامّه يا سلامتِ او را از بين ميبرد نه اصلِ حيات او را ميشود «ليس» ناقصه اين دوتا نفيها ميشود شرّ ما شرّ را از آن مرگ انتزاع ميكنيم نه از مار و عقرب «والشرّ أعدام فكم قد ضلّ من٭٭٭ يقول باليزدان ثمّ الأهرمن»[42] همين است ممكن نيست موجودي امر وجودي داشته باشد ما از حيثيت وجودياش شرّ انتزاع بكنيم بلكه از فقدان حيات يا فقدان سلامت شرّ انتزاع ميكنيم پس باطل غير از شرّ است و شرّ هم غير از باطل اما اين ﴿فَرَقْنَاهُ﴾ هم سُوَر و آيات از يكديگر جداياند و نزولش هم تدريجي است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»