درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/09/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 105 تا 106 سوره اسراء

 

﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾ ﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً﴾

 

چون يكي از مسائل محوري مكه جريان وحي و نبوّت بود در اين سوره ي مباركه ي «اسراء» هم كه در مكه نازل شد در بسياري از موارد از حقّانيت وحي و نبوّت و رسالت سخن به ميان آمده فرمود مبدأ پديد آمدن قرآن كريم خداست كه حقّ محض است ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[1] و آنچه از خداي سبحان صادر يا ظاهر مي‌شود آن هم حق است و آنچه هم به شما كه پيامبر خداييد رسيده است حق است ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ نه در آغازش بطلان راه داشت، نه در انجامش بطلان راه پيدا مي‌كند زيرا فرشتگاني كه مأمور رسالت و فرستادن‌اند و همچنين خود وجود مبارك پيامبر كه در همه ي اين نشئات حضور و ظهور دارد همه‌شان بالحقّ‌اند ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾. از بيانات ذات اقدس الهي مشخص مي‌شود كه اين ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾ اين هم در مدار حق است چون پيامبر بالحق اين وحي را دريافت كرد پس تبشيرش نسبت به پرهيزكاران است بالحق، انذارش نسبت به تبهكاران است بالحق آنهايي هم كه در راه صحيح‌اند به مقصد مي‌رسند بالحق، آنهايي كه كج‌راهه مي‌روند به جهنّم مي‌رسند بالحق چيزي در اين فراز و نشيب به عنوان باطل حضور ندارد اينكه فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً﴾ يعني «تبشيراً بالحق»، ﴿وَنَذِيراً﴾ يعني «انذاراً بالحق» چون تو بالحق اينها را دريافت كردي. اين آيه مباركه به منزله ي متن است و آنچه در سوره ي مباركه ي «بقره» و در سوره ي «فاطر» و در سوره ي «احزاب» و ساير سُوَر آمده به منزله ي شرح است. در سوره ي مباركه ي «بقره» آيه ي 119 به اين صورت است ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ در آيه ي محلّ بحث فرمود: ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾ يعني «و ما أرسلناك الاّ بالحق، مبشّراً بالحق، نذيراً بالحق» پس آنچه كه در سوره ي مباركه ي «بقره» آيه ي 119 آمده است كه ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً﴾ تا حدودي تفصيل اين متن است، تفصيل اين مُجمل است. در سوره ي مباركه ي «فاطر» همين معنا به صورت تقييد به حق آمده است كه ما تو را به حق رسول كرديم ارسال ما نسبت به شما بالحق بود تو رسولِ بالحقّ مايي آيه ي 24 سوره ي مباركه ي «فاطر» اين است ﴿إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَنَذِيراً وَإِن مِنْ أُمَّةٍ إِلَّا خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ﴾ يعني آنها هم اين‌چنين‌اند كه اين ناظر به نبوّت عام و هدايت عام است كه در هر سرزميني اگر پيام الهي مي‌رسد خواه به صورت نبوّت و رسالت يا امامت و مانند آن اين بالحق است اين بالحق‌هايي كه در سوره ي مباركه ي «بقره» و «فاطر» آمده در سوره ي مباركه ي «احزاب» مفصّل‌تر تبيين شده آيه ي 45 تا 47 سوره ي مباركه ي «احزاب» اين است ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾ ﴿وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِيراً﴾ كه همه ي اينها تبيين آن حق است اگر او حق است چراغِ روشن و شفاف است چون چراغ راه را نشان مي‌دهد، چاه را نشان مي‌دهد نسبت به سالكانِ صراط مستقيم مبشّر است، نسبت به راهيان راهِ انحرافي نذير است و مانند آن.

 

مطلب ديگر اينكه در بحثهاي قبل داشتيم قرآن را خدا نازل كرده است اما نه آن‌طوري كه باران را نازل كرد باران را انداخت ولي قرآن را آويخت نه انداخت براي اينكه در اول سوره ي مباركه ي «زخرف» قرآن را به اين صورت مشخص كرد فرمود: ﴿حم﴾ ﴿وَالْكِتَابِ الْمُبِينِ﴾ ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِيّاً لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ﴾ ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ يعني آنچه شما در خدمت آن هستيد اين عربي مبين است، آنچه كه نزد ماست عليّ حكيم است همين كتاب يك طرفش عربي است، يك طرفش عليّ حكيم است آنجا نه عِبري است نه عربي، نه تازي است نه فارسي چون آنجا سخن از لفظ و مفهوم و قرارداد و اعتباريّات نيست پس از عليّ حكيم تا عربي مبين، از عربيّ مبين تا عليّ حكيم قرآن است و اين را خدا نازل كرد خب نازل كرد معنايش اين است يعني آويخت براي اينكه آن عليّ حكيم كه اينجا نيامده عليّ حكيم لدي الله است آنكه قرآن را تلقّي مي‌كند هم در مراحل نازله عربي مبين را مي‌شنود، هم در مراحل عاليه عليّ حكيم را تلقّي مي‌كند اينكه فرمود: ﴿إِنَّكَ لَتُلَقَّي الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِيمٍ عَلِيمٍ﴾[2] همين است آنجا لدي اللهي است علم لدنّي است سخن از عربي و عِبري نيست و اينجا سخن از عربي و عِبري است اين مجموعه كه يك طرفش عليّ حكيم است يك طرفش عربي مبين قرآن است و اين قرآن را خدا نازل كرد معلوم مي‌شود به معني آويختن است ديگر نه به معني انداختن وگرنه آنكه عليّ حكيم است كه اينجا نيامده كه، خب. اما اينكه باطل چگونه در عالَم راه پيدا مي‌كند با اينكه اين كتاب حق است و ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[3] همان‌طوري كه باطل در عالَم راه پيدا مي‌كند در خلقت، باطل هم در شريعت و تفسير هم راه پيدا مي‌كند و منشأ رهيابي باطل هم گزافه‌گويي و گزافه‌فهمي انسان است. درباره ي خود قرآن كريم وجود مبارك حضرت امير دو تعبير دارد يكي درباره ي اصل خلقت، يكي هم درباره ي قرآن كريم. درباره ي اصل خلقت فرمود سراسر عالَم تجلّي خداست و خداوند با تجلّي خاص سماوات و ارض را آفريد در نهج‌البلاغه خطبه ي 108 اول خطبه اين است «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ»[4] خداي سبحان تجلّي كرد نه تجافي و آفرينش يك تجلّي خاصّ الهي است كه در فصل سوم است فصل اول مربوط به هويّت ذات بود كه احدي دسترسي ندارد، فصل دوم نسبت به صفات ذاتي حق و اسماي ذاتي حق است كه عين ذات است آنجا هم كسي دسترسي ندارد فصل سوم مربوط به وجه الله است و فيض الله است كه خلقت آسمان و زمين در اين محدوده است اين وجه الله ممكن است و از اين وجه الله به عنوان جلوه ي الهي و تجلّي حق ياد شده است كه فرمود: «اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّي لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ» كه كلّ خلقت تجلّي است ولي درباره ي قرآن كريم يك تجلّي مخصوصي است كه اين تجلّي ويژه در جاي ديگر نيست درباره ي قرآن كريم فرمود: «فَتَجَلَّي‌ لَهُمْ سُبْحَانَهُ» در خطبه ي 147 به اين صورت بيان فرمود خطبه ي 147 سطر سوم و چهارم عبارت اين است «بِقُرْآنٍ قَدْ بَيَّنَهُ وَ أَحْكَمَهُ لِيَعْلَمَ الْعِبَادُ رَبَّهُمْ إِذْ جَهِلُوهُ وَ لِيُقِرُّوا بِهِ بَعْدَ إِذْ جَحَدُوهُ وَ لِيُثْبِتُوهُ بَعْدَ إِذْ أَنْكَرُوهُ فَتَجَلَّي‌ لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ» خداي سبحان در قرآن تجلّي كرده است خب پس نمي‌شود گفت ـ معاذ الله ـ اين قرآن ساخته ي پيغمبر است، كلام پيغمبر است و جهان‌بيني پيغمبر است برداشتي كه پيغمبر از جهان دارد به صورت كتاب در آمده است اين تعبيرات، تعبيرات ناصوابي است تجلّي خدا در اين كتاب است چه اينكه تجلّي خدا در ساختار خلقت است نه در خلقت غير خدا تجلّي دارد نه در قرآن كريم غير خدا تجلّي دارد، خب حالا اگر عالَم وجه الله است جا براي باطل نمي‌ماند تا اينكه ما بگوييم حق باطل ر ا سركوب مي‌كند مستحضريد كه نه در خلقت باطل وجود دارد، نه در شريعت و همچنين در آيات قرآن كريم تنها جايي كه مجال براي بطلان هست همين محدوده ي ديدِ انسان است. بيان ذلك اين است كه قرآن كريم اين عالم را كه آفريد بر اساس نظم و حسابِ دقيق خلق كرد بياني قبلاً از مرحوم حكيم صدرالمتألّين نقل كرديم شايد ديگران هم اين را داشته باشند كه نظم عالم از سنخ معماريهاي حساب‌شده نيست در معماريهاي حساب‌شده، مهندسي‌شده اگر يك آجر را از ديوار شرقي بردارند در لاي ديوار غربي بگذارند و بالعكس اين بنا ويران نخواهد شد جابه‌جا كردن چندتا خِشت، چندتا آجر، چندتا سنگ اينها مشكلي ايجاد نمي‌كند عالَم نظير يك بِناي معماري‌شده و مهندسي‌شده ي دقيق نيست بلكه از اين ادق است و آن اين است كه عالم مانند حلقات سلسله ي رياضي است در حلقات رياضي اگر كسي مثلاً عدد هشت را كه بين هفت و نُه است بردارد اين در دستش مي‌ماند نه جايي هست كه اين عدد هشت را بگذارد، نه عدد ديگر را مي‌تواند بين هفت و نُه بگذارد اين‌قدر عالَم منظّم است كه قابل برداشت نيست عالَم نظير يك بِناي معماري‌شده نيست بلكه نظير حلقات سلسله ي رياضي است اين‌قدر منظّم است چون هر چيزي علّتي دارد نه قبل از آن علّت است نه بعد از آن علّت است، با آن علّت است نه بدون علّت است هر چيزي ﴿إِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَيَستَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ﴾[5] است، «إذا جاءت علّته لا يستقدم و لا يستأخر» است و مانند آن اين‌قدر عالم منظّم است چنين عالمي باطل در او نيست اگر كسي اين راه را رفته مثلاً كسي از راه رعايت قوانين پزشكي و طبّي رفته سلامت پيدا مي‌كند بر اساس نظم رياضي يك راه ديگر رفته مريض مي‌شود و مي‌ميرد بر اساس نظم رياضي. سم مثل عسل كارهايش دقيق است چقدر سم اثر دارد اول چه مي‌كند بعد چگونه مي‌كُشد همه مشخص است مثل اينكه عسل اول چگونه فربه مي‌كند بعد چگونه رشدش را شكوفاتر مي‌كند مشخص است هيچ بي‌نظمي در عالَم نيست هر چيزي سر جايش هست پس باطل در عالم نيست رأساً چه اينكه در قرآن و در شريعت هم بطلان راه ندارد ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[6] اما وقتي كه انسان آمده ديدي پيدا كرده نگاهي دارد، جابه‌جايي دارد گاهي اسم چيزي را به ديگري مي‌دهد، رسم چيزي را از ديگري مي‌خواهد، وصف چيزي را از ديگري مي‌خواهد اين نگاه مي‌شود باطل، اين كار مي‌شود باطل و اين نگرش مي‌شود باطل و حق اين را سركوب مي‌كند. درباره ي بت‌پرستي كه از بهترين مصاديق بطلان است ذات اقدس الهي فرمود شما رب را كه معناي پربركت مؤثّري است اين كلمه ي رب را گذاشتيد بر اين چوبها وقتي گفتيد اينها ارباب ما هستند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[7] يا ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[8] اين كلمه ي ربّ را يا كلمه ي معبود را بر اين اصنام و اوثان اطلاق كرديد اين الفاظي كه مي‌گوييد ديگران هم مي‌شنوند اين حق است اين معاني كه در ذهن شماست ديگران هم مي‌فهمند اين حق است اما تطبيق اين مفهوم ربّ بر سنگ و چوب اين تطبيق كارِ شماست و باطل است ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾[9] يعني اين الفاظ اين اسما بي‌مسمّاست مسمّاي اين خداست كه شما او را نپذيرفتيد در معبود بودن، تطبيق اينها بر اين چوبها غلط است، باطل است اين الفاظي كه مي‌گوييد زير آن خالي است شما مي‌گوييد ما رب را مي‌پرستيم اينها كه رب نيستند ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ و مانند آن. بطلان از اينجا پيدا مي‌شود يا كسي كه رياكار است يا جاه‌طلب است كاري انجام مي‌دهد مي‌خواهد با اين كار به فلان مقصد برسد اين كار وسيله ي آن مقصد نيست آن هم مقصد نيست تخيّل مقصد است مثل كسي كه تشنه است حرفِ راهنما را گوش نمي‌دهد به دنبال سراب مي‌گردد وقتي كه دست و پايش خسته شد ﴿إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً﴾[10] وقتي به كرانه ي افق رسيد مي‌بيند اينجا خبري نيست اين آب‌نما، نمايش دروغين بود سراب بود در سوره ي مباركه ي «نور» وقتي اعمال كفّار را تشريح مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾[11] قِيعه يعني بيابان صاف مي‌گويند قاعِ صَفصَف است اين است ﴿وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمَالُهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ﴾ كه ﴿يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ مَاءً حَتَّي إِذَا جَاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَوَجَدَ اللَّهَ عِندَهُ﴾ وقتي كه نشد ﴿فَوَفّاهُ حِسَابَهُ﴾ پس بطلان از اينجا نشأت مي‌گيرد كه انسان نامِ شيئي را بر شيء ديگر مي‌گذارد و از او توقّع تأثير دارد و اين خراب است اين پوچ است اين پوچ كه بي‌مغز است يك قِشر ظاهري از همين خيال‌بافي دارد آن حق مغزِ اين را مي‌كوبد معلوم مي‌شود درونش خالي است و همين كه در آن آيه معروف مثال زد فرمود داستان حق و باطل مثل داستان آنجايي است كه خداي سبحان باراني را از بالا نازل كرده ﴿فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا﴾[12] اوديه، وادي همين درّه را مي‌گويند وادي فرمود هر درّه، هر وادي، هر گودي، هر گودال به اندازه ي خودش آب مي‌گيرد ولي اين ﴿فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً﴾ اين آب در اين خروش و جوشي كه دارد كَفي هم دارد، نَمي از آب به صورت يك كُره خودش را نشان مي‌دهد ولي اين نَم حق است به همين اندازه درونش خاليِ خالي است آن درون را مي‌گويند باطل يعني «لا شيء» خود اين سيل در رفت و آمدش اين حبابها را سركوب مي‌كند ﴿فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾[13] جُفا يعني آب‌بُرد كسي اين كَفها را از بين نمي‌برد خود همين آب در اين خروش اين كَفها را آرام مي‌كند چون چيزي به نام كف نيست نَمي است كه مداري را رسم كرده اين نَم به اندازه ي خود حق است خب نَم است ديگر درونش كه انسان خيال مي‌كند خبري هست او را مي‌گويند باطل همين كه چيزي به اين سر به اين نَم برسد اين حباب از بين مي‌رود ﴿فَيَذْهَبُ جُفَاءً﴾ يعني آب‌بُرد اين مشتق نيست باطل همين است اگر كسي خيال كند با اين راه به جاه‌طلبي مي‌رسد، به مقام مي‌رسد اين نمي‌داند اين كار نَمي است كه به صورت يك مدار در آمده و درونش خالي است آن درونش سراب است آن درونش باطل است بنابراين اگر گفته شد عالَم وجه الله هست و باطل سركوب مي‌شود نه يعني باطل چيزي هست چه در خلقت، چه در شريعت كه انسان دست روي آن بگذارد بگويد اين شيء باطل است نه خير اين شيء باطل نيست معصيت هم مثل اطاعت يك امر وجودي است اين اگر قانوني باشد برابر آن قانون انجام بگيرد مي‌شود حلال نشد مي‌شود حرام كسي بخواهد از راه معصيت به جايي برسد اين توهّم سراب‌گونه ي او اين باطل است و به مقصد هم نمي‌رسد اين را با يك سركوبي مي‌شود نشان داد كه او از بين خواهد رفت. وجه الله هم با كلّ اشيا فرقش اطلاق و تقييد است مثل همان مثالي كه در خود قرآن كريم است اين آب وقتي جريان دارد بعضي جاهايش بلند است، بعضي جاهايش پايين است، بعضي جاهايش نرم است، بعضي جاهايش تند است، بعضي جاهايش كُند است اين غير از آب چيز ديگري نيست اين آب در اين تعيّناتش به اين صورت در مي‌آيد عالم غير از وجه الله چيز ديگر نيست اما يكي ارض است، يكي سما اينها تعيّنات اين وجه الله‌اند از باب تشبيه آن معقول به محسوس مثال همين كاموا و آن نخي كه كسي با اين نخ و كاموا بلوز يا ژاكت مي‌بافد بعد يك‌جا گُل و بوته و اينها ترسيم مي‌كند فرق اين بلبل و گُل و بوته با نخ همان فرق اطلاق و تقييد است اگر مطلق ديديد مي‌شود نخ، اگر در يك مدار خاص ديديد مي‌شود درخت يا بوته گياه يا گُل يا بلبل يا مانند آن فرق اينها اطلاق و تقييد است فرق حق با سُوَر و آيات هم همين است فرق اطلاق و تقييد است اگر مطلق ديديد مي‌شود حق، مقيّد ديديد مي‌شود سوره و آيه آنجا هم اگر مطلق ديديد مي‌شود وجه الله و اگر مقيّد ديديد مي‌شود آسمان، زمين و مانند آن پس چيزي در عالَم به عنوان باطل نيست اگر انساني نبود يا متفكّر ديگري مثل انسان نبود اصلاً باطل مطرح نبود براي اينكه باطل از اين خلافكاري انسان نشأت مي‌گيرد كه نامِ چيزي را بر چيز ديگر مي‌نهد يا مقصدي كه دارد آن مقصد را از غير راهش مي‌خواهد به آن برسد اينها مي‌شود باطل، خب.

فرمود: ﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ اما برخي از سؤالاتي كه مربوط به مسائل روزهاي قبل بود كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) چگونه افراد نالايق را به حكومت واگذار مي‌كرد نظير اينكه به زيادبن‌ابيه سِمت داد اين هم مشابه اين بحث قبلاً هم گذشت كه علمِ ملكوتي انسانِ كاملِ معصوم سند فقهي نيست وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برابر اين دو آيه‌اي كه در سوره ي مباركه ي «توبه» است كه ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ﴾ كه يكجا ﴿وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[14] دارد يكجا ندارد اعمال همه ي مردم را مي‌بيند و باخبر است اما آن علم ملكوتي منشأ آثار فقهي نيست وقتي حضرت محكمه ي قضاي اسلام را به عهده گرفت دستور يافت كه برابر با يمين و شاهد صِدق داوري كند به صورت جمله ي مفيد حصر فرمود: «انما أقضي بينكم البيّنات و الايمان»[15] من بين شما با سوگند و بيّنه حكم مي‌كنم اگر كسي قسمِ دروغ خورد يا شاهد زور آورد من حكم كردم و مالي را از محكمه دارد مي‌برد نگويد چون از محكمه ي پيامبر است حق است «فإنّما قطعت له به قطعةً مِن النار»[16] اين دارد قطعه‌اي از آتش را مي‌برد براي اينكه ما بنا نيست بر اينكه با علم غيب عمل بكنيم علم غيب را ذات اقدس الهي در قيامت برابر آن جهنم و بهشت را تنظيم مي‌كند در دنيا اگر بنا بر اين باشد كه ما به علم غيب عمل بكنيم كه كسي معصيت نمي‌كند ما مردم را آزاد گذاشتيم تا آزمون الهي محقَّق بشود. وجود مبارك حضرت امير هم همين‌طور بود آن علم ملكوتي گاهي براي اظهار معجزه برابر علمِ ملكوتي فتوا مي‌دادند اما غالباً اعمالشان چه در مسائل قضايي، چه مسائل اجتماعي، چه مسائل سياسي برابر با همين قوانين فقهي بود، اين يك مطلب. در جريان زيادبن‌ابيه كه معاون استانداري بصره بود خود حضرت امير او را نصب نكرد استاندار بصره يعني ابن‌عباس براي خود معاوني آورد به نام زيادبن‌ابيه استانداري بصره كه استاندارش ابن‌عباس بود اين زيادبن‌ابيه معاون او بود در نهج‌البلاغه نامه‌اي كه حضرت امير براي زيادبن‌ابيه نوشته آمده بصره و تمام فلات اطراف او، اهواز و تمام فلات اطراف او، كرمان و تمام فلات اطراف او اين منطقه ي وسيع يك استانداري بود و ابن‌عباس استاندار اين استانداري بود و زيادبن‌ابيه هم معاون او بود نامه‌اي كه وجود مبارك حضرت امير براي زيادبن‌ابيه به عنوان تهديد نوشته در نهج‌البلاغه است فرمود به من گزارش دادند كه دستت از پا خطا مي‌كند و من چنين مي‌كنم، چنين مي‌كنم، چنين مي‌كنم غرض اين است كه زيادبن‌ابيه را وجود مبارك حضرت امير به عنوان منصوب رسمي از طرف خودش به مردم معرفي نكرد.

اما درباره ي اينكه عالِم ربّاني شدن كه قبلاً گفته مي‌شد كه بيست درصد يا سي درصد علم اثر دارد بقيه به عمل صالح برمي‌گردد و اما در روزهاي اخير گفته مي‌شد كه علم پنجاه درصد سهم دارد اينها دو مبحث است در شرايط عادي علم نيمي از آثار را يعني پنجاه درصد را به عهده دارد آن اراده و قلب سليم و ايمان است كه پنجاه درصد ديگر را به عهده دارد ولي اگر كسي خواست اوج بگيرد و آن اوج هم در سايه ايمان و عمل صالح حاصل مي‌شود آن‌گاه سهم اراده و اخلاص و نيّت در آن بخش كه كارِ عقل عملي است بيشتر خواهد بود لذا اگر كسي خواست يك عالِم عادل بشود بله نيمي از اين نيمي از آن اما اگر خواست جزء اوحدي از متديّنين و مؤمنين بشود بخش وسيعش به ايمان و عمل صالح برمي‌گردد اما اينكه گاهي علم شهودي با معصيت هم همراه است نظير آنچه را كه سامري داشته، نظير آنچه را كه بلعم باعور داشتند و امثال ذلك بله، علم شهودي هم وقتي معصومانه نباشد اين‌طور است چون علم شهودي بالأخره علم است گرچه قوي‌تر از علم حصولي است و غالباً به عمل منتهي مي‌شود اما وقتي به عصمت نرسد آن انگيزه‌هاي عملي او را به سوء وادار كند آن علم شهودي هم در راه باطل صرف مي‌شود اين ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾[17] همين است اگر رهبريِ كار را و اَمارت را و قيادت را و امير بودن را عقل عملي به عهده بگيرد بله اين شخص راحت است وگرنه خطر بلعم باعور هست، خطر سامري هست كه هر دو از كساني بودند كه از علوم فراواني برخوردار بودند بنابراين نمي‌شود گفت كه علمِ شهودي مطلقا با عملِ صالح همراه است البته اگر با عصمت باشد يقيناً همراه است.

مطلب ديگر اينكه اگر كسي در هسته ي مركزي عدلِ بين قُوا قرار گرفت اين عادل است مي‌تواند بكوشد اعدلِ از اين مرتبه اعدل از اعدل و هكذا باشد لذا تمام مالش را هم اگر يك وقت انفاق بكند اسراف نيست اما كسي كه در هسته ي مركزي عدلِ قواي سه‌گانه قرار نگرفته بله ممكن است كار او به صورت اسراف باشد اين معنايش نسبيّت اخلاق نيست براي اينكه اين اصل كلي است يك قانون كلي است هر كس در اين شرايط در اين هسته ي مركزي قرار گرفته حكمش اين است، هر كس در آن شرايط در خارج از هسته ي مركزي قرار گرفته حكمش اين است ديگر نسبي نيست مي‌شود قانون كلي، اما نسبي معنايش اين است كه اين قانون با همين شرايط نسبت به زيد اين اثر را دارد نسبت به عمرو آن اثر را دارد اين مي‌شود نسبي كه اين سخني است باطل اما اگر گفته شد اين شرايط براي هر كس حاصل شد اين اثر را دارد، آن شرايط براي هر كس حاصل شد آن آثار را دارد اين ديگر نسبي نخواهد بود.


[1] حج/سوره22، آیه6.
[2] نمل/سوره27، آیه6.
[3] فصلت/سوره41، آیه42.
[4] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص155.
[5] اعراف/سوره7، آیه34.
[6] زمر/سوره39، آیه3.
[7] نور/سوره24، آیه39.
[8] یونس/سوره10، آیه18.
[9] نجم/سوره53، آیه23.
[10] نور/سوره24، آیه39.
[11] نور/سوره24، آیه39.
[12] الرعد/سوره13، آیه17.
[13] الرعد/سوره13، آیه17.
[14] توبه/سوره9، آیه105.
[15] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج7، ص414.
[16] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج7، ص414.
[17] یوسف/سوره12، آیه53.