87/09/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 103 الی 106
﴿فَأَرَادَ أَن يَسْتَفِزَّهُم مِنَ الْأَرْضِ فَأَغْرَقْناهُ وَمَن مَعَهُ جَمِيعاً﴾﴿103﴾﴿وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفاً﴾﴿104﴾﴿وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾﴿105﴾﴿وَقُرْآناً فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلاً﴾﴿106﴾
يكي از مهمترين عناصر محوري مسائل مكه همان جريان وحي و نبوّت بود بعد از اينكه ذات اقدس الهي جريان حقّانيت قرآن كريم و وحي را تبيين كرد و به صورت جهاني تحدّي فرمود در آيهٴ 88 همين سوره كه ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾ انكار آنها را ذكر فرمود از يك طرف، پيشنهاد معجزاتي را از آنها ذكر كرد پاسخ كافي به اين پيشنهاد عطا كرد بعد جريان وجود مبارك موساي كليم و عِناد فراعنه را ذكر كرده درباريان فرعون با اينكه اينها معجزات بيّن و شفاف را ديدند معذلك ايمان نياوردند بعد فرمود علم به تنهايي براي تأمين سعادت و فلاح كافي نيست ولو انسان معجزات را هم به صورت شفاف ببيند زيرا كار به دست عقلِ عملي است يعني عقلي كه «ما عبد به الرحمٰن و اكتسب به الجنان»[1] گرچه ادراك به عهدهٴ عقل نظري است ولي كار به عهدهٴ عقل علمي است تا انسان اين دو نيرو را تعديل نكند، تربيت نكند به مقصد نميرسد بنابراين با ارائهٴ معجزات شفاف ممكن است كسي ايمان نياورد سرّش آن است كه تصميم را عقلِ عملي ميگيرد، درك را عقل نظري دارد يعني همانطوري كه در بحثهاي قبل گذشت ما در مسئلهٴ حس در نشئهٴ حس بعضي از قُوايمان عهدهدار ادراكاند مثل سمع و بصر، بعضي از قواي ما عهدهدار كارند مثل دست و پا. دست و پا گرچه نميفهمند و چشم و گوش ميبينند و ادراك ميكنند لكن رهبري علمي به عهدهٴ چشم و گوش است، رهروي عملي به عهدهٴ دست و پاست حالا اگر دست و پا فلج بود خب ديدن اثر ندارد ديدن نيمي از جريان را به عهده ميگيرد عمل براي دست و پاست اين براي نشئه حس و بدن ما. در درون ما هم بشرح ايضاً آن چراغ هدايت به عهدهٴ عقل نظري است كه ميفهمد، برهان اقامه ميكند با دليل عقلي، با دليل نقلي كه چه چيزي حق است كارهاي جزم به عهدهٴ اوست اين عقل نظري ميتواند زيرمجموعهٴ خود را رهبري كند يعني احساس را، تخيّل را، توهّم را رهبري كند آنها به امامت عقل نظري يعني انديشهٴ برهاني حركت كنند اما عزم و اراده و نيّت و اخلاص و امثال ذلك كه به عهدهٴ انديشه نيست ممكن است او بداند كه ريا محرّم است و انسان مُرايي عذاب ميبيند اما در موقع عمل آنكه ريا ميكند آن نيروي عملي است نه نيروي علمي، آنكه اخلاص ميورزد نيروي عملي است نه نيروي علمي اين عقلِ عملي كه «ما عبد به الرحمٰن و اكتسب به الجنان»[2] اگر تربيت شده واقعاً عقل عملي شد اين هم اهل اراده است، ايمان است، اخلاص است و مانند آن اما اگر كار را از عقل عملي گرفتند به شهوت و غضب دادند آن هم ريا ميكند، هم بيراهه ميرود، هم باطل ميطلبد و مانند آن چه اينكه اگر در بخش انديشه كارِ ادراكي و فتوا را بالأخره از عقل نظري بگيرند به دست وهم و خيال بسپارند آن انسان خيالانديش يا متوهّم برابر خيال و وهمش فتوا ميدهد لذا فرمود موساي كليم(سلام الله عليه) به فرعون فرمود مطلب براي تو به صورت آفتابي روشن شد ولي ايمان نميآوري سرّش آن است.
پرسش: در اينجا ما دو بخش كرديم ايمان و عمل صالح اينها با هم فرق ميكند.
پاسخ: بله خب چون ايمان محصول علم است البته علم را در بخشهاي ديگر فرمودند چون علم مقدمه است براي ايمان و اگر به اين ايمان منتهي نشود حجّت علي الشخص است نه للشخص علم ابزار كار است ديگر، خب.
پرسش:...
پاسخ: آنچه كه به انديشه برميگردد عقل نظري است انسان در حقيقت خود انسان است كه كار ميكند انسان اگر با برهان مطلب را بخواهد بفهمد اين عقلِ نظرياش تأمين ميشود اما آن موعظهها و اينها انسان را در بخش عقل عملي ياري ميكند كه او در تصميمگيري موفق بشود كار را كه در همان مثالهاي ظاهري دست كه كار نميكند كار را نفس ميكند با دست درك براي چشم و گوش نيست نفس است با چشم و گوش. در جريان درون هم اينچنين است انديشه براي نفس است منتها با نيروي عقل نظري اراده و تصميم و اخلاص براي نفس است منتها با نيروي عقل عملي اين موعظه، تذكّر، نصيحت نفس را در بخش عقلِ عملي تقويت ميكند، خب بر علمِ او نميافزايد ولي بر گرايش او ميافزايد. فرعون بعد از اينكه حجّت الهي بالغ شد و او عالماً عامداً بيراهه رفت به اين فكر افتاد كه وجود مبارك موساي كليم و مؤمنان را از سرزمين مصر بيرون كند اينها را بركَند، استفزاز كند، استخفاف كند اينها را از سرزمين مصر بردارد فرمود: ﴿فَأَرَادَ أَن يَسْتَفِزَّهُم مِنَ الْأَرْضِ﴾ اين ارضِ معهود همان زمين مصر است ﴿فَأَغْرَقْناهُ وَمَن مَعَهُ جَمِيعاً﴾ كه جريان غرق را در بخش از سُوَر قبلي فرمود و همچنين در بحثهاي بعدي خواهد آمد كه ذات اقدس الهي به وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) دستور داد كه شبانگاه با همراهانت حركت بكن بعد وقتي هم كه به كنار رود نيل رسيدند آن حادثه پيش آمد كه فرمود: ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾[3] ، ﴿فَأَغْرَقْناهُ وَمَن مَعَهُ جَمِيعاً﴾ آنجا فرمود: ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[4] ، ﴿فَغَشِيَهُم مِنَ الْيَمِّ مَا غَشِيَهُمْ﴾[5] آنگاه فرمود: ﴿وَقُلْنَا مِن بَعْدِهِ لِبَنِي إِسْرائِيلَ اسْكُنُوا الْأَرْضَ﴾ ما بعد از غرق فرعون به بنياسرائيل گفتيم وارد آن سرزمين بشويد اين ارض دوم همان سرزمين شام است غير از آن ﴿الْأَرْضَ﴾ اول است كه معهود است در سرزمين مصر. در اينكه اينها بالأخره دوباره به مصر برگشتند يا برنگشتند و اگر به مصر برگشتند راهِ برگشتشان به مصر چطور بود؟ راه خروج از مصر به وسيلهٴ ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾ جادهٴ خشكي در دريا پيدا شده اينها رفتند برگشتن چگونه برگشتند؟ چه موقع برگشتند آن فعلاً روشن نيست. در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيهٴ 137 مقداري از اين مباحث گذشت آيهٴ 137 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين است بعد از اينكه فرمود: ﴿فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ بِأَنَّهُمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا وَكَانُوا عَنْهَا غَافِلِينَ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا﴾ ما اين بنياسرائيلي كه مؤمنان به موساي كليم(سلام الله عليه) بودند و مستضعَف بودند يعني درباريان فرعون اينها را ضعيف كردند بودند شرق و غرب آن منطقه را ما در اختيار اينها قرار داديم ﴿وَأَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِينَ كَانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنَي عَلَي بَنِي إِسْرَائِيلَ بِمَا صَبَرُوا وَدَمَّرْنَا مَاكَانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَقَوْمُهُ وَمَا كَانُوا يَعْرِشُونَ﴾ آنجا شايد تا حدودي بحث شده باشد كه آيا اينها به مصر برگشتند يا نه؟ اين ﴿مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَمَغَارِبَهَا﴾ در بخش خاورميانه به كدام قسمت برميگردد ولي به هر تقدير در سرزمين شام اينها بنا شد مستقر بشوند اينها گفتند كه ما وارد آن سرزمين نميشويم براي اينكه آنجا خطر مرگ هست كه در ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّكَ فَقَاتِلاَ إِنَّا هَا هُنَا قَاعِدُونَ﴾[6] در ذيل آن آيه مطرح است.
بعد فرمود اين بنياسرائيل الآن وارد سرزمين مصر شدند ﴿فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ كه غالب مفسّران اين را ﴿وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ را جريان قيامت ذكر كردند از اين ﴿جِئْنَا بِكُمْ لَفِيفاً﴾ خواستند كمك بگيرند كه اين نظير همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «واقعه» است كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[7] ما همهٴ شما را آن روز جمع ميكنيم ولي نظر سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اين است كه اين ﴿وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ كه در اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است به همان بخش آغازين اين سوره برميگردد در اوايل همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» دوتا وعده بود كه فرمود اگر وعدهٴ دوم آمد ﴿لِيَسوءُوا وُجُوهَكُمْ﴾ و مانند آن آيهٴ هفت همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين بود ﴿وَإِنْ أَسَأْتُمْ فَلَهَا فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ الْآخِرَةِ لِيَسوءُوا وُجُوهَكُمْ وَلِيَدْخُلُوا الْمَسْجِدَ كَمَا دَخَلُوهُ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اگر اين وعدهٴ دوم آمد يك عذاب سنگيني هم نسبت به شما بنياسرائيل خواهد شد. ايشان ميفرمايند غالب مفسّران اين ﴿وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ را قيامت دانستند اما اگر منظور از اين ﴿وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ همان آيهٴ هفت سورهٴ مباركهٴ «اسراء» باشد از باب ردّ العجز الي الصدر كه يكي از مُحَسّنات بديعيه است و در قرآن از اين مُحَسِّن بديعي كم استفاده نشده اين با او سازگار است كه پايان فصل به مراحل آغازين بحث برميگردد كه به جمعبندي نزديك ميشويم اين يك نكته، نكتهٴ ديگر اينكه اگر اين ﴿وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ منظور قيامت باشد اين «فاء» تفريع خيلي جايگاهش روشن نيست اين دو نكته در بيان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) است. اما آنچه كه تفسير معروف بين اصحاب تفسير را ترجيح ميدهد اين است كه اين ﴿وَعْدُ الْآخِرَةِ﴾ تهديدي است نسبت به بنياسرائيل، تهديدي است كه اگر بار دوم آمد ما عذاب سخت را دامنگير شما ميكنيم و اين آيه محلّ بحث نسبت به بنياسرائيل تهديد نيست اين يكي، و ثانياً واژهٴ لَفيف مناسب با همان مسئله يوم الجمع است كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ اين ديگر مناسب با وعد دوم نيست بنابراين آن تفسير رايج شايد اقرب به ذهن بيايد آنگاه چون يكي از محورهاي اصلي مسائل مكه همان جريان وحي و نبوّت بود دوباره برميگردند ميفرمايند: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ اين كتاب صدر و ساقهاش حق است هم ما حق فرستاديم، هم تو حق گرفتي اين ﴿بِالْحَقِّ﴾ چه به معناي مصاحبه باشد، چه به معناي ملابسه باشد اين قرآن پوششيدهٴ به حق است يا پيچيدهٴ به حق است وقتي پوشيدهٴ به حق باشد يا پيچيدهٴ به حق باشد چيزي غير از حق نميتواند به حرم امن قرآن راه پيدا كند براي اينكه ذات اقدس الهي حق و باطل را در سورهٴ «انبياء» معرفي كرده فرمود هر وقت باطل خواست به جنگ حق برود حق باطل را سركوب ميكند، مغزكوب ميكند اگر باطل را مغزكوب كرد ديگر جا براي باطل نميماند همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «انبياء» به اين صورت فرمود كه اگر حق بيايد آيهٴ هيجده سورهٴ مباركهٴ «انبياء» ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَاطِلِ فَيَدْمَغُهُ﴾[8] دِماغش را در ميآورد دِماغ يعني مغز باطل اگر بخواهد به سراغ حق برود جلوي حق را بگيرد خداوند ميفرمايد ما به وسيلهٴ حق باطل را مغزكوب ميكنيم ﴿فَيَدْمَغُهُ﴾ دِماغش را در ميآورد يعني مغزش را ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ پس باطل به حرم امن حق راه ندارد اين «باء» در ﴿بِالْحَقِّ﴾ كه ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ﴾ چه «باء» مصاحبه باشد، چه «باء» ملابسه چه به اين معنا باشد كه قرآن در صحابت حق است يا به اين معنا باشد قرآن در پوشش حق است باطل به هيچ وجه راه ندارد براي اينكه سركوب ميشود نتيجهٴ سركوب شدن باطل در برخورد با حق را در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» مشخص فرمود در سورهٴ «فصلت» آيهٴ 42 به اين صورت است ﴿وَإِنَّهُ لَكِتَابٌ عَزِيزٌ ٭ لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ﴾ اين ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ﴾ از سنخ نفي حقيقت است يعني اصلاً باطل راه براي اين ورود به مرز حق ندارد نه از جلو ميتواند بيايد نه از پشت سر ميتواند بيايد براي اينكه از هر طرف بيايد مغزكوب ميشود، نه در عصر خود ميتواند بيايد نه در اعصار آينده قرآن آنوقتي كه آمده ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ﴾ در پيشروي او، بعد از اينكه نازل شد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت كرد بعداً هم باطل به طرف حق نخواهد آمد ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ﴾ يعني در عصر نزول وحي ﴿وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ چرا؟ چون ﴿تَنزِيلٌ مِنْ حَكِيمٍ حَمِيدٍ﴾، خب. اين قرآن كه مهفوف به حق است، در صحابت حق است يا در لباس حق است اينچنين نيست كه ظاهر قرآن مهفوف باشد باطن نباشد ما اينچنين نمونهاي نداريم كه لباسي داشته باشيم كه ظاهر و باطن هر دو را بپوشاند ما آنچه كه دركِ عادي ماست و از اين كلمهٴ «باء» ملابسه برميآيد اين «باء» آن هنر را ندارد كه آن معناي دقيق قرآن را به ما بفهماند ما اين «باء» ملابسه را كجا به كار ميبريم؟ اگر چيزي لباس شيء ديگر باشد و آن متلبّس به اين باشد اين «باء» را به كار ميبريم اگر ظرفي را با پارچهاي پوشاندند، پيچاندند يا پوشاندند بدنِ انسان را با لباس پوشاندند اين «باء» را به كار ميبريم اما وقتي اين ظاهر برداشته شد اين لباس آن قدرت را ندارد كه بين پوست و گوشت آنجا هم لباس باشد، بين گوشت و استخوان آنجا هم لباس باشد، در درون پوست و همچنين در درون گوشت و همچنين در درون استخوان لباس باشد اين كار از لباس ساخته نيست اين كار از كسي ساخته است كه فيض او هم اينچنين است خود خداي سبحان آن دو منطقهٴ ممنوعه كه جا براي بحث نيست آن منطقههاي ممنوع را بحث نميتوانيم بكنيم يعني، مقام هويّت مطلقه كه ذات اقدس الهي است در دسترس احدي نيست يك، صفات ذات كه عين ذات است آن هم منطقهٴ ممنوعه است كه در دسترس احدي نيست اين دو، در تمام مباحث و گفتهها و نوشتهها حواس شريفتان باشد كه وارد اين دوتا منطقهٴ ممنوعه نه ميشود شد، نه شده است و نه فايده دارد اين هيچ، ميماند منطقهٴ سوم كه فيض حق است و وجه الله است كه فرمودند: ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[9] ، ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[10] اين وجه الله فيضِ خداست و ممكنالوجود است و قائم به ذات اقدس الهي اين وجه الله «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه» نبايد گفت چون «هو» هست «هو» به الله برميگردد ـ معاذ الله ـ خود الله داخل في الأشياست اين «هو» كه ضمير است ما را فريب ندهد «هو» گرچه به الله برميگردد ولي محور اتحاد موضوع و محمول را محمول معيّن ميكند نه موضوع «قد مرَّ غير مرّ» كه اين دو آيه نوراني جوشن كبير و مانند آن دهها بار اين ضمير به الله برميگردد بعد بگوييم او شافي است، او رازق است، او قابض است، او باسط است، او آخذ است، او مُعطي است، او محيي است و مانند آن، اما معنايش اين نيست كه موضوع و محمول با هم در مقام ذات متّحدند چون اگر در مقام ذات متّحد باشند اين محمول متغيّر است «قد يَقبِض قد لا يقبض، قد يحيي قد لا يحيي، قد يشفي قد لا يشفي، قد يرزق قد لا يرزق» اگر اين محمول با ذات متّحد باشد چون محمول زوالپذير است ـ معاذ الله ـ ذات هم بايد مشكل داشته باشد بنابراين اين محمولهاي متغيّر ممكن با وجه الله متّحدند نه با خود ذات يا با صفات ذاتيه اين دوتا منطقه وقتي دورش سيم خاردار كشيديم در بحث مواظب بوديم وارد اين حرم امن نشديم ميماند وجه الله حالا اين وجه الله «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه»[11] اين جزء ترجيعبند رواياتي است كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل كردند نه دوجا، نه دهجا، نه بيستجا اين مضمون هست در ادعيه هست، در اذكار هست، در روايات است «مع كلّ شيء لا بالامتزاج» «غير كلّ شيء لا بالمباينه»، «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه فهو في الأشياء والج و ليس منها بخارج» اينها فراواناند ما اگر بفهميم چگونه وجه الله در اشياست و چيزي براي اشياء نميماند آنگاه ميفهميم چگونه حق در قرآن است و چيزي غير از حق در قرآن نيست.
بيان ذلك اين است اگر «هو في الأشياء والج» يا «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه» اگر شما يك قطره آب را گفتيد فيض خدا آن وجه الله داخل در اين قطره است اين قطره شده دوتا نصف اين «الأشياء» كه جمع محلاّ به «الف» و «لام» است آن دو نصف را ميگيرد يا نه، اگر وجه خدا در اشيا هست «لا بالممازجه» در يك قطره آب هست اين يك قطره آب را ما دو قِسم كرديم چون او داخل در اين است حالا در كلّ واحد از اين نصفين كه مشمول الأشياء هستند او داخل است يا نه؟ يقيناً هست، حالا اين كلّ واحد از اين دو جزء شدند دو جزء ديگر جمعاً شده چهار جزء باز «والجٌ في الأشياء» يا نه؟ شما تا هر اندازه كه جزء «لا يتجزّي» به شما اجازه داد برويد اين «والجٌ في الأشياء لا بالممازجه» هست، «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه» هست و هر جا برويد بايد در درون او وجه الله را پيدا كنيد و سرانجام ناچاريد بگوييد كه سراسر عالَم ميشود وجه الله ما چيزي به نام آب و در و ديوار نداريم مثل اينكه شما اگر يك بسته كامواي خوب داشته باشيد اين را به صورت ژاكت يا بلوز خوب در بياوري بافنده يك جايش را آستين ميكني، يك جايش را يقيه ميكني، يك جايش را پشت ميكني، يك جايش را جلو ميكند بعد گُل و بوته به آن ميدهد عكس درخت ميكشد عكس مار و عقرب ممكن است بكشد، عكس گُل و بوته ميكشد اين يك نخ است كه هر لحظه به شكلي بُت عيّار در آمد وقتي بافنده اين را بافت ميشود بلوز يا ژاكت، آستين و دست و جلو و دنبال و گُل و بوته، برگردد باز كند ميشود يك مُشت نخ وقتي نفخ صور ميشود برميگردد همه از بين ميروند ديگر آسمان و زميني نيست الآن كه اين نخ را بافت يكجا شده آسمان، يكجا شد زمين اينچنين نيست كه زمين حقيقتي باشد وجه الله در اين حقيقت باشد يعني اين را نيم بكند در آن نيم نباشد در اين نيم نباشد فقط «بينهما» باشد اينچنين نيست آنگاه ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[12] معنايش اين است كه اين چيزي را كه شما ميبينيد آيت خداست اين روي اول را برداريد به لايهٴ دوم برسيد آيت خداست، لايهٴ دوم را برداريد به لايهٴ سوم برسيد آيت خداست چيزي در جهان پيدا نميكنيد كه خدا را نشان ندهد منتها بايد كاملاً اين صراط مستقيم كه «أدقّ من الشَعْر و أحدّ من السيف»[13] است و از مو باريكتر است و از شمشير تيزتر انسان بايد مواظب باشد شما در اين كتابهاي فارسي هم ميبينيد در رشتههاي عربي هم هست ما در تعبيرات فارسي ميگوييم فلان كس موشكاف است يعني اين «أدقّ من الشعر» را درك ميكند اين مو را كه خيلي پيچيده به هم بسته است اين را ميشكافد در تعبيرات عربي وقتي ميخواهند از يك محقّق نام ببرند ميگويند «و هو مِن الذين شقّق الشَعْر» اينها موشكافي كردند اين موشكافي كردن يعني اين «أدقّ مِن الصراط» را خوب طي كردند صراط مستقيم در بخش انديشه «أدقّ من الشَعر» است، در بخش انگيزه و عمل «أحدّ من السيف» از روي شمشير تيز رفتن هر چه سخت باشد اينها ميروند هم انگيزهشان با «أحدّ من السيف» همراه است، هم انديشهشان با «أدقّ من الشَعر» شما هر چه باز بكنيد چيزي غير از وجه الله و آيه نميبينيد يعني چيزي نيست در عالَم كه خدا را نشان ندهد آيت هم معنايش آيهٴ بازاري نيست آينهٴ بازاري عبارت از آن شيشه شفاف و جيوه و آن قاب و آن چوب و آنها را ميگويند آينه ولي قرآن كه آن را آينه نميداند آن صورتي كه در اين جرم پيدا شده آن مرآت است يعني «ما بِه يُري العاكس» نه «ما به يُري الشخص» اگر مرآت است در همان بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه با سليمان مناظره كرد اين است. به هر تقدير نمونههايي از اين بحث قبلاً گذشت، پس وجه الله در كلّ اشياء هست «لا بالممازجه» اين وجه الله است كه هر لحظي به شكلي بت عيّار در آمد جان برد و نهان شد همان وجه الله وقتي به صورت قرآن در ميآيد، به صورت سُور در ميآيد به صورت آيه در ميآيد اين ظاهرش را ميپيچاند و ميپوشاند برويد باطن، باطنش را ميپيچاند و ميپوشاند، برويد باطنِ باطن همين كار اگر گفته شد «القرآن علي الأربعه علي العبارات و الاشارات و اللطائف و الحقائق» كه اين روايت هم از وجود مبارك سيّدالشهداء هم از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليهما) نقل شد در هر مرحلهاي از مراحل قرآن شما برويد هم ميپوشاند هم ميپيچاند اگر گفته شد حبل متين است «طرفه بيد الله سبحانه و تعالي و الطرف الآخر بأيديكم»[14] در هر مرحلهاي ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ لذا اگر كسي اهل قرآن باشد جز حق چيزي نميبيند اين حقّي است متجلّي، اين حقّي است مُتبلور آنوقت آن خطبهٴ نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهجالبلاغه دارد خداي سبحان در كتابش تجلّي كرده «فَتَجَلَّي لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ»[15] خداي سبحان در كتابش براي بندگان تجلّي كرده ولي خب نميبينند لذا اين لغت آن قدرت را ندارد كه آن حرفها را بيان كند براي اينكه عرب چه مقدار مگر اين الفاظ را وضع كرده بود اين ميگفت «باء» براي مصاحبه است يا براي ملابسه خب ملابسه همين لباس و بدن را با «باء» ميشود فهماند اما قدري جلوتر درون پوست، درون گوشت، درون استخوان، فواصل بين اينها، بالاي اينها، پايين اينها را كه لباس نميپوشاند اين «باء»يي كه در ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ آمده يعني صدر و ساقه اين حق است باز كني يك حقّ محض است، ببندي شكن شكن پيدا بشود ميشود سوره و آيه و جمله و مبتدا و خبر و امثال ذلك ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ آنوقت اين معارف بلند وقتي به دست عدهاي كه آثار تلخ كليسا اينها را منحرف كرده در بين عربها در آمد ـ معاذ الله ـ ميگويند قرآن كتابي است و اسلام ديني است كه از قرآن و از اسلام ـ معاذ الله ـ ميشود محمّديسم ياد كرد همانطوري كه به شما ميگويند كمونيسم است، فلانيسم است ميگويند اين همان است از آنجا غلطان غلطان به فارسيزبانها هم سرايت كرده به اين صورت در آمده، خب آدم وقتي كه از مباني خودش خبر نداشته باشد و گوشش به ديگري باشد همين در ميآيد اگر قرآن ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ در آمد ديگر كتاب الله است نه محمّديسم آن كجا اين كجا همان را برداشتند ديكته كردند گفتند قرآن كلام خود پيغمبر است، يافتههاي خود پيغمبر است ـ معاذ الله ـ جهانبيني خود پيغمبر است ـ معاذ الله ـ يعني عصارهٴ فكر پيغمبر از جهان اين است خب ديگران هم افكار ديگر ممكن است داشته باشند خب با اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ خب مرحلهٴ وسطش «ممّا أنزله الله» است يا نه؟ بارها اينجا بحث شد كه قرآن را خدا آويخت نينداخت آنطوري كه باران را نازل كرده كه ـ معاذ الله ـ قرآن را نينداخت كه قرآن را نازل كرد «أنزل المطر»، برف و تگرگ را ﴿يُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ﴾[16] كذا و كذا اين «انزل المطر» هست، «أنزل الثّلج» هست، «ينزل المطر» هست، «ينزل البرد» هست اين انداختن است اما ـ معاذ الله ـ قرآن را انداخت يا قرآن را آويخت اگر قرآن را آويخت پس يك طرفش به دست اوست اين حديث نوراني ثقلين همين است ديگر فرمود: «إنّي تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتي»[17] أحدا ما أكبر فرمود همين قرآن «طرفه بيد الله سبحانه و تعالي و الطرف الآخر بأيديكم»[18] خب يكي، دوتا روايت كه نيست اين جزء روايات متواتر ماست ديگر در همهٴ اينها فرمود يك طرفش به دست اوست خب اگر يك طرفش به دست اوست پس او را آويخت نه انداخت و اين حبل است حبلِ انداخته مشكل خودش را حل نميكند الآن اين طنابهايي كه در بازار طنابفروش است خب اعتصام به اين حبلها كدام مشكل را حل كرد؟ اينكه خودش پاخور است كه طنابِ انداختهٴ در گوشه مشكل خودش را حل نميكند اما طنابِ آويخته چون به جاي بلند و مستحكم بسته است مشكل همه را حل ميكند اين است كه گفتند ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾[19] چون يك طرفش به دست اوست اگر يك طرفش به دست اوست مشكل همه را حل ميكند ديگر ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ و اين «طرفه بيد الله سبحانه و تعالي» است «و الطرف الآخر بأيديكم» اما در اين امتداد يك سلسله اسكورت مخصوص فرمود ما فرستاديم آنهايي كه بخشي كه از نزد من فرود آمده تا برسد به قلب مطهّر تويِ پيامبر كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِينَ﴾[20] ما در تمام اين مقاطع دو طرف اسكورت از ملائكه فرستاديم كه احدي اينجا راه پيدا نكند آن را در سورهٴ مباركهٴ «جن» بيان كرد آيهٴ 27 به بعد سورهٴ مباركهٴ «جن» فرمود: ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَداً ٭ لِيَعْلَمَ أَن قَدْ أَبْلَغُوا رِسَالاَتِ رَبِّهِمْ وَأَحَاطَ بِمَا لَدَيْهِمْ وَأَحْصَي كُلَّ شَيءٍ عَدَداً﴾ فرمود ما اين قرآن را كه آويختيم نه انداختيم، قرآني كه نازل كرديم پيشاپيش او، پشت سر او فرستادههايي را رصد فرستاديم اينها رصدند اينها كه اهل غفلت نيستند، اينها كه اهل خواب نيستند، اينها كه اهل ضعف نيستند، خب اين اسكورت مخصوص پيشاپيش قرآن هست، پشت سر قرآن هست اين قرآن را با اين جلال و شكوه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ٭ عَلَي قَلْبِكَ﴾ در بحث سورهٴ مباركهٴ «انعام» آنجا گذشت كه هفتاد هزار فرشته اين سوره را بدرقه كردند قلبي است كه هفتاد هزار فرشته را جا ميدهد آنجا در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت شما همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» دربارهٴ نزولش اين بحثها را ملاحظه بفرماييد كه هفتاد هزار فرشته اين را آوردند كجا آوردند؟ بر قلب مطهّر پيامبر چنين قلبي است كه گنجايش هفتاد هزار فرشته را دارد فرشتهها هم رصدند كه مبادا احدي به اين قرآن دسترسي پيدا كند و دسترسي پيدا نكرده خود فرشتهها چطورند؟ خود فرشتهها بالصراحه اعتراف كردند فرمودند ما كساني هستيم كه ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[21] خود فرشته را شما وقتي ميخواهيد معنا كنيد بهترين راه براي معرفي فرشته خود قرآن كريم است فرشتهها ميگويند ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾ خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد را اين از لطايف الميزان ايشان است فرشتهها ميگويند پيشاپيش ما كه مبادي اوّليه است و علل است براي اوست آنچه كه متأخّر از ماست آثار ماست براي اوست آنچه كه بين گذشته و آينده است براي اوست بين گذشته و آينده چه كسي است؟ خود اينها هستند ديگر آنوقت چيزي براي فرشته نميماند فرمود: ﴿لَهُ مَا بَيْنَ أَيْدِينَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَيْنَ ذلِكَ﴾[22] آنوقت چيزي به نام فرشته نميماند اين همان است كه آن فيض مثل همان كاموا كه شما به صورت گل و بوته در آورديد چيزي به نام گل و بوته در عالَم نيست اين كامواست كه به اين صورت در آمده وقتي كه جمع بكند ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[23] اين گُلها و بوتهها رخت برميبندد يوم النشور كه شد دوباره اينها را باز ميكند اين يك فيض است كه به اين صورت خاص در آمده، يك فروغ رخِ ساقي است كه در جام افتاد فرمود: ﴿بِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبالْحَقِّ نَزَلَ﴾ آنگاه ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا مُبَشِّراً وَنَذِيراً﴾ تو اين حق را دريافت ميكني به مؤمنان بشارت ميدهي، كافران را انذار ميكني كه «أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا».
«و الحمد لله ربّ العالمين»