87/09/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 98 الی 100
﴿ذلِكَ جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً﴾﴿98﴾﴿أَوَ لَم يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاَّ رَيْبَ فِيهِ فَأَبَي الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً﴾﴿99﴾﴿قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الِأَنفَاقِ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً﴾﴿100﴾
در فضاي مكّه مهمترين شبههٴ آنها اصول اعتقادي بود يعني توحيد ربوبي، وحي و نبوّت و همچنين مسئله معاد بود. در جريان وحي و نبوّت ميگفتند مگر بشر پيامبر ميشود اين حرف از ديرزمان بود قبل از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) انبياي ديگر مبتلا به اين شبهه بودند درباريان فرعون دربارهٴ وجود مبارك موسي و هارون(سلام الله عليهما) ميگفتند: ﴿أَنُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنَا﴾[1] ديگران ميگفتند: ﴿أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا﴾[2] ميگفتند بشريّت با رسالت سازگار نيست اين از ديرزمان بود. پاسخ الهي اين بود كه اگر شما فرشته بوديد خب رسول خدا هم از جنس فرشته بود ولي شما چون بشريد بايد از جنس شما باشد و اگر گروه ديگري هم مثل جن مكلّفاند گرچه افراد عادي آنها را نميبينند اما آنها به حضور پيامبرشان ميرسند، سؤال و جواب دارند و مانند آن خواستههايي هم كه اين مشركان حجاز داشتند بعضيها محال بود، بعضيها ممكن بود ولي دليل بر رسالت نبود، بعضيها ممكن بود و دليل بر رسالت بود ولي به اذن الهي انجام ميگرفت نه مطلقا. آنهايي كه محال بودند ميگفتند: ﴿نَرَي رَبَّنَا﴾[3] ما خدا را ببينيم و خدا حضور پيدا كند و شهادت بدهد كه اين محال است در سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود: ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ﴾[4] چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «فرقان» هم استحالهٴ آن را مطرح كرد.
دربارهٴ داشتن چشمهها و بيت مِن زخرف و جنّاتي از عِنب و نَخيل اينها خب دليل بر نبوّت نيست حالا اگر كسي سرمايهدار بود بوستاني و باغي از انگور و خرما داشت كه دليل نيست او سِمتي دارد كه اگر هم بتواند كاري انجام بدهد چشمهاي جوشان كند اين دليل نيست بر اينكه او پيامبر است اما اينكه گفتند مگر اينكه ﴿أَوْ تَرْقَي فِي السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ﴾[5] رفتن به آسمان با وضع عادي، محال عادي است بايد كه ذات اقدس الهي اجازه بدهد چه اينكه در معراج اتفاق افتاده، به طور رسمي انسان رفت و آمد كند آن كار فرشتههاست نه كار انسان، به صورت معجزه بخواهد نظير معراج آن شدني است ولي اذن الهي ميخواهد و وجود مبارك پيامبر فرمود من بشرم به اذن خدا بايد كار بكنم. آن محورهاي اصلي كه آنها ميگفتن كه بيت مِن زخرف بايد داشته باشي، جنّاتٌ مِن نخيل و عنب داشته باشي به دنبال تكاثر و سرمايهداري بودند حضرت فرمود من براي شما كوثر آوردم شما به دنبال تكاثر ميگرديد بر فرض همهٴ اين نِعم در اختيار شما باشد دستتان آنقدر در اثر بُخل و تقطير بسته است كه اين كليد را هرگز به آن روزنه مرتبط نميكنيد كه درِ مخزن باز بشود ﴿لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ﴾ «أمسكتم» نه يعني چيزي را ضميمه اين ميكنيد و امساك ميكنيد و ميگيريد يعني بخل ميورزيد ﴿لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الِأَنفَاقِ﴾ ميترسيد كه تمام بشود ما مكتبي آورديم كوثري شما به دنبال مرام تكاثري هستيد ما ميگوييم اگر بخواهيد روزيتان اضافه بشود ببخشيد «إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ»[6] اين بيان نوراني حضرت امير است در نهجالبلاغه فرمود هر وقت مشكل مالي پيدا كرديد چه دولت چه ملّت، چه فرد چه جمع شما مشكل مالي پيدا كرديد به داد فقرا و محرومان برسيد توسعه پيدا ميكنيد اين فقر را ميگويند املاق ﴿خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾[7] ، ﴿خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾ قبلاً هم بحثش گذشت اين املاق به معناي فقر نيست چه اينكه فقر هم به معناي نداري نيست آن كسي كه مال ندارد تهيدست است به او ميگويند فاقد نه فقير، فقير يعني كسي كه ستون فقراتش شكسته است منتها ملّت گرسنه كه دستش خالي است قدرت ايستادگي ندارد به آن ميگويند فقير كم كم اين كلمهٴ فقير دربارهٴ كسي كه مال ندارد ديگر رايج شده وگرنه حقيقت اين لغت به معناي نداشتنِ مال نيست به معناي كسي است كه ستون فقراتش شكسته است يك، كسي كه ستون فقراتش شكسته است قدرت ايستادن ندارد دو، ملتي كه دستش خالي است ستون فقرات اقتصادياش شكسته است سه، قدرت ايستادگي نه ايستادن قدرت ايستادگي ندارد چهار، وگرنه فقير به معناي مالندار نيست چه اينكه مَسكنت هم همينطور است، مسكين هم همينطور است اينها معانياي است كه بعد پيدا شده در جريان املاق هم همينطور است ﴿خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾ كه فرزندانشان را ميكُشتند ﴿خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾ نه املاق به معناي فقر باشد آدم ندار به مَلق و چاپلوسي و تملّق ميافتد چون به چاپلوسي ميافتد ميگويند ﴿خَشْيَةَ إِمْلاَقٍ﴾ لازمهٴ نداري چاپلوسي است ديگر اينها جزء لوازم است امساك هم همينطور است فرمود شما خزائن رحمت الهي را داشته باشيد دستتان بسته است اين ميشود تكاثري فكر كردن، اما كوثري انديشيدن اين است كه فرمود: «إذَا أَمْلَقْتُمْ فَتَاجِرُوا اللَّهَ بِالصَّدَقَةِ»[8] هر وقت مشكل مالي پيدا كرديد با خدا معامله كنيد اين ديگر اختصاصي به دولت ندارد يا اختصاص به جامعه ندارد براي همهٴ ماست فرمود هر وقت كمبودي داريد، مشكل مالي داريد ارحام فقيرتان، همسايههايتان را در يابيد خدا ميرساند اين يك راه ديگر است كه «إذَا أَمْلَقْتُمْ» به فكر تجارت باشيد با چه كسي تجارت كنيم؟ با خدا، چطور تجارت كنيم؟ با صدقه، چه كسي قبول ميكند؟ خودش چون او ﴿يَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾ ديگر ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾[9] فرمود شما در اثر بُخلي كه داريد اگر كليد درِ رحمت دست شما باشد شما امساك ميكنيد اين تعبير براي تودهٴ مردمي است كه درست تربيت نشدند براي تودهٴ مردم طبق بحث ديروز به اين نتيجه رسيديم روحي كه ذات اقدس الهي به عنوان امانت الهي به انسان عطا كرده كه فرمود: ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[10] شبيه قرآن كريم است كه «طرفه بيد الله سبحانه و تعالي» است «و الطرف الآخر بأيديكم»[11] آن طرفي كه به خدا وصل است ميگوييم نماز ميخوانيم «قربة الي الله»، توجه ميكنيم الي الله، ارتباط داريم به خدا اما اين قسمتي كه به بدن وصل است به طبيعت مرتبط است براي تدبير بدن و ادارهٴ امور زندگي اگر اين روح به اين سَمت گرايش پيدا كند اين بيش از پنجاه آيه است كه در مذمّت انسان است راجع به همين است.
در سورهٴ مباركهٴ «نساء» و همچنين سورهٴ مباركهٴ «حشر» بخشي از اين مطالب را فرمود، فرمود اين بخل و طمعِ مال و آزمندي اين در درون جانِ تودهٴ مردم نهادينه شد ﴿وَأُحْضِرَتِ الْأَنْفُسُ الشُّحَّ﴾[12] شُحّ يعني بُخل اين بخل يك وصف بيروني نيست كه تحميل شده باشد اين در درون جانِ اينها نهادينه شده ﴿وَمَن يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ و راهِ نجات از بخل هم همين است فرمود زهد عبارت از آن است كه «أن لا تكون بما في يدك أوثق منك بما في يد الله عزّ و جل»[13] چيزهايي هم در كيف و جيب ماست، چيزهايي هم در مخزن الهي است زاهد كسي است كه طمأنينهاش به آنكه در مخزن الهي است بيش از آن است كه در جيب و كيفش است براي اينكه آن زوالناپذير است اين زوالپذير است، اين مورد طمأنينه نيست آن مورد طمأنينه است فرمود شما وضعتان اين است حالا دنبال باغ خرما ميگرديد، دنبال باغ انگور ميگرديد، به دنبال چشمه ميگرديد، ﴿تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً أو تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً﴾[14] به دنبال اينها ميگرديد يعني چه؟ اينها نه دليل بر نبوّت است و نه شما را سير ميكند اما آنهايي كه حالا در اثر تربيت همين آيات قرآني همان مردم حجاز وقتي تربيت شدند خداي سبحان در كمال جلال و شكوه از اينها ياد ميكند همينها كه بالأخره اهل غارت بودند ديگر تجارت رسمي اينها غارتگري و راهزني بود از همينها در سورهٴ مباركهٴ «حشر» با جلال ياد ميكند ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[15] اينها مهماندوستاند، اينها مهاجرين را دوست دارند، اينها اصحاب صُفّه را دوست دارند، اينها در غنايم جنگي ميگويند درست است ما محتاجيم، نيازمنديم، خصاصهاي داريم، فقري داريم، فلاكتي داريم ولي اينها بر ما مقدّماند همين غارتگرها را تربيت كرد ديگر اينها متمدّن كه نبودند به آن وضع كه همينهايي كه راهزني ميكردند اينها را به جايي رساند كه ﴿وَيُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾ همينهايي كه به دنبال سوسمار ميگشتند سوسمارخور بودند اينها را در ايام حج و عمره در حال احرام گفت از آهو بگذريد گفتند چشم، اين آهوهاي بالاي كوه در سرزمين عرفات و اينها ميآمدند وقتي احساس كه امنيت ميكردند ميآمدند نزديك چادرهاي اينها فرمود از آن طرف ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[16] از اين طرف هم ما به اين آهوها دستور ميدهيم راهنماييشان ميكنيم كه قدري نزديك بشوند در تيررس شما در دسترس شما قرار بگيرند، خب اينكه از سوسمار نميگذشت ديگر حالا از كبوتر ميگذرد، اينكه از سوسمار نميگذشت از آهو ميگذرد همينها را فرمود: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ دربارهٴ همينها فرمود: ﴿لَيَبْلُوَنَّكُمُ اللّهُ بِشَيْءٍ مِنَ الصَّيْدِ تَنَالُهُ أَيْدِيكُمْ وَرِمَاحُكُمْ﴾[17] ما نميگوييم آن آهوهايي كه بالاي كوه است شما صيد نكنيد تا براي شما آسان باشد كه ما ميخواهيم شما را امتحان بكنيم از آن طرف به آن آهوها دستور ميدهيم چون زمام همه به دست اوست ديگر ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِيَتِهَا﴾[18] به آنها ميگوييم قدري نزديك چادرها برويد كه در تيررس و دسترس اين مُحرمان قرار بگيريد از اين طرف هم به شما گفتيم ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾ از اين طرف هم اينها تربيت شدند همين عرب سوسمارخور ديگر، بنابراين اين قرآن اين هنر را دارد كه راهزن را به ﴿يُؤْثِرُونَ عَلَي أَنفُسِهِمْ وَلَوْ كَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾[19] برساند، آن سوسماربخور را بگويد در حال احرام از آهو و كبوتر و كبك صرفنظر بكن و كردند فرمود شما اگر اين راه را طي كنيد به آن مقام والا هم ميرسيد اما مادامي كه در اين شرايطيد ﴿لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ﴾ براي اينكه ميترسيد تمام بشود «أنفق» يعني تمام شد «وافتقر».
پرسش:...
پاسخ: نه هميشه كوثري بودند تكاثري نبود اصلاً در آن بيانات نوراني حضرت امير كه قبلاً خوانديم جريان سليمان را ذكر كرده، جريان داود را ذكر كرده فرمود من براي شما قصهٴ داود را بگويم، قصهٴ سليمان را بگويم اين داود كه رهبري انقلاب را به عهده داشت كه ﴿قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ﴾[20] رهبري انقلاب را به عهده گرفت، حكومت تشكيل داد، سلطان آن عصر بود فرمود اين با زنبيلبافي ارتزاق ميكرد[21] اين در نهجالبلاغه بود كه قبلاً خوانديم ديگر فرمود اين از اين راه، دو عنصر است كه كشور را حفظ ميكند يكي تلاش در توحيد، يكي قناعت در مصرف آنوقت هيچ كسي نميشورد اگر كسي پنج هزار كارگر داشته باشد در كارخانه خب توليد ميكند، تورّم را حل ميكند، مشكل اقتصادي را حل ميكند، حقوق كارگرها را هم ميدهد خودش هم مختصري بيش از اينها زندگي ميكند آنوقت همهٴ كارگرها هم دوستش دارند كسي نميشورد كه كسي از توليد و داشتن بدش نميآيد اعتراض هم نميكنند قدر مديريت هم ميدانند منتها اين بيان نوراني حضرت امير بايد راهنمايي باشد همهٴ ما يعني سرمايهداران ما، توليدكنندهها ما هم اينطور بينديشند تلاش در توليد، قناعت در مصرف اين هم جامعه را تأمين ميكند هم كسي را نميشوراند اما تظاهر به ثروت شما ميبينيد يك وقت است كسي يك برج بلند ميسازد براي شخص خودش يك وقت است نه، ده خانوارند در ده طبقه مينشينند آنكه ده خانوارند در ده طبقه مينشينند مشكلي ندارد اما آنكه يك خانوار است و ده طبقهاي دارد شما در روايات باب مسكن مراجعه بفرماييد مرحوم شيخ حرّ عاملي(رضوان الله عليه) در وسائل اين روايت نوراني را نقل كرده كه فرشتهها به او ميگويند «يا أفسق الفاسقين أين تريد»[22] كجا ميخواهي بيايي؟! اين حرف فرشتههاست نسبت به اينها «يا أفسق الفاسقين أين تريد» هم جلوي زهد خشك را ميگيرند، هم جلوي اين اسراف و اتراف را ميگيرند در همان باب مسكن دارد وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) يك خانهٴ متوسطي به يكي از اصحاب داد آن عرض كرد يك آدم متحجّري بود عرض كرد اين خانهٴ قديمي پدر من است حضرت فرمود آخر اينجا كمنور است، تاريك است، نَمور است آخر چرا اينجا مينشيني؟ عرض كرد اينجا خانهٴ قديمي است من ميخواهم اينجا بنشينم چون پدرم مينشست خب اين نگاه كنيد وسائل يعني وسائل حتماً نگاه كنيد به اين مسائل تا روشن بشود دين چقدر دين شفّاف و آزاد است وجود مبارك امام رضا به او فرمود: «إن كان أبوك أحمق ينبغي أن تكون مثله»[23] حالا پدرت نفهم بود تو هم بايد در خانهٴ تاريكِ نَمور بنشيني اين هم هست، آن «يا أفسق الفاسقين أين تريد» هم هست به هر تقدير فرمود شما هميشه كوثري فكر كنيد داشتن بد نيست، تظاهر به داشتن و داشتنِ حرام، بيجا به دست آوردن، بيجا مصرف كردن جامعه را ميشوراند اما اگر كسي چون قدرت توليد مثل قدرت علم نصيب هر كس نيست هزارها نفر ميآيند در حوزه چندتا شاخص ميمانند، هزارها نفر يا ميليونها نفر در طيّ اين نيم قرن ميروند دانشگاه يك چندتاي آن ميشود شاخص استاد كل اينطور نيست كه هر كسي حوزه آمده يا دانشگاه رفته بشود ممتاز كه در اقتصاد هم همينطور است، در صنعت هم همينطور است، در مديريت هم همينطور است بعضيها قدرت مديريت و اقتصادشان قوي نيست خب اينها را چه كار بايد كرد؟ بايد قدرداني كرد ولي حضرت فرمود تلاش در توليد، قناعت در مصرف جامعه هم يار چنين كوثري است اما فرمود شما اگر كليد درِ رحمت الهي هم دست شما باشد ميبنديد اما ما ﴿نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ﴾[24] اين را در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» بيان كرده فرمود تقسيم عادلانه به عهدهٴ ماست ولي ما گاهي ميآزماييم افراد را كه مبادا گِله كنند به آنها قدري ميدهيم ميبينيم كجراهه دارند ميروند، بيراهه دارند ميروند فوراً از آنها ميگيريم اين بخش مسائل مربوط به خشية انفاق.
اما اين سؤالهايي كه در بهشت آيا اختيار هست يا نه؟ قبلاً هم گذشت در بهشت اختيار يا ارتفاع درجه به اين معنا كه كسي كاري انجام بدهد ايماني بياورد، ايمانِ جديد يا ترفيع ايمان، عمل صالح يا ترفيع عمل صالح كاري انجام بدهد به وسيلهٴ اعتقاد يا اخلاق يا عمل صالح كه به وسيلهٴ كار درجهٴ او بالاتر برود اين در قيامت ممكن نيست چون «اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[25] چه اينكه در جهنّم هم كسي كاري بكند معصيتي بكند كه دركهٴ او بيشتر بشود اين هم ممكن نيست اما اصل اختيار، اصل انتخاب براي فرشتهها هست، براي مؤمنين هست در كيفيت بهرهبرداري از نعمتهاي بهشت اينها خب چه لذّتي ميخواهند ببرند، چه ميوهاي ميخواهند ميل كنند، چه آبي را ميخواهند ميل كنند، از چه چشمهاي ميخواهند ميل كنند اين اختيار سرِ جايش محفوظ است اما اختيار داشته باشد كه كاري بكنند به وسيلهٴ آن كار بروند بالاتر ممكن نيست يا كاري بكنند در جهنم كه به وسيلهٴ آن كار بروند پايينتر ممكن نيست آنجا نه جاي معصيت است، نه جاي اطاعت اما اينكه ما در دعاها عرض ميكنيم «وارفع درجته»[26] آنها جزء آثار آن حضرت است كه برابر اوايل سورهٴ مباركهٴ «يس» كه ﴿وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾ هر كاري كه انسان در زمان حيات تو تَقْدمهاي داشت يا به لحاظ آثاري كه گذاشته جزء متأخّرات بعد از مرگ اوست اينها آثار اوست ديگر كارِ اوست نتيجهٴ عمل خودش را ميبيند اما اگر چيزي جزء آثار نباشد، جزء كار او نباشد ابتدائاً بخواهد خودش كسب بكند آنجا جاي كسب نيست اگر باشد بايد شريعتي باشد، بايد حساب و كتابي هم باشد، بايد يك وحي و نبوّتي باشد، بايد قانوني باشد در حالي كه آنجا از اين مطالب خبري نيست. عمده اين است كه در آيهاي كه قبلاً خوانديم فرمود خدا قادر است ﴿عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾.
پرسش:...
پاسخ: چه برزخ، چه قيامت يعني انسان كه مُرد ديگر نامهٴ عمل او از نظر كار كردن بسته است «اليوم عملٌ و لا حساب و غداً» يعني بعدالموت «حسابٌ و لا عمل»[27] آنجا ديگر شريعتي باشد، قانوني باشد، امر و نهيي باشد، فرستادهاي باشد اينهايي باشد نيست انسان نتيجهٴ اعمال خودش را ميچشد و هر چه كه در دنيا اگر جزء امّت اسلامي بود همانها كه دعا ميكنند كه خدايا مسلمانها را هر كس گفت «لا اله الاّ الله» مورد رحمت قرار بدهد اين نتيجهٴ عمل خودش را دارد ميبيند ترفيع درجهاي هم كه براي آنها خواسته ميشود يا به قاري قرآن گفته ميشود «اقرأ و ارق»[28] همين استجابت اين دعاست شما اين دعاي قبل از قرائتي كه تلاوت ميكنيد همين است ديگر قبل از خواندن قرآن آن دعاي قبل از قرائت هست كه خدايا وضع مرا طوري قرار بده كه من جزء كساني باشم كه هر آيهاي كه ميخوانم «مِمَّن تُرقيه بكلّ آيةٍ قرأها درجةً»[29] اين را اول آدم آن دعا را ميخواند بعد شروع ميكند به قرآن خواندن حالا هر روز نشد وقتي قرآن را كه ميخواهد شروع بكند در اول آن دعا را ميخواند عرض ميكنيم خدايا مرا جزء كساني قرار بده كه گفتي «اقرأ و ارق» من به هر آيه كه اينجا دارم ميخوانم برابر همينها درجه داشته باشم نه اينكه حالا آنجا بگويند «اقرأ و ارق» اين «اقرأ و ارق» را اينجا ميگويند آنجا به عنوان نتيجه ميدهند، خب.
عمده اين است كه در اين تعبير معاد برهاني كه اقامه كرده فرمود شما چه مشكل داريد؟ آنكه مطلب اساسي شماست كه از ذهن شما دور مانده، اينكه مورد اشكال شماست اين چندتا جواب نقد دارد. اما آن مطلبي كه محور اصلي معاد است و يادتان رفته و اصلاً اشكال نميكنيد آن مربوط به روحِ شماست عقايد شما، افكار شما، اوصاف شما، انديشههاي شما در روح شماست او كه از بين نميرود كه او را در چند جا مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ «سجده» آيهٴ ده و يازده به اين صورت بيان فرمود: ﴿وَقَالُوا﴾ همين منكران معاد اعتراض ميكردند ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ ما كه ميميريم در زمين گُم ميشويم ديگر تمام شد و رفت مرگْ پوسيدن است و گُم شدن ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ پاسخش كه داد فرمود به آنها بگو ﴿بَلْ هُم بِلقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ﴾ شما اصلاً آن مطلب اصلي را نپذيرفتيد چه چيزي گُم ميشود؟ چه كسي گُم ميشود؟ تمام حقيقت شما در دست ماست ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾ ما توفّي داريم، وفات داريم نه فوت، متوفّا هستيد نه فائِت ما متوفّي داريم، مأموران توفّي داريم توفّي يعني اخذِ تام ميگويند فلان كس مقالهاش مستوفا بود يا سخنرانياش مستوفا بود يا حقّ مطلب را استيفا كرد يعني همهٴ جوانب را حفظ كرد چيزي نمانده اگر يك گوشه از بين رفته باشد كه مستوفا نيست، متوفّا نيست فرمود هيچ ذرّهاي از هويّت شما زمين نميماند همهاش در دست فرشتهٴ ماست ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾ اينجا ديگر «مثلَكم» نيست اين را خوب عنايت كنيد آنجا كه دارد قرآن ﴿مِثْلُكُمْ﴾، ﴿مِثْلُكُمْ﴾ ﴿عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾[30] ، ﴿عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾ يا آيه محلّ بحث خدا قادر است «الا ان يخلق مثلكم» براي اين حوزه نيست اينجا عين است نه مثل فرمود چيزي كم نميشود كاملاً دست ماست ميماند مسئله تَنتان كه فرع است كه ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾[31] اين تَنتان تمام فكرهاي شما بر اساس همين تَن است ديگر اين را كه توجه نكرديد اصلاً اين بدنتان خب آسمان از شما بزرگتر است، زمين از شما بزرگتر است، خَلق اوّلي آسانتر است اينكه سه، چهار برهان بود كه در بحث ديروز گذشت فرمود ما ميتوانيم مثل اين را خلق كنيم اين مثل براي تَن است نه براي روح، روح عين، عين يعني عين بدون كمترين تفاوت اينكه دنيا ميگفت «أنا»، برزخ ميگويد «أنا»، آخرت ميگويد «أنا» بدون هيچ تفاوتي اما اين بدن دوّمي خب غير از اوّلي است ديگر اگر دوتا بدن است دوتا كه نميشود عين باشد كه عين يعني هيچ تفاوت اگر دو هست كثرت است، اگر كثرت است تميّز دارد، اگر تميّز دارد دوّمي يا مخالف اوّلي است يا مُمثال اوّلي فرمود نه، دوّمي مماثل اوّلي است فرض ندارد كه دوتا باشد و عين، اگر ما «الف» داريم و «باء» ديگر «باء» عين «الف» نيست براي اينكه «باء» جاي ديگر دارد «الف» جاي ديگر دارد زمان ديگر دارد، زمين ديگر دارد، زبان ديگر دارد اگر يكي «الف» است و دوّمي «باء» پس دوتاست دوتا كه نميشود عين باشد كه ميشود مثل بنابراين آنجا كه حوزهٴ تماثل هست براي تَن است كه دوّمي مثل اوّلي است هيچ فرقي هم با او ندارد مگر اينكه يكي در دنيا بود دومي در آخرت، اما آنجا كه به هويّت انسان و حقيقت انسان و ماهيّت انسان و گوهر هستي انسان برميگردد اين عين است سخن از مثل نيست بنابراين در سورهٴ «سجده» فرمود تمام حقيقت شما به دست ماست و داريد جابهجا ميشويد راجع به تَن خب بله اين اوّلي كه از بين رفته دوّمي را هم داريم ميسازيم منتها اين دومي مماثل اولي است و چون در تحت اداره و تدبير روح است عين همان بدن يعني عين آن شخص است زيد عين زيد است، آخرت عين دنياست.
پرسش:...
پاسخ: اگر دو هست حتماً غير اوست عين همين است كه اين آقايي كه اينجا نشسته عين خودش است.
پرسش:...
پاسخ: اگر اين در دنيا هست و از بين رفت دوباره برگشت خب آن زمان ديگر دارد، زمين ديگر دارد آن ميشود دومي اين ميشود اولي، اگر يكي اولي است و ديگري دومي معلوم ميشود عين نيستند ديگر الآن ميشود گفت «الف» هم اولي است هم دومي، «الف» اين «الف» كه يك دانه است ميشود گفت «الف» هم اولي است هم دومي. كثرت با عينيّت جمع نميشود دومي اگر در تمام جهات مثل اوّلي باشد حتي در زمان، حتي در خصوصيّت يا هر دو مبدأ هستند يا هر دو معاد ميشود يكي، اما اينكه يكي مبدأ است و يكي معاد، يكي مبدأ است و يكي مُعاد معلوم ميشود دوتاست ديگر چون دوتاست دومي مثل اولي ميشود لذا هم آيه محلّ بحث فرمود: ﴿عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُم﴾ هم در سورهٴ مباركهٴ «واقعه» فرمود: ﴿عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾[32] هر جا سخن از مثل است مربوط به بدن است، هر جا سخن از روح است مثل نيست ما اصلاً در جايي نداريم كه عين اوست ديگر.
پرسش:...
پاسخ: قدرت خدا مطلق است اما اين شيء قابل نيست كه هم «الف» باشد هم نباشد.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر اين هم «الف» باشد هم نباشد اين هم واحد است هم واحد نيست اين بيان نوراني امام صادق(سلام الله عليه) كه در توحيد مرحوم صدوق بود يك روز هم خوانديم اين است كه كسي آمده همان قصهٴ معروف كه به حضرت عرض كرد خدا ميتواند زمين را آسمان را يا زمين را مثلاً زمين را در پوست تخممرغ جا بدهد كه نه زمين كوچكتر بشود نه پوست تخممرغ بزرگتر بشود حضرت يك جواب اغنايي و اسكاتي داد فرمود چشم باز كن عرض كرد چشم باز كردم فرمود آسمان را ببين، زمين را ببين عرض كرد ديدم، فرمود چه چيزي ديدي؟ عرض كرد آسمان ديدم، زمين ديدم فرمود خداوند بزرگتر از زمين را در كوچكتر از تخممرغ جا داد يعني در چشم تو جا داد تو داري ميبيني اين يك جواب اين را وقتي يك سخنران روي منبر ميگويد مردم هم صلوات ميفرستند و ميگويند به به عجب جوابي، اما ديگري كه آمد خدمت امام(سلام الله عليه) مرحوم صدوق اين هر دو روايت را ما خوانديم يك وقت همينجا ديگري كه آمد خدمت حضرت همين سؤال را مطرح كرد حضرت فرمود او ﴿عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ﴾[33] است اما «والذي سألتني لا يكون»[34] اينكه شيء نيست اين محال است محال كه شيء نيست آيا خدا ميتواند دو دوتا را پنجتا كند آخر دو دوتا لفظي است كه اين مفهوم زيرش خالي است محال لا شيء است لا شيء كه مشمول به قدرت نيست اينكه طلبه بود فاضل بود نظير هشامبنحكم بود، نظير هشامبنسالم بود دستپروردهٴ حضرت بود حضرت با او حكيمانه جواب داد فرمود او ﴿عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ﴾ است اما «والذي سألتني لا يكون» اين «كان»، «كان» تامّه است يعني «لا يوجد» «كان» ناقصه نيست كه خبر بخواهد اينچنين چيزي محال است و «لا يوجد» «الف» هم «الف» باشد و هم نباشد اين محال است اگر دومي هست يقيناً غير از اولي است ديگر مگر نميگوييم دوتا اگر دوتا هست ديگر عين نيست ديگر.
پرسش:...
پاسخ: بله، عين است عينيّت به لحاظ روح است ديگر «أنّ الجسم غِبّ ما فني٭٭٭ هو المعاد في المعاد قولنا» فرمود اينكه ما ميگوييم دومي عين اولي است اين با آن حرف منافات ندارد كه اين جسم از بين ميرود براي اينكه معيار هويّت روح است كه روح عين آن روح است ديگر هيچ تفاوتي ندارد.
پرسش:...
پاسخ: نه، براي انسان است هر بدني كه انسان قبول بكند براي بدن است در مثالهاي قبل هم چند روز قبل گفته شد اگر كسي در بيست سالگي سرقت كرد و جنايتهاي ديگري را مرتكب شد محكمهٴ عدل الهي او را محكوم كرد به قطع يد و تعزير و زندان و شلاّق اين فرار كرد از سنّ بيست سالگي فرار كرده در سنّ چهل سالگي دستگير شده در طيّ اين بيست سال تصادفهاي فراواني كرده دستش قطع شده پيوند زدند، كليههايش آسيب ديده پيوند زدند، قلبش آسيب ديده پيوند زدند بسياري از اعضا و جوارح او را دگرگون كردند اين در سنّ چهل سالگي دستگير شده اين ميتواند در محكمهٰٴ شرع بگويد حالا دست مرا قطع نكنيد براي اينكه اين دست، دست ديگر است ميگويند عين آن هستي هر دستي را كه روحت بپذيرد و جزء بدن قبول بكند عين آن است ما بالاتر از اين را در بحثهاي قبل داشتيم كه ما در طيّ اين مدّت عمر هشتاد سال يا نود سال چندين بار تمام ذرّات بدن ما عوض ميشود ولي ما خيال ميكنيم همان انسان كودكي هستيم مگر اين كسي كه خالي روي دستش است اين خال همان خال دوران كودكي است چندين بار عوض شد اگر روح حافظ است و وحدت دارد هر بدني را كه همين روح قبول بكند ميشود زيد در دنيا همينطور است ديگر هر طوري كه دنيا مسئلهاش حل شد آخرت هم همينطور است.
پرسش:...
پاسخ: چرا؟
پرسش:...
پاسخ: ﴿مِثْلَهُم﴾، ﴿مِثْلَهُم﴾ ديگر.
پرسش:...
پاسخ: همان كه خدمت ما عرض كنيم همان بود كه عرض كردي ديگر آقا ﴿مِثْلَهُم﴾.
پرسش:...
پاسخ: دربارهٴ روح، عين است دربارهٴ روح، عين است بدون كمترين ترديد فرمود: ﴿يَتَوَفَّاكُم﴾[35] چون چيزي كم نشد كه روح كه نمُرد مرگ عبارت از مُفارقت روح از بدن است. مگر روح ميميرد؟ «لكنكم تنتقلون مِن دارٍ الي دار»[36] اينجا فرمود شما در دست ماييد ما متوفّي هستيم شما متوفّا هستيد تمام حقيقت شما براي ماست بدن را ميگويي، خب يك روز خاك شده دوباره مثل او ميسازيم، دوباره مثل او ميسازيم.
پرسش: جمع بنابن استاد همان مثل بدن است.
پاسخ: بله خب، اگر به بدن برگردد اگر دوتاست دوّمي عين اوّلي نيست چون عين معنايش با كثرت سازگار نيست مگر ميشود گفت «الف» عين «باء» است مگر مجازاً، اگر «الف» داريم و «باء» داريم اينها مثل هماند نميشود گفت كه «الف» عين «باء» است حالا مطالب ديگر ميماند.
«و الحمد لله ربّ العالمين»