87/09/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 97 الی 100
﴿وَمَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾﴿97﴾﴿ذلِكَ جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً﴾﴿98﴾﴿أَوَ لَم يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاَّ رَيْبَ فِيهِ فَأَبَي الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً﴾﴿99﴾﴿قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ الِأَنفَاقِ وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً﴾﴿100﴾
چون سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در مكه نازل شد و عناصر محوري سُوَر مكّي اصول دين بود در اين سوره بخشهايي از توحيد و همچنين وحي و نبوّت و همچنين معاد مطرح شد بعد از جريان آن تحدّي و طرح معجزات پيشنهادي آنگاه فرمود بالأخره راه باز است هر كس به حُسن اختيار خودش هدايت شد از هدايتِ پاداشي الهي بهره ميبرد و هر كس به سوء اختيار خودش بيراهه رفت ذات اقدس الهي بعد از اتمام حجّت او را به حال خود واميگذارد. كيفيت حشر تبهكاران معاند و منكر اصول دين به اين صورت است كه ﴿نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً﴾ و همانطوري كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت هر وقت اين پوستها، گوشتها سوخت پوستِ جديدي ميروياند تا جهنّميها عذاب را بيشتر ادراك كنند ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾[1] همان معنا را در اينجا به اين صورت فرمود، ﴿كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾ چون نار از خود اينهاست و اگر پوست اينها سوخت و گوشت اينها سوخت و به صورت خاكستر در آمد اين ميشود خَبَتْ نظير ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ﴾ كه در سورهٴ «نساء» آمده اين ﴿زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾ نظير ﴿بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾ است كه در همان سوره «نساء» آمده.
مطلب بعدي آن است كه آنچه كه در سخنان نوراني حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) طبق نقل مرحوم علامه اميني(رضوان الله عليه) در كتاب شريف الغدير آمد آن شخص كافر خيال ميكرد آخرت و برزخ هم مثل دنياست در دنيا اين چنين است كه اگر كسي حرارت را احساس نكرد حُكم ميكند به نفي حرارت همين برداشتِ باطل را اين شخص دربارهٴ برزخ هم داشت كه جمجمهٴ سرِ آن كافر را گرفت و دست زد ديد سرد است گفت پس در قبر عذابي نيست. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) از باب تشبيه معقول به محسوس، از باب تشبيه برزخ به عالم طبيعت آن جريان زَنَد و سنگ چخماخ را حاضر كردند در حضور حضرت، حضرت فرمود به اين زند و به اين سنگ دست بزن ميبيني اين سنگ و آن زَند گرم نيست داغ نيست بعد وقتي اينها را به هم زد جرقّهاي پديد آمد[2] فرمود عدم و وجدان دنيايي دليل بر عدمِ وجود برزخي نيست عدم وجداني ظاهري دليل بر عدم وجود باطني نيست در درون اين سنگِ چخماخ اين جرقّه تعبيه شده است گرچه تشبيه لازم نيست در تمام جهات ملحوظ باشد و همين كه فيالجمله مطلب را رساند كافي است لازم نيست بالجمله تشبيه مثل اصل مطلب باشد فرمود همانطوري كه در اين جريان زند و مِسعار، در جريان زند و سنگ چخماخ شما حرارت را نيافته ولي بود و اگر خود سنگ احساس ميكرد حرارت را درك ميكرد حرارت در درونِ اين كافر هست در برزخ و خود اين كافر ادراك ميكند نه شما، پس عدم احساس دنيايي دليل عدم وجود برزخي نيست اگر كسي با ابزار عالَم شهادت چيزي را احساس نكرد دليل بر عدم وجود غيبي آن شيء نيست چون در مكتب قرآن اشياء تقسيم شدند به غيب و شهادت اگر ما با ابزار عالَم شهادت چيزي را نيابيم بعد از فَحصِ بالغ ميتوانيم بگوييم اين محسوس نيست و اگر با ابزار حسّي چيزي كه مربوط به عالَم غيب است نيافتيم دليل نيست كه اين در عالَم غيب هم وجود ندارد حضرت فرمود اين در درون اين شخص وجود دارد خود اين شخص هم الآن دارد ميسوزد و ادراك ميكند و شما احساس نميكنيد اين هم يك مطلب.
اما اينكه در جهنم ثبات نيست چون جهنم از نظر درجهٴ وجودي خيلي نازلتر از بهشت است بهشت به مراتب كاملتر است اينكه ميگويند ﴿عِندَهَا جَنَّةُ الْمَأْوَي﴾[3] بهشت در آسمان است و جهنم در آسمان نيست با اينكه بساط آسمان در هنگام قيامت برچيده ميشود ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ﴾[4] اين ﴿مَطْوِيَّاتٌ﴾ قبلاً هم معنا شد اين طومار را ميگويند مَطوي الآن اين صفحهٴ كاغذ كه همهٴ نوشتههايش مشهود است وقتي انسان اين كاغذ را لوله بكند اين بساطش برچيده ميشود، ميشود طومار اين را ميگويند مَطْوي قيامت اينطور ميكند خدا آسمانها را اين را طِيّ ميكند سهجلد يعني طومار ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ﴾[5] اين طومار الآن همهٴ مكتوبات را در خودش دارد ديگر اما بسته است قبلاً باز بود الآن بسته است فرمود روزي ميشود كه ما اين را لوله ميكنيم بساط آسمانها را ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾ اما ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[6] چطور طِي ميكنيد؟ ﴿يَوْمَ نَطْوِي السَّماءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ﴾ اين طومار وقتي لوله شد نوشتهها را همه در خود دارد منتها باز نيست خب اين بساطش جمع ميشود ديگر آسماني نميماند تا بهشت در آسمان باشد جهنم در زمين كلّ اين اوضاع عوض ميشود يك آسمان ديگري است و يك زمين ديگري كه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[7] يعني «يوم تبدّل السماوات غير السماوات» سماوات و ارض اوضاعش عوض ميشود وضع جهنّم خيلي پايينتر از وضع بهشت است نه پايين مكاني بلكه پايين مَكانت درجهٴ وجودياش خيلي پَستتر از درجهٴ بهشت است لذا برخي از احكام تغيّر و امثال ذلك در جهنّم هست ولي در بهشت نيست الآن فرشتهها مرتب از عباداتشان لذّت ميبرند، مرتّب از اذكار لذّت ميبرند، مرتّب از شكر و ثنا و حمد الهي لذّت ميبرند بدون سهو و غفلت در همين اوّلين خطبهٴ نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه هست كه اينها بدون سهو و غفلت و خواب و امثال اينها سِنهاي ندارند، خوابي ندارند، غفلتي ندارند، سهو و نسياني ندارند دائماً به ياد حقّاند اينها دائم الالتذاذند بدون صَبغ رنج پس ميشود انسان دائماً لذّت ببرد ولي بدون صَبغ رنج در دنيا البته ما اينطور نيستيم كه ما از آب لذّت ببريم بدون رنجِ تشنگي، خب آدمي كه تشنه نشد بخواهد آب بنوشد كه از آب خنك لذّت نميبرد كه اگر كسي گرسنه نباشد بخواهد غذا بخورد كه از غذا لذّت نميبرد كه لذّت از مأكول و مشروب در دنيا مسبوق به رنج جوع و عطش است ولي در بهشت اينچنين نيست ما در دنيا وقتي از فهميدن لذّت ميبريم كه مسبوق به جهل باشد ولي فرشتهها اينچنين نيست دائماً مطلب ميفهمند، دائماً به ياد حقّاند بدون صَبغ جهل و سهو و نسيان و دائماً در التذاذند چنين حالتي در بهشت منتها با بدنِ مناسب آن عالم انسان دارد انسان در هيچ عالم بدون بدن نيست اين هم يك مطلب لذا در بهشت خستگي نيست در جهنّم خستگي هست.
مطلب ديگر اينكه حركتْ طلب است طلب با ابديّت سازگار نيست اگر ما بگوييم حركتِ مقطعي مبدأ و منتها دارد اين ضرورت به شرط المحمول است خب بله، حركت مقطعي مبديي دارد و منتهايي دارد اما اصل الحركه طلب است اين يك و هر طلبي مطلوب دارد دو، پس حركت مطلوب دارد وقتي مطلوب دارد ديگر نِيل به مطلوب ديگر حركت نميكند كه لذا كلّ جهان به دارالقرار ميرسد و از اينكه از بهشت و قيامت به دارالقرار ياد شده است براي اينكه آن مطلوب هر كسي است هر كسي به جايي كه ميخواست برسد ميرسد پس اگر ما بگوييم حركت مقطعي مبدأ و منتها دارد اين ضرورت به شرط محمول است حركت مقطعي يعني حركتي كه اول و آخر دارد اين حركتي كه اول و آخر دارد اول و آخر داشته باشد ميشود ضرورت به شرط محمول اما اصل الحركة طلب است يك، و مطلب بيمطلوب نميشود دو، وقتي به مطلوب رسيد آرام ميگيرد اين هم سه، ميشود دارالقرار و اگر از دنيا به مَمرّ تعبير كردند سرّش اين است كه عالَم، عالم حركت است، خب.
حالا ما در جريان قرب نوافل و قرب فرايض اين به عرض رسيد كه اين سه، چهار مطلب بايد ملحوظ باشد در كلمات اصحاب اين عنوان فراوان است يك، به عنوان روايت مرسل در بعضي از كتابها هست دو، تطبيق قُرب فرايض به عنوان قضيهٴ جزئيه آنطوري كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد نقل كرد دربارهٴ وجود مبارك حضرت امير كه «أنا عين الله»، «أنا يد الله»، «أنا جنب الله»[8] اين رسيده است سه، عمده آن است كه روايت مرسل نه، مسند، معتبر همانطوري كه دربارهٴ قرب نوافل داريم كه هم به طريق صحيح نقل شده، هم به طريق ديگر نقل شده، هم مرحوم كليني نقل كرده، هم مرحوم صدوق نقل كرده در جوامع روايي اوّليه ما نقل كردند و ميشود او را محور بحث قرار داد آيا چنين روايتي دربارهٴ قرب فرايض وارد شده است يا نه؟ مرسل نه، مسند آن هم در جوامع اوّلي.
اما اينكه گفته شد كه ذات اقدس الهي فرمود اينها منكر معادند و ما برهان اقامه كرديم بر اينكه خدا توان اعاده را دارد بله اين در موارد زيادي حرف منكران معاد ذكر شده در قرآن كريم خداي سبحان از راههاي مختلف پاسخ داد يعني اينكه فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[9] خودش هم اينچنين فرمود آيات الهي بعضيهايش برهان است، بعضيهايش جدال احسن است، بعضيهايش موعظه خب تودهٴ مردم كه اهل برهان مُتقَن نيستند آنها هم اهل جدال احسن نيستند تودهٴ مردم را بايد با موعظه حل كرد وَعظ هم «جذب الخَلق الي الحق» است طوري انسان حرف بزند كه عاطفه بپذيرد، دل بپذيرد و آن مقدار گرايشي كه در فطرت انسان هست او را همراهي كند. خود قرآن اين راهها را طي كرده بعد به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فرمود شما اين سهتا راه را طي بكن وقتي از وجود مبارك امام سؤال ميكنند آيا پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جدال احسن كرد يا نه؟ فرمود بله، براي اينكه خدا وقتي فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم﴾ اينها هم در احتجاجاتشان، در خطبههايشان، در خطابههايشان گاهي برهان بود، گاهي جدال احسن بود، گاهي موعظه. خداي سبحان در همين جريان معاد گاهي برهان اقامه ميكند و آن اين است كه انسان ممكنالوجود است و قدرت الهي نامتناهي است خب اگر او ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[10] است و عودِ بعد الفنا هم شيء است خب چگونه خداي سبحان توان آن را نداشته باشد اين حكمتش. از باب جدال احسن در ضمن چند آيه ميفرمايد به مردم بگو شما كه قبول داريد خلقت آسمان و زمين از انسان بزرگتر است يك، و اشدّ از انسان است دو، اگر خدا بر اكبر قادر است بر كبير هم قادر است، اگر خدا بر اشد قادر است بر شديد قادر است اين از بالا به پايين، از پايين به بالا وقتي خداي سبحان بر كارِ هَيّن، آسان قادر است بر آسانتر به طريق اُوليٰ اين تعبيرات از چند طايفه آيات قرآني در ميآيد يكي اينكه آسمان و زمين اكبرند وقتي خدا بر خَلقِ اكبر قادر شد بر معاد، بر اعاده، بر آفرينش انسانِ مُرده كه كبير است نسبت به عالَم و عالم اكبر است به طريق اُوليٰ وقتي آسمانها را توانست بيافريند كه اشد است آفرينش انسان بعد از مرگ شديد است اگر او بر اشد قادر است بر شديد به طريق اُوليٰ و اگر انسانِ ابتدايي را كه سابقهاي نداشت خدا به آساني خلق كرد براي انسانِ ثانوي يعني معاد كه هم روح موجود است، هم بدن موجود است منتها پراكنده شده اهون است پس به طريق اُوليٰ نسبت به معاد قادر است اين سه طايفه آيات را ملاحظه بفرماييد. در همين آيه محلّ بحث فرمود آنها گفتند: ﴿أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً﴾[11] برهان اقامه ميكند يعني جدال احسن ﴿أَوَ لَم يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾ الآن كه اينها مخلوق شدند مثل اينها آينده هم مثل اول است ديگر، ديگر حقيقتِ ديگر كه نيستند همه همين حقيقت است ديگر انسان در معاد كه ديگر چيز ديگري نيست كه همين حقيقت است ديگر ﴿عَلَي أَن نُبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ﴾[12] هم همين است ﴿عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ﴾ اين را يقيناً ميتواند ﴿وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاَّ رَيْبَ فِيهِ﴾ مدّتي است كه هيچ ترديدي نيست هم براي اينكه يك مدّت معيّني است كه بايد بمانند و از اين به بعد منقرض ميشوند هم بازسازي و نوسازي مسئله قيامت يك فرصت معيّني دارد كه «لا ريب فيه» است منتها ﴿فَأَبَي الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً﴾ اين بخشهايي از سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» در همين راستا بود كه در بحث ديروز گذشت.
و اما در سُوَري كه مربوط به اشد و اكبر و امثال ذلك است در سورهٴ مباركهٴ «صافات» آيه يازده به بعد اين است كه ﴿فَاسْتَفْتِهِمْ أَهُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَم مَّنْ خَلَقْنَا إِنَّا خَلَقْنَاهُم مِن طِينٍ لاَّزِبٍ﴾ ما ملائكه را آفريديم، سماوات و ارض را آفريديم ﴿بَلْ عَجِبْتَ وَيَسْخَرُونَ ٭ وَإِذَا ذُكِّرُوا لاَ يَذْكُرُونَ﴾ از جريان آفرينش آسمانها به عنوان اكبر ياد كرد در سورهٴ مباركهٴ «غافر» آيهٴ 57 فرمود: ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ خب آنها از شما بزرگترند اگر شما انسان باشيد بله از آسمانها بزرگتري، از زمين بزرگتري ما دربارهٴ آسمانها و زمين نگفتيم ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[13] اگر كسي بارِ امانت كِشيد و انسان بود ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[14] نصيبش شد، ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[15] شد بله اين انسان از آسمان بالاتر است، از زمين بالاتر است ما دربارهٴ آنها نگفتيم ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ دربارهٴ انسان گفتيم، اما اگر كسي ـ معاذ الله ـ آمد زير همهٴ اينها را آب بست ما به اين ميگوييم ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[16] با اين گروه وقتي ميخواهيم سخن بگوييم ميگوييم آسمان از شما بالاتر است، زمين از شما بالاتر است، كوهها از شما سنگينترند آخر شما به همين جسم داريد مينازيد ديگر. آنكه در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» فرمود: ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾[17] همين است ديگر فرمود آخر شما آن معنويت و روحانيت روح را كه رها كردي ميماند يك مُشت بدن، خب اين زمين از تو بالاتر است، كوه از تو بالاتر است اين سنگ از تو سنگينتر است ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ خب به چه چيزي مينازيد؟ اگر آنكه من گفتم ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ او مؤمن است و موحّد است و الهي است و متألّه است و از آسمان و زمين بالاتر است و آنجا من گفتم ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ اگر او نباشد همين آيهٴ 57 سورهٴ مباركهٴ «غافر» است ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نازعات» آنجا هم فرمود شما به چه چيزي مينازيد آيهٴ 27 سورهٴ مباركهٴ «نازعات» ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا ٭ رَفَعَ سَمْكَهَا فَسَوَّاهَا ٭ وَأَغْطَشَ لَيْلَهَا وَأَخْرَجَ ضُحَاهَا﴾ خب بله، آن ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[18] كه من دادم آن امانتي كه من دادم اگر آن را حفظ بكني بله از آسمان و زمين بالاتري ملائكه هم در برابر تو خاضعاند اما اگر آن نباشد و اين دهنكجيها باشد خب چه چيزي در ميآيد همهٴ موجودات از شما بالاترند ديگر. شمايي كه منكر مبدأ و معادي، منكر معاديد و توحيد ربوبي را انكار ميكنيد اصل خالقيّت را هم قبول داريد بالأخره قبول داريد كه طبق آيات سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه در بحث ديروز خوانده شد اين نظام سپهري را خدا آفريد اينها هم از شما بزرگترند آفرينش اينها هم سختتر است كسي كه اشد را خلق كرد بر شديد قادر است، كسي كه اكبر را خلق كرد بر كبير قادر است حالا از اين طرف كسي كه آسان را خلق كرد بر آسانتر به طريق اُوليٰ قادر است بالأخره خلقت اوّلي شما نسبت به خدا آسان است خلقت ثانوي شما براي خدا آسانتر منتها اين آسان و آسانتر، اكبر و كبير، اشد و شديد چون جدال احسن است يك كمبود فكري دارد آن كمبود را هم قرآن جبران كرده ما الآن بايد مسئلهٴ هَيّن و اهون را ذكر بكنيم بعد آن كمبود را مطرح كنيم بعد آن ترميم كمبود را بايد مطرح كنيم اين سه، چهار مطلب مانده.
پرسش:...
پاسخ: نه، بدن را زنده نميكند روح را به بدن برميگرداند نه اينكه بدن را زنده بكند بدن كه زنده نميشود مرگ عبارت از فاصله روح از بدن است دوباره اين را وصل ميكند اينطور نيست كه بدن را زنده بكند بدن را زنده بكند ديگر به ما مربوط نميشود كه ما بايد زنده بشويم ما روحي داريم يك بدن، وقتي ميميريم اين روح بدن را رها ميكند بدن ميپوسد دوباره اين ارتباط را برقرار ميكند كه ميشويم ما. در سورهٴ مباركهٴ «روم» به اين صورت بيان كرد فرمود آيهٴ 27 سورهٴ مباركهٴ «روم» ﴿وَلَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ ٭ وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ﴾ كه اين هيّن است ﴿ثُمَّ يُعِيدُهُ وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ خب اينكه ﴿لَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[19] را شيء كرد اينكه الآن هم روح موجود است هم بدن متفرّق شده ديگر مشكلي ندارد كه منتها حالا آن كمبود را بايد عرض كنيم، خب.
پس ذات اقدس الهي بر اساس جدال احسن چون جدال احسن يك گروه خاص را قانع ميكند آن حكماي متألّه را بالأخره كمبودي آنها احساس ميكنند آنها را هم بايد تربيت كند حالا آنها را دارد تربيت ميكند ولي غالباً شما با هر كسي اين حرفها را در سخنرانيهايتان، در مقالههايتان با تودهٴ مردم با تودهٴ حوزويان و دانشگاهيان وقتي اين حرفها را مطرح ميكنيد ميبينيد اصلاً اشكالي در ذهن آنها نميآيد خب وقتي خدا اكبر را ميتواند خلق بكند كبير را به طريق اُوليٰ، اشد را ميتواند خلق بكند شديد را به طريق اُوليٰ، هيّن را ميتواند خلق بكند اهون را به طريق اُوليٰ اما وقتي به يك حكيم ميگوييد ميبينيد اين اگر خدا بفرمايد ما كه اشد را خلق كرديم شديد را هم ميتوانيم اين تام است، اگر بفرمايد اكبر را خلق كرديم كبير را هم ميتوانيم اين تام است، اگر بفرمايد هيّن را خلق كرديم ديگري هم نزد ما هيّن است اين تام است اما اگر بفرمايد ديگري نزد ما اهون است اين طليعهٴ اشكال است براي اينكه قدرت نامتناهي هيّن و اهون ندارد، كبير و اكبر ندارد، شديد و اشد ندارد اگر يك قدرت محدود باشد بايد زورآزمايي بيشتري صرف بكند تا يك كار مهمتري را انجام بدهد اما اگر چيزي فقط با اراده كار ميكند طبق بيانات نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه فرمود او كه با اراده كار ميكند با حركت كار نميكند الآن شما اراده كنيد تصوّر كنيد نَمي را در ذهنتان اين نَم در ذهن ايجاد شده تصوّر بكنيد اقيانوس آرام را كه به تنهايي از تمام خشكيهاي زمين بيشتر است پيدا شده در ذهنتان اينچنين نيست كه اگر چيزي با اراده بخواهد خلق بشود ابزار بخواهد، زحمت بخواهد، خستگي بخواهد، شديد و اشد داشته باشد، كبير و اكبر داشته باشد علي وزانٍ واحد است در برابر قدرت نامتناهي همه علي وزان واحد متساوية الاقدار و اقدامند حكيم اين سؤال را ميپرسد كه اهون است يعني چه؟ فوراً خدا براي تربيت او ميگويد ما اين را براي تفهيم ديگران گفتيم ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾[20] خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد علامه طباطبايي را شما ميبينيد اين حرفها ديگر در تبيان شيخ طوسي و نميدانم در مجمعالبيان مرحوم طبرسي و اين كتابهاي تفسير اهل سنّت و اينها اصلاً از اين حرفها خبري نيست در همين جملهٴ نوراني ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ سورهٴ مباركهٴ «روم» ايشان بارها ميفرمودند ناظر به آن مطلب است كه فرمود: ﴿وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ يعني اين مِثل «سبحان الله» گفتن است آيه 27 سورهٴ مباركهٴ «روم» اين است ﴿وَهُوَ الَّذِي يَبْدَأُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ﴾ اگر به ﴿هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ نفرموده بود خب هيچ سؤالي هم نبود جوابي هم نميخواست اما چون فرمود: ﴿هُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾ فوراً براي تربيت صاحبنظران فرمود: ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ ما براي تفهيم شما اين را ميگوييم ذات اقدس الهي منزّه از آن است كه چيزي براي او هَيّن باشد چيزي براي او اهون، چيزي براي او اكبر باشد چيزي براي او كبير، براي قدرت نامتناهي جميعالأشياء علي وِزان واحد است فرمود: ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ حالا كه اين است ميفرمايد شما مرتّب استخوانها را ميآوريد يا جمجمه يا استخوان پا را ميآوريد ميگوييد كه ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[21] براي ما حالا كه روشن شد ﴿لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾ فرمود آنكه نزد شما سنگينتر است و دقيقتر است او را ما هم انجام ميدهيم اين در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» است كه فرمود اينها ميگويند كه چگونه اين استخوانها را خدا بعد از اينكه اينها به صورت پودر در آمده دوباره زنده ميكند آيه سه سورهٴ مباركهٴ «قيامت» اين است ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾ كه بعضيها از اين غربيها گفتند همين آيه را كه شنيدند مسلمان شدند براي اينكه آن روز كه سخن از انگشتمُهر و امضا و اينها رسم نبود اين امضاي خطّي و قلمي بود خب اين هم كه كاملاً قابل جعل است آنكه قابل جعل نيست اين انگشتمُهر است خداي سبحان فرمود اين انگشتشان كه احدي شبيه ديگري نيست الآن كه هفت ميليارد بشر روي زمين زندگي ميكنند اين حدّاقل 114 ميليارد اين سبّابه هست اين دوتايشان شبيه هم نيستند اين ﴿وَاخْتِلاَفُ الْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ﴾[22] مربوط به بخش ديگر است «واختلاف بنانكم» مربوط به اين است فرمود الآن هر كسي دوتا سبّابه دارد اين سبابههايشان شبيه هم نيستند انگشتمُهرها هم شبيه هم نيستند ما اين را كه هيچ كسي شبيه كسي نيست اين را برميگردانيم چه رسد به استخوان ﴿بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾ غرض آن است كه براي قدرت مطلق اين سؤال اصلاً فرض ندارد كه چيزي كبير باشد چيزي اكبر، چيزي شديد باشد چيزي اشد، چيزي هيّن باشد چيزي اهون فرمود ما اين كار را ميكنيم.
اما حالا انسان اين انسان ﴿عَلَي أَن يَخْلُقَ﴾ . بعد فرمود شما حالا اما خود انسان ما حقيقتي به انسان عطا كرديم همانطوري كه قرآن حقيقتي است كه «طرفه بيد الله سبحانه و تعالي» است «و الطرف الآخر بأيديكم»[23] اين روح هم اينچنين است شما در بيانات نوراني امام رضا(سلام الله عليه) ملاحظه ميكنيد ميفرمايد ارتباط روح مؤمن به ذات اقدس الهي اشدّ از ارتباط شعاع آفتاب است به آفتاب اين تشبيه معقول به محسوس است پس يك طرف روحِ ما به همان «ياء» متكلّم بسته است كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[24] ما اگر ارتباطمان را با الله حفظ كرديم اين ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ﴾[25] ميشود، اين ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[26] ميشود، اين ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[27] ميشود، اين ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ ميشود در نتيجه ﴿قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾[28] ميشود اما اگر نه، اين ارتباط ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ را ارتباط به «ياء» متكلّمي كه به ذات اقدس الهي اشارت دارد او را قطع كرديم يا ضعيف كرديم به اين بدن مرتبط كرديم ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ﴾[29] آن «ياء» را رها كرديم به اين ضمير غايب چسبيديم ﴿فِيهِ﴾ به اين بدن گرايش پيدا كرديم بيش از پنجاه آيه در قرآن در مذمّت همين است همين آيه محلّ بحث كه انسان قتور است از همين قبيل است آيات ديگري كه دارد كه انسان جزوع است، هلوع است، منوع است، عجول است ﴿كَانَ الْإِنسَانُ أَكْثَرَ شَيْءٍ جَدَلاً﴾[30] ، ظلوم است، جهول است بيش از پنجاه آيه كه در مذمّت انسان است به همين برميگردد اگر به آن سَمت گرايش پيدا كرديم آن همه آياتي كه در فضيلت انسان است شامل انسان ميشود اگر نه، به ﴿نَفَخْتُ فِيهِ﴾ انسان به اين بدن و طبيعت و طين و دنيا و امثال ذلك گرايش پيدا كرده اين بيش از پنجاه آيه است كه در مذمّت انسان است يكي از آن آيات فراوان همين آيه محلّ بحث است فرمود شما حالا پيشنهاد داديد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي شما چشمه بياورد ﴿تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً﴾[31] بر فرض همهٴ اين چيزها را داشته باشيد باز بخيليد باز چير ديگر ميطلبيد اين يك، از طرفي هم شما چگونه ميگوييد كه اين نبوّت چطور به پيامبر رسيده مگر كليدش به دست شماست ﴿نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ﴾[32] هم معيشت دنيايي و مادّي و رزق ظاهري را ما تقسيم ميكنيم، هم نبوت و ولايت و خلافت و امامت و عصمت و حجّيت و اينها را كه ارزاق معنوي است را هم ما تقسيم ميكنيم ﴿نَحْنُ قَسَمْنَا بَيْنَهُم مَعِيشَتَهُمْ﴾ شما اگر كليددار خزائن الهي باشيد ميبنديد براي اينكه ميگوييد مبادا تمام بشود چون ﴿كَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً﴾ قتور يعني بخيل، تقطير يعني تضييق انسان طبعاً اين است خب اين انساني كه فرشتهخوي بود و تبارك الله شامل حالش شد و ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[33] بود كه اينطور نيست اين ﴿نَفَخْتُ فِيهِ﴾ به طبيعت و به علاقهٴ تَن و به حس و به اين دنيا وقتي گرايش پيدا كرده اين دنبالهٴ روح است كه قتور است و هلوع است و منوع وگرنه آن بالاي روح كه به «ياء» متكلّم وصل است او همچنان منزّه است فرمود: ﴿قُل لَوْ أَنتُمْ تَمْلِكُونَ خَزَائِنَ رَحْمَةِ رَبِّي إِذاً لَأَمْسَكْتُمْ﴾ درِ اين مخزن الهي را ميبنديد نميگذاريد فيض به كسي برسد، چرا؟ ﴿خَشْيَةَ الِأَنفَاقِ﴾ ميگوييد مبادا تمام بشود «أنفق» يعني «نَفَد» تمام شد ميگوييد مبادا تمام بشود خب آخر كه تمام شدني نيست او سرّش اين است كه ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ قَتُوراً﴾.
اما آن سؤال كه ملائكه رفت و آمد ميكنند در آسمانها و وجود مبارك پيامبر هم در معراج رفت و آمد كرد آنها خواهان اين بودند كه همانطوري كه ملائكه به طور عادي رفت و آمد ميكند وجود مبارك پيامبر هم به طور عادي رفت و آمد بكند حضرت فرمود من به طور عادي كه رفت و آمدم در زمين است نه در آسمانها آن كار ملائكه است اگر بخواهم مثل معراج معجزه باشد بايد به اذن او باشد براي اينكه من نميتوانم هر روز بروم آسمان و بيايم كه اين برابر معراج اذن الهي است و معجزه است هر وقت او خواست ميتوانم لذا اينكه گفت ﴿لَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ﴾[34] ناظر به همان مطلب است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»