87/09/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 97 الی 99
﴿وَمَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾﴿97﴾﴿ذلِكَ جَزَاؤُهُم بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً﴾﴿98﴾﴿أَوَ لَم يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ قَادِرٌ عَلَي أَن يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ وَجَعَلَ لَهُمْ أَجَلاً لاَّ رَيْبَ فِيهِ فَأَبَي الظَّالِمُونَ إِلَّا كُفُوراً﴾﴿99﴾
چون سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در مكه نازل شد و عناصر محوري سُوَر مكّي اصول دين است مخصوصاً مسئله توحيد و نبوّت بخش وسيعي از آيات اين سوره دربارهٴ نبوّت است. مردم مشرك حجاز بين افراط و تفريط به سر ميبردند اينها براي اصنام و اوثانشان ربوبيّت قائل بودند ولي براي انسانِ كامل نبوّت را محال ميدانستند يا مُستبعَد ميدانستند، خب اگر چوبي بتواند رب باشد چرا انسان نتواند نبيّ باشد و اگر فرشتهاي بتواند رب باشد كه اين اصنام و اوثان تماثيل آنهاست، مجسّمهٴ آنهاست چرا انسان نتواند پيامبر باشد اين بر اساس جهالتي كه داشت. قرآن كريم همهٴ سخنان آنها را نقل كرد و ابطال كرد و بعد فرمود بهترين شاهد كلامِ خداست كه دستِ من است و اگر شما ترديد داريد كه اين قرآن كلامِ خداست جنّ و انس جمع بشوند مثل اين بياورند مقدورشان نيست پس اين معجزه است پس من از طرف خدا آمدم. آنگاه در پايان ميفرمايد هر كس با حُسن اختيار خودش پذيرفت او از اهتداي پاداشي خدا برخوردار است اين مُهتدي، اهتداي پاداشي است، آن ﴿مَن يَهْدِ﴾ پذيرش هدايت اوّليه را اگر كسي ذات اقدس الهي هدايت كرد بپذيرد خدا او را هدايت ميكند.
بيان ذلك همانطوري كه قبلاً گذشت خدا يك هدايت ابتدايي دارد كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[1] است براي همهٴ مردم، اگر كسي پذيرفت خدا به او هدايت پاداشي ميدهد ميشود ﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ﴾ و اگر كسي از هدايت پاداشي برخوردار شد اهتداي كامل نصيب اوست اين اهتدا با هدايت نظير اقتدار و قدرت كمالِ معنا را ميفهماند مُهتدي بالاتر از مَهدي است مثل اينكه مُقتدر بالاتر از قادر است اگر كسي خداوند او را در اثر هدايت پاداشي به هدايت موفّق كرد او ديگر مهتديِ كامل است ﴿مَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ﴾ كه بيان شد ضلالتِ ابتدايي وجود ندارد اضلالِ ابتدايي وجود ندارد اضلالِ كيفري است و بحثش گذشت و اگر كسي را ذات اقدس الهي در اثر عقوبت و اضلال كيفري گمراه كرد ﴿فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ﴾. دربارهٴ هدايت ضمير را مفرد آورد چون معمولاً اينها از سنخ نورند و نور در قرآن جمع بسته نشد و كفر و فسوق و عصيان از سنخ ضلالتاند و از سنخ كثرتاند در اينجا جمع بسته شد آنجا مفرد ذكر فرمود: ﴿وَمَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ﴾ اينجا جمع ذكر كرد فرمود: ﴿مَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ﴾ بعد فرمود اينها را ما به صورت محشور ميكنيم وقتي اَنس از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال كرد چگونه اينها روي صورت محشور ميشوند روي صورت راه ميروند فرمود همان خدايي كه اينها را روي پا مَشيْ ميدهد اين را ميتواند روي صورت مَشي بدهد عمده اين است كه آيا اين حالت يعني مَشي علي الوجه و همچنين اعما و اصم و ابكم بودن براي تبهكاران ابدي است يا از حين حشر تا حين حساب است اينها «يحشرون علي وجوههم عمياً و بُكماً و صمياً» اما وقتي كه وارد محكمهٴ حساب شدند و ميزان و حساب شدند و نامهٴ اعمالشان را به دست چپ دادند اينها را ميخواهند به طرف جهنّم ببرند همانطوري كه زمخشري نقل كرد بعضيها هم نقل كردند احتمال اينكه اينها دوباره به حال اوّلي برگردند هست يعني ممكن است كه بينا بشوند، شنوا بشوند، گويا بشوند با همان حال وارد جهنّم بشوند پس از اين آيه برنميآيد كه اينها الي الأبد اين چهار حكم را دارند كه يكي حشرِ علي الوجه است آن سه هم عُمي و بُكم و صُم بودن هست از اين آيه برنميآيد كه اينها الي الأبد اين چهار وصف را دارند از اين آيه برميآيد كه اينها با همين چهار وصف محشور ميشوند اما حالا وقتي كه وارد صحنهٴ ميزان شدند، صحنهٴ حساب شدند، نامهٴ اعمالشان را به دست چپشان دادند حالا ميخواهند راهي جهنّم بشوند باز هم همين وضع است يا به حالت اول برميگردند از اين آيه برنميآيد.
مطلب ديگر اين است كه ما انسان را در دنيا مختار ميدانيم به سه دليل انسان مختار است هم وجداناً، هم برهاناً، هم قرآناً. وجداناً براي اينكه ما وقتي كاري ميخواهيم بكنيم مشورت ميكنيم گاهي مردّديم، گاهي ميبينيم كه دو طرف در اختيار ماست ميخواهيم بكنيم، ميخواهيم نكنيم اين حالت را در خودمان مشاهده ميكنيم بر اساس وجداني كه داريم به دليل اينكه فكر ميكنيم، مشورت ميكنيم خب اگر ما مضطرّ بوديم نتوانستيم انتخاب بكنيم كار براي ما يكطرفه بود ديگر فكر و مشورت و امثال ذلك معنا ندارد كه بعد هم اگر خوب در آمد خوشحال ميشويم، بد در آمد پشيمان ميشويم خب اگر ما مختار نباشيم و مضطر باشيم ديگر پشيماني معنا ندارد كه اين وجداناً. برهاناً هم بشر مختار است براي اينكه ما ميبينيم حسابي هست، كتابي هست، پاداشي هست، كيفري هست خب اگر بشر مكلّف است به اطاعت و مَنهي از معصيت است و اگر در برابر امتثال پاداش ميبيند، در برابر تعدّي و تمرّد كيفر ميبيند او اگر مختار نباشد آزاد نباشد نه آن پاداشش حسابشده است نه اين كيفرش از اينكه انسان مأمور است، از اينكه انسان منهي است، از اينكه انسان مكلّف است و در برابر امتثال پاداش ميبيند، در برابر تعدّي و تمرّد و فسوق و عصيان و كفر كيفر ميبيند بايد آزاد باشد اين هم برهان. قرآناً هم انسان مختار است براي اينكه در آيات فراوان اين مضمون هست ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[2] ، ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[3] ، ﴿وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ﴾[4] از اين آيات فراوان است كه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[5] هم همين راستاست پس وجداناً، برهاناً، قرآناً انسان آزاد است اما كجا آزاد است؟ آن وجدان و اين برهان و آن قرآن هر سه قلمرو دلالتشان محدود است ما مادامي كه در دنيا هستيم هم وجداناً آزاديم، هم برهاناً آزاديم، هم قرآناً اما وقتي وارد صحنهٴ قيامت شديم آنكه هنوز احساس نكرديم وجداني نداريم كه خودمان را ببينيم آزاديم يا نه اين يك، برهاني هم در آنجا نداريم براي اينكه آنجا كه دار تكليف نيست امر و نهيي نيست، تقوا و فجوري نيست، امتثال و تعدّي نيست كه ما بگوييم چون اين انسان در آنجا مكلّف است و مأمور است به حسنات و مَنهي از سيّئات است بايد بيايد آزاد بشود قرآن هم كه در آنجا دربارهٴ قيامت ما را مختار نميداند ميگويد هيچ فايدهاي ندارد پس اين شش مطلب كه سه مطلب مربوط به دنياست و سه مطلب مربوط به آخرت براي ما كافي است كه ما بگوييم انسان در دنيا آزاد است و در آخرت دليلي بر آزادي او نداريم براي اينكه نه وجدان كرديم چون نرفتيم ببينيم، نه برهاني در مسئله داريم، نه آيات قرآني دلالت ميكند بر اينكه انسان درونمختار است براي اينكه آيات ظاهرش بر خلاف است يعني آن روز ديگر كسي نميتواند ايمان بياورد. ادلّهٴ نقلي ميگويد آن روز، روز ايمان نيست اين بيان نوراني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در نهجالبلاغه هم آمده چندتا روايت نبوي است كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه از آنها به عنوان سند ياد ميكند ميفرمايد رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چنين فرمود كه «اليوم عملٌ و لا حساب و غداً حسابٌ و لا عمل»[6] ، خب پس آن سه امر دليل است بر اينكه ما در دنيا آزاديم اين سه امر دليل است بر اينكه ما در آخرت آزاد نيستيم يا دليل بر آزادي نداريم اين هم يك مطلب.
پرسش:...
پاسخ: چون آخر هر عالَمي حكم خاصّ خودش را دارد يك نمونهٴ تجربي عرض كنيم ما الآن همهمان خيال ميكنيم كه وزن داشتن قبلاً اين تنها خيال نبود حُكمي بود كه خيلي از عقلا ميكردند، خيلي از حكما ميكردند، خيلي از فيزيكدانها ميكردند قبل از اينكه مسئله سير كُرات شروع بشود خيال ميكردند كه وزن داشتن ذاتي جسم است كه ميگفتند اين جسم چه جسمِ انسان چه غير انسان وزن داشتن ذاتي آن است مگر ميشود سنگ وزن نداشته باشد، مگر ميشود انسان وزن نداشته باشد هيچ كس باور نميكرد وقتي كه از فضاي از محدوده و كمربند و جاذبه گذشتند و قدري بالا رفتند ديدند نه، هر طرف بخواهند ميتوانند بروند وزني ندارند وزن براي جسم ذاتيِ به آن معنا كه مقوّم باشد نيست اين در مقطع محدودهٴ مادون جاذبه است يا كُرهٴ زمين است و مانند آن اگر كُرهاي شبيه كُرهٴ زمين پيدا بشود بله، انسان وزن دارد اينچنين نيست كه ما جاهايي كه نرفتيم و نديديم و برهاني هم نداريم بتوانيم حكم بكنيم الآن كاملاً براي بشر روشن شد كه وزن داشتن ذاتي جسم نيست در اين مقطع باشد سنگين است جاي ديگر باشد سبك است. مسئله اختيار هم همينطور است اين خواب از بهترين بركات الهي است منتها حالا ما قدر خواب و نعمت خواب و فضيلت خواب و مكتب خواب را درك نكرديم ما ميخوابيم كه بخوابيم اما خيليها ميخوابند كه بيدار بشوند اين در آن دوتا روايتي كه يكي را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد هشت كافي نقل كرد و روايت ديگر را هم مرحوم فيض در بحث بَعثِ وافي كنار هم اين دوتا روايت را ذكر كردند همين بود ديگر آن روايتي كه مرحوم كليني نقل كرد اين بود كه بشر اوّلي خواب نميديد ميخوابيد ولي خواب نميديد انبيا كه آنها را هدايت ميكردند آنها انكار ميكردند ميگفتند شما كه ميگوييد انسان بعد از مرگ زنده است و برميگردد خبري بعد از مرگ نيست انسان كه مُرد نابود ميشود پاداش و كيفري نيست بعد خداوند رؤيا را نصيب بشر كرد حضرت ميفرمايد مردم آن بشرهاي اوّلي رفتند نزد انبيايشان ميگفتند كه اينها چيست كه ما وقتي كه خوابيديم ميبينيم آنها فرمودند اينها نمونههايي از آن چيزهاست كه ما به شما ميگوييم شما خيال كرديد انسان كه ميميرد برزخ به اين است كه دوباره از قبرستان بيايد بيرون در كوي و برزن اينطور نيست برزخ شبيه همين رؤياست بدنِ مثالي دارد روح است با بدنِ مثالي يا «في روضة من رياض الجنّة» يا «في حُفرة من حُفر النيران»[7] تا دوباره بشود قيامت و مثل بدن اوّلي و وضع بدن اوّلي برگردد. اين رؤيا يك مطلب بسيار خوبي است خب همهٴ ما رؤيا را كم و بيش تجربه كرديم شما ميبينيد انسان در عالَم خواب ملاقاتهايي دارد افرادي را ميبيند ولي سؤال كردن در اختيار او نيست كه چه چيزي بپرسد وقتي بيدار شد ميگويد اي كاش من اين مطلب را ميپرسيدم در آنجا سؤالهايي از او ميكنند، جوابهايي ميدهد سؤالهايي خودش ميكند جوابهايي ميشنود همهٴ اينها تابع مَلكاتي است كه در زمان بيداري انجام داده ما مادامي كه بيداريم اين زبانِ ما در اختيار ماست وقتي خوابيديم زبان ما در اختيار آن مَلكات ماست و هكذا بعد از مرگ، بعد از مرگ طرزي حرف ميزنيم كه در دنيا رفتار كرديم چه اينكه در خواب طرزي سؤال ميكنيم كه در بيداري عمل كرديم ما در بيداري زبان داريم، حرف ميزنيم ولي زبان در اختيار ما نيست در اختيار آن مَلكات ماست در برزخ حرف ميزنيم، در قيامت حرف ميزنيم اما حرف در اختيار آن اعمال و ملكات نفساني ماست بنابراين ما بگوييم اختيارْ ذاتيِ انسان است در دنيا ما با سه دليل وجدان و برهان و قرآن راه داريم ولي در آخرت اين سه دليل نيست بلكه دليل قرآني به عكس اين است و دلالت دارد بر اينكه كسي نميتواند ايمان بياورد. اما آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آمده است كه اينها در قيامت ميخواهند ايمان بياورند ميگويند ما ايمان آورديم در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيهٴ 52 كه چنين فرمود: ﴿وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ﴾ قبلش اين است ﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ ٭ وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ ٭ وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ ٭ وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا فِي شَكٍّ مُّرِيبٍ﴾ در آيهٴ 52 سورهٴ «سبأ» اين است كه آنها گفتند ما ايمان آورديم به آنها گفته ميشود كه ﴿أَنَّي لَهُمُ التَّنَاوُشُ﴾ تَناوش مثل تناول آن «نالَ»، «يَنال» است، اين «ناش»، «يَنوش» است «ناش»، «يَنوش» يعني دسترسي پيدا كرد، دسترسي پيدا ميكند تناوش هم مثل تناول دسترسي پيدا كردن است آنها ميگويند ﴿آمَنَّا بِهِ﴾ به آنها پاسخ داده ميشود كه شما به ايمان دسترسي نداريد اين يا در حال عذابِ دنياست كه ﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾ نظير آنچه كه فرعون گفت ﴿آمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَ مُوسَي﴾[8] (سلام الله عليهما) به او گفته شد كه ﴿آلْآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ﴾[9] اين ايمان فايده ندارد اگر اين باشد اين ايمانِ الجايي است و اثر ندارد و اگر مربوط به آخرت باشد آنها نميتوانند بگويند ما ايمان آورديم يك ايمانِ اختياري چون اگر ايمانِ اختياري باشد حتماً مقبول است اين كِذبي كه در دنيا منافقانه داشتند در قيامت همين كذب هم ظهور ميكند مشابهش را ما در اوايل سورهٴ مباركهٴ «انعام» داشتيم در سورهٴ «انعام» وقتي كه از مشركان سؤال ميكنند در قيامت كه شما چه كرديد؟ گفتند: ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾[10] ما كه مشرك نبوديم آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَي أَنْفُسِهِمْ﴾[11] ببين چطور اينها دروغ ميگويند اين نه اين است كه واقعاً آنها بتوانند انكار بكنند اين همان مَلكات كذب و نفاقشان يكي پس از ديگري دارد ظهور ميكند آنها هر وقت گير كردند ميگفتند ما موحّد بوديم مشرك نبوديم مثل منافقين كه وقتي ﴿إِذَا خَلَوْا إِلَي شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا﴾[12] كذا، ﴿وَإِذَا لَقُوا الَّذِينَ آمَنُوْا قَالُوا آمَنَّا﴾[13] همين معناي نفاق، كفر، فسوق و عصيان براي مشركان ظهور ميكند ميگويد ما ﴿آمَنَّا﴾.
فتحصّل اگر اين ﴿وَلَوْ تَرَي إِذْ فَزِعُوا فَلاَ فَوْتَ﴾[14] حين يرون عذاب مربوط به عذابهاي دنيا باشد كه خب اين ايمانشان ايمانِ اضطراري است و تناوش و تناول نخواهند داشت و اگر در معاد باشد كه اين اظهار كذب است نظير آنكه مشركان ميگفتند ﴿مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾[15] بنابراين ما دليلي نداريم كه انسان در قيامت مختار است چون هيچ تكليفي، هيچ دستوري، هيچ خواستني در قيامت از انسان نيست بلكه از انسان فقط بازخواست ميكنند نه خواستند كه كاري انجام بدهد.
پرسش: اينكه ما ميگوييم انسان مختار است با اين روايت «لا جبر و لا تفويض»[16] چگونه سازگار است؟
پاسخ: بله ديگر همين اختيار يكي از ادلهٴ نقلي اين است ديگر براي اينكه تفويض يعني مستقل يعني خدا هيچكاره است.
پرسش: «لا جبر و لا تفويض».
پاسخ: تفويض است نه «لا جبر و لا اختيار»، «لا جبر و لا تفويض بل أمرٌ بين الأمرين»، «أمر بين الأمرين» ميشود اختيار. تفويض اين است كه ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهي انسان را خلق كرده كارِ او را واگذار كرده به او، كاري به او ندارد فقط در قيامت از او مسئوليت ميخواهد ميشود تفويض يعني كارِ او را به او واگذار كرده معنايش اين است كه چون خطر تفويض بدتر از خطر جبر است معناي تفويض اين است كه اين زيد كار انجام ميدهد تمام كارهاي او كه ممكنالوجود است اين كارهاي ممكنالوجود به ممكنالوجود ديگر ختم ميشود به واجب نميرسد، خب اگر يك كار ممكنالوجودي در جهان هستي راه پيدا كند به واجب نرسد معلوم ميشود ممكنْ واجب نميخواهد ديگر اينكه آنها ميگفتند علّت احتياجْ حدوث است نه امكان سر از تفويض در آورده اما وقتي اهل حكمت ميگويند علّت احتياج امكان است نه حدوث يعني چيزي كه هستيِ او عين ذات او نيست اين نيازمند به مبدأ است ديگر حدوثاً و بقائاً چون امكانْ علّتِ حاجت است و امكان ذاتيِ انسان و امثال انسان است و ذاتي «لا يَختلف و لا يتخلّف» پس انسان و امثال انسان حدوثاً و بقائاً محتاج به خداست خب اگر چيزي در اصل هستي حدوثاً و بقائاً محتاج به خداست ميشود كارِ او را به خود او اسناد داد و اين كار كه ممكنالوجود است به واجب نرسد منتها با حفظ اختيار به واجب ميرسد از امام سجاد(سلام الله عليه) رسيده است كه فاصلهٴ بين جبر و تفويض بيش از فاصلهٴ بين ارض و سماست چرا شما مضطر شديد گفتيد اگر جبر نشد تفويض، اگر تفويض نشد جبر «لا جبر و لا تفويض بل أمرٌ بين الأمرين»[17] كه اين «أمر بين الأمرين» همان اختيار است، خب اينها را ما در دنيا ميفهميم در آخرت هيچ برهاني نداريم كه انسان در آخرت مختار باشد، آزاد باشد بنابراين اين معناي اختيار انسان ذاتيِ انسان است در حدّ دنيا نظير اينكه وزن ذاتيِ جسم است در محدودهٴ طبيعت.
پرسش:...
پاسخ: ثبات در ازليّت؟ در ازل هر چه هست ثابت است ديگر چيز غير ثابت ما نداريم كه پايينتر از آنها لوح محفوظ است بعد لوح محو و اثبات است كه مسئله بَدا و امثال ذلك و نَسخ و اينها آنجا ظهور پيدا ميكند، خب.
اما اينكه گفته شد انسان در بهشت ثابت است و خسته نميشود نه ساكن انسان چه جسمش و چه روحش آنجا ثابت است مثل درختان بهشت، مثل آبهاي بهشت آبِ بهشت مثل آب دنيا نيست كه اگر قدري بماند بو بگيرد ميليونها و ميلياردها سال بماند چون ثابت است ديگر تغييري در طعم و مَزه و رنگ او پيدا نميشود درختش هم همينطور است، ميوهاش هم همينطور است اينطور نيست كه حالا گلابي بهشت يا سيب بهشت اگر يك مقدار بماند فصل بگذرد و مانند آن آسيب ببيند جسم هم همينطور است اينها احكام بهشتي است اما اينكه گفته شد درخت هيچ ترقّي نميكند براي اينكه درخت طبيعت واقعاً سرش، مغزش، دهنش، ريشهاش در لجن است اما اينكه ذات اقدس الهي در سورهٴ «رعد» يا «ابراهيم» مَثل زدند كه ﴿مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ﴾[18] نفرمود «أصلها ثابتٌ في الأرض» كه فرمود: ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ﴾ اين ثباتش في قلوب الانسان است، ثباتش به عين الملائكه است ﴿أَصْلُهَا ثَابِتٌ وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾[19] حالا اگر آن شجرهٴ طيّبه در زمين بود بله اين سؤال و اشكال وارد بود اما آن شجرهٴ طيّبه كه در زمين نيست و شجره را نفرمود اصلش در زمين است فرمود اصلش ثابت است جايي ثابت است كه او دارالقرار است تعبير قرآني هم از بهشت به عنوان دارالقرار است اينجا دارالفرار است كه «خُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ»[20] در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه دنيا دارالمَمرّ است جاي مرور است در اينجا بايد فرار كنيم گاهي تعبير قرآن اين است كه ﴿فَفِرُّوْا إِلَي اللَّهِ﴾[21] يك، در تعبيرات حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «خُذُوا مِنْ مَمَرِّكُمْ لِمَقَرِّكُمْ» اين دو، برهان عقلياش هم اين است كه حركت نميتواند ابدي باشد موجودي ابداً حركت كند چون حركت به سوي چيزي رفتن است خب اگر چيزي در كار نباشد كه حركت معنا ندارد مقصد هم جايي است كه وقتي متحرّك به آنجا رسيد ميآرمد حركت با ابديّت سازگار نيست حركت يعني به سوي چيزي رفتن ميشود وسيله، وسيله با ابديّت سازگار نيست دائماً آدم سير ميكند آن سيرِ الي الله هم بالأخره ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[22] انسان به لقاي الهي كه رسيد ميآرمد آنجاها براي گروه خاصّي دارالقرار است نجات از جهنّم و ورود به بهشت براي عدهاي دارالقرار است بالأخره هر كسي بايد به دارالقرار خاصّ خودش برسد.
پرسش: انسان در بهشت به فعليت ميرسد ولي ما داريم انسان از نعمتهاي بهشتي استفاده ميكند يقين و قوّه استفاده از آنها را دارد ولي خودشان نيستند.
پاسخ: اما بدون رنج، بدون رنج استفاده ميكند اين اينچنين نيست كه در روايات ما هم هست كه بدون اينكه انسان گرسنه بشود لذّت سيري را دارد نظير دنيا نيست در دنيا دوتا خاصيّت است تا انسان گرسنه نشود غذا نميخواهد و تا رنجِ گرسنگي را نچشد لذّت سيري را نميچشد عطش هم همينطور است اما در كوثر اينچنين نيست كه آدم بايد اول تشنه بشود رنج تشنگي را بچشد بعد از كوثر بنوشد و لذّت سيرابي را بچشد آنجا لذّتِ بدون رنج است چنين نشئهاي است.
پرسش: آنجا هيچ قوّهاي تبديل به فعل نميشود؟
پاسخ: قوّه تبديل به فعل شده ديگر چون آخر اگر بخواهد تبديل به فعل بشود بايد با عمل تبديل بشود ديگر انسان اگر بخواهد قُوايش را به فعليّت تبديل كند بايد به وسيلهٴ عمل صالح تبديل بكند انسان كه نظير گياه و موجودات ديگر نيست كه با رويش تبديل بشود كه انسان كمالش در اين است كه به وسيلهٴ عمل صالح كامل بشود عمل صالح هم تا دستور شريعتي است شريعتي بايد باشد، امر و نهيي باشد، راهنمايي باشد، راهبردي باشد، راهبري باشد، رهرويي باشد انسان برابر آن عمل بكند و كامل بشود اما وقتي كه مسئله شريعت نبود، امر و نهي نبود انسان با چه چيزي كامل بشود هر كسي به هر حدّي كه رسيد به همان حد ثابت است در بهشت اينطور است چون درجات فراوان است هم در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» فرمود هم در سورهٴ «انفال» كه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[23] يك، ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[24] كه در سورهٴ «آلعمران» است و بالاتر از آنچه كه در سورهٴ «انفال» آمده اين دو، بالأخره هر كسي در درجهٴ خودش ثابت است ملائكه هم همينطورند غبطه نميبرند هيچ كسي حسد ندارد كه چرا من حالا به اينجا رسيدم آنها آن حد هستند اينطور نيست همهشان ثابتاند، منزّهاند، معصوماند، پاكاند ﴿لَا لَغْوٌ فِيهَا وَلاَ تَأْثِيمٌ﴾[25] اين جسم با اين روح در اين حد است، آن جسم با آن روح در آن حد است اينها همهشان را بايد در دنيا فراهم كرد.
پرسش: اهل جهنم خستگي ندارند حاج آقا؟
پاسخ: چرا، جهنّم حسابش با بهشت فرق ميكند آنها هم خسته ميشوند، هم درد دارند حالا آن همين آيهاي است كه داريم ميخوانيم.
فرمود: ﴿وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً﴾ اين چهار درد براي آنها هست يكي حشرِ علي الوجوه آن سه هم عُمي و بُكم و صُمّ بعد ﴿مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ﴾ مسكنشان دوزخ است تمام شدني هم نيست البته اينكه تمام شدني نيست براي آن كفّار عنود است وگرنه براي فُسّاق و اينها منقطعالآخر است آنها ديگر بعد از مدّتي نجات پيدا ميكنند. ﴿كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾ هر وقت اين جهنّم ميخواهد نورش افسرده بشود خالي و افسرده بشود شعلهاش كم بشود ما افروختگي او را زياد ميكنيم افروختگي آنها را زياد ميكنيم. در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آن آيهاش اين بود كه ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾[26] خب اينها وقتي كه وارد جهنّم شدند سوختند اين پوست كه سوخت آن گوشت كه سوخت به آن استخوان ميرسد استخوان در عين حال كه محكمترين عضو بدن است حسّ لمسياش ضعيفتر از گوشت و پوست است گوشت حسّ لمسياش كمتر از پوست است پوست حسّ لمسياش از همه بيشتر است اين را ذات اقدس الهي به عنوان بركت قرار داد اين روكش قرار داد تا انسان بفهمد چه چيزي براي او خوب است، چه چيزي براي او بد است با لامسه تشخيص ميدهد اگر ملايم بود كه جذب ميكند و اگر منافي بود كه فرار ميكند اين لمس به اين است اين نيروي لامسه در تمام جرم بدن مفروش است گاهي مثلاً ميبينيد چشم درد ميآيد اين مربوط به درد آن شبكهها و نقص شبكهها نيست درد براي چشم نيست براي لامسهاي است كه در حدقه وجود دارد، در قرينه وجود دارد، در آن شبكهها وجود دارد و مانند آن نيروي لمس در همهٴ جزء بدن مفروش است آن درد را احساس ميكند آن مشكلات چشم يك چيز ديگر است، خب وقتي كه اين پوست به خاكستر تبديل شد يا بعد آن گوشت درد و اينها كمتر احساس ميكنند در آن آيه فرمود: ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾ افرادي مثل صدام و بوش و اولمرت و اينها اينطوري هستند ديگر اينها هر لحظه دارند عذاب ميدهند به اين مسلمانهاي فلسطين و غير فلسطين آن همين معنا هم آنجا هر لحظه ظهور ميكند ديگر جا براي دلسوزي نيست اينها هر روز عذاب ميكردند آنجا هم هر روز هم عذاب ميچشند اگر اين پوستها سوخت فرمود: ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ ما پوستِ تازه ميرويانيم تا اينها عذاب را بچشند چون قويترين عضوي كه لمسش بيش از اعضاي ديگر است همين پوست است خب اين براي پوستها، اما حالا اينجا نگاه كنيد چطور تعبير فرمود براي جهنّم براي پوستها كه اينطور است جهنم را هم فرمود: ﴿كُلَّمَا خَبَتْ﴾ وقتي اين جهنم رفت افسرده بشود نفرمود «زدناها سعيرا» فرمود: ﴿زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾ ما خود اينها را افروختهتر ميكنيم ما حالا اسرار جهنم را، دركات جهنم را، كيفيات جهنم را، اسرار فراواني است كه خيلي از چيزها را نميفهميم يكياش هم همين است اما بعضي از چيزها كه خيلي شفاف است آنها را ميشود فهميد ديگر در بحثهاي قبل در سالهاي قبل هم همين اشاره شد كه ما اگر بخواهيم چيزي را گداخته كنيم، آب بكنيم، بسوزانيم و مانند آن سهتا عنصر لازم است ديگر يكي آن موادّ اوّليه براي سوخت و سوز حالا يا زغال سنگ است يا بنزين است يا گازوئيل است يا نفت است آنها را بايد فراهم كنيم، دوم يك مادهٴ منفجره حالا يا كبريت است يا تيانتي است يا مادهٴ منفجرهاي است كه بايد بزنيم به اين گازوئيل، نفت، بنزين كه اين مشتعل بشود، سوم اين است كه آن آهنها يا هر چه هست بگذاريم اينجا كه اين آب بشود يك كوره مگر بيش از اين سه عضو ميخواهد البته جايي هم هست يك سلسله موادّ اوليه به عنوان وسيلهٴ سوخت و سوز حالا يا نفتِ سياه است يا گازوئيل است يا نفت سفيد است يا بنزين است يا موادّ ديگر است اينها موادّ اوليه، يك سلسله مواد سوخت و سوزي منفجره هم لازم است حالا يا كبريت است يا چيز ديگر است يا تيانتي است كه بايد به اينها برسد تا اينها گُر بگيرند بعد هم كه گُر گرفتند آهن يا غير آهن را ميريزند داخلش آب ميكنند خاصيّت يك كُره فلزّي اين است اينها را كه ما به خوبي ميفهميم ذات اقدس الهي فرمود هر سهاش خود انساناند حالا چيزهاي ديگر هم هست موادّ ديگر هم هست آنها را كه ما بر فرض سر در نياوريم اينها كه روشن است فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[27] آنها كه اهل قَسطاند قَسط يعني ظلم در قبال قِسط كه به معني عدل است اگر كسي اهل قِسط بود، اهل عدل بود ميشود مُقسِط كه ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ﴾[28] اهل قَسط بود همان قاسطين در ميآيد نظير ناكثين و مارقين فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ ما از جاي ديگر هيزم نميآوريم همينها هيزماند خب از اين شفافتر و روشنتر ما چه چيزي ميخواهيم اين را كه ديگر نميتوانيم بگوييم نميفهميم كه فرمود اينها هيزم جهنماند خب اينها هيزمها را ميآورند وقودي لازم است كه «ما يوقد به النار» اين وقود چون قبلاً در روستاها بود، در شهرها هم بود از جنگل چوب ميآوردند هيزم داشتند زغال داشتند آنوقتي كه نفت و گاز و اينها نبود آن يك چوب بزرگي بود كه دير خاكستر ميشد اين را همواره كنار آن اجاق داشتند اين هيزمهاي باريك و نازك اينها كه زود خاكستر ميشد اينها را جمع ميكردند موقع ظهر كه ميشد ميخواستند غذا درست كنند چون آن وقود بود يعني «ما يوقد به النار» بود زير آن خاكسترها اين هيزمهاي نازك و غير مثلاً ضخيم را با آن وقود مشتعل ميكردند كه آن كارِ موادّ منفجره و كبريت و اينها را ميكرد وقود يعني «ما يوقد به النار» حالا يا آتشگيره است يا آتشزنه اين وقود هم فرمود: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[29] حالا حجاره كدام سنگ است آن را ما نميفهميم ولي ناس را كه ميفهميم كه آنوقت كدام ناس وقودند؟ در آيه ديگر فرمود: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾[30] اينها در دنيا سوختند و عدهاي را سوزاندند در آخرت هم ميسوزند و عدهاي را ميسوزانند اين ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾ ميشود وقود النار، خب اين وقود با آن هيزم وقتي جمع شد شعله پيدا ميشود عدهاي هم كه به آتش اينها سوختند آن را در سورهٴ مباركهٴ «غافر» و امثال «غافر» فرمود: ﴿ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ﴾[31] اينها را مياندازيم و بعد مشتعل ميشوند پس عناصر محوري كورهٴ جهنّم خود انسان است حالا چيزهاي ديگر هم باشد هيچ منافاتي با اين ندارد واقعاً هيزم باشد، واقعاً سنگ باشد چه اينكه فرمود: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ آنها وقتي ما نميفهميم حقّ اظهارنظر هم نداريم اما اينها كه شفاف است ميفهميم كه در اينجا نفرمود هر وقت جهنّم آتشش كم شد من آتشِ جهنّم را زياد ميكنم فرمود هر وقت جهنّم رفت خاموش بشود من اينها را گُر ميدهم ﴿زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾ نه «زدناها سعيرا» اينها گُر ميگيرند، اينها گُر ميگيرند بنابراين خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد مرحوم علامه را ايشان بزرگان ديگر هم اين را نقل كردند ما از ديگران هم شنيديم ولي ايشان اين را نقل فرمودند كه عارفي در نجف مورد قبول حوزهٴ علميه نجف بود اين عصر پنجشنبه كه به زيارت قبور ميرفت سعي ميكردند كه ببينند او چگونه ميرود، چگونه برميگردد اين رفته بود زيارت قبور در واديالسلام و برگشت عدهاي از علما در برگشت او را زيارت كردند گفتند كجا؟ گفت رفتم زيارت واديالسلام گفتند چه چيزي ديدي؟ گفت رفتم فاتحه خواندم و برگشتم و اينها آنها ميدانستند كه رفت و آمد او يك امر عادي نيست گفتند بالأخره چه چيزي ديدي، چه چيزي گفتي، چه چيزي شنيدي؟ چون در قبرستانهاي عمومي مثل بهشت زهراي تهران و همينطور هميشه چندتا قبر آماده است در واديالسلام گذشته از اينكه هميشه چندتا قبر آماده بود آنجا چون شني است قبرهاي كُهنهٴ فرو رفتهٴ قبلي زياد است گفت من هم اين قبرهاي جديد را ديدم، هم آن قبرهاي قديمي را ديدم خيليها فرو رفته بود درون قبر را ديدم از سوراخ قبر نگاه كردم نه ماري بود نه عقربي هيچ چيزي در آن نبود از اين قبرها سؤال كردم كه اين آقايان علما به ما ميگويند در قبر مار و عقرب است ولي من هر چه نگاه ميكنم مار و عقربي در كار نيست اين قبرها به من گفتند كه ما هيچ مار و عقربي نداريم هر كسي ميآورد با خودش ميآورد اين حرفها نه دروغ است، نه ـ معاذ الله ـ اغراق است اين ميشود مار و عقرب گفت به من گفتند كه هر كسي ميآيد با خودش ميآورد خب اين آيات ديگر آيات مبهمي نيست، آيات متشابهي نيست فرمود هيزم جهنّم همين اولمرتها هستند، همين كساني كه الآن غزّه را به اين صورت در آوردند فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[32] هيزم هست اما همينها هستند وقودش هم همينها هستند افرادي هم كه به سوخت و سوز اينها ميسوزند هم همينها هستند.
«أعاذنا الله من شرور أنفسنا و سيّئات أعمالنا و الحمد لله ربّ العالمين»