87/09/04
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 93 الی 97
﴿...قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً﴾﴿93﴾﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾﴿94﴾﴿قُل لَوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهم مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً﴾﴿95﴾﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً﴾﴿96﴾﴿وَمَن يَهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَن يُضْلِلْ فَلَن تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِيَاءَ مِن دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ كُلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِيراً﴾﴿97﴾
بعد از اينكه راه علمي را ارائه كرد فرمود اين كتابي است كه عربي مبين است و همهٴ شما از اين لغت آگاهيد از همين حروف ما كتابي فراهم كرديم به صورت قرآن اگر شما اين كتاب را معجزه نميدانيد ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[1] يا ﴿يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ﴾[2] اين يك راه عاقلانه و حكيمانه بود كه نه نزاعي را به همراه داشت و نه انكار و جدل و امثال ذلك آنها بعد از اينكه از اين كار ماندند دست به يك سلسله پيشنهادهايي زدند كه غير معقول بود اين پيشنهادها برخي مربوط به فرشته است كه فرشته بايد اين كار را بكند برخي هم بدون اذن ذات اقدس الهي ممكن نيست آن پيشنهادها كه مربوط به فرشتههاست گفتند ﴿أَوْ تَرْقَي فِي السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّي تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ﴾ رفتنِ به آسمان و طيّ مدارج آسمان كارِ انسان نيست كار فرشته است آن كارهاي ديگر فرشته و غير فرشته بايد به اذن خدا انجام بدهد كه ﴿تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً﴾[3] بشود، ﴿تُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً﴾[4] بشود و مانند آن.
دربارهٴ اينكه ﴿أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً﴾[5] قَبيل يعني مقابلِ ما خدا يا پيامبر را بياوريد كه نه تنها ما او را ببينيم او كفالتت را به عهده بگيرد كَفيل تو بشود رسالتت را تضمين كند اين كارها نه از بشر ساخته است نه از فرشته پس پيشنهادهايي كه آنها دادند يك بخش غير معقول بود في نفسه كه خدا بيايد، يك بخش معقول بود في نفسه منتها كار فرشتههاست، بخشي هم معقول است في نفسه لكن به اذن خدا بايد باشد ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اين سه گروه پيشنهاد را با سه جواب برطرف كرد. يكي اينكه آنها گفتند ﴿أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ﴾، ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي﴾ او آمد و رفت ندارد، او ديدني نيست او بيايد از كسي كفالت كند نيست ﴿سُبْحَانَ رَبِّي﴾ اينكه گفتيد ﴿أَوْ تَرْقَي فِي السَّماءِ﴾، ﴿هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً﴾ بشر مگر ميتواند كار فرشته را انجام بدهد برود آسمانها، اينكه گفتيد ﴿فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً﴾[6] يا ﴿تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً﴾[7] من رسولم رسول كار را بدون اذن مُرسِل نميكند پس اين پيشنهادهايشان به سه گروه تقسيم شد جواب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم به سه بخش تقسيم شد يك بخشاش كه ممتنع عقلي بود با تسبيح جواب داد، آن بخشاش كه ممتنع بود براي انسان ممكن بود براي فرشته فرمود من بشرم آن بخشي كه براي بشر با اذن خدا ممكن بود بدون اذن خدا ممكن نبود فرمود من رسولم منتظر اذن الهيام اين يك بخش، اذن خدا هم اذن تكويني است نه اذن تشريعي يك وقت است انسان به كسي اذن ميدهد كه وارد خانهٴ او بشود در اتاقش نماز بخواند اين «لا يحلّ مال امريء مسلمٍ الاّ بطيب من نفسه»[8] ميشود و ميگويند ما اذن فحوا داريم يا اذن صريح داريم اين امور تشريعي است. يك اذن هم اذن تكويني است اذن تكويني همان قدرت است كه بدون او محال است مثل اينكه تا نفس به چشم اذن ندهد او نميبيند، به دست اذن ندهد آن دست حركت نميكند دست نميتواند بگويد من اين كارها را انجام دادم نفس ميگويد به اذن من انجام دادي به اذن من يعني به ارادهٴ من، به اقدار من، به تحريك من، به قبض من، به بَسط من، به حيات من اگر ذات اقدس الهي به عيساي مسيح فرمود: ﴿تُبْرِئ الأَكْمَهَ وَالأَبْرَصَ﴾ كذا و كذا ﴿بِإِذْنِي﴾[9] اينكه اذن تشريعي نيست كه بگويد من به شما اذن دادم كه در آنجا نماز بخوانيد كه حيات و ممات مسيح(سلام الله عليه)، قبض و بسط او، قيام و قعود او، حيات و ممات او، ارادت و كراهت او به ارادهٴ الهي وابسته است اينچنين نيست كه اين كار را ما به بشر نسبت بدهيم بله، همانطوري كه كار را به دست نسبت ميدهيم ميگوييم دستم انجام دادم، دستم نوشت كه ابزار كار است به همانطور ميشود به پيامبر اسناد داد كه پيامبر انجام داد كار را كه به ابزار نسبت نميدهند كار را به فاعل نسبت ميدهند.
فتحصّل كه اذن در اين موارد تكويني است نه تشريعي اذن تكويني تمام، يعني تمام هويّت آن شيء را به عهده دارد اذن تكويني ما در حركت دست قبض و بسط دست و بالا بردن و پايين بردن دست و زير و رو كردن دست و جمع و گشودن دست را به عهده دارد همهٴ اينها به ارادهٴ نفس است و اين كلمهٴ ﴿بِإِذْنِي﴾ يا در كنار تك تك كارهاي مسيح(عليه السلام) آمده يا اگر بعد از چند كار آمده به عنوان تنازع مفعول بواسطه است براي همه، گاهي گفته ميشود ﴿وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَي بِإِذْنِي﴾، ﴿تُبْرِئ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي﴾، «تُبْرِيء الأبرص بإذني» و ﴿تنبيوهم يدخرون باذني﴾، ﴿وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَي بِإِذْنِي﴾ اين درست است ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾[10] و اگر در آيهاي بيش از يكي گفته شد و ﴿بِإِذْنِي﴾ آمد اين ﴿بِإِذْنِي﴾ مفعول بواسطه است براي همه به نحو تنازع مثل اينكه در دعاي ماه مبارك رمضان ميگوييم «هذا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَكَرَّمْتَهُ وَشَرَّفْتَهُ وَفَضَّلْتَهُ عَلَي الشُّهُورِ» اين «عَلَي الشُّهُورِ» مفعول بواسطه است براي اين چهار فعل اين ﴿تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْنِي فَتَنفُخُ فِيهَا فَتَكُونَ طَيْراً بِإِذْنِي﴾[11] نه اينكه آن كارها را تو انجام دادي آن آخري به اذن من است، خب پس يا اين ﴿بِإِذْنِي﴾ در تك تك اينها قرار گرفته مفعول واسطه است براي تك تك اينها و اگر بيش از يكي ذكر شده و بعد ﴿بِإِذْنِي﴾ گفته شده اين ﴿بِإِذْنِي﴾ به عنوان تنازع مفعول بواسطه است براي هر دو فعل و اذن هم اذن تكويني است، خب.
مشكل حجازيها عرب يكسان نبود برخيها ملحد بودند اين بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در همان خطبهٴ اول نهجالبلاغه است كه «أَهْلُ الْأَرْضِ يَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَةٌ وَ أَهْواءٌ مُنْتَشِرَةٌ» بعضي مشبّه بودند، بعضي مجسّم بودند، بعضي ملحد بودند، بعضي مشيرٍ الي غيره بودند اين «اهل الارض» را تقسيم كرد حضرت همين اقوام چندگانه در حجاز هم به سر ميبردند منتها اكثري اينها مشرك بودند، خب. اگر همهٴ اينها جزء بقاياي كساني بودند كه قائل بودند به نبوّت حضرت ابراهيم خليل آن وقت اين شبهه كه ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ جا ندارد براي اينكه اينها قائلاند كه وجود مبارك ابراهيم خليل پيامبر است پس اينها باور دارند كه بشريّت با رسالت جمع ميشود بشر ميتواند رسول باشد اما همهٴ اينها كه از اين قبيل نبودند كه به نبوّت حضرت ابراهيم قائل باشند چه اينكه همهٴ اينها مشرك نبودند بعضي از اينها مشرك بودند خدا را قبول داشتند منتها ارباب متفرّق را شريك قرار دادند بعضيها هم ملحد بودند آنها كه ميگفتند ﴿وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾[12] همينها بودند ﴿مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[13] از همين گروه بودند آنها كه ميگفتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ بعضيها ميگفتند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ﴾[14] اينها بله مشرك بودند بنابراين در طليعهٴ بحث هم گفته شد كه اين حرفها و اين شبهات همهٴ اينها نه براي يك گروه است نه براي يك زمان و يك زمين در فرصتهاي مختلف اين را ميگفتند اقوال مختلف اين را ميگفتند، مكتبهاي مختلف اين را ميگفتند بعضيها ميگفتند رسالت ممكن است ولي بايد فرشته رسول باشد، بعضي ميگفتند اصلاً رسالت ممكن نيست براي اينكه مرسل در عالَم وجود ندارد ـ معاذ الله ـ و مانند آن اين است كه جوابي كه ذات اقدس الهي داد نسبت به اين سؤالات است.
پرسش: طبق بيان ابنعباس پانزده نفر از سران شرك و كفر جمع شدند ...
پاسخ: بله خب آنها هم تأييد ميكند كه اينها قائل بودند كه بشر ميتواند رسول باشد براي اينكه نبوّت حضرت ابراهيم را قبول داشتند ذات اقدس الهي اينها را مرزبندي كرده بعد از اينكه آن پيشنهادها آن سؤالها را نقل كرد و جواب داد اين اشكال را از گروه ديگر نقل كرد فرمود: ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ اين در قبال آنها نيست اگر اين شبهه در رديف شبهات گذشته بود پيشنهاد بود ميگفتند كه اين را هم در كنار آنها ذكر ميكرد يكجا جواب ميداد آنجا تقريباً شبهات را به سه دسته تقسيم كرد جواب را هم به دسته تقسيم كرد منتها جواب چون از سنخ جوامعالكلم است با نصف سطر جواب اين سه شبهه داده شد شبههٴ چهارم كه بشريّت با رسالت جمع نميشود جداگانه ذكر كرد اينطور نيست كه همهٴ اينها قائل بودند كه اينها حضرت ابراهيم پيامبر است و ما مثلاً ميراث او را داريم به عنوان كعبه حفظ ميكنيم، خب.
فرمود: ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي﴾ اينكه گفتيد ﴿أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ﴾ او سبّوح قدّوس است، گفتيد ﴿أَوْ تَرْقَي فِي السَّماءِ﴾، ﴿هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً﴾ گفتيد اين كارها را انجام بدهيد سلسله كوه را ببر، فلان چشمهها را جوشان بكن من رسولم رسول كه بدون اذن مرسل كار نميكند مرسل هم اذن تكويني بايد بدهد نه تشريعي، خب بعد فرمود شبههٴ ديگري دامنگير خيليهاست ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي إِلَّا أَن قَالُوا أَ﴾ اين همزه براي نفي است استفهام انكاري است ﴿أبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ اينها نه تنها شبهه داشتند، نه تنها صارف داشتند بلكه مانع داشتند در بعضي از موارد فرمود اينها چون در شبهه و رِيْناند از اين بالاتر دارد كه اينها منصرف شدند عاملي باعث انصراف آنها شد و از اينها برتر مسئله منع است كه منع بالاتر از صرف است فرمود اينها يك مانع فكري و مكتبي دارند ميگويند اصلاً ممكن نيست كسي بشر باشد و رسول ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ شنيدن كلام خدا براي فرشتههاست و دريافت پيام الهي براي فرشتههاست بشر در توان او نيست كه رسالت الهي را تلقّي كند و ضبط كند و ابلاغ و املأ كند اين توهّم آنهاست. ذات اقدس الهي اين شبهه را جداگانه طرح كرد و جواب جداگانه داد فرمود اولاً رسالت لازم است حالا شما كه ميگوييم ما بشريم شما اگر همهتان فرشته بوديد باز رسول ميخواستيد بالأخره بشر را خدا آفريد يك، خدا بايد بپروراند دو، منتها پرورش هر شيئي به حسب خود اوست پرورش فرشتهها يك راه خاصّي دارد، پرورش انسان يك راه خاصّي دارد پرورش حيوانات و گياهان و درختها و جمادات و معادن راهي دارد تا كسي نپروراند اينچنين نيست كه «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن» هيچ وقت سنگ، يك تكّه خاك يك سنگ گرانبها نميشود اين مربّي ميخواهد بالأخره ربّي ميخواهد. فرمود شما چه فرشته باشيد چه انسان پيغمبر ميخواهيد منتها رسول بايد از جنس مرسلاليهم باشد با آنها گفتگو كند، تبيين كند، تعليم كند، تزكيه كند، احتجاج كند، اسوه باشد براي آنها شما اگر فرشته بوديد رسول شما هم فرشته است چه اينكه فرشتگان ملأ اعلا هم رسول دارند آنجا هم ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾[15] اند آنها هم بالأخره راهنما ميخواهند، دستور ميخواهند آنها درست است نسبت به مادون مدبّرات امرند ولي نسبت به مافوق مطيعاند مافوقي دارند كه مطاع است، خودشان مطيعاند فرمود آن بالايي كه فرشتهٴ برتر است ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ﴾ يعني آنجا ﴿أَمِينٍ﴾ خب، پس ممكن بدون مربّي نميشود ذات اقدس الهي مربّي است يا بلاواسطه يا معالواسطه پس رسالت يك امر ضروري است و اما اينكه چرا رسول شما انسان است براي اينكه شما انسانيد خب بايد با او گفتگو كنيد او حجّت شما باشد او اُسوهٴ شما باشد كسي بيايد كه او را نبينيد نتوانيد به او اقتدا كنيد اسوهٴ شما باشد اينكه رسول شما نيست پس اگر شما فرشته بوديد رسول شما هم فرشته است، شما كه انسانيد رسول شما هم انسان است منتها دو مطلب است دربارهٴ رسالت بشر يكي مبدأ قابلي است كه چگونه انسان به جايي ميرسد كه وحي ميگيرد، يكي مبدأ فاعلي است كه ذات اقدس الهي چگونه براي هدايت بشر وحي ميفرستد در كتابهاي عقلي آن بخشي كه مربوط به مبدأ قابلي است اين را در علمالنفس ذكر ميكند كه روح مجرّد است شئوني دارد، مراتبي دارد، مراحلي دارد، درجاتي دارد برخيها ميتوانند به جايي برسند كه معصوم باشند و وحي را تلقّي كنند آن بخشي كه مبدأ فاعلي است آن در فعل خدا و اسماي حسناي الهي و ربوبيّت الهي آنجا مطرح ميشود كه خدا ربّ همهٴ موجودات است هر چيزي را مناسب او ميپروراند انسان را بايد با علم و ادب بپروراند علم و ادب الهي هم ميشود كلام خدا، كلام خدا را فرشتهها تلقّي ميكنند انسان كامل تلقّي ميكند و مانند آن. علوم عقلي هم مبدأ قابلي را در علمالنفس تنظيم كرده، هم مبدأ فاعلي را در بحث حكمت باريْتعالي و اوصاف الهي.
فتحصّل كه اين شبهات يك سنخ نيست چه اينكه شبههگرها هم يك گروه نبودند آن سه شبهه از سه گروه خاص بود كه قبلاً نقل شد اين شبههٴ اخير از يك گروه مخصوص است كه بعداً نقل شد ممكن است همهٴ اينها در حجاز به سر ببرند يا ميبردند ولي طرز تفكّر فرق ميكند يك وقت است كسي ميگويد اصلاً بشر رسول نميشود يك وقت ميگويند نه، بشر رسول ميشود مثل موساي كليم رسول شد ولي يكجا كتاب آورد شما هر از چند گاهي آيهاي، سورهاي ميآوري چيست شما كتابي همانطوري كه موساي كليم الواحش را يكجا آورد شما اينطور بياوريد اين منكر نيست كه رسالت حق است منكر نيست كه بشر ميتواند رسول باشد ولي ميگويد كه اينطور جزء جزء معجزه آوردن و كلام آوردن اين روا نيست نظير آن كار را بكن اين يك طرز شبهه است اينها كه قائل بودند به نبوّت حضرت ابراهيم خليل(سلام الله عليه) و خود را ميراثخوار يا ميراثدار آن حضرت ميدانستند اينها نميگفتند كه بشر رسول نميشود اما آنهايي كه اصل نبوّت و اينها را زير سؤال ميبردند چنين حرفي ميزدند.
پرسش: انبيا هم پيامبران انساند هم پيامبران جن پس چرا بر جنها پيامبر نيامد.
پاسخ: آن ديگر قبلاً هم گذشت ادركات عقلي اينها تجرّد آنها بيش از تجرّد وهم اينها نيست اينها در كار خيلي دقيق و سريعاند ولي در درك آن قدرت را ندارند اينكه گفت كه ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[16] يا ﴿قَبْلَ أَن تَقُومَ مِن مَّقَامِكَ﴾[17] اين كارها را قويّاً انجام ميدهند ﴿قَالَ عِفْرِيتٌ مِّنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ﴾[18] كذا، ﴿أَنَا آتِيكَ﴾ كذا اينها را ميتوانند تختي كه در يمن بود از آنجا با اينكه فاصلهاش شايد هفتاد، هشتاد فرسخ بود يا بيشتر در كوتاهترين مدت آن تخت باعظمت را بياورند به فلسطين اين كار را كرده اما دركشان ضعيف است دركي كه آن طاير داشت كه گفت كه ﴿مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً﴾[19] يا ﴿وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[20] چرا سجده نميكنند ﴿أَلاَّ يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِي يُخْرِجُ الْخَبْءَ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[21] اين دركهاي عميق كه حتي براي طاير هم گاهي ممكن است پيدا بشود براي تودهٴ اينها حاصل نيست لذا در قرآن براي اينها پيغمبر قائل شده است اما از جنس اينها دليل نداريم كه پيغمبر باشد يعني نقل نشده، خب.
فرمود: ﴿قُل لَوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ﴾ يك وقت ملائكةالارض است ميآيند، ميروند بركات الهي را ميآورند نظير ليلهٴ قدر است خب اينها در ارض پيدا ميشوند اما ﴿يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ﴾ نيستند كه ساكن ارض باشند براي آنها كه گذرا وارد حوزهٴ زمين ميشوند و برميگردند رسولي لازم نيست ولي واقعاً اگر در زمين ملائكهاي بودند زندگي ميكردند آرامش داشتند ما براي آنها پيامبر ميفرستاديم بالأخره موجود امكاني پيامبر ميخواهد مَلك پيامبر ميخواهد چه رسد به شما ﴿قُل لَوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهم مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً﴾ ما اين كار را ميكرديم اما خب شما اينطور نيستيد كه بعد بالأخره در پايان قبول كرديد يا نكرديد؟ ذات مقدّس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ادّعا كرد كه من رسول خدا هستم يك، كتاب آورد به نام قرآن دو، مبارز طلب كرد سه، ادّعاي نبوّت است، معجزه آورد، تحدّي كرد تحدّي يعني مبارز طلب كردن بعد در پايان جمعبندي كرد فرمود بالأخره شما قبول نكرديد خدا قبول دارد كه من رسول او هستم به چه دليل؟ براي اينكه كتابش را به دست من داده، امضايش را به دست من داده، حرفش را به دست من داده اين شهيد به معني گواه است نه به معني عالِم گاهي ميبينيد در دعواها و زد و خوردها و نزاعها ميگويند خدا شاهد است يعني خدا عالِم است و در قيامت معلوم ميشود اين ختم دعواست اين به منزلهٴ پيشنهاد كفايت مذاكرات است يعني ما دليلي ديگر نداريم حالا كه شما قبول نميكنيد ما هم كه شاهد نداريم خدا كه ميداند، خدا شاهد است يعني خدا عالِم است اين ختم دعواست اما وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود خدا شاهد است ادامهٴ دعواست فرمود او گواهي داد ديگر اگر كسي نامهاش، امضايش، كلامش، حرفش به دست من است پس من از طرف او آمدم ديگر در پايان سورهٴ مباركهٴ «رعد» هم همين است ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾[22] نه يعني خدا ميداند اين خدا ميداند كه ختم دعواست اين ادامهٴ دعواست، ادامهٴ مبارزه است، ادامهٴ تحدّي است ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ إِنَّهُ كَانَ بِعِبَادِهِ خَبِيراً بَصِيراً﴾ اين ميداند كه كتابش را به دست چه كسي بدهد اين بصير است ميداند، ميداند كه هر كاري بكنند اين منحرف نميشود بعضيها را به عنوان آزمون يك سلسله كرامتهايي، علم غِيبهايي، لطف ويژهاي عطا كرده يكي بلعم باعور درآمد يكي سامري، سامري هم كه آدم كوچكي نبود فرمود ما پُستهاي كليدي را به هر كس نميدهيم اما اين علوم را، اين كرامتهاي مقطعي را به عنوان آزمون بله ميدهيم تا معلوم بشود كه چرا ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[23] ، چرا پُستهاي كليدي را به هر كس نميدهد براي اينكه اين كرامت با آن پُست اگر ـ معاذ الله ـ كسي بلغزد كلّ دين زير سؤال ميرود اما اگر كسي كرامت داشته باشد، پُست كليدي نداشته باشد ميگويند هوس او را وادار كرده او را كه خدا نفرستاده، خب.
اما مربوط به اين سؤالهايي كه گاهي مطرح ميشود ايمان بايد يك امر اختياري باشد در ظرفي كه انسان مختاراً ميتواند كاري انجام بدهد هم مكلّف به ايمان است، هم ايمانش مقبول ولي در دالان انتقالي به برزخ وقتي كشاكش مرگ شد آن حالت هنوز چون وارد آن برزخ نشد مرحلهٴ ضعيف از اختيار هست لكن با اضطرار آميخته است اينكه فرعون ايمان آورده كه ﴿آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا الَّذِي آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرَائِيلَ﴾[24] اين ايمان اضطراري و الجايي اختيارش شده پنج درصد، آن اضطرارش شده 95 درصد اينگونه از ايمانها مقبول نيست يا اگر در سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود آيهٴ 158 ﴿هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَن تَأْتِيَهُمُ الْمَلاَئِكَةُ أَوْ يَأْتِيَ رَبُّكَ أَوْ يَأْتِيَ بَعْضُ آيَاتِ رَبِّكَ﴾ كه ﴿لَا يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ﴾ قبلاً كه مختار بود بايد ايمان بياورد ايمان نياورد الآن كه در دالان انتقالي برزخ است يك پنج، شش درصد اختيار برايش مانده بقيه اضطرار است و الجا است چنين ايماني مقبول نيست در همين محدوده فقط براي قوم يونس را استثنا كرده كه آنها بر اساس اضطرار ايمان آوردند البته شايد به اين حد نبود آن هم لطف ويژهٴ الهي بود در جريان فرعون هم اينچنين است كه اين در حقيقت بر اساس اضطرار ايمان آورده كه اگر برميگشت باز همان كفر و الحاد خودش را داشت ولي اگر وارد نشئهٴ برزخ بشود يعني كاملاً بميرد آن پنج، شش درصد هم از او گرفته ميشود انسان بين انسان و بين ايمان ديگر هيچ يعني هيچ به نحو سالبهٴ كليه هيچ رابطهاي نيست انسان بعد از مرگ خيلي چيزها را ميفهمد ميگويد ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ اما ميگويد ﴿فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صَالِحاً﴾[25] اگر ايمان ممكن باشد خب همانجا مؤمن ميشود، موحّد ميشود از خلود نجات پيدا ميكند چون هيچ موحّدي مخلَّد در نار نيست طوري بين نفس و بين ايمان كه فعل نفس است فاصله است كه به هيچ وجه مقدور نيست اين نشئه يعني نشئهٴ دنيا نشئهاي است كه بين نفس و بين فعل اراده فاصله است بين ما و بين علم اراده فاصله نيست يعني وقتي مبادي فراهم شد، صغرا و كبرا فراهم شد هيچ كس نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم اينكه ميگويند ضروري، ضروري يعني همين وقتي ما در مقابل ضروري قرار گرفتيم ميشود مضطرّ يعني اگر كسي گفت اين دو هست، آن هم دو هست اين دو و دو ميشود چهار ديگر كسي نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم فهميدي چون ضروري است يك، و هر كه در برابر ضروري قرار ميگيرد مضطر است دو، فهم در اختيار ما نيست ما ميتوانيم گوش ندهيم، مطالعه نكنيم، بررسي نكنيم، فكر نكنيم اينها مبادي اختياري است اينها كار است اما وقتي مطلبي با مبادياش حاصل شد هيچ كس نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم او فهميده كه اين همان عقد اول است كه بين موضوع و محمول گِره خورده كه «تسمّي القضية عقدا» اما از آن به بعد كاملاً در اختيار اوست يعني نتيجهٴ اين علم را بخواهد به جان خود گِره بزند كه ميشود عقيده و از او به ايمان ياد ميكنند بين نفس و بين ايمان اراده فاصله است كاملاً آدم ميتواند قبول بكند، كاملاً ميتواند قبول نكند اين جريان ﴿وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ﴾[26] از همين قبيل است وجود مبارك موساي كليم به فرعون ملعون فرمود همهاش براي تو روشن شد اين حرفها، حرفهاي خداست ﴿لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنزَلَ هؤُلاءِ إِلَّا رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ بَصَائِرَ﴾[27] اينها سِحر نيست، اينها معجزه است اينها كار خداست براي تو روشن شد خب قبول بكن ميگويد قبول نميكنم.
پرسش: خدمت ميكنند اگر ايمان نباشد اصلاً فايدهاي ندارد كه
پاسخ: ريائاً انجام ميدهند، خب بله ايمان او، رياي اوست ديگر او براي هوس اين كار را ميكند ديگر او مبدأ هوسي دارد، مبدأ شهواني دارد برابر شهوت كار ميكند نه مبدأ عقلي مثل اينكه غذا ميخورد، نكاح ميكند اين مبدأ شهواني دارد، خب.
بنابراين ايمان در آن مقطع پذيرفته نيست براي اينكه يا خيلي مضطرّ است يا اگر اضطرارش قدري كمتر هست اختيارش هم مثل اضطرار ضعيف است اما در جريان مرگ در مرگ دو نشئه است ما يك مرگ فردي داريم كه هر كسي مرگ خود را ميميراند هر كدام از ما كه ميميريم اين تحوّل و مرگي كه مربوط به ماست او را ميميرانيم و ميشويم دائمي. يك مرگِ دستهجمعي است كه در مسئلهٴ نفخ صور است كه در نفخ صور آنجا گرچه يك عده استثنا شدند ﴿نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاءَ اللَّهُ﴾[28] آنجا دوتا مشكل هست يكي اينكه يك عده استثنا شدند در نفخ صور حالا بايد ببينند اينها اهل بيت(عليهم السلام)اند چه ذوات نورياند دوم اينكه در نفخ صور صَعَق است مدهوشي است يا بيهوشي است موتي در كار نيست طبق اين تعبير.
مطلب سوم اصل الموت است، حقيقة الموت نه موت زيد يا موت عمرو يا موت بكر اصل التحوّل است كه اين در روايات ما فراوان هم آمده كه اين به صورت كبش املح در ميآيد اصل مرگ را ذبح ميكنند و ميميرانند چه اينكه بعدش هم وجود مبارك عزرائيل هم اماته ميشود بنابراين هر كدام از ما مرگِ خودمان را ميميرانيم ديگر تحوّل نداريم ميشويم ثابت براي هميشه هستيم و خسته نميشويم براي اينكه ثابت ميشويم نه ساكن الآن شما نميتوانيد بپرسيد كه اين قانون علّيت يا قوانين ديگر خسته نشدند در عالَم شما ميتوانيد بگوييد اين كُرهٴ ماه يا كُرهٴ شمس اينها كم كم فرسوده ميشود چه اينكه فرسوده هم خواهد شد ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[29] هست، ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[30] هست و مانند آن، اما بگوييد آيا قانون اينكه هر مخلوقي خالقي دارد، هر معلولي علّتي دارد، اجتماع ضدّين محال است، اجتماع مثلين محال است اينها خسته نشدند در عالم هستند اينها كه ساكن نيستند خستگي داشته باشند كه اينها ثابتاند ما به چنين نشئهاي ميرسيم بهشت چنين نشئه است ثبات دارد نه سكون لذا جا براي اين سؤال نيست كه انسان ميليونها سال ميماند مكرّر غذا ميخورد و نكاح ميكند و خسته نميشود؟ خستگي براي موجودي است كه يا بر زمان و زمين بگذرد يا زمان و زميني بر او بگذرد اما نه آن بود نه اين، اين ثابت است نه خسته، نه خستگي دارد اينجا ﴿أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ﴾[31] مثل اينكه بگوييم خدا خسته نشد منتها او ازلي بالذّات است ديگران در شعاع او هستند.
فتحصّل كه موت سه بخش دارد موتِ شخصي است، موت دستهجمعي است و حقيقت موت است.
«و الحمد لله ربّ العالمين»