87/09/03
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 90 الی 93
﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً﴾﴿90﴾﴿أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً﴾﴿91﴾﴿أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً﴾﴿92﴾﴿أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَي فِي السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّي تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً﴾﴿93﴾
براي اثبات نبوّت يك پيامبر همين كه ادّعاي نبوّت كرد و كاري انجام داد كه خارق عادت است و احدي از كارشناسترين آگاهان رشتههاي علمي آن عصر از آوردن مثل او عاجز شدند اين عناصر سهگانهٴ محوري كه جمع شد نبوّت اين ثابت ميشود ادّعاي نبوّت كرد، كار خارق عادت كه كارشناسترين افراد آگاه آن رشته عاجزند و اين هم تحدّي كرد دعوت به مبارزه كرد و همه عاجز شدند اين كافي است براي اثبات نبوّت احدي براي معجزه شرط نيست نصابي داشته باشد كم باشد يا زياد باشد شرط نيست گاهي برابر حكمتهاي الهي معجزات كثير است نظير آنچه كه به وجود مبارك موساي كليم عنايت فرمود، فرمود: ﴿تِسْعَ آيَاتٍ بَيِّنَاتِ﴾[1] نُه معجزهٴ شفاف و روشن به وجود مبارك موساي كليم داد يا كمتر از آن را به وجود مبارك عيساي مسيح(عليه السلام) داد ابراي اكمه بود، ابراي ابرص بود، احياي موتا بود و اِنباي آنچه ذخيره كردند بود و مانند آن.
بنابراين در حقيقت نبوّت براي اثبات نبوّت غير از آن سه عنصر چيزي لازم نيست زيادي معجزه رقم معيّني براي معجزه باشد اينچنين نيست.
پرسش:...
پاسخ: بله، اصل محتوا هميشه عجزشان مسلّم است يعني اِخبار غيب، خبر از گذشته، خبر از آينده چيزي است كه براي هر عصر و مصري روشن است كه اين معجزه است اين كارشناسي نميخواهد اينچنين نيست كه در رشتهاي انسان زحمت بكشد عالِم غيب بشود اينطور نيست اين يك اِعجاز همگاني و هميشگي است اما فصاحت و بلاغت و امثال ذلك اين ميتواند رشتهٴ كارشناسي داشته باشد.
پرسش:...
پاسخ: آنها چون در قرآن كريم از آن راه تحدّي نشده اِخبار غيب شده دربارهٴ مبدأ و معاد شده، دربارهٴ برزخ و قيامت شده و مانند آن.
مطلب ديگر اينكه مشركان حجاز اينها هم در مسئله توحيد مشكل جدّي داشتند، هم در مسئله وحي و نبوّت. در مسئله توحيد مشكل داشتند خيال ميكردند ـ معاذ الله ـ خدا ديدني است، در مسئله وحي و نبوّت هم مشكل داشتند گاهي اشكالشان اين بود كه اصلاً بشر نميتواند پيامبر باشد اگر نبوّتي هست و رسالتي هست فقط نصيب فرشتهها ميشود كه اين شبهاتشان را بعداً ذكر ميكنند. گاهي فكر ميكردند اگر كسي پيامبر هست بايد «فعّال ما يشاء» در عالَم هستي باشد هر كاري را به او پيشنهاد دادند او بتواند انجام بدهد اينها هم در توحيد مشكل جدّي داشتند، هم در نبوّت. مشكلترين شبههٴ اين مشركان حجاز همان است كه در آيه 94 همين سوره كه بعداً ميخوانيم آمده كه ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ ميگفتند رسالت با بشريّت جمع نميشود اگر از خدا رسولي آمده است و بيايد حتماً بايد فرشته باشد. اگر فرشته نبود و انسان بود بايد هر چيزي از او خواستند انجام بدهد ذات اقدس الهي هم شبهات توحيدي اينها را نقل كرد هم شبهات وحي و نبوّت را و يك پاسخ كوتاه داد به عنوان جزء جوامعالكَلِم هم شبههٴ توحيدي اينها را برطرف كرد هم شبههٴ وحي و نبوّت را، آنها كه گفتند ﴿أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً﴾ يعني خدا را مقابل ما بياوري ما او را ببينيم تا گواهي بدهد كه تو رسولي، ملائكه را در مقابل ما حاضر بكني تا ما آنها را ببينيم آنها گواهي به رسالت تو بدهند قَبيل و مقابل مثل عَشير و معاشر است و اگر قبيل به معناي قبيله و طايفه باشد يعني ﴿أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً﴾ خدا و فرشتهها را با هم بياوري كه ما با هم ببينيم آنها هم با هم شهادت بدهند اين ديدِ اينها دربارهٴ معرفت خدا، ديدِ اينها هم دربارهٴ رسالت اين بود كه هر پيشنهاد هوسمدارانهاي را به عرض پيامبر رساندند اين بايد انجام بدهد ذات اقدس الهي بعد از نقل اين شبهات پاسخ جامعي كه عنايت فرمودند اين است كه ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي﴾ پروردگار منزّه از آن است كه شما او را ببينيد قَبيل شما بشود، مقابل شما بشود، رودرروي شما بشود گرچه هر جا باشيد خدا با شماست ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[2] ولي برابر سورهٴ مباركهٴ «انعام» ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾[3] است شما چطور ميخواهيد خدا در مقابلتان ببينيد او سبّوح است، او قدّوس است، او منزّه از ديدن است، او مبرّاي از شبيه جسم بودن است و امثال ذلك ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي﴾ اين برميگردد به آن نقص معرفت توحيدي اينها اما دربارهٴ آن شبهاتي كه مربوط به وحي و نبوّت بود فرمود اين جمله را بگو ﴿هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً﴾ من بشري هستم كه رسالت دارم چون بشرم مانند شما عاجزم، چون رسالت دارم منتظر دستورم اگر دستور الهي بيايد بخواهد شقّالقمر كند، شقّالأرض كند، شقّالبحر كند، شقّالحجر كند، شقّالشجر كند همهٴ اين كارها را ما ميكنيم چون همهٴ اينها مُنشق شدند هم شقّالبحر شد با ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾[4] ، هم شقّالحجر شد ﴿اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ﴾[5] ، هم شقّالأرض شد ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾[6] ، هم شقّالشجر شد طبق بيان نوراني حضرت امير در خطبهٴ «قاصعه» و هم شقّالقمر فرمود اگر دستور بيايد، عنايت الهي بيايد همهٴ اينها قابل اشراق است، اما اگر خود ما بخواهيم اينچنين نيست پس از جنبهٴ بشريّت من منتظر دستورم، از نظر رسالت اگر عنايت الهي بشود همهٴ اين كارها شدني است پس آن نقص توحيدي شما با تسبيح بايد برطرف بشود او منزّه از شباهت است، منزّه از جسميّت است، منزّه از ديدن است ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾[7] اما اين پيشنهادهاي شما اگر ذات اقدس الهي اراده كند ميشود انجام داد اما پيشنهاد هوسمدارانهٴ شما كه هر روز چيزي را از ما بخواهيد اين ميشود لَعب به معجزه، خب.
فرمود: ﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً﴾ چشمهاي كه هميشه بجوشد براي اينكه ما ميخواهيم كشاورزي كنيم اگر فصلي بجوشد فصل ديگر نجوشد، گاهي بجوشد گاهي نجوشد كه زمين آبياري نميشود ﴿أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً﴾ اينها دربارهٴ تبشير. نشد، آن تهديدهايي كه گاهي ميكنيد برابر آنچه كه سورهٴ مباركهٴ «سبأ» دارد يك، يا آنچه كه در سورهٴ «شوريٰ» از قوم شُعيب دربارهٴ آنها نقل شده دو، تو هم ﴿تُسْقِطَ السَّماءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً﴾ يا نه، ﴿أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً﴾ كه ما مقابلِ او، او را ببينيم ﴿أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَي فِي السَّماءِ﴾ اما ﴿وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّي تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ﴾ پاسخ همهٴ اينها اين است. «اما فيما يرجع الي التوحيد» كه گفتيد ﴿تَأْتِيَ بِاللَّهِ﴾، ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي﴾ ربّ من منزّه از آمد و رفت است، ربّ من منزّه از ديدن است، ربّ من منزّه از تشبّه است، ربّ من منزّه از تجسّم است ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي﴾، اما «فيما يرجع» اين پيشنهادهاي چندگانه ﴿هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً﴾ از آن جهت كه بشرند كاري از دست من برنميآيد، از آن جهت كه رسولاند منتظر عنايت الهياند اگر عنايت بشود انجام ميدهم بعد ميفرمايد: ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾[8] كه طليعهٴ اشكال و جواب ديگر است. فرمود مشكل جدّي اينها اين است كه اصلاً رسالت با بشريّت جمع نميشود مگر ممكن است انسان با خدا سخن بگويد سخنِ خدا را بشنود حتماً كسي كه سخن خدا را ميشنود فرشته است.
اين شبهه با جوابش مبسوطاً در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت در سورهٴ «انعام» آيهٴ هفت به بعد به اين صورت بود كه ﴿وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ كِتَاباً فِي قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْدِيهِمْ لَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِينٌ ٭ وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَكاً لَقُضِيَ الْأَمْرُ ثُمَّ لاَ يُنْظَرُونَ٭ وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ﴾ اينها ميگويند چرا فرشته نميآيد خب اگر فرشته بيايد هم بايد به صورت بشر در بيايد تا حجّت خدا باشد بر شما، شما بتوانيد او را ببينيد، حرف او را بشنويد، او براي شما اُسوه بشود، رهبري شما را به عهده بگيرد اگر فرشتهاي بيايد كه نه شما او را ميبينيد و نه حرفش را ميشنويد او چگونه ميتواند اُسوهٴ شما باشد؟ در آن بخش سورهٴ مباركهٴ «انعام» تا حدودي اين بحث گذشت چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «تغابن» هم به لطف الهي بعداً خواهد آمد كه اينها بشريّت را با رسالت منافي ميدانستند ميگفتند اصلاً بشر نميتواند رسول بشود ﴿أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾ سورهٴ مباركهٴ «تغابن» آيه شش اين است ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُ كَانَت تَأْتِيهِمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَقَالُوا أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا﴾ مگر بشر ميشود هادي ما باشد فرشته بايد هادي ما باشد ﴿أَبَشَرٌ يَهْدُونَنَا فَكَفَرُوا وَتَوَلَّوْا وَاسْتَغْنَي اللَّهُ وَاللَّهُ غَنِيٌّ حمِيدٌ﴾ الآن هم در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ميفرمايد مشكلترين شبههٴ آنها اين است كه اينها فكر ميكنند بشريّت با رسالت سازگار نيست قرآن كريم آمده انسان را معرّفي كرده كه انسان از كرامتي برخوردار است، انسان خليفةالله هست، انسان سالك الي الله هست، ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[9] از هر طرف به خداي سبحان مرتبط است هم حدوثاً خليفةالله هست، هم بقائاً به لقاءالله راه پيدا ميكند و مانند آن. ﴿وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَي إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً﴾[10] ذات اقدس الهي در اين زمينه هم پاسخ برهاني داد، هم پاسخ جدلي داد و مانند آن. فرمود رسول بايد از جنس مرسلعليهم باشد اگر شما فرشته بوديد يا در زمين فرشتهها به سر ميبردند ما براي آنها رسولي از جنس فرشته ميفرستاديم چه اينكه رسولِ فرشتهها هم رسول است منتها آنها رسالت تشريعي و امثال ذلك ندارند اينكه گفته شد ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾[11] همين است بعضي از فرشتهها در آن ملأ اعليٰ مطاعاند عدهاي هم مطيع، عدهاي اماماند عدهاي هم مأموم ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ﴾ در آن بارگاه رفيع اين فرشتهٴ بزرگ مطاع است ديگران مطيعاند در آن رشتههايي كه مناسب با كار خودشان است اگر شما فرشته بوديد يا در زمين فرشتهها زندگي ميكردند ما رسولي از جنس فرشته اعزام ميكرديم ﴿قُل لَوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهم مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً﴾[12] حالا كه آنها نميپذيرند ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾[13] خدا شاهد است كه من پيامبر، چرا؟ براي اينكه او نه شاهد است يعني عالِم است او شاهد است يعني گواه است چطور گواه است؟ براي اينكه نامهٴ خودش و امضاي خودش را به دست من داد ميگوييد اي نامهٴ او و امضاي او و كلام او كتاب او نيست مثل اين بياوريد در پايان سورهٴ مباركهٴ «رعد» گذشت كه آنها ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾[14] خدا شاهد است نه يعني خدا عالِم است خدا اگر عالِم باشد كه اين ختم دعواست او ميگويد عالِم است اين ميگويد عالِم نيست اگر فرموده باشد ﴿كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾ براي اينكه شهيد به معناي عالِم هست اينها ميگويند نه، ـ معاذ الله ـ تو خلاف ميگويي خدا علمِ به شهادت و رسالت تو ندارد اين شهيد يعني گواه، خدا شهادت داد كه من پيامبر او هستم، به چه دليل شهادت داد؟ براي اينكه امضاي او، خط او، كلام او، كتاب او، نامهٴ او به دست من است خب اگر همهٴ اينها را به دست من داد من را فرستاد ديگر ميگوييد نامهٴ او، كتاب او، كلام او نيست مثل او بياوريد آنوقت اين شهيد يعني گواه. اينجا هم آيهٴ 96 همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ميتواند به همين معنا باشد ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾ من مدّعيام در محكمهٴ حق داريم داوري ميطلبيم داورِ من هم خداست شاهد من هم خداست خدا شهادت داد كه من از طرف او آمدم، خب ﴿قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ﴾.
اما آنچه كه مربوط به سؤالات روز گذشته بود كه ما قوّهٴ متخيّله داريم اين قوّه متخيّله ما آنچه را كه در واهمه و خيال هست اينها را جمع و تفريق ميكند براي اين است كه اينها در كتاب علمالنفس معمولاً اول مُدرَكات را به چهار قِسم تقسيم ميكنند برابر ادراك يا كاري كه ما يافتيم قوّه ثابت ميشود اگر خواستند براي نفس قوّهٴ علمي يا عملي ثابت كنند برابر كارهاي متعدّدي كه از نفس سراغ دارند قوا ثابت ميكنند اگر چهارتا علم چهارگونه علم براي نفس ثابت شد چهارتا قوّهٴ عالِمه ثابت ميشود چهارتا كار گوناگون براي نفس ثابت شد چهارتا قوّهٴ عامله ثابت ميشود اينها اول آمدند گفتند كه آن مُدركاتي را كه بشر دارد چهار قِسم است محسوس است و متخيّل است و موهوم است و معقول، پس ما چهار قوّه داريم حس داريم و خيال داريم و وهم داريم و عقل اين تقريباً سخن ابتدايي حكمت است بعد قدري جلوتر رفتند ديدند موهوم و معقول تفاوت جوهري ندارند مگر اينكه در موهوم اضافهاي هست به مادون يا به طبيعت يا به جزء و در معقول اين اضافه نيست فرق جوهري بين موهوم و معقول نيست ميگويند اين همان معقول مضاف است لذا بين وهم و عقل تعدّد جوهري قائل نشدند گفتند اگر عقل ناب بود كه كلّي درك ميكند، اگر عقل مضاف بود كه معناي وهمي درك ميكند آن تَربيع شده اين تثليث هم چهار مُدرَك شده سه مدرَك، هم چهار مدرِك شده سه مدرِك اين تقريباً حرف رايج حكمت متعاليه است سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي يك قدم جلوتر رفتند و دقيقتر از اين سخن گفتند فرمودند همانطوري كه شما موهوم را به معقول برگردانديد منتها تفاوت در اضافه است، وهم را به عقل برگردانديد منتها تفاوت در تعقّل است همان كار را بايد نسبت به متخيّل و محسوس و خيال و حس بكنيد چون صورت محسوسه يعني محسوسهٴ بالذّات نه محسوسهٴ بالعرض كه بيرون است صورت محسوسهٴ بالذّات صورت بلامادّه است آن متخيَّل هم صورت بلامادّه است منتها در محسوس حضور ماده شرط است، در متخيَّل نيست فرق جوهري بين محسوس و متخيّل نيست، قهراً فرق جوهري بين حس و خيال نيست در نتيجه مُدرَكات ميشوند دو قِسم، مُدرِكات هم ميشوند دو قِسم اين هم يك بحث.
در جريان متخيّله ميگفتند ما يك چيز جدايي به عنوان متخيّله و متصرّفه و متفكّر و اينها نداريم هر كدام از اينها حافظهاي دارند اين صُوري را كه قوّهٴ خيال درك كرده است به مخزني ميسپارد آن معاني جزئيهاي كه واهمه درك كرده است به يك مخزن ميسپارد مخزن واهمه نام خاصّ خود را دارد به نام حافظه، مخزن خيال هم يك نام خاصّ خودش را دارد براي اينها مخزن قائلاند ميگويند ما از اينكه ميبينيم كاري در درون ما انجام ميگيرد صورت را با معنا جُفت ميكند معنا را با صورت هماهنگ ميكند صورتي را از صورت جدا ميكند انسانِ بيسر درست ميكند، انسان ده سر درست ميكند معنا كه براي واهمه است به افراد نسبت ميدهد، صُور كه براي خيال است به معاني اسناد ميدهد پس معلوم ميشود كاري اين وسط هست كه دوخت و دوز دارد اين كار چون آن قسمت مهمّش هنري است به ادبيات برميگردد بيش از همه و پيش از همه در كتابهاي ادبي است قبل از مطوّل بود بعد در مطوّل تفتازاني در بحث انشاء ظاهراً ايشان اين كار را مبسوطاً انجام داد كه فرق قوّه خيال با متخيّله چيست؟ چون كار اين هنرمندان و شعرا همين قوّهٴ متخيّله است و اين قوا هم فرق ميكند بعضيها قوّهٴ خيالشان قوي است، قوّهٴ واهمهشان ضعيف است يعني آدرسي كه به كسي دادي اين تا چند سال حفظ ميكند اين صورت را اما يك مطلب علمي يادش نيست بعضيها به عكس مطلب علمي خوب يادشان است چند سال هم ميماند اما آدرس دوستانش را فراموش ميكند اين ميخواهد چند سطر شعر حفظ بكند نميتواند اما مطلب را خوب ميفهمد، چندتا آيه بخواهد حفظ بكند ضعيف است اما معاني آيه را خوب ميفهمد آنكه ضبطالمعانياش قوي است معارف معنوياش قوي است اينكه ضبطالصُوَرش قوي است به زودي ميبيند قرآن را حفظ ميكند، الفيه را حفظ ميكند، شعر منظومه را حفظ ميكند اما در درك معنا ضعيف است بعضيها واجد هر دو كمالاند بعضيها هم فاقد هر دو كمال. در كتابهاي فلسفي مثل سفر نفس مرحوم آخوند يا سفر نفس مرحوم حكيم سبزواري يا اين بخشهاي ديگر آنها همين كار را كردند متنها گفتند كه اين قوّه اگر تحت رهبري عاقله باشد عقلِ نظريه نام دارد، تحت هدايت عقل عملي باشد يك نام دارد، تحت واهمه باشد تحت هدايت واهمه باشد يك نام دارد، گاهي متصرّفه ميگويند، گاهي متخيّله ميگويند، گاهي متفكّره ميگويند اين متصرّفه و متخيّله و متفكّره گفتن براي آن است كه اين دوخت و دوز به رهبري يك قوّهٴ بالاتر بايد انجام بگيرد اينها بحثش مربوط به كتابهاي عقلي است ولي بالأخره انسان گرفتار اين خاطرات هست براي ضبط خاطرات بالأخره بايد انسان بشناسد كه كدام قوّهاش قوي است آن را مهار بكند در راه صحيح هدايت بكند.
اما اين سؤال كه انسان بعدالموت حركت دارد يا حركت ندارد اگر حركت دارد مادّه ميخواهد در حالي كه در برزخ ماده نيست. مستحضريد انسان كه مُرد به لقاي الهي ميرسد اما اينچنين نيست كه اگر هر كس خواست به لقاءالله برسد برابر آيه سورهٴ «انشقاق» ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[15] همهٴ اينها از سنخ ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[16] به آنجا ميرسند تا به لقاءالله رسند خير، همين حال احتضار ممكن است اينكه ميگويد ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾[17] ، ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾ به لقاءالله رسيده ولي اين معرفتش چيست كه اين را ببرند به ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[18] تا آنجا خدا را ببيند اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) كه در صحيفه آمده «الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ»[19] اين با خدايي كه «هو الحيّ الأزليّ الأبديّ السرمدي» كه آشنا نيست اين با «هو الضارّ و النافع و الشافع و القابض» همين كه در «جوشن كبير» خوانده با همين محشور ميشود اينكه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[20] با او هميشه هست وقتي مُرد دفعتاً خداي خودش را ميبيند نبايد توقّع داشت افراد عادي مشمول ﴿كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ هم به اين نحو كه ﴿دَنَا فَتَدَلَّي ٭فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾ بشود كه ترقّي بكند تا بگوييم كه آنجا كه ماده نيست چگونه ترقّي ميكند خيليها عندالاحتضار به لقاءالله ميرسند اينچنين نيست كه حالا همهٴ اينها به آن اوصاف كمالي و اسما آنها كه با مظاهر اسماي جزييه مأنوساند خدا را در مظهر اسم جزيي ميبينند، آنها كه با اسامي وُسطا مأنوساند بشرح ايضاً، آنهايي كه با اسامي اعظم مأنوساند بشرح ايضاً، آنهايي كه برترند بشرح ايضاً بنابراين هر كسي ممكن است همان عندالاحتضار به لقاي پروردگارش برسد.
مطلب بعدي اين است كه در برزخ كمالات عملي نيست يعني كسي كاري انجام بدهد در اثر كار به مقامي برسد، به فيضي برسد اينچنين نيست اين بيان نوراني حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در نهجالبلاغه هم حضرت امير(سلام الله عليه) اين بيان را از رسول خدا نقل ميكند كه «الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ وَ غَداً حِسَابٌ وَ لاَ عَمَلَ»[21] اينطور نيست كه اگر كسي مُرد به وسيلهٴ عمل كامل بشود اما كمالات علمي هست خيلي از چيزهاست كه براي انسان بعدالموت كشف ميشود كه قبلالموت نميدانست اين جهلش به علم تبديل ميشود اما فِسقش به عدل تبديل نميشود قبيح بودن او به حَسن بودن تبديل نميشود، شرور بودن او به خيّر بودن تبديل نميشود، شقيّ بودن او به سعيد بودن تبديل نميشود، اما جاهل بودن او به عالِم بودن تبديل ميشود و تمام مشكل در اين است كه انسان بعد از مرگ چيزي را ميفهمد ولي ميخواهد قبول كند نميتواند چون قبول، ايمان است عمل است دردِ تبهكاران و مشركان و جهّال و منافقان اين است كه حق براي آنها روشن ميشود ولي نميتوانند ايمان بياورند چون ايمان بارها ملاحظه فرموديد ايمان يك گِره دوم است علم يك گِره اول است علم گِرهي است بين موضوع و محمول كه قضيه را در منطق عقد ميگويند به همين مناسبت است وقتي كسي گفت زيد قائم است اين است گِرهاي است كه زيد و قيام را به هم ميبندد قضيه را عقد ميگويند چون گره خورده موضوع با محمول اين يكي.
پرسش:...
پاسخ: چرا، اين محصول عمل خودش است آنچه كه ما الآن خيرات به اموات نثار ميكنيم به آنها ميرسد اما محصول كار خودش است لذا اگر كسي چنين كاري نكرد در صف مؤمنين نبود هر چه انسان طلب مغفرت بكند به او نميرسد او را ذات اقدس الهي در اوايل سورهٴ مباركهٴ «يس» وعده داد فرمود: ﴿وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ﴾[22] ﴿آثَارَهُمْ﴾، ﴿آثَارَهُمْ﴾ يعني ﴿آثَارَهُمْ﴾ هر كسي كاري كرده در زمان حيات خودش فرمود ما آنها را مينويسيم، كاري كرده كه جزء باقيات الصالحات اوست و آثار كار اوست آن را هم مينويسيم خب كسي كه جزء امّت اسلامي بود اثر گذاشت، خدماتي كرد اثر گذاشت ديگران دربارهٴ او طلب مغفرت بكنند يقيناً اثر ميكند اثر كار خودش است اما اگر كسي جزء امّت اسلامي نبود اين نه «ما قدَّم» دارد نه آثار دارد بعد از رحلت هيچ كاري از انسان ساخته نيست كه به وسيلهٴ او به مقصد برسد اما مطالب علمي فراواني براي او كشف ميشود عقد هست يعني بين موضوع و محمول رابطه هست ميفهمد كه بهشت هست، جهنم هست، دركات هست، درجات هست، وحي و نبوّت هست، شفاعت هست، صراط هست، تطاير كتب هست، انطاق جوارح هست همهٴ اينها را ميفهمد اما ميخواهد عصارهٴ اين علم را كه عقد است به جان خود گِره بزند كه اين گِره دوم را ميگويند عقيده اين مقدورش نيست ما در دنيا با دو گِره به كمال ميرسيم صِرف علم كه مشكلي را حل نميكند سخن از علم به عنوان مقدّمه در قرآن مطرح است هر جا سخن از كمال است ايمان است ايمان يعني قبولِ آن مطلب علمي يعني اين گِره دوم اين كار است؟ كار يا با دست به جارحه انجام ميگيرد يا با دل به جانحه صورت ميپذيرد در آنجا ممكن نيست اينچنين نيست كه اينها در قيامت بتوانند ايمان بياورند ميگويند ما را برگردان به دنيا تا ما ايمان بياوريم آن روز روزي نيست كه به انسان فرصت كار بدهند، بنابراين در برزخ كمالات علمي هست كمالات عملي نيست حالا مادّه در برزخ نيست مادّهٴ دنيايي، مادهٴ مثالي آيا هست يا نه؟ آيا با مادهٴ مثالي ميشود كمالات علمي را فراهم كرد يا نه؟ ما شبيهاش را در نوم داريم انسان در خواب خيلي از چيزها را ميفهمد در خواب بدن در بستر هست اين مادهٴ جرماني در بستر هست اين روح سفر كرده رفته به حرم امن الهي مكه رفته، مدينه رفته، جايي را زيارت كرده در آنجا مطلبي را ديده به او چيزي گفتند و فهميد بعد تعلّق گرفته به بدن و اين شخص بيدار شد ما دربارهٴ مسئله نوم بسياري از مشكلات ما هنوز حل نشده درست است كه بدن دارد ولي بدن كه جرم مادّي است در بستر هست آنكه رفته چيز ياد گرفته او روح مجرّد است حالا يا اصلاً ماده نيست يا مادهٴ مثالي هست يا تمثّل ماده است نه مادهٴ مثالي ما اينگونه موارد را داريم ولي آيه سورهٴ «انشقاق» نميگويد هر كسي تا ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[23] ميرسد آنجا خدا را ميبيند خير، خدا را بعضيها در حدّ «الدَانِي فِي عُلُوِّهِ» ميبينند، بعضيها در حدّ «العَالِي فِي دُنُوِّهِ»[24] ميبينند، بعضي در ملأ أعلا ميبينند برابر همين «جوشن كبير» كه هزار درجه هست هر كسي خدا را در درجهاي از اين درجات مشاهده ميكند. اما حالا ما اين كتاب را ديروز هم آورديم كه از روي آن مطلبي را عرض كنيم موفق نشديم امروز هم آورديم. روايت را معمولاً سعي بكنيم خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد امام را يك وقت ايشان ميفرمودند: «عليكم بالوسائل لا الرسائل» كسي در درس روايت را از روي رسائل ميخواندند مستحضريد اين كتابهاي درسي مثل رسائل و كفايه و اينها، اينها خيلي درصدد ضبط حديث نيستند مثل اين «فإن لم تجدوا ماءً» خب ما در قرآن «فإن لم تجدوا ماءً» نداريم ﴿فَلَمْ تَجِدُوا مَاءً﴾[25] داريم ولي معمولاً آنچه دارج بين استاد و شاگرد است اگر «فإن لم تجدوا ماءً»، «فإن لم تجدوا ماءً» خب «فإن لم تجدوا ماءً» كه ما در قرآن نداريم ايشان فرمودند: «عليكم بالوسائل لا الرسائل» روايتي ميخواهيد پيدا كنيد از منبع اصلياش پيدا كنيد از اين كتابها پيدا نكنيد الآن بايد گفت «عليكم بالكافي»، «عليكم بمَن لا يحضره الفقيه» اينها دست اولاند بعد وسائل است، بعد مستدرك است، بعد عوالياللئالي روايت را از عوالياللئالي و امثال ذلك پيدا كردند مشكلي را حل نميكند اينها رديف دست چهارم است در جريان قرب نوافل همانطوري كه از جلد دوم كافي مرحوم كليني خوانديم در توحيد صدوق(رضوان الله عليه) هم كه واقعاً از كتابهاي قيّم اماميه است در توحيد مرحوم صدوق هم آمده در توحيد مرحوم صدوق صفحهٴ 398 بابي است كه «باب أنّ الله تعالي لا يفعل بعباده الاّ الأصلح لهم» آنگاه حديث اول را كه شروع ميكنند از وجود مبارك پيامبر اين حديث جزء احاديث قدسيه است اين را هشام از اَنس عن النبي عن جبرئيل عن الله عزّ و جل كه اين حديث، حديث قدسي است بعد كه ميفرمايد: «ما تقرّب إليّ عبدي بمثل اداء ما افترضت عليه و لا يزال عبدي ينتقل لي حتّي اُحبّه و متيٰ أحببته كنت له سمعاً و بصراً و يداً و مؤيّدا»[26] تا آخر.
اما دربارهٴ خصوص حضرت امير(سلام الله عليه) كه حضرت به عنوان جنبالله هست، لسانالله هست اين آمده كه اين گوشهاي از مدّعيات آقايان است دربارهٴ قرب فرايض در همان كتاب شريف توحيد صدوق صفحهٴ 164 و صفحهٴ 165 آنجا وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) ميفرمايد اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) فرمود: «أنا علم الله و أنا قلب الله الواعي و لسان الله الناطق و عين الله و جنب الله و أنا يد الله» اين روايت اول، روايت دومش هم باز از وجود مبارك حضرت امير آمده است كه «أنا قائد المؤمنين الي الجنّة و أنا حبل الله المتين و أنا عروة الله الوثقي و كلمة التقويٰ و أنا عين الله و لسانه الصادق و يده و أنا جنب الله الذي يقول ﴿أَن تَقُولَ نَفْسٌ يَاحَسْرَتَي عَلَي مَا فَرَّطتُ فِي جَنبِ اللَّهِ﴾ و أنا يد الله المبسوطة علي عباده بالرحمة و المغفرة و أنا باب حطة مَن عرفني و عرف حقّي فقد عرف ربّه لأنّي وصيّ نبيّه في أرضه و حجّته علي خلقه لا يُنكر هذا الاّ رادٌّ علي الله و رسوله» و اما آن معنا كه به نحو اصل كلي باشد هنوز پيدا نشده.
«و الحمد لله ربّ العالمين»