درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/09/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 89 تا 93 سوره اسراء

 

﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ فَأَبَي أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً﴾ ﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً﴾ ﴿أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِيراً﴾ ﴿أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً﴾ ﴿أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقَي فِي السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّي تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً﴾

 

بعد از اينكه تحدّي را اعلان فرمود اين‌چنين بيان داشت كه ما هر مطلبي را كه براي هدايت مردم لازم بود و هر روشي هم كه معتبر بود ارائه كرديم گاهي از راه مَثَل، گاهي از راه برهان، گاهي از راه قصّه و مانند آن آنچه لازم بود بيان كرديم. در سوره ي مباركه ي «بقره» و مانند آن آمده است كه ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا﴾[1] گاهي مثال پَشه مي‌زند، گاهي مثال عنكبوت مي‌زند، گاهي مثال مگس مي‌زند اين مثالها هست فرمود ما براي تفهيم مردم هيچ اِبايي نداريم از ذكر مَثل چون قرآن يك كتاب علمي مثل حكمت، كلام، فقه و اصول نيست كه فقط مفاهيم كلّيه را براي علما تبيين كند اين نور است نه يك كتابِ علمي وقتي نور شد بايد همه را روشن كند هم مطالب برهاني براي حُكما هست، هم مسائل فقهي براي فقها هست، هم مسائل اصولي براي اصوليين هست، هم مسائل حقوقي براي حقوق‌دانها هست، هم داستان و قصص و امثال براي توده ي مردم كه براي توده ي مردم اگر آن معارف سودمند نيست اين امثال سودمند باشد و همان مطلب برهاني را كه براي اهل حكمت نافع است براي توده ي مردم به صورت مَثل ذكر مي‌كند اگر ان‌شاءالله به آن آيه رسيديم كه ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكَاءُ مَتَشَاكِسُونَ وَرَجُلاً سَلَماً لِرَجُلٍ﴾[2] آن‌گاه روشن خواهد شد كه چقدر حكيمانه آ‌ن برهان سوره ي مباركه ي «انبياء» را كه برهان تمانع است فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[3] همان برهان وَزين عقلي كه به تعبير خودش قول ثَقيل است آن را به صورت مَثل براي توده ي مردم شفاف كرد همه ي قيودي كه در آن برهان معتبر است در اين مَثل تبيين فرمود لذا فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّ مَثَلٍ﴾ ما مطلبي را فروگذار نكرديم كه كسي بگويد من اين را نمي‌فهمم درست است كه مطالب اصولي هست آن اقلّ و اكثر استقلالي و اقلّ و اكثر ارتباطي و احكام تكليفي و احكام وضعي و اينها را خب توده ي مردم نمي‌فهمند اصوليّون مي‌فهمند ولي همان مضمون ﴿مَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّي نَبْعَثَ رَسُولاً﴾[4] را كه اصولي تحقيق مي‌كند با مَثلها و قصّه‌ها و داستان براي توده ي مردم بيان فرمود، فرمود: ﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هَذَا الْقُرْآنِ مِنْ كُلِّمَثَلٍ﴾ گاهي تشبيه معقول به محسوس است، گاهي تشبيه متخيّل به محسوس است و مانند آن ولي بسياري از مردم اِبا كردند براي اينكه اينها گرفتار حسّ‌اند ما اينها را به ماوراي حس دعوت مي‌كنيم ما يك حرف جديدي آورديم اين حرف نه در مشرق بود نه در مغرب الآن هم نه در مشرق هست نه در مغرب كه انسان مرگ را مي‌ميراند نه اينكه مرگ انسان را بميراند ماييم كه فائق بر مرگيم اين مطلب براي هميشه تازه است نه در مشرق اين فكر است نه در مغرب اين فكر است، نه در مشرق اين فكر بود نه در مغرب اين فكر بود همه خيال مي‌كنند انسان كه مي‌ميرد تمام مي‌شود اين دين است كه فرمود: ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾[5] لا كلّ نفس يذوقه الموت نه اينكه مرگ اين را مي‌چشد بلكه انسان اين مرگ را مي‌چشد و هضم مي‌كند و مي‌شود ابدي، خب اين حرف نو براي هميشه نو است و اين مرگ وقتي هضم شدني است عامل پويايي است.

 

پرسش:...

پاسخ: خب آن در مسئله توفّي جمع آيات مشخص شد.

 

پرسش:...

پاسخ: آنها مبدأ فاعلي‌اند ذات اقدس الهي همين هفت ميليارد مرگ هم هست، هفت ميليارد حيات هم هست اين هفت ميليارد افرادي كه الآن زنده‌اند هفت ميليارد كاسه به نام كاسه ي مرگ را مي‌چشند و از بين مي‌برند و خودشان ثابت مي‌شوند «تنتقلون من دارٍ الي دار» اگر انسان مسافر است مرگ به معناي حتي آنهايي هم كه معاد را قائل‌اند كساني كه تابع انبياي قبلي بودند معاد را هم قائل بودند و الآن هم خيليها هستند كه معاد را هم قائل‌اند لكن اين حرفِ نوي قرآن برايشان روشن نيست اينها مي‌گويند انسان مي‌ميرد بله، دوباره ذات اقدس الهي او را زنده مي‌كند آنهايي كه منكر معادند ـ معاذ الله ـ كه مي‌گويند انسان با مرگ نابود مي‌شود، آنها هم كه معتقد به معادند مي‌گويند انسان مي‌ميرد، نابود مي‌شود دوباره ذات اقدس الهي ايجاد مي‌كند اما قرآن كريم مي‌گويد اين‌چنين نيست مرگ به معناي تخلّل عدم بين متحرّك و مقصد نيست اين متحرّك كه پوياست لحظه به لحظه در سير و حركت و سلوك است الي لقاء الله ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[6] نه اينكه وسطها معدوم مي‌شوي دوباره ما تو را زنده مي‌كنيم عدمي در كار نيست يك مسافر وقتي منتقل مي‌شود از شهري به شهر ديگر، از منطقه‌اي به منطقه ي ديگر يك عدم و فقدان و غيبت نسبي است يك ولادت نسبي هم هست يك مهاجرت نسبي هم هست از اينجا غيبت مي‌كند و هجرت وارد سرزمين ديگر مي‌شود نسبت به آنجا ميلاد است و حضور مرگ به معناي تخلّل عدم بين متحرّك و مقصد نيست كه انسان مي‌ميرد نابود مي‌شود دوباره خدا او را زنده مي‌كند هم منكران معاد در غفلت بودند، هم معتقدان به معاد در غفلت بودند اين حرفِ نو را قرآن كريم آورده كه انسان هرگز از بين نمي‌رود و از بين رفتن را از بين مي‌برد يعني مرگ را از بين مي‌برد اين را به صورتهاي گوناگون فرمود، فرمود: ﴿وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ﴾[7] ، ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾ نه اينكه وسطها ساليان متمادي معدوم مي‌شويد دوباره برمي‌گرديد خب ظاهر اين تعبيري كه هر انساني با كَدْح و سيرِ حصيص و شديدش شبانه روز درصدد لقاي الهي است ظاهرش اين است كه ديگر وسطها عدمي در كار نيست ديگر، خب. اين مطالب را قرآن كريم هم با برهان ذكر فرمود، هم با مَثَل و قصّه و داستان اين را تبيين كرد.

 

پرسش: حاج آقا بعضيها در آكل و مأكول شبهه مي‌كنند اين جوابش چيست؟

پاسخ: آنها كه ديگر انسان كه حيوان را نمي‌خورد كه آن بارها گفته شد همان‌طوري كه الآن ما در دنيا اين آكل و مأكول براي ما جواب داده شد در قيامت هم همين‌طور است حالا در دنيا اگر كسي سرقت كرد در سنّ بيست سالگي و محكوم شد و براي محكمه ثابت شد كه شرايط قطع دست هم حاصل است اين شخص سرقت كرد با همه ي آن شرايطي كه بايد براي او دست را قطع كرد و حكم قطع دست هم داد حالا اين جوانِ سارقي كه محكوم به قطع يد شد فرار كرد در اين فرار تصادف مي‌كند و دست او قطع مي‌شود و دستِ ديگر تلقيح مي‌شود و فوراً مي‌چسبانند و اين دست جديد هم مي‌گيرد و ساليان متمادي اين شخص فرار مي‌كند و بعد از بيست سال كه اين شخص به صورت چهل سالگي در آمده دستگير مي‌شود حالا اين شخص مي‌تواند يا جهان مي‌توانند بگويند يا ديگران مي‌توانند اعتراض بكنند كه شما كه مي‌خواهيد اين دست را قطع بكنيد اين دست آن دست نيست يا دستي را كه نفس بپذيرد و جزء بدن قرار بدهد دست اوست و همين دست را قطع مي‌كنند در طهارتها در وضو گرفتنها هم همين‌طور است اگر دست كافري را به دست مؤمن پيوند زدند اين تا نگرفته خب آلوده است اما وقتي گرفته ديگر پاك است ديگر اگر بگيرد خب وضو گرفتن با او صحيح است دست هم طاهر است هر بدني را كه نفس بپذيرد عين اوست آن هم انسان كه كافر را نمي‌خورد آنكه مشكل هست در مسائل دنياست و اگر كسي مُرد ديگر مي‌شود جماد الآن كسي كه مي‌رود قصّابي گوشت تهيه مي‌كند انسان كه حيوان را نمي‌خورد او بعد از ذبح ديگر حيوان نيست جمادي است انسان گوسفند نمي‌خورد گوشتش را مي‌خورد كه جماد است بر فرض آكل و مأكول باشد مؤمن كه كافر را نمي‌خورد آنكه كافر بود با مرگ از بين رفت اين بدن كه كافر نيست.

 

به هر تقدير اين جريان كه انسان مرگ را مي‌ميراند با تعبيرات متعدّد در قرآن كريم آمده لذا فرمود چه در توحيد، چه در معاد، چه در وحي و نبوّت ما از هر راهي كه ممكن بود بشر را روشن كرديم براي حُكما و فقها و اصوليّون و علما برهان اقامه كرديم براي ديگران قصّه و مَثل و امثال ذلك ذكر كرديم تا اينكه اينها بپذيرند ولي اكثري اينها گرفتار حسّ‌اند و نمي‌پذيرند، خب.

 

در همين راستا مشركان حجاز معجزه‌هاي پيشنهادي داشتند اعجاز گاهي به همراه خود پيامبر مي‌آيد مثل اينكه وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با قرآن آمده وجود مبارك موساي كليم(عليه السلام) با عصا و يد بيضا آمده و مانند آن، گاهي معجزات اقتراحي است يعني پيشنهادي است كه اين هم حق است كه اگر تو نبيّ هستي براي اثبات نبوّتت براي ما معجزه‌اي بياور و اينها هم درصدد تحقيق‌اند حق هم با اينهاست اين‌گونه از معجزات عملي مي‌شود اما برخي از معجزات اقتراحي و پيشنهادي بر اساس هوس‌مداري است مثل اينكه مردم مكه به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند كه بالأخره اينجا سرزمين كشاورزي نيست براي اينكه سنگلاخ است و زمين خشك است و ما چشمه و آبي نداريم و اين كوهها هم اطراف اين كعبه را گرفته خب شما كاري بكنيد كه چشمه‌هاي جوشاني پيدا بشود كه ما بتوانيم كشاورزي بكنيم اين يك، آن هم براي ما چون كسي كه نظير همين مشركان جاهلي گرفتار اسراف و اتراف بودند نگفتند تو چشمه‌اي بجوشان اينها فكرشان هم اين است كه براي ما اين كار را بكن ﴿تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً﴾ خب اگر كسي درصدد تحقيق است ديگر فرق نمي‌كند چه «لنا» باشد، چه «لك» باشد، چه «لغير» باشد اما اينها گفتند نه ﴿لَنَا﴾ براي ما اين كار را بكن اگر براي ما اين كار را نكردي بايد تو جزء سرمايه‌دارها باشي مثلاً باغ انگور، باغ خرما اين آب با چشمه‌ها، با نهرها داشته باشي كه اين منصب نبوّت به تو بيايد خب تو كه دستت خالي است تو كه متمكّن و سرمايه‌دار نيستي چگونه مي‌تواني چنين سِمتي را ادّعا كني اينها ارزش را بر اساس همان مسئله تكاثر مي‌دانستند و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ارزش در مدار كوثر است و نه تكاثر من كوثر آوردم شما به دنبال تكاثر مي‌گرديد آن نيست راهي كه بايد طي كرد. گفتند اگر اين نشد آن نشد حالا يا در دفعات گوناگون اين پيشنهادها را مي‌دادند يا اشخاص گوناگون اين پيشنهادهاي گوناگون را مي‌دادند يا نه جمعاً نشستند و اين پيشنهادها را يكجا طرح كردند هر سه فرضش ممكن است گفتند اگر اينها نشد تو قبلاً ما را تهديد كردي كه از آسمان بلايي نازل مي‌شود قطعه‌هايي از آسمان مي‌آيد اين شهاب‌سنگهاي بزرگ اين «قطعة من السماء» است، اين ﴿كِسَفاً مِنَ السَّمَاء﴾[8] است اگر فرمود اين نجوم رجوم شياطين است همين شهاب‌بارانها تير است مي‌تواند كسي را بسوزاند يا اين شهاب‌سنگهاي بزرگ مي‌تواند كسي را از پا در بياورد همان‌طوري كه باران از آسمان است اين شهابها هم از آسمان است اين شهاب‌سنگها هم از آسمان است نه يعني خود كُره ي مريخ مثلاً بيفتد در زمين اينكه معيار نيست اگر گفتند باران از آسمان است يعني از جهت بالاست، شهابها از بالاست اين سنگها هم از بالاست اگر اين كارهاي جاذبه‌دار نشد آن كارهاي دافعه‌دار را انجام بده اگر اين كارها را نكردي فرشته‌ها يا خدا را در رودرروي ما قرار بده كه ما اينها را ببينيم آنها هم گواهي بدهند به رسالت تو تا ما رسالتت را بپذيريم اين نشد بايد بروي به آسمانها و كتابي براي ما نازل بكني نه براي خودت تو الآن كتابي داري مي‌گويي در كتاب من اين مطالب ثبت است آن را ما باور نمي‌كنيم كتابي براي ما نازل بكني كه در آن كتاب نوشته باشد كه تو پيامبري اينها پيشنهادهاي اقتراحي هوس‌مدارانه ي مشركان حجاز بود. ذات اقدس الهي اينها را يكي پس از ديگري نقل كرد فرمود اولاً شما بايد رسول را بشناسيد رسول يك عبدِ سالكِ صالح است كه به اذن ذات اقدس الهي هر چه را كه بخواهد خدا به او عطا مي‌كند نه اينكه خودش قادر بالذّات باشد تا هر پيشنهادي كه شما داديد بدون اذن خدا هم او بتواند انجام بدهد گذشته از اينكه بسياري از معجزات را انجام دادند شما نكول كرديد همان قصه‌اي كه وجود مبارك حضرت امير در خطبه ي «قاصعه» دارد و مرحوم سيّدرضي(رضوان الله عليه) آن را در نهج‌البلاغه نقل كرده است از همين قبيل است ديگر، خب.

 

فرمود: ﴿وَقَالُوا﴾ اين نقلها معجزه است گرچه آن منقول معجزه نيست و منقول‌عنه هم آدمهاي عادي‌اند قرآن كريم حرف كفّار را نقل كرد، مشركان را نقل كرد، منافقان را نقل كرد، كساني كه عربي سخن مي‌گفتند حرف آنها را نقل كرد، كساني كه عِبري يا سرياني سخن مي‌گفتند نقل كرد، كساني كه فارسي سخن مي‌گفتند حرف آنها را نقل كرد اما اين نقل عربيِ مبين است گرچه آن گوينده به صورت عِبري يا سرياني گفته است اين نقل معجزه‌آساست كه چيزي از او فوت نشده با صداقت است، با امانت است، با فصاحت است، با بلاغت است با رعايت همه ي شئون ادبي است ولو گوينده ي آن كلام نتواند چنين حرف بزند ﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَكَ﴾ با «لن» تأكيد نه تعبيد ﴿لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً﴾ چون «فَجَر» متعدّي است چشمه ي جوشاني كه آب او هرگز خشك نمي‌شود چنين چشمه‌اي را بايد براي ما از زمين بجوشاني اگر مي‌گفتند «تفجر من الأرض ينبوعا» اين معلوم مي‌شود كه به فكر اصل اعجاز بودند اما اين «لنا» گفتنشان براي آن است كه نفع مادّي هم از اين راه نصيبشان بشود اين يكي، اگر براي ما اين كار را نكردي ﴿أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِن نَّخِيلٍ وَعِنَبٍ﴾ يا باغي براي تو باشد باغِ خرما يا باغ انگور كه بشوي سرمايه‌دار و اين سِمت براي تو شايسته باشد كُفّ اين سِمت باشي نه تنها باغ خرما يا انگور داشته باشي بلكه بتواني لابه‌لاي اين درختهاي انگور يا خرما نهرهاي فراواني را جاري كني ﴿فَتُفَجِّرَ الْأَنْهَارَ خِلاَلَهَا﴾ آن جنّت ﴿تَفْجِيراً﴾ اين «تفجير» كه باب «تفعيل» است هم كثرت را مي‌رساند هم شدّت را اين يك، تأكيدش هم با مفعول مطلق ﴿تَفْجِيراً﴾ تأييد مي‌كند اين را دو، لذا در آن سخن از ﴿تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً﴾ است اما اينجا چون باغ است و دائماً به آب احتياج دارد و آب فراوان مي‌خواهد و باغ خرما هست و باغ انگور هست و بايد خلال همه ي اين درختها آب بگيرد «تفجير» را به كار برده است. اينها صبغه ي تشويقي دارد ﴿أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً﴾ اين «كِسَف» جمع «كِسفه» است مثل «قِطَع» جمع «قطعه» است كه «كِسَف» و «كِسفه» مثل «قِطَع» و «قطعه» است اين ﴿كَمَا زَعَمْتَ﴾ همان‌طوري كه ديگران هم فرمودند ارشاد به اين است كه آنچه در سوره ي مباركه ي «سبأ» آمده آن را عملي كنيد گويا سوره ي مباركه ي «سبأ» اين بخش از سوره ي «سبأ» قبل از سوره ي مباركه ي «اسراء» يا اين بخش از اسراء نازل شده است در سوره ي «سبأ» آيه ي نُه به اين صورت است ﴿أَفَلَمْ يَرَوْا إِلَي مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُم مِنَ السَّماءِ وَالْأَرْضِ إِن نَّشَأْ نَخْسِفْ بِهِمُ الْأَرْضَ﴾ ما يا خَسف‌الأرض را بر اينها تحميل مي‌كنيم آن‌طوري كه درباره ي قارون اين كار را كرديم كه ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾ اين درباره ي قارون است ﴿أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ﴾ يا گوشه‌هايي از آسمان را بر سر اينها خراب مي‌كنيم اين گوشه‌هاي از آسمان نه يعني اين كُرات مي‌آيند پايين همين شهاب‌سنگها همين شُهَب و نَيازك اينها هم از آسمان مي‌آيند همان‌طوري كه باران از آسمان مي‌آيد در سوره ي مباركه ي «نور» دارد كه ما از كوههاي آسماني تگرگ مي‌فرستيم ﴿مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ﴾[9] بَرَد همين تگرگ است فرمود ما از كوههاي آسمان نه اينكه آنجا كوهي باشد و سلسله جبالي باشد اين ابرهاي باردارِ شبيه كوه را مي‌گويند كوهِ آسماني از اينها ما تگرگ مي‌فرستيم ﴿مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ﴾ يعني اين تگرگها را ما از كوههاي آسماني مي‌فرستيم هر چه از قسمت بالا پايين مي‌آيد آسمان ماست ديگر خب اين شُهب و نيازك از اين قبيل است، اين شهاب‌سنگها از اين قبيل است و مانند آن. در سوره ي «سبأ» كه فرمود: ﴿أَوْ نُسْقِطْ عَلَيْهِمْ كِسَفاً مِنَ السَّماءِ﴾[10] اين تهديدي بود كه اينها گويا سابقه داشتند. در آيه محلّ بحث به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند كه شما ما را تهديد كرديد به اينكه گوشه‌اي از آسمان بر سر ما ويران مي‌شود يا آن كار را بكن ﴿أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَمَا زَعَمْتَ عَلَيْنَا كِسَفاً﴾ يا اين كارها را نكردي ـ معاذ الله ـ خدا و فرشته‌ها را رودرروي ما قرار بده كه ما آنها را ببينيم قَبيل و مقابل مثل عَشير و معاشر است مقابل يعني آدم در قبله ي خود، در برابر خود، پيش‌روي خود ببيند قَبيل هم همين‌طور است يك وقت مي‌گويند قبيله يعني گروه، يك وقت مي‌گويند قبيل يعني آنچه كه در مقابل آدم قرار گرفته فرشته‌ها را در مقابل ما حاضر بكن، الله را ـ معاذ الله ـ در قبال ما در مقابل ما حاضر بكن. اين تفكّر تشبيهي و تجسيمي در حجاز بود در سوره ي مباركه ي «فرقان» مشابه اين مطلب آمده آيه 21 و 22 اين است كه ﴿وَقَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاَئِكَةُ﴾ خب اگر ملائكه بر تو نازل بشود براي ما هم نازل بشود ﴿أَوْ نَرَي رَبَّنَا﴾ يا خدا را ببينيم همان‌طوري كه بني‌اسرائيل از وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) تقاضاي بي‌جا داشتند مي‌گفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[11] يا مي‌گفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[12] اينها هم مي‌گفتند ﴿أَوْ نَرَي رَبَّنَا﴾ جوابي كه ذات اقدس الهي در سوره ي «فرقان» آيه 21 و 22 به اينها داد اين است ﴿لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً كَبِيراً﴾ چه چيزهايي را مي‌خواهند؟! مگر بشر عادي مي‌تواند ملائكه را ببيند دوتا خواسته داشتيد گفتيد يا فرشته‌ها را ببينيم يا خدا را، فرشته‌ها با چشم مُلكي ديده نمي‌شود با چشم دنيايي ديده نمي‌شود وقتي وارد برزخ شديد در آن حال در حال احتضار، در حال مرگ، در حال انتقال به برزخ در آن حال مي‌بينيد اما خب آن حال به شما سخت مي‌گذرد اما خدا كه اصلاً ديدني نيست نه در دنيا، نه در برزخ، نه در قيامت يك، نه در خواب، نه در بيداري دو، اصلاً او صورت ندارد ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَي يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ﴾ آن روز ديگر براي شما روز خوشي نيست مي‌بينيد اما با سختي مي‌بينيد همان‌طوري كه ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾[13] اينها با فشار جان دادن از دنيا وارد برزخ مي‌شوند ﴿يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاَئِكَةَ لاَ بُشْرَي يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَيَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾[14] يعني ممنوع، «مَنعاً ممنوعا» ما از شما ممنوع باشيم شما از ما ممنوع باشيد رابطه‌اي نداشته باشيم. درباره ي ذات اقدس الهي هم كه سوره ي مباركه ي «انعام» گذشت كه ﴿لَا تُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾[15] اين عام است و مطلق است چه در دنيا، چه در برزخ، چه در معاد، چه در خواب، چه در بيداري بنابراين ذات اقدس الهي به اين خواسته‌شان در جاي ديگر جواب قاطع مرحمت كرد ﴿أَوْ تَأْتِيَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِكَةِ قَبِيلاً﴾ كه مقابل هم باشيد يكديگر را ببينيم آنها را ﴿أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِن زُخْرُفٍ﴾ اين را دوباره برگردند به همان نظام اشرافي و تكاثرگري كه اين بايد سرمايه‌دار باشد تا بتواند پيامبر باشد خانه‌اي از طلا داشته باشد يعني خانه‌اي كه گنج‌خانه باشد يك، يا از طلا ساخته باشد دو، يا مزيّن و مذهَّب به ذَهَب باشد سه، به هر وسيله هست بيت از زخرف صادق است ﴿أَوْ تَرْقَي فِي السَّماءِ﴾ يا بروي در سماء نه «إلي السماء» در متن آسمانها سفر كني، رُقي كني اما اين‌چنين نيست كه خودت بگويي من رفتم آنجا و ما باور كنيم بايد بروي از آنجا كتابي براي ما بياوري نه براي خودت بايد بروي يك، كتاب بياوري دو، آن هم براي ما سه، در آن كتاب نوشته باشد تو پيامبري چهار، كه كتاب براي ما باشد. ﴿أَوْ تَرْقَي فِي السَّماءِ وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ﴾ رِقا معمولاً استعمال نشده رُقي استعمال شده يعني ترقّي در آسمان ﴿لِرُقِيِّكَ حَتَّي تُنَزِّلَ عَلَيْنَا كِتَاباً نَّقْرَؤُهُ﴾ نه اينكه براي تو كتابي نازل بشود تو تلاوت بكني نه خير براي ما نازل بكني كتابي كه ما آن را بخوانيم و در آن كتاب نوشته شده باشد كه تو پيامبري مثلاً آن‌گاه ذات اقدس الهي در جواب فرمود به اينها بگو اولاً ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّي هَلْ كُنتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولاً﴾ اين چيزهايي كه مي‌خواهيد مگر در اختيار من است اگر ذات اقدس الهي بخواهد همه ي اينها انجام مي‌شود به استثناي آنهايي كه محال است خب ملائكه را شما نمي‌توانيد ببينيد خدا هم كه اصلاً ديدني نيست، خب.

 

جواب مبسوطش را ذات اقدس الهي بعداً ارائه مي‌كند اما اين سؤالهايي كه شده. نياز به روايت براي آن است كه هم شرح آيات است، تفسير آيات است، تحرير آيات است يك، هم شامل امور جزيي است و امور جزيي را عقل نه عقلِ تجربي مي‌تواند درك كند نه عقل تجريدي اگر امور جزيي نظير امور محسوسه باشد اين را عقل تجربي در علوم طبيعي درك مي‌كند اما اگر امور جزيي باشد مربوط به گذشته يا مربوط به آينده كه غيب است درجات بهشت چنين است، درجات جهنّم چنان است، برزخ اين‌چنين است، صراط و ميزان و تطاير كتب و انطاق جوارح چنين است اينها را امكانش را عقل مي‌فهمد اما كيفيتش اين امور جزيي نه عقل تجربي راه دارد كه نظير آزمايشگاهها حل كند نه عقل تجريدي براي اينكه جزيي است عقل تجريدي دسترسي ندارد چاره‌اي جز روايات نيست اين يك، روايات چه در مسائل تفسيري، چه در مسائل فقهي و اصولي حجّت است اين دو، منتها درباره ي روايات فقهي اين بزرگان ما واقعاً سعي‌شان مشكور باشد با نوشتن رجال و درايه بسياري از مشكلات فقه حل شده است ما در بحثهاي فقهي الحمدلله مشكلي به آن صورت نيست همه ي اين ضوابط را اين بزرگان چه در رجال، چه در درايه مشخص كردند اما آنجايي كه كمتر كار شده مثل روايات مقتل، مثل روايات اخلاق، مثل روايات تاريخ، مثل روايات تفسير اينها ببينيد غالباً كم روي اينها كار شده اگر يك روايت مرسلي بود همان‌طوري كه در فقه معتبر نيست در جاي ديگر معتبر نيست نه اينكه روايت در تفسير معتبر نباشد روايت چه در تفسير باشد، چه در فقه باشد، چه در اصول باشد هر جا اگر معتبر بود واجد شرايط بود حجّت است اگر نبود حجّت نيست منتها در فقه و اصول خيلي كار شده در اينجاها كمتر كار شده اين هم يك مطلب.

درباره ي قرب فرايض آنچه كه در كتاب شريف بحارالأنوار و امثال بحارالأنوار هست اين است كه انسان با انجام فرايض به خدا نزديك مي‌شود اين قرب فرايضِ مصطلح اهل معرفت نيست آن قرب فرايضي كه آنها مي‌گويند اين است كه انسان به ذات اقدس الهي در سايه ي اعمال واجب به قدري نزديك مي‌شود كه مي‌شود لسان الله، عين الله، يد الله و مانند آن به صورت اصل كلي آنكه در كتابهاي اهل معرفت است اين است. به صورت شخصي درباره ي حضرت امير يا ائمه ديگر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) وارد شده اما به صورت اصل كلي همان‌طوري كه شيعه‌ها و سنّيها در قرب نوافل با روايات صحيح و معتبر از معصومين(عليهم السلام) نقل كردند كه انسان در سايه ي نوافل به قربي مي‌رسد كه ذات اقدس الهي مجاري ادراكي و تحريكي او مي‌شود چنين معنايي مقابل قرب نوافل در قرب فرايض كتابهاي اهل معرفت دارد اما سند روايي ما نداريم عقل هم هيچ راهي ندارد براي درك كردن اين مطلب عقل مي‌گويد كسي كه فرايضش را انجام داد متقرّب الي الله مي‌شود و ذات اقدس الهي هم به او پاداش مي‌دهد اگر جزء مقرّبين شد كتاب ابرار را مشاهده مي‌كند، روح و ريحان مي‌شود اين چيزهايي كه ذات اقدس الهي در قرآ‌ن كريم فرمود از چشمه ي اختصاصي مي‌خورد كه آن چشمه خالصش براي مقرّبين است ولي ابرار اگر بخواهند از آن چشمه بخورند اين‌چنين نيست كه خالص آن چشمه را قدح قدح به اينها بدهند مقداري از چشمه ي مقرّبين مي‌گيرند در چشمه ي ابرار ممزوج مي‌كنند يك قدح به اينها مي‌دهند اينكه دارند ﴿مِزَاجُهُ مِن تَسْنِيمٍ﴾[16] يعني خود تسنيم را به ابرار نمي‌دهند خالص تسنيم براي مقرّبين است يا «مزاجه مِن كافور» يعني خود چشمه ي كافور را به ابرار نمي‌دهند اين چشمه ي كافور براي مقرّبين است مقداري از آن را ممزوج مي‌كنند در آبِ چشمه‌هاي ديگر كه ممزوج شده‌اش را به ابرار مي‌دهند اينها را قرآن كريم بيان فرمود اما حالا انسان در سايه ي قرب فرايض مي‌شود لسان الله، عين الله اين را نه عقل مي‌تواند ثابت كند نه نقل معتبر داشتيم اگر البته هنوز بايد فحص ادامه پيدا كند اگر آن فحص بشود ان‌شاءالله شايد نقل معتبر پيدا بشود، خب. پس عمده قرب فرايض به اصطلاح اهل عرفان است نه قرب فرايض به معناي تقرّب الي الله، خب بله آن معلوم هست.

 

مطلب ديگر اينكه خداي سبحان خليفه ي انسان هست چه اينكه وكيل انسان هم هست و اما اين قرب فرايض را ثابت نمي‌كند اين دعاي نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه هست كه انسان وقتي مسافرت مي‌كند آن دعا را بخواند «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً»[17] اين را مستحب است انسان در موقع سفر بخواند بگويد خدايا من زن و بچه‌ام را به تو سپردم تو هم همراه مني در سفر، هم جانشين مني نزد زن و بچه‌هايم و اين كار فقط از تو ساخته است براي اينكه كسي كه با ماست نزد زن و بچه‌هاي ما نيست، كسي كه نزد زن و بچه ي ماست با ما نيست «وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ» براي اينكه «لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ» كه «لا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ» كه «لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً»[18] ما تو را خليفه ي خود قرار داديم به تو توكل كرديم اين جزء سنن سفر هست در نهج‌البلاغه هم هست و اينها خب يعني ما به تو توكل كرديم نه اينكه حالا ما زبان توييم، ما يد توييم توكّل بر خدا، خدا را خليفه قرار دادن چه اينكه خود انسان هم خليفةالله هست اينها معيارهاي خاصّي دارد آن امور جزيي كه در قرب فرايض است با اين عناوين هيچ كدام حل نمي‌شود حالا اگر ان‌شاءالله روايت معتبري پيدا كرديم كه قرب فرايض را ثابت بكند «نأخذ به».


[1] بقره/سوره2، آیه26.
[2] زمر/سوره39، آیه29.
[3] انبیاء/سوره21، آیه22.
[4] اسراء/سوره17، آیه15.
[5] آل عمران/سوره3، آیه185.
[6] انشقاق/سوره84، آیه6.
[7] مؤمنون/سوره23، آیه100.
[8] سبأ/سوره34، آیه9.
[9] نور/سوره24، آیه43.
[10] بقره/سوره2، آیه55.
[11] نساء/سوره4، آیه153.
[12] سبأ/سوره34، آیه9.
[13] انفال/سوره8، آیه50.
[14] فرقان/سوره25، آیه22.
[15] انعام/سوره6، آیه103.
[16] مطففین/سوره83، آیه27.
[17] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص86.
[18] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص86.