87/08/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 86 الی 89
﴿وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ بِهِ عَلَيْنَا وَكِيلاً﴾﴿86﴾﴿إِلَّا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيْكَ كَبِيراً﴾﴿87﴾﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾﴿88﴾﴿وَلَقَدْ صَرَّفْنَا لِلنَّاسِ فِي هذَا الْقُرْآنِ مِن كُلِّ مَثَلٍ فَأَبَي أَكْثَرُ النَّاسِ إِلَّا كُفُوراً﴾﴿89﴾
اهمّيت قرآن كريم همچنين دين الهي و احكام الهي باعث شده است كه عدهاي درصدد توطئهٴ دريافت فتواي غير ديني باشند كه در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه 73 به بعد ناظر به آن است اين هشداري است به رهبران ديني كه مبادا خداي ناكرده كاري بكنند كه ديگران طمع بكنند در فتواي اينها و از اينها بخواهند برابر ميل آنها اين رهبران فتوا بدهند. يك بيان نوراني از وجود مبارك اميرالمؤمنين(عليه السلام) در آن عهدنامهٴ مالك هست كه به مالك دستور ميدهد كه مسئولان مصر مخصوصاً دستگاه قضايي كاري بكنند كه ديگران دربارهٴ اينها طمع نكنند كه خودشان را به اينها نزديك بكنند برابر ميل خودشان از اينها حكمي بگيرند، دستور قضايي بگيرند، حكم قضايي بگيرند و مانند آن. در همين زمينه به وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ﴾ اگر يك وقت ـ معاذ الله ـ ديگران در تو نفوذ كردند و برابر ميل خود چيزي از تو خواستند تو هم قرآن را برابر ميل آنها معنا كردي ما ميتوانيم كلّ اين وحي را از شما بگيريم. در ذيل اين آيه چندتا حديث از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) است كه اراده غير از علم است يك، اراده غير از قدرت است دو، اين مباحث در پايان كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق هست بخشي از آن روايات را در تفسير شريف كنزالدقائق ميبينيد آنجا وجود مبارك امام رضا با آن شخص با آن سليمان در طوس در خراسان كه مناظره ميكرد فرمود اراده غير از علم است و اراده غير از قدرت است براي اينكه ذات اقدس الهي قدرت داشت و علم داشت ولي اراده نكرد به دليل آيه ﴿وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ﴾ اگر اراده عين قدرت بود خدا يقيناً چون قدرت داشت اين كار را ميكرد پس معلوم ميشود اراده يك مطلب است و قدرت مطلب ديگر كه آن شخص متوجّه نميشد و حضرت شواهد ديگري هم اقامه كرده است، خب.
فرمود: ﴿وَلَئِن شِئْنَا لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ﴾ آن وقت هيچ عاملي نميتواند وكيل مدافع تو بشود كه اين وحيي را كه ما از تو گرفتيم برگرداند براي اينكه اين وحي مماثل ندارد طبق آيه بعد كه ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا﴾ مقدورشان نيست تو هم كه مقدورت نبود و بيگانه هم كه اين قدرت را ندارد يك نعمت خداداد را ما از تو ميگيريم كه نه شما ميتوانيد مماثلش را بياوريد نه عينش را ميتوانيد از ما استرداد كنيد.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر با اينكه اين مناظرهها را از مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) نقل كرديم و همچنين از كشّاف نقل شده است مناظره امريءالقيس با معاصرش معروف بود، مناظرهٴ جرير با فرزدق معروف بود، مناظرهٴ عمروبنكلثوم با معاصرش معروف بود با اينكه اينها در سبعهٴ معلّقه در ادبيات ديگر در نثر و نظمها مناظره و مبارزه داشتند و اين كارهاي برايشان مأنوس بود معذلك پيامبر تحدّي كرده آنها از مناظره و مبارزه عاجز شدند به خونريزي تن در دادند اگر مقدورشان بود كه سورهاي مثل قرآن كريم بياورند كه آن جنگها را تحمّل نميكردند.
پرسش: ارادهٴ خدا تعلّق گرفته كه آنها تن ندهند.
پاسخ: آن از بحث مرحوم شيخ مفيد گذشت كه ايشان قائل به صرفاند ولي صرف دربارهٴ مسائلي نظير فصاحت و بلاغت و امثال ذلك ممكن است كه بشر بتواند ولي ذات اقدس الهي آنها را منصرف كند تصرّف در ارادهٴ بشر با اينكه او درصدد مبارزه و مناظره است اين كار الهي است اما آن بخشهاي غيبي كه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آدرسهايي كه قرآن داده فرمود تو در جانب طور نبودي، تو در جانب غربيّ نبودي، تو در مدين نبودي يا در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» و امثال آنها كه فرمود: ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[1] اين صحنهها كه پشتسر هم خدا به پيامبر ميفرمايد تو در اين صحنه نبودي ولي معجزه و داستان از اين قبيل است اين ديگر به صرفه برنميگردد اين اخبار غيبي است كه ﴿تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيها إِلَيْكَ﴾[2] اين را بشر عادي نميداند تا اينكه درصدد اين باشد كه شبيه اين را بياورد تا بگوييم خدا آنها را منصرف كرده عبارتي كه از اوايلالمقالات مرحوم شيخ مفيد در روز چهارشنبه خوانده شد اين ميتواند حدّاكثر ناظر به مسائل ادبي و فصاحت و بلاغت باشد اما بخشهاي اعجاز قرآن كريم مربوط به گذشتههاي مردم و مربوط به آينده است بهشت اينطور است، جهنم اينطور است، اعراف اينطور است، پل صراط اينطور است، تطاير كتب اينطور است، محاسبه اينطور است، ميزان اينطور است اينها را كه بشر نميداند تا ما بگوييم خدا اينها را منصرف كرده كه آن آيندههاي غيبي يقيناً معجزه است، گذشتههاي غيبي يقيناً خارقالعاده و معجزه است الفاظ، فصاحت و بلاغت بر فرض كه مقدور بشر باشد آنگاه سخن مرحوم شيخ مفيد اينجا ميتواند فيالجمله مثلاً مورد قبول باشد. خب، فرمود اگر ما اين وحي را از تو بگيريم نه عين اين وحي را ميتواني استرداد كني براي اينكه خدا گرفت، نه مماثل آن را ميتواني بياوري براي اينكه احدي مثل اين را نميتواند بياورد اين كلام خدايي است كه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[3] خود اين كلام هم ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ اين ميشود معجزه.
اما آن سؤالهايي كه مربوط به روح و نفخ صور و اينهاست بعضي از مسائل روح قبلاً گذشت بعضي از مسائلي كه مربوط به نفخ صور است كه آيا روح ميميرد يا نه، انشاءالله در ضمن آيات نفخ صور خواهد آمد الآن محورهاي اساسي سؤال و جواب و اشكال بايد در مورد همين معجزه بودن قرآن و امثال ذلك باشد، خب.
فرمود: ﴿إِلَّا رَحْمَةً مِن رَّبِّكَ إِنَّ فَضْلَهُ كَانَ عَلَيْكَ كَبِيراً﴾ فضل خدا نسبت به تو زياد است تو اگر داراي خُلق عظيمي، علم عظيمي براي اينكه خدايي كه دائم الفضل و «دائم الفيض علي البريّه» است نسبت به شما فضل كبيري را اِعمال كرده است. دربارهٴ معجزه اصل اينكه بشر را خدا بايد بپروراند اين برهانش در مسئله ربوبيّت مطرح است بشر يك موجود متفكّر مختار است اين يك، و موجود متفكّر مختار را بايد از راه علم و عقل تربيت كنند نه از راههاي ديگر اين دو، راه علمي تنها به اين است كه ذات اقدس الهي قانوني و معرفتي براي انسان مقرّر بكند كه انسان را از راه قانون و معرفت و مانند آن بپروراند اين سه، پس غير خدا كسي قانون بياورد اين با ربوبيّت خدا سازگار نيست و با اصل دليل نبوّت عام سازگار نيست و اگر كسي بگويد نه، اين قرآن ـ معاذ الله ـ كلام پيغمبر است ولي چون پيغمبر به مقام فنا رسيده است ـ معاذ الله ـ با خدا متّحد شد و حكم احدالمتّحدين هم حكم ديگري است چون پيغمبر به مقام فنا رسيد و مرتبط شد با خدا خداوند كلام پيغمبر را به خود اسناد ميدهد اين سخن بر فرض صحّتش كه انسان به مقام فنا برسد آنهايي كه مقام فنا را گفتند اينچنين گفتند اگر كسي به مقام فنا رسيد همه چيز را فاني در اوصاف الهي، اسماي حسناي خدا ميكند او حرفي ندارد او فقط گوشِ محض است اگر از خود حرفي داشته باشد، ارادهاي داشته باشد، علمي داشته باشد كه ديگر مقام فنا نيست در مقام فنا حرف را و اراده را و علم را و تعليم را و تزكيه را آن باقي انجام ميدهد نه فاني اگر وجود مبارك پيامبر به مقام فنا برسد و كلامي بخواهد بگويد ديگر با فنا سازگار نيست پس اگر به مقام فنا نرسيد كه حرفِ او حرف خدا نيست، اگر به مقام فنا رسيد كه حرفي ندارد تازه در جريان منصور كه آن حرفها مطرح بود گفتند:
كاسهٴ منصور خالي بود پر آوازه گَشت ورنه در ميخانهٴ وحدت كسي هوشيار نيست
مگر كسي به مقام فنا رسيد آنجا قدرت حرف دارد احدي به خود اجازهٴ سخن نميدهد يعني مقدورش نيست. بنابراين اين كلمات برابر صراحت خود قرآن كريم براي خداست براي اينكه فرمود: ﴿قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ﴾[4] اين كتاب از طرف خدا آمده ديگر از اينها شفّافتر و روشنتر ما چه چيزي ميخواهيم در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» هم فرمود: ﴿مَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ﴾[5] در بخشهاي ديگر هم فرمود: ﴿مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ﴾[6] اينها را كه تو نميدانستي اينها همه حرفهاي ماست ما كتاب فرستاديم تو تلاوت ميكني، ما عالِمت كرديم تو عالم شدي، ما تربيتت كرديم تو مربّيٰ شديم مربوب مايي تو اينها را نميدانستي و نميتواني هم بنويسي براي اينكه اگر توان نوشتن را داشته باشي و نويسا باشي آنها شك ميكنند نه اينكه ميتواني و نمينويسي اگر تو واقعاً بتواني بنويسي آنها ميگويند مخفيانه نوشته علناً نمينويسد براي مبطل شبههگرا اين شبهه هست ما طرزي تو را تربيت كرديم كه ﴿لاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ﴾ نمينويسي چه اينكه نميدانستي ايمان يعني چه، چه اينكه اصلاً نميتوانستي تلاوت كني تلاوت را ما يادت داديم آنوقت اينگونه از معارف را ذات مقدّس حضرت از خودش بگويد بعد به خدا اسناد بدهد پس قبل از مقام فنا كه كلامِ بشر كلام خالق نيست، در مقام فنا هم كه كسي حرفي براي گفتن ندارد مقام فنا آن است كه آدم فاني باشد ديگر. پس بنابراين به صورت شفّاف صريح قرآن اين است كه اين كلمات، كلمات الهي است كتاب، كتاب الهي است منتها وجود مبارك پيامبر از هر زنبوري آگاهتر است اين وحياش كجا و آن وحياش كجا اما اين وحي را به او دادند ياد دادند مثل طوطي نيست بالاتر از زنبور است ياد دادند او ياد گرفت به ما گفت ﴿عَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[7] أو ﴿ما لم تك تعلم﴾ فرمود رسول ما ما چيزي يادت داديم كه نه تنها نميدانستي نظير تلاوت نبود تلاوت را ممكن است انسان درس بخواند ياد بگيرد نظير كتابت نبود كتابت را ممكن است آدم درس بخواند ياد بگيرد چه اينكه ميخوانند اما اين معارف غيبي كه ما قدم به قدم آدرس داديم گفتيم در جانب غربي نبودي، در طور ايمن نبودي، در كوه طور نبودي، در مدين نبودي، در هنگام پذيرش كفالت مريم نبودي صحنه صحنه را آدرس داديم، لحظه لحظه را آدرس داديم به تو گفتيم اينها چيزي نيست كه خودت از خودت بداني نه تنها نميداني هر چه هم زحمت بكشي نميتوانستي ياد بگيري لذا دربارهٴ تلاوت فرمود: ﴿مَا كُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ﴾[8] يك، دربارهٴ كتابت فرمود: ﴿وَلاَ تَخُطَّهُ بِيَمِينِكَ﴾ دو، اما دربارهٴ علم نفرمود «و ما لم تعلم» فرمود: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ اين «كان» منفي نقشش اين است كه نه تنها نميدانستي، نميتوانستي و نميتوانستي ياد بگيري اين جملهٴ ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[9] كه به جوامع بشري ميگويد آن هم همين است يك وقت سخن از ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[10] است اين علوم عادي را هم شامل ميشود اما فرمود انبيا آمدند يك حرف جديد آوردند ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه «ما لا تعلمون» ما چه ميدانيم بهشت چيست، جهنّم چيست، درجاتش چيست، طبقاتش چيست، صراط چيست، تطاير كتب چيست، ميزان چيست چطوري امر به معروف ميكنند هر چه هم زحمت بكشي اين ﴿مَا لَمْ تَكُونُوا﴾ يعني در وُسع بشر نيست به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ما چيزهايي يادت داديم كه در وُسع تو نيست تو كجا ميتواني ياد بگيري حالا بر فرض هزار سال هم درس بخواني اين درسي نيست ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[11] اين از هر زنبوري بالاتر است درست است مثل طوطي نيست اما برتر از زنبور است او ياد گرفت به ما گفت، شنيد به ما گفت، فهميد به ما گفت، چيزهايي را فهميد كه اگر هزار سال هم درس ميخواند نميتوانست ياد بگيرد الآن وجود مبارك پيامبر اگر همهٴ اين هفت ميليارد بشر روي زمين در حدّ مرحوم ابنسينا باشند همهشان باز هم صادق است خدا بفرمايد: ﴿هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[12] در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه حكما، فقها، علما، مفسّران اينها نسبت به خودشان عالِماند اما نسبت به وحيي كه از آسمانها و زمين خبر دارد، از گذشته و حال خبر دارد، از غيب ماضي و غايب و قادم خبر دارد و از كسي كه درِ اين مدينهٴ علم ميگويد «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ»[13] خب همه نسبت به چنين كسي اُمّياند ديگر درست است اين ﴿بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾ براي مردم حجاز است ولي «لو فُرِض» كه همهٴ مردم زمين در حدّ مرحوم بوعلي بودند باز ﴿بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾ صادق بود براي اينكه نايب او و وصيّ او و سِحر او و درِ مدينهٴ علم او ميگويد «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ» اين حسابشان ديگر است علمِ بشر عادي چيز ديگر است بنابراين او هزارها مراحل را فهميد به تفهيم الهي و گوشِ محض بود به إسماع الهي و بصر محض بود به ارائهٴ الهي همهٴ اينها را ياد گرفت و براي بشر نقل كرد.
پرسش: اينها چه موقع محقّق شد؟
پاسخ: در نشئهٴ قوس صعود در همين بعد از چهل سالگي، در قوس نزول چون «أوّل ما ظهر» يا «أوّل ما صدر» طبق رواياتي كه اهل بيت(عليهم السلام) فرمودند وجود مبارك حضرت بود نور نبيّنا در قوس نزول اوّلين صادر يا اوّلين ظاهر آن خانداناند ولي در قوس صعود بعد از اينكه به چهل سالگي رسيد ديگر، وجود مبارك حضرت هم خودش استدلال كرده فرمود: ﴿لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾[14] خب چهل سال من در بين شما بودم ديگر ما كه اين كارها را نداشتيم اين حرفها را نميزديم مثل شما زندگي ميكرديم ديگر اگر خدا نميخواست نه من تلاوت ميكردم نه او اِدريٰ ميكرد درايت را از او گرفتيم تلاوت را از من ميشنويد ﴿لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ﴾ و اين «ادريٰ» فعل ماضي است يعني أدريٰ خدا شما را كه در بحث سورهٴ مباركهٴ «يونس» و «هود» گذشت. بنابراين برهان ربوبيّت ميگويد بشر را خدا بايد اداره كند برهان وحي و نبوّت هم ميگويد كه نبي هر چه دارد از او دارد صريح آيات قرآن كريم اين است كه اين كتاب را ما به تو داديم تو اين چيزها بلد نبودي و اگر به مقام بالا برسد به مقام فنا برسد در مقام فنا گوشِ محض است در مقام فاني كه كسي حرف نميزند كه، خب.
﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾ در جريان اينكه اين گروه جن شيعهاند يا سنّي بله، بعضي شيعهاند بعضي سنّياند بعضي مسلماناند بعضي كافرند و اينكه در برخي از آنها برخي از طوايف آنها سنّي وجود ندارد براي اينكه اينها عمر طولاني ميكنند و عدهاي از آنها هنوز كساني كه در صحنهٴ غدير حضور داشتند الآن در بينشان زندهاند و به ولايت حضرت امير معتقدند و در آن قبيل سنّي نيستند اين را بله، بعضي از بزرگان نقل كردند.
اما اينكه چرا قرآن كريم داستان خاوردور و باختردور را نقل نكرده با اينكه آنچه كه روي كُرهٴ زمين زندگي ميكنند فرزندان آدماند و چطور فرزندان آدم آنجا رفتند كه الآن ما دسترسي نداريم؟ پاسخش اين است كه قرنها گذشته اينطور نبود كه در تمام اين قرون آنچه كه امروز درياست دريا بوده، آنچه كه امروز جزيره است جزيره بوده، آنچه كه امروز خشكي است خشكي بوده خيلي از درياها خشك شدند، خيلي از خشكي دريا شدند راههاي متّصل منفصل شد در آن وقتها اينچنين نبود كه كلّ زمين آنطوري كه الآن چندتا اقيانوس دارد و چندتا دريا دارد و چندتا جزيره دارد در هزارها سال قبل همينطور بود وقتي وجود مبارك حضرت آدم در كُرهٴ زمين آمد خب فرزندانش علي وجه الأرض منتشر شدند بعدها اين درياها به اين صورت درآمد، جزيرهها به اين صورت درآمد، راهها بسته شد بعضي از راههاي بسته باز شد و مانند آن در عصر نزول قرآن كريم راه براي رفتن آن طرف اقيانوسها نبود لذا قرآن كريم فرمود ما داستان بعضي از انبيا را نگفتيم براي شما ﴿مِنْهُم مَن قَصَصْنَا عَلَيْكَ وَمِنْهُم مَن لَمْ نَقْصُصْ عَلَيْكَ﴾[15] براي اينكه اگر داستان انبياي خاوردور يا باختردور را بگوييم بعد بايد بگوييم ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ﴾[16] اين را كه نميتوانيم بگوييم نه شما رفتني هستيد نه آنها آمدني بنابراين راه براي گفتن نيست آنوقت ممكن است كه اين شبههگرها اعتراض بكنند بگويند حرفهايي ميزني كه ما راه براي تحقيق نداريم.
پرسش: دليلشان اين است كه راه براي تحقيق نداريم.
پاسخ: بله، آنكه قصّهٴ دنيا نيست قصّهٴ آخرت است قصّهٴ آخرت را با برهان ثابت كرده فرمود اگر شما راهي را طي كنيد ميتوانيد ببينيد مثل حارثةبنزيد اين راه را هم نشان داده اين حارثةبنزيد آنطوري كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرده جواني بود نهايت وارستگي و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) صبحي در مسجد يا غير مسجد او را ديد فرمود چرا به اين حالت افتادي؟ عرض كرد يا رسول الله من «أصبحت علي يقين» حضرت فرمود حقيقت يقين تو چيست؟ «أصبحتك أنّي أنظر الي عرش الرحمٰن بارزا» گويا عرض خدا را ميبينم، گويا بهشت و اهلش را ميبينم، گويا جهنم و اهل جهنم را ميبينم اين راه باز است اما ما خودمان را با سوء اختيار خود كَر و كور كرديم وگرنه اين راه باز است اينچنين نيست كه آدم نتواند بهشت را ببيند، نتواند جهنّم را ببيند در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در آن خطبهٴ همّام فرمود مردان الهي، متّقيان كه «وَقَفَوا أَسْمَاعَهُمْ عَلَي الْعِلْمِ النَّافِعِ»[17] اينها «كأنّ» به مقام «كأنّ» رسيدند هنوز به مقام «أنّ» نرسيدند اينها «الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْرَآهَا فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ» اين راه باز است منتها اگر كسي چشم و گوش داشته باشد ميتواند ببيند.
پرسش: اگر قرآن براي همهٴ زمانها نازل شده و راههاي بسته باز ميشد...
پاسخ: الآن هم همينطور است الآن كه راه باز است الآن قرآن ﴿لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾[18] است، ﴿وَمَا هِيَ إِلَّا ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[19] است الآن كه سفر به خاوردور و باختردور سفر بكنند اين قرآن را عرض ميكنند و قرآن حجّت است براي تربيت و پرورش آنها هم آماده است كتابي است جهاني كتابي مقطعي و موضعي كه نيست اما اينكه چرا داستان انبياي آنها را نگفته در خاورميانه ما مشكل زرتشت داشتيم كه به تعبير مرحوم صاحب جواهر بالأخره آن روايت را نقل ميكند كه آيا زرتشتيها اهل كتاباند يا نه، جزيه بگيريم يا نه در همان روايت از حضرت امير نقل ميكند كه اينها ميگويند پيامبري داشتند كتابشان را سوزاندند، پيامبرشان را كُشتند چنين وضعي در خود خاورميانه هست لذا قرآن كريم از يهود و مسيحيها خبر ميدهد ميگويد برويد بررسي كنيد ﴿قُلْ فَأْتُوا بِالتَّوْرَاةِ فَاتْلُوهَا إِن كُنْتُمْ صَادِقِينَ﴾[20] اما ديگر دربارهٴ زرتشت چنين حرفي را ندارد براي اينكه در دسترس نيست قرآن يك كتاب جهاني است اليوم هم ميتواند غرب را، شرق را اداره كند چه اينكه پيامش رسيده لكن حرف انبياي آنها را نقل بكند مقدور بشرِ آن عصر نبود كه بروند از نزديك تحقيق كنند.
پس دو مطلب است يكي اينكه همه فرزندان آدماند چگونه رفتند آنجا؟ اين چگونه براي هزارها سال قبل است مگر هزارها سال قبل موقعيّت اقليمي كُرهٴ زمين مثل اليوم بود هر جا كه امروز درياست هزارها سال قبل هم دريا بود، هر جا جزيره است يا خشكي است هزاران سال قبل اينطور بود بنابراين راهها فرق كرده، خشكيها و درياها دگرگون شده و مانند آن.
اما معجزه، حقيقت معجزه براي انسان كامل منزّه است آنچه را كه ائمه(عليهم السلام) ميآورند اين نقض معجزهٴ انبياي قبلي نيست براي اينكه اينها هم از قداست روح برخوردارند به لحاظ مبدأ قابلي، ارادهٴ الهي هماهنگ با ادعيهٴ اينهاست اين نظام فاعلي همان كاري كه انبياي ديگر ميكردند اين نقض نيست براي اينكه اينها بشر عادي نيستند اما دربارهٴ اينكه درمان برخي از بيمارهايي كه وجود مبارك عيساي مسيح معالجه ميكرد و مانند آن درمان با يك دعا غير از درمان با وسيله است مثلاً طيّالأرض كرامت است و معجزه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در يك مدّت كوتاهي از مسجدالحرام تا مسجدالأقصيٰ رفت اين ميشود معجزه حالا ديگر امروز ما با هواپيما هم ميتوانيم سفر بكنيم اين پس معجزه نقض شده اينكه نقض معجزه نيست با وسايل رفتن كه معجزه را نقض نميكند با پيشرفت علمي با ابزار علمي كسي كوري را درمان بكند كه معجزه شكست نميخورد كسي با يك «يا الله» گفتن يك نابينا را بينا كند اين ميشود معجزه هزارها نفر «يا الله» بگويند اثر ندارد، انس و جن جمع بشوند «يا الله» بگويند اثر ندارد ولي وجود مبارك مسيح اين كار را ميكند ﴿تُبْرِئ الْأَكْمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِي﴾[21] ، «تحيي الموتي باذن الله» حال اگر با وسيلهٴ عادي كسي سد بسازد جلوي آب را بگيرد كه كار موساي كليم نقض نميشود وجود مبارك حضرت به دستور پروردگار عصا زد ﴿اضْرِب بِعّصَاكَ الْبَحْرَ﴾[22] اين آبها ايستادند حالا فان قلت كه ما ميتوانيم سد بسازيم جلوي آب را بگيريم اينكه معجزهٴ موساي كليم به هم نميخورد كه معجزه آن است كه همان كاري كه او كرد آدم انجام بدهد عصا بزند آبهاي رفته برود نيامده نيايد يك سدّ آبي تشكيل بدهد روي هم باشند بدون اينكه مانعي در كار باشد اين ميشود معجزه، بنابراين آنچه را كه اعجاز است اعجاز مخلَّد است ولو معجزه مقطعي باشد.
اما اينكه آدم بتواند نظام علّي و معلولي را عوض بكند و مسير اعجاز را برگرداند اين هم محال است براي اينكه نظام علّي و معلولي به دست مسبّبالأسباب است او مسبّبالأسباب است، سببساز است، سببسوز است اگر كسي بخواهد نظام علّي را عوض بكند بايد در كلّ كارگاه هستي دخالت بكند در حالي كه مقدورش نيست تنظيم سلسلهٴ اسباب به دست مسبّبالأسباب است، علّتالعلل است كه اوست اين بيان نوراني حضرت امير در نهجالبلاغه، بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) در كتاب توحيد صدوق اين است كه «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»[23] يعني هر چيزي كه هستي او عين ذات او نيست به غير تكيه ميكند اين معلول است اين قانون علّيت را كه در نهجالبلاغه تصويب شده در توحيد صدوق تصويب شده سلسلهٴ علل به ذات اقدس الهي كه مسبّبالأسباب است ختم ميشود در اين ادعيه ما هم هست كه «مُفْتِّحَ الْأَبْوابِ يا مُسَبِّبَ الْأَسْبابِ سَبِّبْ لَنا سَبَاً لا نَسْتَطيعُ لَهُ طَلَباً» مسبّب اوست آنوقت چه كسي ميتواند سلسلهٴ اسباب و علل را طرزي عوض بكند كه در برابر معجزهٴ انبيا كاري را انجام بدهد اين هم مقدور احدي نيست، خب. اما خود قرآن كريم چرا پيامبر نميتواند مماثل آن را بياورد؟ خود پيامبر براي اينكه انسها كه مقدورشان نيست، جن برابر آيه سورهٴ مباركهٴ «صافات» كه قبلاً خوانده شد و بعضي از آيات ديگر خدا ميفرمايد اينها مطرودند اينها نميتوانند بالا بيايند حرفهاي وحياني را بشوند درست است وحي مجرّد است آورندگان وحي فرشتههاي مجرّدند ولي بالأخره يك مكان خاصّي قداست دارد، يك زمان مخصوصي قداست دارد وحي را ذات اقدس الهي همه جا ميتواند ايحا كند اما همهٴ سرزمينها يكسان نيستند، همهٴ زمانها يكسان نيستند يك ليلةالقدري ميخواهد كه زمان نزول وحي باشد، يك كوه حرايي ميخواهد، يك مسجدالحرامي ميخواهد، يك كنار كعبه ميخواهد همانطوري كه كنار كعبه اثر دارد، كوه حرا اثر دارد، مدينه اثر دارد، مكّه اثر دارد خب بالا رفتن از جوّ هم اثر دارد فرمود: ﴿فَمَن يَسْتَمِعِ الْآنَ يَجِدْ لَهُ شِهَاباً رَصَداً﴾[24] درست است وحي مجرّد است ولي مبادي قابلي زمان و زمين و زبان اثر دارد عربي بايد باشد، مكان بايد باشد، مقصد مشخص باشد، زمان هم بايد مشخص باشد آن هم كه از آيات برميآيد اين نيست كه ما كلّ ستاره را رجم كنيم اين شُهبي كه ميشود اين شهابباراني كه ميشود اينها بالأخره سوزنده است اينها قبل از اينكه به فضايي برسند و منفجر بشوند و از بين بروند به اين شياطين ميخورند و اينها را از بين ميبرند ﴿إِلَّا مَنْ خَطِفَ الْخَطْفَةَ﴾[25] بنابراين جن قدرت ندارد، انس قدرت ندارد، خود پيامبر قدرت ندارد تنها كسي كه اين حرفها را ميزند ذات اقدس پروردگار است افراد عادي هم كه به هيچ وجه مقدورشان نيست.
مطلب ديگر اينكه اين اجتماع گاهي گردهمايي علمي و مشورتي است، گاهي دور هم نشستن عملي است يك وقت است كسي مثل اين طنابدارها كه ميخواهند يك بار سنگيني را، يك كشتي را به بندر بكشند همهشان اجتماع دارند در عمل، گاهي مشاورهٴ علمي است همايش علمي است كنفرانس علمي است گردهمايي علمي است اجتماع دارند در علم فرمود بگو ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ﴾ اينها چه بخواهند كنفرانس و همايش و گردهمايي علمي داشته باشند مشورت بكنند كاري از آنها ساخته نيست، بخواهند نظير ابنابيالعوجا و همفكرانشان وارد صحنهٴ عمل بشوند كه با هم سورهاي بياورند مقدورشان نيست هم در نشئهٴ علم اينها آسيبپذيرند هم در نشئهٴ عمل اينچنين نيست كه در مقام علم به جايي ميرسند ولي در مقام عمل مشكل دارند خير، اينها هم در مقام علم مشكل جدّي دارند هم در مقام عمل مشكل جدّي دارند، بنابراين اجتماع علمي و عملي، مظاهرهٴ علمي و عملي از اينها برداشته شد به هيچ وجه مقدورشان نيست. معجزه في نفسها ممكنةالوجود است چون اگر محال بود كه يافت نميشد لكن علّت غير شناخته شده دارد كه برخي از آن علل شفّافشان قداست روح آن انسان كامل است و راه فكري هم ندارد كه همانطوري كه بارها گذشت از سنخ علوم باشد و مانند آن، بنابراين مشابه كار انبيا احدي نكرده و نميكند و اين كتاب آسماني هم اين اخبار قطعي كه صادر شده از وجود ذات مقدّس پروردگار است و وجود مبارك پيامبر همهٴ اينها را كاملاً يافته، فهميده، به مردم اعلام كرده.
«و الحمد لله ربّ العالمين»