درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/08/14

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيه 85 سوره اسراء

 

﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾

 

تاكنون روشن شد كه گرچه محتملات متعدّد است ولي اقوي الاحتمالات اين است كه منظور از اين روح، روح انساني است و عنوان ﴿قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ هم يك جواب اجمالي است اجمال غير از مُجمَل بودن است اجمال يعني متني سخن گفتن يك وقت است يك حرف مُجمل است اين حرف كه مجمل است صدر و ساقه‌اش هماهنگ نيست چيزي گويا نيست يك وقت است نه، متني حرف زدن است متن را مي‌توان شرح كرد ولي مُجمل را نمي‌شود به آساني مُبيَّن كرد و قرآن متن است و سخنان اهل بيت(عليهم السلام) شرح است اما اين يك متن شفّاف و گويايي است فرمود: ﴿جَاءَكُمْ مِنْ اللَّهِ نُورٌ﴾[1] يك نور سنگين و وَزين است فرمود: ﴿سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[2] الآن شما ببينيد كفايه يك متن درسي است يا كتابهاي ديگر يك متن درسي است اين ثقيل است يعني وَزين است بامحتواست برهان را به همراه خود دارد منتها يك استاد مي‌خواهد شرح بدهد اين ﴿قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ به منزله ي متن است آن وقت آيات ديگر شرح اين است روايات شرح الشرح است و مانند آن.

در طيّ اين سي صفحه ي تقريبي كه جناب فخررازي مطرح كردند ساير مفسّران هم همين راه را دارند از متأخّران عصاره ي اين مسائلش اين است كه نفس موجود است يك، نفس غير بدن است دو، اين نفسي كه موجود است و غير بدن است مجرّد است مادّي نيست اين سه، اين مطالب فصول سه‌گانه را در كتابهاي عقلي مطرح كردند ولي اين ديگر تفسير نيست بايد از خود آيات قرآن كريم مطالب اين فصول سه‌گانه را استخراج كنيم تا بشود تفسير جناب فخررازي تلاش و كوشش زيادي كردند مقداري از ادله ي نقلي نقل كردند، مقداري از ادله ي عقلي آن‌گاه بعد از اينكه اين حرفهاي مبسوط را گذراندند گفتند «فلنرجع الي التفسير» به تفسير برگرديم بحثهاي تفسيري بايد از بحثهاي فنون ديگر جدا بشود ما اين سه مطلب را بايد از خود قرآن كريم به دست بياوريم اما اينكه «النفس موجودةٌ» آيات فراواني دارد كه ما را به نفس ما واگذار مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾[3] شما كه مسافريد اگر بر اساس آيه ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[4] با يك كَدح و تلاش و كوشش مستمر و نفس‌گير انسان مسافر است مسافتي مي‌خواهد خب كجا راه برويم؟ همان قرآني كه مي‌گويد شما مسافريد فرمود بسترتان، صراط مستقيمتان اين اتوبانتان همين جانتان است از اينجا جدا نشويد ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾ يعني ﴿الزموا انفسكم﴾ انسان با عقايد پيش مي‌رود، با اخلاق پيش مي‌رود، با اعمال صالح پيش مي‌رود همه ي اينها هم امور نفسي است عقيده است كه در نفس است، خُلق است كه در نفس است، عمل است كه با نيّت نفس صادر مي‌شود اگر گفتند دستورات اسلامي طريق است اين مسلكي است كه عين سالك است يك وقت كسي قصد حرم دارد مي‌خواهد مكه مشرّف بشود، مدينه مشرّف بشود حالا يا راه زميني يا راه دريايي يا راه هوايي بالأخره مسلك غير از سالك است يك وقت مي‌خواهد انسان كامل بشود اينجا سالك و مسلك يكي است انسان در درون خود حركت مي‌كند با عقايد خوب، با اخلاق خوب، با نيّات خوب كامل مي‌شود سالك خود انسان است مسلك هم نفس خود انسان است ديگر جدا نيست فرمود «الزموا أنفسكم» آيات فراوان هست كه مسئله نفس را مطرح كرده پس «النفس موجودةٌ» برابر آيات قرآني اين فصل اول است و «النفس غير البدن» اين برابر آيات سوره ي مباركه ي «مؤمنون» كه به خواست خدا در پيش داريم اين خيلي شفاف است براي اينكه در آن سوره ي مباركه ي «مؤمنون» فرمود انسان اصلش نطفه بود اين نطفه را علقه كرديم، مُضغه كرديم، جَنين كرديم به صورت استخوان در آورديم ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[5] همان را ما يك چيز ديگر كرديم او ديگر در تالار تشريح و شبيه‌سازي و اينها در نمي‌آيد فرمود يك چيز ديگري است آن چيز ديگر را در ساير آيات مشخص كرد كه فرمود ما اصل انسان را كه از طين بود ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِنْ طِينٍ﴾﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي﴾[6] نسل انسان را هم فرمود: خَلَق انسان را از آب و امثال ذلك ﴿ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ﴾[7] هم درباره ي اصل انسان يعني آدم(سلام الله عليه) فرمود: «نَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي» هم درباره ي نسل انسان فرمود: «مِنْ رُوحِهِ».

پس بنابراين «النفس موجودةٌ» طبق فصل اول و «النفس غير البدن» طبق فصل دوم. عمده اين «النفس موجودةٌ مجرّدةٌ» است جناب فخررازي بعد از اينكه اين مسائل را نقل كرده گفته كه اكثر حُكماي الهي قائل به تجرّد نفس‌اند راغب اصفهاني قائل به تجرّد نفس است، غزّالي قائل به تجرّد نفس است، معمّره از قُدماي معتزله قائل به تجرّد نفس است و شيخ مفيد قائل به تجرّد نفس است منتها چون ارادتي به آراي شيعه ندارد گفت كه «الشيخ الملقّب عندهم بالمفيد» اين هم قائل به تجرّد نفس است مثل اينكه مرحوم ميرداماد(رضوان الله عليه) هم به همين فخررازي در قبسات و امثال قبسات مي‌گويد كه «يا امام قومك» اگر ما مي‌گوييم امام رازي اين‌چنين نيست كه امام المسلمين باشد يا امام قومك آنها هم دارند كه «الشيخ ملقّب عندهم بالمفيد» بالأخره اينها قائل به تجرّد نفس‌اند. اما اينكه نفس موجود است و غير بدن است گذشته از آيات سوره ي مباركه ي «مؤمنون» آيه ي سوره ي «حشر» هم يك شاهد خوبي است در سوره ي «حشر» به اين صورت بيان فرمود كه اينها خودشان را فراموش كردند آيه ي نوزده سوره ي مباركه ي «حشر» اين است كه ﴿وَلاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ خدا اينها را كيفري داده و اِنسا كرده خود اينها را از يادشان برده خب انسان كه از اعضا و جوارح خودش غافل نيست خيلي از اين پزشكان‌اند كه درون و بيرون افراد را و خودشان را هر روز دارند عكس‌برداري مي‌كنند و فتوا مي‌دهند و درمان مي‌كنند نه از سلولهاي مغزشان فراموششان شده بي‌اطلاع‌اند، نه از قلبشان، نه از دستگاه ساير اعضا و جوارح ادراكي و تحريكي‌شان همه چيز را مي‌دانند اما آن هويّتشان را فراموش كردند همينها كه هويّت اصيلشان را فراموش كردند در سوره ي مباركه ي «نساء» بحثش گذشت كه اينها فقط به فكر خودشان‌اند ﴿أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ﴾[8] فرمود اينها كه جبهه و جنگ را پشت‌سر گذاشتند وقتي كه سخن از جنگ است حضور پيدا نمي‌كنند اينها فقط به فكر خودشان‌اند خودشان يعني همين خود مادّي، يعني خود حيواني، خب اينكه فرمود اين تبهكاران خودشان را فراموش كردند معلوم مي‌شود نفس يك چيز ديگر است مربوط به تَن و بدن و امثال ذلك نيست.

مطلب ديگر اينكه براي تجرّد روح كه روح غير از بدن است چه تبهكار، چه پرهيزكار هر كس بميرد بالأخره روحش موجود است و حيّ است و زنده .. يا قضاي الهي درباره ي عذاب اوست، يا قضاي الهي درباره ي رفاه اوست اگر مؤمن باشد كه ﴿رَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّةُ نَعِيمٍ﴾[9] كه «في روضة من رياض الجنّة» است، اگر كافر و منافق باشد كه «في حُفرة من حُفَر النيران» نه مؤمن از بين مي‌رود نه كافر از بين مي‌رود آن جريان قَليب بدر هم شاهد خوبي است و قرآن كريم هم درباره ي هر دو گروه آيات دارد هم درباره ي شهدا آيات دارد كه فرمود: ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ﴾[10] اينها موجودند، حيّ‌اند، عندالله‌اند، مرزوق‌اند كه پنج وصف از آنها استفاده شد، هم درباره ي كفّار كافر وقتي كه مُرد اين‌چنين نيست كه از بين برود اين هم «حيٌّ موجودٌ عند الله» منتها ذات اقدس الهي براي آنها رياض جنّت فراهم كرده براي اينها فرمود: ﴿إِنَّ لَدَيْنَا أَنكَالاً وَجَحِيماً﴾[11] ﴿وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ وَعَذَاباً أَلِيماً﴾ ما اينجا عذاب اليم هم داريم و معذّبين در جهنّم از بس لجوج‌اند آنجا هم ديگر نمي‌گويند «يا الله» آنجا به مالك مسئول جهنّم، مالك(سلام الله عليه) به مالك مي‌گويند كه به خدايت بگو جان ما را بگيرد ﴿يَا مَالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ﴾[12] آن‌وقت جواب مي‌آيد كه نه، اينها ﴿ثُمَّ لاَ يَمُوتُ فِيهَا وَلاَ يَحْيَي﴾[13] اينها نه حيات طيّبه دارند، نه مي‌ميرند كه راحت باشند، خب.

اينها در همان سوره ي مباركه ي «نوح» كه درباره ي غرق تبهكاران قوم نوح مطرح است فرمود: ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾[14] اينها غرق شدند در همان آب رفتند در آتش «موجوداً حيًّ معذّباً بعذاب الأليم» در آتش. درباره ي كساني كه پرهيزكارند اگر بدنشان به وسيله ي سلاحهاي جنگي قطعه قطعه بشود يا به وسيله ي آتش سوخته بشود نظير اصحاب اخدود، اخدود يعني آن كانال آتش يك كانال آتشي حفر كردند اين مؤمنين را گذاشتند آنجا ﴿وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا﴾[15] اينكه اينها مؤمن به خداي سبحان بودند اين ﴿النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ﴾[16] اين كانال را پر از آتش كردند اين بيچاره‌ها را گذاشتند در آن آتش اينها را به صورت هيزم خاكستر كردند همينها را خدا مي‌فرمايد: «حيٌّ مرزوقٌ عند الله» چه اينها كه در آتش‌اند «حيٌّ مرزوقٌ عند الله»، چه آنها كه غرق شدند ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ «حيٌّ معذّبٌ عند الله» بنابراين اين فصول سه‌گانه تأمين است كه «النفس موجودةٌ» اولاً، «النفس غير البدن» ثانياً، «النفس مجرّدة» ثالثاً، حالا تجرّد مراتبي دارد و درجاتي دارد بعضها فوق بعض است به همان نسبت كه ايمان درجاتي ﴿دارد لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾[17] يك مرحله، ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[18] كه بالاتر از ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ است بخش ديگر.

 

پرسش:...

پاسخ: براي اينكه اگر يك موجود مادّي باشد كلّ اين موجود از بين رفته سوخته ديگر، اگر انسان روحي دارد و بدني اگر آن امر مادّي باشد يكي از سلولهاي بدن باشد ذرّه‌اي باشد از ذرّات اين بدن كلّ اين بدن سوخته ديگر دود شده ديگر چيز ديگر نمي‌ماند كه اين را عذاب بكنند كه، اگر كلّ اين بدن از سر تا پا سوخته شده و دود شده ديگر چيزي نيست كه عذاب بشود كه معلوم مي‌شود روح موجودي است كه اين را اداره مي‌كند و لطيف‌ترين تعبير همان است كه مرحوم شيخ بهايي در كشكول از صفدي نقل مي‌كند كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود روح در بدن مثل معنا در لفظ است نه اينكه در اين بدن حلول كرده باشد معنا كه در لفظ حلول نكرده الآن معناي مسجد در كلمه ي مسجد فرو نرفته اين مسجد يك «ميم» است و يك «سين» است و يك «جيم» است و «دال» چون معنا دارد اين كلمه مستعمل است و قابل گفتگوست اگر معنا نمي‌داشت مُهمَل بود چيزي كه معنا ندارد مهمل است و مي‌اندازند دور اما چيزي كه معنا دارد او را به كار مي‌برند معناي اين كلمه كه اين بِناست آن در اين كلمه حلول نكرده ولي به اين كلمه تعلّق دارد اين كلمه را زنده نگه مي‌دارد اگر مهجور بشود فاصله بگيرد كه اين كلمه را ديگر در آن معنا به كار نبرند كم كم بشود مهمل مثل بدنِ مُرده است كه وِزان روح در بدن تعلّق روح به بدن نظير تعلّق معنا به لفظ است چهل قول را نقل كردند كيفيت روح و بدن بلكه چهل قول شده چهارصد قول يا بيشتر شما اين تفسير آلوسي را نگاه كنيد يا تفسير جناب فخر را نگاه كنيد ببينيد آرا و اقوالي كه در مسئله روح و بدن هست چقدر است مسائل ديگر گاهي ممكن است ده قول، بيست قول، سي قول اما اينجا چهل قول، چهارصد قول از عهد قديم تاكنون درباره ي معرفت نفس سخن گفتند ديگر آراي گوناگون هست مسيحيها اين‌طور گفتند، يهوديها اين‌طور گفتند الآن وقتي كه ما درباره ي مسائل فقهي بحث مي‌كنيم آراي علماي خودمان بحث مي‌كنيم يا اگر خواستيم يك فقه مقارن و تطبيقي داشته باشيم آراي اهل سنّت هم نقل مي‌كنيم اما يك حكيم اين‌طور نيست حكيم حرف شيعه و سنّيها را يك طرف، حرف يهودي را يك طرف، حرف مسيحي را يك طرف، حرف زرتشتي را يك طرف احياناً اگر مي‌بينيد اقوال در فلسفه گاهي يازده‌تاست يا دوازده‌تاست براي اينكه مي‌گويند از عهد افلاطون تا الآ‌ن مثلاً اين قول آمده در حالي كه در داخله ي خود ما در مسائل فقهي اقوال فراواني در مسائل جزئي هست.

غرض آن است كه اين روح حالا يا چهل قول يا چهارصد قول كيفيت تعلّق روح به بدن هست و در جريان خواب هم اينكه گفته شد انسان شب كه مي‌خوابد اين هفت ميليارد مي‌خوابند شب در برابر روز است مجموع گردش زمين و حركت وضعي به دور خود اين يك شب دارد و يك روز نه معني‌اش اين است كه همه ي مردم در يك شب مي‌خوابند حتيّ يُقال كه زمين كُروي است، بله زمين كُروي است وقتي مي‌گوييم شب قدر يعني شب قدر يعني اين كُره وقتي كه به دور خودش مي‌گردد هميشه يك طرفش روز است يك طرفش شب تا اين گردش تمام بشود يك شب داريم و يك روز اگر گفته شد شب يعني شبِ اين كُره كه به دور شمس مي‌گردد كه «من مشارق الأرض و مغاربها» را اين ارض كُروي تعيين مي‌كند.

به هر تقدير معنايش اين نيست كه همه‌شان با هم مي‌خوابند يا همه‌شان با هم بيدار مي‌شوند اگر گفتيم شب قدر معنايش اين نيست كه همه جا يك‌جا شب قدر است در خود ايران ما بين شرقمان و غربمان يك ساعت و نيم فاصله است در قسمت غرب شب قدر شروع شده ﴿تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ﴾[19] شروع شده در شرق هنوز روز است روز هيجدهم است ديگر شب نوزدهم نرسيد در خود اين كشور ما يك ساعت و نيم بين شرق و غرب فاصله است همين‌جا را حل كرديم جاهاي ديگر هم حل مي‌شود. به هر تقدير اين تعلّق روح به بدن به اين صورت است.

 

پرسش: خب اگر اين كافر و مؤمن هر دو حيّ‌اند و مرزوق در اصلاح ﴿لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾ و به عبارتي شبيه اين.

پاسخ: بله، اينجا مشخص نيست چون وقتي وارد صحنه ي ابد مي‌شوند برايشان مشخص است كه اين برزخ حالا يا ده ميليون سال يا صد ميليون سال نسبت به آن ابد همين است يوم يا بعض يوم است البته ﴿قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَي يَوْمِ الْبَعْثِ﴾[20] خب همين است.

 

پرسش: حي بود در گرفتاري بود و مرزوق بود به هر شكلش آن تعبير يك روز يا نصف روز نمي‌تواند...

پاسخ: بله خب مثل اصحاب كهف كه آنها مُرده كه نبودند كه زنده بودند.

 

پرسش: همانها هم نمي‌فهميدند كه...

پاسخ: بله، سيصد سال را گفتند يك روز يا نصف روز اما در اينجا آنهايي كه عالِمان اين معارف‌اند مي‌گويند ﴿وَيْلَنَا هَذَا يَوْمُ الدِّينِ﴾[21] است، ﴿لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ﴾.

 

پرسش: آن شامل افراد خاصّي مي‌شود.

پاسخ: بسيار خب، پس معلوم مي‌شود خيليها گرفتار كار خودشان‌اند اينها كه خيليها كه گرفتار كار خودشان‌اند بله نمي‌دانند ولي از يك عالَم محدودي به عالم ابد وقتي كه برسند نسبت به آن عالَم ابد مي‌شود يوم يا بعض يوم.

 

پرسش: آنها احساس نكردند به عنوان مقايسه كه نمي‌گويند.

پاسخ: بسيار خب، يا جهل داشتند.

 

پرسش: نفهميدند، متوجه نشدند.

پاسخ: بله خب همان جهل است. يا جهل داشتند يا مقايسه كردند با ابد اما ﴿قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالْإِيمَانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَي يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا يَوْمُ الْبَعْثِ﴾[22] شما در برزخ بوديد حالا يوم البعث آمديد عالَم ابد را مي‌بينيد.

 

پرسش: با اين حساب حيّ و مرزوق بودند مخصوص است همين افراد خاص را آيه نمي‌گويد.

پاسخ: نه، هر دو گروه را شامل مي‌شود جهنّميها زنده‌اند آنهايي كه «في حُفرة مِن حُفر النيران» زنده‌اند چه اينكه بهشتيها زنده‌اند و آنهايي كه ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾[23] زنده‌اند هم اينها كه «في حُفرة مِن حُفر النيران» مي‌روند زنده‌اند، هم آنها كه «في روضة من رياض الجنّة» مي‌روند زنده‌اند «القبر روضة من رياض الجنّة أو حُفرة مِن حُفر النيران»[24] .

 

پرسش: ادامه‌اش آيه قرآن نشان نمي‌دهد.

پاسخ: چرا ديگر، آيه قرآ‌ن مي‌فرمايد شما آن روز مانده بوديد اينها سؤال و جواب مي‌كنند اگر معدوم بودند كه نمي‌گويند يك روز يا نصف روز كه «لا ميز في الأعدام من حيث العدم» اگر كسي معدوم بشود بعد دفعتاً موجود بشود نه يوم مي‌فهمد نه ليل، نه بعض يوم مي‌فهمد نه كلّ يوم اينها كه خبر مي‌دهند معلوم مي‌شود موجود بودند و زنده بودند ديگر منتها سرگرمي داشتند نفهميدند.

 

پرسش: ...

پاسخ: نه، اينكه بيكار نيست.

 

پرسش: حي و مرزوق باشد عبارات با آن جور در نمي‌آيد.

پاسخ: چرا، ﴿أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾[25] اين عذاب است ديگر، ديگر «ثمّ» كه نيست فرمود اينها همان كه در آب رفتند غرق شدند همان‌جا مستقيم در آتش رفتند.

 

پرسش: ابتداي كارش است ادامه تا قيامت اين‌طور بود اين از آيه برنمي‌آيد.

پاسخ: چرا، ﴿فَأُدْخِلُوا نَاراً﴾ حالا ادامه‌اش همان است كه وقتي وارد صحنه ي قيامت بشوند مي‌گويند چه كار كردي؟ گفتند ﴿لَبِثْتُ يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾[26] آنها هم در جواب مي‌گويند خير ﴿لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِلَي يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَذَا يَوْمُ الْبَعْثِ﴾[27] يك روز يا نصف روز نبود ساليان متمادي در برزخ مانديد الآن وارد صحنه ي قيامت شديد اين‌چنين نيست كه اينها كه مُردند نابود بشوند اگر نابود بشوند كه ديگر عذابي در كار نيست راحت مي‌شوند نه در جهنّم نابود مي‌شوند نه در «حُفرة مِن حُفر النيران» چه اينكه مردان الهي هم نه در بهشت نابود مي‌شوند، نه در «في روضة من رياض الجنّة».

 

حالا اينها اينكه فرمود: ﴿وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ معنايش اين نيست كه بعداً اگر چيزي را قرآن به شما ياد داد شما در محضر قرآن بوديد نمي‌توانيد ياد بگيريد در حالي كه اينها را قرآن مطرح كرده اين آيات را مطرح كرده بعد فرمود تدبّر كنيد و ياد بگيريد دستور داده اگر منظور اين باشد كه بشر همه ي بشر علمشان كم است اين بايد نسبي باشد نه نفسي براي اينكه ذات اقدس الهي نسبت به انسان كامل فرمود: ﴿عَلَّمَ آدَمَ الاسْمَاءَ كُلَّهَا﴾[28] همه ي اسماي حُسنا را ياد انسان كامل داد، ياد اهل بيت داد ديگر اگر اينها معدن علم‌اند، عَيْبه علم‌اند، صندوق علم الهي‌اند چگونه مي‌شود عَيْبه يعني صندوق، عَيبه علم الهي باشند، معدن علم باشند مع‌ذلك ﴿أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ پس بنابراين اينها يا اينها شامل اينها نمي‌شود يا اگر شامل اينها بشود برابر بعضي از رواياتي كه اشاره شده در همان تفسير كنزالدقائق هست نسبت به ذات اقدس الهي است وقتي به امام عرض كردند كه چگونه علم اين بزرگان الهي كم است؟ آن وقت حضرت آيه ي سوره ي مباركه ي «كهف» آيه ي سوره ي مباركه ي «لقمان» را قرائت فرمودند كه ﴿لَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ﴾[29] ، ﴿لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي﴾[30] فتحصّل كه علم سائلان اندك بود يك، و معنايش اين نيست كه بشر براي هميشه علمش كم است اين دو، و يا شامل انسانهاي كامل نمي‌شود براي اينكه اينها همه ي علوم امكاني را ذات اقدس الهي به اينها آموخت اين سه، يا اگر شامل حال اينها بشود نسبي است نه نفسي بالقياس الي علم ذات اقدس الهي اين‌طور است، خب.

اما اينكه بحث شد اين سؤالاتي در ضمن اين روزها آمده كه به آن جواب اين سؤالات نرسيديم حالا يكي پس از ديگري ان‌شاءالله به اين سؤالات خواهيم رسيد. يكي از آن سؤالها اين است كه موجودات تقسيم شده بود به غيب و شهادت برابر آيه سوره ي مباركه ي «انعام» ذات اقدس الهي غيب است چون ﴿لا تُدْرِكُهُ الابْصَارُ﴾[31] و منظور از اين بصر جامع حس است مثل اينكه گفتند ﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ﴾[32] منظور صِرف خوردن نيست هر گونه تصرّف است آنجا هم در سوره ي «انعام» هم كه فرمود چشم خدا را نمي‌بيند يعني هيچ حسّي خدا را نمي‌بيند پس خدا غيب است و ما هم مؤمن به غيبيم ﴿الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾[33] است، ﴿تُنْذِرُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالغَيْبِ﴾[34] است و امثال ذلك. اما در بعضي از روايات مثل آنچه كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در معاني‌الأخبار نقل كرده و مانند آن كه ذات اقدس الهي شهادت است، مشهود است، شهود است و خلق غايب‌اند اين سخن از آن لطايف روايات اهل بيت است همان‌طوري كه قرآن داراي عبارات است و اشارات است و لطايف و حقايق روايات اين خاندان هم همين‌طور است اينها اشاراتي دارند، لطايفي دارند آنجا كه وجود مبارك حضرت مي‌فرمايد خدا مشهود است و اصلاً غيب نيست و خلق غيب‌اند و اصلاً مشهود نيست اين سخني است كه بعضي اهل معرفت هم به آن رسيدند به بركت اين روايات آنها مي‌گويند كه «الحقّ سبحانه و تعالي ظهر و ما غاب قطّ والخَلق غاب و ما ظهر قطّ» خَلق هميشه غايب‌اند و هرگز ظهور ندارند و حق ذات اقدس الهي ظاهر است و هرگز غيبتي ندارد شما ملاحظه كنيد بخش پاياني سوره ي مباركه ي «فصلت» را در پايان سوره ي «فصلت» آيه 53 اين است كه ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ﴾ آن بزرگان طبق رهنمود رواياتي نظير آ‌نچه در معاني‌الأخبار و امثال ذلك آمده گفتند اين «شَهِيدٌ» به معني مشهود است نه شاهد خداي سبحان ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ﴾ است يعني مشهود است چون اگر شهيد به معناي شاهد بود بايد مي‌فرمود «بكلّ شيء شهيد» است نه ﴿عَلَي كُلِّ شَيْ‌ءٍ شَهِيدٌ﴾ چون شهيد به معناي مشهود است يعني شما هر چيزي را كه بخواهي ببيني اول خدا را مي‌بيني لايه ي اول را بخواهي ببيني اول خدا را مي‌بيني بعد او را، لايه ي دوم آن شيء را بخواهي ببيني اول خدا را مي‌بيني بعد او را، لايه ي سوم را بخواهي ببيني اول خدا را مي‌بيني بعد او را بارها يعني بارها به عرضتان رسيد كه تمام اين مباحث در فصل سوم است فصل اول منطقه ي ممنوعه است كه هويّت ذات اقدس الهي است كه احدي به آنجا راه ندارد، فصل دوم منطقه ي صفات ذاتي است كه عين ذات است احدي هم به آنجا راه ندارد تمام اين بحثهايي كه انبيا آوردند و مرسلين مي‌گويند و گفتيم و گفتند و شنيديم و شُنفتيم همه در ظهورت حق و فعل حق و وجه‌الله است و امثال ذلك اينها حوزه ي امكان است اين حوزه ي امكان است كه خود اين حوزه ي امكان به اين صورت در آمده اگر انسان اين حوزه ي امكان را دارد مشاهده مي‌كند اينها مي‌گويند اينجا شهيد به معني مشهود است نه به معناي شاهد چون اگر به معني شاهد بود كه مي‌فرمود «بكلّ شيء شهيد».

 

پرسش: استاد اگر به معني مشهود هم باشد بايدب گوييم «لكلّ شيء شهيد».

پاسخ: نه خير، «علي» بالاي هر چيزي، محيط به هر چيزي يعني شما قبل از اينكه خودت را ببيني او را مي‌بيني.

 

پرسش: از نظر ادبي؟

پاسخ: ادبي، از نظر ادبي الاّ ولابد بايد همين‌طور بگويد كه گفت همين كه ما وارد شديم مي‌خواهيم كه اين بلندگو را ببينيم بالاي او، او را مي‌بينيم اين لايه اول برداشته شد بالاي لايه ي دوم اوست، لايه ي سوم آمد بالاي لايه ي سوم اوست يعني محيط به لايه ي سوم اوست از هر طرف بياييد «عليه» يعني «عليٰ» بالاي او، اوست آن‌وقت چيزي براي اين نمي‌ماند اگر شما كاموايي داشته باشيد اين يك كاموا كه مثلاً به اندازه ي يك بلوز يا ژاكت است از اين كاموا بخواهي شما يك بلوز درست كني، آستين درست كني، يَقه درست كني، سينه درست كني، پشت درست كني، جا دُكمه درست كني، اشكال مختلفي روي اين بلوز و ژاكت درست كني، گُل و بلبل بدهي، بوته بدهي همه ي اينها اين نخ است كه به اين صورت در آمده باز بكني غير از نخ چيز ديگر نيست ببندي مي‌شود يك آستين‌دار و يك بلوز و يك ژاكت و يك گُل و يك بلبل

اين همه عكس مِي و رنگ مخالف كه نمود *** يك فروغ رخ ساقي است كه در جام افتاد

بسياري از عرفا فتوا دادند كه خواندن اين علوم براي خيلي از طلبه‌ها حرام است و درست فتوا دادند بسياري از حُكما فتوا دادند كه خواندن اين علوم براي خيلي از طلبه‌ها حرام است بعدها فقها فتوا دادند مگر اين حرف را همين‌طور مي‌شود مطرح كرد كه الآ‌ن اين حرف گفته شد تا فصل اول يعني فصل اول دورش سيم خاردار كشيده نشده خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد مرحوم امام(رضوان الله عليه) را فرمود ذات اقدس الهي احدي به او راه ندارد نه معبود هيچ پيغمبر است، نه مشهود هيچ پيغمبر است، نه مقصود هيچ پيغمبر براي اينكه اين حقيقتِ بسيطِ نامتناهي است اينكه نظير دريا نيست تا با شعر مسئله را سر هم كنيم بگوييم

آب دريا را اگر نتوان كشيد *** هم به قدر تشنگي بايد چشيد

اين شعر با آن مطلب خيلي فرق دارد آبِ دريا مركّب است ساحلش غير از سطح است، سطحش غير از عمق است ما اگر دسترسي به عمق نداريم يك ليوان از سطحش مي‌گيريم اما اين خدا ظاهرش عين باطن است، باطنش عين ظاهر است، اوّلش عين آخر است آخرش عين اول است كجايش را مي‌خواهي بگيري اينكه تو شناختي كه خدا نيست آنكه خداست كه تجزيه‌پذير نيست ايشان در آن تعليقاتشان بر فصوص فرمود انبيا به آنجا راه ندارد، اوليا به آنجا راه ندارد نه معبود احدي است، نه مقصود احدي، نه مشهود احدي هر سه را به عنوان سالبه ي كليه نفي مي‌كنند اينجا منطقه ي ممنوعه است دورش سيم خاردار است بعدش هم صفات ذات است كه عين ذات است اين هم سيم خاردار است بقيه در وجه‌الله و ظهورالله و اسماءالله و جمال‌الله و جلال‌الله و خَلق‌الله خب خلق ممكن است ﴿اللَّهُ خَالِقُ﴾[35] بالضرورة الأزليه كه نيست «قَد يَخلُق قد لا يخلق»، «قد يشفي قد لا يشفي» خدا غريق رحمت كند مرحوم كليني را فرمود شما بايد اين را تشخيص بدهيد كليني كم حرف است در كافي حرفي ندارد ولي اينجا يك حرف خوبي دارد مي‌فرمايد شما بايد تشخيص بدهيد اين صفتي را كه گاهي هست و گاهي نيست معلوم مي‌شود عين ذات نيست ديگر مگر مي‌شود صفت ذات را بگوييد گاهي هست و گاهي نيست خدا ـ معاذ الله ـ گاهي قدرت دارد گاهي ندارد، گاهي علم دارد گاهي ندارد، گاهي حيات دارد گاهي ندارد، اينكه شما مي‌گوييد «قَد يَخلُق قد لا يخلق»، «قد يشفي قد لا يشفي»، «قد يرزق قد لا يرزق»، «قد يبسط قد لا يبسط» معلوم مي‌شود بيرون ذات است ديگر علوم ما در همين محدوده ي بيرون است.

مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد اين را نقل كردند كه بعدها همين فرمايش ايشان در معاني‌الأخبار آمده و همين فرمايش را بزرگان اهل معرفت گرفتند روي آن كار كردند. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد صدوق طبع مكتبة الصدوق صفحه ي 117 اصلاً اين باب به عنوان باب «ما جاء في الرؤية» است «ما جاء في الرؤية» حديث بيستم مي‌گويد كه ابي‌بصير، ابي‌بصير كور بود كور كه مي‌دانيد يعني كور ابي‌بصير ديگر چشم نداشت كه اين كورها را مي‌گويند ابي‌بصير اين ابي‌بصير كور خدمت امام صادق(سلام الله عليه) رسيد عرض كرد كه «أخبرني عن الله عزّ و جل هل يراه المؤمنون يوم القيامة» اين ابي‌بصير كور از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال مي‌كند كه آيا خدا را در قيامت مي‌بينند؟ «قال نعم» بله مي‌بينند «وقد رأوه قبل يوم القيامة» قبل از يوم قيامه هم خدا را ديدند «فقلتُ متيٰ» به عرض حضرت رساندند كه چه موقع خدا را ديدند؟ «قال حين قال لهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾[36] ثمّ سكت» وجود مبارك امام صادق(عليه السلام) «ساعةً» يك لحظه ساكت شد «ثم قال» وجود مبارك حضرت به ابي‌بصير فرمود: «إنّ المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامه» مؤمنين خدا را قبل از قيامت در دنيا هم مي‌بينند «ألست تراه في وقتك هذا» ابي‌بصير الآن مگر خدا را نمي‌بيني اين كدام رؤيت است؟ اين همان است كه در كتاب اهل معرفت مطرح است اين شهود همان است، اين رؤيت همين است به ابي‌بصير كور مي‌گويد «ألستَ تراه في وقتك هذا؟ قال ابوبصير فقلتُ له جعلتُ فداك فاُحدّث بهذا عنك» اجازه مي‌دهيد اين حديث از طرف شما نقل كنم؟ «و قال(عليه السلام) لا» حق نداري شما اين را مي‌خواهي در منبر بگويي، در حسينيه براي مردم بگويي خب آنجا طور ديگر مي‌فهمند چه چيزي مي‌خواهي بگويي؟ «لا، فإنّك إذا حدّثتَ به فأنكره مُنكِرٌ جاهلٌ بمعني ما تقوله ثمّ قدّر أنّ ذلك تشبيهٌ كفر» اينها يا به ما بد مي‌گويند يا بيراهه مي‌روند «و ليست الرؤية بالقلب كالر‌ؤية بالعين» ما شهود قلبي را مي‌گوييم نه شهود بصري را آنكه در معاني‌الأخبار آمده ذات اقدس الهي مشهود است شهود قلبي است انسان اول او را مي‌بيند «تعاليٰ الله عمّا يصفه المشبّهون والملحدون» مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در صفحه ي 119 مي‌فرمايد «والأخبار التي رُوِيت في هذا المعنيٰ و أخرجها مشايخنا(رضي الله عنهم) في مصنّفاتهم عندي صحيحةٌ» اين رواياتي كه در رؤيت خدا وارد شده «و إنّما تركتُ إيرادها في هذا الباب خشية أن يقرأها جاهلٌ بمعانيها» ما اينها را نقل نكرديم براي اينكه مبادا به دست نااهل بيفتد خب يك عده كه خواصّ‌اند به دنبال اين رفتند كه قلب خدا را مي‌بيند يعني چه؟ خدا مشهود اينهاست يعني چه؟ شهود چگونه است، انحايي دارد، درجاتي دارد و مانند آن. آن وقت «فيكذّب بها فيكفر بالله عزّ و جل و هو لا يعلم» حالا بقيه سؤالها ان‌شاءالله مي‌ماند براي روزهاي بعد.


[1] مائده/سوره5، آیه15.
[2] مزمل/سوره73، آیه5.
[3] مائده/سوره5، آیه105.
[4] انشقاق/سوره84، آیه6.
[5] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[6] ص/سوره38، آیه72.
[7] سجده/سوره32، آیه9.
[8] آل عمران/سوره3، آیه154.
[9] واقعه/سوره56، آیه89.
[10] آل عمران/سوره3، آیه169.
[11] مزمل/سوره73، آیه12.
[12] زخرف/سوره43، آیه77.
[13] مائده/سوره5، آیه13.
[14] نوح/سوره71، آیه25.
[15] بروج/سوره85، آیه8.
[16] بروج/سوره85، آیه5.
[17] انفال/سوره8، آیه4.
[18] آل عمران/سوره3، آیه163.
[19] قدر/سوره97، آیه4.
[20] روم/سوره30، آیه56.
[21] صافات/سوره37، آیه20.
[22] روم/سوره30، آیه56.
[23] آل عمران/سوره3، آیه169.
[24] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج6، ص267.
[25] نوح/سوره71، آیه25.
[26] بقره/سوره2، آیه259.
[27] روم/سوره30، آیه56.
[28] بقره/سوره2، آیه31.
[29] لقمان/سوره31، آیه27.
[30] کهف/سوره18، آیه109.
[31] انعام/سوره6، آیه103.
[32] بقره/سوره2، آیه188.
[33] بقره/سوره2، آیه3.
[34] فاطر/سوره35، آیه18.
[35] زمر/سوره39، آیه62.
[36] اعراف/سوره7، آیه172.