درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/08/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيه 85 سوره اسراء

 

﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾

 

قرآن كريم گذشته از اينكه خود را به عنوان نور معرفي كرده است فرمود: ﴿جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ﴾[1] مضامين خود را هم معرفي كرد فرمود اين كتاب از نظر مطلب وَزين و سنگين است ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[2] يك كتاب عميقِ علمي است كه ساليان متمادي درس مي‌خواهد يك كتاب عادي نيست ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾ يعني قولِ وَزين اين عنصر اول.

عنصر دوم اينكه اين قول وَزين دلپذير است نسبت به فطرت بيگانه نيست آشناست ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُدَّكِرٍ﴾[3] اين كتاب آسان است اين دو، پس وَزين است چون محتواي او عميق و علمي است آسان است چون دلپذير است مطابق با فطرت است. ثَقيل به معناي وزين است نه سخت، يَسير به معناي آسان است نه سُست پس فهاهنا امورٌ اربعه دوتا جزء اوصاف ثبوتي قرآن است، دوتا هم جزء صفات سلبي قرآن، قرآن ثقيل يعني وَزين، عميق و علمي است كه در بيانات نوراني حضرت امير و ساير ائمه(عليهم السلام} آمده است كه اين بحري است كه «لا يُدرك قَعرُه»[4] و مانند آن. ثقيل است اما سخت نيست اين سختي جزء اوصاف سلبي قرآن است آن وزيني جزء اوصاف ثبوتي قرآن ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾ آسان قرار داديم براي دل و فطرت اين جزء اوصاف ثبوتي قرآن است ولي سست نيست پس آسان است و وَزين، سخت و سست نيست اين‌چنين كتابي است.

چون كتاب عميقِ علمي است براي او راههاي فراواني را انتخاب كرده يكي اينكه خود آيات يكديگر را شرح مي‌كنند، يكي اينكه مُبيِّن و معلّم براي قرآن قرار داده است كه در درجه ي اول وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم» است بعد عترت طاهرين هم معلّم همتاي قرآن است چون معصوم است، هم خود قرآن خطاناپذير است ﴿لاَ يَأْتِيهِ الْبَاطِلُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾[5] از اينكه فرمود: ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[6] سِمت رسمي رسول اكرم را مشخص كرد كه استاد خوبي است، معلّم خوبي است، مفسّر خوبي است گذشته از اينكه مبلّغ خوبي است، امام خوبي است ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾﴿وَيُزَكِّيهِم﴾، خب.

بعد هم در سوره ي «نحل» و مانند آن فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[7] تو بايد تبيين كني، تدريس كني، آيات را براي آنها تشريح كني اين هم از اين سو، به مردم هم دستور داد فرمود چيزي را كه نمي‌دانيد بپرسيد خودتان تدبّر كنيد ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[8] مشكل تعليم كتاب و حكمت را با تدبّر حل كرد، مشكل قفل‌گشايي را با ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ حل كرد فرمود اينها يا استعداد ندارند يا اگر خوش‌فهم‌اند گرفتار دنياي‌اند كه درِ دلشان قفل شده ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾ بعضيها ضعيف‌الفهم‌اند براي آنها مرزي قرار داده، بعضيها خوش‌استعدادند ولي شواغل ديگر دارند فرمود تدبّر كنيد، برخيها خوش‌استعدادند نه تنها شواغل ديگر دارند آلوده‌اند اين آلودگي قفل درِ قلب است ﴿أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾. آن آيه‌اي كه ﴿بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[9] هم حل مي‌كند، خب.

در بين مردم هم موظّف‌اند تدبّر كنند، هم موظّف‌اند صحنه ي دل را آلوده نكنند كه قفل بشود كمبودشان را با سؤال حل كنند ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُم لاَ تَعْلَمُونَ﴾[10] هم تدبّر واجب، هم سؤال لازم، هم جواب لازم جوابگو هم اين چهارده نفرند كه معصوم‌اند و عِدل قرآن كريم‌اند اين كتاب عميقِ علمي يك عده را خوب مي‌پروراند آنهايي كه دست‌پرورده ي قرآن كريم‌اند همانهايي هستند كه در سوره ي مباركه ي «آل‌عمران» بحثش گذشت فرمود اين مضمون آنجا بود ﴿مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُؤْتِيَهُ اللّهُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ ثُمَّ يَقُولَ لِلنَّاسِ كُونُوا عِبَاداً لِي مِن دُونِ اللّهِ وَلكِن كُونُوا رَبَّانِيِّينَ بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[11] وظيفه ي عده‌اي كه مُستعدّند اين است كه عالِم ربّاني بشوند عالم ربّاني شدن يعني شديدالربط بالربّ تا از آنجا فيض بگيرد، شديدالتربيب، تربيب يعني تربيب اين مضاعف است ناقص نيست اگر معناي رب را به تربيت هماهنگ كردند براي توجيه به مساعد است وگرنه يكي مضاعف است، يكي ناقص ربّ بودن به معناي مربّي بودن نيست به معناي مربِّب يعني مدبّر يعني مدير بودن ﴿بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ عالِم ربّاني به كسي مي‌گويند كه شديدالربط بالرب باشد از آنجا فيض بگيرد وثيق‌الربط بالناس باشد بتواند تربيب كند جامعه را خوب اداره كند چنين عالِمي مي‌شود عالِم ربّاني راهِ عالم ربّاني شدن چيست؟ ﴿بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾ هم دراست به معناي درس خواندن، هم دراست به معناي تدريس كردن در محور قرآن، قرآن را خوب درس بخوانيد قرآن را خوب درس بگوييد بشويد معلّم قرآن تا بشويد عالِم ربّاني آن وقت اگر در سوره ي مباركه ي «نساء» فرمود چرا اينها حرف نمي‌فهمند بعد از گذراندن اين هفت، هشت عنصر محوري قرآن‌پژوهي است از توده ي مردم حجاز و غير حجاز كه نمي‌خواهد شما فرق «مِنَ اللَّهِ» با ﴿مِّنْ عِندِ اللَّهِ﴾[12] را بفهميد كه از علما مي‌خواهد اين بزرگان هم چون وقتشان را در علوم ديگر صرف كردند در آنجا نوآوري و فنّاوري فراواني داشتند اما قرآن مهجور شد اگر همان بزرگان بخشي از كارها را درباره ي قرآن صرف مي‌كردند آن وقت شكوفايي قرآن در حوزه‌ها معلوم مي‌شد عظمت علمي آنها را مسخ شد اينها مردان بزرگي بودند خوش‌استعداد بودند اما الآن شما ببينيد دست خيليها خالي است همين اين شبتسان نه كه شبستان غربي مسجد اعظم است شبستان شرقي مسجد اعظم امام(رضوان الله عليه} اصولشان را عصرها آنجا تدريس مي‌كردند در بحث حجّيت ظاهر قرآن به اينجا رسيديم كه قرآن منزّه از تحريف است عبارت كفايه مرحوم آخوند صاحب كفايه(رضوان الله عليه» اين بود كه گرچه اعتبار مساعد با تحريف قرآن است ولي اگر آياتي حذف شده باشد ـ معاذ الله ـ همان آيات ولايت و اينهاست آياتي كه به فقه و اصول آسيب برساند داعي بر حذفشان نداريم امام مي‌دانيد نهايت ادب را داشت و اگر خواست اشكالي به علماي سلف(رضوان الله عليهم) بكند در كمال احترام مي‌كرد مرحوم آخوند هم كه مورد احترام همه ي مراجع بعدي بود ولي امام(رضوان الله عليه» آن روز وقتي خواست به مرحوم آخوند اشكال كند همان‌طوري اشكال مي‌كرد كه در انقلاب حرف مي‌زد نه اشكالات حوزوي به مرحوم آخوند مي‌گفت كه خب، آيات ولايت ـ معاذ الله ـ در قرآن بود و برداشتند و احدي در يوم‌الشوريٰ در سقيفه، در موارد ديگر به آن آيات استشهاد نكردند همه‌شان به حديث غدير و حديث منزله و حديث طير مَشوي و حديث يوم‌الدار استشهاد كردند اگر در قرآن بود كه ﴿بَلِّغ ما اُنزل اليك في عليٍّ﴾ حافظان قرآن زياد بودند خيلي هم كه نگذشته بود بيش از چند روز طول نكشيد كه سقيفه پديد آمد، جاي ديگر پديد آمد و احدي از اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام» به قرآن استشهاد نكردند اين چه حرفي است كه شما مي‌زنيد؟ كجا اعتبار مساعد است كه ـ معاذ الله ـ قرآن دست خورده باشد بلكه اعتبار عقل و نقل هماهنگ است كه قرآن مصون از آن است كه دست خورده باشد احدي جرأت نداشت دست به قرآن بزند، خب.

اگر قرآن از حوزه‌ها فاصله بگيرد همين حرف در مي‌آيد همين حرف كفايه در مي‌آيد با اينكه اين بزرگ از قَدَرهاي علمي جهان اسلام است اگر در حوزه‌ها باشد آن وقت خيليها بين جَبر و بين تفويض فرق مي‌گذاشتند همان‌طوري كه مرحوم كاشف‌الغطا فرق گذاشت براي مرحوم كاشف‌الغطا مُعزِل و مشكل نبود مرحوم كاشف‌الغطا براي او مسئله جبر حل شده بود، تفويض حل شده بود صريحاً هم فتوا داد مرحوم حاج آقا رضا مي‌فرمايد براي شما آسان بود اما براي خيليها مشكل است و خيلي از علماي ما رفتند جبر را باطل كنند به دام تفويض افتادند شما الآن خيلي از تقريرات مراجع قبلي را نگاه كنيد در باب طلب و اراده حرفهاي آنها را خوب بررسي كنيد بعد برسيد به سراغ معتزله مي‌بينيد معتزله هم همين حرف را مي‌زدند آنها هم كه اهل تفويض بودند هم همين را مي‌گويند اين‌چنين نيست كه اين آقايان غير از تفويض يك حرف ديگر داشته باشند اينها امر بين الأمري مي‌گويند و تفويضي فكر مي‌كنند، تشيّع را در زبان دارند اعتزال را در سر مي‌پرورانند، شيعي حرف زدن و معتزلي فكر كردن همين است اگر اين بحثها در حوزه‌ها رواج پيدا مي‌كرد آن‌وقت مي‌شد كاشف‌الغطا و حرف كشف‌الغطا جبر حوزه‌اش مشخص بود، تفويض حوزه‌اش مشخص بود، امر بين الأمرين حوزه‌اش مشخص بود بالاتر از همه براي اخص نه براي خواص توحيد افعالي هم مشخص بود آن‌گاه ديگر جا براي گِله نمي‌ماند كه ذات اقدس الهي بفرمايد: ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾[13] بلكه خيلي از اينها تعبير خوب مي‌كرد مي‌فرمود ﴿وما كونوا ربّانيين بما كنتم تعلّمون الكتاب و بما كنتم تدرسون﴾.

اما جريان اينكه روح چيست؟ از آن طرف فرمود: ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[14] بهترين اهل ذكر پيغمبر است و بالاتر از همه خود ذات اقدس الهي است اينها سؤال كردند كه روح چيست؟ خداي سبحان كه نمي‌فرمايد به شما چه، اين بايد جواب بدهد جوابِ اجمالي‌اش همين است چون قرآن به منزله ي مَتن است و سنّت اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) به منزله ي شرح است فرمود: ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[15] امر را هم در قرآن كريم مشخص كرده است كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً﴾[16] چيست؟ شواهد فراواني هم هست كه امر را مشخص كرده است.

در جريان روح مكرّر در مكرّر فرمود اين روح را ما قبض مي‌كنيم انسان تمام حقيقت او با مرگ نزد ماست آنهايي كه منكر معاد بودند ـ معاذ الله ـ مي‌گفتند كه ﴿أَذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُم بِلقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ﴾[17] ما كه مي‌ميريم گُم مي‌شويم در زمين از بين مي‌رويم در جواب ذات اقدس الهي فرمود نه، شما گُم نمي‌شويد اين بدن است كه خاك مي‌شود دوباره ذات اقدس الهي او را به صورت اول برمي‌گرداند اما الآن گُم نشديد تمام حقيقت شما را مأموران ما گرفتند وقتي گفتند ﴿أَذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُم بِلقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ﴾ فرمود: «قُلْ» در جواب اينها بگو﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ[18] چه چيزي گم شد؟ چه كسي گم شد؟ چيزي از دست شما افتاد به زمين رفت كه آن تَن‌تان است آن فرع‌تان است بعداً هم ما او را به صورت ديگر در مي‌آوريم اما اينكه حقيقت شماست، هويّت شماست، انسانيّت شماست، ملكات شما اوست تمامش نزد ماست ما توفّي كرديم ما متوفّي هستيم شما متوفّاييد فوتي در كار نيست وفا در كار است، استيفا در كار است، مستوفا بودن در كار است اگر كسي تمام حقيقت يك مطلب را بگويد مي‌گويند مستوفا حرف زد، يك مَقال يا مَقالتي جامع همه مطالب باشد مي‌گويند اين سخنراني مستوفا بود يا آن مقاله مستوفا بود چيزي را فروگذار نكرد فرمود ما حقوق را استيفا كرديم همه ي هويّت شما را گرفتيم چيزي نرفت به زمين كه ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾ اين راهشان، پس تمام حقيقت انسان به دست آنهاست گاهي ذات اقدس الهي به خودش اسناد مي‌دهد، گاهي به فرشته ي مرگ مثل عزرائيل(سلام الله عليه» اسناد مي‌دهد، گاهي هم به مأموران خود ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[19] اسناد مي‌دهد.

درباره ي شهدا فرمود اينها نمُردند نگوييد اينها مردند ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾[20] ، يك، خيالش هم نكنيد ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾[21] دو، نه تنها نگوييد خيالش هم در ذهنتان نيايد آن‌گاه پنج مطلب را در كنار همين فرمود، فرمود: ﴿بَلْ أَحْيَاءٌ﴾ يك، ﴿عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[22] دو و سه از اين سه تعبير پنج مطلب در مي‌آيد وقتي فرمود: ﴿بَلْ أَحْيَاءٌ﴾ يعني اين روح احياست صفت اين موجودات و ارواح ديگر موجودٌ شما خيال مي‌كنيد انسان معدوم شد نه خير موجود است يك، حيّ است نه ميّت دو، فهاهنا امران الوجود، الحيات منتها وجودِ غيبي، حيات غيبي بعد ﴿عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ اگر كسي روزي را نزد ذات اقدس الهي مي‌گيرد پس رزقي است غيبي رزق به معناي «ما يُرتَزق» يعني غذا، يعني آب، يعني ميوه و مانند آن اين امر غيبي است رزق به معناي فعل كه فاعلش رازق است «رَزَق» يعني روزي داد اين فعل امر غيبي است دو، ارتزاق كه قبول آن رزق است امر غيبي است سه، اين امور سه‌گانه ي غيبي با آن امور دوگانه ي غيبي پنج امر غيبي را اين جمله مي‌فهماند «موجودٌ غيباً لا بالشهادة» اگر بالشهاده بود كه همه مي‌ديدند «حيٌّ بالحياة الغيبيه» نه «بالحياة الحسّيه» اگر حيات حسّي بودند كه همه مي‌ديدند «هناك رزقٌ غيبي، رازقٌ غيبي، مرتزقٌ غيبي» اين مي‌شود ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ﴾ روح با اينها همراه است.

خب، اگر اين عندالله مرزوق است پس موجودي است غيبي و حيات غيبي دارد و رزق غيبي دارد و ارتزاق غيبي دارد و رازق غيبي هم اين امور را تأمين مي‌كند اين مي‌شود روح و در موارد ديگر هم اوصافي براي اين روح ذكر كرده اين هم يقيناً اختصاصي به شهدا ندارد براي اينكه اين بسيجي يا سپاهي يا نيروي مردمي كه شربت شهادت نوشيد اين‌چنين نيست كه روحش قبل از شهادت يك امر مادّي بوده بعداً مجرّد شده اين روحي كه ذات اقدس الهي به ايشان داده به ديگران هم داده بعضيها از ايشان بالاترند، بعضيها هم‌سطح ايشان‌اند، بعضيها هم از اينها پايين‌ترند اين‌چنين نيست كه حالا اينكه شهيد شده داراي روح مجرّد باشد ديگران كه يا بالاتر از او هستند يا همسان او هستند روحشان مادّي باشد، اگر ذات اقدس الهي جلوي سؤال را نگرفت بلكه به مردم گفت بپرسيد، اگر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مأمور تبيين كرد و او را معلّم قرار داد ﴿يُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[23] در شأن اوست، ﴿لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[24] در وصف اوست اين نمي‌تواند در جواب سؤالي كه ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾ بفرمايد به شما چه؟ چرا اين حرفها را سؤال مي‌كنيد؟ نعم، اگر آن سائل استعداد آن را نداشته باشد كه اين مطلب را درك كند امام معصوم يا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم» مي‌فرمايد به تو نمي‌رسد شايد از زمان انقلاب تا الآن ما سي‌بار اين حديثهايي كه مربوط به توحيد مرحوم صدوق(رضوان الله عليه} است نقل كرديم چه در مسجد اعظم، چه در جاهاي ديگر كسي آمده خدمت وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه» عرض كرد كه «دُلّني علي التوحيد» يا «التوحيد ما هو» فرمود: «هو الذي أنتم عليه»[25] همين كه داريد ديگر، خب ديگر پاسخ دقيق و عميق به او نداد اين يك كاسب عادي بود بيش از اين هم از او متوقَّع نيست مگر از همه متوقّع است كه معارف اسلامي را بفهمند بعضيها همان كه ابتدائيات را بفهمند كافي است همه كه آن توان را ندارند همه هم كه براي آن خلق نشدند اما همين امام صادق(سلام الله عليه» وقتي هشام حضور حضرت شرفياب شد خود حضرت از او سؤال مي‌كند كه «أتنعت الله سبحانه و تعالي» آيا تو خدا را وصف مي‌كني؟ «قال نعم يابن رسول الله» بله، يك سؤال ابتدايي است كه هر دو را مرحوم صدوق در توحيد نقل كرده به هشام فرمود: «أتنعت الله سبحانه و تعالي؟ فقلت نعم، قال(عليه السلام) هات خدا را وصف بكن ببينم چطور وصف مي‌كني؟ عرض كرد اوصاف را شمرد فرمود «هو السميع البصير» حضرت نقض كرد فرمود: «هذه صفة يشترك فيها المخلوقون» خب غير خدا هم سميع است، غير خدا هم بصير است خدا هم سميع است، خدا هم بصير است اين نشد كه اين وصف خدا نشد هشام عرض كرد يابن رسول الله شما بفرماييد پس خدا را من چطور وصف بكنم؟ فرمود نگو سميع است «هو نور لا ظملة فيه و حياة لا موت فيه و علم لا جهل فيه و حقّ لا باطل فيه» خدا علم است نه عليم تا گفتي عليم اين بايد بيچاره بفهمد كه اين عليم مشتق است ذات در آن معتبر است يا نه، «ذاتٌ ثبت له المبدأ» آن وقت بوي تركّب مي‌دهد تو بگو او علم است بعد از اينكه اين حرفها تمام شد هشام مي‌گويد «خرجتُ من عِنده(عليه السلام) و أنا أعلم الناس بالتوحيد»[26] امروز اگر سخن از تقليد أعلم است آن روز مراجعه به اعلم در علوم عقلي بود هشام مي‌گويد «خرجتُ من عنده و أنا أعلم الناس بالتوحيد» اين را مرحوم صدوق(رضوان الله تعالي عليه» در كتاب شريف و قيّم توحيد كه در مكتبه صدوق چاپ شد صفحه ي 146 بيان كردند روايت را «عن ابن‌ابي‌عمير عن هشام‌بن‌سالم» مي‌گويد «دخلتُ علي أبي‌عبدالله(عليه السلام) فقال لي أتنعت الله سبحانه و تعالي؟ فقلت نعم، قال(عليه السلام» هات، فقلتُ هو السميع البصير، قال(عليه السلام) هذه صفةٌ يشترك فيها المخلوقون» خب خيليها سميع و بصيرند خدا هم سميع و بصير است.

 

پرسش:...

پاسخ: بله، منتها با بيان نوراني اهل بيت آنجا ما مي‌فهميم كه خود سمع، سميع است نه «ذاتٌ ثبت له المبدأ» اگر بعدها ما فهميديم كه اين مشتق ذات در او جداي از مبدأ نيست خود اين مبدأ ذات است به بركت علم اهل بيت است ديگر «قلت فكيف تنعته» شما چگونه خدا را وصف مي‌كنيد «فقال(عليه السلام» هو نورٌ لا ظلمة فيه» نه نيّرٌ يا منوّرٌ «و حياةٌ لا موت فيه» نه حيٌّ، «و علمٌ لا جهل فيه» نه عليمٌ، «و حقٌّ لا باطل فيه» اگر علم است خود اين علم قائم به ذات است «فهو علمٌ عليمٌ عالمٌ» خود اين حيات قائم به ذات است «فهو حياتٌ فهو حيٌّ» هشام مي‌گويد «فخرجتُ من عِنده(عليه السلام) و أنا أعلم الناس بالتوحيد» بعدها فارابي تربيت شد كه از برهان «صِرف‌الشيء لا يتثنّيٰ و لا يتكرّر» دليل بر وحدانيّت خدا آوردند خب اگر نبود اين حرفها فارابي و ابن‌سينا تربيت نمي‌شدند شما مي‌بينيد آنها كه اين مكتب را ندارند اين حرفهاي قبيح را هم ندارند خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي را مي‌فرمود ابن‌سينا بسيار بزرگ است، صدرالمتألّهين بسيار بزرگ است اما صدرالمتألهين به علاوه ابن‌سينا، ابن‌سينا به علاوه صدرالمتألهين اين دوتا را به هم براندازي مي‌شود فارابي چون او قبل از همه ي اينها بود فارابي برهان صرف‌الشيء را از همين‌جا گرفته ديگر خدا علم است علمِ محض مگر مي‌شود ما دوتا علم داشته باشيم «صِرف‌الشيء لا يتثنّيٰ

و لا يتكرّر» بعدها به بركت اين روايات اهل بيت وقتي ما خدمت قرآن مي‌رسيم بگوييم او عليم است يعني «علمٌ محض» نه «ذاتٌ ثبت له المبدأ» ديگر آن حرفي كه مشتق «ذاتٌ ثبت له المبدأ» را درباره ي واجب نمي‌گوييم خود اين علم قائم به ذات است و اگر در بعضي از روايات مثلاً اصول كافي دارد كه ذات اقدس الهي در باب اطلاق «أنّه شيء» در آن بابي كه مرحوم كليني نقل مي‌كند كه باب «أنّه شيء» اطلاق شيء بر خدا صحيح است آنجا روايت از وجود مبارك حضرت(سلام الله عليه» هست كه فرمود خدا سميع است، بصير است، عليم است و اينها «بلا اختلاف الذّات و لا اختلاف المعني»[27] يعني شما لفظ كه مي‌گوييد چهارتا لفظ است مي‌گوييد الله، سميع، بصير، عليم مفهوم كه داريد چهارتا مفهوم است ولي به عين خارجي كه مي‌رسيد نه اين اوصاف با هم اختلاف دارند، نه ذات با اينها اختلاف دارد ذات عين صفت، صفت عين ذات صفات هم بعضها عين بعض هم صفات عين هم‌اند، هم صفات عين ذات‌اند، هم ذات عين صفت است يعني اين معاني در هويّت و عينيّت تعدّدي ندارند با ذات تعدّدي ندارند اين ذات «نورٌ كلّه، حياتٌ كلّه» و امثال ذلك.

 

بنابراين آنجا كه مي‌فرمايد: ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾[28] از آن اعرابي كه در بيابانهاست توقّع ندارد از آنها همين معنا را مي‌خواهد وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در روايتي كه باز مرحوم صدوق(رضوان الله عليه» نقل مي‌كند در همين كتاب شريف توحيد صفحه ي 95 محمدبن‌عبيد مي‌گويد «دخلتُ علي الرضا(عليه السلام) فقال لي قل للعباسي يكفّ عن الكلام في التوحيد و غيره» فرمود به اين عبّاسي بگو اينها چيست مجلس راه مي‌اندازي مگر هر كسي هر جايي بايد برود هر بحثي را بايد بشنود بگو اين حرفها را نزنند «و يكلّم الناس بمّا يعرفون» براي مردم در سخنرانيهاي عمومي چيزي را بگويد كه مردم بفهمند شما بياييد مطالب عميق علمي كه مخصوص حوزه است اين را در جلسات عمومي حسينيه‌ها و مساجد بگوييد اينكه درست نيست فرمود: «و يكلّم الناس بما يعرفون و يَكُف عمّا يمكرون» آن چيزي را كه مردم نه انكار مي‌كنند يعني نمي‌شناسند چرا اينها را به مردم مي‌گويي اين مردم هم اگر توفيق پيدا مي‌كردند مي‌آمدند در حوزه‌ها درس مي‌خواندند مثل ما يا بهتر مي‌شدند ما هم اگر خداي ناكرده موفق نبوديم در بازار و در دامداري و كشاورزي كار مي‌كرديم مثل اينها يا پايين‌تر مي‌شديم حالا فخرفروشي راه ندارد كه اين قلمبه‌ سُلمبه‌گويي براي حسينيه و مسجد نيست آنجا آدم بايد طرزي حرف بزند كه مردم بفهمند ديگر حرفهاي علمي جايش در حوزه و دانشگاه است. فرمود: «و يكفّ عمّا ينكرون و إذا سألوك عن التوحيد فقل كما قال الله عزّ و جل ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ ﴿اللَّهُ الصَّمَدُ﴾ همين را براي آنها معنا كنيد خيليها به همين راضي مي‌شوند و كافي هم هست براي آنها «و إذا سألوك عن التوحيد فقل كما قال الله عزّ و جل «﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾ ﴿اللَّهُ الصَّمَدُ﴾ ﴿لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ﴾ ﴿وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾ و إذا سألوك عن الكيفيه فقل كما قال الله عزّ و جل ﴿لَيسَ كَمِثْلِهِ شيء﴾ وَ إذا سألوك عن السمع فقل كما قال الله عزّ و جل ﴿هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ﴾ فكلّم الناس بما يعرفون» اما وقتي كه خود حضرت وارد حوزه ي خراسان شدند چون هر جا امام زمان باشد حوزه ي علميه آنجاست وقتي وجود مبارك حضرت امير و ساير ائمه(عليهم السلام) در حجاز بودند حوزه ي علميه در مدينه بود، وقتي به عراق تشريف آوردند در كوفه حوزه ي علميه در كوفه شد وقتي وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) به ايران تشريف آوردند به مرز خراسان رفتند حوزه ي علميه متوجّه خراسان شد همه ي علما آنجا رفتند كه استفاده كنند آن وقت شما در بخش پاياني همين كتاب شريف توحيد وقتي نگاه مي‌كنيد «باب‌ الذكر مجلس الرضا» براهين فراواني براي نفي مي‌آورند، براي نفي جبر مي‌آورند، براي نفي تفويض مي‌آورند در بخش پاياني همين كتاب شريف توحيد باب الذكر مجلس الرضاست كه آن كنفرانس عميق علمي است بعضيها كه اشكالات فراواني داشتند حضرت شبهات آنها را پاسخ داد آنها خيلي اصرار كردند حضرت فرمود: «أحسبك ضاهيت اليهود»[29] اين تفكّرات يهودي آمده اينجا اين حرفها چيست كه مي‌زنيد اين حرفها كه با اسلام سازگار نيست حضرت گفت و گفت و گفت مأمون عصباني شد خواست كسي كه جدال بي‌جا و لج‌بازي مي‌كند او را تنبيه كند وجود مبارك حضرت به مأمون فرمود ساكت باش بهانه دست اينها نده اين مي‌رود بيرون مي‌گويد احتشام خليفه نگذاشت من جواب علي‌بن‌موسي را بدهم وگرنه من جواب داشتم شما ساكت باشيد بگذاريد حرفهايش را بزند گفت حضرت به اصل تناقض تمسّك كرد فرمود اگر اراده ازلي نيست پس حادث است، اگر اراده حادث نيست پس ازلي است اينها نظير كفايه و مكاسب نيست كه با هفت، هشت سال درس خواندن حل بشود اينها اگر بيايد به ميدان و عرضه بشود آن وقت معلوم مي‌شود كه امام رضا يعني چه، اهل بيت يعني چه، آن وقت اين حرفها هم هست ديگر چندين صفحه است يعني شما از باب الذكر مجلس الرضا كه بخش پاياني از صفحه ي 417 شروع مي‌شود تا اواخر اين كتاب شريف 454، خب يك خطّ «رُفع... و ما لا يعلمون»[30] آن همه حرف داشت، يك خط «لا تنقض اليقين»[31] آن همه حرف داشت، اين شما نگاه كنيد فقط مطالعه كنيد ببينيد اين كجا و آن حرفها كجا، سطح اينها كجا و آنها كجا، عمق اينها كجا و آنها كجا.

بنابراين اينها آمدند تقسيم كردند فرمودند توده ي مردم حسابي دارند ولي علما كه ﴿بِمَا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتَابَ وَبِمَا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ﴾[32] از آنها توقّع هست كه اين مطالب را كاملاً گوش بدهند حالا تتمّه‌اش ان‌شاءالله براي روز بعد.


[1] مائده/سوره5، آیه15.
[2] مزمل/سوره73، آیه5.
[3] قمر/سوره54، آیه17.
[4] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص212، .
[5] فصلت/سوره41، آیه42.
[6] بقره/سوره2، آیه129.
[7] نحل/سوره16، آیه44.
[8] نحل/سوره16، آیه44.
[9] مطففین/سوره83، آیه14.
[10] نحل/سوره16، آیه43.
[11] آل عمران/سوره3، آیه79.
[12] نساء/سوره4، آیه78.
[13] نساء/سوره4، آیه78.
[14] نحل/سوره16، آیه43.
[15] اسراء/سوره17، آیه85.
[16] یس/سوره36، آیه82.
[17] سجده/سوره32، آیه10.
[18] سجده/سوره32، آیه11.
[19] انعام/سوره6، آیه61.
[20] بقره/سوره2، آیه154.
[21] آل عمران/سوره3، آیه169.
[22] آل عمران/سوره3، آیه169.
[23] بقره/سوره2، آیه129.
[24] بقره/سوره2، آیه129.
[25] التّوحيد، الشيخ الصدوق، ج1، ص46.
[26] التّوحيد، الشيخ الصدوق، ج1، ص146.
[27] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص84.
[28] نساء/سوره4، آیه78.
[29] التّوحيد، الشيخ الصدوق، ج1، ص444.
[30] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج15، ص369، أبواب جهاد النفس وما يناسبه، باب56، ح1، ط آل البيت.
[31] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج1، ص245، أبواب نواقض الوضوء، باب1، ح1، ط آل البيت.
[32] آل عمران/سوره3، آیه79.