87/08/11
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 85
﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾﴿85﴾
دربارهٴ اينكه منظور روح چيست ملاحظه فرموديد اقوال متعدّدي است كه از تناسب آيه قبل و بعد خواستند كمك بگيرند. فخررازي مثل بعضي از محقّقان ديگر بر اين نظر هستند كه مقصود از اين روح همان روح انساني است زيرا در آيه قبل چنين آمده است ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾[1] شاكلهٴ هر كسي مناسب با روح اوست چون سخن از شاكله است و روح و هويّت انسان است سؤال ميكنند روح انسان چيست كه شاكلههاي گوناگوني دارد و هر كسي بر شاكلهٴ خودش عمل ميكند اين تناسب گذشته است كه باعث ميشود منظور از اين روح، روح انسان باشد.
قول دوم آن است كه منظور از اين روح وحي قرآني است براي اينكه در بخشي از آيات قرآن كريم ذات اقدس الهي از وحي به روح ياد كرده است نظير آيهٴ 52 سورهٴ مباركهٴ «شوريٰٰ» كه فرمود: ﴿وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا﴾ ما روحي را وحي فرستاديم اين روح همان قرآن است و وحي الهي است كه اِيحا براي خداست، تلقّي وحي براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است منظور از اين روح همان وحي الهي است و تناسب گذشته و آينده هم همين را تأييد ميكند. در گذشته آيهٴ 82 اين بود ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾ در آينده آيهٴ 87 و همچنين آيهٴ 88 دربارهٴ وحي قرآني است مخصوصاً آيهٴ 88 كه فرمود: ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾ پس سابق و لاحق دو شاهدند كه منظور از اين روح وحي قرآني است. قول سوم آن است كه منظور از اين روح فرشتهاي است اعظم از ملائكه براي اينكه خداي سبحان فرمود: ﴿يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلاَئِكَةُ﴾[2] . قول چهارم آن است كه منظور از اين روح خَلقي است كه از ملائكه نيست و انسان هم نيست و شبيه ملائكه است يا شبيه انسان است ولي از اينها نيست.
فخررازي بعد از نقل اين قول چهارم ميگويد ما نه دليل قرآني براي اين قول پيدا كرديم، نه دليل روايي اما آن اقوال سهگانهٴ قبل شواهدي دارد لكن مختار همان است كه منظور از اين روح، روح انساني است براي اينكه خداي سبحان از انسان به عنوان خليفه ياد كرد ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[3] را مطرح كرد و هميشه شناخت هويّت انسان و روح انسان مطلوب بشر بود و همان را ذات اقدس الهي ميخواهد بيان كند و آيه ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾[4] هم همين را تأييد ميكند. منظور از اين روح ظاهراً همين روح انساني است.
مطلب بعدي آن است كه در جواب اگر ذات اقدس الهي به پيامبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرموده باشد ﴿قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ يعني يكي از كارهاي پروردگار است اين در حقيقت جواب نيست چون همهٴ آنچه كه در آسمان و زميناند «مِن امر ربّ»اند اين ديگر جواب نيست مگر اينكه كسي خيال كند محور سؤال اين است كه آيا روح مبدأ دارد يا نه، قديم است يا حادث كه اين ﴿قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ جواب باشد كه نه خير، روح جزء شئوني است كه خداي سبحان به آن شئون متشأن است يعني جزء امر خداست، خلق خداست و قديم نيست لكن بسيار بعيد است كه منظور اين باشد.
اما اينكه اين بشر نميتواند روح را بشناسد بسياري از حقايقاند كه كُنهشان قابل درك بشر نيست اما خود بشر تا خودش را نشناسد، خالقش را نميشناسد و همهٴ ما هم مأموريم به معرفت خدا، معرفت خدا بالاتر از معرفت خود ماست اگر ما خودمان را نتوانيم بشناسيم چگونه خداي خود را بشناسيم؟ بنابراين نميشود گفت كه روح چون قابل شناخت نيست خدا پاسخ نداد چون ما موظّفيم خودمان را بشناسيم براي اينكه تا خودمان را نشناسيم خالقمان را نميتوانيم بشناسيم و از كجا پي ببريم به خالقمان يا از راه خودمان يا از راه جهان بالأخره يك عالِم تا خود را نشناسد و به خود معرفت پيدا نكند مقدورش نيست كه به غير خود راه پيدا كند.
پس ﴿قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ بايد يك نحوه جواب باشد و قرآن كريم چون آن خطوط كلي را مشخص كرده است در امور چهارگانه يعني موجود يا غيب است يا شهادت، معرفت يا حسّي است يا عقلي البته معرفت شهودي را هم براي اخص يا خواص تثبيت كرده است. براي اثبات اينكه روح جزء عالَم امر است خود قرآن كريم امر و خلق را در مقابل يكديگر قرار داد امر به معناي حُكم و ايجاد جوّش اوامر است چه تكويني و چه تشريعي، امر به معناي شأن جمعش امور است اين امر جمعش اوامر است يعني آن موجودي كه با امر انجام ميشود. در شريعت قوانين با امر خدا يا با نهي خدا تثبيت ميشود در تكوين قوانين با امر خدا تكوين ميشود امر تكويني، خود قرآن كريم وقتي امر را به مجرّدات اسناد ميدهد كه فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[5] و در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» همانطور كه قبلاً گذشت امر خود را تفصيل كرد كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[6] معلوم ميشود كه عالَم امر مادّه ندارد با همان كُنه الهي حل ميشود كه اين كُنه خبر نميگيرد فاعل ميگيرد فاعل او هم ضمير «أنت» است چه اينكه آن «يكون» كه «كان» تامّه است خبر نميگيرد فقط فاعل ميگيرد فاعل او هم «هو» است. اين ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ به يك معدومِ محض مستحضريد كه نميگويند ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ گرچه در بحثهاي قبل گذشت كه فرق خطاب تكويني و خطاب اعتباري اين است كه در خطاب اعتباري خطاب فرع بر مخاطب است تا مخاطب نباشد نميشود امر كرد اما خطاب تكويني اصل است مخاطب فرع بر اوست تا خطاب نباشد مخاطب خلق نميشود آن ﴿يَكُونُ﴾ كه مخاطب است بعد از اين ﴿كُن﴾ كه خطاب است پديد ميآيد تا اينجايش درست است كه خطاب تكويني اصل است و مخاطب فرع بر خطاب ولي خطاب اعتباري فرع است و فرع بر مخاطب است تا اينجايش اصل است اما خطاب به معدوم محض معقول نيست به چه كسي خدا خطاب ميكند ﴿كُن﴾ به يك شيء معدوم كه شيء نيست فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ معدوم كه مراد نيست معدوم كه شيء نيست بلكه اين صورت علمي اشياست كه هم معلوم است و هم خدا اراده كرده است كه آن موجود علمي را عيني كند ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً﴾ يعني «إذا أراد أن يوجد شيئاً علمياً في العين أن يقول للمعلوم كُن فيكون فيوجد المعلوم في الخارج» وگرنه معدومِ محض قابل خطاب نيست و همهٴ اينها در عالَم غيب است يعني موجود مجرّد است زمان ندارد، مكان ندارد و مانند آن.
روايات اين مسئله را هم ملاحظه فرموديد مخصوصاً در اين كتاب تفسير شريف كنزالدقائق اين بيش از تفسير نورالثقلين و اينها روايات را جمعآوري كرده روايات هم متضارب است بعضي از اين روايات دربارهٴ فرشته است در بعضي از اين روايات دربارهٴ روح است بخشي از اين روايات روح را مادّي ميداند اين روح همان است كه در پزشكي روانشناسان دربارهٴ او كار ميكنند آنها آثار مادّي را بر همين روح منطبق ميكنند آن روحي كه در روانشناسي پزشكان مطرح است به زعم سابقيها همان روح حيواني و امثال ذلك است يك روانشناس هرگز نميتواند آن روح كليّات را درك بكند آن را ميفهمد هرگز نميتواند چه با ابزار، چه بيابزار آن روحي را كه قرآن كريم ميفرمايد: ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[7] بفهمد كسي كه خداي ناكرده به بيماري نفاق مبتلاست جزء منافقين است هيچ دستگاهي تحت السماء و فوق الأرض نيست كه بفهمد اين شخص منافق است، مريض است ميگويد اين قلبش سالم است، ما بررسي كرديم عكسبرداري كرديم همهٴ كارهاي فنّي را انجام داديم نوار گذاشتيم، نوار گرفتيم قلب سالم است اما خدا ميفرمايد اين قلب مريض است آنكه مريض است در دستگاه طب بالقول المطلق نميگنجد آن يك چيز ديگر است آن مربوط به غيب است اينها ابزار شهادت دارد آن عالمالغيب ميخواهد كه خبر بدهد كه اين مريض است يا سالم است. وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) ممكن است در دوران سالمندي و كهنسالي يك عارضهٴ قلبي پيدا كند اما خدا ميفرمايد: ﴿إِذْ جَاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ﴾[8] اين قلب سالم است ولي وقتي پزشك معاينه ميكند ميبيند اين دل مريض است اين دلي كه پزشك ميگويد مريض است اين همان قلب حيواني است كه در قسمت چپ بدن است و ميتپد و كارش هم پالايش خون است در حيوانات هم هست پس آنكه قرآن ميفرمايد مريض است براي عالَم غيب است، آنكه طبيب ميگويد ما روانشناسيم براي عالَم شهادت است اگر رواياتي روح را مادّي دانست همين روحي است كه روانشناسان پزشكي دربارهٴ او سخن بگويند كه يكي از خواصّ مادّي بدن انسان است، اما اگر كسي بخواهد به آيهٴ مباركهٴ ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَي عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَي﴾[9] به اين تمسّك بكنند چه اينكه به اين تمسّك كردند كه اين مادّي است، چرا؟ براي اينكه ميفرمايد آن كسي كه ميميرد روحش را خدا قبض ميكند آنها كه نميميرند به خواب ميروند دو قِسماند بعضيها هستند كه عمرشان به سر آمده خدا همانها را در عالم خواب قبض ميكند، بعضيها هستند كه عمرشان باقي است خدا آنها را رها ميكند پس هر كسي كه ميخوابد روحش را به خدا ميسپارد اين يك، آنكه عمرش تمام شده است خدا او را اِمساك ميكند نزد خود نگه ميدارد آنكه عمرش باقي است او را ارسال ميكند وقتي كه اين روح ارسال ميشود به بدن برميگردد بعضي از بزرگان اهل معرفت ميگويند شما اگر كمي تأمّل بكنيد ميبينيد اين هفت ميليارد بشري كه فعلاً روي زمين هستند هفت ميليارد پرنده از اين ابدان شبانه پَر ميكِشند اين هفت ميليون روح اين هفت ميليون بدن را موقع خواب رها ميكنند بامداد كه شد همه دوباره برميگردند هيچ كدام هم اشتباه نميكند انسان كه ميخوابد كه روح با بدن نيست تعلّقش را از بدن كم ميكند آن مرحلهٴ گياهي را اينجا نگه ميدارد كه اين غذاها را حس بكند اين دَمي داشته باشد نفسي بكشد بخشهاي ادراكي را رها ميكند در ديار مرسلهٴ خودش ميرود اگر يك روح عادي باشد كه خوابهاي پريشان و آشفته و اضغاث و احلام ميبيند اگر روح ملكوتي باشد كه رؤياهاي خوب نصيبش ميشود، ميشود مبشّرات اين شخص كه در بستر آرميده است تعلّق روح او به او موقّتاً قطع است مگر بخش گياهي او وقتي كه ميخواهد بيدار بشود اين روح دوباره به بدن متعلّق ميشود اين شخص ميفهمد و بيدار ميشود اين هفت ميليارد روحي كه بشر فعلي دارد چون هفت ميليارد بشر گفتند روي زمين زندگي ميكند هفت ميليارد پرندهٴ ملكوتي شبها از اينها جدا ميشود بامداد همه به خانهٴ خودشان برميگردند بدون اشتباه آنهايي كه خواستند بگويند روح مادّي است از اين اِمساك كمك گرفتند گفتند چون آيه دارد ﴿فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَي عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾[10] خدا يكي را امساك ميكند پس معلوم ميشود كه روح مادي است خب اگر ـ معاذ الله ـ امساك مادّي باشد مُمسِك هم بايد مادّي باشد اين امساك كه مادّي نيست با دست گرفتن نيست در اول سورهٴ مباركهٴ «فاطر» دارد كه ذات اقدس الهي ﴿جَاعِلِ الْمَلاَئِكَةِ رُسُلاً﴾ هست و رحمت اشياء به دست خداست بعد فرمود: ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ﴾[11] اگر خداي سبحان درِ رحمت را به روي كسي باز كند كسي نميتواند جلوي رحمت الهي را بگيرد ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ لَهُ﴾ آن را كه خدا امساك كرد و نگشود كسي نميتواند باز كند خب اگر رحمت خدا امساك و فتح دارد، وحي خدا رحمت است، نبوّت رحمت است، عنايت رحمت است، امامت رحمت است، عصمت رحمت است، ولايت رحمت است همهٴ اينها رحمت الهياند اگر كملهٴ امساك دليل بر مادّي بودن باشد بايد همهٴ اينها امور مادّي باشند و همهٴ اينها ميشوند جزء عالم شهادت آن وقت آنكه ميگويند روح مادي است ـ معاذ الله ـ روح انبيا هم بايد مادي باشد خب اگر روح شده مادي يعني همين كه در تالار تشريح ارباً اربا ميشود ديگر چيز ديگري نيست و بيرون از تالار تشريح هم چيز ديگر نيست آن وقت اين چگونه ميتواند از غيب باخبر باشد اگر موجودي در جاي معيّني است اين چگونه ميتواند معدوم را بفهمد، جريان نوح و امثال نوح انبياي گذشته(عليهم السلام) كه معدوم فعلياند يا جريان قيامت و امثال قيامت كه معدوم فعلياند اين روح چه قدرتي دارد كه معدوم گذشته را، معدوم آينده را الآن درك ميكند و خبر ميدهد معلوم ميشود روح نه متزمّن است و نه متمكّن، نه در عصري هست نه در مصري، نه در جايي هست نه در ظرفي اين ميشود امر مجرّد و جزء عالم غيب لذا روايات هم تقريباً سه طايفه است بعضيها كه غالب اين روايات را در همان تفسير شريف كنزالدقائق نقل كردند كه منظور از اين روح فرشته است يا منظور از اين روح حيواني است يا منظور از اين روح وحي قرآني است.
جامع همهٴ اينها همانطوري كه در طليعهٴ بحث اشاره شد ميتواند يك امر عالم غيبي باشد كه روايت ناظر به آن ميباشد اما مستحضريد كه اين روايات بسياري از اينها مرسل است ما در كتابهاي فقهي به يك روايت مرسل كه ميرسيم ميگوييم دستمان باز نيست حالا اگر كسي خواست فتوا بدهد كه فلان كار مستحب است مثلاً ناخن گرفتن در روز پنجشنبه مستحب است اين نميتواند به اين روايات مرسل فتوا بدهد مگر رجائاً آن وقت چگونه معارف وحياني را انسان با اين روايات مرسل حل كند شما غالب رواياتي كه در تفسير شريف نورالثقلين است، تفسير برهان است ميبينيد سند ندارد شما در سادهترين احكام مستحبّ فقهي ميبينيد دستتان باز نيست آن وقت بياييد مشكلترين مطالب ديني را با اين روايت مرسل حل كنيد.
بنابراين خود روايات هم بايد روي آن كار بشود روايات معتبر پيدا بشود اولاً، و ملاحظه فرموديد كه در بحثهاي قرآني ما به روال مجمعالبيان بحث ميكنيم يعني آيات و روايات آميختهٴ هماند ولي در مقام تأليف و تسنيمنويسي برابر الميزان نوشته ميشود كه مرزها از هم جدا باشد بحث تفسيري از بحث روايي جدا باشد سرّش اين است كه قرآن متن است و روايات شرح اما خود ائمه(عليهم السلام) و خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود مثل خدا كسي حرف نميزند نميتوانند حرف بزنند اما مثل ما حرف ميزنند و به نام ما هم روايات فراواني جعل ميكنند «سَتَكْثُرُ عليَّ القالة»[12] خدا غريق رحمت كند مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) را ايشان ميفرمودند برابر اين روايت كه پيغمبر فرمود به نام من دروغ زياد ميبندند معلوم ميشود يقيناً به نام پيغمبر دروغ بستند و ميبندد چرا؟ براي اينكه اين روايت كه دارد «سَتَكْثُرُ عليَّ القالة» يا صادر شد يا صادر نشد، اگر اين روايت صادر شد خب پيغمبر صادق است مصدّق است فرمود عدهاي به نام من دروغ جعل ميكنند، اگر اين روايت صادر نشده باشد همين روايت دليل بر جعل است براي اينكه راويان اين را به پيغمبر نسبت دادند گفتند پيغمبر فرمود: «سَتَكْثُرُ عليَّ القالة». فرمودند به نام ما معصومان روايات جعل ميكنند يك، و كلمات ما معجزه نيست كه كسي نتواند مثل آن سخن بگويد مثل ما سخن ميگويند اين دو، ولي مثل قرآن احدي توان سخن گفتن ندارد شما چون به نام ما روايات جعل ميكنند عنصر اصلي قبول و نكولتان قرآن باشد اين به منزلهٴ قانون اساسي است شما مطالب قرآن اساسي را به صورت شفاف و روشن درك كنيد يك، آنچه كه از ما نقل شده است به اين متنِ اساسي بسنجيد دو، اگر مباين بود طرح كنيد سه، اگر مباين نبود بپذيريد چهار، آنگاه همين روايات ما كه سند دارد و متنش مباين نيست آن را در حوزهٴ قرآن كريم شارح آيات قرار بدهيد پنج اين پنجتا كار در تسنيم شده در اين بحثها ميشود اول بايد ما بفهميم اين آيه چه ميگويد براي اينكه اگر ما يك معيار شفاف و روشن به نام ميزان نداشته باشيم آن وقت روايات را با چه چيزي بسنجيم ببينيم كه «إن واقف كتاب الله كذا، إن خالف كتاب الله كذا» اين نصوص عرض روايات بر قرآن دو طايفه است يك طايفه همان نصوص علاجيه است كه معمولاً در كتابهاي اصول ملاحظه فرموديد كه در نصوص علاجيه آمده است كه اگر دوتا خبر متعارض بود بايد بر قرآن بسنجيم «ما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب الله فدعوه»[13] طايفهٴ ديگر، ديگر در كتاب اصول نيامده هر دو طايفه را مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كتاب شريف كافي نقل كردند و آن اصل حجّيت روايت است ائمه(عليهم السلام) فرمودند هر روايتي كه از ما صادر شده است يعني چه معارض داشته باشد چه معارض نداشته باشد شما بايد بر قرآن عرضه كنيد اگر مخالف قرآن بود نپذيريد حرف ما نيست، خب ما اگر قرآنشناس نباشيم خطوط كلّي قرآن را ندانيم اين روايت را بر چه چيزي عرضه كنيم؟ هيچ يعني هيچ به نحو سالبهٴ كليه دست ما باز نيست كه اول به سراغ روايت برويم چون هم اين نصوص علاجيه دست ما را بسته است، هم آن طايفه از نصوص فرمود اوّلين وظيفهٴ يك محدّث آن است كه بعد از احراز سند متنش را بر قرآن كريم عرضه كند موافقت كتاب شرط نيست ولي مخالفت كتاب مانع است چون بسياري از اين روايات شارحاند نظير رواياتي كه صلات را، صوم را، عبادات را تبيين ميكند، شرح ميكند ركعاتش، شكوكش، قواطعش، موانعش، شرايطش را ذكر ميكند موافقت قرآن شرط نيست كه ما مضمون اين روايت را در قرآن بيابيم ولي مخالفت قرآن مانع است مانع حجّيت است پس اولاً و بالاصاله ما بايد در خدمت قرآن برويم تدبّر بكنيم ببينيم اين آيه چه ميگويد با آيات ديگر بسنجيم آيات وقتي كه روايات نميگويد اين حديث ما را با فلان آيه بسنجيد كه فرمود با قرآن بسنجيد وقتي ميتوانيم ما ميزان داشته باشيم كه آيات قرآن بعضها را با بعض هماهنگ ببينيم كه بگوييم پيام قرآن اين است يك وقت كسي ميخواهد در مراسمي سخنراني كند يك آيه را ميخواند ميگويد قرآن نظرش اين است خب اين مَعفوّ است براي اينكه نه مخاطب از او انتظار دارد، نه آن مجلس بيش از اين از او انتظار دارد كه اين دربارهٴ اين آيه حرف بزند گرچه گفته نظر قرآن اين است يا نظر اسلام اين است ولي منظورش اين است كه اين آيه پيامش اين است اما يك وقت يك محقّق ميخواهد حرف قرآن را بيان كند اين اگر يك آيه را ديد كه نميتواند بگويد نظر قرآن اين است كه اين بايد كلّ آيات مناسب را ارزيابي بكند به مقدار طاقت البشريّه اينها را كه هماهنگ كرد بگويد قرآن نظرش اين است اگر يك آيه يا چندتا آيه را ارزيابي كرد اين مُتجزّي در تفسير است نه مجتهد مطلق و حرف متجزّي بايد متجزّيانه باشد بايد بگويد اين چند آيه اين است تازه وقتي كه همهٴ قرآن را ارزيابي كرد فقط مجاز است كه بگويد نظر قرآن اين است حق ندارد بگويد نظر اسلام اين است چون اسلام تنها قرآن نيست ما كه نگفتيم ـ معاذ الله ـ «حسبنا كتاب الله» كه ما گفتيم «حسبنا القرآن و العترة» بعد از اينكه تمام آيات قرآن مشخص شد بايد اينجا بنويسيم كه نظر قرآن شريف اين است و حق نداريم بگوييم نظر اسلام اين است بايد برويم خدمت اهل بيت(عليهم السلام) آنجا هم يك روايت و دو روايت نيست خدا غريق رحمت كند مرحوم صاحب جواهر را اين در جلد 27 يا 28 جواهر است ميفرمايد اين چهارده معصوم مثل يك نورند اگر كلام امام هادي يا امام جواد(سلام الله عليهما) را ما مفسّر كلام امام حسن و امام حسين قرار ميدهيم براي اينكه اينها به منزلهٴ يك متكلّماند و كلام متكلّم «يفسّر بعضه بعضا» اينها چندتا نيستند اينها يك نفرند اين كلام اينها «يفسّر بعضه بعضا»[14] فرمايش مرحوم صاحب جواهر در جلد 27 يا 28 است در يكي از اين كتابها هم با ذكر صفحه آمده، خب.
بعد از اينكه اين چهارده معصوم سخنانشان ارزيابي شد اينجا بايد بنويسيم عترت اين را ميگويد نه اسلام اين را ميگويد اگر حرف عترت را با قرآن حرف قرآن را با عترت هماهنگ كرديم مجتهدانه ارزيابي كرديم آنگاه مجازيم به قدر طاقت البشريه بگوييم اسلام چنين ميگويد اين راهي است كه تسنيم و امثال تسنيم دارند طي ميكنند.
به هر تقدير اين چهار قولي كه فخررازي درست كرده ظاهراً همان قول ﴿قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ كه روح انساني است آن اقواست همين راه را هم سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) طي كرده ولي مستحضريد آنچه كه الآن فخررازي نوشته با آن صفحات رحلي اگر در همين صفحات وزيري چاپ بشود سي صفحه است معادل اين در تفسير آلوسي هم هست اگر مقداري اين بحث طول ميكشد گاهي بعضي از روزها تكرار محسوس ميشود نه براي اينكه كار نشده مطلب بيش از اين نيست يعني آدم بخواهد سي صفحهٴ رحلي تفسير فخررازي را ببيند اين كار يك روز و دو روز نيست سي صفحه يا كمتر و بيشتر رحلي آلوسي را ببيند اين كار يك نفر و دو نفر نيست چون همهٴ اينها بارش به دوش يك نفر است احياناً ممكن است كه بعضي از روزها تكرار خيال بشود يا مثلاً كمكاري نشان بدهند يا مثلاً مطالعه نشده نشان بدهند اينچنين نيست تا اينها جمعبندي بشود گاهي ممكن است انسان مطالعه بكند سَرَش هم درد بيايد ده صفحه نگاه بكند ولي حرف جديدي گيرش نيايد اينطور نيست كه حرف جديد همينطور دسته كرده در كتابها باشد و رديف بگويند اين اول و دوم و سوم و چهارم به هر تقدير گفت:
باري كه گردون عاجز ز حملش جز ما ضعيفان حامل ندارد
«و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته»