درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/08/06

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 84 تا 85 سوره اسراء

 

﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَي سَبِيلاً﴾ ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾

 

اصل كلّي ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ مي‌تواند شامل واجب و ممكن باشد محذوري هم ندارد هم ذات اقدس الهي بر اساس روش خاصّ خود عمل مي‌كند، هم مخلوقهاي الهي. درباره ي مخلوقهاي الهي كار سهل است درباره ي ذات اقدس الهي فرمود: ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾[1] يعني ذات اقدس الهي بر اساس صراط مستقيم كار مي‌كند هم در ساختار عالَم فرمود ما عالم را بر اساس حق آفريديم، هم در ادامه ي پرورش و ربوبيّت عالم مي‌فرمايد: ﴿إِنَّ رَبِّي عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ كارهاي ذات اقدس الهي بر اساس صراط مستقيم است چون خودش حق است ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا يَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾[2] و آنچه از خدا كه حق است صادر مي‌شود آن هم حق است برابر اين آيه‌اي كه هم در سوره ي مباركه ي «بقره» آمده، هم در آل‌عمران ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾[3] از غير خدا حق نيست و آنچه از خداست آن هم حق است، پس ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ مي‌تواند شامل واجب بشود درباره ي ممكن هم كه بحثش گذشت مي‌تواند.

مطلب دوم اينكه آنچه كه جناب قرطبي نقل كرده است همان را آلوسي در روح‌المعاني بيان كرد بدون اينكه بگويد چه كسي گفته است.

مطلب سوم اينكه درست است كه امام معصوم اُسوه ي ماست ولي ما مجاز نيستيم حرف خود را در رديف حرف امام قرار بدهيم بگوييم «قال عليّ(عليه السلام) و قال كذا» آن علم شهودي معصومانه ي حق است، اين علم حصولي آميخته با خطا و خطيئه بنابراين كاري كه جناب قرطبي و امثال قرطبي كردند يك كار نارواست.

مطلب چهارم اينكه ارجا آيه چيست بالأخره؟ برابر روايات ارجا آيه را گفتند ﴿وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَي﴾[4] آن‌گاه به ذات مقدس پيامبر ذات اقدس الهي عطا و رحمت و شفاعت و محبّت اِعمال بكند كه پيامبر راضي بشود اما بالأخره ارجا آيه همان ارحم‌الراحمين بودن خداست وقتي خدا ارحم‌الراحمين است رحمت او نامتناهي است او به ما از خود ما نزديك‌تر است اولاً، عالم‌تر است ثانياً، قادرتر است ثالثاً، مهربان‌تر است رابعاً. ما به خودمان مهربانيم و ذات اقدس الهي به ما مهربان‌تر نه اينكه ما از خدا به خودمان ارحم‌ باشيم خداوند ارحم است بالقول المطلق حالا بعضي از كارهاست كه ما از ثواب و خطاي آن بي‌خبريم مطلب ديگر است و در روايات هم آمده است كه «وآخر مَن يشفع أرحم الراحمين» آخرين شفيع ذات اقدس الهي است بالأخره انبيا، اوليا، اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) موجود ممكن‌اند و عفو و بخشش و رحمت اينها نامتناهي است آنكه رحمش نامتناهي است او خداست اين روايت را كه در نهج‌الفصاحه هست و همين روايت را جناب فريدالدين عطار به نظم در آورده در منطق‌الطير چندبار در همين بحث تفسيري خوانده شد كه وجود مبارك پيامبر به خداي سبحان عرض مي‌كند كه اعمال امّت مرا در قيامت به من واگذار بكن كه من نزد انبياي ديگر مثلاً شرمنده نشوم و اينها ذات اقدس الهي در پاسخ مي‌فرمايد اعمال امّت تو را خودم بررسي مي‌كنم كه حتّي آنها نزد تو خجالت نكشند، خب اين نشانه ي آن است كه ارحم بودن خدا براي همين آمده.

 

پرسش:...

پاسخ: حالا آن هم مي‌آيد به خواست خدا، خب.

پس اينها مربوط به مسئله ارحم بودن و ارجا آيه بودن و اينهاست، اما آنچه كه مربوط به معذّب شدن است كه چه چيزي عذاب مي‌شود بالأخره؟ انسان با بدن و روح در همه ي نشئات هست البته در دنيا كه هست با وضع مناسب دنيا، در برزخ مناسب برزخ، در ساهره ي قيامت با وضع مناسب ساهره ي قيامت، در بهشت ان‌شاءالله مناسب با بهشت ولي بالأخره در هيچ نشئه‌اي بي‌بدن نيست و بي‌روح نيست آنچه كه ادراك مي‌كند حالا يا متنعّم است يا معذّب همان روح آدم است ديگر كه او مُدرِك است تَن ابزار كار است اگر كاري بشود كه روح ادراكش كم بشود يا منتفي بشود نسبت به موردي در آنجا نه لذّت است و نه درد كسي را كه بي‌هوش كردند، بي‌حس كردند، بي‌هوش موضعي يا بي‌هوش كلّي به همان اندازه او دركي ندارد نه لذّت مي‌برد و نه متأثّر مي‌شود تمام ادراكها براي روح است و بدن ابزار كار است.

در دنيا اگر كسي آن فطرت الهي را شكوفا نگه داشت، زنده نگه داشت او از معارف و از علوم و از حقايق و از صداقت لذّت مي‌برد اگر بر اساس ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[5] او را مدسوس كرد، دفن كرد بين غرايز و اغراض خيال را، وهم را در مسئله ي انديشه، شهوت و غضب را در بخش انگيزه حاكم كرد آن رنجور است رنج مي‌برد ولي وهم براي لذّت است، لذّت براي وهم و خيال است و قهراً محدود لذّت هم براي شهوت و غضب است ولي محدود و اين وهم و خيال در بخش انديشه و آن شهوت و غضب در بخش انگيزه بر خلاف عقل نظري در قسمت علم و عقلِ عملي در قسمت عمل يا لذّت مي‌برند يا رنج مي‌برند و مانند آن، ولي اساس كار براي همان فطرت است و فطرت هرگز از بين نمي‌رود و آنچه را كه شيطان تهديد كرده است كه گفت من دستور مي‌دهم، اغوا مي‌كنم، اضلال مي‌كنم ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾[6] تغيير در خلقت همان است كه تضعيف بكند فطرت را، تدسيس بكند، دسيسه بكند او را در بين اغراض و غرايز دفن بكند از سوي ديگر وگرنه توان آن را ندارد كه آن فطرت اصلي و هويّت اصلي انسان را نابود بكند.

حالا اين انسان همان‌طوري كه در فقه اگر يك سلسله مسائل دقيقي پيش آمد فقهاي بزرگوار تلاش و كوشش كردند و مي‌كنند كه اين را در مسير عقل در بياورند كه بر خلاف عقل نباشد در مسائل حكمت و مسائل عقلي هم همين‌طور است در مسائل فقه مثلاً ملاحظه مي‌كنيد گفتند اگر مال كسي را فروختند بدون اذن او اين بيع، بيع فضولي است و اگر مالك اجازه بدهد اين بيع صحيح مي‌شود حالا اجازه كاشف است يا ناقل؟ مشهور اين است كه اجازه كاشف است، اجازه كاشف است يعني چه؟ يعني خانه ي كسي را كه بيگانه شش ماه قبل فروخت بعد از اينكه صاحب‌خانه بعد از شش ماه فهميد گفت «أجزتُ» اين اجازه باعث صحّت معامله ي آن شش ماه قبل است برابر آن يكي، دوتا روايتي كه در باب فضولي وارد شده اينجا اين فقها(رضوان الله عليهم) با يك اشكال عقلي روبه‌رو هستند كه بالأخره «لا بيع الاّ في مِلك» است يا «لا بيع الاّ في مُلك» است بايع بايد مالك باشد و اگر بيگانه مال مردم را فروخت اين چه بيعي است اين تجارت عن تراض نيست، «لا يحلّ مال امريء مسلمٍ الاّ بطيب من نفسه»[7] نيست. رضايت كه بعد از شش ماه واقع شد اين رضايت شرط بود عنصر اصلي بود چگونه اين رضايت بعد از شش ماه باعث صحّت معامله ي شش ماه قبل است يعني اين در متأخّر اثر دارد آن وقتي كه اين معامله واقع شد كه رضايت مالك نبود، آن وقتي كه رضايت مالك پديد آمد معامله‌اي در كار نيست اين اشكال عقلي فقها(رضوان الله عليهم) را وادار كرده است كه اينها راه‌حلّي پيدا كردند شرط متأخّر درست كردند، شرط متأخّر ديدند مشكل دارند شرط متقارن درست كردند، ... درست كردند با همان بحثهاي عميق عقليِ پيچيده‌اي كه مستحضريد برخي كشف حقيقي، برخي كشف حُكمي تا اين مشكل عقلي روايات را حل بكنند.

در جريان تعذيب رباخوار و آنهايي كه به صورت حيوان در مي‌آيند در قيامت رباخوار معذّب است اين حرفي در آن نيست، خب اگر اين واقعاً ديوانه باشد ديوانه چه عذابي دارد درك ندارد اينكه ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[8] مُخبطّانه سر از قبر برمي‌دارد اين جنون كه باعث عذاب او نيست در عين حال ذات اقدس الهي اين را دارد به عنوان تعذيب نقل مي‌كند اين چه عذابي دارد يا برابر رواياتي كه در ذيل آيه ي ﴿وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَكَانَتْ أَبْوَاباً﴾[9] آنجا هم زمخشري نقل كرده از برادران اهل سنّت، هم مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) از فرقه ناجيه نقل كرده است از ما كه عده‌اي به صورت حيوانات گوناگون در مي‌آيند منظور اين نيست كه نظير كاريكاتور اين شخص صورتش حيوان است ولي واقعاً انسان است كه اين شخص واقعاً حيوان شد به تعبير نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهج‌البلاغه قبلاً خوانديم فرمود: «الصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ... وَ ذلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ»[10] يعني اين شخص در دنيا ظاهراً انسان است ولي باطناً حيوان قيامت كه ﴿تُبْلَي السَّرَائِرُ﴾[11] است باطن ظاهر مي‌شود اين شخص به صورت حيوان در مي‌آيد، خب اگر اين شخص به صورت مار و عقرب در آمد مگر مار و عقرب معذّب‌اند؟ مگر گرگ و گراز معذّب‌اند؟ اين را حكمت بايد حل كند صاحبان علوم عقلي بايد حل كنند همان‌طوري كه آن بخش را فقهاي بزرگوار با شرط متأخّر حل كردند اين را هم حُكما با حركت جوهري بايد حل بكنند كه اين انسان كه دارد حركت مي‌كند اين‌چنين نيست كه اين مجاز باشد و اگر قرآن فرموده است: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[12] اين مجاز باشد اين حرف شاعرانه باشد ـ معاذ الله ـ اين‌چنين نيست اگر فرمود: ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[13] اين‌چنين نيست كه اين شاعرانه باشد حرفهاي مبالغه باشد.

تحليلي در خطبه ي چهار نهج‌البلاغه هست كه آن تحليل هم چندبار اينجا خوانده شد كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) مي‌فرمايد شيطان گاهي نفوذ مي‌كند اول وسوسه مي‌كند در حرم و حريم قلب حركت مي‌كند و اين شخص غافل است بيدار نيست يك گروه خاصّي‌اند كه ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾[14] اين شيطان لباس احرام مي‌پوشد با اينكه حرامي است اين حراميِ جامه ي احرام در بركرده در اطراف كعبه ي دل دارد طواف مي‌كند اين را مي‌گويند طائف فرمود اين طائف حرامي در دور كعبه ي دل الآن مي‌گردد منتظر است چه موقع درونِ كعبه ي دل باز مي‌شود كه برود در دل نفوذ بكند ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّيْطَانِ﴾ مؤمنان راستين ﴿تَذَكَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ و دفع مي‌كنند اما آنهايي كه غافل‌اند اين حراميِ احرام‌بسته ي طواف كننده وارد درون كعبه ي دل مي‌شود وقتي وارد درون كعبه ي دل شد با وسوسه كار خودش را آغاز مي‌كند و اين شخص را وادار مي‌كند كه مصالح ساختماني اين شيطان را كه وارد شد فراهم بكند چون وقتي وارد شد در قلب او ارادات و خواسته‌هاي او را هم سر و سامان مي‌دهد با معاصي و گناهان اين شخص را وادار مي‌كند كه اين خَس و خاشاك را وارد كند با اين خس و خاشاك اين پرنده ي حرام‌گوشت يعني شيطان اينجا لانه مي‌زند آشيانه مي‌كند وقتي آشيانه كرد تخم‌گذاري مي‌كند وقتي تخم‌گذاري كرد اين تخمها را زير پَر گرم نگه مي‌دارد وقتي گرم نگه‌داشت اينها را به صورت جوجه در مي‌آورد وقتي به صورت جوجه در آورد كلّ اين فضاي دل را اين جوجه‌ها پُر مي‌كنند اينها از لطيف‌ترين بيانات نوراني حضرت امير است كه در خطبه ي چهار نهج‌البلاغه است و چندين بار در همين بحث تفسير خوانده شد فرمود وقتي كه وارد شد مسكن فراهم كرد، آشيانه فراهم كرد «بَاضَ» يعني بيضه‌گذاري مي‌كند، تخم‌گذاري مي‌كند بعد از اينكه فرمود: «بَاضَ وَ فَرَّخَ» فَرْخ و فرّوخه يعني جوجه تفريخ مي‌كند يعني اين تخمها را به صورت فرّوخ و فرخ يعني جوجه در مي‌آورد «بَاضَ وَ فَرَّخَ» وقتي كه اين جوجه‌ها از اين آشيانه در آمدند «دَبَّ وَ دَرَجَ»[15] دابّه دابّه مي‌گويند همين است اين شخص مي‌بينيد آرام ندارد هميشه دلش شور مي‌زند هميشه دلش در وسوسه است كجا بچاپد، كجا بدزدد، با چه كسي هماهنگ بشود، با چه كسي بسازد، با چه كسي بسوزد اينها «دَبَّ وَ دَرَجَ» پس «بَاضَ» است و «فَرَّخَ» است و «دَبَّ» است و «دَرَجَ» آن وقت كلّ اين فضا را اين جوجه شيطانها پُر كردند از آن به بعد وجود مبارك حضرت امير دارد كه از آن به بعد «فَنَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» از آن به بعد اين شخص ديگر تسخيرشده است هر وقت شيطان مي‌خواهد نگاه بكند به نامحرم با چشم اين نگاه مي‌كند، مي‌خواهد آبروي كسي را ببرد با قلم و زبان اين مي‌برد «نَظَرَ بِأَعْيُنِهِمْ» اينها مي‌شوند تريبون شيطان «وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»[16] با زبان اينها حرف مي‌زند در آن خطبه‌اي كه فرمود در وصف متّقيان كه «أَهكَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ» آ‌ن شخص صيحه زد و جانش را از دست داد آن شخص ديگر به وجود مبارك حضرت امير گفت كه اگر موعظه اثر مي‌كند پس چرا در شما اثر نكرده است نمي‌داند كه هر كسي يك شأن خاصّي دارد حضرت فرمود: «نَفَثَ الشَّيْطَانُ عَلَي لِسَانِكَ»[17] اين شيطان است كه از زبان تو اين حرف را در آورده كه من با اين شخص خيلي فرق دارم بعضيها را يك آب نهر مي‌برد، بعضيها را آب بحر هم نمي‌تواند ببرد اين موعظه مي‌تواند در او اثر بگذارد او قالب تهي كند اما دريا هم بشود نمي‌تواند علي را از جا بكِند حسابي دارد، كتابي دارد فرمود اين حرفي كه تو زدي شيطان بود كه از زبان تو گفت اينها تشبيه نيست، اينها مجاز نيست، اينها استعاره نيست، اينها كنايه نيست اينها را حكمت مشخص كرده است همان‌طوري كه شرط متأخّر را فقهاي بزرگوار(رضوان الله عليهم) تبيين كردند اينها را هم حكما تبيين كردند به مقداري كه عقل مي‌فهمد آن اسراري را كه نمي‌فهمد كه معذور است ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾[18]

بر اساس حركت جوهري لُبس نه لَبس، لُبس بعد از لُبس است مثل كون و فساد نيست كه چيزي خلع كند و چيز ديگر بپوشد انسان وقتي كه حركت مي‌كند آن فطرت اصلي خود را دارد و روي آن فطرت چيزهايي مي‌آيد يا شيطنت مي‌آيد يا بهيميت مي‌آيد يا سبُعيّت مي‌آيد يا مَلكيّت مي‌آيد اين چهار راه روي آن فطرت مي‌آيد آن فطرت مسيرش را برمي‌گرداند ولي همچنان زنده است اگر آن سه راه را طي كرد يعني راه شهوت يا غضب يا مَكر و حيله را طي كرد هميشه رنج مي‌برد اما اگر راه فرشته‌خويي را طي كرده است هميشه گنج نصيبش مي‌شود اگر درباره ي رباخوار گفته شد مجنون است اين‌چنين نيست كه اين فطرت خودش را از دست بدهد اين عاقل است مي‌فهمد و اين جنون فرهنگي و اقتصادي آمده روي اين شما الآن همين رباخوار را ببريد نزد روانشناس مي‌گويد كاملاً سالم است ببريد نزد قرآن مي‌گويد اين ديوانه است منافق را ببريد نزد متخصّص قلب مي‌گويد سالم است ببريد نزد قرآن مي‌گويد ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾[19] اين حقيقت در قيامت روشن مي‌شود آن شخص يعني رباخوار مي‌فهمد كه ديوانه است آن منافق مي‌فهمد كه مريض است در قيامت، در دنيا چون نمي‌فهمد رنجي ندارد شما در ترتيب اجناس، در ترتيب فصول، در ترتيب انواع همه اينها را طبق بحث ديروز حفظ كرده داريد كه اگر سؤال كنند «الانسان ما هو» مي‌گوييد «جوهرٌ جسمٍ نامٍ حسّاسٌ متحرّك بالارادة ناطق» تا اينجا را بشر عادي رسيد اما از اين به بعد را وحي انبيا تبيين كردند كه شما اينجا آمديد انسان هنوز در راه است انسان كه آخر خط اينجا نيست اين در راه است شما كه مي‌گوييد اين «جوهر جسمٍ نامٍ حسّاس متحرّك بالارادة ناطق» اين در راهش را گرفتيد اما ببينيد از اين به بعد كه راه را دارد ادامه مي‌دهد ﴿إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِيهِ﴾[20] اين كدام سَمت مي‌رود؟ تا اينجا را عقل عادي مي‌فهمد از آن به بعد را وحي گفته بله، تا اينجا كه شما گفتيد «ناطقٌ» اين وسط راه است از اين به بعد هم اين سرِ چهارراه است يا شيطنت است يا بهيميّت است يا درندگي است يا فرشته‌خويي است آنها هم روي همين ناطقيّت مي‌آيند اگر كسي ناطقيّتش را، آن عقل و درايتش را در شيطنت به كار برد از شياطين معروف بدتر مي‌شود، اگر بر اساس بهيميّت به كار برد از آنها بدتر مي‌شود براي اينكه عقل دارد كه دارد درصدد علم و دانش دارد كه دارد در صراط بهيميت به كار مي‌برد و اگر در راه سبوعيّت و درنده‌خويي افتاد از هر درنده‌اي بدتر است مگر گرگ، مگر مار و عقرب در طيّ مدّت عمرشان چند نفر را مسموم مي‌كنند؟ هزار سال، هزار سال يعني هزار سال مجموع تلفاتي كه گرگ و مار و عقرب در هزار سال نسبت به انسانها دادند اينها يك روزه در خاورميانه دارند پياده مي‌كنند الآن هم شما وقتي بررسي كنيد مي‌بينيد تقريباً هفتاد درصد بودجه ي كره ي زمين صرف آدم‌كُشي است آن سي درصدش صرف غذا و اينهاست اين كارخانه‌هاي وسيع اسلحه‌سازي، اين دانشكده‌هاي مهم و فراگير تربيت خلبانهاي بمب‌افكن، آن ساختن و ساختارهاي هواپيماي شكاري بمب‌افكن اين هر روز سه شيفته دارد كار مي‌كند تقريباً هفتاد درصد بودجه ي روي زمين صرف آدم‌كُشي است بقيه صرف همين موادّ غذايي است كار به دست اينهاست اگر كسي درنده شد از آنها اضلّ است و اگر فرشته‌خوي شد مي‌شود مسجود فرشته اين مقام، مقام آدميّت است نه آدمِ شخصي اين ﴿قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾[21] اليوم هم هست اليوم هم فرشتگان در پيشگاه وجود مبارك وليّ عصر خاضع و خاشع‌اند اين مقام انسانيّت است كه مسجودٌ له ملائكه است نه آن شخص آدم كه «قضية في واقعة» بشود يك داستان تاريخ مصرف گذشته اين‌چنين نيست و اگر از معالِم گرفته تا كافي، از كافي گرفته تا معالم همه اين بزرگان اين روايت را نقل كردند كه فرشته‌ها پَرهاي خود را پهن مي‌كنند زير بال طلاّب علوم همين است كه «إنّ الملائكة لتضع أجنحتها لطالب العلم»[22] دارند خدمت مي‌كنند فرش پهن كردن است، رفت و روي فرش است، روي بال ملائكه نشستن است اينها همه خدمتگزاري فرشتگان است نسبت به انسان براي اينكه انسان با داشتن همه ي اين موانع و كُتَل و عَقبه‌هاي كئود از اينها گذشته است و الهي فكر مي‌كند.

بنابراين اگر معذّب است همين هويّت انسان است اين انسان طبعاً و فطرتاً و هويّتاً به حق مايل است اگر چيزي را كه مطابق همين است به او دادند لذّتش مضاعف مي‌شود بر خلاف اين به او دادند كه آن سه گروه اين كار را مي‌كنند يعني شياطين‌الانس، كالانعام و بهيمه شدن اين عذاب مي‌برد و آن چون از بين رفتني نيست خلود را هم مي‌شود با اين حل كرد اگر او زايل بشود آن وقت كسي بشود واقعاً حيوان خب هر كاري كه حيوان انجام مي‌دهد سمومي كه توليد مي‌كند اينها عوارض ذاتي اين نوع است اين براي او لذيذ است همان مقداري كه اين بلبل از چه‌چه خودش لذّت مي‌برد اين مار و عقرب از توليد سم لذّت مي‌برند نشاطشان در همين است عوارض ذاتي هر نوعي براي او لذيذ و گواراست اگر انسان واقعاً حيوان بشود حيواني كه در عرض انسان است نه در طول انسان اين سم توليد مي‌كند، بد و بيراه مي‌گويد اما خب لذّت مي‌برد ولي اين حيوانيّتي كه دامنگير انسان مي‌شود ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[23] مي‌كند اين در طول انسانيّت است يعني «فهو انسانٌ و حيّةٌ» بر اساس حركت جوهري، «انسانٌ و عقربٌ»، «انسان و سبوعٌ».

 

پرسش:...

پاسخ: نه ديگر در طول هم است در عرض هم كه نيست در عرض هم اگر موجودي هم انسان باشد، هم مار بله اجتماع دوتا متنافي است اما اگر انسانيّت مادّه باشد و آن حيوانيّت و درنده‌خويي صورت بشود اين حركت بكند اين انسانيّت به سَمت درنده‌خويي برود از هر درنده‌اي درنده‌تر مي‌شود و اين حيوان و اين درنده يعني مار و عقرب با آن مار و عقربهاي دنيا خيلي فرق مي‌كنند مار و عقربهاي دنيا حيوان محض‌اند دركي ندارند كارشان اين است و از كارشان هم لذّت مي‌برند اما اين مثل ديوانه، خب عاقل و ديوانه بله ضدّ هم‌اند بالأخره متنافي‌اند اما اگر كسي رباخوار شد «عاقلٌ مجنونٌ» مي‌فهمد ديوانه است در قيامت اين ديوانه‌وار سر از قبر برمي‌دارد در حالي كه مي‌فهمد اگر نفهمد مجنون است كه عذاب نمي‌بيند اين چه شرمي است شرم براي آن ادراك است.

بنابراين اگر عذابي گفته شد آن هويّت اصلي انسان عذاب مي‌بيند و آن از بين نمي‌رود گرچه تضعيفش ممكن است ﴿فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾[24] گفته شد از همين باب است و مانند آن.

مطلب مهمّ در تفسير اين است كه در طليعه ي بحث تفسير آنجا بنا شد كه عده‌اي درباره ي شأن نزول كار بكنند، عده‌اي درباره ي فضاي نزول كار بكنند، يك عده درباره ي جوّ نزول. بيان ذلك اين بود كه اين آيه كه نازل مي‌شود ما بايد ببينيم سبب نزولش چيست؟ مورد نزولش چيست؟ شأن نزولش چيست؟ چون آشنايي به شأن نزول يك سهم تعيين كننده‌اي در ادراك معني آيه دارد درباره ي سبب نزول و شأن نزول عده‌اي كتابهايي نوشتند يا مستقل يا همراه با عنوان مقدّمات تفسير كارهايي البته درباره شأن نزول كردند كه راهگشاست. درباره ي فضاي نزول و همچنين درباره ي جوّ نزول اين دوتا مقطع مانده است و نياز شديد هم به آنهاست. درباره ي فضاي نزول اين است كه اين سوره ي مباركه كه در ظرف اين چهار سال و پنج سال نازل شده است در اين رخدادهاي مهم اين چند سال چهار سال در خاورميانه چه بود يا دورتر خاوردور چه بود؟ جوّ نزول اين است كه در طيّ اين 23 سال آن حوادث مهمّ جهان مخصوصاً حجاز چه چيزي بود؟ الآن ما با تلاش و كوشش مي‌خواهيم اين «يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» را معنا كنيم مي‌دانم بعد از اينكه معنا كرديم آن‌طوري كه بايد و شايد با دست پر برنمي‌گرديم چون معلوم نيست سؤال كننده‌ها چه كساني‌اند؟ در چه فضايي سؤال شده؟ آيا مسئله غيب و شهادت، مسئله معرفت‌شناسي، مسئله تجرّد روح و امثال ذلك آن‌طوري كه الآن مطرح است آن وقت مطرح بود يا نبود؟ در فضايي كه يهوديها سؤال كردند مشكلشان چه بود؟ در فضايي كه مسيحيها سؤال كردند مشكلشان چه بود؟ اينها كارهايي است كه البته در ظرف دو سال يا بيست سال يا سي سال حل نمي‌شود حالا تازه قرآن به بازار آمده بايد در طي اين مشخص بشود و آن فضاي نزول و جوّ نزول و اينها بايد مشخص بشود.

اما آن مقداري كه ما الآن مكلّفيم اين است كه يك عده سؤال كردند روح چيست؟ ما محتملات را بايد بررسي كنيم بر اساس هر كدام از اين محتملات هم نظر بدهيم و اقوي‌المحتملات را هم بيان كنيم ديگر غير از اين مقدور ما نيست آيا روح منظور روح انسان است؟ آيا روح منظور وحي و نبوّت و قرآن است كه ﴿يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾[25] يا روح فرشته ي مقرّبي است كه ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ﴾[26] كدام يك از اينهاست يا جامع بين اينهاست هر سه هست؟ آنچه را كه قرآن كريم مطرح مي‌كند و جزء حرفهاي اساسي قرآن است و نوآوريهاي قرآن است اين است كه همين كه وارد شده است آمده گفته جهان دو بخش است غيب، شهادت معرفت‌شناسي دو بخش است حس و تجربه، عقلِ تجريدي اينها نوآوريهاي دين است آن روز خبري از عالَم غيب نبود آنها مي‌گفتند كه «كلّ موجودٌ مادّيٌ» در هستي‌شناسي، «كلّ موجودٌ مادّيٌ» يعني چه؟ يعني چيزي كه مادّه نباشد و زمين نداشته باشد زمان نداشته باشد متزمّن و متمكّن نداشته باشد، حجم نداشته باشد، بُعد نداشته باشد و اينها خرافه است، اسطوره است و افسانه «كلّ موجودٌ مادّيٌ» عكس نقيضش هم اين است كه «ما ليس بماديٍّ فليس بموجود» خرافه است و اسطوره است و افسانه اين درباره ي هستي‌شناسي. قرآن آمده فرموده خير، «الموجود علي قسمين مجردٌ و مادي غيبٌ و شهادة».

در بحث معرفت‌شناسي كه ما از چه راه بشناسيم آيا تنها راه شناخت حس و تجربه است كه الآن شما وقتي وارد فضاي دانشگاهي مي‌شويد همين است، فضاي غرب مي‌رويد همين است، فضاي شرق مي‌رويد همين است آنچه را ما مي‌بينيم درست است، آنچه قابل تجربه است درست است، آنچه قابل احساس است درست است آنچه تجربه‌پذير نيست ابطال‌پذير نيست حرف كوپر و امثال كوپر در همين فضاست آنچه تجربه‌پذير نيست، ابطال‌پذير نيست، اثبات‌پذير هم نيست و قابل باور هم نيست اين مي‌شود در معرفت‌شناسي دين آمده فرموده خير، ادراك، معرفت اين يا با حس و تجربه است يا با عقل و برهان يا تجربه يا تجريد يا عقل تجربي يا عقل تجريدي «والجمع ممكن».

از اينها كه گذشتيم آن‌گاه هم مسئله ي شهود مطرح است كه كار انبياست، هم در دسترس همه نيست اين ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾[27] ، ﴿لَّهِ غَيْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[28] آيات فراواني است كه اگر فيش‌برداري كنيد مشخص مي‌شود كه از نظر هستي‌شناسي پيام قرآن اين است كه «الموجود إمّا غيبٌ و إمّا شهادة» غيب يعني «ما لا يناله الحس»، شهادت يعني «ما يناله الحس» موجود يا از غيب است مجرّد است مثل خدا و اسماي حسنا و وحي و عرش و لوح و قلم و كرسي و ملائكه و نبوّت و ولايت و امامت و عصمت و امثال ذلك اينها هيچ كدام حسّي نيستند يا شهادت است مثل آسمان و زمين و دريا و كوه و صحرا از نظر معرفت‌شناسي هم انسان يا با حواس درك مي‌كند يا با عقل درك مي‌كند خود ذات اقدس الهي را به اين چهار صفت موصوف كرد او خالقِ غيب است يك، خالق شهادت است دو، عالِم غيب است سه، عالم شهادت است چهار، او خالق ارواح و انبيا و لوح و قلم و اينهاست، او خالق ارض و سماست، ﴿او يَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْيُنِ وَمَا تُخْفِي الصُّدُورُ﴾[29] ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِي أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبَكُم بِهِ اللّهُ﴾[30] اين چهار چيز را يعني او خالق غيب است، خالق شهادت، عالم غيب است، عالم شهادت در قرآن كريم فراوان است.

درباره ي مؤمنان هم فرمود مؤمنان كساني‌اند كه ﴿يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ﴾[31] آنچه را كه چشم نمي‌بيند مثل وحي و نبوّت و امامت و عصمت و خود خدا و لوح و عرش و كرسي و كه ديدني نيست، بوييدني نيست، شنيدني نيست اينها را ايمان دارند مثل بهشت و درجات بهشت را ايمان دارد و غيب را هم بعد توسعه داد فرمود بعضيها هستند كه في نفسه با حس درك مي‌شوند ولي الآن نيستند مثل موجودهايي كه در عصر خود بودند و الآ‌ن معدوم‌اند نوح چه گفت، ابراهيم چه گفت، عيسي چه گفت، موسي چه گفت،(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اينها براي ما غيب‌اند بهشت چه خواهد شد، ساهره ي قيامت چه خواهد شد، ميزان چه خواهد بود، صراط چه خواهد بود اينها در جاي خودشان ممكن است كه كسي بگويد ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[32] ولي الآن براي ما غيب است هم اين غيبهاي نسبي را قرآن توضيح داد، هم آن غيبهاي نفسي را، غيب نفسي اصلاً ديدني نيست مثل خود خدا، اسماي حسناي او، عرش او، كرسي او، لوح او، عصمت، نبوّت و اينها غيب نسبي مثل جريان انبياي گذشته كه در زمان خودشان محسوس بودند اما الآن محسوس نيستند يا جريان بهشت كه در حين وقوع خودش محسوس است اما الآن محسوس نيست اين را معرفت‌شناسي بيان مي‌كند آن غيبِ نسبي براي ما با معرفتِ غيبي حل است ما چه موقع مي‌توانيم ايمان بياوريم به جريان حضرت ابراهيم و موسي و عيسي در صورتي كه معرفت غيبي داشته باشيم ذات اقدس الهي به وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قدم به قدم آدرس مي‌دهد فرمود تو در جريان موسي نبودي، عيسي نبودي، ابراهيم نبودي، مريم نبودي، ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾[33] ، ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ﴾[34] ، ﴿وَمَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ﴾[35] ، ﴿وَمَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ﴾[36] قدم به قدم آدرس مي‌دهد آنجا نبودي، آنجا نبودي، آنجا نبودي، ولي قضيه اين است اين را مي‌گويند غيب. اين‌طور آدرس دادن كه هنگام سرپرستي مريم چه شده است تو نبودي ولي قضيه اين است، چطور اين اقلام را اين قرعه‌ها را به روي آب مي‌ريزند تو نبودي ولي قصّه اين است تو در جريان مدين نبودي كه شعيب چه گفته «وَمَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أَهْلِ مَدْيَنَ» ولي قصه اين است تو در جريان وحي‌يابي موسي نبودي ﴿مَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾ ولي قصه اين است، تو در جريان حضرت عيسي نبودي ولي قصه اين است اينها مي‌گويند غيب ما مؤمن به غيبيم خب اگر اينها را نفهميم چطوري ايمان داريم؟

بنابراين قرآن كريم طوري سخن گفته كه هم در هستي‌شناسي ثابت كرده «الموجود إمّا غيبٌ و امّا شهادة» يعني «إمّا مجرّدٌ و إمّا مادّي» هم در معرفت‌شناسي ثابت كرده كه «المعرفة إمّا بالحس و التجربة أو بالعقل و البرهان» حالا اين روح چه روح مجرّد انساني باشد، چه روح به معناي وحي و نبوّت باشد كه ﴿يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾[37] چه روحي باشد كه مَلك مقرّب است كه با فرشته‌ها نازل مي‌شوند قابل جمع است.


[1] هود/سوره11، آیه56.
[2] حج/سوره22، آیه62.
[3] بقره/سوره2، آیه147.
[4] ضحی/سوره93، آیه5.
[5] ضحی/سوره93، آیه5.
[6] نساء/سوره4، آیه119.
[7] عوالي اللئالي، ابن أبي جمهور، ج1، ص222.
[8] بقره/سوره2، آیه275.
[9] نساء/سوره4، آیه19.
[10] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص69، .
[11] طارق/سوره86، آیه9.
[12] اعراف/سوره7، آیه179.
[13] اعراف/سوره7، آیه179.
[14] اعراف/سوره7، آیه201.
[15] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص53 .
[16] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص53 .
[17] نهج البلاغه، صبحي صالح، ج1، ص306، .
[18] اسراء/سوره17، آیه85.
[19] بقره/سوره2، آیه10.
[20] انشقاق/سوره84، آیه6.
[21] بقره/سوره2، آیه34.
[22] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج1، ص34.
[23] اعراف/سوره7، آیه179.
[24] نساء/سوره4، آیه119.
[25] غافر/سوره40، آیه15.
[26] قدر/سوره97، آیه4.
[27] انعام/سوره6، آیه73.
[28] کهف/سوره18، آیه26.
[29] غافر/سوره40، آیه19.
[30] بقره/سوره2، آیه284.
[31] بقره/سوره2، آیه3.
[32] سجده/سوره32، آیه12.
[33] قصص/سوره28، آیه46.
[34] قصص/سوره28، آیه44.
[35] قصص/سوره28، آیه45.
[36] آل عمران/سوره3، آیه44.
[37] غافر/سوره40، آیه15.