87/08/06
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 84 الی 85
﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَي سَبِيلاً﴾﴿84﴾﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾﴿85﴾
در بعضي از روايات همانطوري كه ملاحظه فرموديد شاكله را به نيّت تفسير كردند كه اين بيان مصداق است منظور اين نيّت آن نيّت مَلكهاي است نه نيّت حالي يا فعلي يك وقت انسان موقع نماز نيّت ميكند اين نيّت هم مسبوق به عدم است، هم ملحوق به عدم قبل از نماز نيّت نبود، بعد از نماز هم نيّت نيست اين فقط در حال نماز است گاهي نيّت به معني قصد، اين امرِ ملكهاي است كسي كه مسافرت قصدي دارد اين مسافر تا به مقصد نرسيده است قاصد است مقصد انسانها هم كَدح الي لقاءالله است تا آنجا نرسيده تا به دارالقرار نرسيده اين قصدش هست. پس اگر شاكله در بعضي از روايات به نيّت تفسير شده است منظور نيّت فعلي نيست نيّت مَلكهاي است اين يك، و آن نيّت ملكهاي هم به معني قصد است يك مسافر قاصد است حالا خواه بالاجمال، خواه بالتفصيل وقتي كه اين سفر را دارد ادامه ميدهد قصدش اين است كه به مقصد برسد و مقصود را بيابد اين دو.
آن روايت نوراني كه مرحوم شيخ در رسائل نقل كرده كه چرا عدهاي در مدت محدود گناه كردند ولي عذاب نامحدود ميبينند امام(سلام الله عليه) فرمود نيّت او اين بود كه اگر زنده بماند گناه كند منظور از آن نيّت اين نيّت فعلي كه در صوم و صلات معتبر است نيست براي اينكه با نيّت گناه كسي را عذاب نميكنند چه رسد به خلود آن نيّت همان شاكله است يعني نيّت مَلكهاي و قصد مَلكهاي كه به صورت يك فصل مقوّم در آمده است و عالماً عامداً انسان برابر با آن قصد چون راهي را در پيش دارد حركت ميكند و عمل ميكند و اين قصد و اين شاكله عالماً و عامداً براي اينها حاصل شده است حدوثاً، عالماً و عامداً براي اينها مؤثّر است بقائاً آنقدري اينها شيفته همين شاكلهٴ خودشان هستند كه وقتي از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) سؤال ميكنند آيا ذات اقدس الهي به معدومها علم دارد حضرتش فرمود خدا به معدوم علم دارد يك، به معدومِ ممتنع هم علم دارد دو، چون بعضي از معدومها ممكنالوجودند بعداً يافت ميشوند ولي بعضي از معدومها ممتنعالوجودند. سه، اين معدوم بر فرض وجود اگر موجود بشود چه خواهد كرد هم علم دارد سه، آن وقت استشهاد فرمودند به آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه برخي آنقدر ملحدانه در عالَم زندگي كردند وقتي به دوزخ رفتند آنها درخواست رجوع به دنيا ميكنند خدا ميفرمايد: ﴿وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾[1] فرمود اينها كه درخواست بازگشت به دنيا ميكنند يك اُمنيه كاذب است زيرا اگر اينها بر فرض محال به دنيا برگردند باز همان روش سوء را دارند رجوع جهنّميها به دنيا معدوم است يك، و اين معدوم هم معدوم ممتنع است نه معدوم ممكن براي اينكه دنيايي نمانده تا اينها برگردند اگر ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾، اگر ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[2] ، اگر ﴿تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[3] كلّ نظام برچيده شد ديگر دنيايي نيست تا او دوباره برگردد به دنيا يك عالَم جديدي ممكن است ذات اقدس الهي بعد خلق كند ولي آن دنياي قبلي ديگر نيست حالا وقتي دنيايي نباشد رجوع اين جهنّمي ملحد از جهنم به دنيا نه تنها معدوم است بلكه معدوم ممتنع است ولي بر فرض وجود كه اگر اين معدوم ممتنع موجود بشود چه خواهد شد را هم خدا ميداند فرمود: ﴿لَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ﴾ نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» آمده كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[4] تعدّد آلهه معدوم است يك، معدوم ممتنع است دو، بر فرض وجود اين معدوم ممتنع اگر يافت ميشد اثرش چه بود را هم خدا ميدانست و بيان كرد سه، خب پس آن شاكلهاي كه در روايات به نيّت تطبيق شده و برابر همان روايات مرحوم شيخ در رسائل آن روايل ديگر را نقل كرده كه سرّ خلود آن است كه اينها اگر بمانند معصيت ميكنند يعني روش اينها، مَنش اينها، گرايش اينها، بينش اينها چيزي است كه دين را افيون ميدانند و اسطوره ميداند و باطل ميدانند ـ معاذ الله ـ و جز الحاد به چيزي نميانديشند اينها اگر ابداً هم زندگي كنند ابداً معصيت ميكنند از جهنم هم برگردند به دنيا باز معصيت ميكنند آن وقت اين الحاد يك كفر است يك كفر ريشهدار و اين كفر ريشهدار ثابت است و اين كفرِ ريشهدار ثابت عذابِ ثابت دارد اين ميشود خلود و گرنه براي آن عذاب بدني هفتاد سال كسي را مخلّداً عذاب نميكنند اين چون در دستِ دلش يك گناه ثابتِ مخلّد دارد اين گناه با عذاب مخلّد بايد پاسخ داده بشود بنابراين شاكلهاي كه در روايات آمده نظير نيّت به معناي نيّت حال الصلات نيست ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَي سَبِيلاً﴾.
پرسش: اين معدوم چطور ميتواند علم به او تعلّق بگيرد؟
پاسخ: بله، اين معدوم در ظرف وجود چه ميشود هم به آن علم تعلّق ميگيرد اين الآن ما ميگوييم فلان شيء معدوم است ما حكم ميكنيم ميگوييم اين معدوم حكم نميپذيرد مورد علم نميشود اينچنين است صورتش را به ذهن آورديم بالأخره گفتيم فلان حادثه معدوم است نيست يعني الآن آنچه را كه ما فهميديم در ذهن ما ظهور پيدا كرده اين در خارج وجود ندارد يكي از ادلهٴ وجود ذهني هم همين است كه «للحكم ايجاباً علي المعدوم» ما با معدومات سر و كار داريم، درك ميكنيم، قضيه سالبه داريم او را موضوع قرار ميدهيم يا محمولي را از چيزي سلب ميكنيم اينها هيچ كدام در خارج نيستند و درك ميكنيم و در خارج نيستند پس در جاهاي ديگري هستند به نام ذهن يكي از ادلهٴ وجود ذهني همين ادراك معدومات است ديگر، خب.
فرمود: ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ﴾ در بحث روز قبل اشاره شد كه قرآن كريم چون معارف فراواني را آورده يك تعامل متقابلي با عصر و مصر خود داشت پي بردن به تفسير قرآن بدون اين سه حوزه ممكن نيست هم شأن نزول را بايد انسان خوب ارزيابي كند تا آيات مشخص بشود، هم فضاي نزول را بايد مشخص كند تا پيام سوره مشخص بشود، هم جوّ نزول را بايد مشخص كند تا پيام كلّ قرآن مشخص بشود اگر يك شأن نزولي براي يك آيه معيّن بود آدم تا به او راه پيدا نكند خصوصيّت اين آيه نظير آيه ولايت، آيه مباهله، آيه تطهير، آيات ديگر روشن نميشود اما فضاي نزول مثلاً سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه الآن محلّ بحث است در مكه نازل شد اين نظير سورهٴ «انعام» دفعتاً واحدتاً نازل نشد اين در مدّتي نازل شد در اين فضا در اين مدّت چه سؤالاتي در جامعه مطرح بود، چه نيازهايي در جامعه مطرح بود، چه بازتابي نزول اين آيات سورهٴ «اسراء» در جامعه داشت اين تعامل متقابل بين سورهٴ «اسراء» و فضاي مكه بايد مشخص بشود در كلّ قرآن كريم كه در ظرف 23 سال آمده در حجاز چه خبر بود، در جهان معاصر چه خبر بود چون قرآن براي هدايت مردم و ادارهٴ امور مردم است بيارتباط با رخدادهاي جهان معاصر نيست آنچه در خاورميانه گذشت، آنچه در خاوردور يا باختردور بود وجود مبارك پيامبر اينها را از قرآن تلقّي ميكرد آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه كه وضع جهان معاصر نزول قرآن را تبيين ميكند فرمود قرآن وقتي نازل شد كه اهل الارض مِلل متنبّه بودند، مُتشتِّت بودند، داراي اهواي منتشر، اهواي متشتّت بودند بعضي ملحد بودند، بعضي مشرك بودند، بعضي كافر بودند بين مشبّهٍ بعضيها تشبيه ميكردند ـ معاذ الله ـ خدا را با اجرام و اجسام اينها را مشخص كرد حضرت فرمود مردم روي زمين اين آرا را داشتند در اين فضا قرآن نازل شد[5] اگر كتابي جهاني شد فرمود: ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾[6] ، ﴿لِلْعَالَمين نَذِيراً﴾[7] للبشر﴾، ﴿مَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ﴾[8] اين بيگانه از بشريّتِ بشر نيست، بيگانه از حوادث جهان و جهاني نيست اگر فرمود: ﴿تَبَارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعَالَمِينَ نَذِيراً﴾ اگر فرمود: ﴿مَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ﴾ اين حقوق بشر را، علوم بشر را، فنون بشر را ميبيند و به آنها پاسخ ميدهد آنچه كه در كامل ابناثير و امثال آنها آمده كه وقايع تاريخ را مخصوصاً بعد از هجرت مشخص ميكنند اين ميتواند كمك بكند لكن كار، كار گروهي است اين تاريخهايي كه نوشته ميشود نظير كامل ابناثير و امثال اينها اطلاعات به آدم ميدهند نه تحقيق اينها سيرهنويساند چه سيره ابنهشام، چه سيره حلبي و مانند آن اينها وقايعنگارند مثلاً وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) براي حجّةالوداع چه موقع حركت كرده، چه روز از مدينه حركت كرده، در مسجدالشجره چه حادثه اتفاق افتاده، در بين راه تا مرز حرم چه اتفاق افتاده، وقايع شخصي، وقايع علمي، وقايع غير علمي فلان جا به يك پيرزن كمك كرده، فلان جا سائلي درخواست كرده حضرت چيزي به او داد اينها همه را ميبينيد در اين تاريخ مينويسند اينكه علم نيست اين اطلاعات است تاريخ فن است، علم است مثل فقه و اصول مجتهد ميخواهد اين گزارشها را ميگويند اطلاعات، اين كشكولگونه حرف زدن را ميگويند اطلاعات اما تاريخ وجود مبارك پيامبر نظر ايشان دربارهٴ فلان حادثه چه بود آنچه را كه در مدينه در مسجد گفته، آنچه را كه در طيّ اين سفر يك يا دو بار اتفاق افتاده گفته، آنچه را كه در اسفار ديگر رخ داده گفته اينها را بايد جمع كرد و جمعبندي كرد و نتيجه گرفت اين ميشود تاريخ علمي وگرنه پيرزني خواستهاي از حضرت داشت حضرت چيزي به او داد، چوپاني را ديد حرفي به او زد، كشاورزي را ديد حرفي به او زد، در مسجدالشجره آمد اينطور مُحرِم شد خب اينكه علم نيست اينها را در تاريخها فراوان است اينها سيرهنويسها اينها قدم به قدم گزارشگرهايي هستند شما ميبينيند اينهايي كه مثلاً گزارشگر يك مسئول سياسي هستند قدم به قدم اين حالاتشان را گزارش ميدهند خب اينها كارشان همين است اما آن تحليلگر سياسي كه كارش اين نيست كه فلان جا فلان شخص به فلاني اينقدر كمك كرد، فلان جا جواب املا نوشت، فلان جا يك امضاي مثلاً محترمانه داد، فلان جا يك مصافحه كرد اينها را يك گزارشگر ميگويد نه يك محقّق تاريخ.
براي علمِ تفسير بايد آن حوادث مثل شأن نزول، شأن نزول را ارزيابي ميكنند بايد فضاي نزول هم ارزيابي بكنند، جوّ نزول هم ارزيابي بكنند اين آيه سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ﴾ از غرر آيات اين سوره است روح هم در قرآن كريم بر روح انساني اطلاق شده است كه ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[9] بر فرشته اطلاق شده است كه ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِكَةُ وَالرُّوحُ﴾[10] بر وحي هم اطلاق شده است ﴿يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي مَن يَشَاءُ﴾[11] بر مراحل والاي ايمان هم اطلاق شده است كه ﴿كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾[12] اين بايد مشخص بشود كه كدام روح است و سائلان ما يا از سائل و خصوصيّت سؤال بايد بفهميم كه اين روح چيست يا از نحوهٴ جواب بفهميم كه اين روح كدام است؟ مستحضريد گاهي در بعضي از روايات مثلاً زراره يا محمدبنمسلم چيزي را از حضرت سؤال ميكنند سؤال در روايت نيست اما حضرت كه جواب ميدهد جوابش مشخص است حضرت فرمود: «يُعيد» يا «لا يعيد» از اين جواب ميفهميم كه منظور سؤال زراره اين است كه اگر كسي اشتباهاً در لباس آلوده نماز را اعاده كند يا نكند؟ سؤال زراره معلوم نيست ولي از اينكه حضرت ميفرمايد: «يُعيد» يا «لا يعيد» معلوم ميشود او از اعاده يا عدم اعادهٴ نماز سؤال كرده اينجا هم جواب شفّاف و روشني داده نشد يك مقدار جواب اين است كه دانش شما كم است بايد بپرسيم دانش بشر كم است يا اينهايي كه سائل اين مطلباند دانششان كم است؟ كلّ بشر اعم از انبيا و اوليا علمشان اندك است يا اين گروه علمشان اندك است و علي ايّ تقدير علم وقتي از ناحيه ذات اقدس الهي باشد حكمت الهي است ﴿وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً﴾[13] ولو متاع قليل است ولي خير كثير است كلّ دنيا را ذات اقدس الهي اندك ياد كرد فرمود: ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾[14] اما علم را به كثرت و فراواني ياد كرده است آيا آنها كه از حكمت برخوردارند مثل انبيا و اوليا و معلّم كتاب و حمكتاند ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[15] آنها هم داراي علم اندكاند يا نه، آنكه وجود مبارك حضرت امير فرمود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چيزي را در آن لحظه به من آموخت كه از او يك در باز ميشود از آن در هزار در باز ميشود از هر دري از آن هزار در هزار در باز ميشود[16] اين ميشود ألف ألف به اصطلاح اين ألف ألف يعني يك ميليون سابق كه واژهٴ ميليون و امثال اينها نبود كه اگر كسي از يك ميليون ميخواست سخن بگويد ميگويد ألف ألف براي اينكه بگويند فلان شخص اغراقگوست ميگويند اين را رها كنيد او ألف ألف ميگويد اين ألف ألف ميگويد يعني از ميليون حرف ميزند خب يك ميليون مطلب را يكجا وجود مبارك پيامبر به حضرت امير(عليهما الصلاة و عليهما السلام) القا ميكند اين باز اندك است آيا اينكه ميگويد «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ»[17] اندك است، «إِنَّ هاهُنا لَعِلْماً جَمّاً»[18] اندك است، اگر اندك است اندك نفسي نيست اندك نسبي است نسبت به علم ذات اقدس الهي اندك است بالأخره بايد روشن بشود ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ يعني قليل نفسي است يا قليل نسبي.
به هر تقدير علم بشر نسبت به ذات اقدس الهي بسيار اندك است اما نسبت به روح و امثال روح نبايد اندك باشد. اگر منظور از اين روح وحي باشد ميشود گفت علم شما نسبت به وحي بسيار اندك است اما اگر منظور از اين روح خود روح انسان باشد خب ما خودمانيم و اين روح مجرّد است خودش نزد خودش حاضر است خودش خب نزد خودش شاهد و مشهود است چرا ما نتوانيم خود را بشناسيم؟ اين براي آن است كه ما اصلاً به سراغ خودمان نرفتيم، به سراغ معرفت نفس نرفتيم فرمود: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[19] اينها خدا را فراموش كردند خدا هم اينها را اِنسا كرده اينها به ياد همه چيز هستند مگر به ياد خودشان به ياد تهيه فرش و منزل و زندگي و اتومبيل و اجوفين هستند اما اينكه من چه كسي هستم، از كجا آمدم، كجا ميروم، من يك موجود ابدي هستم موجود ابدي غذاي ابدي ميخواهد به فكر اينها نيستند، خب اگر كسي به فكر خودش باشد ميتواند خودش را بشناسد اما آنهايي كه به فكر خودشان هستند كماند ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ «مِن العلم علي وجهٍ»، «إلاّ قليلاً منكم علي وجهٍ» اندكي از شما، اندكي از شما از علم برخورداريد ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ﴾ چيزي به شما ندادند مگر گروه كمي كه از علم برخوردار باشيد.
اما آن تفسير قبلي اين است كه شما از علم برخوردار نيستيد مگر علم كم اين ﴿إِلَّا قَلِيلاً﴾ استثناي از علم است يا از عالِم؟ شما از علم برخوردار نيستيد مگر گروه كمي از شما اين استثناي از علماست از مخاطبان است، شما از علم برخوردار نيستيد مگر علمِ كم اين استثنا از علم است كدام يك از اين دو وجه ميتواند جوابگو باشد آيا جمع هر دو ممكن است كما هو الحق، جمع آن سه وجه روح انساني و روح وحياني و روح به معناي فرشته و امثال ذلك ممكن است كما هو الحق اگر چنين جامعي دارد ما بايد به سراغ آن جامع برويم براي رسيدن به آن جامع در بحث ديروز اشاره شد كه قرآن كريم همراه با يك سلسله اصطلاحات خودش را عرضه كرد برخيها ميگفتند كه ـ معاذ الله ـ نهجالبلاغه براي حضرت امير نيست براي اينكه اين اصطلاحات در آن عصر نبود، خب بله اگر حضرت امير ـ معاذ الله ـ نظير شيخ طوسي و شيخ مفيد و اين حرفها بودند مطالبي كه در آن عصر سابقه نداشت اينها هم نميتوانستند بگويند اما اگر كسي معصوم باشد يك نگار به مكتب نرفته باشد كه تابع عصر و مصر نيست اينها اعصار و امثال را عوض ميكنند اينها معلّم هر دورهاياند و معلّم هر قومياند اينها حرفهاي جديد ميآورند، حرفهاي تازه ميآورند، اصطلاحات تازه ميآورند خود قرآن كريم هم همينطور است شما ميبينيد در تفسير آلوسي آمده كه نميشود اين امر را به عالم امر معنا كرد براي اينكه عرب آن روز كه اصطلاح امر و خلق نميفهميد، بله عرب آن روز خيلي چيز نميفهميد اما قرآن خيلي چيز تازه آورده اين معلّم كتاب است، اين معلّم حكمت است، اين مزكّي نفوس است به وجود مبارك ابراهيم خليل يك مطلب گفت همان مطلب را ذات اقدس الهي در قرآن كريم امضا كرد فرمود پيامبران چهارتا كار ميكنند معلم كتاباند، معلم حكمتاند، مزكّي نفوساند و حرف تازه دارند اين چهارمي اين است ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه «ما لا تعلمون» اينها چيزهايي دارند كه شما نميتوانيد ياد بگيريد الآن هم تازه است اگر كتابي ﴿ذِكْرَي لِلْبَشَرِ﴾[20] بود، اگر كتابي ﴿نَذِيراً لِلْبَشَرِ﴾[21] بود و اين كتاب گفت من چهارتا برنامه دارم چهارمي يعني چهارمي نفرمود «ويعلّمكم ما لا تعلمون» فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[22] اين ﴿لَمْ تَكُونُوا﴾ يعني نميتوانيد بالأخره ياد بگيريد كجا ميخواهيد ياد بگيريد با تجربه ياد بگيريد اينكه در عالَم غيب است در تجربه نيست، با حس بفهميد اينكه محسوس نيست، با عقل ياد بگيريد عقلتان هم كه محدود است ﴿وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾ با چه چيزي ميخواهيد ياد بگيريد؟ چند درجه براي بهشت است، بهشت چگونه است، ابوابش چگونه است، در بهشت چشمهاي است، چندتا نهر دارد، اين انهار اربعه چيست اينها را چه كسي ميتواند بفهمد ﴿أَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾، ﴿أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ﴾[23] فرمود حرفهايي را انبيا وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميآورد كه نه تنها نميدانيد، نميتوانيد ياد بگيريد به خود پيغمبر هم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود تو هم حواست جمع باشد تو هم اگر فيض من نباشد بلد نيستي درست است با ديگران فرق داري ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[24] نه «ما لا تعلم» اين ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[25] خب خيلي شفّاف نيست اما هم به بشر عادي، هم به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ اصلاً تو نميتواني ياد بگيري اين را حالا ـ معاذ الله ـ كسي بگويد كه اين حرفها، حرفهاي خود پيغمبر است خب اگر قرآن با دلالت مطابقه به صورت شفاف گفت ما چيزي يادت داديم كه نه تنها نميدانستي اصلاً نميتواني ياد بگيري با كجا ياد بگيري از اسرار غيبي چه خبر داري اين حرفها.
بنابراين اينكه در تفسير آلوسي آمده اصطلاح امر و خلق را عربِ حجاز متوجّه نميشد نگراني نيست خيلي از حرفهاي تازه را قرآن آورده مگر عالم كُن فيكون را عرب جاهلي ميفهميد اين اصطلاح را از خود قرآن ميشود به دست آورد براي اينكه قرآن كريم در جريان مناظرهٴ با مسيحيهاي نجران به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود با آنها مناظره بكن بگو شمايي كه ميگوييد عيساي مسيح چون پدر نداشت پسر خداست ـ معاذ الله ـ دربارهٴ حضرت آدم كه همهٴ ما و شما اعتراف داريم اين را خداي سبحان آفريد حضرت آدم نه پدر داشت، نه مادر چطور دربارهٴ حضرت آدم نميگوييد كه او ابنالله است دربارهٴ حضرت مريم ميگوييد؟ فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[26] از اينجا ما اين دو مطلب ميفهميم يكي اينكه وجود مبارك حضرت عيسي يك جريان بدني دارد كه ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ يك جريان ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ دارد ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ يعني ديگر تجزيه در آن نيست ديگر.
پس برابر آيه شصت سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» 59 و 60 و 61 فرمود: ﴿إِنَّ مَثَلَ عِيسَي عِندَ اللّهِ كَمَثَلِ آدَمَ﴾ در جريان آدم چه بود؟ در جريان آدم فرمود جريان آدم اين است ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ﴾ كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[27] ﴿ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ اين ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ براي آن ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[28] است همين معنا را در سورهٴ مباركهٴ «يس» بخش پاياني فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ خب اين دوتا آيه را وقتي كنار هم ميگذاريد معلوم ميشود امر خدا كه تكويني است همان ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ است همين كه فرمود باش اين ميشود در بحثهاي قبلي هم از بيانات نوراني حضرت امير استفاده كرديم كه حضرت فرمود: «إنّما قوله فعله» خدا حرف ميزند يعني كار ميكند مگر خدا ميبيند با باصره ميبيند، خدا ميشنود مگر با صماخ و اُذن و گوش و دستگاه شنوايي ميشنود هر سه را حضرت امير در نهجالبلاغه مشخص كرد فرمود: «مُتَكلِّمٌ لاَ بِرَوِيَّةٍ مُرِيدٌ لاَ بِهِمَّةٍ صَانِعٌ لاَ بِجَارِحَةٍ»[29] او حرف ميزند يعني الفاظ را ايجاد ميكند او سميع است يعني اين آهنگها را علم پيدا ميكند او بصير است يعني اين مناظر را علم پيدا ميكند، خب پس اگر سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است فرمود در جريان حضرت آدم نه در جريان حضرت عيسي در مناظرهٴ با مسيحيها فرمود جريان حضرت عيسي مثل جريان حضرت آدم است كه جريان حضرت آدم دو بخش داشت ﴿خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾ پس آدم از تراب است و از ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ اين ﴿كُن فَيَكُونُ﴾ چيست؟
همان سورهٴ مباركهٴ «يس» است كه فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[30] ديگر زمانبردار نيست ﴿كُن﴾ يعني ايجاد، «يكون» يعني وجود و اين «فاء» براي ترتّب و تأخّر رُتبي «يكون» بر «كون» است هر دو هم «كان» تامّهاند هيچ كدام خبر نميگيرند هر دو فاعل ميگيرند كه از آن به اسم ياد ميشود ديگر خبر نميگيرند در قبال اسم «كان» تامّهاند آن «يكون» مترتّب بر «كون» است يك حقيقت است كه «إذا نُصب الي الفاعل» ميشود ايجاد، «إذا نصب الي القابل» ميشود وجود اين اصطلاح «كن فيكون» از اينجا آمده، پس اگر گفته شد كه ﴿قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ خود امر را قرآن كريم مشخص كرد فرمود: ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ﴾ اين است اين امر تكويني است ديگر.
پرسش: استاد اين امر تكويني در مورد آدم چطور است؟
پاسخ: هيچ چيز در همه موارد همينطور است در تمام موارد تكويني اينطور است در جريان نفخ روح هم در اصل آدم است هم در نسل آدم كه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» بحثش گذشت در آنجا آمده كه وجود مبارك آدم را كه خدا فرمود: ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ ٭ فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[31] در سورهٴ «سجده» و امثال «سجده» هم آمده كه انسان را از خاك آفريد ﴿ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ مَهِينٍ﴾[32] بعد اينكه اين ماء مَهين تطوّراتي را پشتسر گذاشت ﴿وَنَفَخَ فِيهِ مِن رُوحِه﴾[33] گاهي با ضمير غايب، با ضمير متكلّم هم دربارهٴ اصل انسان، هم دربارهٴ نسل انسان.
بنابراين قرآن كريم به همراه خود اين اصطلاحات را آورده آنچه را كه الآن ما بايد بحث بكنيم اين است كه اين امور چهارگانهاي كه در بحث روز قبل گذشت بايد خوب تبيين بشود غيب داريم، شهادت اين دو، علمِ غيب داريم علمِ به شهادت چهار، چون معرفة الغيب داريم، معرفة الشهاده پس از نظر معرفتشناسي راهمان منحصر در حس و تجربه نيست تجريد عقلي هم هست چون غيب به شهادت داريم در هستيشناسي موجود منحصر در مادّه و طبيعت و امثال ذلك نيست فراطبيعت هم هست پس «الموجود إمّا مجردٌ و إمّا مادّي»، «المعرفة إمّا تجربيّة أو تجريديّة».
«و الحمد لله ربّ العالمين»