87/08/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 84 الی 85
﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَي سَبِيلاً﴾﴿84﴾﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً﴾﴿85﴾
روايتي كه مرحوم امينالاسلام(رضوان الله عليه) در كتاب شريف مجمعالبيان نقل كردند ديگران اين روايت را به صورت مبسوط ذكر كردند و به عدهاي هم مضمون اين روايت را اسناد دادند آنچه را كه قرطبي در جامعالأحكام بيان كرده است عهدهدار سند اين خود قرطبي بايد باشد چون بعيد است كه اين روايت آنطوري كه ايشان مبسوطاً نقل كردند بدون جعل باشد. قرطبي در تفسير خود ذيل همين آيهٴ شريفهٴ ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ از مدّعيان خلافت قبل از وجود مبارك حضرت امير از آن سه نفر نقل ميكند بعد از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل ميكند بعد حرف خودش را ميزند.
دربارهٴ ابوبكر اينچنين ميگويد كه ابوبكر گفت «قرأتُ القرآن مِن أوّله الي آخره» من قرآن را كاملاً از اول تا آخر مطالعه كردم «فلم أري فيه آيةً أرجيٰ و أحسن من قوله سبحانه و تعالي»[1] كه فرمود: ﴿قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ من آيهاي از اين اميدبخشتر و زيباتر نديدم كه خداوند فرمود: ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾. برهان مسئله هم اين است كه هر كسي بر شاكله و روش خودش عمل ميكند آنچه كه شاكلهٴ عبد است عصيان است و طغيان، آنچه شاكلهٴ رب است رحمت است و غفران چون خدا با شاكلهٴ خود عمل ميكند و شاكلهٴ خدا هم رحمت و غفران است پس اين آيه اميدبخشترين آيه و زيباترين آيه قرآن كريم است اين يك مطلب لطيفي است ولي از اين گوينده بعيد است اين را شايد از جاي ديگر گرفتند.
مطلب ديگر ميگويد كه عمر ميگويد من قرآن را از اول تا آخر خواندم «فلم أري فيه آيةً أرجيٰ و أحسن من قوله سبحانه و تعالي» كه فرمود: ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ٭ حم ٭ تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ٭ غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ﴾[2] من از اين آيه اميدبخشتر نديدم براي اينكه در اين آيه ذات اقدس الهي مغفرت را بر توبه و قبول توبه مقدّم داشت[3] فرمود ﴿غَافِرِ الذَّنْبِ﴾ بعد ﴿وَقَابِلِ التَّوْبِ﴾ اگر توبه هم نباشد او ميبخشد البته اين فيالجمله درست است نه بالجمله در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» است يك قضيه مُهملهاي است كه در قوّهٴ قضيه جزئيه است و بيش از ايجاب جزئي از آن استفاده نميشود. در سورهٴ مباركهٴ «زمر» قضيهاي است به عنوان موجبهٴ كليه، در سورهٴ مباركهٴ «نساء» دارد كه ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾[4] شرك را نميبخشد مادون شرك هر گناهي كه باشد ميبخشد البته بيتوبه نه با توبه چون با توبه شرك را هم ميبخشد اين همه مشركان بودند كه در صدر اسلام توبه كردند و پذيرفته شد و مسلمان شدند لكن مضمون اين آيه نوراني قضيهٴ مهمله است كه در قوّهٴ قضيه جزئيه است چون فرمود: ﴿وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذلِكَ لِمَن يَشَاءُ﴾ آن «مَن يَشَاءُ» چه كسي است معلوم نيست و چون ذات اقدس الهي حكيم است و طبق بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفهٴ سجاديه كه فرمود: «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»[5] اي خدايي كه هر كسي هر توسّلي بجويد كه تو كاري بر خلاف حكمت بكني نميكني هيچ وسيلهاي نميتواند مسير كار تو را عوض كند كه ـ معاذ الله ـ كارِ غير حكيمانه بكني آن مشيئتش حكيمانه است او ميداند كه چه كسي را ببخشد، چه كسي را نبخشد گاهي داشتن پدر خوب، مادر خوب، فرزند شهيد، برادر شهيد عاملي پيدا ميشود كه ذات اقدس الهي كسي را ميبخشد اين روشن نيست چون روشن نيست همهٴ ما بايد بين الخوف و الرجا به سر ببريم. پس آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» است كه قبلاً بحثش گذشت فيالجمله است و نه بالجمله، آنكه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» است بالجمله است و قضيه موجبهٴ كليه است كه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً﴾[6] ديگر ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾ در آن نيست اما در سياق توبه است ﴿أَنِيبُوا إِلَي رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا﴾[7] اين موجبهٴ كليه است هر كس توبه كرد به معنا الواقعي ذات اقدس الهي توبهٴ او را ميپذيرد بنابراين آنچه كه در سورهٴ «زمر» است در سياق توبه است موجبهٴ كلّي است و هر كسي توبه كرد توبهاش قبول است آنكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» است غير از شرك، بيتوبه است منتها ﴿لِمَن يَشَاءُ﴾ معلوم نيست خدا از چه كسي بگذرد و از چه كسي نگذرد، خب.
اينكه اين دوّمي گفته است كه «غافر الذّنب» است و «قابل التّوب» ذات اقدس الهي ميبخشد و توبه را هم قبول ميكند اولاً اين صِرف ترتيب ذكري است و ترتيب ذكري با «فاء» و امثال ذلك نيامده تا تقدّم را اثبات كند فقط تقدّم ترتيب لفظي است و ثانياً آيات ديگر مبيّن اين است كه چه گروهي را ميبخشد، چه گروهي را نميبخشد و مانند آن. به هر تقدير استنباط دوّمي اين بود كه «ارجيٰ آيه» و «أحسن آية في القرآن» آن آيهٴ ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ٭ حم ٭ تَنزِيلُ الْكِتَابِ مِنَ اللَّهِ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ ٭ غَافِرِ الذَّنْبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ شَدِيدِ الْعِقَابِ ذِي الطَّوْلِ﴾[8] . سوّمي يعني عثمان گفت من آيات قرآن كريم را يك دور خواندم «فلم أري آية أحسن و ارجيٰ من قوله تعالي» كه فرمود: ﴿نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾[9] به بندگانم گزارش كن، اعلام بكن كه من غفورِ رحيمم من از اين آيه ارجا نديديم[10] خب پشت سر اين هم هست كه ﴿وَأَنَّ عَذَابِي هُوَ الْعَذَابُ الْأَلِيمُ﴾[11] ديگر اين ﴿نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾ كه تنها نيست پشت سرش هم آن هست البته اين تفاوت هست كه ذات اقدس الهي در بيان مغفرت ميفرمايد من ميبخشم در بيان عذاب نميفرمايد من عذاب ميكنم ميفرمايد عذاب من سنگين است مثل ﴿لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ﴾[12] وگرنه نظم عادي اقتضا ميكرد كه بفرمايد «ولئن كفرتم لاعذبنّكم» از اينكه «لاعذبنّكم» نفرمود فقط از شدّت عذاب خود خبر داد اين معلوم ميشود كه رحمت او بيش از غضب اوست و او رحيمانه رفتار ميكند.
بعد از نقل از اين سه خليفه كه شايد اثبات اين صحّت هم آسان نباشد آنگاه نقل ميكند كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در بيان نورانياش اين را فرمود، فرمود من قرآن را از اول تا آخر خواندم «فلم أريٰ آيةً أحسن و أرجيٰ من قوله تعالي ﴿قُلْ يَا عِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي أَنفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعاً إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾[13] اين همان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «زمر» است اين راه را باز ميكند و توبه هم آن تشريفاتش كه انسان رو به قبله بنشيند و غسل توبه بكند و در مسجد برود اينها نيست آنها جزء سنن و آداب توبه است آن ارادهٴ شكستناپذيري كه عبد با مولا دارد در هر شرايطي باشد عرض ميكند خدايا آمدم اين عبدِ عابد وقتي خودش را معرفي ميكند بايد ببرد درِ خانهٴ مولا او كه همه جا هست ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[14] اگر كسي با ارادهٴ شكستناپذير عرض كند خدايا آمدم نادمم نسبت به گذشتهها، مصمّمم نسبت به آينده حقوقي مانده دارم ادا ميكنم اين ميشود توبه اين از آيه سورهٴ مباركهٴ «زمر» استفاده ميشود كه هم اميدبخش است و هم آموزنده و مربّي اين نقلي كه از وجود مبارك حضرت امير شده است بعد خود قرطبي ميگويد «قلتُ قرأت القرآن من أوّله إلي آخره فلم أريٰ آيةً أرجيٰ و أحسن من قوله سبحانه و تعالي ﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُم مُهْتَدُونَ﴾[15] » من اول تا آخر قرآن را مطالعه كردم آيهاي از اين آيه نوراني اميدبخشتر نديدم كه خداي سبحان فرمود آنها كه مؤمناند و ايمانشان را به ستم آغشته نكردند امنيّت براي اينهاست اينها نه تنها مَهدياند بلكه مُهتدي هم هستند.
اولاً جناب قرطبي حق ندارد در برابر حضرت امير بگويد حضرت علي اينطور گفت من اينطور ميگويم، ثانياً مشكل اينها اين است اينها ميدانند كه هيچ كدام از مدّعيان نميتوانند به جاي انسانِ كامل معصوم يعني وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بنشينند لذا عظمت نبوّت را، جلال و شكوه رسالت را اينقدر پايين آوردند، اينقدر پايين آوردند تا ديگران بتوانند به جاي او بنشينند وگرنه اگر نبوّت را آنطوري كه قرآن معرفي ميكرد وجود مبارك پيغمبر معرفي كرد يك انسان ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[16] بود، ﴿فَأَوْحَي إِلَي عَبْدِهِ مَا أَوْحَي﴾[17] بود، ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[18] بود عصمتي داشت در مقام تلقّي، در مقام ضبط، در مقام ابلاغ و انشا ديگري نميتواند به جاي او بنشيند مگر بر اساس ﴿وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَكُمْ﴾[19] چه كسي ميتواند آنجا بنشيند اينها اينقدر پايين آوردند كه دست ديگران به آنها برسد كه فاصلهاي با پيامبر نداشته باشند آن وقت خودشان را هم در رديف آنها قرار ميدهند وگرنه يك آدم عاقل ميآيد بگويد عليبنابيطالب اينطور گفته من اينطور ميگويم. خب، پس بنابراين اينها دربارهٴ پيامبر آنطور دارند و دربارهٴ حضرت امير هم كه خب وقتي آنها را رديف حضرت امير قرار دادند آنكه ميگويد كه «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ»[20] خب چه كسي ميتواند اين حرف را بزند خب حيا ميخواهد ديگر.
به هر تقدير اين براي او، اما دربارهٴ اينكه ﴿كُلٌّ يَعْمَلُ عَلَي شَاكِلَتِهِ﴾ فطرت عوض ميشود يا عوض نميشود؟ فطرت را ذات اقدس الهي بر اساس گرايش توحيدي يك، بينش به تقوا و فجور دو، خلق كرده است اين را هم به صورت «لاي» نفي جنس فرمود كسي او را عوض نميكند نه ديگري عوض ميكند نه من، ديگري عوض نميكند براي اينكه قدرت ندارد، من عوض نميكنم چون به احسن تقويم خلق كردم ديگر از اين بهتر نيست پس ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[21] به صورت نفي جنس.
اگر فطرت تغييرپذير نيست آنچه را كه در حكمت متعاليه و امثال ذلك گفته ميشود و خيلي از نصوص ديني هم او را تأييد ميكند كه يك عده واقعاً حيوان ميشوند، يك عده واقعاً شيطان ميشوند ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[22] ميشوند يا ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[23] ميشوند چگونه است؟ البته اصلش را دليلهاي نقلي بيان كردند كه يك عده واقعاً حيوان ميشوند، يك عده شيطان ميشوند و در قيامت هم به صورتهاي گوناگون در ميآيند همين جناب زمخشري از اهل سنّت و مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) از فرقه ناجيه اينها هر دو نقل كردند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ عدهاي به صورتهاي گوناگون از حيوانات[24] در ميآيند، خب.
پس روايات دارد عدهاي حيوان ميشوند، آيه دارد عدهاي حيوان ميشوند، آيه دارد عدهاي شيطان ميشوند چطور اين با حركت جوهري توجيه ميشود اما آيا با ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ هماهنگ است يا نيست؟ اينها فطرت انساني را رأساً از دست ميدهند واقعاً اين شخص حيوان ميشود يا نه؟ اگر واقعاً حيوان نشود يعني مجازاً حيوان است، صورتاً حيوان است با ظاهر اين ادلهٴ نقليه هماهنگ نيست بايد توجيه بشود، اگر واقعاً شيطان نيست صورتاً شيطان است با آيهٴ ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ﴾[25] بايد توجيه بشود اگر واقعاً شيطان ميشوند و واقعاً حيوان ميشوند با آن ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[26] چطور در ميآيد؟ آيا معناي ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ اين است كه هر كسي به دنيا ميآيد با فطرت انساني به دنيا ميآيد و هيچ كس نميتواند شبيهسازي كند انسان را بدون فطرت به دنيا بياورد يا خود من دستكاري بكنم انسان را بيفطرت به بار بياورم و از اين به بعد تغييرپذير است يا نه، اين ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ كه نفي جنس است يعني هويّت انسان اين است اين تغييرناپذير است وقتي به دنيا ميآيد با فطرت است، در دنيا به سر ميبرد با فطرت است، وارد صحنهٴ برزخ ميشود با فطرت است اگر آن اوّلي مراد باشد يعني هر كسي با فطرت توحيدي خلق ميشود هيچ كسي ممكن نيست شبيهسازي بكند انساني را بيافريند كه ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[27] نباشد يا كسي را خلق بكند كه ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا﴾ را نداشته باشد، اگر آن باشد يعني حدوثاً فطرت تغييرپذير نيست بقائاً تغييرپذير است اين يك اشكال عميقِ ديگري را به همراه دارد، چرا؟ براي اينكه اگر كسي فطرتش تغيير پيدا كرد و حيوان شد خب اين ديگر عذاب ندارد كه، الآن اين خنزير يا آن خوك اينها از اينكه قيافهٴ خاصّي دارند معذّباند هيچ عذابي نميبينند كه، مار و عقرب در اينكه با اين صورتاند معذّباند؟ عذابي در كار نيست كه يا شيطان در اينكه شيطان است معذّب است؟ اينكه عذابي در كار نيست همان لذّتي كه طاووس و طيهو ميبرند گراز و خوك هم ميبرند، مار و عقرب هم ميبرند انسان كه حيوان ميشود و در قيامت به صورت حيوان در ميآيد يعني واقعاً حيوان است خب اگر واقعاً حيوان است كه عذابي در كار نيست يا نه، اين را حكمت متعاليه حل كرده يا نه، «انسانٌ حيوانٌ» يعني آنچه را كه ديگران فكر ميكردند كه جنس سافل حيوان است اينچنين نيست جنس سافل انسان است آنچه را ديگران فكر ميكردند كه انسان نوع اخير است و نوع الأنواع است اينچنين نيست انسان نوعِ متوسط است انسان سرِ چهارراه است هويّت را تغيير ميدهد تغيير هويّت را هم باز حكمت متعاليه مشخص كرده است انسان با حفظ هويّت انساني در سرِ چهارراه است يا به سَمت بهيميّت و خوردن و نوشيدن و پوشيدن و لذّت حركت ميكند ﴿كَالْأَنْعَامِ﴾[28] يا به سَمت درندگي و خونريزي و كُشتار و جنگ و امثال اينها حركت ميكند درنده است يا به سَمت نقشه كشيدن و مَكر و حيله و سياستبازي و امثال ذلك است جزء ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ﴾[29] است يا «بار ديگر از مَلك پرّان شوم ٭٭٭ آنچه اندر وهم نايد آن شوم» را آن طي ميكند ميشود فرشته اين سرِ چهارراه است اما نوع متوسّط است و تمام اين تحوّلات لُبس بعد از لبس است نه خلع و لبس، كُوْن و فساد نيست كه انسانيّت را بِكَند و بهيميّت بگيرد خب اگر واقعاً بهيمه شد مگر رنج ميبرد؟ الآن آنها كه ديوانهاند ممكن است بستگان آنها، آشنايان آنها از اينكه اين حركات غير موزون انجام ميدهد شرمنده بشوند اما خود ديوانه مگر خجالت ميكشد؟ آيا در قيامت رباخوار كه ديوانه ميشود نظير مَجانين دارالمجانين است خب آنكه عذاب نيست ديوانه چه عذابي دارد خجالت نميكشد كه يا خير، اين رباخوار «عاقلٌ مجنونٌ» ميفهمد كه ديوانه است و عذاب از اينجا شروع ميشود اين فطرتش را از دست نداد، انسانيّتش را از دست نداد، عقل و هوشش را از دست نداد، درايتش را از دست نداد ميفهمد كه ديوانه است و اوّلين لحظهٴ عذاب اوست آنكه ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾[30] به صورت مار و عقرب در آمده «انسانٌ حيّةٌ»، «انسانٌ سبوعٌ»، «انسانٌ عقربٌ» كه ميشود نوع متوسط شما اين سلسله انواع، سلسله اجناس، سلسلهٴ فصول ميبينيد مقوّم عالي، مقوّم سافل است اگر از شما سؤال بكنند «الانسان ما هو» همه را در جواب ميگوييد وقتي بخواهيد باز كنيد بسته جواب بدهيد ميشود حيوان ناطق، اما باز كنيد بگوييد «جوهرٌ، جسمٌ، نامٍ، حساسٌ متحرّك بالارادة حيوانٌ ناطقٌ» اما از اين رباخوار كه بخواهيد سؤال بكنيد كه اين انسان مُرابي «مَن هو» همهٴ آن اجناس را ميكنيد «انسانٌ عاقلٌ مجنونٌ» لذا درد از اينجا شروع ميشود اگر آن فطرت از بين برود ما در معاد مشكل پيدا ميكنيم، در عذاب مشكل پيدا ميكنيم، در توجيهات برزخي يك وقت آدم ميگويد من «آمنتُ بجميع ما جاء به النبيّ» اين كار حق است و ايمان، ايمان اجمالي است و براي ديگران است اما كسي كه عمري را در كنار سفرهٴ اهل بيت نشسته است بالأخره بايد چهارتا كلمه بهتر بفهمد اين چطوري ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾ از امام سجاد رسيده است، از امام باقر رسيده است، از امام صادق(عليهم الصلاة و عليهم السلام) رسيده است تا آن سرزمين عرفات مشخص فرمود اين در جريان «ما أكثر الضجيج و أقلّ الحجيج»[31] حضرت فرمود نه، نگاه كن ببين اينها كه اهل ولايت نيستند امام زمانشان را نميشناسند به دنبال ديگر راه افتادند اينها همينطورند، خب.
پرسش:...
پاسخ: ميفهمد كه ديوانه است دردش شروع ميشود مثل اينكه انسان ميفهمد اين كاري كه كرده نبايد ميكرد خجالت ميكشد ما در دوران عمر ـ معاذ الله ـ لحظهاي بالأخره هر كسي كاري ميكند بعد شرمنده ميشود ديگر اين را ميفهميم كه آن عقل ما ميگويد اين كار، كار زشت بود نبايد ميكردي ما اين شرمِ ما از آنجا شروع ميشود كه اين كار، كار زشت است ميفهميم اين كار، كار زشت است شرم شروع ميشود او همهٴ كارهايش همين است اين رباخوار ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا﴾[32] اينطور نيست كه ديوانه باشد كه خب ديوانه را ميبرند در دارالمجانين او كه معذّب نيست او قاه قاه هم ميخندد چه عذابي دارد؟ بستگانش شرمندهاند ولي در قيامت كه ﴿فَلاَ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ﴾[33] همه از خاك برميخيزند ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾[34] ديگر پدري و پسري نيست كه پدر و پسر با هم از خاك برميخيزند همين شخص ميفهمد اين كارها حركات، حركات عقلي نيست و بايد هم بكند مجبور هم هست بكند عادت هم كرده اين اينطور است بنابراين فطرت عوض نميشود لُبث بعد لُبث است كامل ميشود و به عنوان يكي از فصول وسطاست، به عنوان يكي از انواع وسطاست، يكي از اجناس وسطاست همچنان هست آنكه عذاب ميشود همان هويّت انسانيِ ماست و اگر او گرفته بشود تبديل بشود به شيطان يا به بهيمه يا به درنده خب انسان عذابي ندارد.
پرسش:...
پاسخ: بله ديگر آن عقلي را كه بايد «ما عُبِد به الرحمٰن واكتسب به الجِنان»[35] كه عقل در فرهنگ وحي همين است اين را ندارد وگرنه خودش را در شَمّ اقتصاد عاقل ميداند ميگويد اصلاً زندگي بدون ربا با بانك بدون ربا سفاهت است مگر به وجود مبارك نوح نگفتند تو سفيهي ـ معاذ الله ـ تَسفيه كردند، تدليل كردند ﴿إِنَّا لَنَرَاكَ فِي ضَلاَلٍ مُبِينٍ﴾[36] گفتند، «أنت سفيهٌ» گفتند، «من سفاهنا» گفتند وجود مبارك نوح فرمود: ﴿لَيْسَ بِي سَفَاهَةٌ﴾[37] نه من سفاهت ندارم مگر نگفتند به آن پيغمبر اينها خودشان را يعني قرضالحسنه را سفاهت ميدانند و ربا را عقل آن روز به اين صورت در ميآيد. غرض آن است كه فطرت عوضشدني نيست و اگر اين خميرمايه عوض بشود كسي عذاب نميبيند.
مطلب ديگر اينكه در جرياني كه شاكله را انبياي الهي شكوفا ميكنند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» كه اوّلين خطبهٴ نوراني وجود مبارك حضرت امير در نهجالبلاغه است به اين صورت است الآن شما يك هسته گردو را كه ميبينيد، ميبينيد اين هسته گردو هستهٴ بالفعل است درخت با ريشهها و تَنهها و ساقهها و خوشهها و شاخهها و برگها و ميوههاي فراوان بالقوّه بعد از چند سال كه عبور ميكنيد ميبينيد همان يك هسته است كه الآن فضا را پُر كرده آنچه كه در قوّهٴ اين هسته بود به وسيلهٴ خاكِ مناسب، به وسيلهٴ باران مناسب، به وسيلهٴ هواي مناسب، به وسيلهٴ نور مناسب، به رهبري باغبان ماهر اِثاره شد، ثوره شد، شكوفا و شكفته شد از قوّه به فعل آمد كار انبيا اين است، كار انبيا اين است كه آنچه كه در نهاد ماست اين را به فعليّت بياورند با هدايتها و راهنماييها اين قرآن كه نور مبين است گاهي به صورت آبِ رحمت تعبير شده، گاهي به صورت هوا تشبيه شده، گاهي به صورت نور تشبيه شده، گاهي به صورت غذا تشبيه شده به وسيلهٴ انبياي الهي و اهل بيت(عليهم السلام) اين فطرت را شكوفا ميكند ميشود «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[38] تا اين «دَفَائِنَ الْعُقُولِ» وقتي ثوره شد و شكفته شد و شكوفا شد نوآوري بياورد «يثيروا لنا دفائن النقول» بشود آن گنجينههايي كه در روايات و آيات است او را مثل علامه طباطبايي اثاره كند وگرنه اين حرفها در آيه هست ديگر يا آن مرحوم شيخ انصاري يا آن فقيه فَحل ديگر اين مطالب در اين روايت هست اما ميبينيد شما يك رسالهٴ عميق مرحوم شيخ مينويسد دربارهٴ يك روايت اين «يثيروا لنا دفائن النقول» است اين تعامل بايد بين عقل و نقل باشد الي يوم القيامه و تمام شدني نيست مبادا كسي بگويد كه علم خدا محدود بشود علم خدا به ذات خودش تعلّق گرفته است و ذاتش حقيقتِ ازلي، ابدي، سرمدي و نامتناهي است علم خدا به اوصاف ذاتي خودش كه عين هماند و عين ذاتاند تعلّق گرفته كه ازلي و ابدي و سرمدي و نامتناهي است علم خدا به افعال خودش تعلّق گرفته از آغاز تا انجام برسد به بهشت و خلود بهشت كه ابدي است علم خدا به افعال عباد هم تعلّق گرفته منتها با حفظ مبادي خداي سبحان ميداند كه زيد با اراده و ميلش اين كار را ميكند ميتواند نكند برادرش با ميل و اراده كار ديگر ميكند ميتواند نكند هم كار را ميداند، هم مبادي را ميداند «فأين الجَبر» هم علم خدا نامتناهي است برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «كهف» و «لقمان» آمده فعل خدا نامتناهي است و هم اينكه جبري در كار نيست.
در سورهٴ مباركهٴ «كهف» آيه 109 اين است ﴿لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَداً﴾ دريا اگر مركّب بشود فيض خدا و عنايتهاي الهي تمام شدني نيست در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» هم آيهٴ 27 به اين صورت آمده است ﴿وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ﴾ كه متأسفانه اينجاها با آن قرائت رسمالخط صحيح نوشته نشده اينجا «ما» بايد از «أنّ» جدا بشود ﴿وَلَوْ أَنَّ مَا فِي الْأَرْضِ﴾ مثل ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ مَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ﴾[39] نه اينكه «انّما» از بس قرآن مهجور است اگر كسي بخواهد دست ببرد اين «أنّما» را «أنّ ما» بكند نياز دارد كه اجازه بگيرد از بس قرآن در حوزهها نبود مهجور بود خيال ميكنند كه وحي آسماني همين است كه اين «ما» را وصل بكنند، خب بعضي دارد ﴿كُلَّ مَا رُدُّوا إِلَي الْفِتْنَةِ أُرْكِسُوا فِيهَا﴾[40] اين «كلّما» است نه «كلّ ما» آن «كلّما» كه در سوره است متّصل نوشته ميشود يعني هر وقت اما «كُلّ ما» اين «كلّ» مضاف و مبتداست آن هم «ما» مضافاليه است اينها اسماند بعضي از جاها «كلّ ما» به صورت «كلّما» نوشته شده بعضي از جاها «كلّما» به صورت كلُّ ما» نوشته شده اينجا هم ﴿وَلَوْ أَنَّ مَا فِي الْأَرْضِ﴾ اما متأسفانه «أنّما» نوشته شده اصلاً گويا قرآن در جامعهٴ ما نبود وگرنه سالها بحث ميشد بالأخره ما چرا اينطور بنويسيم اينكه بر خلاف قاعده است اگر روايتي داشته باشيم اينطور بنويس سمعاً و طاعه اما اگر آنها همينطور نوشتند به ما گفتند همينطور ميرويم چرا؟ «هل يجوز أم لا يجوز» را بايد فقيه و فقه معيّن كند ديگر ﴿وَلَوْ أَنَّ مَا فِي الْأَرْضِ﴾ الآن «أنّما» نوشته ميشود ﴿وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِذَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ﴾[41] فيض خدا نامتناهي علمِ فعلي خدا نامتناهي، اسماي حسناي خدا نامتناهي علم خدا نامتناهي، هويّت مطلقهٴ ذات اقدس الهي ازلي و ابدي و سرمدي و نامتناهي علم او نامتناهي بنابراين او از اين سه مقطع، از سه جهت داراي علمِ نامتناهي است به اشيا و و افعالِ عباد علم دارد «بما لها من المبادي».
«و الحمد لله ربّ العالمين»