درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/07/22

بسم الله الرحمن الرحیم

الموضوع: آيات 80 تا 81 سوره اسراء

 

﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً﴾ ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾

 

سوره ي مباركه ي «اسراء» همان‌طوري كه عنايت فرموديد در مكه نازل شد و دشواريهاي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مكه هم فراوان بود دشواريهايي كه متوجّه حضرت بود بخشي مربوط به بحثهاي فرهنگي و اعتقادي و علمي بود، بخشي هم نظامي، سياسي، اجتماعي بود نظامي هم مشكلش يك‌جانبه بود نه دوجانبه يعني وجود مبارك حضرت سپاه و ارتشي نداشت كه بتواند دفاع كند فقط آنها مسلّحانه حمله مي‌كردند هجوم داشتند وجود مبارك حضرت هم صبر و تحمّل داشتند فتنه‌هاي اينها هم يكي پس از ديگري در همين سوره ي مباركه ي «اسراء» بيان شد.

مهم‌ترين فتنه‌هاي فرهنگي آنها اين بود كه اصرارشان بر اين بود كه وجود مبارك حضرت فتوايي بدهد، بياني بكند كه روش منحوس اينها را امضا بكند آنها اوايل كه وجود مبارك حضرت مقبوليّتي پيدا نكرده بود از او نمي‌خواستند فتوايي بدهد، حرفي بزند كه مطابق با روش آنها باشد چون حضرت هنوز شهرتي پيدا نكرد بعد از اينكه مقبوليّت حضرت تا حدودي تثبيت شد اصرار آنها اين بود كه حضرت حرفي بزند كه مطابق با روش آنها باشد بت‌پرستي را امضا كند، كاري با بتهاي آنها نداشته باشد و روش اينها را هم تصحيح كند. اين سخن در همين سوره ي مباركه ي «اسراء» آمده چه اينكه در سوره ي مباركه ي «يونس» هم مشابه اين مطلب گذشت آيه ي پانزده سوره ي مباركه ي «يونس» اين بود كه ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا بَيِّنَاتٍ قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ﴾[1] مي‌گفتند يا اصلِ اين كتاب را تغيير بده يا اين روش را و اين مكتب را و اين بيان را آياتي كه مربوط به شرك و بت‌پرستي است اينها را اصلاح بكن كه فتواي جديدي مي‌خواستند ذات اقدس الهي هم حضرت را تثبيت كرد هم اين كار را نهي كرد و هم فرمود اين خطر هر روز هست.

خطرهاي ديگري كه در سوره ي مباركه ي «اسراء» كه محلّ بحث است بيان شد آن‌گاه براي خطرزدايي راه‌حل نشان داد و آن اين بود كه فرمود نمازهاي پنج‌گانه را رعايت كنيد و دعا فراموشتان نشود اين ﴿اسْتَعِينُوْا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ﴾[2] براي همين است كه انسان به مركز قدرت كه ذات اقدس الهي است تكيه كند آن‌گاه بعضي از كارهاست كه انسان نبايد وارد بشود حالا از نظر اعتقادي يا خُلقي يا عملي و مانند آن، بعضي از كارهاست كه بايد وارد بشود ولي ورودش بايد صادقانه و خروجش هم بايد صادقانه باشد اين دعاها ضمن اينكه نيايش است تعليم هم هست اين مضمون را انسان بايد بخواهد قلباً و عملاً و لساناً چون خواستن اگر با عقيده همراه نباشد، با تخلّق همراه نباشد مي‌شود لقلقه ي لسان اين در حقيقت خواستن نيست آن خواستني به اجابت مي‌رسد كه برابر استعداد باشد اولاً و حال باشد ثانياً و قال باشد ثالثاً اينكه فرمود هر چه خواستيد گرفتيد ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ﴾[3] همين است اين به نحو موجبه ي كليه است فرمود هر چه از خدا خواستيد گرفتيد از يك سو در سوره ي مباركه ي «الرحمن» مي‌فرمايد كه صدر و ساقه ي عالم سؤال است ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ به دنبالش هم فرمود: ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾[4] يوم نه يعني 24 ساعت، يوم نه يعني روز در برابر شب يوم يعني ظهور در هر ظهوري او شأن جديد دارد وگرنه خود روز در برابر شب يا شبانه‌روز اين بالأخره جزء فيوضات خداست در هر ظهوري او فيض جديد دارد چرا؟ براي اينكه در هر لحظه سؤال تازه است اگر سراسر عالَم همه سائل‌اند و سؤالشان هم دائمي است خب جواب دائمي مي‌خواهد ديگر هم ﴿يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ هم ﴿كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ﴾[5] «كلّ ظهور، كلّ حالٍ، كلّ آنٍ فيه في سائلٌ و في كلّ آ‌نٍ له جوابٌ» اين سؤالها جواب دارد سؤال به لسان استعداد، سؤال به لسان حال اما سؤال به لسان مَقال اگر مطابق با آنها نباشد جواب ندارد خيلي از دعاهاست كه مستجاب نيست براي اينكه مطابق با لسان استعداد يا لسان حال نيست فرمود: ﴿وَآتَاكُم مِن كُلِّ مَا سَأَلْتُمُوهُ﴾[6] از هر چيزي كه خواستيد گرفتيد تبعيض هم نيست اگر كسي واقعاً به لسان استعداد سؤال كند يا به لسان حال سؤال كند يقيناً جواب مي‌گيرد اينكه فرمود: «قُلْ» اين در برابر فعل نيست اينكه مي‌گويند «قال» در برابر «فَعَل» است اما اگر در سوره ي مباركه ي «ق» دارد ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾[7] معنايش اين نيست كه در برابر هر لفظ و قولي فرشتگاني كه مراقب‌اند و عَتيد و مستعدّ و آماده‌اند مي‌نويسند كه در برابر فعل باشند اين قول در مقابل فعل نيست اين بارها ملاحظه فرموديد اينكه در كتابهاي فقهي ما هم هست اصولي ما هم هست اينكه مي‌گويند ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾[8] مالِ مردم را نخوريد نه يعني خوردن حرام است ولي تصرّف در زمين مردم و خانه ي مردم حرام نيست چون مهم‌ترين تصرّف أكل است اين أكل عِبره است، نماد است براي كلّ تصرّف ما مي‌گوييم مال مردم را خورد وقتي زميني غصب كرد، خانه را غصب كرد، فرش را غصب كرد مي‌گوييم مال مردم را خورد اين هم در تازي هست هم در فارسي ﴿لاَ تَأْكُلُوا﴾ اين است. «قُل» كه در سوره ي مباركه ي «ق» به صورت لفظ آمده در مقابل فعل نيست ﴿مَا يَلْفِظُ مِن قَوْلٍ إِلَّا لَدَيْهِ رَقِيبٌ عَتِيدٌ﴾ يعني «ما ينظر و ما يسمع و لا يتكلّم و لا يقوم و لا يقعد و لا يكتب و لا يقول و لا يفعل الاّ لديه رقيبٌ عتيد» اينجا هم «قُل» معنايش اين نيست كه فقط بگو بلكه فعلت اين باشد، عقيده‌ات اين باشد، اخلاقت اين باشد با خداي خودت اين‌چنين راز و نياز كن خدايا آنجا كه نبايد باشم نگذار وارد بشوم اين خروج قبل از دخول است آنجا كه بايد وارد بشوم توفيق ورود به من عطا كند صادقاً، توفيق بهره‌برداري و خروج عطا بكن صادقاً آنجا كه نبايد وارد بشوم بر اساس «آيةالكرسي» ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[9] ، ﴿ربّ أخرجني مُخرج صدقٍ من الظلمات﴾ اين خروج قبل از دخول است.

اما موارد ديگر كه مثال زده شد نظير ورود به دنيا صادقاً، خروج از دنيا صادقاً ورود به برزخ صادقاً، خروج از برزخ صادقاً ورود به ساهره ي قيامت صادقاً، خروج از ساهره ي قيامت و ورود به بهشت صادقاً در مسائل علمي هم همين‌طور است يك وقت است كسي مي‌خواهد مقاله‌اي بنويسد، كتابي بنويسد اول با يك نيّت صادقي وارد مي‌شود بعد اين وسطها خودش را دارد نشان مي‌دهد اين «دَخل صادقاً» اما «خرج كاذباً» اين كتاب مقبول نيست آن سكّه ي قبولي بخورد و در حوزه‌ها اين كتاب بماند نيست ساختنِ ساختمان همين‌طور است، بِنا همين‌طور است، تأسيس مدارس همين‌طور است، تشكيل حوزه‌ها همين‌طور است يك وقت است انسان با اخلاص وارد مي‌شود بي‌اخلاص خارج مي‌شود و نمي‌داند اين وسطها دارد آسيب مي‌بيند اگر بخواهد نتيجه بگيرد اين بايد دعاي او باشد به لسان حال، به لسان استعداد، به لسان مَقال ﴿رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾ با اين بيانها آن توطئه‌ها همه نقش بر آب مي‌شود اثر ندارد چه توطئه فرهنگي كه ﴿وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ﴾[10] و چه توطئه‌هاي نظامي يا سياسي كه ﴿وَإِن كَادُوا لَيَسْتَفِزُّونَكَ مِنَ الْأَرْضِ﴾[11] پس اگر كسي معتقد بود و متخلّق بود و مستعد بود براي اين حرف و گفت ﴿رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾ يقيناً نتيجه مي‌گيرد براي اينكه دستور را خود ذات اقدس الهي داد. آن‌گاه در اين دعاي قنوتهاي نماز عيدين عيد فطر و عيد قربان كه مي‌گوييم «اَللَّهُمَّ اَدْخِلْني‌ في‌ كُلِّ خَيْرٍ اَدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ وَ اَخْرِجْني‌ مِنْ‌ كُلِّ سُوءٍ اَخْرَجْتَ مِنْهُ»[12] همين است يا انسان خودش مستقيماً دعا مي‌كند يا اگر به آن حد نرسيد كه بگويد ﴿رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ﴾ مي‌گويد خدايا من چون پيرو اين ذوات مقدّسم هر جا اينها را صادقانه وارد كردي من هم وارد بكن، هر جا اينها را صادقانه خارج كردي من هم خارج بكن.

پس فتحصّل كه اخراج گاهي قبل از دخول است اخراج سوء است مثل برابر همان «آيةالكرسي» كه ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ﴾[13] يك وقت اخراج بعد از دخول است مثل اينكه آدم وارد كاري مي‌شود صادقانه مي‌خواهد نتيجه بگيرد اين هم صادقانه، گاهي حَسن‌الورود است و سييّءالخروج اول خوب وارد مي‌شود عاقبت بد است اما اگر حَسن‌الورود بود و حَسن‌الخروج اين مشمول اين آيه است اين «مُدْخَلَ» هم مصدر است كه مي‌شود مفعول مطلق نوعي «اللهمّ ادخلني ادخال صدقٍ و أخرجني اخراج صدقٍ» اين كارها صادقانه باشد و خالصانه باشد تا در برابر او. حالا وجود مبارك حضرت كه داراي مقام محمود است ورود به آن مقام و نزول از آن مقام نه خروج از آن مقام آن هم بايد صادقانه باشد آن حوزه چون مقدور ما نيست اين دعا هم شعاعش تا آنجا نيست آنكه داراي مقام محمود است مُدخل صدق مقام محمود را مي‌طلبد، مُخرج صدق مقام محمود را مي‌طلبد و مانند آن اين چون شفيع است كساني كه به آن حد نمي‌رسند حوزه ي ادخال و اخراجشان هم تا آنجا نيست هر كسي قلمرو هستي او و كمالات او كه مشخص شد حوزه ي دخول و خروجش هم مشخص مي‌شود هر كسي برابر آن، اما وجود مبارك حضرت چون وسيع است حوزه ي هستي او و هويّت او و كمال او دخول و خروجش هم وسيع است.

خب، ﴿رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾ اين «رَّبِّ» گفتن هم براي آن است كه انسان سندِ اين دعا را ذكر مي‌كند براي اينكه او ربّ است هيچ مربوبي را جز رب هدايت نمي‌كند اين در بيانات نوراني حضرت و مناجات نوراني حضرت كه «اَنْتَ الْمَوْلي‌ وَاَنَا الْعَبْدُ وَهَلْ يَرْحَمُ الْعَبْدَ اِلَّا الْمَوْلي»[14] همين است اين برهان مسئله است اين صِرف ناله نيست اين حجّت است خب بالأخره اگر عبد شد غير از مولا كس ديگر ناصر او نيست، اگر مخلوق شد، اگر مربوب شد، اگر فاني شد غير از باقي و اللّهي كه خالق است و اللّهي كه رب است اين حاصلي ندارد اين ربّ گفتن هم سند دعاست براي اينكه من مربوبم تو ربّي هيچ كسي نمي‌تواند ولايت من و كار مرا به عهده بگيرد مگر تو، تو ما را راهنمايي كن آن‌گاه خداي سبحان افرادي را كه وارد در مُدخل صدق كردن، مُدخل كَرم كردن را هم مشخص كرد.

در سوره ي مباركه ي «انبياء» فرمود ما عده‌اي را در رحمتمان داخل كرديم ﴿أَدْخَلْنَاهُ فِي رَحْمَتِنَا﴾ اين هم يك نحو است، گاهي يك عده را در حوزه ي صالحين داخل بكند فرمود: «وادخلناه في عبادنا الصالحين» گاهي انسان در جمع صالحين وارد مي‌شود، گاهي در رحمت خاصّه وارد مي‌شود ورود در بهشت هم در آيات قرآن كم نيست كه ما را وارد بهشت بكن يا عده‌اي را ما وارد بهشت كرديم و اينها، گاهي عده‌اي را به حوزه ي كرامت وارد مي‌كند در سوره ي مباركه ي «انبياء» آيه ي 86 به اين صورت آمده است بعد از اينكه جريان اسماعيل و ادريس و ذي‌الكِف(عليهما السلام) را ذكر كرد كه فرمود: ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾[15] در آيه 86 فرمود: ﴿أَدْخَلْنَاهُم فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اگر گفته شد ما را داخل كن ﴿مُدْخَلَ صِدْقٍ﴾ اگر جزء صالحين بشويم از همين قبيل است، جزء كساني كه از رحمت ويژه برخوردارند از همين قبيل است اما آنكه در سوره ي مباركه ي «نساء» دارد مُدخل كريم است در آيه 31 سوره ي مباركه ي «نساء» اين است كه ﴿إِن تَجْتَنِبُوا كَبَائِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّئَاتِكُم وَنُدْخِلْكُم مُدْخَلاً كَرِيماً﴾[16] يعني «ادخالاً كريما» اين «مُدْخَل» مصدر «ميمي» همين ادخال است مي‌شود مفعول مطلق نوعي ادخال كريمانه ورود در حوزه ي كرامت است قبلاً هم ملاحظه فرموديد كه كرامت به اصطلاح قرآن كريم براي فرشته‌هاست كه فرشته‌ها بندگان مُكرَّم‌اند در سوره ي مباركه ي «انبياء» از فرشته‌ها به عنوان عباد مُكرم ياد كرده است فرمود فرشتگان هيچ سِمتي ندارند فقط بندگان كريم خداي‌اند ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾ ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[17]

خاصيّت كرامت هم اين است كه انسان نه جلو مي‌رود، نه عقب مي‌افتد، نه مي‌گويد من نظرم اين است در برابر نظر شريعت، نه آنجا كه نظر شريعت است خودش را كنار مي‌كشد اينكه در صلوات خاصّ عندالزوال ماه پر بركت شعبان مي‌گوييم متقدّم مارق است، زاهق است، متأخّر مارق است «وَاللّازِمُ لَهُمْ‌ لاحِقٌ» همين است، چرا؟ براي اينكه اين ذوات يعني اهل بيت(عليهم السلام) مثل ملائكه عباد مُكرَم‌اند. درباره ملائكه در سوره ي مباركه ي «انبياء» فرمود: ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ﴾ ﴿لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ اينها نه جلو هستند كه بشوند زاهق، نه عقب‌افتاده‌اند كه بشوند مارق بلكه همراه‌اند همين معنا در زيارت جامعه ي اهل بيت(عليهم السلام) هم آمده يكي از فرازهاي نوراني زيارت جامعه اين است كه شما بندگان مكرم خداييد كه ﴿لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِاَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ يعني آنچه كه در سوره ي مباركه ي «انبياء» براي ملائكه آمده همين در زيارت جامعه براي اهل بيت(عليهم السلام) هم آمده آ‌ن‌وقت اينها مي‌شوند معيار وقتي معيار شدند آن صلوات و دعاهاي مخصوص عندالزوال ماه پر بركت شعبان معناي خودش را پيدا مي‌كند «الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مارِقٌ وَالْمُتَاَخِّرُ عَنْهُمْ زاهِقٌ وَاللّازِمُ لَهُمْ‌ لاحِقٌ» آنكه جلو بيفتد او باطل است، آنكه عقب بيفتد همراه اينها نباشد او هم مُروق دارد و خروج از دين دارد اما اينكه همراه اينها باشد ملازم ركاب اينها باشد «وَاللّازِمُ لَهُمْ‌ لاحِقٌ» اين مي‌شود مُدخل كَرم اگر در سوره ي مباركه ي «نساء» آيه 31 فرمود: ﴿وَنُدْخِلْكُم مُدْخَلاً كَرِيماً﴾[18] اين مي‌شود چون كرامت را قرآن كريم درباره ي ملائكه معنا كرد زيارت جامعه هم كه درباره اهل بيت(عليهم السلام) اين مي‌شود كَرَم آن‌وقت اين كَرم با صدق همراه است، با اخلاص همراه است، با فضايل ديگر همراه است انسان از ذات اقدس الهي اين را مي‌خواهد بعضيها كريمانه وارد حوزه مي‌شوند و كريمانه از حوزه خارج مي‌شوند، مي‌شوند ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾[19] حالا اين چه در شهر باشد چه در روستا باشد يك نور متحرّك است در دانشگاهها هم همين‌طور است در مراسم ديگر هم همين‌طور است اين نعمتي است كه انسان وارد مركزي بشود صادقانه، خارج از آن مركز بشود صادقانه، چون آغاز و انجامش با صدق است با كرامت همراه است اين محفوظ مي‌شود ﴿وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ﴾ اين هر جا باشد منشأ كرامت و خير و رحمت است، خب.

فرمود بگو ﴿رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾ تطبيقهايي كه در غالب اين كتابهاي تفسير آمده درباره ي مهاجرت خروج از مكه و ورود به مدينه، خروج از مدينه براي فتح مكه و ورود به مكه فاتحانه همه ي اينها مشمول هست. درباره ي مقام محمود مشمول همين اطلاق است درباره ي هجرتها مشمول همين اطلاق است درباره ي كارهاي ديگر هم همين‌طور چون اين مطلق است ديگر مقيّد كه نيست ﴿رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾.

مطلب ديگر اينكه خب مشكل فردي حل است بالأخره انسان در همه ي كارهاي خودش صادقانه وارد مي‌شود و صادقانه هم خارج مي‌شود اما اگر رهبري را خواست به عهده بگيرد يا امامت را خواست به عهده بگيرد يا زعامت را خواست به عهده بگيرد ولو در حدّ تدريس، در حدّ تأليف، در حدّ امامت جمعه، در حدّ امام جماعت بالأخره عده‌اي به دنبال او راه مي‌افتند اين سلطان مي‌خواهد فرمود بگو ﴿وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً﴾» سلطان هم مستحضريد هم سلطانِ علمي است هم سلطانِ عملي بخش وسيعي از سلطان كه در قرآن كريم به كار رفت سلطانهاي علمي است فرمود: ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[20] سلطان يعني حجّت برهان عقلي سلطان است، برهان نقلي سلطان است براي اينكه مسلّط بر وهم و خيال و قياس و گمان و امثال ذلك است اين سلطه دارد وقتي دليل قاطع جايي بيايد آن شبهات و اشكالات و اوهام و خيالات و قياسات و مصالح مصطلح و امثال ذلك همه ي اينها مي‌روند تحت‌الشعاع اين مي‌شود سلطان فرمود: ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ اين است درباره ي بت‌پرستي كه فرمود بت‌پرستي باطل است فرمود: ﴿مَا أَنزَلَ اللَّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾ خدا دليلي به شما نداد نه دليل عقلي داريد نه دليل نقلي خب چرا اينها را مي‌پرستيد؟

اين مسئله ي سلطان از بهترين بركتهاي علمي است كه وجود مبارك حضرت دارد كه از راه وحي است و شاگردان او هم برابر دليل عقلي يا دليل نقلي هر كدام سهمي از اين سلطان الهي دارند به تبع نورانيّت آن حضرت اما اگر كسي خواست زعيم يك كشور باشد گذشته از سلطانِ علمي، سلطانِ عملي هم مي‌خواهد او بايد سلطان الهي داشته باشد تا فاتحانه وارد مكه بشود وقتي مكه را فتح كرد كلّ جزيرةالعرب فتح شده است و آن كعبه كه متأسفانه بتكده شده بود به حال اوّلي‌اش برمي‌گردد مي‌شود معبد مسلمين ﴿وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً﴾ اين سلطان چون منصور توست ناصر ماست چون تو فرستادي تو ناصر اين سلطاني اين سلطنت، اين قدرت چون به دست توست منصورِ توست وقتي از دست تو به ما رسيد مي‌شود نصير ما، ناصر ما، معين ما و معاون ما آن‌وقت كسي بر ما مسلّط نيست بعد هم چون كسي كه صاحب مقام محمود است سلطان مع‌الواسطه را طلب نمي‌كند سلطان بلاواسطه را طلب مي‌كند ما هم اين دعاها را مي‌خوانيم به بركت آن حضرت كه از ناحيه ي او به ما برسد ما سلطانِ لدنّي مي‌خواهيم قبلاً هم مشابه اين در سوره ي مباركه ي «يوسف» كه ﴿آتَيْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِندِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِن لَّدُنَّا عِلْماً﴾[21] يا مشابهات آن قبلاً گذشت ما يك علم لدنّي داريم، يك قدرت لدنّي داريم و روزيهايِ لدنّي ديگر لدنّ هم يعني نزد در اين كتابهاي ادبي ملاحظه فرموديد با «عند» فرق دارد «عند» آن هم به معني نزد است «لَدُن» هم به معناي نزد است اما آن سِعه‌اي كه در ادبيات عرب هست در فارسي نيست ما هر دو را مي‌گوييم پيش ماست، نزد ماست كتابي كه در دست ما باشد مي‌گوييم كتاب نزد ماست، پيش ماست كتابي كه در منزل ما باشد در قفسه ي كتابخانه باشد مي‌گوييم اين كتاب پيش ماست، نزد ماست اما عرب اين‌چنين نيست كه هر دو را «عند» يا «لدن» بگويد يكي را مي‌گويد «عند» كه با غياب سازگار است يكي كه نقدِ نقد است مي‌گويد «لدن» علمِ لدنّي، قدرت لدنّي آنكه از پيش او باشد خب انسان تا پيش او نرود كه نمي‌گيرد كه اگر پيش او نرفت از آنجا بخواهد هبوط بكن از كانال فراواني مجاري زيادي عبور مي‌كند اين ديگر «لَدُن» نيست علم لدنّي يا قدرت لدنّي يك قدرت خاص يا علم خاص در برابر علوم ديگر نيست الآن ما يك علم فقه داريم، يك علم اصول داريم، يك حكمت داريم، يك كلام داريم، ادبيات داريم، تفسير داريم، حديث داريم اينها در اثر اينكه موضوعاتشان فرق مي‌كند، مبادي‌شان فرق مي‌كند، مسائلشان فرق مي‌كند اين علوم از هم جداي‌اند اما علم لدنّي علمي نيست كه يك موضوع داشته باشد، محمول داشته باشد، مسئله داشته باشد، مبادي داشته باشد با در قبال علم ديگر ما يك علم فقه داشته باشيم يك علم لدنّي خير، همين علم را اگر انسان از استاد ياد بگيرد از كتاب ياد بگيرد از درس و بحث ياد بگيرد غير لدنّي است اگر توفيقي نصيبش شد كه بلاواسطه از لدن از نزد خود خداي سبحان همين حرفها را ياد بگيرد مي‌شود فقه لدنّي علوم اهل بيت اين‌چنين است اين نگارهاي به مكتب نرفته همه‌شان اين‌اند حالا وجود مبارك حضرت شاخص است وگرنه همه اين چهارده نفر اين‌طورند اينها نگارهاي مكتب‌ نرفته‌اند علمشان لدنّي است اينها از نزد ذات اقدس الهي مي‌گيرند هيچ كسي بر اينها منّتي ندارد استاد اينها نيست، معلّم اينها نيست، مؤلّف اينها نيست، مؤلّف كتابي نيست كه اينها استفاده كرده باشند و مانند آن لذا علوم اينها مي‌شود لدنّي وقتي لدن شد كسي بر اينها منّت ندارد يك، ناب و خالص و صاف هم هست دو براي اينكه هيچ عبور نكرده از مجاري رنگ نگرفته ولو از مجاري طيّب و طاهر هم عبور بكند بالأخره صبغه ي مجرا را خواهد گرفت آن ناب بودن در آن نيست اگر هم اين مسير طيّب و طاهر باشد بالأخره صبغه ي مسير به اين سالك مي‌رسد هر چه هم باشد لذا غير لدنّي با لدنّي فرق مي‌كند آنكه بالا مي‌رود متقرّب الي الله است جزء مقرّبين است ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ﴾[22] بالا مي‌رود، بالا مي‌رود قربة الي الله، قربة الي الله تا به مقام ﴿فَأَوْحَي إِلَي عَبْدِهِ مَا أَوْحَي﴾[23] مي‌رسد اين چون هر چه را دريافت مي‌كند لدي الله سبحانه و تعالي است علمش مي‌شود لدنّي لذا معادل ندارد قدرتش هم مي‌شود لدنّي بدون هيچ زحمتي يك انسان فاقد همه ي امكانات ﴿أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوَي﴾ ﴿وَوَجَدَكَ ضَالّاً فَهَدَي﴾ ﴿وَوَجَدَكَ عَائِلاً فَأَغْنَي﴾[24] اين سلطان حجاز مي‌شود اين با سلطان الهي سلطانِ حجاز شده لذا بر همه ي اعصارش مسلّط بود و خانه ي ابوسفيان را هم مأمن قرار داد حجّتي شد براي همه هيچ كسي فكر نمي‌كرد كه حجاز را وجود مبارك حضرت تحت سيطره ي خود در بياورد نه تنها حجاز قبلاً هم اين را ملاحظه فرموديد كه اين حجاز يك حيات خلوت بود براي دوتا امپراطوري شرق حجاز امپراطوري ايران بود، غرب حجاز امپراطوري روم بود كسي براي حجاز حساب باز نمي‌كرد آن نه تجارت‌خانه ي مهم داشت، نه آب و هواي خوبي داشت به جز بخش ضعيفي از طايف و اينها براي حجاز اينها حسابي نمي‌كردند خب ايران بود يك ابرقدرت بود ايران را مي‌گفتند شاهنشاهي كشور شاهنشاهي كشوري بود كه از اذناب و اقمار و كشورهاي مجاور هم باج بگيرد وگرنه كشور شاهي بود و سلطنتي كشوري كه نتواند از كشورهاي ديگر باج بگيرد او كشور شاهي است و نه شاهنشاهي ايران امپراطوري بود در شرق حجاز روم هم اين‌چنين بود، خب وجود مبارك حضرت به جايي رسيد كه هم براي امپراطوري ايران نامه نوشت كه بيا وگرنه مي‌آورمت هم براي امپراطوري روم خب اين مي‌شود سلطان الهي ديگر با شرايط عادي كه كسي در حجاز قيام بكند آن‌وقت براي امپراطور ايران بنويسد بيا وگرنه مي‌آورمت يا براي امپراطوري روم بنويسد كه «أسلم تسلم» اينها نيست ﴿وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً﴾ اين سلطنت چون لدي‌الله است «لا يعادلها شيء و لا يراقبها شيء و لا يظلمها شيء» براي اينكه ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[25] است ديگر. چرا اين سلطنت رقيب ندارد؟ براي اينكه كلّ نظام سپاه و ستاد اين است ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[26] خب اگر كلّ نظام سپاه و ستاد الهي باشد خودِ انسان و انديشه و انگيزه ي او سربازان خدا باشند فرض ندارد كه كسي در برابر سلطنت خدا بخواهد مقاومت كند نه اينكه مقاومت مي‌كند ولو يك لحظه بعد شكست مي‌خورد اصلاً مقاومت فرض ندارد چون خود او سرباز خداست يك وقت است ما مي‌گوييم ما نمي‌توانيم در برابر سلسله جبال البرز مقاومت كنيم براي اينكه چهارتا كلنگ كه زديم خسته مي‌شويم خب اين درست است اما اگر همه ي توانِ ما سپاه و ستاد همين سلسله جبال بود فرض ندارد كسي ولو يك لحظه مقاومت كند فرمود: ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾، ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾[27] و آيات ديگر، خب اگر اين است معناي سلطانِ لدي‌اللهي اين است كه وقتي او ظهور كرد ديگري مقاومت نمي‌كند اصلاً نه اينكه يك لحظه مقاومت بكند بعد شكست مي‌خورد اينكه وجود مبارك پيغمبر فرمود: «أنا منصور بالرعب» اين يعني چه؟ از وجود مبارك حضرت امير هم سؤال كردند كه چطور شد در هر جبهه شما پرچم دست گرفتيد ديگري فرار كرد؟ فرمود: «أنا منصور بالرعب» اين «منصورٌ بالرعب» يعني چه؟ يعني ذات اقدس الهي كه مقلّب‌القلوب است مگر قلبِ طرف سپاه خدا نيست؟ همان قلب را مي‌لرزاند تا علي حركت كرد او مي‌ترسد فرمود من منصورِ بالرعبم چون وجود مبارك پيغمبر اين‌چنين است اين مي‌شود سلطان لدي‌اللهي اين سلطان لدي‌اللهي با نصرت همراه است.

فتحصّل اگر علم لدي‌اللهي بود مي‌شود حجّت بالغه ي الهي «لا يعادله شيء» اگر قدرت لدي‌اللهي بود مي‌شود نصرِ الهي كه «لا يعادله شيء».


[1] یونس/سوره10، آیه15.
[2] بقره/سوره2، آیه45.
[3] ابراهیم/سوره14، آیه34.
[4] الرحمن/سوره55، آیه29.
[5] الرحمن/سوره55، آیه29.
[6] ابراهیم/سوره14، آیه34.
[7] ق/سوره50، آیه18.
[8] بقره/سوره2، آیه188.
[9] بقره/سوره2، آیه257.
[10] اسراء/سوره17، آیه73.
[11] اسراء/سوره17، آیه76.
[12] مفاتيح‌الجنان، اعمال عيد فطر.
[13] بقره/سوره2، آیه257.
[14] مفاتيح‌الجنان، مناجات حضرت امير در مسجد كوفه.
[15] انبیاء/سوره21، آیه85.
[16] نساء/سوره4، آیه31.
[17] انبیاء/سوره21، آیه27.
[18] نساء/سوره4، آیه31.
[19] انعام/سوره6، آیه122.
[20] یوسف/سوره12، آیه40.
[21] کهف/سوره18، آیه65.
[22] اسراء/سوره17، آیه79.
[23] نجم/سوره53، آیه10.
[24] ضحی/سوره93، آیه8.
[25] فجر/سوره89، آیه14.
[26] فتح/سوره48، آیه4.
[27] مدثر/سوره74، آیه31.