87/07/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 80 الی 82
﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً﴾﴿80﴾﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾﴿81﴾﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلاَ يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَسَاراً﴾﴿82﴾
خطرات متوجّه به نبوّت و رسالت را بازگو فرمود كه عدهاي درصدد توطئهٴ فرهنگياند، فقهياند، حقوقياند عدهاي درصدد توطئه نظامي، سياسي، اجتماعياند و مانند آن. راه برونرفت از اين خطرها را هم ذكر فرمود كه ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ﴾ آن دربارهٴ فعل، دربارهٴ دعا و قول و گفتارِ عبادي و نيايشي هم فرمود: ﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ﴾ البته اين با فعل هم همراه است اين ﴿مُدْخَلَ﴾ را گرچه زمخشري و امثال ايشان مصدر ميمي دانستند اما احتمال اسم مكان منتفي نيست يعني جايگاه صِدق مرا وارد كن نظير قدمِ صدقي كه در اول سورهٴ مباركهٴ «يونس» است يا مَقعد صدقي كه در سورهٴ مباركهٴ «قمر» است كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ ٭ فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[1] آنجا قدمِ صدق است اينجا قعود صدق است آنجا هم مُدخَل صدق.
اينكه گفته شد گاهي ممكن است كسي صادقانه وارد بشود و كاذبانه خارج بشود كساني كه ـ معاذ الله ـ گرفتار سوء خاتمهاند اول وارد كارهاي مثبت و خير ميشوند بعد در اثر افراط و تفريط به بدعاقبتي آلوده خواهند شد گاهي ممكن است كسي كاذبانه وارد بشود به قصد دنيا و طمع مادّي بعد توبه كند و صادقانه از كار خارج بشود حُرّ جريانش اينطور بود كاذبانه وارد كربلا شد و صادقانه خارج شد اين فرق هست بين آغاز و انجام ﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾.
اما آنچه كه در طيّ بحثهاي قبل اشاره شد كه كدام آيه مربوط به واعظ غير متّعظ است نظير ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾[2] و كدام آيه ناظر به منافقون است كه ﴿وَاللَّهُ يَشْهَدُ﴾ كه ﴿إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ﴾[3] و كدام آيه مربوط به غير منافق است به تعبير سيدناالاستاد در الميزان كه ﴿لِمَ تَقُولُونَ مَا لاَ تَفْعَلُونَ﴾ اينها را انشاءالله در جمعبندي نهايي وقتي به سورهٴ مباركهٴ «صف» رسيديم آنجا مشخص ميشود كه آنچه قبلاً گذشته شد و آنچه الآن گفته شد و آنچه بعداً به خواست خدا گفته ميشود بايد در آن جمعبندي نهايي ملحوظ باشد.
درباره نسخ كه گفته شد تخصيص اَزماني است براي اينكه اگر قانونگذار بداند كه مدّت اين قانون محدود است روح اين قانون به منقطعالآخر بودن برميگردد نسخ شرايع و مناهج از اين قبيل است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[4] يعني خطوط كلّي عقايد، اخلاق، حقوق، فقه اينها محفوظ است اما خطوط جزيي كه مربوط به شِرعه و منهاج است اينها در هر شريعت و نبوّتي عوض ميشود و ذات اقدس الهي ميداند كه چه موقع اين حُكم بيتالمقدس مثلاً متوجّه به كعبه ميشود قبله از قدس به كعبه منتقل ميشود و مانند آن، پس اگر عموم و اطلاقي در آيه هست به حسب ظاهر براي ما دوام هست ولي براي ذات اقدس الهي كه عالِم به غيب است بازگشتش به تخصيص ازماني است يعني از همان اول ميداند كه اين حُكم منقطعالآخر است براي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به لحاظ قوس نزول كه صادر اول است و همهٴ چيزها را اهل بيت به اذن خدا ميدانند براي اينها هم تخصيص ازماني است البته در قوس نزول ميدانند در قوس صعود برابر ﴿رَبِّ زِدْنِي عِلْماً﴾[5] كه ميگويند هر لحظه محتاج به علم جديدند ﴿وَقُل رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً﴾.
اين جَعل سلطنت با چند قيد همراه است اول همانطوري كه علمِ لدنّي ميطلبيدند سلطنت لدنّي هم ميطلبيدند كه بحثش در روز قبل گذشت و اين هم بايد مسلّط باشد بر همهٴ قدرتها كه ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي﴾[6] كه اين واقعاً سلطنت است مسلّط بر هر چيزي است. عمده آن قيد سوم است كه ﴿نَصِيراً﴾ است برخيها سلطنت ميطلبند به دنبال ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[7] هستند اما كسي كه بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾[8] حركت ميكند با معيار ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾[9] حركت ميكند اين سلطنت نميخواهد مگر سلطنت نصير، نه سلطنت قاهر يك وقت سلطنت قاهر است مثل فرعون كه ميگويد ﴿أَلَيْسَ لِي مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِي مِن تَحْتِي﴾[10] يك وقت است نه، سلطنتي است كه در راستاي احياي دين است، نصرت دين است، نصرت حق است اين سلطنت، سلطنت حق و مطلوب است ﴿وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ﴾ نه از جاي ديگر، ديگري كمك بكند نه ﴿وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً﴾ وقتي سلطان شد ديگر «لا يعادله شيء» كه مسلّط بايد باشد و اين سلطنت هم سلطنت ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾ نيست سلطنتي است كه با ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّي﴾، ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّاهَا﴾ و مانند آن همراه است ميشود سلطانِ نصير دين اين نصير هم صيغهٴ مبالغه است كه قويتر و مُتقنتر از ناصر است اين سلطنتي كه نصير دين والحق است اين را از نزد خودت براي ما مقرّر بفرما چه اينكه مقرّر فرمودي ﴿وَاجْعَل لِي مِن لَدُنكَ سُلْطَاناً نَصِيراً﴾.
دستور ديگري كه ذات اقدس الهي به رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عطا كرد اين بود فرمود: ﴿وَقُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ اين ذيل نشان ميدهد كه اين فعلها كه به حسب ظاهر فعل ماضي است اينها منسلخ از زمان است اگر گفته شد ﴿إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيراً﴾[11] مستحضريد اين ﴿كَانَ﴾ ديگر فعل ماضي نيست كه دلالت بر زمان بكند در بحثهاي قبلي گذشت كه برخي از علوماند كه دست اديب و فصيح و بليغ و اينها باز است يعني كتابهاي نحو و صرف و معاني و بيان و بديع نسبت به آنها دسترسي دارند اما بعضي از مطالباند كه ديگر در كتابهاي ادبي جا براي آنها نيست آيا ﴿كَانَ﴾ فعل است يا از يك وجود خبر ميدهد؟ آيا ﴿إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيراً﴾ اين فعل ماضي است كه از گذشته خبر بدهد يا منسلخ از زمان است؟ خب فعل باشد و زماني نباشد ديگر فعل نيست آن معناي جوهري فعل اين است كه با زمان همراه است اما اگر چيزي متزمّن نبود، متمكّن نبود، در رهن زمان نبود، در رهن زمين نبود «كان» و «يكون» هم دربارهٴ او چيز ديگر خواهد بود اگر ذات اقدس الهي ازلاً و ابداً عليم است ﴿إِنَّهُ كَانَ عَلِيماً قَدِيراً﴾ از اصل كِينونت و هستي خبر ميدهد «جاء» همينطور است اين شعر معروف كه «مات زيدٌ زيد اگر فاعل بودي» اين شعر اينطور نيست «مات زيدٌ زيد اگر فاعل بودي» شعر اين است.
مات زيدٌ زيد اگر فاعل بودي كِي ز مرگ خويشتن غافل بودي
يعني شما فاعل و امثال ذلك را فقط در محور ادبيات و نحو و صرف خلاصه نكنيد وقتي ميشود گفت «مات زيدٌ» اين «مات» فعل و «زيد» فاعل كه اين فاعل باشد از كار خود باخبر باشد زيد مورد فعل است نه مصدر فعل وقتي مورد فعل بود ديگر فاعل نيست پس فاعل نحوي غير از فاعل در بحثهاي ديگر است «مات زيدٌ» اين به صورت شرطيه است يعني وقتي ميشود گفت «مات زيدٌ» زيد اگر فاعل بود آنوقت زيد چون فاعل نيست پس بنابراين اين را بايد گذاشت كنار اين ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ نه ﴿جَاءَ﴾ در قبال «يجيء» است ﴿جَاءَ﴾ يعني «ظهر»، «يظهر»، «ظاهر» هميشه حق آمده است نه اينكه يك وقت آمد، يك وقت نيامد يا بعدها ميآيد به چه دليل؟ به دليل اين تقابل كه اين ﴿جَاءَ﴾ به معناي آمد نيست زيرا ﴿زَهَقَ﴾ به معناي «ذهب» نيست اگر «ذهب» بود اين ﴿جَاءَ﴾ «يجيء»، «ذهب»، «يذهب» به معني آمد و رفت بود همين آمد و رفت معمولي اما وقتي ﴿جَاءَ﴾ در قبال ﴿زَهَقَ﴾ قرار گرفت يعني «حيَّ» حيات دارد ﴿زَهَقَ﴾ يعني «مات» و «هلك» و «اضمحلّ» و «زال» اگر ﴿زَهَقَ﴾ به معناي زوال است ﴿جَاءَ﴾ هم به معناي حيات و هستي است و اگر آن ﴿زَهَقَ﴾ فعل ماضي نيست كه از گذشته خبر بدهد به دليل اصل كلّي كه او را همراهي ميكند ميفرمايد: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ اصلاً باطل رفتني است اين اختصاصي به گذشته و حال و آينده ندارد پس «ان الحق كان حيّا»، «ان الحقّ يكون حيّا»، «ان الحقّ كائنٌ حيّاً» پس ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ به معناي ماضي در قبال مضارع و حال نيست چه اينكه ﴿زَهَقَ﴾ هم به معناي ماضي در قبال حال و مضارع نيست برهان مسئله هم ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ است اين ﴿كَانَ﴾ هم به معناي گذشته نيست يعني «ان الباطل زاهقٌ» باطل رفتني است پس اين خصوصيات آيه كريمه اين است ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ يعني «ظهر الحق» و «صحّ الحق والحقّ حيّ لا يزول و الباطل مضمحلّ لم يزل» حق هميشه اينطور است باطل هم هميشه اينطور است.
پرسش: ببخشيد تقدير نميتوان گفت مثلاً «جاء الحق ربكم» يا «جاء أمر الحق».
پاسخ: چرا، تقدير خلاف است ديگر البته ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ خود «مِن ربّك» است چه در سورهٴ مباركهٴ «بقره»، چه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» در هر دو بخش ذات اقدس الهي فرمود: ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[12] حق با خدا نيست خدا با ندارد ﴿ذلكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[13] چيزي با خدا نيست حق اگر هست حقّ فعلي ﴿مِنَ اللَّهِ﴾ است بله دربارهٴ انسان كامل ميشود گفت «عليّ(عليه السلام) مع الحق والحقّ مع علي»[14] اما ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[15] نه «مع ربك» خدا با ندارد، همتا ندارد، همسايه ندارد، كُفو ندارد چيزي با خدا باشد خداست و خدا چيزي با او نيست هر چه حق است و حقيقت است از خداست ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّكَ﴾[16] ، ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ يعني «جاء الحقّ من ربك» اين معنايش روشن است اما ﴿جَاءَ﴾ به معناي گذشته نيست، «يجيء» به معناي گذشته نيست او «دائم الفيض علي البريّة» است، «دائم الفضل علي البريّة»[17] است فضلش حق است، فيضش حق است اينچنين نيست كه گاهي حق بيايد گاهي باطل باشد اينچنين نيست اگر ما يك وقت به مقصد نرسيديم براي اينكه ما به حق عمل نكرديم نه اينكه ما به حق عمل كرديم به وظيفه عمل كرديم ولي نتيجه نگرفتيم اين نيست اين تخصيصپذير نيست اينچنين نيست كه عالَم گاهي جاي حق باشد گاهي جاي باطل، خب.
پس ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ در قبال «ذهب» نيست ﴿زَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ به معني «ذهب» نيست به معني «زال» و «اضمحلّ» است آنگاه اين دوتا قاعدهٴ كلي را به عنوان سنّت الهي، سنّت ثابت و لايتغيّر ذات اقدس الهي بيان كرده بأحد الأمرين و«حذف ما يُعلم منه جائز» اگر ميفرمود «إنّ الحقّ كان جائيا» آنوقت ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ را هم ما ميفهميديم حالا كه فرمود: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ «إنّ الحق حيٌّ لا يموت» را ما ميفهميم اين نظام، نظامي نيست كه باطل بپذيرد اگر يك وقت ما به مقصد نرسيديم براي اينكه به حق عمل نكرديم.
پرسش: آنهايي كه ﴿جَاءَ الْحَقُّ﴾ را ترسيم كردند به ورود پيامبر به مدينه ﴿جَاءَ﴾ را به معني...
پاسخ: خب، آن تطبيق خودشان است وگرنه اصل كلّي قرآن كه آن نيست اصل كلّي قرآن اين است كه باطل زهوق است در جريان هجرت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) چون نبوّت حق است هميشه حق است در قبالش كفر و نفاق و يهوديّت و مسيحيت كه بعد از اسلام باطل است هميشه باطل است.
﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ اين ديگر ﴿كَانَ﴾ فعل ماضي نيست «جاء الحق ظهر الحق تحقَّق الحق، زهق الباطل زال الباطل اضمحلّ الباطل» چرا؟ براي اينكه باطل رفتني است خبر نداد تعليل كرد نفرمود «والباطل زاهقٌ» فرمود: ﴿إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾. اينها ادّعاي كلّي قرآن كريم بود.
در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» به عنوان مَثل ذكر شده است كه ذات اقدس الهي مَثلي ذكر كرد در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آيه هفده فرمود: ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَمِمّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ﴾ اين دوتا مثال براي يك ممثّل آن ممثّل اين دو مثال چيست؟ يكي مثال طبيعي، يكي مثال صناعي، يكي مثال آنچه را كه زرگرها و صاحبان فلزهاي گرانبها آب ميكنند و كَفي روي آن آب ميماند آن را ذكر كردند يكي هم مثال طبيعي است كه وقتي بارانهاي سيلآسا آمد سيلي حركت ميكند و كَفي روي سيل است، خب ممثّل اين دو مثال چيست؟ اين است فرمود: ﴿كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقِّ وَالْبَاطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ﴾ كه كفِ روي آب است ﴿فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ﴾ ﴿جُفَاءً﴾ اين مشتق نيست آببُرد است اين كفي كه روي آب است كه كسي اين را از بين نميبرد كه اين با مرور آب از بين ميرود اين آببُرد را ميگويند جُفا «يَذْهَبُ جُفَاءً» يعني خود سير آب اين را ميبرد ما كاري نميكنيم حالا كفزدايي كنيم همين سيل آبش را نگه ميدارد كَفِش را ميبرد. خب، فرمود اين كف آبنماست آب نيست درونش خالي است آن بيرون كه يك قِشر نَمي است او كه حق است آب ميماند آن خلأ كه شما را نشان ميدهد به نام آب است اين از بين ميرود كه ﴿يَذْهَبُ جُفَاءً﴾، خب.
اين پس مَثل آن هم مدّعا چرا باطل از بين رفتني است؟ باطل فرق نميكند فكر باطل، خيال باطل، روش باطل، مَنش باطل، بازي باطل، سياست باطل هر چه باطل است چرا رفتني است؟ ذات اقدس الهي كه معمار و مهندس اين مثلث است يعني عالَم، انسان، ربط عالم و انسان اين مثلث را او ساخت در جهان هم كه غير از اضلاع سهگانهٴ مثلث چيز ديگري نيست جهان كلّ نظام كيهاني هست و انساني است كه فعال ما يشا در اين محدوده است و پيوند انسان و جهان اضلاع سهگانهٴ اين مثلث حق است فرمود من كه معمارم، من كه مهندسم، من كه كارگرم، من كه كارگزارم من كه اينها را ساختم اينها با حق ساخته شد يك وقت است كسي كه مهندس و معمار و كارگر خودش است ﴿مَّا أَشْهَدتُّهُمْ خَلْقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[18] فرمود من در آفرينش آسمان و زمين كه كمك نخواستم كسي نبود كه مرا كمك بكند كه كسي هم كه آن توان را نداشت حالا اگر كسي اين شبستان مسجد را ساخت كارگرش هم خودش بود كارمند هم خودش بود مهندس هم خودش بود معمار هم خودش بود اين گفت مصالح ساختماني اين ديوارها و پِي و بنيان و سقف و بام اين است ديگر ما باور ميكنيم ديگر فرمود من كه اين عالم را ساختم اينها را با حق ساختم باطل اينجا جا ندارد لذا هر كس در هر رشتهاي باشد گوشهاي بخواهد بازي كند به مقصد نميرسد اين مزاج عالَم با حق ساخته شد باطل برنميدارد قبلاً هم اين مثال ذكر شد الآن دستگاه گوارش ما يك روده و معده است انسان خيال ميكند به حسب ظاهر خالي است ديگر درست است معده و روده خالي است جا براي غذاست اما طرزي ساخته شد كه غذاي سالم را ميپذيرد اين مثل تُنگ و ظرفهاي خالي ديگر نيست در يك تُنگ شما عسل بريزيد نگه ميدارد، غذاي سمّي هم بريزيد نگه ميدارد ديگر چون حرفي براي گفتن ندارد كه اين فقط ظرف است اما اين دستگاه گوارش و هاضمه حرفي براي گفتن دارد اگر غذاي سالم داديم حق است نگه ميدارد فربه ميشود نداديم بالا ميآورد چرا غذاي سمّي را بالا ميآورد؟ ميگويد من براي اين ساخته نشدم اين براي طبيعت است. فطرت هم اينچنين است، آسمان اينچنين است، زمين اينچنين است همهٴ اينها بالا ميآورند اگر كسي خداي ناكرده در كاري بخواهد بازي كند همان محدودهاي را بالا ميآورد اين را رسوا ميكند خب آدمي كه بالا آورد رسوا ميشود ديگر مكرّر فوراً دهنش را ميگيرد، مكرّر با لباس جمع ميكند، مكرّر از مجلس ميرود بيرون فرمود ممكن نيست كسي كار خلاف بكند مگر اينكه آن محدوده اين را بالا ميآورد ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[19] ، ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[20] ، ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾[21] از مضمون مكرّر در مكرّر در قرآن كريم آمده فرمود من ساختم اين عالَم را من اينها را با حق ساختم من اينها را كه با آجر و مصالح ساختماني و بتون نساختم كه اينها بعد پيدا شده من تصميم حقگونه گرفتم چون ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّكَ﴾[22] و عالَم را ساختم، آدم را ساختم، ربط عالَم و آدم را هم ساختم لذا «كان»، «جاء»، «يجيء» در اينگونه از موارد منسلخ از زمان است اختصاصي به گذشته يا حال يا آينده ندارد نظام همينطور است به نحو موجبهٴ كليه هم هست تخصيصناپذير هم هست، آبي از تخصيص است هر كسي در هر رشتهاي ذرّهاي بخواهد باطل انجام بدهد به همان اندازه بالا ميآورد مثل اينكه غذايي را كه سمّي است يك گوشهاش سمّي هم باشد همان اثر خاصّ خودش را دارد.
پرسش: اينكه بعضي از حقوق حسابش به قيامت واگذار ميشود.
پاسخ: كيفرش به آن است وگرنه الآن اينجا رسواست قيامت ظرف ظهور حق است نه ظرف حدوث حق لذا وقتي كه ديد ميگويد ﴿يَا وَيْلَتَنَا مَالِ هذَا الْكِتَابِ لاَ يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلاَ كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا﴾[23] عجب! همهٴ اين حرفها را يادداشت كرده كه چرا آدم نميتواند منكر بشود چون متن آن عمل هست ديگر متن عمل هست نه يعني متن آن خلاف هست حقيقت او كه به يك صورت سمّي در ميآيد همان است ديگر، بنابراين قيامت ظرف ظهور رسوايي است نه حدوث رسوايي انسان دفعتاً ميبيند كه با انباري از خاطرات تلخ محشور ميشود، خب.
فرمود: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً﴾ ميشود «إنّ الحقّ كان حيّاً لا يزول» حق اينچنين است خب پس ماييم و چنين عالَمي وقتي اينچنين شد ماييم و چنين عالم شد، ماييم و چنين اضلاع سهگانهٴ مثلث آنگاه ميفرمايد: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ فرمود ما حرفهاي بهداشتي ميزنيم، حرفهاي درماني ميزنيم كجا شما مشكلي داريد كه اين حرفها شما را آلوده ميكند اگر اهل تجربهايد حس و تجربه كمك ميكند، اهل تجريد عقلي هستيد برهان تجريدي تأييد ميكند فرمود آنچه كه ما آورديم شفاست اولاً ما ميگوييم مرض چيست؟ بعد ميگوييم راه درمان چيست؟ دارو چيست بعد هم شفايش را هم به شما نشان ميدهيم. ما ميگوييم فلان عقيده مرض است براي اينكه با ساختار عالم سازگار نيست اين عالم بالأخره حسابي دارد، كتابي دارد ما از جايي آمديم به جايي ميرويم، عالم از جايي آمده به جايي ميرود بين ما و عالَم يك ربط ويژه است اين ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[24] كه نيست كه قرآن نهي كرده فرمود يك عده در هرج و مرجاند فرمود: ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ اينها كه هرج و مرجي فكر ميكنند ميگوييند باري به هر جهت اين اصلاً نميدانند از كجا آمدند به كجا ميروند عالم چه بود اينها چه بودند اينها نميدانند ما اين يك قطره آب را به صورتي در آورديم كه الآن هزار، هزار يعني هزار، هزارتا دانشكده راه افتادند كه انسان را بشناسند نتوانستند چشمش انواع و اقسام بيماري دارد، گوشش انواع و اقسام بيماري دارد، مغزش انواع و اقسام بيماري دارد، دستش، پايش، رودهاش، ريهاش هزارها نفر دانشجو دارند كار ميكنند تا همين هيكل يك متر و نيمي را بفهمند فرمود: ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[25] فرمود اين اگر پدرش مُحْتَلم ميشد لباسش خيس ميشد رد ميشد ما همين يك قطره آب را به اين صورت در آورديم ديگر مگر الآن كمتر از هزار دانشكده دارند اين انسان و بيماري انسان و درد انسان و درمان انسان را ميشناسند و هنوز بسياري از بيماريها كشف نشده و هنوز بسياري از داروها كشف نشده و اينها يقين دارند اين بيماري سبب دارد، دارو دارد، نظم دارد بايد كشف بشود آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد ما بيماريها را ميگوييم بعضي از بيماريها، بيماريهاي اعتقادي است برخي از بيماريها ضعف ايمان است خب بيماريها هم فرق ميكند ديگر بعضيها بيماريهاي حاد است بعضيها طليعهٴ بيماري است مثل سرماخوردگيهاي مزمن و مانند آن. خب، فرمود بعضيها واقعاً بيماري حاد است، بعضي طليعهٴ بيماري است، مربوط به مسائل اعتقادي است، گاهي مسائل اخلاقي است، گاهي مسائل اجتماعي است، گاهي مسائل سياسي است، گاهي هم مسائل بدني آنچه كه مربوط به مسائل اعتقادي است دربارهٴ نفاق فرمود: ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾[26] اينها مريضاند ممكن است همين جوانِ منافق را وقتي ببرد در دستگاه آزمايش قلب بگويند قلبش سالم است اما آن قلبي كه ذات اقدس الهي عطا كرده است كه منبع ادراك و پذيرش دين باشد اين مريض است ﴿فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾ اين يكي اين در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بيان كرد كه بحثش گذشت. برخيها گرفتار مسائل اخلاقي و اجتماعياند نظير اينكه با اينكه مَحرَم دارند اما از نگاه به نامحرم نميگذرد اين را در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود به زنان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿لاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ﴾ وقتي ميخواهيد حرف بزنيد مردانه حرف بزنيد زنانه حرف نزنيد در منزل با محرمتان خب زنانه حرف ميزنيد و اما در جامعه اگر خواستيد با نامحرم حرف بزنيد مردانه حرف بزنيد صدايتان را نازك نكنيد، كلمات رقيقانه نگوييد كه محتواي رقّت داشته باشد، آهنگ رقيقانه ارائه نكنيد كه جاذبهٴ صوتي داشته باشد ﴿لاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ﴾[27] چرا؟ ﴿فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ وَقُلْنَ قَوْلاَ مَعْرُوفاً﴾، خب اگر مردي با داشتن همسر در نامحرم طمع ميكند در فرهنگ قرآن مريض است ديگر اين مرض را قرآن بايد معالجه كند. مشكلات سياسي، اجتماعي كه در صدر اسلام بود در هر عصر و مصري هم ممكن است پيدا بشود ميگويند ما چرا رابطهمان را با ابرقدرتها قطع بكنيم شايد خداي ناكرده نظام اسلامي آسيب ببيند شايد روزي دوباره رژيم منحوس برگردد شايد ابرقدرت در خاورميانه قاهر مطلق بشود اين را در سورهٴ مباركهٴ «مائده» به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اينها بيماري سياسي دارند و مريضاند بايد معالجه بشوند آيه 52 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين بود ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَي أَن تُصِيبَنَا دَائِرَةٌ فَعَسَي اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِنْ عِنْدِهِ فَيُصْبِحُوا عَلَي مَا أَسَرُّوا فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ﴾ آنها كه مرض سياسي دارند ميگويند چرا ما با آمريكا رابطه نداشته باشيم؟ چرا با اسرائيل رابطه نداشته باشيم شايد يك وقت آنها قاهر بشوند ديگر اگر كسي معتقد به حق باشد بايد بداند حق هميشه پيروز است ولو در اين راه شربت شهادت بنوشد فرمود اينها مرض دارند مرض سياسي دارند اينها را معالجه بكن اينها را هشدار بده ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ﴾ اينها منافق نيستند كه باطنشان كافر ظاهرشان مسلمان اما بيمارند مرض سياسي دارند خيال ميكنند حق شكست ميخورد، خيال ميكنند باطل زهوق نيست و مانند آن، خب اگر قرآن كريم شفاست بايد اول مشخص كند كه چه چيزي بيماري است يك، بعد دارو عطا بكند كه توكّل اين است، اعتماد به خدا اين است، اعتماد به حرف پيامبر و انبيا اين است، شهادت اين است، نصرت اين است راه دارد اينها داروست وقتي هم خوردند شفا پيدا ميكنند.
پرسش: فرمود: ﴿فَزَادَهُمُ اللهُ مَرَضَا﴾[28] .
پاسخ: بله ديگر، براي اينكه اينها كساني هستند كه ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[29] ذات اقدس الهي به اينها مهلت داد، مهلت داد، مهلت داد بلكه بتوانند توبه كنند وقتي فرمود ما به اينها مهلت داديم راه توبه و اِنابه را به آنها نشان داديم، راه درمان اولاً بهداشت را به اينها نشان داديم عمل نكردند بعد راه درمان به اينها نشان داديم عمل نكردند بيماري آمده اينها را گرفته راه توبه را به اينها نشان داديم «انت الذي فتحت لعبادك باباً الي عفوك و سميته التوبة»[30] آن باب هم وارد نشدند تا اينكه صحنهٴ دل را اينها سياه كردند ديگر جا براي هيچ چيزي نماند وقتي اين صحنه پُر شد اين كاغذ پر شد فقط جاي امضا مانده ما هم امضا كرديم ﴿خَتَمَ﴾ يعني مُهر كرد چه موقع نامه را مُهر ميكنند؟ آنوقت كه جا ديگر براي نوشتن مطلب بعدي نباشد ديگر اگر جا براي نوشتن حرف جديد است كه مُهر نميكنند فرمود اينها جا براي حرف نداشتند كه ما هر كاري كه ميخواستيم بكنيم كرديم هر فيضي كه خواستيم افاضه كنيم كرديم اينها هم هر تخلّفي از دستشان برميآمد كردند ديگر جا نماند چيزي كه چون صحنهٴ دل جا نبود ما مُهر كرديم از اين به بعد ديگر ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[31] يعني اول كه خدا مُهر نميكند اصلاً مُهر براي پايان نامه است چون اينچنين بود ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾، خب.
فرمود اينها مرض است اولاً اينها را بگو يك عده آگاه باشند ميشود بهداشت، اگر خداي ناكرده آلوده شدند آن راههاي خاص را به آنها نشان بده بشود درمان و اگر آلوده شدند باز راه براي توبه باز است و ميشود شفا اما براي كسي كه گوش به حرف پيغمبر بدهد فرمود: ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ﴾ گرچه براي همه مردم است چون ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ است اما مؤمنين مدد ميگيرند مؤمنين هم كه هم از بهداشت كمك بگيرند، هم از درمان كمك بگيرند ﴿وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ﴾ ذيلش انشاءالله براي بحث بعد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»