درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/07/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: آيات 87 تا 89 سوره اسراء

 

﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً﴾ ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾

 

بحثهاي رسمي به بركت قرآن و عترت است و ثواب همه ي بحثها مخصوص به اهل بيت(عليهم السلام) است ولي امروز كه هشتم شوال است و آن حادثه ي غم‌بار را به همراه داشت تمام اين ثوابها نثار ارواح مطهّره ي ائمه بقيع(عليهم الصلاة و عليهم السلام) خواهد بود.

فرمود: ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ﴾ ملاحظه فرموديد كه خطوط كلي احكام فقهي و حقوقي را قرآن بيان مي‌كند و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم مبيّن علميِ قرآن است كه در سوره ي «نحل» گذشت ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[1] هم مبيّن عمليِ احكام فقهي و حقوقي قرآن است كه فرمود: «صلّوا كما رأيتموني اُصلّي»، «خذوا عنّي مناسككم» مكه مشرّف شدند مناسك حج را عملاً ياد دادند، نماز خواندند اجزا و شرايط و اركان نماز را عملاً ياد دادند خصوصيّات جزء و شرط و مانع و اينها را وجود مبارك حضرت عملاً آموخت، خطوط كلّي‌اش را علماً ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ﴾ اين هم كه در هنگام ورود نماز مي‌گوييم «قد قامت الصلاة» اين «قد قامت الصلاة» را معنا كردند يعني «حانَ وقت الزيارة»[2] زيارت انبيا و اوليا مشخص است كه يعني چه، اما زيارت‌الله به صلات است اگر كسي خواست به زيارت خدا برود بايد نماز بخواند زيارت ائمه مشرّف بشود خب معنايش روشن است معناي «قد قامت الصلاة» يعني «حان وقت الزيارة» و اگر زائر يعني نمازگزار در خطاباتش متوجّه نباشد كه با كه حرف مي‌زند و چه مي‌گويد مشمول همان رواياتي است كه خداي ناكرده كه در كتابهاي فقهي مخصوصاً در بخش صلات مرحوم حاج‌آقارضا(رضوان الله عليه) هست كه نام بردن آن تعبير خيلي مناسب نيست، خب.

فرمود: ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ صدر اين آيه صلات است، ذيل اين آيه قرآن است چون «لا صلاة الاّ بفاتحة الكتاب»[3] بفاتحة الكتاب هم سبع مثاني از مهم‌ترين سُوَر قرآن كريم است و همين فاتحةالكتاب در نماز مطرح است گاهي از اين عبادت به صلات ياد مي‌شود، گاهي از اين عبادت به قرآن ياد مي‌شود چون در صدر دارد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ﴾ معلوم مي‌شود صلات دلوك داريم و صلات الغَسق داريم و صلات الفجر چون در ذيل آمده ﴿وَقُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ يعني ﴿أقم قرآن الفجر﴾ معلوم مي‌شود قرآنُ الفجر داريم و قرآنُ الغَسق داريم و قرآن الدلوك، صلات الظهر و العصر قرآن ظهرين‌اند، صلات المغربين قرآن المغربين‌اند و صلات الفجر قرآن الفجر است هم از نماز به عنوان صلات ياد شد هم از او به عنوان قرآن.

مطلب بعدي آن است كه برخي از مفسّران اهل سنّت خواستند از اين تعبير ﴿قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ استفاده ي ركنيّت فقهي بكنند كه قرائت در نماز ركن است اين استفاده ناتمام است براي اينكه ركن فقهي حُكم خاصّ خودش را دارد كه اگر كم و زياد بشود سهواً، عمداً، جهلاً باعث بطلان است ما از اين تعبير ﴿قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ غير از اهميّت و اهتمام و اعتناي به قرائت در نماز بيش از اين نمي‌فهميم حُكم فقهيِ ركن بودن كه كم و زيادش عمدي و سهوي باعث بطلان مي‌شود از اين تعبير در نمي‌آيد البته اهميت او از مهم‌ترين اجزاي نماز است مي‌شود استفاده كرد پس استفاده ي ركن بودن قرائت براي نماز از تعبير ﴿قُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ كه قرائت را در نماز بالصراحه ياد فرموده است اين دشوار است آن را بايد البته روايات فقهي مشخص بكند ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ يعني «أقم قرآن الفجر» را ﴿إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً﴾ آن تعبيري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد اگر سرّ مشهود بودن صلات صبح اين است كه ملائكةالليل و ملائكةالنهار هر دو حضور دارند و هر دو ضبط مي‌كنند صلات‌العصر هم بايد همين‌طور باشد براي اينكه آن نمازي كه در پايان روز خوانده مي‌شود هم ملائكةالنهار حضور دارند ثبت مي‌كنند و هم ملائكةالليل حضور دارند مگر اينكه گفته بشود اينها در ظهر مي‌روند و بعد از اينها ملائكةالليل مي‌رسند ولي در صبح اين‌چنين نيست قبل از اينكه ملائكةالليل بروند، ملائكةالنهار مي‌رسند كه اين اثبات مي‌خواهد.

 

پرسش: حالا نمي‌شود ﴿وَقُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ را منصوب براي فعل محذوف بگيريم يعني «إلتزم قرآن الفجر» يا «ألزم قرآنَ الفجر»؟

پاسخ: برخيها گفتند كه اين منصوب به اِغراست چه اينكه ﴿وَمِنَ الَّيْلِ﴾ را هم همين گفتند ﴿وَقُرْآنَ الْفَجْرِ﴾ اين منصوب به اغراست مثل «بَعِّد نفسك» يا «إلزم» و مانند آن، اما خب وقتي ما بتوانيم اين را معطوف بر مذكور بدانيم و به فعل محذوف متعلِّق نكنيم اُولاست. در كلماتي كه فعلي در آن نيست مثل ﴿الْحَاقَّةُ﴾ ﴿مَا الْحَاقَّةُ﴾[4] اين بله اغراست مثل اينكه كسي وقتي كنار دريا مي‌رود به بچه‌ها مي‌گويد دريا، دريا يعني «إحذر! إحذر!» اين اغراست يا وقتي وارد يك باغ وحش شد يك حيوان گزنده يا درنده‌اي را ديد مي‌گويد شير، شير يعني «إحذر! إحذر!» «بَعّد نفسك» آنجا معلوم است كه فعل محذوف است اما اينجا ما يك فعل مذكوري داريم در قبل بگوييم اين عطف بر او نيست بلكه از باب اغرا منصوب است كه «كما ذهب إليه بعض التفسير» اين يك معونه ي زائدي مي‌طلبد ﴿أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَي غَسَقِ اللَّيْلِ وَقُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً﴾.

 

مطلب ديگر آن است كه در طليعه ي آيه ي بعد فرمود: ﴿وَمِنَ الَّيْلِ﴾ اين متعلِّق را قبل از متعلَّق و فعل ذكر كرده قبل از اينكه بفرمايد ﴿فتهجّد به نافلة لك من الليل فتهجّد من الليل﴾ اين ﴿مِنَ الَّيْلِ﴾ را كه ظرف است قبل از «فَتَهَجَّدْ» ذكر فرمود گرچه در ظرف و جار و مجور اتّسايي است كه در ديگر كلمات نيست اما هر جا براي يك نكته ي خاصّي مقدّم مي‌شود اينجا براي آن است كه اهميّت شب را بفهماند.

در سوره ي مباركه ي «مزمّل» كه به مناسبتي قبلاً قرائت شد آنجا تعليل شده است كه فرمود: ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾[5] شب اصلاً براي عبادت است محيط آرام است به شرط اينكه كسي آن مشاغل روز را به همراه نداشته باشد چون ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً﴾ اگر كسي با همان سَبح طويل خوابيد خب خوابهايش اضغاث احلام است بر فرض توفيقي پيدا كرد كه نماز شب بخواند اين صلاةالليلش هم با همان سَبح طويل آميخته است ﴿إِنَّ لَكَ فِي النَّهَارِ سَبْحاً طَوِيلاً﴾[6] اگر اينها را گذاشت كنار شد جزء رجالي كه ﴿لاَّ تُلْهِيهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَّهِ﴾[7] شب آرام مي‌خوابد وقتي كه سَحر شد برخاست اين ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِيلاً﴾ را كاملاً احساس مي‌كند. برهان مسئله را در سوره ي مباركه ي «مزمل» ذكر فرمود صُغريات مندرج تحت اين كبرا را در موارد ديگر ذكر كرد در جريان نزول قرآن كريم فرمود: ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[8] ،يك، ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةٍ مُبَارَكَةٍ﴾[9] دو، با اينكه شب و روز براي وجود مبارك رسول گرامي مي‌توانست يكسان باشد اما شبِ آن حضرت بهتر از روز آن حضرت است شب قرآن نازل شده است در جريان اسرا و همچنين معراج سخن از اسراي شبانه است كه ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً﴾[10] آن‌گاه از مسجدالحرام بود تا مسجدالاقصي اين مسئله اسراست معراج هم كه دنباله ي همين اسراست آن هم شب است در جريان ميقات سي و چهل شبه ي وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) آن هم ميعادش با اينكه چهل شبانه‌روز بود اما سخن از چهل شب است نه چهل شبانه‌روز يا چهل روز فرمود: ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَي ثَلاَثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً﴾[11] با اينكه چهل شبانه‌روز بود نه روز مستقل ذكر شد نه در كنار شب ذكر شد روزِ مردان خدا شب است، شبشان هم شب است آنكه گفت «شبِ مردان خدا روزِ جهان كذاست» براي آن است كه شبش هم مثل روز روشن است بنابراين اگر ميقات وجود مبارك موساي كليم است شب است، اسرا و عروج پيغمبر است شب است، نزول قرآن است شب است، بالا رفتن شب است پايين آمدن هم شب است هم آنكه بايد هبوط كند يعني قرآن شبانه نازل شد، هم اينكه بايد عروج كند شبانه عروج مي‌كند برهان مسئله در سوره ي «مزمّل» هست صغريات مسئله هم در اين موارد لذا فرمود: ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾.

اما جريان نافله بودن تعبير نافله گرچه امر در خيلي از موارد با قرينه براي مستحبّات و مندوبات به كار رفته يك، شواهدي هم كه بر رجحان مطلق بعضي از عبادات وارد شده دو، اما تعبير به نافله كم است در جريان نماز شب بالصراحه تعبير به نافله فرمود اين يك اصل، آن حديث معروف قُرب نوافل كه اهل سنّت نقل كردند ما اماميه نقل كرديم به طريق حَسَن نقل شد به طريق صحيح نقل شد به طريق موثّق نقل شد مرحوم كليني نقل كرد، صاحب جوامع ديگر هم نقل كردند كه «ليتقرّب إلي بالنافله حتّي اُحبّه فإذا أحببْتُه كنتُ سمعه... و بصره... و لسانه»[12] كذا و كذا بارها به عرضتان رسيد آن حديث سندش قابل قياس با حديث «لا تنقض» نيست اين حديث «لا تنقض اليقين»[13] به تعبير مرحوم شيخ فرمود ما پنج، شش‌تا را جمع كردند كه با تضارب سند درست كنيد سندِ او قابل قياس با اين سند «لا تنقض» نيست، متنِ عرشي او قابل قياس با متن «لا تنقض» نيست اما وقتي اين «لا تنقض» به حوزه‌هاي علمي آمده با مساعي علماي بزرگ و بزرگوار ما همراه شد الآن پنجاه يا شصت كتاب عميق علمي از اين يك خط درآوردند با حذف مكرّرات الآ‌ن غالب اين مراجع بالأخره استصحاب را كه تدريس فرمودند شاگردان زيادي داشتند مرحوم آقاي خويي(رضوان الله عليه) چندين شاگرد درباره ي همين استصحاب كتاب نوشتند امام(رضوان الله عليه) همين‌طور و مراجع ديگر(رضوان الله تعالي عليهم) همين‌طور با حذف مكرّرات الآن پنجاه يا شصت جلد كتاب عميق علمي تقريرات يا تأليفات همين يك خط است وقتي چيزي به بازار علم عرضه بشود همان‌طوري كه ادلّه ي نقلي «يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[14] ادلّه ي عقلي هم «يثيروا دفائن النقول» اين عقلِ خردمندان حوزه بود كه دفينه‌ها را از اين يك خط در آورده ديگر اگر طبق آن اوّلين خطبه ي نهج‌البلاغه انبياي الهي آن دفينه‌هاي عقل را اِثاره مي‌كنند ثوره و انقلاب و شكفتگي و شكوفايي و نوآوري دارند «يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» اين علما هم به بركت همين مطالعاتشان «يثيروا لنا دفائن النقول» آنچه كه در درون اين هست، بيرون اين هست، حاشيه اين هست، متن اين هست اين را اظهار مي‌كنند مي‌شود شصت جلد كتاب خب ما بخواهيم استصحاب بكنيم استصحاب تعليقي چيست؟ استصحاب تنجيزي چيست؟ استصحاب زمانيات چيست؟ استصحاب اجزاي فرّار چيست؟ شما روز است مي‌خواهيد استصحاب بكني بعد بگويي وقتي شك داري آيا افطار شده يا نه؟ حق نداري بخوري داري زمان را استصحاب مي‌كني زمان كه ثابت نيست جزء قبلي كه از بين رفته جزء بعدي كه سابقه نداشت آنكه وجودش قبلاً يقين بود حالا يقيناً زايل شده اينكه شكّ در بقا داري سابقه ي وجود ندارد اينها را همه را حل كردند ديگر اگر اين حديث قُرب نوافل در حوزه‌ها عرضه بشود چه خواهد شد؟ سندش به مراتب قوي‌تر از «لا تنقض» است متنش كه اصلاً قابل قياس نيست چطور خدا لسان عبد مي‌شود؟ اين براي كدام مرحله است بايد مرحله ي ذات استثنا بشود يك، مرحله ي صفات ذات كه عين ذات است استثنا بشود دو، بارها گفته شد اين دو منطقه، منطقه ي ممنوعه است كه احدي به آنجا راه ندارد مرحله ي سوم كه اوصاف فعل خداست مقام امكان است مطرح بشود سه، در اين منطقه ذات اقدس الهي مي‌شود لسانِ عبد، مي‌شود دستِ عبد ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ «ويده التي يبطش بها»[15] من دستِ او مي‌شوم، من پاي او مي‌شوم كجا پاي او مي‌شود؟ با كدام مرحله؟ اگر يك وقت آنها مطرح شد آن‌گاه گوشه‌اي از بركات اهل بيت مشخص مي‌شود و وجود مبارك رسول گرامي(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) مستقيماً مخاطب به اين نافله است خب وقتي خدا امر مي‌كند بر او واجب مي‌كند كه اين را بخوان و اين يك فيض زايدي است به تو داديم اين هم يقيناً مي‌خواند وقتي خواند متقرّب مي‌شود، وقتي متقرّب شد ذات اقدس الهي يد و لسان او مي‌شود، وقتي يد او شد در مقام ثالث يعني مقام فعل نه صفات ذات و نه عين ذات آن‌گاه مي‌فرمايد: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[16] در مقام نطق هم مي‌فرمايد: «وما نطقتَ إذ نطقت ولكن الله نطق» براي اينكه ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾ ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[17] «إِنْ هُوَ» يعني آن منطوق وحي است حق است، آن نطق، نطق الهي است حق است، اين مي‌شود محصول قُرب نوافل اگر فرمود: ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ﴾ حضرتش به اين امر عمل كرده و متقرّب شده «الصلاة قُربان كلّ تقيّ»[18] اين نافله هم «قربان كلّ تقي» است كسي كه بخواند مخصوصاً آن حضرت كه بر او واجب بود وقتي با اين نوافل به ذات اقدس الهي متقرّب شد در مقام ثالث كه فعل است و ظهور است و امكان آن‌گاه همه ي مجاري ادراكي و تحريكي او را ذات اقدس الهي به عهده مي‌گيرد. در پايان سال قبل اشاره شد كه اگر وجود مبارك پيامبر به مقام فنا هم برسد خاصيّت مقام فنا اين است كه انسان ساكت است نمي‌شود گفت چون به مقام فنا رسيد قرآن براي اوست خير، اگر كسي به مقام فنا رسيد صدر و ساقه ي هويّت او را گوش تشكيل مي‌دهد نه لسان ديگري مي‌گويد اين فقط شنونده است اگر كسي به آنجا رسيد خودش حرف بزند حرف براي خودش باشد ديگر مقام فنا نيست مقام فنا آن است كه هيچ خبري از او نيست فقط منتظر است ببيند از طرف ذات اقدس الهي چه فيض مي‌آيد.

به هر تقدير فرمود: ﴿وَمِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّكَ﴾ البته اين خصيصه در حوزه ي وجوب است اما در حوزه ي استحباب نه خير خصيصه‌اي نيست براي خيليها مستحب است به دليل اينكه در همان سوره ي مباركه ي «مزمّل» كه صدرش قبلاً قرائت شد در بخش پاياني سوره ي مباركه ي «مزمّل» همراهان پيغمبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) كه موفق‌اند به اقامه ي صلات‌الليل آنجا ذكر شده بعضيها همراه پيامبرند در همه ي امور مثل مسلمانهاي عادي كه نماز مي‌خوانند، روزه مي‌گيرند و اينها برخيها قدري جلوترند بيشتر از طبقه ي اول با پيامبر معيّت دارند مثل مجاهدان نستوه كه وجود مبارك حضرت در بخش پاياني آن سوره فرمود وجود مبارك حضرت و همراهانش خود او رسول الله است اما ﴿وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾[19] همه ي مسلمانها ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ نيستند براي يك عدّه وصف است نسبت به يك عدّه دستور، يك عده واقعاً همين‌طورند ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ هستند اما به عده ي ديگر هم مي‌فرمايد شما هم اين‌چنين باشيد كه اگر براي يك عده جمله ي خبري بود نسبت به عده‌اي هم جمله ي انشائيه است اين ﴿وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾ اين گروه متوسط.

اما اخصّ از اين خواص كساني‌اند كه همراهان با او هستند در نماز شب آن را در پايان سوره ي مباركه ي «مزمل» بيان كرد فرمود آيه ي پاياني سوره ي مباركه ي «مزمل» يعني آيه بيست ﴿إِنَّ رَبَّكَ يَعْلَمُ أَنَّكَ تَقُومُ أَدْنَي مِن ثُلُثَيِ اللَّيْلِ وَنِصْفَهُ وَثُلُثَهُ وَطائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ﴾ نه همه‌شان گروهي از كساني كه با تو هستند طبقه ي عام با پيامبرند در مسائل عمومي، طبقه ي خاص با پيامبرند در جريان ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ﴾ و مانند آن، طبقه ي اخص كساني‌اند كه با او هستند در نماز شب چون با او هستند در نماز شب، نماز شب اينها در كنار نماز شب رسول گرامي صعود مي‌كند ﴿وَطائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ﴾.

روايتي است كه از غرر روايات اهل بيت است و مرحوم مجلسي(رضوان الله تعالي عليه) در كتاب شريف بحارالأنوار از وجود مبارك امام عسكري(سلام الله عليه) نقل كرده است كه آن از واقعاً درخشنده‌ترين روايات اهل بيت است حضرتش يعني وجود مبارك امام عسكري(سلام الله عليه) فرمود: «إنّ الوصول الي الله سفرٌ لا يُدرك الاّ بامتطاء الليل»[20] فرمود مگر نمي‌خواهيد اهل سير و سلوك باشيد؟ مگر نمي‌خواهيد قربة الي الله حركت كنيد؟ اگر بخواهيد سير داشته باشيد سلوك الي الله داشته باشيد مركب مي‌خواهد «مَطيئه» يعني مركِ راهوار، «امتطع» يعني «رَكب مطيئةً» فرمود شما امتطاع كنيد، مَطيئه بگيريد اين مركب راهوار را سوار بشويد اين مركب راهوار نماز شب است «إنّ الوصول الي الله سفرٌ لا يُدرك الاّ بامتطاء الليل» اي كاش اين را مرحوم حاجي نوري در مستدرك نقل مي‌كرد به چشم هم نخورد كه ايشان در مستدرك نقل كرده باشد ولي مرحوم مجلسي(رضوان الله تعالي عليه) در بحارالأنوار اين را نقل كردند در بعضي از كلمات و موسوعاتي كه مربوط به امام عسكري(سلام الله عليه) هست هم آمده فرمود اگر كسي خواست اهل سير و سلوك باشد بدون اين شدني نيست اين سفر را بدون نماز شب نمي‌شود طي كرد «إنّ الوصول الي الله سفرٌ لا يُدرك الاّ بامتطاء الليل» مركبي مي‌خواهد كه همين است، زادي مي‌خواهد كه ﴿خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَي﴾[21] توشه‌اي مي‌خواهد، زادي مي‌خواهد گاهي محبّت ياد شده است محبّت اهل بيت(عليهم السلام)، گاهي تقوا ياد شده است ولي اين مَطيئه، مَطيئه خوبي است شب مَطيئه نيست نماز شب مَطيئه است، شب مركب نيست نماز شب مركب است از اين مركب فرمود حدّاكثر بهره را ببريد آن‌گاه فرمود: ﴿عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾ آيا مقام محمود است يا صاحب‌مقام؟ ما اگر از كسي بهره ي علمي برديم، بهره ي اخلاقي برديم خود آن شخص را حمد مي‌كنيم يا علم و كمال او را حمد مي‌كنيم؟ فرمود: ﴿عَسَي أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾ اين منزلت جاي حمد است اگر عالِمي را احترام مي‌كنند بالعلم است، اگر متّقي را گرامي مي‌دارند للتقواست پس در درجه ي اول آن مقام محمود است و از باب وصف به حال متعلّق موصوف شخص مي‌شود محمود اين يك مطلب. فاصله ي شخص و مقام هر چه بيشتر باشد اين وصف به حال متعلّق موصوف پررنگ‌تر است اين دو مطلب. فاصله ي مقام و شخص هر چه كمتر باشد اين وصف به حال متعلّق موصوف كم‌رنگ‌تر است تا به جايي مي‌رسد كه موصوف و وصف مي‌شود يكي.

بيان ذلك اين است كه اين مقام، مقامي است كه به وسيله ي اين خيليها از شفاعت برخوردار مي‌شوند «كما سيظهر» اگر كسي داراي اين مقام باشد مي‌شود شفيع، پس بركت براي اين مقام است اين شخص چون داراي اين مقام است به اعتبار اين مقام ارزش دارد مثل اينكه عالِم را للعلم، متّقي را للتقوا گرامي مي‌دارند اگر فاصله ي وصف و موصوف زياد باشد اين صفت براي اين موصوف حال باشد اين وصف به حال متعلّق موصوف شفّاف‌تر است و ارزشش هم كمتر اگر اين وصف براي موصوف مَلكه باشد نه حال فاصله ي وصف و موصوف كمتر است و ارزشش بيشتر و اگر فاصله‌اي نباشد اين وصف براي او مَلكه نباشد بلكه به منزله ي فصل مقوّم باشد كه شدني است اينجا وصف و موصوف يكي است ديگر.

درباره ي ذات اقدس الهي مي‌گويند صفت عين ذات است صفت عين ذات بودن مخصوص واجب نيست صفت عين ذات است اما ذات وقتي ممكن‌الوجود شد صفتش هم ممكن است ديگر اگر صفتي عين موصوف شد اين واجب نمي‌شود بايد ببينيم موصوف واجب است يا ممكن؟ صفت عين ذات بودن مخصوص واجب نيست در هر موجود بسيطي اين‌چنين است اگر آن موصوف ممكن بود ذات ممكن، صفت ممكن، عينيّت هم ممكن «والكلّ بالامكان» اگر آن ذات واجب بود موصوف واجب، صفت واجب، عينيّت واجب «والكلّ بالضرورة» اگر كسي تقواي ممثّل شد تقوا براي او مَلكه نشد بلكه فصل مقوّم شد اينجا ديگر وصف به حال متعلّق موصوف نيست نعم، لفظاً متعدّد، مفهوماً متعدّد لكن مصداقاً يكي درباره ي آنجاهايي كه صفت عين ذات است الفاظ متعدّد، مفاهيم متعدّد مفاهيم كه مترادف نمي‌شود اگر گفتيم خدا عليم است، قدير است اين دوتا لفظ كه به يك مفهوم نيست اما مصداق هر دو يك ذات است بلا تجزّي اگر وصف، مَلكه بود يك اندازه بالاتر از مَلكه بود فصل مقوّم شد ديگر سخن از اينكه صفت به حال موصوف است، وصف به حال موصوف است و امثال ذلك اين ديگر نيست اينها را نبايد از ادب و ادبيات عرب توقّع داشت اين وقتي ادبيات مرزش مشخص است از آنجا كه بالا آمديم ديگر جا براي ادبيات نيست آنجا كه جا براي عقلِ محض است جا براي ادبيات نيست شما الآن وقتي از اديبي سؤال كنيد كه «الانسان موجودٌ» اين جمله ي خبريه را تركيب كن اين فوراً مي‌گويند «الانسان» مبتدا، «موجودٌ» خبر، ولي وقتي به حكيم بدهي كه اين‌طور معنا نمي‌كند اگر از حكيم خواستيد بگوييد كه «الانسان موجودٌ» را تركيب بكن مي‌گويد «الانسان» خبر مقدّم، «موجودٌ» مبتداي مؤخر براي اينكه هستي است كه به انسانيّت متعيّن مي‌شود نه اينكه انسان اصل باشد ما هستي به او بدهيم مبتدا آن است كه اصل باشد، موضوع آن است كه اصل باشد محمول را به دوش بكِشد اين‌طور نيست كه انسانيّت اصل باشد هستي را به دوش بكشد كه آن بزرگوار كه گفت «از شافعي نپرسيد امثال اين مسائل» يعني وقتي بحث قدري اوج گرفت ديگر جا براي ادبيات نيست ببينيد عقل چه مي‌گويد؟ اگر گفتند «الانسان موجودٌ» را تركيب كنيد مي‌گوييم «الانسان» خبر مقدّم، «موجودٌ» مبتداي مؤخر چون هستي است كه تعيّن انسانيّت را به دوش مي‌كشد، هستي اصل است نه ماهيّت نه اينكه اول انسانيّت هست بعد هستي را مي‌گيرد در اين بحثها هم بشرح ايضاً [همچنين] آيا تقوا مي‌شود فصل مقوّم باشد؟ مي‌گويند نه، تقوا صفت است صفت كه شد يا حال است يا مَلكه اما وقتي به حركت جوهري و تحوّل دروني سري زديد مي‌گوييد بله، گاهي انسان به مرحله‌اي مي‌رسد كه تقوا جزء هويّت او مي‌شود اين كمالات وجودي نه ارزشهاي اعتباري، كمالات وجودي سرِ جايش محفوظ است و واقعيّت دارد و سير در درون شروع مي‌شود و اين سالك اين مراتب را يكي پس از ديگري طي مي‌كند بهويّته و مي‌شود متّقي، اگر در بعضي از تعبيرات آمده است كه مثلاً عمّار ياسر ايمان از قَرن تا قدم اوست ناظر به اين مقامات است نه اينكه يك وصف است يا حال باشد براي او، خب. فرمود: ﴿وَطائِفَةٌ مِنَ الَّذِينَ مَعَكَ﴾ آنها با تو همراه‌اند و همراهي مي‌كنند و تو هم به اين مقامِ محمود مي‌رسي و اين مقام محمود هم يك كمال وجودي است و براي تو به عنوان مَلكه است و وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گرچه اهل بيت نور واحدند در آنجا كه نور واحدند فرقي بين اين ذوات قدسي نيست اما در نشئه كثرت فعلاً بحث در وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است چون صاحب جوامع‌الكلم است كه فرمود: «اعطيت جوامع الكَلِم» چه اينكه حضرت هم به وجود مبارك حضرت امير فرمود كه تو هم «يا علي اعطيت جوامع الكَلِم» اين را در مقدمه ي شرح نهج‌البلاغه ابن‌ميثم‌بحراني(رضوان الله عليه) اين حديث آ‌نجا هست كه وجود مبارك پيامبر به حضرت امير(سلام الله عليهما) فرمود: «اعطيتُ جوامع الكَلِم ولقد اوتيتُ يا علي جوامع الكلم» خب اينها بر اساس نور واحد بودن فرقي از اين جهت بينشان نيست حالا مسئله نبوّت و رسالت كه فارغ است جداست اگر حضرت صاحب جوامع‌الكلم است صاحب مقام محمود هم هست آنكه كشّاف، زمخشري و ديگران نقل كردند كه اوّلين و آخرين تحت لواي آن حضرت‌اند براي همين است اين شفاعت كبرا كه يكي از مصاديق بارز زيرمجموعه ي مقام محمود است شامل همه ي اهل محشر مي‌شود، همه ي اهل محشر حتي فرشته‌ها چندين مرحله دارد شفاعت آنها كه اهل بهشت‌اند ترفيع درجه نصيبشان مي‌شود، آنها كه اهل اعراف‌اند اگر مشمول شفاعت بشوند بهشتي مي‌شوند، آنها كه اهل دوزخ‌اند منتها مسلمان‌اند، موحّدند تخفيف عذاب مي‌شود از جهنّم به اعراف مي‌آيند، آنها كه در جهنّم‌اند بايد مخلَّد باشند اگر شفاعت حضرت نصيبشان شده تخفيف عذاب مي‌شود همه ي اينها مشمول رحمت مطلقه ي الهي‌اند كه به وسيله ي وجود مبارك پيامبر حل مي‌شود خود فرشته‌ها هم همين‌طورند اينها كه در دنيا معلّم فرشته‌ها هستند ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[22] در آن عالم هم منشأ بركات فراواني‌اند كه فرشته‌ها هم از آنها استفاده مي‌كنند.


[1] نحل/سوره16، آیه44.
[2] مستدرك الوسائل، المحدّث النوري، ج4، ص69.
[3] مستدرك الوسائل، المحدّث النوري، ج4، ص158.
[4] حاقه/سوره69، آیه2.
[5] مزمل/سوره73، آیه6.
[6] مزمل/سوره73، آیه7.
[7] نور/سوره24، آیه37.
[8] قدر/سوره97، آیه1.
[9] دخان/سوره44، آیه3.
[10] اسراء/سوره17، آیه1.
[11] اعراف/سوره7، آیه142.
[12] الكافي- ط الاسلامية، الشيخ الكليني، ج2، ص352.
[13] وسائل الشيعة، الشيخ الحر العاملي، ج1، ص245، أبواب نواقض الوضوء، باب1، ح1، ط آل البيت.
[14] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص5، .
[15] الکافی- ط دار الحدیث، الشيخ الكليني، ج4، ص73.
[16] انفال/سوره8، آیه17.
[17] نجم/سوره53، آیه4.
[18] نهج البلاغة، الدشتي، محمد، ج1، ص338، .
[19] فتح/سوره48، آیه29.
[20] بحار الأنوار - ط دارالاحیاء التراث، العلامة المجلسي، ج75، ص380.
[21] بقره/سوره2، آیه197.
[22] بقره/سوره2، آیه33.