درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/03/11

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 73 الی 75

 

﴿وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً﴾﴿73﴾﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً﴾﴿74﴾﴿إِذاً لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيراً﴾﴿75﴾

 

اين بخش از آيات با آيه‌اي كه بعد از چند سطر خواهد آمد يعني آيه 88 ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾ هماهنگ است. بخش مهمّ مسائل مطروح اين ايام مربوط به همان آيه 88 است كه ان‌شاءالله در موقع تدوين اين آقايان رعايت مي‌كنند.

تاكنون به اين سؤالها پاسخ داده شد كه برخيها مي‌گويند قرآن كريم مطلبي نياورده است كه جميع عقلا قبول بكنند اين بر اساس لجاج و انكار است براي اينكه كدام دين مطلبي آورده كه عقلاي اول و آخر اين هفت ميليارد بشر قبول كرده باشد مسيحيّت همين طور است حق را آوردند يك عده قبول مي‌كنند، يك عده نكول.

مطلب دوم اين بود كه مي‌گويند علوم عقلي راهي براي اثبات وحي و نبوّت ندارد اين هم ناصواب است مثل اينكه مي‌گويند فقه راهي براي اثبات مرجعيّت ندارد درست است كه علم فقه دربارهٴ فلان شخص بحث نمي‌كند اما دوتا بحث عميقِ فقهي را فقه به عهده دارد يكي اينكه براي هر عصر و مصري مردم واجب است مرجع داشته باشند، دوم اينكه اوصاف خاصّ مرجع، شرايط خاصّ مرجع هم مشخص است بقيه ديگر بحث فقهي نيست كه آيا زيد مرجع است يا عمرو، عقلا اگر خودشان اهل خُبره‌اند كه مراجعه مي‌كنند، نشد كه تحقيق مي‌كنند، نشد كه به اهل خبره مراجعه مي‌كنند حكمت هم همين طور است مي‌گويد براي هر عصري حجّت الهي بايد باشد، پيامبر بايد باشد، امام بايد باشد و مانند آن. شرايط نبوّت و رسالت و اوصاف نبيّ و رسول هم مشخص است، پژوهشگران اگر خودشان اهل خُبره‌اند كه تشخيص مي‌دهند، نشد به اهل خبره مراجعه مي‌كنند، اين هم يك مطلب.

مطلب سوم آن است كه قرآن هميشه فصل‌الخطاب است اگر طرف گفتگو قرآن را قبول دارد، خب آيات قرآن مي‌شود حجّت، بعد از ارجاع متشابهات به محكمات مشخص مي‌شود پيام قرآن چيست، اگر قرآن را قبول نداشته باشد، مسلمان نباشد آيات قرآن فصل‌الخطاب نيست ولي خود قرآن فصل خطاب است براي اينكه قرآن مي‌گويد اگر شما وحي و نبوّت را قبول نداريد، معجزه را قبول نداريد كتابي مثل من بياوريد بنابراين قرآن در همه گفتمانها فصل‌الخطاب است اگر طرف گفتگو مسلمان است كه به آيات قرآن استدلال مي‌شود و اگر طرف گفتگو مسلمان نيست قرآن را قبول ندارد خود قرآن تحدّي است.

مطلب چهارم يا پنجم آن است كه برخيها مي‌گويند معجزهٴ اصلي وجود مبارك پيغمبر است حالا از اين طرف افراط شده همين پيامبري كه گاهي گفته مي‌شود ـ معاذ الله ـ سوادش به اطلاعات كيهان‌شناسي و ژنتيك‌شناسي او در حدّ اعراب جاهلي است ـ معاذ الله ـ از اين طرف حالا گاهي اوج گرفته مي‌شود كه اساس كار، پيغمبر است و او معجزه است و قرآن به تبع او معجزه است بعد در حدّ شايد، شايد اگر اين كتاب را افلاطون مي‌آورد معجزه نبود ولي چون پيامبر اُمّي اين كتاب را آورد اين مي‌شود معجزه.

اين سخن هم ناصواب است براي اينكه اگر همهٴ هفت ميليارد بشر فعلي در حدّ ارسطو و افلاطون باشند اينها مقدورشان نيست كه چنين كتابي بياورند الآن هم اين آيه 88 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين است كه ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾، چرا؟ براي اينكه حالا اين هفت ميليارد بشر همه در حدّ ارسطو و افلاطون و فارابي و فارابي اينها علوم بشري را بلدند، علوم تحقيقي را بلدند، از قبل از تاريخ خبر ندارند، آدم چگونه خلق شد باخبر نيستند، ملائكه با خدا چه حرف زدند خبر ندارند، ابليس با خدا چه گفت اينها را چه مي‌دانند، بهشت چطوري است؟ جهنم چطوري است؟ دركات جهنم چيست؟ درجات بهشت چيست؟ اينها را افلاطون و ارسطو كجا مي‌دانند حالا بر فرض همه‌شان را عرفته، اين هم يك مطلب، پس نمي‌شود گفت شايد اگر اين كتاب را افلاطون مي‌آورد معجزه نبود خير، هر كس اين كتاب را بياورد خود اين كتاب معجزه است.

مطلب ديگر اينكه در اين كتاب مطالب قبل از تاريخ است، مطالب بعد از تاريخ است آدم را متحيّر مي‌كند اين هم جواب آن شايد است كه گفتند اگر شايد اين كتاب را افلاطون مي‌آورد معجزه نبود ولي يك پيامبر اُمّي آورد معجزه است البته اين باعث مضاعف‌بودن اوست خود وجود مبارك پيامبر بله، معجزه است قرآن معجزةٌ اُخريٰ اما معجزهٴ مستقل است نه اينكه اين كتاب را اگر افلاطون مي‌آورد معجزه نبود براي اينكه الآن همين آيه 88 سورهٴ مباركهٴ «اسراء» اين است كه همهٴ جنّ و انس عالم جمع بشوند نمي‌توانند مثل اين بياورند.

اين نكته را داشته باشيد با جواب نكتهٴ بعدي كه بعضيها از بزرگان شيعه هم هستند مثل سيّد رضي و اينها بعضي قائل به صرفه‌اند، صرفه يعني ديگران مي‌توانند بياورند ولي ذات اقدس الهي آنها را منصرف كرده است و جلوي آنها را مي‌گيرد. اين بخشي كه اين بزرگان فرمودند به نام قول به صرفه يعني خدا منصرف كرده است اين دربارهٴ آن صنايع ادبي قرآن است وقتي گفته مي‌شود قرآن معجزه است براي اينكه فصاحتش اين است، بلاغتش اين است، آثار ادبي‌اش اين است، احتباكش اين است در بعضي از آيات يا بعضي از سُوَر اينها فكر كردند كه خيلي از سبعهٴ معلّقه و خيلي از دواوين بزرگ ادباي عرب امتياز مشخّصي ندارد مي‌شود آياتي نظير ﴿مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِك لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِي الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ﴾[1] از اين سنخ آيات را آورد ولي خدا منصرف كرده است. اين در بحث معجزهٴ قرآن از منظر فصاحت و بلاغت است وگرنه سيّد رضي، سيّد مرتضي، ساير علماي بزرگ اسلام(رضوان الله تعالي عليهم) آنها مي‌گويند از بشر عادي هم ساخته است كه قدم به قدم آدرس بدهند موسي كجا بود؟ عيسي كجا بود؟ مَدْين كجا بود؟ شعيب كجا بود؟ نوح كجا بود؟ اين اصلاْ مقدور كسي نيست الآن مي‌بينيد كسي كه اهل قم است كوي و برزن و كوچه و خيابان قم را آن‌قدر بلد نيست كه وجود مبارك پيغمبر جريان كوه طور و جريان مدين و جريان بيت‌المقدس و اينها را قدم به قدم ذات اقدس الهي به او آدرس داده، فهرست داده كه اين بود، اين بود، اين بود خب اين بشر عادي مي‌تواند بياورد ولي خدا منصرف كرده اين را؟ مرحوم سيّد رضي و سيّد مرتضي بزرگان اسلامي كه قائل به صرفه منظورشان اين است اين آيات هم قبلاً هم خوانده شد شما مثلاً ملاحظه بفرماييد حالا يك‌بار كه خداي سبحان چطور با پيامبرش سخن مي‌گويد و چطور آدرس مي‌دهد و چطور زمينه‌ها را مشخص مي‌كند كه تا ديگران هوس اين كار را نكنند در بخشهاي وسيعي آدرس داده.

در سورهٴ مباركهٴ «قصص» از آيه 29 به بعد اينجا شروع مي‌شود مي‌فرمايد وقتي موسي(سلام الله عليه) ﴿فَلَمَّا قَضَي مُوسَي الْأَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آنَسَ مِن جَانِبِ الطُّورِ نَاراً﴾ در بخشي از آيات دارد كه ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ﴾ قبلاً هم اين آيه به مناسبتي ذكر شد اينكه مي‌گويند وادي اِيمن، وادي ايمن اين ناصواب است اين «ايمن» وصف وادي نيست، وصف «شاطي» است ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ﴾ «ايمن» يعني طرف راست، «شاطي» يعني جانب، يعني جانب راستِ بيابان نه جانبِ بيابان راست ما وادي ايمن نداريم اين ايمن كه صفت وادي نيست صفت شاطيء است ﴿مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ﴾ از جانب راستِ وادي، خب جانب راست وادي را هم خدا به وجود مبارك پيامبر آدرس داده، خب.

فرمود آن آمده گفته ﴿قَالَ لِأَهْلِهِ امْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نَاراً لَعَلِّي آتِيكُم مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ لَعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ ٭ فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِيَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَيْمَنِ﴾[2] يعني «من الشاطيء الأيمن للوادي» همه اين آدرسها را داده اين از افراد عادي ساخته است بعد بگوييم خدا اينها را منصرف كرده اينها مي‌توانند بگويند ولي خدا جلويشان را گرفته چه كسي مي‌داند اين حرفها را؟ اين طور وجود مبارك پيغمبر خبر بدهد گاهي با جملهٴ اسميه، با «إنّ» مثل اينكه ديروز آنجا بود يا هم‌اكنون آنجا بود.

در همان سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيه 44 به بعد فرمود: ﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِيِّ إِذْ قَضَيْنَا إِلَي مُوسَي الْأَمْرَ وَمَا كُنتَ مِنَ الشَّاهِدِينَ﴾ تو در بخش غربي آن صحنه نبودي و نبودي ببيني ولي قصّه از اين قبيل است ﴿وَلكِنَّا أَنشَأْنَا قُرُوناً فَتَطَاوَلَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ وَمَا كُنتَ ثَاوِياً فِي أهلِ مَدْيَن﴾ تو در جريان اهل مدين و شعيب و پيامبري آن منطقه نبودي ولي قصّه از اين قبيل است، ﴿تَتْلُوا عَلَيْهِمْ آيَاتِنَا وَلكِنَّا كُنَّا مُرْسِلِينَ ٭ وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَيْنَا وَلكِن رَّحْمَةً مِن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوْماً مَّا أَتَاهُم مِن نَّذِيرٍ مِن قَبْلِكَ لَعَلَّهُمْ يَتَذَكَّرُونَ﴾ در بخشهاي سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» هم فرمود: ﴿مَا كُنتَ لَدَيْهِمْ إِذْ يُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾[3] تو نبودي آن وقتي كه براي پرستاري مريم(سلام الله عليها) چقدر منازعه داشتند، رقابت مي‌كردند، قرعه ‌انداختند كه ﴿أَيُّهُمْ يَكْفُلُ مَرْيَمَ﴾ خب اينها را چه كسي بلد است بعد بگوييم مي‌توانند بگويند ولي خدا جلوي اينها را گرفته، اگر آن بزرگان قائل به صرفه شدند در بخشهاي فصاحت و بلاغت و ادبيات است قبل از تاريخ، بعد از تاريخ همه را وجود مبارك پيغمبر تشريح كرده شما الآن غير از اينها دايناسورشناسها كه در حدّ احتمال حرف مي‌زدند، فسيل‌شناسها كه در حدّ احتمال حرف مي‌زدند چه كسي مي‌داند زمان نوح چه خبر بود؟ نوح چند سال زندگي كرد؟ پسر چه كسي بود؟ كجا آن كوهي كه اين كشتي بالاي آن فرود آمد كوه جودي بود؟ اين حرفها اصلاً قابل گفتن نيست تا بگوييم اينها مي‌دانستند ولي منصرف شدند خدا جلوي اينها را گرفته اين وحي است ولا غير قبل از تاريخ است شما در كتابخانه نداريد، سنگ‌نوشته نداريد، شاهد نداريد نوح 950 سال زندگي كرد يعني چه؟ چه كسي گفت؟ پسرش اين طور بود، كوه جودي مَهبط آن كشتي بود اينها را چه كسي گفت؟ اينها بلدند و ولي منصرف شدند؟ اگر در كتابي چيزي نوشته قبلش هم چيزي دارد، بعدش هم چيزي دارد اينكه انسان همين طور دست به كتاب بزند بدون استاد همين مشكل پيش مي‌آيد، خب.

پس بنابراين اين طور نيست كه قول به صرفه معنايش اين باشد و محال است كه كسي مثل اين بتواند بياورد. در همين آيه محلّ بحث فرمود ما نگهت داشتيم اين همه فتنه، دسيسه، سياستمداري نه تنها ﴿وَجَدَكَ ضَالّاً فَهَدَي ٭ وَوَجَدَكَ عَائِلاً فَأَغْنَي﴾[4] ﴿وَجَدَكَ﴾ كذا و كذا ما اگر نگهت نمي‌داشتيم افتاده بودي مگر توطئه كم بود شرق و غرب آن روز دو امپراطوري بزرگ در خاورميانه بود يكي امپراطوري ايران بود، يكي امپراطوري روم بود و وسطش هم جزيرةالعرب اين يك همزهٴ وصل بود بين اين دو امپراطوري كسي براي جزيرةالعرب تيراندازي نمي‌كرد چيزي نداشت آن جريان ابرهه به لحاظ كعبه بود وگرنه حجاز نه دامداري زياد داشت، نه كشاورزي زياد داشت، نه صنعتي زياد داشت، نه مَهد تمدّن بود كه حالا آنجا لشكركشي بكنند او را بگيرند.

بنابراين اين وسطها بود يك حياط خلوتي بود براي اين دو امپراطوري الآن همه توطئه مي‌كنند كه وجود مبارك پيامبر را خاموش كنند فرمود اگر ما تثبيت نمي‌كرديم، ثابتت نمي‌كرديم، قلبت را استوار نمي‌كرديم تو شايد مي‌گفتي خب بالأخره به قول بعضي از اين مفسّران بزرگ اينجا درصدد مصلحت است تزاحم اهمّ و مهم است مي‌گويد خب ما فعلاً مقداري الآن شما ببينيد براي انرژي هسته‌اي كسي حاضر نيست كوتاه بيايد فضلاً از مسئله دين. آنجا فشار آوردند كه يك مقدار كم بيا خيلي كار به اين بتها نداشته باش ما هم با تو همكاري مي‌كنيم فرمود نه، اين طور نيست آن هم تزاحم بود ديگر به قول اين مفسّران بزرگ نخواستند بگويند كه تو دست از نبوّتت بردارد گفتند قدري كوتاه بيا اين حرفها را تغيير بده خيلي به بتهايمان بد نگو، خيلي بت‌پرستي را محكوم نكن مدّتي هم صبر بكن فرمود نه، اين طور نيست فرمود ما نگهت داشتيم.

مطلب بعدي اين است مي‌گويند كه گاهي مي‌گويند متافيزيك فقها، متافيزيك بُعد است و فراغ، متافيزيك ما وصال است و خب حالا بُعد و فراغ در متافيزيك فقهاست، فقها كه تمام كارهايشان «قربة الي الله»، «قربة الي الله» عبادت «قربة الي الله»، مقرّبين شدن «قربة الي الله»، شوقاً الي الله «قربة الي الله» منتها شما رفتي جايي گير كردي شما رفتي اول كه گفتي ـ معاذ الله ـ اينها اشتباه مي‌كنند و سواد پيامبر در بخشهاي كيهان‌شناسي و ژنتيك و اينها در حدّ اعراب جاهلي است و خطاپذير هم هست، بعد حالا آمدي رفتي بالا اوج گرفتي گفتي با خدا متّحد شو، بعد گفتي درون و بيرون ندارد، خب اينجا چهار مطلب است كه در بحث پريروز هم اشاره شد خدا درون ندارد، خدا بيرون ندارد چون حقيقت نامتناهي است پيامبر درون دارد، پيامبر بيرون دارد چون موجود متناهي است پيامبر آنچه را از راه گوش ياد بگيرد از بيرون است، آنچه را از راه دل ياد بگيرد از بيرون است كسي كه نمي‌داند معلّم يادش مي‌دهد بيرون است ديگر بيرونِ درونيِ مكاني كه نيست مكانت است فرمود تو نمي‌دانستي ما يادت داديم در بخشهاي انديشه ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[5] در بخشهاي انگيزه ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ﴾ ما نگهت داشتيم، ما چيزي يادت داديم حالا شما بگوييد خدا كه درون و بيرون ندارد مي‌بينيد حرف از اين طرف است كه همهٴ حرفهاي پيامبر براي خودش است از آن طرف مي‌گويند خدا درون و بيرون ندارد اين مي‌شود مغالطه بله، خدا در درون حضور دارد در بيرون حضور دارد چون محيط بكلّ شيء است ولي پيامبر درون و بيرون دارد همين چند جمله‌اي كه خودش بلد است براي خودش است آن علوم فراواني كه ذات اقدس الهي به او ياد داده ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾ از بيرونِ اوست در آن بخشهاي ديگري كه آيه‌اش در بحث ديروز خوانده شد و اما خود آن آيه را ما امروز مطرح بكنيم در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» آيه 52 اين است ﴿وَكَذلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا كُنتَ تَدْرِي مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِيمَانُ﴾ تو اينها را نمي‌دانستي ما يادت داديم ديگر، خب حالا اين چه اتّحادي است؟ اتّحاد جاهل و عالِم از آن سو بگوييم ـ معاذ الله ـ او اشتباه مي‌كند حرفهايش خطاپذير است، از اين طرف برويم بالا بگوييم كه آن‌قدر به خدا نزديك شد كه كلام او، كلام الهي است، خب اگر آن‌قدر به خدا نزديك است كه كلام، كلام الهي شد اگر متحد شدند خود وجود مبارك پيامبر(عليه و علي آله آلاف التحيّة والثناء) برابر آنچه كه در آيات فراوان مخصوصاً در بخشي از سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده مي‌گويد كارِ من جز تبعيّت چيز ديگر نيست اگر حرف عرفاست آنها مي‌گويند انسان وقتي بالا رفت، بالا رفت به مقام فنا رسيد ساكت مي‌شود وجود مبارك موساي كليم به آن مقامها رسيد خدا فرمود: ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا﴾ گوش بده ببين من چه مي‌گويم اين مي‌شود مستمع، نه متكلّم ﴿فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَي﴾[6] ، ﴿إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ﴾[7] و مانند آن، بعد من چه مي‌گويم؟ مي‌گويم ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾[8] ، خب اين ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾ در قرآن است ديگر اين ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾ كلام چه كسي است؟ اگر كسي ـ معاذ الله ـ بگويد قرآن كلام پيغمبر است آخر ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾ حرف چه كسي است؟ گاهي مي‌گويند خدا كه حرف نمي‌زند، خدا حرف نمي‌زند اين چه مغالطه‌اي است ما شايد در طيّ اين 26 سال، 26 بار اين روايت را از نهج‌البلاغه خوانديم كه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «إنّما كلامه سبحانه فعلٌ منه»[9] حرفِ خدا كار اوست او حرف ايجاد مي‌كند لازم نيست با حنجره و فضاي دهن و زبان و دندان و حلق و اينها حرف بزند كه، حدّاقل سالي، حدّاقل سالي چندبار ولي پنج‌بار، شش‌بار حدّاقل سالي يك‌بار اين روايت خوانده شد حرفِ خدا، كارِ خداست خدا كه حرف مي‌زند اين‌چنين نيست كه حنجره‌اي داشته باشد، حَنكي داشته باشد، فكّي داشته باشد، كامي داشته باشد، زباني داشته باشد، دنداني داشته باشد اين زبان به آن مخارج فَم برخورد كند حرف توليد بكند كه «إنّما كلامه سبحانه فعلٌ منه» در چندين خطبه وجود مبارك حضرت امير فرمود كه حرفِ خدا از اين قبيل است خداي سبحان كه حرف مي‌زند از اين قبيل نيست كه سخني را تلفّظ بكند.

در خطبهٴ نوراني 186 به اين صورت مي‌فرمايد كه خدا به جوارح نياز ندارد، كارها را به جوارح انجام نمي‌دهد «لَيْسَ فِي الْأَشْيَاءِ بِوَالِجٍ وَ لاَ عَنْهَا بِخَارِجٍ يُخْبِرُ لاَ بِلِسَانٍ وَلَهَوَاتٍ وَ يَسْمَعُ لاَ بِخُرُوقٍ وَ أَدَوَاتٍ يَقُولُ وَ لاَ يَلْفِظُ وَ يَحْفَظُ وَ لاَ يَتَحَفَّظُ وَ يُرِيدُ وَلاَ يُضْمِرُ يُحِبُّ وَ يَرْضَي مِنْ غَيْرِ رِقَّةٍ وَ يُبْغِضُ وَ يَغْضَبُ مِنْ غَيْرِ مَشَقَّةٍٍ يَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ كَوْنَهُ كُنْ فَيَكُونُ لاَ بِصَوْتٍ يَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ يُسْمَعُ»، خب خدا مي‌شنود يا نه؟ چطور مي‌شنود؟ با گوش ـ معاذ الله ـ يا بي‌گوش؟ حرف مي‌زند با دهن ـ معاذ الله ـ خير، بي‌دهن آري، همان طوري كه بي‌گوش مي‌شنود، بي‌چشم مي‌بيند بي‌دهن هم حرف مي‌زند تا كسي بگويد كه خدا كه حرف نمي‌زند دهن ندارد پس اين حرفها، حرفهاي پيامبر است پس بگوييد خدا هم نمي‌شنود، خدا هم نمي‌بيند ـ معاذ الله ـ اينها اوصاف فعلِ خداست و فعل خدا اوصاف فعلي را از مقام فعل مي‌گيرند اين يك.

پرسش: بعضيها گفتند يعني از خود روايات گرفتند كه نهج‌البلاغه سندش مشكل دارد اينها گفته‌اند سند نهج‌البلاغه مشكل دارد لذا رواياتي كه از حضرت علي نقل مي‌شود.

پاسخ: سند نهج‌البلاغه به لطف الهي اين‌قدر برايش سند پيدا شده و ذكر كردند مرحوم سيّدرضي(رضوان الله تعالي عليه) براي اختصار ذكر نكرده وگرنه غالب رواياتي كه مرحوم سيّدرضي(رضوان الله عليه) اقامه كرده، قبلش مرحوم كليني نقل كرده در كافي قبلش مرحوم صدوق نقل كرده در من لا يحضره الفقيه يا كتاب توحيد قبلش در كتاب الغارات است اين كتاب الغارات صد سال قبل از نهج‌البلاغه نوشته شده غارتهايي كه اموي در حكومت علوي انجام دادند صاحب كتاب الغارات اينها را جمع كرده اسمش را نوشته الغارات با سند آنجا هست الآن بزرگاني كه خدا غريق رحمتشان كند سالگرد آنها هم بود اينها چندين جلد كتاب نوشتند به عنوان مصادر نهج‌البلاغه يك، مستدركات نهج‌البلاغه دو. نهج‌البلاغه يك كتاب بيّن‌الرشدي است اين‌چنين نيست كه بي‌سند باشد مختصر كردند براي اينكه در دسترس همه ما باشد.

بنابراين خداي سبحان سميع كه هست، بصير كه هست، متكلّم هم هست اگر شنيدنِ خدا گوش نمي‌خواهد، ديدن خدا چشم و شبكه و حدقه و امثال ذلك قرنيه و اينها نمي‌خواهد حرف زدن خدا هم اين‌چنين است ديگر آن وقت ﴿إِنِّي أَنَا اللَّهُ﴾[10] من خدايم اين را چه كسي مي‌گويد؟ اين را پيامبر مي‌گويد، موساي كليم مي‌گويد، خب.

بنابراين صدر و ساقهٴ قرآ‌ن كريم نشان مي‌دهد كه اين كتاب، كتاب الهي و كلام، كلام الهي است تثبيت هم بالصراحه نفي مي‌كند مي‌گويد تو اين كارها را نمي‌توانستي انجام بدهي ما يادت داديم، بنابراين امر متافيزيك فقاهت و حوزه‌ها بر اساس قُرب است اما قُرب وقتي به مقام كمال رسيد به مقام فنا مي‌رسد فاني حرفي از خود ندارد باقي حرف دارد و فاني گوش مي‌دهد در همين سورهٴ مباركهٴ «يونس» بالصراحه آيه پانزده اين است حضرت در قرآ‌ن كريم آمده است كه به حضرت پيشنهاد دادند كه ﴿قَالَ الَّذِينَ لاَ يَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَيْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ﴾ بگو، ﴿قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ﴾ گاهي ممكن است بعضي از اهل معرفت در حالي كه به خودشان سخن مي‌گويند، مي‌گويند بگو، اينجا با قرينه همراه است اما وقتي گفتند بگو، بگو از همه سؤال مي‌كنند كه چه كسي گفته بگو ديگر نمي‌شود گفت آقا خودش به خودش مي‌گويد بگو كه ﴿قُلْ مَايَكُونُ لِي أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِي إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَي إِلَيَّ﴾.

مطلب ديگر اينكه گاهي از فصّ شيثي كمك گرفته مي‌شود كه ابن‌عربي در فصّ شيثي گفته است اهل كشف و شهود هر كسي هر ميوه‌اي مي‌چيند ثمرهٴ درخت خودش است «من جنا ثمرة فمن غرسه» يا «من شجره» هر كس ميوه‌اي چيد از درخت خود چيد اين را همان بزرگان معنا كردند كه به لحاظ استعداد است، نه مبدأ قابلي است، زمينه است نه به لحاظ فاعليّت و مبدأ فاعلي وگرنه كلّ فصوص ابن‌عربي زير سؤال مي‌رود چون ايشان در آغازش در همان صدرش گفته كه من در عالم رؤيا مبشّري ديدم كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين كتاب را به من داده گفته اين كتاب را بگير برو به مردم بگو، خب اگر اين باشد به او مي‌گويند جناب ابن‌عربي اين حرفها، حرفهاي خودت است حرفهاي پيامبر نيست اگر هر كسي اهل كشف و شهود است هر چه دارد ميوهٴ درخت خودش است بالمبدأ الفاعلي لا باالمبدأ القابلي اوّلين حرفي كه به آن مي‌رسند مي‌گويند آقا اين فصوص به دردِ خودت مي‌خورد چون حرف خودت است تو اين را داري مي‌گويي كه رؤياي مبشّره است و در عالم رؤيا پيامبر اينها را به من داده پس براي خودت است ما حرف خودت را قبول نداريم اين است كه بزرگاني كه فصوص را شرح كردند اين نكته را توجه كردند كه هر كسي مي‌چيند ميوهٴ درخت خودش را مي‌چيند يعني به لحاظ استعداد وگرنه آن كه ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَكُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[11] او فاعل است.

مطلب ديگر اينكه گاهي انسان مي‌گويد چون اشعري گرفتار تفكّر جبري است ما به سراغ اعتزال معتزله مي‌رويم معتزلي مي‌شويم يعني نومعتزله مي‌شويم و مانند آن غافل از اينكه خطر اعتزال كمتر از خطر اشعريّت نيست.

بيان ذلك اين است كه اشاعره گرفتار تفكّر جبري‌اند، معتزله گرفتار تفكّر تفويض‌اند خطر تفويض كمتر از خطر جبر نيست گاهي گفته مي‌شود مگر خدا هر روز براي كارها ارادهٴ جديد دارد؟ محلّ حوادث است اين همان طليعهٴ خطر است اين بوي خطر است. تفكّر اعتزالي اين است كه خداي سبحان عالم را آفريد، رها كرد در قيامت جمع‌بندي مي‌كند تفويض كه فكر معتزله است خطرش كمتر از جبر اشاعره نيست، خب.

وقتي تفويض شد مي‌گويند اراده‌هاي پشت‌سر هم كه براي خدا نيست براي اينكه او كه محلّ حوادث نيست غافل از اينكه اين اراده‌ها را حكمت متعاليه حل كرده اينها اراده‌ها قائم به خداي‌اند به قيام صدوري نه به قيام حلولي همين بيان نوراني حضرت امير در همين خطبهٴ 186 كه او با اراده كه حلول بكند در نفس او كار را مي‌كند اينكه در خطبه‌هاي ديگر دارد «خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ»[12] اين است يعني تروّي نكرده اين تروّي همين است كه مي‌گويند اگر شك كردي بين سه و چهار يك مقدار رويّه و تروّي و اينها بكن خدا اين‌چنين اول تروّي كرده باشد بعد آسمان و زمين خلق كرده باشد اين‌چنين نيست «خَلَقَ الْخَلْقَ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ» او اهل تروّي نيست كه اينها قائم بشود در نفس او به قيام حلولي بلكه قائم است و ذات اقدس الهي به قيام صدوري.

خطر اعتزال كمتر از خطر اشعريّت نيست بلكه بيشتر است اينها گرفتار جبرند، اشكالات جبر معلوم است اما آنها گرفتار تفويض‌اند، گرفتار تفويض يعني خداي سبحان عالم را خلق كرد رها كرد، خطر ﴿غِلَّتْ أَيْدِيهِمْ﴾[13] اينها را تعقيب مي‌كند، خطر ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾[14] اينها را تعقيب مي‌كند آنها كه گرفتار تفكّر يهودي‌اند همين تفكّر اعتزال است. در بيانات نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه در بخش پاياني كتاب شريف توحيد صدوق آمده وجود مبارك حضرت به آن عمران و مانند آن مي‌گويد كه «أحسبك ضاهيت اليهود»[15] من فكر مي‌كنم تفكّر يهوديّت در تو اثر كرده كه قائل به تفويض شدي اين حرفها را زدي «أحسبك ضاهيت اليهود» اين سخنان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) در بخش پاياني توحيد صدوق در آن مكالمهٴ با عمران صابي و مانند آ‌ن.

خطر تفويض اين است لذا در روايات ما همان طوري كه جبر محكوم شد، تفويض هم محكوم شد. عمده آن است كه اهل‌بيت فرمودند: «لا جبر ولا تفويض» اين يك مطلب. اينها نقيض هم نيستند كه ارتفاعشان محال باشد اين دو مطلب. بين جبر و تفويض حق است «بل أمرٌ بين الأمرين»[16] اين سه مطلب. از بيانات نوراني امام سجاد و اينها رسيده است كه بين جبر و تفويض آن‌قدر فاصله است «كما بين الأرض والسماء» اين پنج مطلب. آ‌نهايي كه بين‌الأمرين‌اند البته تحقيق اين كار، كار آساني نيست گوشه‌اي از اين حرفها در كفايه مرحوم آخوند(رضوان الله عليه) آمده فرمود ما اهلش نيستيم «قلم اينجا رسيد و سر بشكست»[17] اين نظير فقه نيست، نظير اصول نيست كه حلّش به اين بناي عقلا و فهم عرف و ظاهر و اينها باشد اين يك جان‌كندن ديگر مي‌خواهد كه آدم بداند جبر يعني چه؟ تفويض يعني چه؟ اين هم متواضعانه گفته قبل از ايشان تقريباً هفتصد سال قبل از مرحوم آخوند بزرگان ديگر كه به اينجا رسيدند گفتند هم قلم اينجا رسيد و سر بشكست هم لوح آنجا رسيد و سر بشكست، در آ‌ن بيانات نوراني كه مرحوم خواجه هم يك مقدارش نقل كرده وجود مبارك حضرت امير به آن پيرمرد گفت كه «طَرِيقٌ مُظْلِمٌ فَلاَ تَسْلُكُوهُ وَ بَحْرٌ عَمِيقٌ فَلاَ تَلِجُوهُ»[18] فرمود يك راه تاريكي است نرو، درياي عميقي است قدم نزن راه كار آساني نيست ولي علي ايّ حال آنها كه كمي طعمش را چشيدند مي‌دانند جبر يك طرف، تفويض يك طرف، طبق روايات فاصلهٴ بين جبر و تفويض هم فاصلهٴ «بين الأرض والسماء» است يك طرف، كساني كه قائل بين امر بين‌الأمرين‌اند گاهي به سَمت جبر، گاهي به سَمت تفويض احياناً مي‌لغزند اين هم يك طرف، هستهٴ مركزي امر بين‌الأمرين مي‌شود توحيد افعالي، توحيد افعالي ظاهراً بوي جبر مي‌دهد اما جبر كجا، توحيد افعالي كجا ﴿مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[19] كجا؟ «من غلام و آلت فرمان او» كجا؟ آ‌ن يك چيز ديگر است اين يك چيز ديگر است امر بين‌الأمرين درجات وسيعي دارد كه هستهٴ مركزي‌اش مي‌شود توحيد افعالي اين چهار مكتب يعني بطلان اشعريّت، بطلان تفويض اعتزال، اثبات امر بين‌الأمرين و احق بودن توحيد افعالي جايگاه خاصّ خودش را دارد بعضي از اهل معرفت كه شعرشان به سَمت توحيد افعالي گرايش دارد آنها كه بين توحيد افعالي و جبر اشعري فرق نگذاشتند مي‌گويند فلان كس جبري‌مذهب است يا اشعري‌مذهب است.

به هر تقدير اين متافيزيك قُربي نتيجه‌اش اين است كه انسان به جايي مي‌رسد كه عبدِ محض مي‌شود، عبد محض هم هر چه كه مولا فرمود ياد مي‌گيرد آن‌قدر ياد مي‌گيرد كه معلّم جبرئيل مي‌شود بله درست است مرحله‌اي از مراحلي كه او دارد جبرئيل فاقد است درست است، جبرئيل لايه‌اي از لايه‌هاي اوست براي اينكه جبرئيل كه ديگر صادر اول نيست يا ظاهر اول نيست آنكه در روايات ماست اين است كه «أوّل ما خلق الله نور نبيّنا»[20] ديگر «أول ما خلق الله» جبرئيل نيست كه، اگر «أوّل ما خلق الله» اين اوّليت، اوّليت رتبي و ذاتي است نه اوّليت زماني و مكاني اگر اول اوست بعد ديگران، اگر پيشاپيش همه اوست بعد ديگران، خب ديگران از فيض او دارند استفاده مي‌كنند همه‌اش درست است اما همهٴ اين مجموعه شاگردان حقّ‌اند شما يك وقت وجود مبارك حضرت را با جبرئيل مي‌سنجيد بله، انسان كامل در قوس صعود ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾[21] ، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾، ﴿رَبِّ زِدْنِي﴾ مي‌گويد تا برود بالا، در قوس نزول اوّلين حرف را او مي‌زند بين قوسين بايد فرق گذاشت اين يك مطلب، بالاتر از جبرئيل است به لحاظ قوس نزول اين هم مطلب ديگر، اما كلّ اين عالم، عالم و آدم، جبرئيل و انسان همه در پيشگاه ذات اقدس الهي ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[22] است به وجود مبارك آدم فرمود حالا كه نزد من ياد گرفتي اينها شاگرد مع‌الواسطه‌اند به اينها هم ياد بده اول ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّهَا﴾، بعد كه ﴿ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلاَئِكَةِ﴾[23] آنها گفتند ﴿لاَ عِلْمَ لَنَا﴾ بعد به وجود مبارك آدم يعني مقام آدميّت، نه شخص آدميّت يعني مقام انسان كامل فرمود: ﴿أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ﴾[24] خب اين مي‌شود معلّم آن مي‌شود شاگرد اگر امام(رضوان الله عليه) فرمود جبرئيل را وجود مبارك پيامبر بالا آورد حق است براي اينكه اين «قضية في واقعة» كه نيست اين مربوط به مقام انسانيّت است مقام انسانيّت شاگرد بلاواسطه ذات اقدس الهي است اسماي الهي را فرامي‌گيرد مقام انسانيّت معلّم ملائكه است اگر در روايات ائمه فرمودند «سبّحنا فسبّحت الملائكة»، «قدّسنا فقدّست الملائكة»[25] تام است براي اينكه ذات اقدس الهي به انسانِ كامل اين مراحل را اعطا كرد بعد فرمود اينها شاگرد من هستند، اما با دو مرتبه تفاوت شاگرد بلاواسطه‌اند نه مع‌الواسطه يك، شاگرد انبايي‌اند نه تعليمي دو، شما مستحضريد در حوزه‌هاي علميه سخن از تعليم و تعلّم است ولي وقتي به ديگران مي‌رسد مي‌گويند گزارش اين است ذات اقدس الهي به مقام آدميّت نفرمود «يا آدم علّمْهُم بأسماء هؤلاء» فرمود: ﴿أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ﴾[26] گزارش كن، پس از چند جهت جبرئيل از ذات مقدس پيامبر فاصله دارد اگر امام(رضوان الله عليه) فرمود جبرئيل هم مرحله‌اي و لايه‌اي از لايه‌هاي انسان كامل است حق است اما اين نسبت به جبرئيل و پيامبر و اينها يك مرحله است اما وقتي نسبت به ذات اقدس الهي مي‌سنجند «كلٌ عبد داخر» مثل همين آيه، فرمود نمي‌دانستي من يادت دادم بايد بگويد چشم، من تثبيتت كردم بايد بگويد چشم، اگر بيراهه رفتي ﴿لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[27] مي‌گويد چشم، مقام فنا هم يعني همين ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَي﴾[28] .

بنابراين قرآ‌ن كتابي نيست كه از افلاطون و ارسطو و اينها ساخته بشود يا امثال اينها تحدّي قرآن كريم آن است كه جميع انسان نمي‌توانند بياورند.

پرسش: ببخشيد آن مستشكل مؤيداتي را ادّعا مي‌كند از بوعلي و فارابي.

پاسخ: اينكه متشابهات است دستاويز درست كردن الآن ما محور اصلي‌مان آيات است و محكمات آيات فلان كس چنين گفته، فلان كس چنين گفته شما نمي‌دانم مستحضر هستيد در سي سال قبل در جريان علم امام كه ـ معاذ الله ـ امام علم به غيب ندارد از فلان كتاب كمك گرفتند، از فلان كتاب گرفتند اين الغدير «يتشبّث بكلّ حشيش» است ما هستيم و يك سلسله محكمات بعد هم خود آن آقايان هم چون دسترسي به كتابش براي همه مقدور نيست خيال مي‌كنند كه مثلاً فلان كس اين حرف را زده درست است بر فرض هم فلان كس اين حرف را زده باشد بايد قبلش را ديد، بعدش ديد مشكل اين است كه معتزله مثل جناب زمخشري و امثال ذلك اينها تا به اينجا رسيدند كه قرآن اگر در جريان جن، اگر در جريان ممسوس بودن رباخوار، اگر در جريان ﴿يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[29] حرف زدند به اندازهٴ فهم عربها حرف زدند اما خودشان مي‌دانند اين طور نيست اين حدّاكثر حرف زمخشري و امثال زمخشري است كه از همان روزي كه اين حرف را زده بر آنها اشكال كردند اما ديگر نمي‌گويد ـ معاذ الله ـ اين حرفها، حرفهاي پيامبر است اطلاع او مثل اطلاع عرب جاهلي است او هم خودش همين‌قدر سواد داشت اين را كه معتزلي هم نمي‌گويد. همان وقتي كه جناب زمخشري اين حرف را زده شما مي‌بينيد «قال محمود»، «قال أحمد»، «قال محمود»، «قال أحمد» احمد عليه محمود آنجا شعار داده گفت اين حرفها چيست كه مي‌گويي حالا بسيار خب، اما چه چيزي گفته زمخشري؟ گفته اين حرفها را ذات اقدس الهي آيه براي پيامبر نيست خدا گفته به پيامبر ياد داده كه به زبان مردم اين طور حرف بزن، اما اين طور نيست كه كسي بگويد اين حرفها را خود پيامبر گفته سواد پيامبر در اين‌گونه از مسائل در حدّ سواد عرب جاهلي است اين كجا، آن كجا اين است كه آدم وقتي كه غريق شد «يتشبّث بكلّ حشيش» ما امّهاتي داريم به نام قرآن كريم اصول اوّلي داريم الآ‌ن شما ببينيد روايت فراوان است در اين زمينه اما به هيچ روايتي ما تمسّك نكرديم فقط در نهج‌البلاغه براي اينكه نهج‌البلاغه تالي تِلو قرآ‌ن است و همه قبول كردند آن‌وقت كسي بگويد اطلاع پيغمبر مي‌گويد اسرار عبادات و اينها را ما قبول داريم كه وحي است اما دربارهٴ كيهان‌شناسي و دربارهٴ ژنتيك سواد او در حدّ سواد مردم جاهلي عرب بود، خب پيامبر فرمود من شهر علمم«أنا مدينة العلم»[30] درِ اين شهر هم وجود مبارك حضرت امير است، وجود مبارك حضرت امير وقتي از آسمانها خبر مي‌دهد بهتر از آن مقداري كه قمي از كوي و برزن قم خبر مي‌دهد «فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّي بِطُرُقِ الْأَرْضِ»[31] اين نهج‌البلاغه را بخوانيد ببينيد كه چطور اين وضع آسمانها را تشريح مي‌كند اين مثل اينكه ساليان متمادي در آسمان زندگي كرده، نقشه‌برداري كرده اين تازه درِ آن مدينه است آ‌ن‌وقت كسي بگويد اطلاع پيامبر از كيهان‌شناسي در حدّ سواد مردم جاهلي است، حالا كه حمله شد بگويد نه، خيلي بالاست آن‌قدر بالاست كه حرفِ او حرف خداست نه آ‌ن افراط و نه اين تفريط.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] سبأ/سوره34، آیه37.
[2] قصص/سوره28، آیه29 ـ 30.
[3] آل عمران/سوره3، آیه44.
[4] ضحی/سوره93، آیه7 ـ 8.
[5] نساء/سوره4، آیه113.
[6] طه/سوره20، آیه13.
[7] انعام/سوره6، آیه50.
[8] قصص/سوره28، آیه30.
[9] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.
[10] قصص/سوره28، آیه30.
[11] نوح/سوره71، آیه17.
[12] سوره نهج‌البلاغه، خطبهٴ 108.
[13] مائده/سوره5، آیه64.
[14] مائده/سوره5، آیه64.
[15] . توحيد صدوق، ص444.
[16] . بحارالأنوار، ج4، ص197.
[17] . كفايةالاصول، ص68.
[18] . نهج‌البلاغه، حكمت 287.
[19] انفال/سوره8، آیه17.
[20] . بحارالأنوار، ج1، ص97.
[21] طه/سوره20، آیه114.
[22] علق/سوره96، آیه5.
[23] بقره/سوره2، آیه31.
[24] بقره/سوره2، آیه31.
[25] . عوالي‌اللئالي، ج4، ص122.
[26] بقره/سوره2، آیه31.
[27] زمر/سوره39، آیه65.
[28] انعام/سوره6، آیه50.
[29] بقره/سوره2، آیه275.
[30] . وسائل‌الشيعه، ج27، ص34.
[31] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 189.