87/03/08
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 73 الی 75
﴿وَإِن كَادُوا لَيَفْتِنُونَكَ عَنِ الَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ لِتَفْتَرِيَ عَلَيْنَا غَيْرَهُ وَإِذاً لَاتَّخَذُوكَ خَلِيلاً﴾﴿73﴾﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدتَّ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئاً قَلِيلاً﴾﴿74﴾﴿إِذاً لَأَذَقْنَاكَ ضِعْفَ الْحَيَاةِ وَضِعْفَ الْمَمَاتِ ثُمَّ لاَ تَجِدُ لَكَ عَلَيْنَا نَصِيراً﴾﴿75﴾
بحثهاي مربوط به اين بخش از آيات با ارتباط به آيه 88 همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه در پيش داريم مطرح است و چون تعطيلات تابستاني در بين هست و تا به آن آيه برسيم يك مقدار طول ميكشد و ضرورت مباحث كنوني هم ايجاب ميكرد كه ما اين مسائل وحي و نبوت را طرح كنيم لذا آنهايي كه اين تسنيم را تدوين ميكنند بخشهاي مربوط به آيه 88 فعلاً در ضمن همين آيه مطرح ميشود.
خب تاكنون به اين نتيجه رسيديم كه مخالفان وحي و نبوت گاهي با اصل وحي و نبوت مشكل جدي داشتند نظير شبهه براهمه كه ميگفتند انبيا حرف جديدي ندارند اگر حرفشان مطابق با عقل است كه عقل كافي است و اگر مخالف عقل است كه مردود است شبهه براهمه براي وحي و نبوت همين است كه در كتابهاي كلامي ملاحظه كرديد پاسخاش هم آن بود كه امر دائر بين موافقت و مخالفت عقل نيست موافقت و مخالفت اينها عدم ملكهاند يعني اگر كسي مطلبي را ميفهمد يا نظر مثبت دارد يا منفي اما اگر چيزي را متوجه نشد اين ممتنع است نه موافق است نه مخالف بسياري از مسائل مربوط به جهان است كه عقل نميفهمد گذشته انسان چه بود چه دوراني را ما پشت سر گذاشتيم آينده در كجاست برزخ يعني چه قيامت يعني چه؟ صحنه ابديت يعني چه هزارها مسائل مربوط به قيامت است كه عقل اصلاً يك دانهاش را هم نميداند و ما هم يك رقيب داريم به نام مرگ خيال ميكنيم با مردن از بين ميرويم انبيا آمدند گفتند شما يك رقيب داريد و اين يك رقيب را هم از پا درميآوريد شما مرگ را ميميرانيد نه مرگ شما را بميراند شما به ابديت ميرسيد ميمانيد كه ميمانيد مرگ كه تحول است اين تحول را از بين ميبريد و ميميرانيد حيات جاودانه نصيب شماست خب اين حرفها را اصلاً عقل خبر ندارد خب، پس شبهه براهمه كه در كتابهاي كلامي هست آن با اين پاسخ داده شد كه مرحوم خواجه و ديگران پاسخ دادند خيلي از چيزهاست كه عقل نميفهمد وقتي عقل نميفهمد نه موافق است نه مخالف اولاً آنچه را هم كه عقل ميفهمد ادله انبيا و اوليا آنها را شكوفا ميكنند «يثيروا لهم دفائن العقول»[1] ثانياً برهان مسئله هم اين است كه كل اين نظام را خدا آفريد آفريدگار خداست پروردگار هم اوست او بايد بپروراند انسان هم از اين قافله مستثنا نيست انسان را خدا آفريد بايد بپروراند پرورش هر چيزي هم مسانخ با هويت اوست اگر بخواهد درخت را بپروراند آب سالم هواي سالم نور سالم و مانند آن ميخواهد اگر انسان را بخواهد بپروراند تعليم سالم تربيت سالم تهذيب سالم هشدار سالم ارشاد سالم هدايت سالم ميخواهد چون انسان يك موجود متفكر مختار است تربيت متفكر مختار به رهبري انديشه و انگيزه اوست اين را عقل ميفهمد و نقل هم آيه سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه خوانديم تأييد ميكند مطلب بعدي آن است كه گاهي گفته ميشود ما بايد از برون ديني كمك بگيريم نه از درون ديني البته طبق تقسيم ظاهري ما يك درون ديني داريم يك برون ديني اما وقتي قدري جلوتر رفتيم معلوم ميشود اصلاً ما برون ديني نداريم مطلب اول اين است كه آنچه كه فعلاً در اين حوزه شبهات از مصر و غير مصر مطرح است كساني است كه ادعاي اسلام دارند ميگويند ما مسلمانيم ولي ديد آنها درباره قرآن اين است خب اگر كسي مسلمان است قرآن را به عنوان برترين سند ديني قبول دارد اينها كه ميگويند ما مسلمانيم سه چهار نظريه از اينها نقل شده است بخش اولش از مصر بود كه قبلاً فرهنگ را مصر توليد ميكرد كشورهاي خليج فارس عراق و ايران مصرف كننده بودند مثل تفسير في ضلال تفسير المنار و اينها اما الآن به لطف الهي گذشت آن زماني كه آنسان گذشت كه حالا مصر فكر توليد بكند ايران مصرف بكند الآن بسياري از افكار است كه ايران توليد ميكند آنها مصرف ميكنند بالأخره اينها مسلمانند برخيها مثل نصر حامد ابو زيد اينها ميگويند معاني اين قرآن كريم از خداست الفاظ را ـ معاذ الله ـ پيامبر ساخته اين يك نگاه يك نگاه ديگر اين است كه اصلاً قرآن محصول نگاه موحدانه پيامبر است به عالم ديدگاه سوم آن است كه قرآن محصول فهم پيامبر است از هستي ديدگاه چهارم اين است كه قرآن بخش آن معارف و اسرار معنوياش از خداست كيهان شناسي و ژنتيك و اين چيزها از پيامبر است ـ معاذ الله ـ يا نه حالا اصلاح شده شخصيت پيامبر به قدري بالا رفته كه شخصيت الهي پيدا كرده كلام او شده كلام خدا ببينيم اين حرفها آيا با عقل سازگار است يا نه با نقل سازگار است يا نه اين هم يك مطلب مطلب ديگري كه ما بايد حواسمان جمع باشد ما برون ديني نداريم چيزي بيرون از حوزه دين باشد نداريم هر چه هست در درون دين است سرّش اين است كه اين عقل كه از بهترين حجتهاي الهي است اين را معزول كردند از حوزه درون ديني جدا كردند دين عبارت از عقايد است و اخلاق است و احكام فقهي است و حقوقي است و فنون علمي اين دين است اين يك، مبدأ هستي شناسي دين هم اراده و علم ازلي خداي سبحان است و لا غير اين دو، يعني عقايد را چه كسي بايد تدوين كند اخلاق را چه كسي بايد تدوين كند فقه و حقوق را چه كسي بايد تدوين كند اسرار خلقت را چه كسي بايد تشريع كند آن كه آفريد ديگر خداست و لا غير سه، ايمان غير از دين است فهم اينها و پذيرش اينها و گره خوردن دل به اينها اين ميشود تدين تدين وصف ما انسانهاست ايمان صفت ما انسانهاست دين براي اين مجموعه است و دين آفرين خداست و لا غير اما چرا درون ديني و بيرون ديني نداريم براي اينكه منبع هستي شناسي دين كه دين از كجا در ميآيد اين بر اساس توحيد از اراده و علم ازلي خدا و لا غير اما ما از كجا بفهميم كه خدا چه گفته است آن منبع معرفتي دين است نه منبع هستي شناسي دين در منبع معرفت شناسي دين عقل حضور دارد نقل حضور دارد ما با عقل قطعي با نقل معتبر ميفهميم خدا چه گفت پس عقل در رديف نقل نقل در رديف عقل در حوزه معرفت شناسي دين همتاي هماند بدون كم و زياد كجا برون دين است دين كه آن مجموعه عقايد است فقط يك منبع دارد و آن خداست و وجود مبارك پيامبر فرمود بدون اجازه ما زبانت را حركت نده كسي انسان را آفريد همان بايد اداره كند خود پيامبر را خدا آفريد بايد او اداره كند ما كه ديگر نميتوانيم نماز ظهر را پنج ركعت بخوانيم يا سه ركعت بخوانيم كه فرمود نماز ظهر چهار ركعت است بايد بگويد چشم خب پس اگر عقل عقل است نقل نقل است عقل حجت شرعي است شما ميبينيد در صدر و ساقه اصول ما فقه ما ميگوييم «يدل عليه الادلة الاربع العقل كذا النقل كذا» عقل حجت شرعي است جزء منابع معرفت شناسي دين است عقل هيچ سهمي در دين گذاري ندارد عقل ميفهمد عدل خوب است ظلم بد است عقل ولي نيست والي نيست حاكم نيست آمر نيست عقل كاشف است عقل صراط نيست عقل سراج است چراغ خوبي است ميفهمد عالم اينچنين است نه بايد اينچنين بكنيم خبر ميدهد كه اگر بيراهه رفتي سرت به سنگ ميخورد عقل فرمان نميدهد مگر طبيب فرمان ميدهد طبيب كشف ميكند اينكه ميگوييم طبيب دستور داد يعني از نظام پزشكي عالم خبر داد ما اين را تبديل ميكنيم به دستور ما در حوزه كارهاي شخصي خودمان دستور داريم ولي فقيهايم فقيهانه اعضا و جوارحمان را فرمان ميدهيم در بخش اجرائيات نسبت به ديگري ما هيچ سمتي نداريم عقل چنين حكم ميكند يعني چنين ميفهمد مگر چراغ حكم ميكند چراغ دستور ميدهد شما وقتي اين برق را روشن كرديد ميفهميد كجا راه است كجا چاه اين چاه دستور ميدهد كه نيا نهي از منكر ميكند آن راه دستور ميدهد كه بيا امر به معروف ميكند وگرنه چراغ چه دستوري دارد عقل به نحو سالبه كليه هيچ نقشي در فرماندهي ندارد فقط كاشفيت است و عقل هم مثل نقل نقل هم مثل عقل هر دو در حوزه معرفت شناسي دين سهيماند آن وقت كجا بيرون از دين است اگر دين به معناي مجموعه قوانين باشد هم عقل بيرون است هم نقل بيرون است مگر قرآن رب ماست يا خدا رب ماست مگر منبع دين ما قرآن است منبع معرفت شناسي دين قرآن است ما از كجا ميفهميم خدا چه فرموده است براي اينكه قرآن دارد نه قرآن گفت اينچنين بكن ما ميگوييم چشم قرآن كه آمر نيست قرآن هم چراغ است آنكه آمر است خداست و لا غير او گفت اين طور بايد نماز بخواني چشم آنطور روزه بگيري چشم قرآن ميفرمايد خدا چنين گفته است ميگوييم چشم عقل ميگويد خدا چنين فرموده است ميگوييم چشم قرآن سراج خوبي است و عقل سراج خوبي است هر دو بيان كننده ديناند كه صراط است صراط را خدا نقشه كشيده ﴿إِنَّ رَبّي عَلي صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[2] خب راه را چه كسي نقشه ميكشد آنكه كل آسمان و زمين و پيوند انسان و عالم را آفريد اضلاع سهگانه مثلث مخلوق خداست الانسان العالم الربط بينهما اين مثلث را او آفريد او دستور ميدهد ما از كجا ميفهميم كه او دستور داد گاهي با روايت ميفهميم گاهي با قرآن ميفهميم گاهي با آيه نه قرآن و روايت از حوزه دين شناسي بيرون است نه عقل خارج است پس بنابراين ما نبايد بگوييم دين شناسي فقط در نقل است بحثهاي عقلي را بگذاريم برون ديني اگر چيزي را عقل با برهان قطعي فهميد حجت شرعي است برابر او حتماً بايد عمل كرد و اگر عمل نشود جهنم است حالا اگر كسي متخصص قلب بود در عمل كردن قلب فهميد كه راه صحيح عمل قلب اين است اينكه ديگر نميتواند خيانت كرد اين ديگر نميتواند در قيامت به خدا عرض كند خدايا شما كه در قرآن اين طور نگفتيد در آيه اين طور نگفتيد من خودم فهميدم بشري است من اين طور نخواستم عمل بكنم معصيت كردم چرا من را جهنم ميبري خدا ميفرمايد من يك «انزله» دارم يك «الهمه» اين «انزله» من دليل نقل است آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَتَقْواها﴾[3] هم دليل عقل است من به تو دادم من به تو دادم كه براي آن كار بكني طبق آن كار بكني اگر عقل مثل نقل است و اگر نقل همتاي عقل است و هر دو زير پوشش وحياند و هيچ كدام در برابر وحي نيستند وحي آن سلطاني است كه مقابل نميپذيرد و بارها سخن جناب حكيم سنائي خوانده شد كه با بود پيغمبر كسي در عالم حق ندارد اسم عقل را ببرد يعني كه عقل در مقابل وحي كه نيست فرمايش ايشان اين است كه
مصطفي اندر جهان آنگه كسي گويد كه عقل آفتاب اندر سما آنگه كسي گويد سها
عقل در برابر نقل است نه ـ معاذ الله ـ در برابر وحي وحي كشف الهي است معصوم است مستقيم يا غير مستقيم كلام الله را دريافت ميكند عقل روزانه دارد اشتباه ميكند نقل روزانه دارد برداشت گوناگون دارد شما فاصله بين بئر و بالوعه هفده هجده قول است همين يك آيه و چند خبري كه درباره نماز جمعه است چندين برداشت هست كه بارها به عرضتان رسيد در عصر غيبت ما يك آيه داريم ﴿إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ﴾[4] با چند تا آيه در عصر غيبت همين فقهاي ما بعضيها فتوايشان اين است كه نماز جمعه در عصر غيبت حرام است بعضي ميگويند واجب تعييني است تعييني است بعضي ميگويند واجب تخييري است با وجوب احتياط بعضي ميگويند وجوب تخييري است با استحباب احتياط بعضي ميگويند واجب تخييري است بدون احتياط كما هو الاقوي خب همه اقوال را ما از همين يك آيه ميگيريم ديگر اينها اشتباه پذير است اما وحي كه اشتباه پذير نيست فهم ما از وحي غير از خود وحي است بنابراين عقل دليل عقلي مثل همين كه برائت عقلي يا فلان دليل براي خيار غبن دليل عقلي است و مانند آن عقل مثل نقل وقتي خط كشيده ميشود در حوزه منبع معرفت شناسي دين است نه در حوزه هستي شناسي دين اين هم يك مطلب اگر كسي نظير براهمه منكر وحي و نبوت بود به حسب ظاهر ما فقط بايد از عقل كمك ميگرفتيم اما اگر كسي ادعاي اسلام دارد مسلمان است قرآن را به عنوان سند قبول دارد ما هم ميتوانيم از راه عقل كمك بگيريم هم از راه نقل اين هم يك مطلب حالا اگر كسي گفت قرآن ـ معاذ الله ـ محصول فكر موحدانه پيغمبر است خودش مطالعه كرده موحدانه به اين نتيجه رسيده پس اين رسالت را يك، اعجاز قرآن را دو، هر دو را گذاشت كنار آنها هم كه بگويند قرآن محصول فهم هستي شناسي پيغمبر است آنها هم بشرح ايضاً [همچنين] آنها هم دو تا مشكل دارند آن نصر مصري كه گفت معاني از قرآن است ولي الفاظ را پيامبر خودش ساخت اين قرآن را در حد روايت تنزل داد اين منكر وحي و رسالت نيست ولي منكر اعجاز قرآن است براي اينكه قرآن با روايت فرقش اين است كه روايات حتي احاديث قدسي معجزه نيستند براي اينكه الفاظشان براي پيامبر است ولي قرآن معجزه است اما حالا شما اين مستحضريد با حذف مكررات تقريباً صد و پنجاه شصت صفحه است كه در اين زمينه مطلب نوشته شده كه ديگران شبهه كردند و صد و پنجاه شصت صفحه هم مطلب جواب داده شد كه انشاءالله چاپ ميشود ميبينيد اين حرفهاي سه چهار ماهه است كه ما سه چهار روزه ميخواهيم خلاصهاش كنيم بنابراين كسي كه سؤال ميكند خيلي پخته سؤال بكند همه اقوال را بايد ديده باشد همه آنچه كه در اينترنت آمده بايد بررسي كرده باشد كه شبهه از كجا شروع شده به كجا ختم شده حالا اگر كسي آمده گفته نه پيامبر به قدري بالا رفته محصول قرب نوافلش اين را بالا برده بالا برده شخصيتي پيدا كرده كه كلام او كلام خداست خب اين را بايد يك مقدار توضيح داد اگر رسيده به اصطلاح به مقام فنا اگر به مقام فنا رسيده در مقام فنا حرف اول و آخر را باقي ميزند نه فاني اگر عبدي به مقام فنا رسيده است فاني في الله شد فقط مستمع محض است نظير اينكه به موساي كليم فرمود: ﴿فَاسْتَمِعْ لِما يُوحي﴾[5] گوش كن ببين من چه ميگويم به وجود مبارك پيامبر فرمود: ﴿ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَلاَ اْلإيمانُ﴾[6] تو چه ميداني اينها چيست فقط گوش كن خب اگر فرمود: ﴿ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَلاَ اْلإيمانُ﴾ يعني صد در صد گوش بن گوش آنجا فقط چشم گوش و گوش گوش و قلب گوش و سمع گوش حالا ممكن است كسي چهار تا نوار قاچاقي از نوار فصوص گوش بدهد بعد حرف ابن عربي را نقل بكند اينكه عارف نشد كه اينكه گفتند خواندن عرفان براي خيليها حرام است چنين خطرهايي را دارد اينكه ما آن نوارهاي فصوص را تحريم كرده بوديم گفتيم جز براي خواص اصحاب گوش دادن حرام است براي همين است شما ميبينيد الآن حرفهاي ابن عربي دست به دست دارد ميگردد اينها چهار تا نوار را گوش دادند با چهار تا نوار كه كسي حرف عارف نميفهمد كه خب اگر كسي به مقام فنا رسيد فقط گوش بن گوش است صدر گوش و ساق گوش و چشم گوش و گوش گوش آنجا كسي حرف نميزند كه تازه وقتي كه كسي گفت انا الحق گفتند اين كسي كه گفته انا الحق مثل منصور اين در راه بود «كاسه منصور خالي بود پرآوازه گشت ٭٭٭ورنه در ميخانه وحدت كسي هوشيار نيست» اگر كسي رفته آنجا برابر همين مناجات شعبانيه به جايي ميرسد كه «و اجعلني ممن ناديته فاجابك ولاحظته فصعق لجلالك» انسان اول منادات دارد منادات دارد منادات دارد تا ميرود بالا بعد مناجات داد مناجات دارد مناجات دارد تا خفه ميشود و از آن به بعد فقط گوينده خداست تريبون به دست اوست «و اجعلني ممن ناديته فاجابك و لاحظته فصعق لجلالك» اگر كسي به مقام فنا رسيد فقط گوش است حرف را آن باقي ميزند نه اين فاني اين يك، اين معناي عقلي عرفاني را قرآن تأييد ميكند ميگويد چندين جا با حصر وجود مبارك پيغمبر فرمود: ﴿اِنَّما أَتَّبِعُ ما يُوحي إِلَيَّ﴾[7] ﴿إِنْ أَتَّبِعُ إِلاّ ما يُوحي إِلَيَّ﴾[8] من صد در صد گوشم اين هم يك مطلب حالا از اين طرف تناقضها را چه كار كنيم از يك طرف كسي ـ معاذ الله ـ بگويد قرآن خطا پذير است از يك طرفي ـ معاذ الله ـ بگويد پيامبر اشتباه ميكند در آن صلب و ترائب حرفي زده مخالف علم است درباره هفت آسمان حرفي زده مخالف علم است درباره رجم شياطين حرفي زده مخالف علم است اول بگويد اطلاعش از كيهان شناسي و ژنتيك در حد اعراب جاهلي بود بعد وقتي فشار آمد گفت نه چون خيلي بالا است حرف او حرف خداست بسيار خب اگر حرف او حرف خداست پس اشتباه پذير نيست اگر او ـ معاذ الله ـ با خدا متحد شد بايد محور اتحاد را هم مشخص كرد كه كجا اتحاد پيدا كرد ممكن با واجب متحد بشود يعني چه حالا همه اين حرفها را بگذريم متحد شد بر فرض خب متحد شد «حكم احد المتحدين ينسلب الي الآخر» اگر گفتي ـ معاذ الله ـ پيامبر اشتباه ميكند يعني خدا هم اشتباه ميكند براي اينكه متحدند ديگر اگر خدا را به عظمت علمي قبول داري پيغمبر هم نبايد اشتباه بكند بگويد ما هنوز نفهميديم هفت آسمان چيست ما نفهميديم رجوم شياطين چيست ما نفهميديم ﴿يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَالتَّرائِبِ﴾[9] چيست از اين طرف حرف تفكيك ميزنيم از آن طرف حرف وحدت در سر داريم حرف وحدت فكر تفرقه يا بگو خدا اشتباه كرده ـ معاذ الله ـ يا بگو پيامبر معصوم است كما هو الحق ميگويي اينقدر رفته بالا كه شخصيتش شخصيت آسماني شده بسيار خب ميشود اما آنجا فقط عبد محض است سخن از مولّد و مقلّد نيست او نسبت به ذات اقدس الهي عبد محض است چه اينكه فرمود: ﴿سُبْحانَ الَّذي أَسْري بِعَبْدِهِ﴾[10] كه در آن روز خوانده شد فرمود ما دست بندهمان را گرفتيم بالا و پايين برديم اين به تعبير مرحوم ملا صدرا كه ميفرمايد گرچه ارسطو در اصطلاح حوزوي و دانشگاهي معلم اول است و فارابي در اصطلاح حوزه و دانشگاه معلم ثاني است ولي عند ابناء تحقيق آنچه كه معلم اول اولين و آخرين است پيغمبر است آنكه معلم ثاني اولين و آخرين است عليبنابيطالب است اين يك حساب ديگر است اينها معلماند مولدند حالا ميرسيم به نخل و نحل اينها نسبت به ذات اقدس الهي فرمود كه: ﴿ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَلاَ اْلإيمانُ﴾[11] چه ميدانست اينها چه خبر است اين حرفها را من يادت دادم حواست جمع باشد از آن به بعد علوم اولين و آخرين را به او داد نسبت به ذات اقدس الهي ﴿وَجَدَكَ ضَالاًّ فَهَدي﴾[12] است ﴿وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْني﴾[13] است وجدك عبداً فكذا و كذا و كذا است ﴿إِنَّكَ مَيِّتٌ وَإِنَّهُمْ مَيِّتُونَ﴾[14] است ﴿لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ لِتَعْجَلَ بِهِ﴾[15] است ﴿وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنا بَعْضَ اْلأَقاويلِ﴾[16] نفسش را قطع ميكنم هست ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[17] هست نسبت به او عبد محض است اما هر چه هست از اين طرف است اگر گفتيم بالاتر از جبرئيل است بيهوشي خاصگان اندر اخص درست گفتيم براي اينكه جبرئيل كه صادر اول نيست طبق روايات ما «اول ما صدر من الله نور نبينا»[18] به زبان حكمت اولين صادر اوست به زبان عرفان اولين ظاهر اوست و بعداً حمله عرش پيدا شدند بعداً جبرئيل و ميكائيل پيدا شدند اگر امام(رضوان الله عليه) فرمود وجود مبارك پيامبر جبرئيل را پايين آورد درست گفته لايه بالا لايه پايين را رهبري ميكند درست گفته اما همه اينها نسبت به حوزه امكان است پيامبر نسبت به همه اينها بله معلم است و هرگز نميشود گفت ﴿عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوي﴾[19] ضمير «علَّم» را به جبرئيل برگردانيم «علّم» را ذات اقدس الهي «عَلَّمَهُ» چه نسبت به جبرئيل چه نسبت به پيغمبر وجود مبارك ذات اقدس الهي «علّم» اين مغالطه را نگاه كنيد گاهي ميگويند خدا كه درون و بيرون ندارد بله خدا درون و بيرون ندارد ولي پيغمبر درون و بيرون دارد وجود مبارك پيغمبر چون ممكن است محدود است يك، هر محدودي درون و بيرون دارد دو، خداي سبحان نامتناهي است درون و بيرون ندارد هم درون اشياست هم بيرون سه، اين پيامبر يك وقت خودش فكر ميكند چيزهايي را ميفهمد اين در درون اوست يك وقت يك چيزهايي را از بيرون هويت او نه بيرون گوش و چشم او بيرون هويت او چيزي را به او ميفهمانند آنكه از بيرون به او ميفهماند گاهي از راه گوش ميفهماند گاهي از راه دل اگر ذات اقدس الهي فرمود: ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلي قَلْبِكَ﴾[20] يعني ما از بيرون به تو چيز فهمانديم اما از كجا حالا از راه گوش فهمانديم يا از راه دل نخير از راه دل چون ما هم در دلت هستيم هم در كنار گوشت خدا درون و بيرون ندارد ولي پيغمبر درون و بيرون دارد آنكه از خودش دارد بله آن درون اوست اما آنكه فرمود: ﴿ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَلاَ اْلإيمانُ وَلكِنْ جَعَلْناهُ نُورًا﴾[21] اين از بيرون پيامبر است بيرون پيامبر گاهي از راه گوش است گاهي از راه هوش است فرق نميكند اين هم يك مطلب مطلب ديگر درباره اذن است كه پيامبر مثل طوطي نيست مثل زنبور است بسيار خوب طوطي و زنبور را شما وقتي ارزيابي ميكنيد ميبينيد ذات اقدس الهي يك اذن تشريعي دارد در حوزه دين كه چه چيز حلال است چه چيز حرام است اين حوزه شريعت است در حوزه تكويني هر چه در عالم اتفاق ميافتد به اذن خداست براي اينكه رب العالمين اوست ديگر ممكن است كسي كاري انجام بدهد بدون اذن خدا ما اين لبانمان را حركت ميدهيم به اذن اوست فرمود اگر من اذن ندهم كه همان با چشم باز ميميريد ﴿أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَاْلأَبْصارَ﴾[22] به وجود مبارك پيامبر عرض كردند چرا اينقدر بيتابي فرمود كه من اين چشمي كه باز است نميدانم ميبندم و ميميرم يا با همين چشم باز ميميرم لذا در همه حال بايد خاضع باشد خب پس آنچه كه در جهان ميگذرد به اذن خداست در محدوده شريعت اذن دارد و امر و نهي دارد كه حلال و حرام است كه فعلاً از بحث بيرون است در محدوده تكوين هرچه هست بر اساس اذن تكويني خداست شما اين چهار موجود را حساب بكنيد يكي مار و عقرب است و يكي هم نخل و نحل است چون همه اينها در نوشتهها آمده البته اين بخش نيامده اين نخل و نحل اين نحل مولد عسل است اين نخل مولد خرماست هر دو مواد قندي دارند شيريناند شهد دارند شفايند و مانند آن اين مار و عقرب هر دو سمّ دارند اين هر چهار تا مولّدند و هر چهار در كارگاه پرورش الهي به اذن خدا اين دو سمّ توليد ميكنند اين دو شيرين اين ﴿وَ أَوْحي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذي﴾[23] نه يعني ما به نحل گفتيم برو زنبور بساز اين يك فعل تكويني خداست قدم به قدم زنبور را راهنمايي كرديم كجا پرواز كن كجا بنشين چقدر بمك چقدر ذخيره كن چطور اين مواد قندي گياهان را به عسل تبديل بكن چطور به كندو برو چطور رهبري ملكه را بپذير چطور عسل را تبديل بكن چطور موم را مسدّس شكل بكن «أوحي» يعني اين نه يعني به او فرمان داديم برو عسل بساز اين عسل توليد كرد اين مولّد است قدم به قدم به رهبري خدا اين مار هم قدم به قدم سمّ توليد ميكند به رهبري خدا هم اين سمّ «لا يضر الا باذن الله» هم آن نحل و نخل «لا ينفع الا باذن الله» اين به اذن الله را اگر ذات اقدس الهي درباره نخل و نحل فرمود همين باذن الله را درباره سحر و ساحران كه سمّ است آنجا هم فرمود فرمود درست است ساحرها بين زن و شوهر جدايي مياندازند با اينكه زن و شوهر ﴿جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَرَحْمَةً﴾[24] با اينكه خيلي علاقهمندند با اينكه مودت دارند رحمت دارند اما اين مار و عقربهاي بشري ﴿يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ﴾[25] اما ﴿وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[26] سِحْر كه بدترين كار است محرمترين كار است ساحر محكوم به اعدام است اين سِحْر به اذن الله است مگر ميشود چيزي در عالم به اذن خدا نباشد تشريعاً محرم تكويناً همه مولّدند زنبور مولّد است نحل و نخل مولّد است مار و عقرب مولّدند اما اين يك امر عادي است ميليونها مار و عقربند كه اينچنيناند ميليونها نحل و نخلاند كه آنچناناند هر چهار تا به اذن خدا مشغول كارند اما عالمي بايد تا يك پيغمبري بيايد به اذن خدا قرآن بياورد اذن خدا دو قسم است يك اذن تكويني و تشريعي كه هيچ اذن تكويني خدا دو قسم است يك اذن عام است كه به همه زنبورها اذن داد به همه درختهاي خرما اذن داد به همه مار و عقربها اذن داد هر چهار تا كار خاص خودشان را ميكنند اما يك اذن خاص است كه به انبيا ميدهد در سورهٴ مباركهٴ «مائده» فقط به عيساي مسيح در بين همه آنها اذن داد كه تو ميتواني كور مادرزاد را معالجه كني مردهها را زنده كني از احوال ديگران باخبر باشي ﴿اذ تخرج الموتي باذني﴾ ﴿تُبْرِي اْلأَكْمَهَ وَاْلأَبْرَصَ بِإِذْني﴾[27] «تخرج كذا باذني» خبر ميدهي ﴿بِإِذْني﴾، ﴿بِإِذْني﴾، ﴿بِإِذْني﴾، ﴿بِإِذْني﴾ را به او داد نبايد گفت اذن خدا باعث ميشود كه كار را ما به خدا اسناد بدهيم اين اسناد تكويني مع الواسطه بله مار و عقرب هم كشنده است «بإذن الله» سايران هم يفرقون فتنهگرند «بإذن الله» نخل و نحل هم «بإذن الله» كار ميكنند اين يك اذن تكويني عام است اين كجا آن اذن موعظه كجا آنكه در سورهٴ «رعد» يا «عنكبوت» فرمود كه: ﴿وَ ما كانَ لِرَسُولٍ أَنْ يَأْتِيَ بِآيَةٍ إِلاّ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[28] آن اذن خاص است به پيامبر هم گفته معجزه بياور فرمود معجزه كه دست ما نيست تا او اذن ندهد كه ما نميتوانيم اين اذن اذن خاص است كه به اوحدي از بندگان خاصاش ميدهد به نام انبيا و اوليا فتحصل پيامبر مولد هست مثل اينكه همه ما مثل نخل و نحل مثل مار و عقرب اما اين از جهت ﴿إِنْ نَحْنُ إِلاّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ است اما از آن جهت كه وحي است در كارگاه وحي ذات اقدس الهي توليد ميكند وقتي او فرا گرفت آن وقت ميشود معلم الكلّ نسبت به ديگران نحل است نسبت به ديگران نخل است نسبت به ذات اقدس الهي ﴿ما كُنْتَ تَدْري مَا الْكِتابُ وَلاَ اْلإيمانُ﴾[29] است فرمود تو چه كارهاي تو يك عوام بچه يتيم بودي ما تو را اينجا آورديم بنابراين بين رابطه عبد و مولا را يك سو رابطه وجود مبارك پيامبر با كل عالم آن روزها هم به عرضتان رسيد اگر اين هفت ميليارد بشر همه در حد مرحوم فارابي و بوعلي بودند هفت ميليارد فارابي داشتيم باز خداي سبحان صادق بود ميفرمايد ﴿هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي اْلأُمِّيِّينَ﴾[30] فارابيها كجا ابن سينا كجا آن ذات مقدس پيامبر كه صادر اول است كجاست از گذشته باخبر از آينده باخبر از اسرار باخبر از عرش باخبر از كرسي باخبر از ابديت باخبر از ازليت باخبر اينها را پيغمبر خدا ذات اقدس الهي به او داد خب حالا اين با اين سرمايه آمده كسي بگويد كه اين اطلاعاتش در مسئله سماوات و اين قدم به قدم آدرس داده مثل اينكه يك كسي در دستگاه سراميك اين سراميك سازي اطراف اين شهر آن كسي كه كارگاه دستش است ميگويد كه اول گل بود بعد گِلها را ما قدري آب ريختيم چقدر آب ميريزيم چقدر گل ميريزيم چقدر ميماليم به چه صورت درميآيد ميشود سراميك ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از كل سماوات و ارض مثل اين سراميك دستي خبر داد اولش چه بود بعد چه شد بعد چه بعد چه شد بعد چه شد كه گوشهاي از فرمايشات سورهٴ «انبيا» در خطبه اول نهجالبلاغه حضرت امير آمده كه باد چه بود ابر چه بود آسمان چه بود زمين چه بود اينها بسته بودند خدا باز كرد اينها اصلاً فارابيها به خودشان اجازه نميدهند در اين زمينه حرف بزنند چه رسد به اينكه بفهمند آن وقت كسي بگويد كه اطلاعات وجود مبارك پيغمبر در حد اعراب جاهلي بود بعد وقتي هجمه از هر طرف شروع ميشود ميگويد نه آقا اينقدر بالا رفته كه حرف او حرف خداست خب اگر حرف خداست اشتباه ناپذير است ديگر پس چرا گفتي اشتباه ميكند از سمتي ميگويد اشتباه ميكند اين ابطال پذير است آن وقت وقتي ميبينند مشكل پيدا ميشود ميگويد اين همه علما اشكال كردند بله اين همه اشكال كردند اما حرف خودشان را ميزنند ميگويند ما نفهميديم شما ميبينيد الآن فقه به لطف الهي خيلي گوياست براي اينكه هزار سال روي آن كار شده تفسير قرآن متاسفانه مهجور بود شما ببينيد هر چند قرن حالا الآن سالگرد ارتحال امام و شهادت بي بي(سلام الله عليها) فاطمه زهرا است حالا اين جمله را بد نيست عرض بكنم كه ما مديون امام و شهداييم وضع قرآن اين معارف قرآني فقط خواندن آن هم فقط براي بعضيها رسم بود اما تفسير قرآن فقه خيلي غني و قوي است به لطف الهي اما تفسير قرآن مرحوم شيخ طوسي در حدود هزار يا قبل از هزار سال گفت من فقه مدوني نديدم براي اماميه شروع كرد به نوشتن مبسوط درباره تفسير هم بشرح ايضاً [همچنين] وقتي كه مرحوم شيخ طوسي تبيان را نوشت چند قرن فاصله شد بعد از اين چند قرن تازه مرحوم ابو الفتوح رازي و مرحوم طبرسي پيدا شدند يكي روض نوشته يكي مجمعالبيان بعد هم سيصد چهارصد سال فاصله شده مرحوم فيض يك صافي نوشته بعد هم چهارصد سال فاصله شده علامه طباطبايي الميزان را نوشته خب هر چهارصد سال هر سيصد سال آن هم قرآن در يك محدوده خاصي مگر اين طور بركت حوزه و خون شهدا بود كه بر هزار نفر فكر و آيات عرضه بشود ما در كنار سفره امام و شهدا نشستيم كجا بود اين حرفها هر سيصد سال سيصد سال كسي پيدا ميشد يك گوشه قرآن يك مقدار قرآن را شرح ميكرد شما من نميخواهم از عظمت و جلال هم استانيمان مرحوم آقاي طبرسي گله بكنم اما غالب فرمايشات مرحوم امين الاسلام طبرسي فرمايشات مرحوم شيخ طوسي است او نظم بخشيده آن نزول را آن حجت را آن اعراب را آن معاني را دسته بندي كرده البته مطالب جديد هم دارد اما خب بعد از سيصد سال كجا قرآن مطرح بود اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه وقتي روي كار آمده در آن عهدنامهاي كه براي مالك نوشته كه اين عبارت چندين بار در همين بحث تفسير خوانده شد فرمود: مالك! «ان هذا الدين قد كان اسيراً في ايدي الاشرار يعمل فيه بالهوي تطلب به الدنيا»[31] ما درست است آمديم وضع مردم را آزاد كنيم اما اولين هدف من علي آزاد سازي منطقه دين بود «انّ» اين در خطبه نهج در نامه رسمي وجود مبارك حضرت امير است در نهجالبلاغه فرمود: مالك! «ان هذا الدين كان اسيراً في ايدي الاشرار يعمل فيه بالهوي و تطلب به الدنيا» قرآن بود اسير بود نماز بود اسير بود روزه بود اسير بود حج بود اسير بود حج و نماز و روزه و نماز جمعه را بايد آنها معيّن ميكردند من آمدم دين را آزاد كردم يكي از بركات امام و شهدا(رضوان الله تعالي عليهم) آزاد سازي دين است اين قرآن مطرح شده است اين اشكالات و طرحها الآن شما ميبينيد دهها پژوهشگر قرآني به بركت انقلاب ما داريم اولين ثواب را امام و شهدا ميبرند بعد ديگران وگرنه همان چهارصد سال چهارصد سال بود ديگر فاصله علامه طباطبايي و فيض چهارصد سال است فاصله فيض و مرحوم طبرسي سيصد و اندي سال است فاصله مرحوم طبرسي و شيخ طوسي همان بيش از دويست و اندي سال است خب هر دويست سال هر سيصد سال هر چهارصد سال يك تفسير پيدا ميشود اين معلوم ميشود روي صلب و ترائب كار نشده روي رجوم شياطين كار نشده روي آن بخشهاي ديگر كار نشده آن وقت از يك طرف انسان بگويد ـ معاذ الله ـ قرآن خطا پذير است اطلاعات پيغمبر در حد اعراب جاهلي است و حرفهايش هم همان حرفهايي كه حوريهاي بهشتي را به وصف اعراب جاهلي معنا ميكند حور و مقصورات معنا ميكند از طرفي وقتي هجمه شروع شده بگويد نه آقا اينقدر بالاست كه چون بالاست و شخصيت او شخصيت الهي پيدا كرده ما ميگوييم فرقي نميكند بگوييم زنبور، عسل توليد كرده يا خدا، عسل توليد كرده بله آن اذن عام است اين اذن خاص يك، آن مع الواسطه است اين بلا واسطه دو، آنجا ذات اقدس الهي ميگويد اين كار كار تو نيست اول خود پيامبر اين همه روايات الآن عزيزاني تقريباً پانزده جلد از فرمايشات پيامبر را جمعآوري كردند همه سخنان پيامبر است ديگر نامههاي پيامبر است كلمات پيامبر است خطبههاي پيامبر است خطابهاي پيامبر است اين چهارده جلد قرآن هم يك جلد است ديگر اين چهارده جلدي كه اين عزيزان زحمت كشيدند سخنان پيامبر است ديگر آنها در برابر قرآن اصلاً قابل قياس نيست نهجالبلاغه با آن عظمت و جلالش قابل قياس نيست خدا غريق رحمت كند اين سيدنا الاستاد را مرحوم علامه فرمود شما اين برترين خطبههاي نهجالبلاغه را كه با فصاحت و بلاغت خوانده ميشود يك آيه مختصري در خلال سخنان نوراني حضرت امير باشد اين خودش را نشان ميدهد كه اين كلام كلام بشر نيست در اثناي خطبه نهجالبلاغه خب خود پيامبر هم كه آنطور حرف زده بنابراين نميشود گفت كه اينها بالا رفته بر فرض كه انسان آن مباني را بپذيرد و اتحاد را بپذيرد بر فرض محال حالا توجيه پذير باشد بگوييم قرب نوافل از يك سو قرب فرائض از سوي ديگر بالا رفته بالا رفته و متحد شده بالأخره در آنجا مقام دو تا شيء همسان كه متحد نميشوند كه اتحاد همانهايي كه اين نوارها را پر كردند گفتند اتحاد متحصلين محال است دو تا موجود بالفعل كه متحد نميشود كه اگر بعد از اتحاد دو باقي است كه اتحاد نيست اگر يكي از بين رفته و ديگري موجود شد كه باز اتحاد متحصلين نيست تقطيع اتحاد كه خود مرحوم شيخ طوسي شيخ الرئيس در اتحاد عاقل و معقول مشكل جدي دارد اين را حكمت متعاليه اتحاد فاني در باقي را حل كرده آن هم در مقام ثالث نه در مقام هويت مطلقه ذات اقدس الهي يك، مقام صفات ذاتي خدا كه عين ذات است دو، كه اين دو تا منطقه بارها به عرضتان رسيد منطقههاي ممنوع است اينجا كه به نام وجه الله است اگر كسي با وجه الله متحد شد فقط گوش است فاني حرفي ندارد باقي حرف دارد اين فاني في الله كه باقي بالله است همه علوم را يادميگيرد آن وقت به اولين و آخرين نسبت به اولين و آخرين نحل است نخل است عسل توليد ميكند تعليم ميدهد سخن از قرب و بعد نيست متافيزيك الهيون هم متافيزيك وصال و قرب و قرب نوافل و قرب فرائض است اين حرفها از حوزه علميه به جاي ديگر رفته نه از جاي ديگر آمده باشد متا فيزيك عرفا متا فيزيك حكما متافيزيك فقها متافيزيك حوزويان متافيزيك قرب نوافل است و كه مرحوم كليني نقل كرده مرحوم مجلسي نقل كرده همه اينها نقل كردند اما آنجا كه رفت ساكت محض است اولين و آخرين را ياد ميگيرد به ديگران ميفهماند و اگر كسي آنجايي حرف زد ديگر نبايد بگويد پيامبر ـ معاذ الله ـ حرفهايش خطاپذير است اگر گفت خطاپذير است بايد بپذيرد كه خدا ـ معاذ الله ـ حرفش خطاپذير است.
اعاذنا الله من شرور انفسنا و سيئات اعمالنا