درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/03/04

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 71 الی 72

 

﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً﴾﴿71﴾﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾﴿72﴾

 

بعد از اينكه نعمتهاي فراواني را در آيات قبل ارائه فرمودند كه اين نعمتها هم ادلّهٴ توحيد پروردگار است، هم وظيفهٴ سپاسگذاري بنده‌ها را معيّن مي‌كند. فرمود اگر كسي در دنيا نابينا بود در آخرت هم نابيناست و ما همگان را در قيامت دعوت مي‌كنيم اين دعوت همان طوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد احضار تكويني است نه دعوت تشريعي يا به اسم خواندن، گاهي ذات اقدس الهي نداي تشريعي دارد كه ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾[1] ، ﴿يَا أَهْلَ الْكِتَابِ﴾[2] و مانند اين يا با قبول روبه‌روست يا با نكول چون تشريع است و قانونگذاري است يك وقت است نداي الهي يا دعوت الهي تكوين است كه ﴿يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءَكِ وَيَا سَماءُ أَقْلِعِي﴾ آن ديگر ﴿وَغِيضَ الْمَاءُ﴾[3] و كذا و كذا را به همراه دارد ديگر اين‌چنين نيست كه ﴿يَا أَرْضُ ابْلَعِي﴾ با گناه و معصيت روبه‌رو بشود اين‌چنين نيست كارهاي تكويني خدا عصيان‌پذير نيست و كارهاي تشريعي خدا چون با اختيار بشر همراه است يا عصيان است يا اطاعت آن روز يعني روز قيامت جا براي شريعت و امر و نهي اعتباري نيست چون بساط دين در دنيا به پايان رسيد اين بيانات نوراني رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه «اليوم عملٌ ولا حساب وغداً حسابٌ ولا عمل»[4] پس آن روز دعوت، دعوت تكويني است و اجابتش هم قطعي است و هر كه را ذات اقدس الهي دعوت كرد[5] ﴿يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ الدَّاعِيَ لاَ عِوَجَ لَهُ وَخَشَعَتِ الْأَصْوَاتُ لِلرَّحْمنِ﴾[6] آن روز همگان به دنبال دعوت دعوت‌كننده حضور پيدا مي‌كنند.

اما دعوت به چه نام است و به چه عنوان است آن را اين آيات به عهده دارند فرمود: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ اگر فرموده بود «كلّ ناس»، «كل انسان» يا فرموده بود «يوم ندعوا اناساً» يا «يوم ندعوا كلّ فردٍ»، خب اين راجع به فرد بود اما وقتي مي‌فرمايد: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ﴾ و اُناس هم معناي جمع را به همراه دارد اين نشان آن است كه ذات اقدس الهي هر امّت و قبيله‌اي را در اين آيه منظور كرده است وقتي فرمود ما مثل اينكه بفرمايد «يوم ندعوا كل قبيلة»، «كل امة» اين ناظر به فرد نيست اگر ناظر به فرد بود مي‌فرمود «يوم ندعوا كلّ انسان» يا «يوم ندعوا الناس» اما وقتي مي‌فرمايد: ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ﴾ معلوم مي‌شود قبيله و امّت و امثال ذلك است.

پس دعوت، دعوت تكويني است نه تشريعي و ﴿كُلَّ أُنَاسٍ﴾ هم ناظر به امّت و ملّت و قبيله و امثال ذلك است نه كلّ فرد. راجع ﴿بِإِمَامِهِمْ﴾ كه منظور از امام چيست؟ اگر اين امام جمع اُمّ باشد آن‌طوري كه جناب زمخشري نقل كرده است كه اشكالات بعدي را به همراه دارد مطلب ديگر است اما اگر اين امام جمع اُمّ نباشد «كما هو الظاهر» اين امام يا منظور رهبر است به معناي جامع اعم از پيغمبر و امام مصطلح و اعم از امام حق و امام باطل كه ﴿جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾[7] يا ائمهٴ كفر است ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾[8] و مانند آن يا منظور از اين امام، كتاب است.

سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) فرمود برخيها احتمال دادند منظور از اين امام، كتاب عمومي باشد مثل لوح محفوظ يا آن كتاب عام كه ﴿وَكُلَّ شَيْ‌ءٍ أَحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ﴾[9] اين احتمال را نقل مي‌كنند مي‌فرمايند اين ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ آن لوح محفوظ مشترك است بين همه مردم آن لوح محفوظ، لوح الهي، امام مُبين اين يك كتاب است براي همهٴ مردم اگر فرموده باشد كه ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ معلوم مي‌شود كه هر گروهي يك كتاب خاصّ خودش را دارد اگر آن منظور از اين امام، لوح محفوظ باشد يا امام مبين باشد آن يكي است كه احكام و حِكَم همه در او ثبت است ديگر چندتا كتاب نيست و ظاهر از اين امام ائمه خواهد بود براي اينكه چون ﴿كُلَّ أُنَاسٍ﴾ است، «لكلّ ناسٍ امام» پس منظور لوح محفوظ و امثال ذلك نيست و منظور كتابِ مصطلح قرآني نيست چون قرآن كتاب را اطلاق مي‌كند بر آنچه را كه وجود مبارك نوح و انبياي اولواالعزم آوردند كتاب در نظر ايشان به اصطلاح قرآن كريم صحيفهٴ عادي نيست زبور داود را كتاب نمي‌گويند كتاب عبارت است از مجموعه عقايد و احكام فقهي و حقوقي و قانوني است كه براي ادارهٴ يك كشور باشد و اين از زمان حضرت نوح(سلام الله عليه) به بعد نازل شده وجود مبارك آدم(سلام الله عليه) و اولياي الهي و انبيايي كه بين حضرت آدم و حضرت نوح بودند اينها كتاب نداشتند به دليل همان آيه 213 سورهٴ «بقره» است كه ﴿كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ﴾ و اينها اختلاف كردند و اگر اختلاف نكرده بودند ديگر كتاب و تشريع بعدي نازل نمي‌شد اينها چون اختلاف كردند خداي سبحان كتاب نازل كرده است معلوم مي‌شود تا قبل از زمان وجود مبارك نوح كتابِ مصطلح قانوني نبود اما كتابِ معناي عام كه احكامي باشد، مواعظي باشد، نصايحي باشد بود اما كتابي كه حالا حلّ اختلاف كند دستگاه قضايي را تعيين كند، دستگاه اجرايي را تعيين كند، جنگ و صلح تعيين كند اين از زمان حضرت نوح به بعد شد و چون كتاب به اصطلاح قرآن از زمان نوح به بعد شد و آيه شامل همهٴ اُمم و اقوام مي‌شود حتي امّتها و اقوامي كه قبل از حضرت نوح بودند پس منظور از اين امام، كتابِ مصطلح قرآني نيست بايد اعم باشد چه اينكه ﴿كُلَّ أُنَاسٍ﴾ برخيها مؤمن‌اند، برخيها كافرند، برخي تابع‌ انبياي‌اند، برخي تابع اهواي شيطاني‌اند و مانند آن.

بنابراين منظور كتاب اصطلاح قرآني نيست يك و شامل هر ملّتي هم مي‌شود كه آييني دارند، كتابي دارند يا ندارند اين دو، پس منظور از اين امام نمي‌تواند كتاب باشد لكن منظور از اين امام همان راهنما و رهبر و قائدي است كه هر ملّتي دارد ديگر آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه اين است كه بالأخره هر ملّتي رهبري دارند ديگر «لاَبُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ»[10] در برابر شعار خوارج كه مي‌گفتند «لا حُكم الاّ لله» وجود مبارك حضرت امير فرمود: «كلمة حقّ يراد بها الباطل» ما هم قبول داريم «لا حُكم الاّ لله» اما شما منظورتان اين است كه «لا إمرة الا لله»[11] امير بودن، وليّ بودن، واليّ بودن، حاكم بودن اينها مخصوص خداست خب خداي سبحان كه در مردم باشد و حكومتي داشته باشد نيست اگر منظورتان اين است كه قانون را خدا بايد انجام بدهد بله خب همه مي‌گوييم «لا حُكم الا لله» قرآن دارد ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾[12] ولي شمايِ خوارج مي‌خواهيد امامتِ من علي را منكر بشويد بگوييد چون خدا حاكم است خب ما هم مي‌گوييم خدا حاكم است ولي بالأخره بشر يك حاكم مي‌خواهد يا نه؟ فرمود: «كلمة حقّ يراد بها الباطل» و منظور آنها از اين شعار كه مي‌گويند «لا حُكم الا لله» يعني «لا إمرة الا لله» امارت و امير بودن براي خداست براي تويِ علي نيست فرمود اگر اين باشد كه مي‌شود هرج و مرج بالأخره كسي بايد باشد كشور را اداره كند يا نه؟ خب.

اين امام چه امام حق، چه امام باطل چه «جعلناهم ائمة يدعون الي الكفر» چه ائمه‌اي كه ﴿أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا﴾[13] چه امام حق، چه امام باطل منظور راهنماست بايد هر كسي بالأخره راهنمايي خواهد داشت، هر ملّتي حاكمي خواهند داشت ما اين را به اسم اين حاكم صدا مي‌زنيم ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾.

جناب فخررازي پنج احتمال ذكر مي‌كند چون دربارهٴ تك‌تك اين كمالات احتمالات و وجوهي است دعوت به چه معناست، ناس به چه معناست، ﴿كُلَّ أُنَاسٍ﴾ به چه معناست، امام به چه معناست تا كلمات بعدي پنج احتمال ذكر مي‌كند[14] جناب فخررازي دربارهٴ امام كه يكي از آن احتمالات خمسه همين حرف جناب زمخشري است كه آن را بعداً مطرح مي‌كنيم.

پرسش: ...

پاسخ: عبده است، «ايهم عبده» است.

پرسش: ...

پاسخ: نه، كدام عبده است آيا اين «أوْ بها حكمته» تعبيرش اين است ديگر اگر بهاي حكمت باشد كه ديگر بدعت نيست و اگر خودش رَد بكند كه مفسّرين بعدي او را رَد نمي‌كنند كه «كما سيظهر» خودش دارد كه نمي‌دانم كدام‌يك از اينها نوآوري‌تر و شكوفاتر است و شگفت‌انگيزتر است آيا تعبير اينكه امام جمع اُم باشد يا آن حكمتي كه برايش ذكر كرد «أم بها حكمته» بعد صاحب كشف عليه كشّاف چندتا اشكال دارد بعد جناب آلوسي آمده داوري كرده بين كشف و كشّاف، كشّاف براي زمخشري است، كشف ناقد كشّاف است و جناب آلوسي جمع كرده بينهما حالا آنها گفته مي‌شود ان‌شاءالله.

امام رازي پنج‌تا احتمال داد درباره اين امام كه امام به چه معنا باشد يكي از احتمالات خمسه همين حرف زمخشري است كه بعد مطرح مي‌شود، احتمال پنجمي كه خودش ذكر مي‌كند اين است كه مي‌گويد الآن به ذهن من خطور كرده و آن اين است كه هر كسي بالأخره افعالي دارد، اقوالي دارد، گفتار و رفتار و نوشتاري دارد يك، اين گفتار و رفتار و نوشتار هر كسي تابع خُلق و وصف دروني اوست دو، آن وصف دروني هر كسي اقوال و افكار او را و افعال او را رهبري مي‌كند اين سه، پس ما هر كسي را يا هر ملتي را به آ‌ن خُلق و خوي و اوصافشان دعوت مي‌كنيم اين مي‌گويد به ذهن من خطور كرده خب اين حرف بدي نيست لكن وقتي معناي روشني قرآن براي امام دارد ديگر لازم نيست كه ما حالا اين تمحّلات و تكلّفات را تحمل كنيم پس جناب فخررازي ضمن نقل چهار قول قبلي اين قول را هم اضافه كرده[15] و بهترين راه هم همين است كه امام يعني قائد و پيشوايي كه مردم به او اقتدا مي‌كنند يا ائمه حقّ‌اند يا ائمه باطل‌اند يا ﴿وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا﴾[16] كه ائمه حق‌اند يا ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾[17] ، ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ﴾[18] كه ائمه باطل‌اند بالأخره هر ملّتي رهبري دارد كه برابر او انجام وظيفه مي‌كند كارش را انجام مي‌دهد.

اما جناب زمخشري، زمخشري بعد از اينكه آن حرفهاي معروف را ذكر كرد دارد كه «مِن بدع التفسير» از چيزهاي نوآوري اين است كه بعضيها گفتند منظور از اين امام جمع اُمّ است و ﴿بِإِمَامِهِمْ﴾ يعني «امّهاتهم» و سه‌تا نكته براي آن ذكر شده است يكي اينكه جريان حضرت عيسي(سلام الله عليه) و مريم(سلام الله عليهما) روشن بشود چون اگر هر كسي را به اسم پدر بخوانند اين وجود مبارك حضرت عيسي پدري ندارد و اگر هر كسي را به اسم امام بخوانند اينها خودشان امام‌اند امامي ندارند اما هر كسي را به اسم مادر بخوانند اين هست. آن وقت اين اشكال مي‌شود در جريان خود حضرت آدم و حوّا كه آ‌نجا شما چه كار مي‌كنيد؟ اين نكته اول.

نكته دوم اينكه احترام حضرت زهرا(سلام الله عليها) باعث شده است كه هر كسي را به اسم مادرشان بخوانند كه حسنين را به نام مبارك زهرا(سلام الله عليهم اجمعين) بخوانند.

نكته سوم هم اين است كه آنها كه ناپاك‌زاده‌اند و پدري ندارند تا به نام پدر خوانده بشوند يا خجالت نكشند به نام مادر مي‌خوانند اين سه نكته باعث مي‌شود كه ما اين امام را جمع اُمّ بدانيم مفرد ندانيم جمع بدانيم آن هم جمع اُمّ اين خلاصهٴ حرف جناب زمخشري در كشّاف. كشف چون شما مستحضريد مي‌گويد «قال المحمود، قال الأحمد» احمد در نقد محمود چنين گفته است بر كشّاف زمخشري چندتا نقد نوشته شده خود زمخشري هم از نقد استقبال مي‌كرد اينكه صاحب كشّاف را گفتند «جار الله»، «جار الله» زمخشري چون مدّتي مجاور كعبه بود و در همان مكه اين تفسير را نوشت تقريباً دو سال و اندي بعد از اينكه اين تفسير را نوشت اين را آورد در همان مسجدالحرام گذاشت علما و دانشمنداني كه مي‌آمدند از آنها دعوت كرد كه اين كتاب را ببينند، نقد كنند، اظهارنظر كنند، اشكالاتشان را بگويند و مانند آ‌ن. سرّ موفق شدن زمخشري در اينكه چنين كتابي را ارائه كند هم اينها مي‌گويند چون در جوار كعبه اين بركت نصيبش شد و هم آزادانديشي او كه ديگر فكر نمي‌كرد كه هر چه خودش فهميد حق است اين را در معرض نقد مفسّران معاصر قرار داد كه هر كه چون مسجدالحرام جايي است كه بالأخره علماي اقطارالأرض آنجا براي زيارت و طواف مشرّف مي‌شوند هر كسي آمد آنجا اين را ببيند و اظهارنظر كند و اينها اين مي‌بينيد در ذيل كشّاف چاپهاي قديم «قال المحمود كذا»، «قال الأحمد كذا» اين در نقد كشّاف نوشته شده كتابي است به نام كشف نقد حرفهاي كشّاف زمخشري است در آن كشف آمده كه اين سخن ناصواب است چرا؟ براي اينكه شما مي‌خواهيد مقام حضرت عيسي را حفظ بكنيد اينكه با مريم حفظ نمي‌شود خود حضرت عيسي(سلام الله عليه و علي امّه) آن مقامي دارد و مقام مريم هم به اين نيست كه ما افراد را به نام مادرشان صدا بزنيم.

دربارهٴ حضرت زهرا(سلام الله عليها) كه حسنين به نام مادرشان خوانده بشوند اين هم ناصواب است براي اينكه وجود مبارك علي‌بن‌ابي‌طالب افضل از زهراست خب به نام حضرت علي بخوانند چرا حالا به نام زهرا(سلام الله عليهم اجمعين) گذشته از اينكه اينها مَفرقهٴ واحدند، نور واحدند فرقي نمي‌كند چه به نام حضرت امير بخوانند، چه به نام حضرت زهرا(سلام الله عليهم اجمعين) همه يك نورند حالا شما چه فضيلتي برايش ذكر مي‌كنيد.

اما آن نكته سوم كه افراد را اگر به نام پدر بخوانند اولاد زنا شرمنده مي‌شوند، خب شرمندگي براي مادر آ‌نهاست نه براي اينها مادر آنها هم كه بالأخره شرمنده است چه اينكه پدرشان شرمنده است اين چه فضيلتي است شما ذكر مي‌كنيد اين سه‌تا اشكال است كه در كشف عليه كشّاف شده گفته اين حرف ناصواب است گذشته از اينكه يك امر جمع نادري است كه اُمّ به امام جمع بسته بشود يك لغت نادري است و قرآن كريم بر لغت نادر حمل نمي‌شود.

اين اشكال اخير را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) مرحوم علامه هم در الميزان دارد كه امامِ به معناي جمع اُمّ «لغة نادرة لا يُحمل علي مثلها كلامه تعالي»[19] اين حرف از قديم همين‌طور بوده تا مرحوم علامه هم فرمودند. اينها سه‌تا نقد است كه كشف عليه كشّاف دارد. آلوسي از يك نظر دارد از كشّاف حمايت مي‌كند مي‌گويد اين را ما قبول داريم كه امام جمع اُمّ باشد «لغة نادرة لا يُحمل علي مثلها كلامه تعالي» و اما آن حرفهايي كه شما گفتيد آنها قابل دفاع است براي اينكه عدهٴ زيادي در اينكه وجود مبارك حسنين(سلام الله عليهما) فرزند پيغمبر باشند مشكل جدّي داشتند بر اساس همان تفكّر جاهلي آنها مي‌گفتند كه «بنونا بنو أبنائنا و بناتنا ٭٭٭ بنوهنّ ابناء الرجال الأباعدي»[20] اين شعار رسمي جاهليّت بود مي‌گفتند فرزندان ما يا آنهايي هستند كه از خود ما به دنيا بيايند يا بچه‌هاي پسر ما باشند، بچه‌هاي دختر كه پسر ما نيستند كه بچه‌هاي دختر بچهٴ مردان بيگانه‌اند «بنونا» يعني اگر بخواهيد بدانيد كه بچه‌هاي ما چه كساني هستند «بنونا بنو أبنائنا» اما «و بناتنا بنوهنّ ابناء الرجال الأباعدي» دخترهاي ما اگر فرزند بياورند فرزند ما نيستند فرزند مردان بيگانه‌اند اين شعار جاهليت است اسلام آمده كاملاً همين را عوض كرده و وجود مبارك ابي‌جعفر(سلام الله عليه) استدلال كرده، ائمه ديگر استدلال كردند و براي همين راهنمايي همين استدلالي بود كه اهل‌بيت(عليهم السلام) از ديرزمان كرده بودند عده‌اي در زمان حجّاج نجات پيدا كردند وقتي حجّاج برخي از اين شيعيان را گرفته بود گفته بود به چه مناسبت شما حسنين را فرزند پيغمبر مي‌دانيد مي‌گوييد «ابن رسول الله» اينها همين آيه‌اي معروفي را خواندند كه ائمه مي‌خواندند فرمودند وقتي خداي سبحان در قرآن كريم انبيا را مي‌شمارد ذريّهٴ حضرت ابراهيم را ياد مي‌كند «ومن ذريّته كذا و كذا و كذا» مي‌رسد به عيسي مي‌فرمايد يكي از فرزندان ابراهيم عيساست خب عيسي از راه مادر فرزند ابراهيم است ديگر خود اهل‌بيت(عليهم السلام) با اين استدلال كه ﴿وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَي﴾[21] به اين آيه استدلال كردند كه ذات اقدس الهي عيسي را ذريّه حضرت ابراهيم مي‌داند پس معلوم مي‌شود دخترزاده فرزند آدم است ديگر كه همين باعث شد آن شخص از دست حجّاج ملعون نجات پيدا كرده، خب.

آلوسي مي‌گويد اگر گفتند حسنين(سلام الله عليهما) را در قيامت به نام مبارك زهرا(سلام الله عليها) مي‌خوانند براي اثبات فرزند بودن اينهاست نسبت به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) درست است اهل‌بيت نور واحدند اما اين نكته را دارد. اين سه‌تا اشكالي كه كشف عليه كشّاف مي‌كند به استثناي آن اشكالي كه لغت نادر است يعني امام نمي‌تواند جمع امّ باشد «الاّ علي لغة نادرة» اين را قبول مي‌كند مي‌گويند بالأخره ما اين حمل را نمي‌توانيم بپذيريم كه بگوييم ﴿بِإِمَامِهِمْ﴾ يعني «باُمّهاتهم» اين هم خلاصهٴ نقد جناب آلوسي.

اما بيان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) كه درباره كتاب گفتند اين كتاب از زمان نوح به بعد شد اگر اين باشد[22] ، خب كتاب به آنهايي كه گفتند كتاب، كتاب مصطلح قرآني را نگفتند و خصوص كتاب حق را نگفتند هر كسي هر ملّتي بالأخره قانوني دارد كتابشان است حالا يا نوشته يا نانوشته چه حق، چه باطل البته گروهي هستند كه كتابِ مصطلح ندارند اينهايي كه لا مذهب‌اند اهل كتاب نيستند اينها كتابشان همان هواي اينهاست ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[23] اينها هوايِ اينها پيامبر اينهاست و فكر اينها نبوّت اينهاست اينها تابع فكر خودشان‌اند فكر ايشان را مِيلشان راهنمايي مي‌كند به هر سَمت ميل پيدا كردند برنامه‌ريزي مي‌كنند آن برنامه‌ريزي اينها، كتاب آسماني اينهاست آن هوس اينها هم خداي اينهاست كه ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ خب اگر كسي هوايِ او اِله او بود انديشه‌هاي او هم نبوّت اوست، دين اوست، فرعون هم بيش از اين ادّعا نداشت مي‌گفت كه ﴿إِنِّي أَخَافُ أَن يُبَدِّلَ دِينَكُمْ أَوْ أَن يُظْهِرَ فِي الْأَرْضِ الْفَسَادَ﴾[24] مي‌گفت من مي‌ترسم موسي دين شما را از بين ببرد ديني كه فرعون براي مردم مصر آورده بود عصارهٴ انديشهٴ خودش بود ديگر مي‌گفت اين كشور را بايد فكر من اداره بكند و همين دين شماست و موسي مي‌خواهد دين شما را از بين ببرد، بنابراين اين گروه هم در حقيقت تابع شيطان‌اند به امامت شيطان دارند اين كارها را انجام مي‌دهند.

از آن حرفها كه بگذريم منظور از اين امام يعني قائد و راهنماست و قائد و راهنماي هر كسي بالأخره اگر كتابي دارند طرّاح آ‌ن كتاب خود آن امام است، مجري آن كتاب هم همين امام است ديگر وگرنه آن مي‌شود «سواد علي بياض» صِرف كتاب كه جامعه را اداره نمي‌كند آ‌ن پيشواست و آن راهنماست آن رهبر است كه اين جامعه را اداره مي‌كند هر كسي را به نام رهبرش مي‌خوانند.

عده‌اي گفتند كه اين «باء»، «باء» آلت و ابزار نيست يعني به وسيلهٴ امامشان بخوانيم بلكه «باء» مصاحبت است يعني «يوم ندعوا كلّ اناس مصحوبين بامامهم» يعني امت و امام را با هم مي‌خوانيم، خب اين هم خالي از بُعد نيست ظاهرش اين است كه هر كسي را به نام امامشان مي‌خوانند، هر جامعه‌اي را به نام امامشان مي‌خوانند، خب نتيجه چيست؟ نتيجه اينكه بعضيها كتابشان به دست راستشان مي‌رسد، بعضي كتابشان به دست چپ در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد يكي از صنايع بديعي قرآن كريم صنعت احتباك است، صنعت احتباك اين است كه چهار امر باشد كه دو به دو مقابل هم‌اند براي اينكه تفصيل نشود، درازگويي نشود كه اين چهار امر كنار هم ذكر نشود يكي از آن دو امر اول ذكر مي‌شود تا با قرينه آن يكي معلوم بشود، يكي از دو امر دوم ذكر مي‌شود تا با قرينه آن ذكر بشود مثلاً انسان يا زنده است يا مُرده انسانِ زنده يا مؤمن است يا كافر اين تقسيمي كه به حسب ظاهر چهار قِسم دارد اما نتيجه‌اش سه قِسم درمي‌آيد كه «الانسان إمّا حيٌّ أو ميّت والحيّ إمّا مؤمنٌ أو كافر» اين همان‌طوري كه در بحث ظاهري حياتِ ظاهري و مرگ ظاهري اين تقسيم رواست در تقسيمهاي باطني هم اين امر رواست.

در قرآ‌ن كريم قبلاً هم ملاحظه فرموديد در سورهٴ مباركهٴ «يس» اين احتباك را، اين صنعت بديع را اين‌چنين اعمال كرده است فرمود وحي ما براهين است كه ﴿لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكَافِرِينَ﴾[25] اين وحي الهي نسبت به آدمِ زنده اثر مي‌گذارد دربارهٴ كافرين اثر نمي‌گذارد قرآن كافر را در مقابل زنده و زنده را در مقابل كافر مي‌داند يعني در بين آن امور چهارگانه دو امر را ذكر مي‌كند كه بقيه معلوم بشود ديگر فرمود: ﴿لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكَافِرِينَ﴾ در بخشهاي ديگر كه صنعت احتباك رعايت نشده فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُنذِرُ مَن يَخْشَاهَا﴾[26] خب اين درست است اما اينجا كه صنعت احتباك رعايت شده فرمود انسان يا زنده است يا كافر، يعني كافر ديگر حيات ندارد چرا؟ براي اينكه ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾[27] اين حيات را آنها نپذيرفتند وقتي نپذيرفتند مي‌شوند مُرده.

در قرآن كريم گاهي اين صنعت احتباك در بخش كتاب هم هست انسان يا بيناست يا نابينا، نامهٴ اعمال يا دست راست است يا دست چپ، انسان يا مؤمن است يا كافر، يا بيناست يا نابينا اين امور چهارگانه را تلفيق كرده فرمود انسان يا مؤمن است يا كور مثل همان سورهٴ مباركهٴ «يس» در سورهٴ مباركهٴ «يس» فرمود انسان يا مؤمن است يا مُرده، يا كافر است يا زنده اينجا هم مي‌فرمايد انسان يا نامه‌اش به دست راست است يا كور، يعني چه؟ خب كور در مقابل بيناست، نامهٴ دست راست در مقابل نامهٴ دست چپ است اين چهار امر را چطوري شما ميان‌بُر كرديد اين را مي‌گويند صنعت احتباك، صنعت احتباك يعني مخاطب مي‌گويد بفهم يعني بفهم اين يك صنعت ادبي است ديگر من چهار جمله را جداگانه ذكر بكنم، خب تو هم چيزي بفهم. انسان يا نامهٴ عملش دست راست است يا كور يعني چه؟ در سورهٴ «يس» دارد انسان يا زنده است يا كافر يعني چه؟ يعني بفهم كه كافر مُرده است و مؤمن زنده است انساني كه مؤمن است نامهٴ اعمالش دست راست است در دنيا هم مرامي دارد، مكتبي دارد، بيراهه نمي‌رود، راه را از چاه تشخيص مي‌دهد، چالش ندارد، نه بيراهه مي‌رود نه راه كسي را مي‌بندد بيناست ديگر در قيامت هم مستقيماً به طرف بهشت مي‌رود ديگر معطّل نيست ولي مشكل كافر اين است كه او راهِ جهنّم را هم گُم مي‌كند اگر كسي محكوم شد به زندان به او بگويند برو زندان اين نداند زندان كجاست راه زندان را هم گُم كرده باشد عذابي است فوق عذاب اينها راه جهنّم را هم بلد نيستند فقط آتش اينها را مي‌خواهد ﴿تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّي﴾[28] مي‌گويد بيا همان آتش اين عذابي است فوق عذاب كه اينها راه جهنم را هم گُم مي‌كنند منتها آتش اينها را جذب مي‌كند ﴿تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَتَوَلَّي﴾.

بنابراين اين مي‌شود صنعت احتباك يعني چهار مطلب را كه بخواهند بگويند يك در بين مي‌گويند ديگري را مي‌گويند تويِ مخاطب بفهم. انسان يا نامهٴ اعمالش به دست راست است يا كور يعني انسان يا مؤمن است يا كافر، اگر مؤمن شد هم بصير است هم نامه را با دست راست مي‌گيرد، اگر كافر شد هم كور است هم نامه را با دست چپ مي‌گيرد يا «من وراء ظَهْر» مي‌گيرد اين تقابل بين كور و بين كسي كه نامهٴ اعمال را به دست راست مي‌گيرد اين است فرمود: ﴿فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ﴾ اينها ﴿فَأُولئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً﴾ «فَتيل» و «قَتير» و «قَطمير» قبلاً بحث شد مشابهش هم در سورهٴ مباركهٴ «مريم» و «طه» بود كه بحث ديروز اشاره شد كه ﴿لاَ يُظْلَمُونَ شَيْئاً﴾[29] .

﴿وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي﴾ اينها مقابل است ديگر آن اما يك مقابل ديگر مي‌خواهد امّاي ديگر مي‌خواهد ديگر اين‌چنين نيست كه آن امّاي اول بدون امّاي دوم باشد كه اين امّاي تفصيليه يك فرقهٴ ديگر را هم مي‌طلبد ديگر يك وقت است انسان يك جمله را ذكر مي‌كند بقيه را مصلحت نمي‌بيند ذكر كند، خب ذكر نمي‌كند اما ديگر نمي‌گويد اما اينها، فقط يك گروه را ذكر مي‌كند ولي وقتي در طليعهٴ سخن گفت اما اينها اين بدهكار مي‌شود بايد به آن امّاي دوم هم بگويد اگر نمي‌خواهد امّاي دوم را بگويد اين امّاي اول را چرا گفته؟ مختصرتر، بهتر فقط يك گروه را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: اما ﴿فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ﴾ «فاء» تفصيل به منزلهٴ امّاست ﴿فَمَنْ أُوتِيَ كِتَابَهُ بِيَمِينِهِ فَأُولئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَابَهُمْ وَلاَ يُظْلَمُونَ فَتِيلاً ٭ وَمَن كَانَ فِي هذِهِ أَعْمَي فَهُوَ فِي الْآخِرَةِ أَعْمَي وَأَضَلُّ سَبِيلاً﴾ خب اين ﴿أَعْمَي﴾ چيست؟ الآن شما مي‌بينيد اينهايي كه در قرآن خدا مي‌فرمايد اينها در آخرت كورند همينها كه فرمود: ﴿وَنَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ عَلَي وُجُوهِهِمْ عُمْياً وَبُكْماً وَصُمّاً﴾[30] در چندجاي قرآن فرمود اينها كورند در سورهٴ «طه» فرمود اينها در قيامت اعتراض مي‌كنند، سؤال مي‌كنند ﴿رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمَي وَقَدْ كُنتُ بَصِيراً﴾[31] همين خدا، همين قرآن دربارهٴ همين كورها مي‌گويد اينها در قيامت بيناي‌اند اينها كورند مردان الهي را، انبيا را، اوليا را، بهشت را، فرشته‌ها را نمي‌بينند اما كاملاً جهنم را مي‌بينند مي‌گويند ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾[32] همين كورها كه بهشت را نمي‌بينند، انبيا و اوليا را نمي‌بينند شعلهٴ جهنم را كاملاً مي‌بينند چطور؟ براي اينكه همينهايي كه در دنيا مسجد بود، حسينيه بود، بسيج بود، سپاه بود، نمي‌دانم نماز جمعه و جماعت بود اينها را نمي‌ديدند آن مراكز فساد را مي‌ديدند خب در قيامت هم همين‌طور است ديگر اين همه مسجد و اين همه مراكز ديني اينها را نمي‌بيند آن وقت آنها را مي‌بيند خب همين شخص همين‌طور محشور مي‌شود ديگر لذا مي‌گويد ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ همين كورها مي‌گويند ديگر.

اگر در دنيا اينها اين همه مراكز مذهب بود كور بودند فقط جاي گناه را مي‌ديدند در قيامت هم اين همه نعمتهاي الهي است نسبت به آنها كورند فقط جهنم را مي‌بينند.

«اعاذنا الله من شرور انفسنا و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] بقره/سوره2، آیه21.
[2] آل عمران/سوره3، آیه64.
[3] هود/سوره11، آیه44.
[4] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 42.
[5] . علي‌الظاهر اين جمله از حضرت علي(ع) نقل شده و از پيامبر(ص) مطلبي در اين زمينه پيدا نشد.
[6] طه/سوره20، آیه108.
[7] قصص/سوره28، آیه41.
[8] توبه/سوره9، آیه12.
[9] یس/سوره36، آیه12.
[10] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 40.
[11] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 40.
[12] انعام/سوره6، آیه57.
[13] سجده/سوره32، آیه24.
[14] . ر.ك: مفاتيح‌الغيب، ج21، ص376.
[15] . ر.ك: مفاتيح‌الغيب، ج21، ص376.
[16] سجده/سوره32، آیه24.
[17] قصص/سوره28، آیه41.
[18] توبه/سوره9، آیه12.
[19] . الميزان، ج13، ص168.
[20] . شرح نهج‌البلاغه ابن‌ابي‌الحديد، ج11، ص28.
[21] انعام/سوره6، آیه84.
[22] . الميزان، ج13، ص166.
[23] جاثیه/سوره45، آیه23.
[24] غافر/سوره40، آیه26.
[25] یس/سوره36، آیه70.
[26] نازعات/سوره79، آیه45.
[27] انفال/سوره8، آیه24.
[28] معارج/سوره70، آیه17.
[29] مریم/سوره19، آیه60.
[30] اسراء/سوره17، آیه97.
[31] طه/سوره20، آیه125.
[32] سجده/سوره32، آیه12.