87/02/28
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 70
﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً﴾﴿70﴾
قرآن كريم كه در حقيقت براي هدايت انسان نازل شده است همان طوري كه در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد خود را به عنوان نور معرفي كرد ﴿قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ﴾[1] پس اوّلين مطلب اين است كه قرآن در معرّفي خود از طرف ذات اقدس الهي خود را نور معرفي كرد.
مطلب دوم آن است كه اوّلين كار نور تفسير قلمرو خودش است وقتي نور ميتابد اشيا را روشن ميكند ما در تاريكي اشيا را تشخيص نميدهيم وقتي شبِ تار كسي در بيابان قرار گرفت نه كوه را ميبيند، نه درخت را، نه چاه را و نه راه را و نه آب را و نه خاك را جايي را تشخيص نميدهد وقتي شمس طالع شد اوّلين كاري كه آفتاب ميكند اين است كه اشيا را تفسير ميكند كه مشخص ميكند چه چيزي آب است، چه چيزي خاك است، چه چيزي درخت است، چه چيزي سنگ است، چه چيزي كوه است، كجا راه است، كجا چاه است بعد از تفسير، تكميل ميكند تغيير ميدهد ميوهها را ميپزاند، درختها را بارور ميكند و مانند آن.
قرآن هم اوّلين كاري كه كرده انسان را به انسان معرفي كرده چه اينكه جهان را هم به انسان معرفي كرده كه فرمود آسمان و زمين خلقتاند، دريا و صحرا خلقتاند ديگر سخن از طبيعت نيست و انسان هم بدني دارد و روحي دارد بدنش از راههاي خاص به اين صورت درآمده است سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اشاره ميكند و روح را هم تا حدودي اينجا كه لازم بود مشخص كرد، گاهي هم انسان را با اجزاي درونيِ او به خود او معرفي ميكند كه بدني دارد مضغه و علقه و عظام و لَحم و جنين و گاهي هم از راه روح او را معرفي ميكند، گاهي مجموعه را با لحاظ بيروني معرفي ميكند كه اين مجموعه نسبت به بيرون چه حُكمي دارد؟
در اين آيه محلّ بحث كه عنوان بنيآدم مطرح است معلوم ميشود آن خصوصيّاتي كه ذات اقدس الهي درباره حضرت آدم مطرح كرد كه او خليفةالله است، مسجود فرشتهها هست، از علم اسما باخبر است، توفيق اِنبا و گزارش آن معارف نسبت به فرشتهها را دارد همه اين چند امر را ملحوظ كرد فرمود: ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾[2] آنجا كه خصوصيتهاي آدم مطرح است از انسان به عنوان بنيآدم ياد ميشود گاهي هم ﴿يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ﴾[3] است، ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ﴾[4] است و مانند آن، ولي آنجا كه خصوصيّتهاي حضرت آدم(سلام الله عليه) مطرح است از انسان به عنوان بنيآدم ياد ميكند چه اينكه در جريان عهدگيري ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ﴾[5] اينجا هم عنوان بنيآدم را مطرح كرده است، اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه در جريان خلقت انسان، معرفي انسان به خود انسان آن بخش بدني او را ذكر كرد كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[6] تا رساند به عظام و ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ اين بخش، آن بخش ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[7] را به عنوان ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[8] ياد ميكند و كرامتهايي كه براي انسان قائل است به لحاظ همان جنبهٴ ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ كه اصلاً اين يك چيز ديگري است و موجودات عالم خلقت يك چيز ديگرند ما او را يك چيز ديگر كرديم يعني از سنخ موجودات مشهود شما نيست ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ و اين خلقِ آخر با ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ رابطه دارد اگر آن صبغهٴ ﴿خَلْقاً آخَرَ﴾ را حفظ كرد، ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ را حفظ كرد، ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[9] را حفظ كرد ميتواند امانت الهي را تحمل بكند آنچه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «احزاب» هست كه كاري از انسان ساخته است كه از آسمانها و زمين و جبال ساخته نيست ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ﴾[10] پس كاري از انسان ساخته است كه از سماوات و ارض ساخته نيست و اگر آن جنبهٴ ﴿أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ را رعايت نكرد، ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾ را رعايت نكرد، ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ را محترم نشمرد به تكتك اين موجودات اشاره ميكند دربارهٴ بسياري از اينها ميگويد همه اينها از انسان بالاتر است ميفرمايد: ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾[11] ، ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾[12] خب شما اگر با قدرتهاي بدني بخواهيد خودتان را ارزيابي كنيد اين آسمانها كه از شما سنگينترند، زمين كه از شما سنگينتر است ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾[13] اين كوهها از شما سنگينترند، بلندترند و عظيمترند پس اگر به لحاظ ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ شد كاري از انسان ساخته است كه از هيچ كدام از سماوات و ارض ساخته نيست برابر بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اگر آن جنبه نبود جنبهٴ بدني بود فرمود زميني كه از رويش راه ميروي از شما سنگينتر است، كوهي كه در دامنهٴ او به سر ميبري از شما بالاتر است، آسماني كه سقف او بر شما سايه انداخت از شما بالاتر است ﴿ءَأَنتُمْ أَشَدُّ خَلْقاً أَمِ السَّماءُ بَنَاهَا﴾، ﴿لَخَلْقُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النَّاسِ﴾، ﴿إِنَّكَ لَن تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَن تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً﴾ بعد نسبت به حيوانات هم ميفرمايد: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[14] ، گاهي ميفرمايد: ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[15] پس اگر جنبهٴ بدني باشد و آن حرمت خلافت و كرامت الهي رعايت نشود تكتك اين موجودات را ميشمارد ميگويد از شما بهترند، بزرگترند، زخيمترند، عظيمترند و مانند آن، اگر آن جنبهٴ ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ رعايت بشود ميشود ﴿فَضَّلْنَاهُمْ عَلَي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا﴾ بلكه در بين انسان كسانياند كه نسبت به همه مخلوقات برترند براي اينكه آن امانتهاي الهي را بدون ظلم و جهل حمل ميكنند، خلافت الهي را بدون نقص حمل ميكنند، تعلّم اسماي حسناي الهي را بدون جهل فراميگيرند، گزارش آنها نسبت به ملائكه را بدون سهو به عهده دارد يا ﴿أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هؤُلاَءِ﴾[16] هم ميشوند معلّم ملائكه، هم ميشوند متعلِّم ذات اقدس الهي و هم ميشوند خليفهٴ خدا، خليفهٴ خدا در همان بحثهاي اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» ملاحظه فرموديد كه آن خلافتي كه در كلام و حكمت مطرح است در حدّ نبوت مطرح است كه انسان چون به اصطلاح مدني بالطبع است زندگياش زندگي جمعي است و زندگي جمعي بدون قانون نميشود قانون را بايد كسي وضع كند كه به همه اين مسائل احاطهٴ علمي داشته باشد يك و از غرضورزي هم منزّه باشد دو، مبتلا به جهل و سهو و نسيان هم نشود سه، چنين كسي جز ذات اقدس الهي كس ديگري نيست و آن هم بايد به وسيله پيامبر پيام خود را به مردم برساند اين نياز بشر به پيامبر است اين همان برهان معروفي است كه در كتابهاي حكمت و كلام هست و در روايات ما هم قسمت مهم بر اساس همين جهت تكيه شده يعني كتاب شريف اصولي كافي بخش اضطرار به حجّت كه كتاب امامت است اوّلين حديث و دوّمين حديث همين است كه وقتي از وجود مبارك امام رضا، امام صادق(سلام الله عليهما) يا ساير ائمه سؤال ميكنند به چه دليل ما نيازمند به حجّتيم ميفرمايند به همين دليل كه انسان بالأخره بدون قانون نميشود قانونگذار بايد عالِم باشد و منزّه از سهو و نسيان و جهل باشد همين برهان معروف را كه در حقيقت اول انبيا و اوليا ارائه كردند بعد كه حكما فهميدند همين برهان معروف كلامي هست اما وقتي كه سخن از خلافت است در فرهنگ قرآن انسان خليفةالله هست نه تنها خليفهٴ خداست كه جامعه را اداره كند بلكه خليفهٴ خداست هم اصلاح جامعه را به عهده بگيرد، هم تعليم ملائكه را به عهده بگيرد مثل اينكه آنها هم يك آموزش و پرورشي دارند مسئول آموزش و پرورش فرشتهها هم بايد انسان باشد و هم بهشتسازي را به عهده ميگيرند آنچه كه از قرآن برميآيد اضلاع سهگانهٴ اين مثلث است كه ما چرا به انسان كامل يا به عنوان وليّ، وصيّ، نبيّ، خليفةالله نيازمنديم؟ براي سه جهت يكي اينكه اين ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[17] كه تأمين علميِ جامعه به عهدهٴ انبياست دربارهٴ فرشتهها هم هست فرشتهها هم معلّم ميخواهند آن فصل خصومت ملأ اعلا هم به عهدهٴ انبياي الهي است نه تنها فصل خصومت در دستگاه قضايي به عهدهٴ انبياست بلكه حلّ خصومت ملأ اعلا هم به عهدهٴ انبياست.
پس ما نيازمند به نبيّ هستيم هم براي رفع نيازهاي اجتماعي بشر، هم براي رفع نيازهاي علمي فرشتهها، هم براي تأمين ساخت و ساز بهشت، خب بالأخره بهشت را چه كسي بايد بسازد؟ بايد بشر بسازد ديگر مهندسياش چيست؟ معمارياش چيست؟ مصالح ساختمانياش چيست؟ راهحلّش چيست؟ چطوري ما بهشت را بسازيم؟ چگونه ما غُرف مَبنيهٴ ابدي بسازيم كه هرگز ويران نشود؟ چگونه درختي غرس كنيم كه ابدالدهر از بين نرود و هر وقت خواستيم ميوه بدهد؟ اينها بايد به ما بگويند وگرنه بهشت طبق بيان نوراني خود ائمه(عليهم السلام) كه فرمودند: «الجنّة قيعان»[18] زمين بهشت صاف است چيزي در آن نسيت اين شما هستيد كه داريد براي آن بهشت خانه ميسازيد و درخت ميكاريد و چشمه ميجوشانيد كه ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾[19] ، خب.
پس آنچه كه در كتابهاي حكمت و كلام است يك سوم اين مجموعهٴ عظيم است اين دائرةالمعارفي است كه قابل قياس نيست با آنچه كه در كتابهاي حكمت و كلام است آنها ميگويند بشر پيغمبر ميخواهد براي اينكه مدني بالطبع است و قانون ميخواهد اما قرآن ميگويد بشر پيغمبر ميخواهد براي اينكه وجود پيغمبر لازم است براي اينكه هم بشر را تأمين كند، هم ملائكه را تأمين بكند هم به مردم ياد بدهد چطوري در دنيا زندگي كنيد و چطوري بهشت را بسازيد اين كارها به وسيلهٴ خليفةالله هست و اين كار فقط از انسان ساخته است قهراً از ضميمهكردن آيه محلّ بحث كه دارد ﴿وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا﴾ كه اين به تعبير سيدناالاستاد ناظر به موجودات عالم كُوْن است يعني نسبت به گياهان و حيوانات و موجودات عالم مشهود و محسوس مادي و جِرمي و هم به شهادت بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «احزاب» انسان نسبت به كلّ سماوات و ارض افضل است و هم نسبت به ملاحظهٴ بخشهاي اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[20] بعد ﴿وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ﴾[21] بعد ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[22] كه آن ميشود معلّم ملائكه قهراً انسان نه فردِ انسان در انسان حقيقتي هست، افرادي هستند كه افضل علي الجميعاند بالقول المطلق و آن وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، اهلبيت است، انبياي الهياند، مرسليناند، اولواالعزماند اينگونه از بزرگان اينهايي كه معلم ملائكهاند، معماران بهشتاند و سازندگان عالم طبيعت هستند.
فتحصّل كه از خود اين آيه به تنهايي ما بخواهيم استفاده كنيم كه انسان از جميع ما سويالله بر جميع ما سويالله رُجحان دارد و افضل از همه است كار آساني نيست اما وقتي تحليل بكنيم بگوييم كه اين آيه ناظر به همان موجودات حيواني و موجودات مكتوم و امثال ذلك است كه فرمود: ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلاَ طَائِرٌ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ﴾[23] آنها هم مثل شما هستند اُممي هستند مثل شما آن وقت اين آيه ميخواهد بفرمايد انسان از همه آنها بالاتر است ولي به ضميمهٴ بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «احزاب» انسان از مجموعهٴ سماوات و ارض بالاتر است به ملاحظهٴ بخش اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» انسان از همه ملائكه افضل است، بنابراين اگر رواياتي دارد كه انبيا(عليهم السلام)، اهلبيت(عليهم السلام) افضل از ملائكه هستند اين از مجموعه اين آيات به خوبي برميآيد.
مطلب ديگر اينكه ذات اقدس الهي در سورهٴ مباركهٴ «سجده»، «فصلت» و مانند آن اين بخش را در قرآن ما زياد ميبينيم كه فرمود: ﴿وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾[24] ، ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي﴾ وقتي من اين را تسويه كردم، بدن او را مستويالخِلقه كردم و ساختار بدني او را تأمين كردم اعضاي دروني و بيروني او را ساختم نه به صورت يك سراميك دستي بلكه دستگاه گوارش به او دادم، مغز دادم، قلب دادم همه اعضا و ساختار دروني و بيروني او را تأمين كردم ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُّوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ﴾ روح را در او دَميدم و به او افاضه كردم براي او سجده كنيد كه اين ميشود مسجودٌله شما، خب.
اين با آن رواياتي كه دارد «خَلق الله الأرواح قبل الأجساد»[25] با آنها هماهنگ است معلوم ميشود روح انسان قبلاً بود و ذات اقدس الهي روح را كه جداي از انسان است به انسان متعلّق كرد. اما در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه تطوّرات اين خلقت را ذكر ميكند ظاهرش اين است كه روح تكامليافتهٴ همين نشئهٴ طبيعي بدن است آيه يازده به بعد سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ اين براي اصل انسان، نسلش از نطفه است ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ يعني همان را ما چيز ديگر كرديم اين با حركت جوهري و جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء هماهنگ است نه اينكه چيز ديگر از خارج آورديم همان را چيز ديگر كرديم نه اينكه «أعطيناه شيئاً آخر» اين ضمير به همان مخلوق قبلي برميگردد ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[26] او را چيز ديگر كرديم نه اينكه چيز ديگر به او داديم.
بنابراين آن آيه با روايات «خَلق الله الأرواح»[27] هماهنگ است، اين آيه با جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقا هماهنگ است كه بايد در مسئله معرفت نفس اينها جمعبندي بشود چه اينكه اين كار را كردند آن روايات را حمل كردند بر نشئهٴ عقلي انسان كه قبل از بدن بود، اين را حمل كردند بر نشئهٴ لفظي خب، بنابراين همين را ما متحوّل كرديم به صورت چيز ديگر درآورديم و همين ميشود خليفهٴ خدا.
مطلب ديگر در جريان خلافت است كه ارزش انسان به همان خليفةالله بودن است. در جريان خلافت ملاحظه فرموديد آن رواياتي كه بخشاش در نهجالبلاغه وجود مبارك حضرت امير هست بخشاش هم در جاي ديگر يك خلافت متقابلي بين خدا و بندهٴ اوست. بخش رسمي خلافت اين است كه انسان خليفةالله هست ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[28] اين معنا دارد محتاج به توضيح است كه چگونه انسان خليفةالله ميشود و دشوار هم هست. بخش ديگر كه در نهجالبلاغه و در بخشهاي روايي ائمه(عليهم السلام) است اين است كه خدا خليفهٴ انسان است خدا خليفهٴ انسان باشد از بعضي از جهات قابل درك است يعني انسان در خيلي از موارد حضور ندارد كسي بايد باشد در غياب او كار او را انجام بدهد اين دعاي سفري كه در نهجالبلاغه هست همين است كه مستحب است مسافر هنگام سفر اين دعا را بخواند «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً»[29] انسان مستحبّ است وقتي خواست سفر كند بگويد خدايا همراه من باش مرا در سفر حفظ كن، در غياب من نزد بچههاي من خليفهٴ من باش كه اينها را اينجا حفظ كني و اين كار فقط از تو ساخته است براي اينكه آنكه نزد بچههاي ماست با ما نيست، آنكه با ماست نزد بچههاي ما نيست «وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً».
اين معنا حالا يا تعارف هست يا تعبيرات ديگر بالأخره قابل درك هست براي اينكه انسان در بعضي از موارد غيبت دارد و چون حضور ندارد كسي بايد باشد در غياب كار او را انجام بدهد اما درباره ذات اقدس الهي ترسيم خلافتش بسيار دشوار است براي اينكه نه ذات اقدس الهي غيبت دارد و نه خِفايي دارد و نه در جايي عجزي دارد كجاست كه او نيست تا انسان بتواند كار او را انجام بدهد او اگر غيبتي ندارد، اگر او خفايي ندارد، اگر او تعطيلي در كار او نيست در همه جا هست ديگر خلافت معنايش چيست؟
توضيحش ميتواند اين امر باشد او كه ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[30] است اگر او ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾ است خلافت هم نظير نبوّت، نظير رسالت مقوله به تشكيك است درجاتي دارد دربارهٴ نبوّت و رسالت دو آيه بحثش گذشت كه ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾[31] يك، ﴿لَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾[32] دو، انبيا با هم متفاوتاند، مرسلين با هم متفاوتاند اين يك تفاوت درونگروهي است بر خلاف فضيلت انسان نسبت به غير انسان كه يك فضيلت برونگروهي است يك وقت ميگوييم اين نوع نسبت به انواع ديگر افضلاند، يك وقت ميگوييم در بين خود انبيا بعضهم نسبت به بعض افضلاند. اگر نبوّت درجاتي دارد، رسالت درجاتي دارد خلافت هم بشرح ايضاً [همچنين] بعضيها خليفهاند در يك محدودهٴ خاصّي خليفةالرازقاند، خليفةالشافياند، خليفةالقابضاند، خليفةالباسطاند بعضيها خليفةالمحيطاند اگر خليفةالمحيط شدند اگر ذات اقدس الهي همه جا حضور دارد اين شخصي كه خليفهٴ محيط است هم بايد همه جا حضور داشته باشد هم بتواند در ملأ اعلا فصل خصومت كند، هم در جوامع بشري فصل خصومت كند، هم در بهشت بهشتيها را باشد هم در صحنهٴ قيامت آنجا خلافت الهي را إعمال بكند هم در ملأ اعلا و اين در انسان كاملي مثل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قابل تصوّر است خليفهٴ خدايي كه ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[33] است و «مع كل شيء» هست با همه اشيا هست لا بالممازجه چنين انسان كاملي كه همه جا حضور داشته باشد با انبيا باشد، با مرسلين باشد، با احيا باشد، با اموات باشد، با برزخيها باشد، با اهل دنيا باشد، با اهل آخرت باشد چنين انسان كاملي ميشود خليفهٴ مطلق، وگرنه خليفهٴ مطلق نخواهد بود آنكه صادر اول است يا ظاهر اول است او ميتواند خليفهٴ خدا باشد بالقول المطلق. فتحصّل كه انسان در بخش جسمش حُكم خاصّي دارد كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» بيان كرديم و در بخش روحش حُكم خاصّي دارد كه بخشي از اينها در همان سوره آمده، بخشي هم در سورهٴ ديگر.
مطلب دوم اينكه آياتي كه مربوط به روح است بخشي از اينها با خلقت روح قبل از بدن هماهنگ است، بخشي از اينها با تحوّل جوهري و جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء بودن و مانند آن مناسبتتر است كه دارد ما همان را چيز ديگر كرديم نه اينكه به انسان چيز ديگر داديم ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[34] نه «أعطيناه خلقاً آخر».
مطلب سوم هم اين شد كه اگر انسان بر اساس همين جنبهٴ حيوانياش فكر بكند خداي سبحان ميفرمايد كه همه آنچه كه ميبيني از تو بزرگتر و شريفتر و امثال ذلك، بر اساس جنبهٴ الهياش و روحانياش و مجرّد نفسش فكر بكند كاري از او ساخته است كه از سماوات و ارض ساخته نيست در بين همين انسانها كسانياند كه نه تنها كاري از او ساخته است كه از سماوات و ارض ساخته نيست از ملائكه هم ساخته نيست نه تنها از ملائكه ساخته نيست بلكه ملائكه بايد از او فرابگيرند كه ﴿يَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾[35] .
بنابراين اگر رواياتي وارد شده است كه ملائكه افضل نسبت به انسان هستند اين فيالجمله درست است نه بالجمله، اگر گفته شد انسانها افضل از ملائكه هستند اين هم فيالجمله درست است نه بالجمله براي اينكه همه انسانها كه از ملائكه بالاتر نيستند بعضي از انسانها همانهايي هستند كه فرمود: ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[36] است يا ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[37] است و مانند آن اينها را ما بايد هر كدام را در مقطع و موطن خاصّ خودشان ارزيابي بكنيم و نگوييم انسان بالقول المطلق افضل است و اينها و دربارهٴ هيچ مخلوقي هم ذات اقدس الهي به عنوان ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[38] نفرمود مگر درباره انسان، اينكه دربارهٴ انسان فرمود: ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده اين به مناسبت آن ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ است وگرنه آن بخش اول كه ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ٭ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾[39] تا اينجا كه در گوسفند و غير گوسفند هم يكي است آنها هم همين را ميگويند اين ديگر ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ ندارد كه، اما از اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ اين «فاء» تفريع بر اين جملهٴ اخير است نه بر آن قبيلها ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ پس اگر انسان احسنالمخلوقين نباشد خداي او هم احسنالخالقين نخواهد بود اگر ذات اقدس الهي احسنالخالقين ميشود براي اينكه انسان را چيز ديگر كرده است آن قدر اين حقيقت پيچيده است كه نفرمود ما او را چه چيزي كرديم فرمود يك چيز ديگر كرديم آن همان است كه اگر كسي خودش را بشناسد خداي خود را يقيناً ميشناسد و ما در اضطرار و امثال ذلك مفهوم را درك نميكنيم چون مفهوم را الآن هم درك ميكنيم در حال عادي هم درك ميكنيم التجا هم نداريم كسي به مفهوم دل نميبندد مفهوم «ربّما»، مفهوم «الٰهمّا» به مصداق گُنگ هم متوسّل نميشويم در آن حالت غرق و احساس خطر ما يك حقيقت شفّاف و روشني را اول ميبينيم بعد به او سر ميستاييم در آستان او سر ميساييم از او كمك ميخواهيم به او اميدواريم اينكه ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[40] شد يعني «عرفوه معرفة ايقانٍ» اولاً، بعد ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ ثانياً نه اينكه به مفهوم «الهمّا» مفهوم به درد آن انسان غريق نميخورد او به مفهوم اميدوار نيست مفهوم در حال عادي هم هست.
پرسش: ...
پاسخ: آنها هم همه اينها در نشئهٴ ديگر بودند ديگر چون ذات اقدس الهي اول اشيا را علم داشت ﴿أَلَا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ﴾[41] بعد آفريد در همان نشئه كه اشيا حضور داشتند ذات اقدس الهي به خصوصيّات همه مخصوصاً وجود مبارك صديقهٴ كبرا آگاهي داشت آن نشئه طوري بود كه اگر حضرت به هر اموري امتحان ميشد پاسخ مثبت ميداد و همان نشئه به عالم طبيعت و دنيا تنزّل كرده است اينجا هم همين طور شدند ديگر امتحان آن نشئه مناسب با همان نشئه است البته، وگرنه آنجا دار تكليف نيست، امتحان مصطلح نيست امتحان مصطلح اينجا كه ﴿وَنَبْلُوكُم بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً﴾[42] آنجا چيز ديگر است اينكه مثلاً دارد ما در سورهٴ مباركهٴ «زمر» كه ﴿أَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾[43] ما اين هشت جُفت انعام را گاو وحشي و اهلي، مذكّر و مؤنّث، حلال و حرام، دريايي و صحرايي براي شما آفريديم اين را ميفرمايد ما از بالا براي شما نازل كرديم ﴿أَنزَلَ لَكُم مِنَ الْأَنْعَامِ ثَمَانِيَةَ أَزْوَاجٍ﴾ يا ﴿أَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾[44] اينكه در آنجا بود كه همين آهن سنگين و وَزين نبود كه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» بحثش گذشت ﴿إِن مِّن شَيْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾[45] هر چيزي خزائني دارد نه يك مخزن، نه يك خزينه «إنْ مِن شيء إلاّ عندنا خزينته» نيست، «مخزنه» نيست ﴿إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ﴾ آن مِن شيء است يعني «لكلّ شيء خزائن» نه مجموع براي مجموع است «لكل شيء خزائنه» چندين مرحله هست از هر مرحله عبور ميكند تا به اينجا برسد آهن از آنجا آمده، اين حيوانات از آنجا آمدند آهن از آنجا آمده برابر سورهٴ مباركهٴ «حديد» اين حيوانات از آنجا آمده برابر سورهٴ مباركهٴ «زمر» ﴿أَنزَلْنَا﴾ به معني «خَلقنا» نيست ﴿أَنزَلْنَا﴾ به معني ﴿أَنزَلْنَا﴾ است معلوم ميشود آنجا وجود داشتند مناسب با آنجا احكامي داشتند حِكَمي داشتند بعد وقتي تنزّل كردند ... معصومين هم همين طور هستند آنجا كه هستند با وجود نوري موجودند كه ذات اقدس الهي ميداند كه اينها اگر وارد نشئهٴ طبيعت بشوند به هر امري امتحان بشوند پيروزمندانه از امتحان سربرميدارند، خب.
اينكه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ بعد ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾[46] اين نشان ميدهد كه احسنالمخلوقين شدن انسان به مناسبت همين احسنالخالقين بودن اوست.
پرسش: ...
پاسخ: بله، همين است ديگر وگرنه اين بلال حبشي با آن طاووس و تيهو كه قابل قياس نيست اين انسان ولو به صورت بلال حبشي دربيايد اين ﴿أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ﴾[47] است كه روحي كه ذات اقدس الهي به او عطا كرده است همان احسن تقويم بودن او باعث ميشود كه احسنالمخلوقين است و احسنالمخلوقين بودن انسان كاشف از آن است كه ذات اقدس الهي احسنالخالقين است ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ احسنالخالقين، احسنالمخلوقين دارد، احسنالصوَركم دارد، احسن تقويم دارد و مانند آن، خب.
پرسش: ...
پاسخ: بله، همان اينكه گفته شد دشوار است براي اينكه غيبتي ندارد. در جريان خلافت الهي انسان محتاج است كه خليفهٴ خدا باشد نه خدا محتاج است كه خدا خليفهٴ او باشد در همين قُرب نوافل كه اين را هم مرحوم كليني نقل كرد هم در كتب اهل سنّت آمده است انسان به جايي ميرسد كه ذات اقدس الهي زبان او ميشود، چشم او ميشود، گوش او ميشود و در قرب فرايض گرچه اين رواياتش در كافي و اينها نيست انسان به جايي ميرسد كه زبانِ بيزباني خدا ميشود درباره وجود مبارك حضرت امير هست كه «عين الله» هست، «يد الله» هست. بخشي از اين روايات را مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيد صدوق نقل كرده از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) كه «أنا عين الله»، «أنا جَنب الله»[48] و مانند آن. در قُرب فرايض انسان چشمِ بيچشمي خدا ميشود در قُرب نوافل ذات اقدس الهي زبانِ انسان ميشود ولي چه قُرب فرايض، چه قرب نوافل همه اين بحثها در فصل سوم است چون آن دو فصل يعني مقام هويّت مطلقهٴ ذات و مقام صفات ذات كه عين ذات است بالقول المطلق منطقهٴ ممنوعه است احدي به آنجا راه ندارد در همين وجهالله است، فيضالله است، ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[49] است كه مقام ظهور خدا، فيض خدا، عنايت خداست كه همين داراي كرامت و شرافت و جلال است، همين كه داراي كرامت و جلال است انسان را كريم كرده است اگر دارد ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ ما انسان را مُكرّم كرديم به او كرامت داديم براي آن است كه وجه خدا كريم است در جريان كرامت وجه الهي ذات اقدس الهي هم وجه خدا را كريم ميداند، هم خود مقام ربّ را مقام كريم ميداند در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» ملاحظه ميفرماييد آيه سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» اين است كه ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ ٭ وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ﴾[50] نه «ذِيالجلال» نه اينكه ربّ ذيالجلال است، وجه ذيالجلال است و اين صحيح نيست كه بگوييم از سِنخ نعت مقطوع است و «هو» در تقدير است و «هو» را به ربّ برگردانيم بگوييم «هو» يعني ربّ ذوالجلال است، خير خود اين «ذو» صفت است و متعلّق ميشود مرتبط ميشود به وجه چه وجه خدا داراي جلال اكرام است همين وجه جليل و با جلال همين وجه كريم و با اكرام انسان را كريم كرده است البته اين كرامتها به مقام بالاتر هم وابسته است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» در بخش پاياني اينچنين آمده است يعني آيه 78 سورهٴ «الرحمن» اين است كه ﴿تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ﴾ كه اينجا مجرور است ﴿تَبَارَكَ اسْمُ رَبِّكَ﴾ كه اين ربّ ﴿ذِي الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ﴾ است، خب آنجا كه فرمود: ﴿وَيَبْقَي وَجْهُ رَبِّكَ﴾[51] آن وجه داراي جلالت و اكرام است همان وجهالله انسان را كريم كرده است اگر كسي وجهالله شد «وجيها عند الله» و من المقرّبين شد ميشود كريم اگر دربارهٴ وجود مبارك امام مجتبي گفته ميشود كريم اهلبيت است يا درباره وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) گفته ميشود كريم است يا دربارهٴ اين بيبي(سلام الله عليها) گفته ميشود كريمهٴ اهلبيت است براي اينكه اينها با وجيه عنداللهاند، وجهاللهاند و من المقرّبيناند اگر كسي وجهالله شد، وجيه عندالله شد چون وجهالله، ذوالجلال والاكرام است اينها هم جليلاند، هم كريم اگر شدند و مثل آنكه درباره حضرت عيسي(سلام الله عليه) آمده ﴿وَجِيهاً فِي الْدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ﴾[52] كه اينها وقتي وجيه شدند وجهالله با جلالت همراه است، وجهالله با اكرام همراه است اينها ميشوند كريم آن وقت كرامت اينها در فضايل علمي و عملي اينها تعبيه شده است و منشأ پيدايش كرامتهاي ديگر هم خواهد بود.
«والحمد لله ربّ العالمين»