87/02/23
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 70
﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً﴾﴿70﴾
بعد از اينكه بسياري از نعمتهاي الهي را نسبت به انسان برشمرد و اينكه اينها مسخّر انساناند و تسخيركنندهٴ اينها ذات اقدس الهي است نه خود انسان و خداوند موجودات آسماني و زميني را براي انسان مسخّر كرد و ضمناً هم اشاره فرمودند كه توفيق بهرهبرداري از دريا و صحرا را خداوند به انسان عطا كرد انسانشناسي شفاف و روشني را طرح كرد.
فرمود انسان حقيقتي است جداي از همه حقايق موجود در عالم طبيعت از جماد كه جداست، از نبات كه جداست، از حيوانات هم كاملاً جداست يك چيز ديگري است اين چيز ديگر را در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» كه قبلاً آيهاش اشاره شد آنجا بيان كرد. فرمود: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ آيه دوازده به بعد سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلاَلَةٍ مِن طِينٍ﴾ اين اصلِ انسان، نسلش را ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ﴾ اين جريان آفرينش نسل انسان همانند نسل حيوانات ديگر است آنها كه با توالد تكثير نسل ميكنند نطفه است و در قرار معيّني آرام جا ميگيرد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، حالا آن تفاوت در ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ است كه در آيه خواهد آمد.
فرمود: ﴿ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً﴾ اين در حيوانات هم هست ﴿فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً﴾ اين در حيوانات هم هست، ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً﴾ اين هم در حيوانات هست، ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ اين هم در حيوانات هست، از آن به بعد تفاوت انسان از حيوانات روشن ميشود فرمود: ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[1] ما او را چيز ديگر كرديم آن چيز ديگر از سنخ اين امور طبّي و طبيعي و فيزيكي و امثال ذلك نيست كه بيان بكند آن يك چيز ديگر است پس انسان يك حقيقت ديگري است با اينها فرق ميكند ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ اين يك مطلب.
چون آيات «بعضها يفسّر بعضا» مشخص ميشود كه معيار فضيلت انسان چيست و آن حقيقت چيست و اگر آن حقيقت را پاس ندارد چگونه سقوط ميكند عمده آن است كه اينجا فرمود انسان يك چيز ديگري است با موجودات ديگر فرق ميكند.
مطلب دوم آن است كه تمام اين ضميرها به همان انسان برميگردد نفرمود وقتي جنين شد ما به او چيز ديگر داديم نظير ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[2] اين ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ با رواياتي كه دارد ارواح قبل أبدان خلق شدند با آنها هماهنگاند اما اين آيه ميفرمايد ما همين انسان را چيز ديگر كرديم نه يك چيز ديگر به او داديم اگر روح كه چيز ديگري است از خارج به انسان افاضه و اضافه بشود با آن آيات ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ هماهنگ است اما اينگونه از آيات ميفرمايد ما همين انسان را چيز ديگر كرديم ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾ اين با مبناي جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاء نزديك خواهد بود آن آيات با «خلق الله الأرواح قبل الأجساد»[3] نزديك خواهد بود كساني كه قائلاند كه نفس جسمانيةالحدوث و روحانيةالبقاست آن روايات را هم قبول دارند ميگويند آن روايات ناظر به وجود عقلي نفس است اين آيه ناظر به وجود نفسيِ نفس است جمعي بين اين طايفهٴ از آيات با آن طايفه از روايات ميكنند. ولي به هر تقدير ظاهر اين آيه اين است كه انسان چيز ديگر شد نه يك چيز ديگري به انسان دادند «ثم أتيناه شيئاً آخر» نيست ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[4] ما او را چيز ديگر كرديم آن چيز ديگر چيست به وسيله اين آيه روشن نيست، خب.
پرسش: ...
پاسخ: خب حيوانات هم نطفههايشان با هم فرق ميكند پرندهها با.
پرسش: ...
پاسخ: خب بله، آن در آيه ﴿وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾[5] مشخص شد آن در ﴿وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ كه عندالنكاح اگر بسمالله بگويند، آيه بخوانند، روايت بخوانند، دعا بخوانند خيلي فرق ميكند غذاي طيّب و طاهر باشد خيلي فرق ميكند آن بيان نوراني حضرت كه مرحوم صاحب وسائل هم نقل كرده كه مال حرام «يَبين في الذريّه»[6] كه تا ذريّه آدم هم مال حرام اثر دارد آن روايت هم كه قبلاً نقل كرديم ان هم اثر دارد اينها امور خارجيه است كه منشأ تغيير در انسان است اما خود انسان را ذات اقدس الهي ميفرمايد ما اين را چيز ديگر كرديم.
مطلب ديگر اينكه، اينكه فرمود: ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ اين ناظر به انبيا و اوليا و امثال ذلك نيست اين ناظر به خود حقيقت انسان است انسان اصولاً يك موجود كريم است يك سرمايه خوبي ما به او داديم حالا اگر از اين سرمايه استفادهٴ خوب كرد كه مشمول آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» خواهد شد كه گذشته از اين كرامت ابتدايي كه سرمايه است يك كرامت كسبي هم دارد و يك كرامت موهبتي آيه 33 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين است ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ آنها ممتازند ديگر آنها ﴿عَلَي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا﴾ نيستند آنها علي العالمين افضلاند اينها آن سرمايههاي اوّلي را حفظ كردند و راه فراواني براي درآمد بر اساس آن سرمايه طي كردند بعد ذات اقدس الهي موهبتهاي فراواني هم به اينها عطا كرده است اينها صفوةاللهاند، مجتباي الهياند و مشمول همين آيهاند ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي﴾ پس آيه محلّ بحث ناظر به كرامت خود انسان است يعني اين موجود گوهر گرانبهايي است حالا اگر خودش را به هدر دارد يك راه، خودش را كامل كرد راه ديگر اين يك موجود گرانبهايي است و با حيوانات ديگر هم فرق ميكند، با موجودات ديگر هم فرق ميكند اصلاً چيز ديگر است ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾.
مطلب بعدي آن است كه تكريمي كه تفضيل است تكريمي كه در چند آيه قبل بود در مقابل تفضيل نيست اين بياني كه سيدناالاستاد مرحوم علامه(رضوان الله عليه) در الميزان داشتند كه ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَفَضَّلْنَاهُمْ﴾ فرمودند تكريم آن جنبهٴ نفسي است، تفضيل آن جنبهٴ نسبي است فرمايششان در اينباره است كه تكريمي كه در مقابل تفضيل قرار ميگيرد تفاوتشان اين است يكي امر نفسي است كه اين در ذات خودش يك گوهر گرانبهاست، يكي هم ناظر به آن است كه نسبت به موجودات ديگر افضل است[7] فرمايش ايشان اين نيست كه اصلاً تكريم امر نسبي نخواهد بود و در مورد فضيلتهاي نسبي به كار نميرود زيرا در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» چند آيه قبل شيطان به ذات اقدس الهي عرض كرد همين انساني كه ﴿كَرَّمْتَ عَلَيَّ﴾ ﴿قَالَ أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ﴾ همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه 62 يعني تو انسان را بر من گرامي داشتي معلوم ميشود تكريم با تفضيل هم همراه است ميتواند امر قياسي و نسبي هم باشد ﴿أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ﴾ پس فرمايش ايشان ناظر به اين است كه اگر تكريم در قبال تفضيل قرار بگيرد چون تفصيل قاطع شركت است، تفضيل غير از تكريم است، اگر در مقابل تفضيل قرار نگيرد شامل او هم ميشود نظير ﴿أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ﴾[8] .
مطلب بعدي آن است كه در آن نوبت قبل اشاره شد كه كرامت از واژههاي عربي مبين است كه معادل فارسي او يا نيست يا بسيار كم است چون كريم غير از سخيّ است، كريم غير از جواد است چه اينكه كريم غير از كبير است و كريم غير از عظيم است يك برجستگي و وارستگي و جلا و عظمتي در معناي كرامت نهفته شده كه انسان موجودي است كريم و منشأ پيدايش كرامت انسان هم تعليم خداي سبحان است كه به اسم اكرم ظهور كرده است در سورهٴ مباركهٴ «علق» در بخش نخستيناش اينچنين آمده ﴿اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ٭ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ﴾ كه مشابه همان بخشهاي اوّلي سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» است ﴿اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾ خب اگر خداي اكرم تعليم ميدهد يعني درس كرامت ميدهد ديگر بر اساس تناسب حكم و موضوع و عنوان مُشير اگر گفتند يك فقيه تدريس ميكند يعني درس فقه ميدهد، اگر گفتند يك حكيم تدريس ميكند يعني درس حكمت ميدهد، اگر گفتند اكرم تدريس ميكند يعني درس كرامت ميدهد ديگر، خب خداي اكرم درس ميدهد.
اسماي حُسناي الهي گاهي در اول آيه است، گاهي در آخر آيه هر اسمي كه در آيه ذكر شد خواه در صدر آيه، خواه در ساقهٴ آيه ضامن مضمون آن آيه است يعني محتواي آن آيه را اگر كسي بخواهد تحليل كند، تعليل كند علّت اين محتوا همان نام مبارك خداست اگر ذات اقدس الهي از پذيرش توبه و عفو و گذشت سخن گفته است آيهاي كه محتواي آن بخشش و گذشت الهي است اول يا آخر آن آيه اين دارد كه ﴿إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾[9] چون يكي از اسماي حسناي خدا رحيمبودن است، غفوربودن است لذا از لغزشها ميگذرد يا اگر درباره ﴿السَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا﴾[10] شد در پايانش عزّت خدا مطرح است، نه مغفرت خدا آنجا ديگر ﴿اللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ نيست آنجا ﴿إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ است و امثال ذلك. وقتي در آغاز آيه دارد كه خداي اكرم تدريس ميكند يعني درس كرامت ميدهد كرامتي كه براي خودش است به انسان ميدهد پس انسان در كريمشدن ميشود خليفهٴ خدا و سند كرامت انسان هم خلافت اوست، خب چرا انسان كريم است؟ براي اينكه خليفةالكريم است و جانشين كريم است و خليفهٴ كريم كرامت دارد ديگر اگر ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[11] مطرح است و اگر انسان خليفهٴ كريم است خليفهٴ كريم كرامت خواهد داشت.
پس «الإنسان كريمٌ لقوله سبحانه وتعالي ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾» چرا انسان كريم است؟ «لأن الانسان خليفة الله وكلّ من كان خليفة الله فهو كريم لأنّ الله كريم و خليفة الكريم كريم» پس پشتوانهٴ كرامت انسان خلافت اوست ولي هنوز بحث به پايان نرسيده پس انسان كريم است چون خليفهٴ كريم است از اين به بعد «الخلافة ما هي»، «الخليفة من هو» خلافت آن است كه حرف آن مستخلفعنه مطرح بشود فرمان او، حُكم او مطرح بشود خليفه كسي است كه كار مستخلفعنه را بكند، پيام مستخلفعنه را برساند، خب اگر كسي نانِ خلافت را خورد، احترام خلافت را مصادره كرد حرف خودش را زد اين كار ميشود غصب اين ديگر خليفه نيست وقتي خليفه نبود كرامت ندارد، وقتي كرامت نبود ميشود غاصب، وقتي غاصب بود به او ميگويند ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[12] ديگر چون اين آيه كه مربوط به انبيا و اوليا نيست آيهاي كه مربوط به انبيا و اولياست همان آيه 33 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است كه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي﴾.
بنابراين كسي را بياورند جانشين يك مبدأ قُدسي قرار بدهند اين به ميل خود كار بكند اين ميشود ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾[13] اين ديگر خلافت را غصب كرده، كرامت را غصب كرده، پس انسان اينچنين نيست كه ذاتاً كريم باشد او را معلّم اكرم درس كرامت داده است اين يك و اينچنين نيست كه كرامت را به او هِبه كرده باشد بيمسئوليت سندِ كرامت او خلافتِ اوست چون خليفةالكريم است كريم است و خلافت هم معنايش اين است كه آن خليفه كار مستخلفعنه را بكند، حرف مستخلفعنه را بزند، دستور مستخلفعنه را انجام بدهد سه، حالا اگر نان كرامت را خورد، احترام كرامت را غصب كرد و حرف خودش را زد ميشود ﴿أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اين چهار، آنگاه به او تَشر ميزنند همانطوري كه به شيطان تَشر زدند گفتند ﴿فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا﴾[14] ، ﴿فِيهَا﴾ يعني در اين منزلت جاي تكبّر نيست برو پايين ميخواهي به ميل خودت رفتار بكني برو پايين اينجا جاي آدم بد نيست نفرمود «ما يكون لك أن تتكبّر» فرمود بالأخره ما اينجا آدمهاي بد راه نميدهيم جاهايي هستند كه افراد بد مدّتي ميتوانند كار بد بكنند تا ما به حسابشان برسيم اما اينجا اصلاً جا براي كار بد نيست ﴿فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا﴾ اين چون در مقام تهديد است مفهوم دارد جاهاي ديگر ممكن است انسان متكبّرانه و مستكبرانه رفتار بكند تا در معاد به حسابشان برسند اما اينجا كه نشئهٴ كرامت است جا براي تكبّر نيست بايد هبوط كني، اگر كسي روي صندلي كرامت نشسته است بايد بداند اين صندلي كرامت روي ميز خلافت است اگر كسي خليفةالله است كريم است و اگر كسي خليفةالله است بايد حرفهاي مستخلفعنهاش را بگويد اگر كسي قائممقام يك مديركل است و امضاي او خريدار دارد و محترم است بايد مَنويات آن مديركل را انجاام بدهد نه اينكه ميز مديركل را غصب بكند، مصادره بكند امضاي از طرف مديركل بكند اين حقوق را بگيرد آن وقت كار خودش را بكند، حرف خودش را بزند.
پس بنابراين اين ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ براي انسان است بالقول المطلق فرمود انسان يك حقيقت جدايي دارد اگر كسي اين حقيقت را حفظ كرد كمكم يا در همان حدّ آيه 33 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» ميرسد به آن حدّ نائل ميشود كه ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً﴾ يا نزديك به آنها و شاگردان آنها ميشود كه «طوبيٰ له وحُسن مآب» نشد، اين سرمايه را هدر ميدهد چون سرمايه را هدر ميدهد يا گرفتار اجوفين ميشود كه ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[15] يا خوردن و نوشيدن و پوشيدن و اينها براي او مهم نيست باند سياسي و حزب سياسي و فتنههاي سياسي و اينها برايش مهم است ميشود ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[16] نقشهكشيدن و باند سياسي بودن و مَكر و حيله كردن و اينها براي او مهم است ميشود «كالانعام» يا از طرف حيله يا از طرف اكل شُرب يا از طرف لذايذ ديگر به هر طرف برود ميگويند كه ﴿فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ﴾[17] اين ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ﴾ ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ حقيقت است و مانند آن، خب.
پس سند كرامت، خلافت است و خلافت اگر درست عمل نشود اين خطر را دارد اما اگر درست عمل شد چه چيزي درميآيد؟ ذات اقدس الهي انسان را خليفهٴ خود قرار داد خليفهٴ خود قرار داد در آسمانها، خليفهٴ خود قرار داد در زمين، خليفهٴ خود قرار داد در دريا، خليفهٴ خود قرار داد در دنيا و مهمتر از همه و بالاتر از همه دو چيز ديگر است يكي اينكه خليفهٴ خود قرار داد در اينكه معلم ملائكه بشود، يكي اينكه خليفهٴ خود قرار داد در اينكه بهشت را بسازند ساخت و ساز دنيا و برجسازي و سدسازي اين از هر كسي برميآيد اما بهشتسازي كار هر كسي نيست بهشت كه ساخته نيست كه در معراج وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين حديث معروف است كه وجود مبارك حضرت ديد كه اين فرشتهها آجرهاهايي كه «لِبنة من ذهب ولِبنة من فضّه»[18] با آن آجرها دارند اين قصرها و غُرف مَبنيه را ميچينند گاهي ميچينند، گاهي آرام ميشوند حضرت از فرشتهاي كه همراهش بود سؤال كرد كه اين ملائكه كه خسته نميشوند چرا گاهي ميچينند، گاهي نميچينند؟ عرض كرد اينها منتظر مصالح ساختمانياند مصالح بايد بيايد تا اينها بچينند فرمود مصالح چيست؟ عرض كرد اعمال صالح، اذكار، عقايد، «لا إله الاّ الله»، «سبحان الله» كارِ خير، نيّت خير، اقدام خير هر كار خيري كه انسانِ مؤمن انجام ميدهد اين «لِبنة من ذهب ولِبنة من فضّه» آجر ميشوند ميدهند به ملائكه اينها غُرف مبنيه را ميچينند و انسان خليفةالله است در ساختن بهشت اين مقام براي ماست. در روايات ما هم هست كه «الجَنّة قِيعان»[19] عرصه را خدا داد ولي اعيان را انسان بايد بسازد ديگر اين طور نيست كه آنجا ساختماني باشد بيكار بعد به آدم بگويند برو آنجا ميگويند خودتان بايد بسازيد اشجارش اين طور است، غُرف مَبنيهاش اين طور است فرمود «الجنة قِيعان» اينكه ميگويند بيابان قاع، ﴿قَاعاً صَفْصَفاً﴾ همين است قِيعان چنين بياباني را ميگويند فرمود سرزمين بهشت جاي بازي است چيزي در آن نيست اگر اشجار است شما ميسازيد، اگر عيون است شما ميجوشانيد و اگر غُرف مبنيه است شما ميسازيد اين ميشود انسان.
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خب، خيليها هم به مقصد ميرسند ديگر اين اوّلين و آخريني كه شما حساب ميكنيد عدهاي در آن ظالم و فاسدند اما اكثري به طرف صلاح حركت ميكنند ديگر.
غرض آن است كه اين بنيآدم اگر كرامت دارد به استناد خلافت اوست و خلافت او در كارهاي جزيي مشخص است كارهايي جزيي همان كه در سورهٴ مباركهٴ «يونس» و جاي ديگر بيان فرمود، فرمود: ﴿هُوَ أَنشَأَكُم مِنَ الْأَرْضِ﴾ كه بحثش قبلاً گذشت ﴿وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾[20] خداي سبحان شما را از زمين رويانيد اين يك، استعمار كرد اين استعمار از بهترين، پاكترين واژههاي قرآني است بعد وقتي به دست غاصبان و ظالمان افتاد از پليدترين واژهها درآمده. استعماري كه قرآن به كار ميبرد و از مقدّسترين واژههاي الهي است اين است كه ذات اقدس الهي آسمان را با همه امكانات، زمين را با همه امكانات، دريا را با همه امكانات، سلسله جبال را با همه معادن نقد آفريد انسان را هم آفريد و به جِدّ از انسان خواست كه اين محدوده را آباد كند و آقاي خود باشد اين «الف» و «سين» و «تاء» منقوطه «استعمر» آن طلب شديد را ميفهماند ﴿وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾ خدا مستعمِر است شما جزء مستعمَرهاي خداييد از شما به جِدّ خواست كه كار كنيد و آباد كنيد همهٴ نعمتها را رايگان داد آن عقل و هوش و مجاري ادراكي و تحريكي را هم رايگان داد كلاً انسان در كنار مائده و سفرهٴ الهي نشسته است فرمود اين نعمت، اين هم مجاري ادراك و عقد كار بكن، آباد بكن، آقاي خود باش اين معني استعمار قرآني است ﴿وَاسْتَعْمَرَكُمْ فِيَها﴾.
همين واژه پربركت به صورت نحسترين واژه درآمده اين بيگانه از جاي دور حركت كرده يا از آن طرف آب حركت كرده گفته همه اين امكانات زمين براي شما، اين منابع نفت و گاز براي شما، اين دريا و صحرا براي شما، اين هوش و عقل و خرد خدادادِ شما براي شما، براي من كار بكنيد رايگان و بردهٴ من باشيد اين معني استعمار اين از پليدترين واژههاست، خب خدا به جدّ از ما خواست كه ما زمين را آباد كنيم آقاي خودمان باشيم نه محتاج كسي باشيم نه بيراهه برويم نه راه كسي را ببنديم او ميگويد از امكانات خودت براي من رايگان كار كن منشأش هم زور است، خب.
اين يك بخش ضعيفي از خليفةاللهي است آبادكردن زمين.
پرسش: ...
پاسخ: بله، انسان «بما أنّه انسان» اين كسي كه داراي كرامت هست يك وقت است كه هبوط ميكند، سقوط ميكند ميشود ﴿كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[21] نه، هبوط ميكند، سقوط ميكند ميشود ﴿شَيَاطِينَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾[22] نه، هبوط ميكند، سقوط ميكند ﴿فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾[23] نه، اين گوهر دستنخورده خليفةالله هست اين گوهر چون همهاش «كل مولود يولد علي الفطرة»[24] و هنوز آلوده نشد و خداوند هم از روح مربوط به خودش يعني منصوب به خودش كه اضافه، اضافهٴ تشريعيه است به او داد او هم يك چيز ديگر خلق كرد و كلّ اين نظام را هم مسخّر كرده است براي انسان ﴿سَخَّرَ لَكُم مَّا فِي السَّماواتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾[25] اين گوهر، گوهر كرامت است و گوهر خلافت اگر انشاءالله راه صحيح رفت حالا به انبيا و اوليا و صدّيقين و صُلحا و شهدا نزديك ميشود خلافت او شكوفاتر ميشود، نشد در حدّ مؤمنين عادي بود خلافت او در حدّ ضعف است اين شخص هم زمين را آباد ميكند، هم كارِ ﴿وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[26] ميكند ميشود ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾ ميشود، ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾[27] ميشود، جامعه را آباد ميكند، كشور را اصلاح ميكند يا مشكلات مالي مردم را حل ميكند يا مشكلات فرهنگي مردم را حل ميكند ميشود خليفةالله.
پرسش: ...
پاسخ: بسيار خب، در كلّ جهان وقتي شما حساب ميكنيد ميبينيد اكثري به مقصد ميرسند.
پرسش: ...
پاسخ: نه، خوبهايشان كه اين طور نبودند كه خوبهايشان همانها بودند كه ماندند ديگر بعد هم برگشتند يك عده زيادي به بركت خود اهلبيت.
غرض اين است كه اين گوهر را حالا آن آياتي كه ﴿أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾، ﴿أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾ به آن آيات برسيم اين اشكالات يا اين سؤالها مربوط به آن آيات است اما اصل اينكه ذات اقدس الهي اين گوهر را آفريد فرمود اين گوهر خيلي گرانبهاست ما اين گوهر گرانبها را داديم اين گوهر و اين چراغ و نورافكن را داديم حالا كسي مَست ميشود اين چراغ را ميكشند خب ديگر ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ولي ما به دست او گوهر داديم اگر انشاءالله راه صحيح طي كرد اين گوهر را به فعليّت رساند هم خليفةالله ميشود در دنيا راه ميسازد، مدرسه ميسازد، سَد ميسازد و دهها كار خير انجام ميدهد يا كارهاي رهنگي و مانند آن، وقتي از اينجا منتقل شد به بهشت آنجا را هم ميسازد آنجا تمام غُرف مبنيه را همين بهشتيها ساختند ديگر، همهٴ درختها را همين بهشتيها غَرس كردند ديگر معناي اينكه انسان خيلفةالله است اين است حالا يك وقت است كه از همه اين مؤمنين شما سؤال بكنيد شما چطور شديد كه به اين مقام خلافت باريافتيد؟ همه ميگويند ما حرف انبيا را گوش داديم، حرف ائمه را گوش داديم آن وقت آنها ميشود معلّم اين خُلفا اگر دربارهٴ نبوت گذشت دارد ﴿فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾ يك، اگر دربارهٴ رسالت گذشت ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَي بَعْضٍ﴾ دو، دربارهٴ خلافت اينچنين است، دربارهٴ ولايت اينچنين است خلفا «بعضها فوق بعض»، اوليا «بعضهم فوق بعض» از همه اين خلفاي ضعيف و متوسّط سؤال بكنيد چه كسي شما را در مقام خلافت حفظ كرد يا به مقام خلافت رساند ميگويند انبيا و اوليا آنها كه آن چهار گروهي كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه 33 گذشت اينها ممتازان جهان بشريّتاند ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَي آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَي الْعَالَمِينَ﴾ اما ديگران شاگردان آنها هستند اينها اگر در دنيا باشند يا كار فرهنگي ميكنند يا كار عمراني ميكنند و مانند آن خليفةاللهاند در آخرت هم اين غُرف مبنيه را اينها ساختند، درختها را هم اينها ساختند ميشود خليفةالله هم در دنيا خليفةاللهاند، هم در آخرت خليفةاللهاند.
حالا اگر اينچنين شد شما ميبينيد الآن سخن از اخلاق پزشكي مطرح است، رعايت كردن شئون اسلامي در فنّ پزشكي مطرح است و امثال ذلك ما نبايد فكر كنيم انسان روحي دارد كه اين روح از كرامت برخوردار است خليفةالله هست و جداي از حقيقت انسان است خير، اين حقيقت بدني دارد كه مرحلهٴ نازلهٴ اين حقيقت است، روحي دارد كه مرحلهٴ والاي اين حقيقت است انسان دو حقيقت ندارد يك حقيقت دارد اگر يك حقيقت دارد بايد مجاري ادراكي و تحريكي او، طبّ او چيزي باشد كه به آن كرامت و خلاف او آسيب نرساند الآن آنچه كه در غرب هست و هم آن سوغات به شرق هم سرازير شده است اين است كه اينها منتظرند در آزمايشگاه موش چه جوابي ميبينند هر چه دربارهٴ موشها جواب گرفتند دربارهٴ انسان پياده ميكنند اما خب با حقيقت انسان سازگار است، با روح او سازگار است، حلال و حرام براي او فرق ميكند يا نه، در هوش او سازگار است يا نه، اينها برايشان مطرح نيست مشتركات دام و انسان ميگويند فراوان است بيماريهاي مشترك آيا واقعاً همين است يعني روح انسان يك چيز جدايي است كه بخش روانشناسي او را به عهده ميگيرد و غذاها و امثال ذلك جداي از آن بخش روح است و مربوط به طبيعت است يا نه، طبّ اسلامي معنايش اين نيست كه بگوييم «لا شفاء في حرام»[28] ما از الكل بپرهيزيم يا طبّ اسلامي معنايش اين نيست كه ما طبيبِ زن براي بيماران زن داشته باشيم، استاد زن براي شاگردان زن داشته باشيم اينها جزء شئون فرعي است.
طبّ اسلامي آن است كه ما روح را بشناسيم حقيقتاً، بدن را بشناسيم حقيقتاً انسان يك حقيقت است نه دو حقيقت، بيماري طوري بايد درمان بشود كه با اين يك حقيقت هماهنگ باشد، غذا بايد طوري تغذيه بشود كه با اين يك حقيقت هماهنگ باشد اين ميشود طبّ اسلامي نه سر به نيست كردن آن سر نسخهها به «بسم الله الرحمن الرحيم» يا «هو الشافي» يا زنها از مردها اينها جزء وظايف مسلمين است نه علمِ اسلامي، علم اسلامي هم از مبدأ قابلي بحث ميكند، هم از مبدأ فاعلي بحث ميكند اگر سخن از زلزله است ميگويد چگونه زلزله پيدا شد اين بخارها يعني چه؟ اين گازها يعني چه؟ اين حبس ابخره يعني چه؟ آزادسازي بخار يعني چه؟ آيا راه همان است كه حكيم سبزواري فرمود: «زلزلة الأرض لحبس الأبخره»[29] يا راهِ ديگري دارد؟
اين چگونهها را دقيقاً بحث ميكند، چراها را هم بحث ميكند هم در آن چگونهها، هم در اين چراها مبدأ فاعلي و قابلي را در نظر ميگيرد يك و عقل را چراغ شرع ميداند نميگويد اين علم، علم بشري است مرتّب ميبيند كسي دارد هدايتش ميكند ديگر نميگويد من سي، چهل سال درس خواندم خودم زمينشناس شدم يك نطفه چطور ميتواند زمينشناس باشد ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[30] يك حادثه ضعيف پيش بيايد من هر چه خواندم همه از ياد من برود عقلْ حجّت شرعي است اگر كسي در روايات جستجو كند حُكمي را بفهمد ميتواند بگويد من سي، چهل سال درس خواندم خودم فهميدم، خب اين روايات تو را هدايت كرده، اين آيات تو را هدايت كرده تو قدم به قدم به وسيله اين چراغ راه رفتي حالا ميگويي من خودم فقيه شدم همان طوري كه هيچ فقيهي، هيچ مفسّري، هيچ حكيم حق ندارد بگويد من خودم سي، چهل سال زحمت كشيدم فقيه شدم براي اينكه قدم به قدم اين روايات تو را هدايت كردند، قدم به قدم اين آيات تو را هدايت كردند هيچ طبيب هم حق ندارد بگويد من خودم سي، چهل سال زحمت كشيدم متخصّص شدم يا زمينشناس بگويد من سي، چهل سال زحمت كشيدم خودم زلزلهشناس شدم گُسلها را ميشناسم قدم به قدم آن ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[31] دارد تو را راهنمايي ميكند اينجا «ألهمه» است آنجا «أنزله» است فرق نميكند «ألهمه» كار خداست، «أنزله» هم كار خداست، «علّمه» هم كار خداست، «ألهمه» هم كار خداست. يك عالمِ ديني هم چگونگي را در حوزه و قلمرو دين انجام ميدهد هم چرايي را.
به هر تقدير انسان اين است و در اين بخش از آيات ذات اقدس الهي بنيآدم را مطرح ميكند اين بنيآدم مطرحكردن صبغهٴ خلافت دارد يك وقت ميفرمايد: «لقد كرمنا الانسان» اين تعليق حُكم بر وصف نيست تا مُشعر به عليّت باشد اما يك وقت است ميگويد ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾ وقتي سخن از تكريم بنيآدم است آن مُشعر به عليّت است كه چون اين صبغهٴ خلافت دارد، راه خلافت را طي ميكند و امثال ذلك.
به هر تقدير قرآن ميگويد انسان يك چيز ديگري است اگر كسي اين گوهر را رعايت نكرد همين ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[32] شد، ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا﴾ شد، ﴿نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[33] شد ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهي هم حساب او را از انسانها جدا ميكند در مرز حيوانات قرار ميدهد كم نيستند آياتي كه وقتي سخن از خور و خواب است به انسان ميگويد كه ما اين ميوهها را آفريديم قدري خودتان بخوريد قدري به دامهايتان بدهيد ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَلْأَنْعَامِكُمْ﴾[34] اين يك، ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾[35] اينها را كنار هم ذكر ميكند يا در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» ميفرمايد بعضيها هستند كه رنگهايشان با هم فرق ميكند بعضي از كوهها هستند، بعضي از راهها هستند كه اينها رنگهايشان فرق ميكند در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» آيه 27 و 28 اين است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفاً أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ ٭ وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذلِكَ﴾ مردمهايي هستند كه رنگهايشان فرق ميكند، دامهايي هستند كه رنگهايشان فرق ميكند، سنگهايي هستند كه رنگهايشان فرق ميكند همين، اينها را كه ديگر در رديف ملائكه ذكر نميكند شما در بحث علم باب بحارالأنوار ميبينيد وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) ميفرمايد انسان وقتي در فضاي علم قدم گذاشت خداي سبحان نامِ علما را كنار ملائكه ذكر ميكند[36] اين در بحارالأنوار در بحث فضيلت علم هست كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾[37] اين بقيه كه گفته شد ديگر در آن روايات نيست به استناد آن تحليل روايي ميشود از اين آيات هم اين مطالب را گرفت كه گاهي مجاورت، پيامدار است آنجا مجاورت علما با ملائكه پيام خاص داشت، اين آيات يادشده هم بيپيام نيست فرمود قدري خودتان بخوريد، قدري به دامهايتان بدهيد اين همين است ديگر اگر فرمود: ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَلْأَنْعَامِكُمْ﴾[38] ، اگر فرمود: ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾[39] اگر فرمود: ﴿وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ﴾ همين است پس اگر آن كرامت را، آن گوهر را كسي حفظ كرد مشمول آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» خواهد شد، در رديف ملائكه قرار ميگيرد و ﴿وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ ميشود.
در سالهاي قبل هم اين بيان لطيف از بزرگان نقل شده است اينكه مرحوم كليني نقل كرده، در مقدمه معالِم هم آمده در خيلي از جوامع روايي ما هست كه ملائكه پَرهاي خود را پهن ميكنند زير پاي طالبان علوم «إنّ الملائكة لتضع أجنحتها لطلاّب العلم»[40] اين روايت معنا شده است فرشتهها پَر پهن ميكنند، پَر پهن ميكنند يعني چه؟ يعني شما هم مثل ما پَر دربياوريد، مثل ما پَر دربياوريد كه ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[41] برويد دنبال پروانهٴ كسب و نان و آب؟ خب آن پَر، پَر همين مرغهايي است كه به دنبال تالاب حركت ميكنند فرشته با پَرش چه كار ميكند؟ اين زمستان و تابستان مهاجرت ميكند به طمع طمعهٴ تالاب حركت ميكند يا فرشتهها حركت ميكنند از جهت به بيجهتي، از طبيعت به فراطبيعت اينها زير بال پاهاي ما پَر پهن ميكنند كه به ما پَر درآوردن، پرواز كردن و جهتيابي ياد بدهند پَر دربياور، پَر بكش، از طبيعت برو بيرون وگرنه لازم نيست كه به مَلك پخش كنند ديگر، اذان است ديگر.
«و الحمد لله ربّ العالمين»