87/02/22
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 67 الی 70
﴿وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَي الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الْإِنسَانُ كَفُوراً﴾﴿67﴾﴿أَفَأَمِنتُمْ أَن يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً﴾﴿68﴾﴿أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَي فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُم بِمَا كَفَرْتُمْ ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعاً﴾﴿69﴾﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً﴾﴿70﴾
در اين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه در مكه نازل شد و عناصر محوري اسلام آن هم اصول دين است براهين فراواني براي اثبات توحيد و نبوّت و معاد ذكر شده است. يك برهان عمومي كه جنبهٴ تربيتي و اخلاقي و تزكيهاي هم دارد آن را در كنارش ذكر ميكند و آن اين است كه شما در حال خطر متوجّه مبديي ميشود تأثير خطر آن است كه اين غبارها را و اين حجابها را كنار ميزند و آن حقيقت را ميبيند اين مطلب را هم خود شما تجربه كرديد هم از تجارب ديگران باخبريد هم تجارب خود را به ديگران منتقل كرديد به طوري كه براي جامعه بشري اين امر يقيني است كه در هنگام خطر هرگز نااميد نميشود به چيزي و به جايي تكيه ميكند و توجه دارد كه قدرتش عجزپذير نيست علمش جهلپذير نيست، جود و كَرمش هم بخلپذير نيست آنها كه الهي نميانديشند با آنهايي كه موحّدند لكن گاهي غبار حجاب اينها را گرفتار ميكند اينها چه در دريا، چه در صحرا، چه در اوج سپهر وقتي خطري آنها را تهديد كرد متوجّه قدرتي ميشوند كه آن مبدأ علمش نامتناهي است يعني همزمان به آنكه در عمق دريا گرفتار خطر غرق شد به او عالم است، به آنكه در كُرهٴ مريخ يا مانند آن گرفتار خطر شد به او هم عالم است، به آنكه در صحراها در دل كوه هنگام حفر معدن و مانند آن گرفتار خطر شد عالم است پس چيزي مانع علم او نيست او عليم است ﴿بِكُلُّ شَيءٍ﴾[1] و توان آن را دارد كه همه را همزمان نجات بدهد و بخلي هم در كار او نيست موجودي كه عليمِ محض است، قدير محض است و جود و سخايش نامتناهي است «هو الله» است.
فرمود فايدهٴ خطر اين است كه اين غبارها را كنار ميزند شما آن حقيقت را ميبينيد چون آن حقيقت را ميبينيد از او كمك ميخواهيد اين ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ﴾[2] همين است او مُجيب است، او مضطرّ است، كاشف ضرّ است و مانند آن. خداوند هم نه نظير عناوين و مفاهيم اعتباري فقه و اصول است مثل وجوب و حرمت و استحباب و كراهت و اباحه تا انسان اينها را خوب درك بكند ما اين مفاهيم و عناوين اعتباري فقه و اصول را درك ميكنيم چون به ذهن ميآيد و نظير معقولات ثاني فلسفي يا منطقي نيست كه اينها را انسان خوب درك كند و نظير ماهيّات جواهر و اعراض نيست كه اينها را خوب درك بكند يك حقيقت خارجي است پس وجود ذهني نميپذيرد اگر وجود ذهني نپذيرفت درك او ميشود محال چگونه ما موظفيم كه خدا را بشناسيم و يقين پيدا كنيم و ايمان داشته باشيم براي اينكه ما ذهني داريم نسبت به خارج و خودمان هم يك موجود عيني و خارجي هستيم يعني روح ما يك موجود مجرّد خارجي است خودش را مشاهده ميكند، مبادياش را مشاهده ميكند، معاليلش را مشاهده ميكند، لوازمش، ملزوماتش، ملازماتش، مقارناتش انباري از علوم حضوري و شهودي براي ما هست گذشته از اينكه بيماريهايي داريم درد را حس ميكنيم با علم شهودي، سلامتي كه يافتيم علم پيدا ميكنيم به علم شهودي طبيب از سلامت بيمار باخبر ميشود به علم حصولي ولي بيماري كه سلامت خود را بازيافت از سلامت خود مستحضر است به علم شهودي اين را مييابد يك گرسنه جوع را مييابد، يك سير سيري را مييابد اينها كه علم حصولي نيست وقتي ما سير شديم به ديگري گفتيم سيراب شديم يا از غذا سير شديم آن ديگري علم حصولي پيدا ميكند به سيراب شدن ما يا سير شدن ما ولي ما به سير شدن خود يا سيراب شدن خود علم حضوري داريم پس ما صدها علم حضوري داريم يعني عين واقعيّت است عين حضور است نه علم حصولي داشته باشيم از اين مشهودات ما مفاهيم فراواني درميآوريم مفهوم گرسنگي، مفهوم سيري، مفهوم درد، مفهوم سلامت صدها درد ما از مغز سر تا انگشت پا داريم صدها مفهوم هم از آن گرفته ميشود آنها همه عين خارجي است، علم شهودي است، علم حصولي است نشاطي داريم، رضايي داريم، حالت سرّايي داريم همه اينها علم شهودي است اينها را مييابيم از همه اينها مفهوم ميگيريم ما دائرةالمعارفي هستيم كه اين مفاهيم ما از متن خارج گرفته شده است ما در هنگام خطر به جايي متوجّهيم كه ميدانيم او همه چيز را ميداند، بر همه چيز تواناست و بخلي هم در او نيست او را ميبينيم بعد از او كمك ميخواهيم اينكه به او اميدواريم ولو اسمش را الآن نميدانيم براي اينكه او را ديديم علمِ او را، قدرت او را، جودِ او را ديديم به او اميد بستيم اين است كه هيچ كس نااميد نميشود و اگر كسي نااميد شد اين نااميدي كفر است يعني چنين كسي كه بتواند مشكل ما را حل كند نيست ـ معاذ الله ـ اينكه يأس از رحمت خدا كفر است نه براي اينكه اين شخص بگويد من از بس گناهكارم ديگر لايق رحمت خدا نيستم اينكه فضيلتي است اين كفر نيست يأس از رحمت خدا يعني ديگر كسي نيست كه مشكل ما را حل كند، خب بله اين كفر است نه اينكه من آن لياقت را ندارم كه مشمول رحمت الهي باشم اين بشود كفر اين تازه نهايت خضوع است آن كفر است كه ﴿إِنَّهُ لاَ يَيْأَسُ مِن رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُونَ﴾[3] ديگر كسي نيست كه ببخشد، ديگر رحمت به ما نميرسد براي اينكه محدود است و مانند آن، خب.
پس ما در حال خطر آن را مييابيم آنهايي كه اهل اين راهند سعي ميكنند هميشه در اين وضع باشند «وحالي في خدمتك سرمدا»[4] را براي همين ميخواهند كه غبارآلود نشوند هميشه او را ببينند اگر ميگويند «ما رأيت شيئاً إلاّ ورأيت الله قبله ومعه وبعده»[5] ناظر به همين است اگر ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[6] ناظر به همين است اگر از اين طرف محذوري نباشد از آن طرف ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است، اين هم يك مطلب.
پس ما خدا را ميبينيم بعد به او اميدواريم اين هم يك مطلب نه اينكه خدا را بفهميم او فهميدني نيست. بعد از اينكه او را يافتيم و به او دل بستيم اين مشهودِ ما را مفهوم ميكنيد مثل اينكه ما ميگوييم من هستم، من روح دارم، من موجود مجرّدم اين حرفها را كه ميزنيم اينها مفاهيم است كه از آن اعيان خارجي گرفته شده اين «من» در عربي «أنا» به حمل اوّلي «أنا» است ولي به حمل شايع «هو» است مفهومي است در گوشهٴ ذهن ما اين مفهوم «أنا» كه من نيستم من در فارسي مفهومي است در گوشهٴ ذهن ما اين مفهوم به حمل اوّلي من هست ولي به حمل شايع اوست كه مفهومي است در كنار ذهن ما، ما كه عين آن مفهوم نيستيم ما از آن حقيقت خارجي كه داريم مفاهيم فراواني انتزاع ميكنيم ذات اقدس الهي را كه مشاهده كرديم از او هم مفهوم ميگيريم او ﴿هُوَ اللّهُ﴾ است، «رحيم» است، ﴿بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيم﴾[7] است، ﴿عَلَي كُلِّ شَيءٍ قَدِير﴾[8] است، جوادِ محض است از آن حقيقتي كه يافتيم مفاهيم ميگيريم آن وقت اين مفاهيم را ابزار قرار ميدهيم براي خواندن با او، انتقال به ديگران و مانند آن اينچنين نيست كه اين مفهوم را ما از جاي ديگر گرفته باشيم يا خدا همين مفهوم باشد كه به ذهن ما ميآيد نظير «شجر» و «حجر» ـ معاذ الله ـ كه «للشيء غير الكون في الأعيان ٭٭٭ كون بنفسه لدي الأذهان»[9] اينچنين باشد نيست درخت يك وجود خارجي دارد يك وجود ذهني خدا ـ معاذ الله ـ يك وجود خارجي داشته باشد يك وجود ذهني اينكه نيست پس ما او را ميبينيم و اين از بركات مرض است و خطر است و فقر است و حاجت اگر انشاءالله ما آن حال عادي را داشتيم ﴿فَأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[10] نيازي به اين خطرها نيست چون آن حالت ميسور ما نيست ما را در فشار قرار ميدهند كه اين حجابها برود كنار تا او را ببينيم.
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» مشابه اين بحث گذشت كه آيه 43 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بود فرمود: ﴿وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَي أُمَمٍ مِن قَبْلِكَ فَأَخَذْنَاهُم بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ لَعَلَّهُمْ يَتَضَرَّعُونَ﴾ ما عدهاي را به حالتهاي گوناگون به خودمان متوجّه كرديم كه اينها اهل تضرّع باشند ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾ خب ما خودمان را نشان داديم خطر براي آنها پيش آورديم چرا در حال خطر نگفتند «يا الله»؟ چرا ناله نكردند؟ چرا ضجّه نزدند؟ چرا به سراغ ما نيامدند؟ ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا وَلكِن قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اين ديديد وقتي اين چشمهها كه آبشان داراي املاح و رسوبات است اول راه خودشان را ميبندند چون دامنههاي كوه ميبينيد بعضي از چشمهها هستند كه وقتي جاري ميشوند اولي كاري كه ميكنند راه خودشان را ميبندند آن چشمههايي كه زلالاند و شفافاند راه باز ميكنند نهر و بحر درست ميكنند همه تشنهها را سيراب ميكنند اما آن آبهايي كه رسوبات دارند همين كه دو قدم رفتند آنجا متحجّر ميشوند به صورت سنگ بسته ميشوند راه خودشان را ميبندند خودشان هم همانجا دفن ميشوند. اين را ميگويند قساوت دل وقتي دل قَسي بود از همين قبيل است آثار سوء به همراه دارد، خب.
مطلب ديگر اينكه اين تحجّر نه تنها جلوي پيشرفت بسياري از علوم را ميگيرد بلكه مانع ميشود چه اينكه مانع شده است كه احاديث نوراني كه از ائمه(عليهم السلام) در اين زمينه رسيده اين احاديث به صورت باز در حوزهها مطرح بشود، در كتابها نوشته بشود. مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان اين روايت را نقل ميكنند. ميفرمايند بابي دارند به عنوان «أخبارالرؤيه» توحيد مرحوم صدوق چاپ مكتبةالصدوق صفحه 107 عنوان باب اين باب شمارهاش هشت است باب هشت «باب ما جاء في الرؤية» روايت فراواني را در رؤيت الهي نقل ميكنند در پايان اين باب ميفرمايند كه آنچه را كه در اين زمينه نقل شده است صحيح است ولي ما براي ترسِ سوء استفاده اينها را نقل نميكنيم همه اين روايات نزد من صحيح است ولي من اين روايات را براي حفظ بعضي از مسائل نقل نميكنم.
در صفحهٴ 122 ميفرمايد: «ولو اوردت الأخبار التي رُويت في معني الرؤيه» اگر آن رواياتي كه از اهلبيت(عليهم السلام) رسيده است كه انسانها خدا را ميبينند اگر من آن روايات را نقل ميكردم «لطال الكتاب بذكرها وشرحها وإثبات صحّتها ومن وفّقه الله تعالي ذكره للرشاد آمن بجميع ما يَردُ عن الأئمه(عليهم السلام) بالأسانيد الصحيحه وسلّم» براي آنها «وردّ الأمر فيما اشتبه إليهم» اين وظيفهٴ اوست «إذ كان قولهم قول الله وأمرهم أمره وهم أقرب الخلق الي الله عزّ وجلّ وأعلمهم به(صلوات الله عليهم اجمعين)» در اين باب در صفحهٴ 119 ميفرمايد: «والأخبار التي رُوِيت في هذا المعني وأخرجها مشايخنا(رضي الله عنهم) في مصنّفاتهم عندي صحيحة وإنما تركتُ ايرادها في هذا الباب خشية أن يقرأها جاهلٌ بمعانيها فيكذّب بها فيكفر بالله عزّ وجلّ وهو لا يعلم». اين است كه ما اين رواياتي كه از ائمه(عليهم السلام) رسيده است كه انسان خدا را ميبيند با چشم دل نه با چشم بصر اين روايت را نقل نكرديم اين هم يك مطلب.
در همين باب روايتي را از ابيبصير نقل ميكند ابيبصير خب مستحضريد كه نابينا بود در محضر وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نشسته است در همان محضر ابوبصير ميگويد كه آيا خدا را در قيامت ميشود ديد؟ فرمود قبل از قيامت ديدند مگر تو الآن نميبيني؟ روايت صفحهٴ 117 أبيبصير مستحضريد ابيبصير كور بود ديگر كور، اين كور خدمت وجود مبارك امام صادق عرض ميكند كه «أخبرني عن الله عزّ وجلّ هل يراه المؤمنون يوم القيامه» آيا خدا را مؤمنون در قيامت ميبينند؟ «قال(عليه السلام) نعم، وقد رأوه قبل يوم القيامه» قبل از قيامت خدا را ديدند «فقلتُ متيٰ هو؟» أبيبصير عرض كرد كه چه موقع خدا را ديدند؟ «قال(عليه السلام) حين قال لهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾» در آن لحظه خدا را ديدند «ثمّ سَكت ساعة» يك لحظه وجود مبارك امام صادق ساكت شد «ثم قال وإنّ المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامه» مؤمنين خدا را در دنيا قبل از قيامت ميبينند بعد اشاره كرد به ابيبصير كور فرمود: «ألست تراه في وقتك هذا» أبيبصير مگر الآن خدا را نميبيني؟ خب اين شهود قلبي است ديگر حالا به بركت وجود مبارك حضرت بود، عنايت حضرت بود، اشهاد حضرت بود، هر چه بود بالأخره اين امام معصوم به ابيبصير كور گفت مگر الآن خدا را نميبيني؟ ابيبصير عرض كرد كه «فقلت له جعلتُ فداك فاحدّث بهذا عنك» من اجازه دارم اين روايت را از شما نقل كنم؟ «فقال(عليه السلام) لا» اين را نبايد نقل كني «فإنّك إذا حدّثت به فأنكره منكرٌ» اينها يا ما را تكذيب ميكنند ـ معاذ الله ـ يا خيال ميكنند منظور رؤيتِ چشمِ ظاهري است و هر دو انحراف است. «فأنكره منكرٌ جاهلٌ بمعنا ما تقوله ثمّ قدّر أنّ ذلك تشبيهٌ كفر وليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين تعالي الله عمّا يَصفه المشبّهون والملحدون» اين روايت در طيّ ين بحث تفسيري هر سه، چهار سال يكبار ما اين روايت را نقل ميكنيم به مناسبت ضرورتي كه پيش ميآيد تا حال چند بار ما اين را نقل كرديم اين در جلسات علمي مثل چنين مجلسي خب رواست، اما نقل اين براي روزنامه و مجله و سخنراني و روضهخواني و حسينيه و مسجد اين ميشود حرام براي اينكه او كه نميفهمد يا حمل بر ظاهر ميكند يا ـ معاذ الله ـ اهلبيت را تكذيب ميكند مرحوم صدوق اين را هم براي خواص نقل كرد در كتاب علمي ديگر بخشهاي وسيعي را هم نقل نكرد ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: آخر چه كسي ميفهمد چشمِ باطن يعني چه؟
پرسش: ...
پاسخ: خب، بالأخره آن وقت ميشود خودش طلبه، خودش ميشود عالِم اگر شما بگوييد اين روح مجرّد است، چشمي دارد و چشم مجرّد غير از چشم ظاهري است آنها هم خيليها بودند خدمت موساي كليم(سلام الله عليه) بودند ميگفتند كه ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي نَرَي اللّهَ جَهْرَةً﴾[11] يا ميگفتند ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[12] تو خودت ميروي ميبيني كافي نيست به ما هم نشان بده. همين تفكّر باعث شد.
پرسش: ...
پاسخ: بله خب ديگر، بله خب اينها كساني كه غرق تفكّر مادياند همان طور ميانديشند الآن خودتان را حساب نكنيد كه عمري در كنار حرم و مسجد و حسينيه با معارف و قرآن و روايات مأنوسيد كسي كه اصلاً سالي يكبار شايد مثلاً در مسجد و حسينيه پيدايش بشود آن هم براي عزاداري اينكه معارف را درك نميكند.
مطلب ديگر اينكه در همين صفحهٴ 115 در صفحهٴ 115 آن صفحهٴ 117 بود اين صفحهٴ 115 روايتي است كه «عبيدبنزراره عن أبيه قال قلت لأبيعبدالله(عليه السلام)» به وجود مبارك امام صادق عرض كرد كه «جعلتُ فداك ألخشية التي كانت تصيب رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) إذا اُنزل عليه الوحي» ما شنيديم كه پيغمبر وقتي وحي بر آن حضرت نازل ميشد يك حالت مدهوشي، نه بيهوشي حالت مدهوشي، حالت لرزه، حالت از خود رفتن اين چه چيزي بود؟ «تلك الغشية التي كانت تصيب رسول الله(صلّي الله عليه و آله و سلّم) إذا انزل عليه الوحي؟ فقال ذاك إذا لم يكن بينه وبين الله أحد» آن وقتي كه فرشتهاي نبود، جبرئيلي نبود و مانند آن «ذاك إذا لم يكن بينه وبين الله أحد ذاك إذا تجلّي الله له قال تلك النبوّة يا زراره» آن مقام شامخ نبوّت همان است «وأقبل بتخشّع» يا «يتخشّع»، بنابراين در حال خطر انسان آن خدا را ميبيند بعد به او اميدوار ميشود از او كمك ميطلبد منتها چون سريع است انسان اين انتقال را ندارد.
مطلب ديگر اينكه خواندن اين علوم براي غير معصوم ضروري است براي اينكه براي غير معصوم حالا يا در حالت خواب يا در حالت مناميه يا حالتهاي ديگر ممكن است چيزهايي پيدا بشود. معصوم چون به نحو حقّاليقين و بعد از او پايينتر از او عيناليقين اين معارف براي او حاصل است ترديدي ندارد همان طوري كه ما در بديهيات در امتناع جمع نقيضين هيچ ترديدي نداريم چون براي ما ضروري است براي معصوم جريان وحي هم ضروري است ترديدپذير نيست اما براي غير معصوم اگر حالتي پيش بيايد معلوم نيست كه آيا تمثّلات نفساني ماست، القائات شيطاني است يا الهامات فرشتههاست چه چيزي است؟ ما بين اين سه دسته از خاطرات درگيريم پس كجا اين حق است؟
براي افراد غير معصوم گفتند حكمت و كلام لازم است حكمت و كلام براي تشخيص اينكه اين حالت، حالت صحيح است يا باطل سهم منطق را دارد براي فلسفه و كلام همان طوري كه منطق پايه است و ابزار است تا به وسيله اين ابزار «آلةٌ قانونيةٌ تعصم مراعاتها الذّهن»[13] حكمت و كلام هم «آلة قانونية تعصم» مراعات او كشف و شهود را از خطا يعني براي كسي كه خوابِ خوب ديد يا در حالت بيداري حالت مناميه، نه نوم همان طور نشسته وضوي او باطل نشده اما چيزهايي را ميبيند كه ديگران نميبينند اين را ميگويند حالت مناميه سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي ميفرمايد غالب اين جريان حضرت سيدالشهداء(سلام الله عليه) در مسافرت همين حالت مناميه بود آنجا كه فرمود: «إنّا لله وإنّا إليه راجعون»[14] نه اينكه خواب ديد كسي ميگويد اين قافله در حركت است مرگ آنها را تعقيب ميكند يا عصر تاسوعا يا شب عاشورا يا صبح عاشورا آن حالتهايي كه از وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) نقل شد اين همان حالت مناميه بود يعني بيداري بود، وضو باطل نشده، خواب نبود و آن حالتها وجود مبارك پيغمبر را ميديد و آن صداها را ميشنيد و مانند آن براي زينب كبرا(سلام الله عليها) هم در بين راه آن هم حالت مناميه بود ايشان فرمودند خواب نبود، نوم نبود، خب آنها هم معيارشان مشخص است هم براي افراد عادي از كجا اين تمثّلات نفساني نباشد، القائات شيطاني نباشد و الهامات فرشته باشد اين علمي ميخواهد به نام حكمت و كلام كه حكمت و كلام براي تشخيص و مشاهدات عرفاني به منزلهٴ منطق است براي حكمت و كلام، اين هم يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) نقل كرده كه شما خدا را بخواهيد بشناسيد هيچ راهي ندارد كه با دليل خدا را بشناسيد خدا با دليل شناخته نميشود براي اينكه مثلاً يك مهندس كشاورزي كاملاً ميتواند درخت را بشناسد براي اينكه شجر هم به ذهن ميآيد هم به خارج آب را ميشناسد، هوا را ميشناسد، انسان را ميشناسد، صحرا را ميشناسد، ستاره را ميشناسد اينها همه دوتا وجود دارند وجود ذهني دارند وجود خارجي، اما حالا.
پرسش: ...
پاسخ: آن استدلالي بود براي اعراب جاهلي كه هيچ راهي براي درك نداشتند وگرنه خود حضرت امير وقتي شاگردان خودش را معرفي ميكند در نهجالبلاغه ميبينيد چه برهان اقامه ميكند «أَوَّلُ الدِّينِ مَعْرِفَتُهُ» كمال معرفتش توحيد است، كمال توحيد تصديق است او وصفپذير نيست دوتا برهان اقامه ميكند كه او وصفپذير نيست «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ» اين علي است اين را براي ماها گفته ديگر براي آن مردم ميفرمايد: «عليكم بدين العجائب» وگرنه اين حرفها را در يك خطبه خوانده و به حكومت رسيده ميفرمايد خدا نامحدود است اگر نامحدود است ديگر شما صفتي داشته باشيد، موصوفي داشته باشيد كه ميشود دوتا «لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّها غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ»[15] دوتا شاهد عادل داريم اگر صفت برود عين ذات اوست اگر صفت غير از موصوف باشد زايد بر ذات باشد هم موصوف شهادت ميدهد به غير بودن، هم وصف شهادت ميدهد به غير بودن پس صفات او عين ذات اوست اينها برهان حضرت امير است.
در همين توحيد مرحوم صدوق در صفحهٴ 143 اينچنين آمده است فرمود: «كلّ موصوفٍ مصنوعٌ وصانع الأشياء غير موصوف بحدّ مسمّي لم يتكوّن فتعرف كينونته بصنع غيره ولم يتناه الي غاية إلاّ كانت غيره» بعد فرمود: «لا يذلّ من فَهِم هذا الحُكم أبدا» يك موحّد عزيز است كسي اين را بفهمد هرگز ذليل نميشود «وهو التوحيد الخالص» اين از وجود مبارك امام صادق است عبدالأعلي اين را از حضرت امام صادق نقل ميكند «وهو التوحيد الخالص فأعتقدوه وصدّقوه وتفهّموه باذن الله عزّ وجل» حالا بحثها از اينجا شروع ميشود ملاحظه بفرماييد «ومن زَعم أنّه يعرف الله بحجابٍ أو بصورةٍ أو بمثالٍ فهو مشرك» ما الآن درخت را با چه چيزي ميشناسيم؟ صورتي از درخت نزد ماست درخت را ميشناسيم ديگر ميشويم مهندس كشاورزي دامداري اين طور است، سپهرشناسي همين طور است، آسمانشناسي همين طور است، زمينشناسي همين طور است، درياشناسي همين طور است صورتي از او نزد ذهن ماست ارزيابي ميكنيم، تحليل ميكنيم، مبادياش را به دست ميآوريم درياشناسيم، صحراشناسيم همين طور خدا ـ معاذ الله ـ موجودي اينچنين است كه صورتي از او نزد ذهن ما بيايد ما او را بشناسيم فرمود اگر اسم گفتي چون غير مسمّاست صورت گفتي غير صورت است، حجاب گفتي غير حجاب است «فهو مشرك» «من زَعم أنّه يعرف الله بحجابٍ أو بصورةٍ أو بمثالٍ فهو مشرك لأنّ الحجاب والمثال والصورة غيره وإنّما هو واحد موحّد فكيف يوحّد من زعم أنّه عرفه بغيره» اگر ـ معاذ الله ـ خدا صورتي داشته باشد كه ما به وسيلهٴ اين صورت حالا يا مفهوم يا ماهيّت «أو ما شئت فسمّ» به اين وسيله او را بشناسيم بايد مثل او باشد كه او را بشناسيم در حالي كه او «لا شريك له ولا مثيل له» پس خدا را از چه راهي بايد شناخت؟ فرمود: «إنّما عرف الله من عرفه بالله» اين همان بيان نوراني حضرت امير است كه مرحوم كليني در جلد اول نقل كرده «اعرفوا الله بالله والرسول بالرسالة»[16] «إنّما عرف الله من عرفه بالله فمن لم يعرفه به فليس يعرفه» مگر با برهان صدّيقين و با برهان امكان و وجوب ميشود خدا را فهميد اين فقط براي بستن جلوي دهن آن جهل و شيطان و هوس و شبهه و مغالطه است آن را كه انسان يافت حالا دارد ميگويد مثل كسي كه حيات خودش را مييابد ميگويد من زندهام آن وقت با هر عنواني از حيات خود دفاع كند اين عناوين مفاهيماند اينها حيات نيستند اينها ترجمان آن حياتاند «فمن لم يعرفه به فليس يعرفه إنّما يعرف غيره والله خالق الأشياء لا من شيء يسمّي بأسمائه فهو غير أسمائه والأسماء غيره والموصوف غير الواصف فمن زعم أنّه يؤمن بما لا يعرف فهو ضالّ عن المعرفة» بعد فرمود نه تنها شما خدا را بالذّات ميشناسيد بلكه هيچ چيز را در عالم نميشناسيد مگر به وسيلهٴ خدا «لا يُدرك مخلوقً شيئاً إلاّ بالله» نوري نامحدود اين فهم را پُر كرده فهمنده را پر كرده، مفهوم را پر كرده، واسطهٴ بين فهم و مفهوم و اينها را پر كرده ما در فضاي نور يكديگر را ميشناسيم و خودمان را ميشناسيم و به هيچ جا هم بند نميشويم در يكي از رواياتي كه باز مرحوم صدوق نقل كرد در همين كتاب شريف فرمود ميدانيد چرا ثالث ثلاثه كفر است و رابع ثلاثه توحيد ناب است، چرا خدا فرمود: ﴿لَقَدْ كَفَرَ الَّذِينَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ ثَالِثُ ثَلاَثَةٍ﴾[17] بعد در آيه هفت و هشت سورهٴ مباركهٴ «مجادله» فرمود: ﴿مَا يَكُونُ مِن نَجْوَي ثَلاَثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ﴾ چه فرق عميقي است بين رابع ثلاثه كه توحيد ناب است و ثالث ثلاثه كه كفر محض است اين علوم اگر باشد در حوزهها خب وضعش روشن ميشود ديگر. فرمود: «فمن زعم أنّه يؤمن بما لا يعرف فهو ضالّ عن المعرفة ... خَلقُه خِلّو منه إذا أراد الله شيئاً كان كما أراد بأمره من غير نطق» بعد فرمود: «فمن زعم أنّه يقوي علي عملٍ لم يرده الله عزّ وجل فقد زعم أنّ ارادته تغلب ارادة الله».
در جريان روايتي كه در بحث ديروز نقل شد صفحهٴ 179 توحيد مرحوم صدوق اين است وجود مبارك ابيابراهيم موسيبنجعفر فرمود صفحهٴ 179 «إنّ الله تبارك و تعالي كان لم يزل بلا زمانٍ»، «كان الله ولم يكن معه شيئاً إذا كان الله» خدا بود چيزي نبود، خدا هست چيزي نيست، خدا خواهد بود چيزي نخواهد بود، «كان الله ولم يكن معه شيئاً وهو الآن كما كان» «إنّ الله تبارك و تعالي كان لم يزل بلا زمانٍ ولا مكان وهو الآن كما كان» الآن كما كان است مگر الآن چيزي با خداست همه با او هستند چيزي با او نيست هر مطلقي با مقيّد است و هيچ مقيّدي با مطلق نيست «وهو الآن كما كان لا يخلو منه مكان ولا يشغل به مكان ولا يحلّ في مكان» بعد فرمود: «ما يكون من نجويٰ ثلاثة إلاّ هو رابعهم» خدا رابعِ ثلاثه است نه ثالث ثلاثه، ثالث ثلاثه كفر، رابع ثلاثه توحيد ناب بينهما بين الأرض والسماء است «ما يكون من نجويٰ ثلاثة إلاّ هو رابعهم ولا خمسة إلاّ هو سادسهم ولا أدنيٰ من ذلك ولا أكثر إلاّ هو معهم أينما كانوا» آنچه كه در بحث ديروز خوانده شد اين است «ليس بينه سبحانه و تعاليٰ وبين خلقه حجابٌ غير خلقه» بين ما و خداي ما، ما فاصلهايم چيزي فاصله نيست ديواري نيست بين ما و او كه او درون ديوار را پر كرده آن طرف ديوار را پر كرده اين طرف ديوار را پر كرده «والجٌ لا بالممازجة» پس بين ما و او خود ما فاصلهايم خود را نبين كه رستي «ليس بينه وبين خلقه حجابٌ غير خلقه احتجب بغير حجاب محجوب واستتر بغير سَتر مستور لا إله الاّ هو الكبير المتعال».
از اين روايات نوراني در كتاب شريف مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) پُر است منتها ميماند اين مطلب در بحثها بارها گفته شد كه خداي سبحان بسيطِ محض است هيچ كدام از اين اقسام هفت، هشتگانهٴ تركيب در آن نيست او وجود و ماهيت داشته باشد، جنس و فصل داشته باشد، ماده و صورت داشته باشد، يمين و يسار داشته باشد، بالا و پايين داشته باشد نيست اولش عين آخرش است، ظاهرش عين باطنش است و.. و اين شعر هم براي اقناع تودهٴ مردم كه با «عليكم بدين العجائز»[18] سر و كار دارند خوب است كه
آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد
ما خدا را اگر آن طوري كه هست نميتوانيم بشناسيم به قدر خودمان بتوانيم بشناسيم اين شعر براي اينها خوب است اما در محفل علمي مثل اينجا از ما بپرسند خب دريا مركّب است سطحش غير از عمقش است، شرقش غير از غربش است آدم از عمقش نميتواند آب بگيرد از سطحش يك مقدار آب ميگيرد اما اگر يك درياي نامتناهي داشتيم كه سطحش عين عمق بود، ظاهرش عين باطن بود، اوّلش عين آخر بود، شرقش عين غرب بود اين يا همه يا هيچ شما از كجايش ميخواهيد آب بگيريد از سطحش ميخواهيد آب بگيريد سطحش كه عين عمق است، از اين بَرِش ميخواهيد آب بگيريد اين برِش كه عين آن بر است كجايش را ميخواهيد بگيريد «كلّ ظاهر غيره غير باطن»[19] او اوّلي است كه عين آخر است، آخري است عين اول است يا همه يا هيچ براي ما همه محال است پس هيچ. درك ذات اقدس الهي به هيچ وجه مقدور نيست اكتناه صفات ذات هم بشرح ايضاً [همچنين] ماييم و مقام ثالث وجهالله با نورالسماوات والأرض كار داريم.
خب، فان قلت كه در بسياري از كلمات بزرگان آمده كه هر كس خدا را به اندازهٴ خودش ميشناسد ما هم در نوشتههايمان فراوان اين حرفها هست، در گفتههايمان هم هست خب چه چيزي جمع ميشود كه هر كس خدا را به اندازهٴ خودش بشناسد. آن بيان اين است كه اينكه ميگويند هر كس خدا را به اندازهٴ خودش ميشناسد نه يعني ميرود بالا يك مقدار خدا را ميشناسد چون آنجا ديگر مقدار ندارد لذا بالا رفتني نيست نميشود رفت بالا قدري از خدا را شناخت خير ما پايينيم او بالا مثل پنجرههايي كه به طرف شمس باز است يا آينههايي كه به طرف شمس باز است اين پنجرهها كه نميروند بالا نور بگيرند، اين آينهها كه نميروند بالا نزد آفتاب، آفتاب را نشان بدهند شما صدها آينه در قطعات مختلف، صدها پنجره در قطعات مختلف هر كدام رو به شمس است او يك نور است بسيط است او بتمامه ميتابد ولي اين يكي كم ميگيرد به اندازهٴ خودش ميگيرد اگر در كلمات بزرگان است كه هر كسي به اندازهٴ خود خدا را ميشناسد نه يعني هر كسي ميرود آنجا به اندازهٴ خودش آب دريا را به اندازه يك ليوان ميگيرد نه خير اين همينجاست او با تمامه جلوه كرده است اين پنجره به اندازه خودش نور را نشان ميدهد.
خدا براي هيچ كس نيمرخ نشان نميدهد شما در شرح حال پيغمبر نگاه كنيد اين بزرگان وقتي در شرح حال پيغمبر سيرهٴ پيغمبر را مينويسند فرمودند حضرت با هيچ كس حرف نميزد مگر اينكه تمام رخ او را نگاه ميكرد اگر كسي مخاطب حضرت بود يا متكلّم حضرت بود حضرت ميخواست حرف او را گوش بدهد يا با او حرف بزند تمامرخ نشان ميداد اينكه ميبينيد يك مسئول دارد مصاحبه ميكند يك گوشهٴ چشمش به مخاطب است قسمت مهمّش حواسش نزد دوربين است اين در كوتاهترين راه هنوز قرار دارد اين حواسش نزد دوربين است ادب اين است كه آدم وقتي با كسي حرف ميزند با تمام چهره او را نگاه كند نه اينكه نيمرخ اين را نگاه كند حواسش نزد دوربين باشد.
دربارهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده كه با هر كه حرف ميزد با تمام رخ او را نگاه ميكرد و هر كسي هم او را ميديد با تمام رخ او را ميديد، چرا؟ براي اينكه خليفهٴ الله است الله با تمام رخ با ما حرف ميزند منتها ما پنجرهمان محدود است نه اينكه او گوشهٴ خودش را به ما نشان بدهد او گوشه ندارد كه اگر گفتيم «أقبل اليكم« «أقبل إليكم»، «أن الله قريب»، «ان الله مجيب» «ان الله ينظر» به يك عده نگاه ميكند به يك عده نگاه نميكند اين طور نيست ـ معاذ الله ـ خدا نيمرخ نگاه كند كه او كلّش يك وجه است ديگر اگر يك حقيقت نامتناهي بسيط است
با صد هزار جلوه برون آمدي كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو را
او با صد هزار جلوه بيرون ميآيد نه با پنجاه هزار نه با يك جلوه منتها هر كسي به اندازهٴ خودش درك ميكند هر كسي به اندازهٴ خودش خدا را در اينجا به اندازه درك ميكند نه اينكه برود بالا آب دريا را به اندازهٴ يك ليوان بگيرد آنجا نميتواند برود اينجا مثل پنجرههاي گوناگون است، مثل آينههاي گوناگون است خب اين شمس با تمام چهرهٴ نورانياش ميتابد خب هر پنجرهاي به اندازهٴ خودش نور ميگيرد، هر آينه به اندازهٴ خودش نور ميگيرد.
«و الحمد لله ربّ العالمين»