درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/02/21

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 67 الی 70

 

﴿وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَي الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الْإِنسَانُ كَفُوراً﴾﴿67﴾﴿أَفَأَمِنتُمْ أَن يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً﴾﴿68﴾﴿أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَي فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُم بِمَا كَفَرْتُمْ ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعاً﴾﴿69﴾﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً﴾﴿70﴾

 

در اين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه در مكه نازل شد براهين متعدّدي براي عناصر محوري اسلام يعني توحيد و نبوّت و معاد ذكر مي‌كنند يكي از آنها همان علمِ شهودي و حضوري است كه براي انسان در بعضي از موارد پيش مي‌آيد يك وقت است با برهان قرآ‌ن سخن مي‌گويد ادلّه‌اي اقامه مي‌كند كه فعل بي‌فاعل نيست، معلول بي‌علّت نيست آن شواهد كم نيست در قرآن كريم اما قسمت مهم كه هم جنبهٴ تربيتي دارد و هم به واقعيّت نزديك است آن علمِ شهودي و علم حضوري است اشياي ديگر را با برهان مي‌شود فهميد براي اينكه آنها يا مفهوم‌اند يا ماهيّت‌اند يا اگر صبغهٴ وجودي دارند در دو عالم يعني ذهن و خارج موجودند ولي اگر چيزي عين خارجيّت و واقعيّت بود از سنخ مفهوم نبود، از سنخ ماهيّت نبود و به ذهن نمي‌آيد و ذهني نيست شناخت او جز اينكه انسان به خارج برود، به حضور او برود راهي نيست.

در روايات ما مخصوصاً آنچه را كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان نقل كردند اين است كه ذات اقدس الهي مفهوم نيست كه انسان او را با ادراك ذهني بشناسد نظير معقولات ثاني فلسفي، معقولات ثاني منطقي و مانند آن. ماهيّت نيست كه هم در ذهن وجود داشته باشد هم در خارج نظير ماهيت شجر كه انسان با تصوّر ماهوي او را بشناسد و شريك و مَثيل هم ندارد اگر شريك و مثيل ندارد اين‌چنين نيست كه وجودي از آن ما در ذهن داشته باشيم اين وجود ذهني‌اش شبيه و مَثيل وجود خارجي‌اش باشد ما را به وجود خارجي راهنمايي بكند، بنابراين چاره جز اين نيست كه خودمان از فضاي ذهن و مفهوم برويم بيرون، از فضاي وجود ذهني برويم بيرون برويم خارج و آن را مشاهده كنيم و بشناسيم. اين روايت نوراني در توحيد مرحوم صدوق هست كه اگر كسي خيال كرد خدا را با اسم مي‌شناسد، با مفهوم مي‌شناسد، با ماهيّت مي‌شناسد اينها هيچ كدام خدا نيست پس بهترين راه همان شهود فطري است و براي همه آن شهود فطري هست و خداي سبحان همه را با آن سرمايه مجهّز كرده است منتها توجه به امور دنيايي، توجه به نفس، توجه به ماسوا اين پرده‌اي است كه جلوي اين شهود دروني را مي‌گيرد.

حالتهايي كه پيش مي‌آيد حالت بيماري خود يا بستگان، گمراهي در دريا يا در صحرا باعث مي‌شود اين حجابها كنار برود وقتي حجاب كنار رفت روح مجرّد ما در خارج از ذهن نيست ما يك علم داريم يك وجود ذهني، وجود ذهني در ذهن است ولي علم وجود خارجي است نه ذهني مثل اينكه تقوا وجود خارجي است، عدالت وجود خارجي است، منتها جايش نفس است وجود ذهني در فلسفه جايش جداست، علم در فلسفه جايش جداست.

بنابراين هرگز نبايد بين علم كه وجود خارجي است با صورت ذهني كه وجود ذهني است خَلط كرد ما خودمان در خارج موجوديم يعني حقيقت ما، انسانيّت ما كه موجودي است مجرّد اين وجود خارجي يعني روحِ ما مجرّد است و وابسته به ذات اقدس الهي است و قبل از اينكه خود را درك بكند مقوِّم خود را درك مي‌كند براي اينكه ذات اقدس الهي نسبت به وجودات امكاني قيِّم و قيّوم و مقوِّم است همان طوري كه در مسائل ماهوي شناخت نوع بدون شناخت جنس و فصل ممكن نيست در مسائل وجودي شناخت وجودات عالم بدون شناخت خداي سبحان كه قيّم، قيّوم و مقوّم آنهاست ممكن نيست زيرا اينها عين ربط و فَطر الي الله‌اند.

ما در حال عادي بر اثر اشتغال به اين مفاهيم و عناوين و ماهيّات از آن شهود نفسي به نحو تفصيل غافليم علمِ به علم نداريم اما وقتي خطري پيش مي‌آيد چه در دريا، چه در صحرا، چه بيماريهايي كه براي خود آدم پيش مي‌آيد يا براي بستگان انسان مضطرّ مي‌شود وقتي مضطرّ شد علل و اسباب عادي را فراموش مي‌كند آن علت واقعي را مشاهده مي‌كند بعد از اينكه علت واقعي را مشاهده كرد از او كمك مي‌گيرد اين حالت در همه ما هست قرآن كريم اين حالت را ترسيم مي‌كند، تبيين مي‌كند مي‌فرمايد شما كه خداي سبحان را با چشمِ دل به اندازهٴ خودتان ديديد وقتي كه شما را نجات داديم به ساحل آمديد به ساحل آورديم دوباره به همان سنن و رسومات قبلي برمي‌گرديد و آن حالت اصلي را شما بايد حفظ بكنيد.

اين جريان اينكه حجاب در شرايط كنوني هست و در آن حال خاص آن حجاب برطرف مي‌شود اين در خيلي از آيات قرآن كريم آمده در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» آيه 32 اين است ﴿وَإِذَا غَشِيَهُم مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ با اخلاص مي‌خوانند و درست هم هست و نبايد گفت اعتقاد به خدا محصول ترس است زيرا اين‌گونه از عقايد حقّه را انبيايي به مردم آموختند و اين حرفها را آوردند كه شجاع‌ترين مردم روزگار بودند كسي نبايد خيال كند كه اعتقاد به خدا، گرايش به خدا محصول ترس است براي اينكه اينهايي كه در دريا دارند غرق مي‌شوند مي‌گويند «يا الله» زيرا مسئله خدا با وليّ را كساني براي مردم تشريح كردند كه شجاع‌ترين مردان عالم بودند مثل وجود مبارك ابراهيم خليل، وجود مبارك موساي كليم از اينها شجاع‌تر احدي نيامده آن امواج آتش را مشتعل كردند و گفتند ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[1] وجود مبارك ابراهيم خليل هيچ هراسي نداشت گفت مي‌پذيرم، گفتند ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ وجود مبارك ابراهيم تحمّل كرد.

در جريان دريا وقتي بني‌اسرائيل به وجود مبارك موساي كليم اعتراض كردند جاي مناسبي نيست كه ما را آوردي براي اينكه جلو، درياي پرخطر است پشت‌سر هم لشكر و ارتش جرّار فرعون ما را بين دو خطر گرفتار كردي. وجود مبارك موساي كليم با ضرس قاطع فرمود: ﴿كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ﴾[2] اگر او دستور بدهد ما برگرديم پيروز مي‌شويم، دستور بدهد به دريا برويم پيروزيم همين طور هم شد كساني مسئلهٴ اعتقاد به خدا را براي مردم تشريح كردند كه از آنها شجاع‌تر كسي در عالم نيامده و آزمون هم دارد.

بنابراين اين ترس از بهترين نعمتهاست كه حجابها را برطرف مي‌كند انسان آنچه كه واقعيت است پيش‌بيني مي‌كند از كسي نمي‌ترسد اين ترس ما را وادار نمي‌كند به جايي معتقد بشويم ترس يك نعمت خوبي است كه به ما مي‌فهماند كار از اينها ساخته نيست انسان به مهرباني مراجعه مي‌كند كه بتواند درياي موّاج را رام كند بر دريا مسلّط باشد، بر صحرا مسلّط باشد در بخشي از آيات ديگر كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت فرمود آنكه شما را در تاريكيهاي دريا و صحرا نجات مي‌دهد او خداست سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 63 اين است كه ﴿قُلْ مَن يُنَجِّيكُم مِن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً لَئِنْ أَنْجَانَا مِن هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشَّاكِرِينَ ٭ قُلِ اللّهُ يُنَجِّيكُم مِنْهَا وَمِن كُلِّ كَرْبٍ﴾ در اتاق عمل هست همه نااميدند ولي انسان هيچ نااميدي ندارد بالأخره به جايي تكيه مي‌كند آنكه از هر طبيبي طبيب‌تر است، از هر عالِمي عالم‌تر است، از هر كسي به مريض نزديك‌تر است از هر قادري قدرتمندتر است آن خداست كسي كه عجز برنمي‌دارد، جهل برنمي‌دارد، بخل برنمي‌دارد خداست ديگر يعني كسي كه هستي‌اش نامتناهي، علمش نامتناهي، قدرتش نامتناهي، جودش هم نامتناهي هم مي‌داند، هم مي‌تواند، هم مي‌كند اين مي‌شود خدا، اگر موجودي است كه حدّي براي هستي او نيست و علم او نامحدود است و قدرت او نامحدود است خدا يعني همين ديگر اين در درونِ همهٴ ما گرايش به چنين چيزي هست يعني اصلاً ما وابسته به اوييم اين نخِ ارتباطي هستي بين ما و اوست وقتي اين شستشو شد، غبارروبي شد او را مي‌بينيم چون او را مي‌بينيم از او كمك مي‌خواهيم نه اينكه مبهم‌ كمك‌خواهي كنيم كه بشود ﴿تِلْكَ أَمَانِيُّهُمْ﴾[3] ، بشود آرمان، آرزو اين‌چنين نيست ما مبديي را كه همه اين اوصاف را به نحو نامتناهي دارد مشاهده مي‌كنيم بعد از او كمك مي‌خواهيم اول شهود، بعد استعانت، خب.

پرسش: ...

پاسخ: گناه از بين نمي‌رود گناه كه ذاتيِ گناهكار نيست اين گناه غبار است، اين خطر غبارروبي مي‌كند آدم آن مبدأ اصلي را مي‌بيند مبدأ اصلي را كه ديد گناهان خودش را در كنار او قابل بخشش مي‌بيند مي‌گويد خدايا ببخش او را مشاهده مي‌كند و در كنار مشاهدهٴ او از او كمك مي‌خواهد نه اينكه از يك امر مبهمي كمك بخواهد اول مي‌شناسد بعد كمك مي‌طلبد. فرمود: ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ﴾، خب. اين با اين تجربه‌هايي كه مي‌گويند خيلي فرق مي‌كند براي اينكه انسان يك امر وجودي را مي‌يابد و مشاهده مي‌كند و نظير دو دوتا چهارتا براي او بديهي است هيچ احتمال خطا نمي‌دهد.

مطلب ديگر اينكه آ‌نها كه اهل اين مشاهده‌اند مي‌گويند شما وقتي كه درس مي‌خوانيد مكرّر روي اين كاغذ چيز مي‌نويسيد آن وقت روي كاغذِ چيز نوشته را كه كسي نمي‌نويسد كه شما بايد اينها را كنار بزني اين صحنهٴ دل را شفّاف بكني تا ذات اقدس الهي ﴿كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ﴾[4] چيزي بنويسد شما اين اوهام و اين اصطلاحات و اينها را پُر كردي دلتان مي‌خواهد كه روي نوشته‌ها خدا چيز بنويسد چيزي هم گيرتان نمي‌آيد اما اين تعلّقات را كه بگذاريد كنار صفحهٴ دل را صاف و شفّاف به خداي سبحان تحويل بدهيد روي چنين لوح نانوشته‌اي خداي سبحان چيز مي‌نويسد ﴿كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ﴾ ذات اقدس الهي ايمان را در دل او تثبيت مي‌كند ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾[5] اينها معتقدند ما مطالب نظري و پيچيده را مي‌توانيم با مطالب بديهي حل كنيم مفاهيم نظري، ماهيات نظري اينها قابل حل است كه فلان بيماري چيست؟ فلان دارو چيست؟ فلان حكم چيست؟ ترتّب چيست؟ أقلّ و اكثر استدلالي چيست؟ ارتباطي چيست؟ استصحاب تعليقي چيست؟ تنجيزي چيست؟ اينها مفاهيم و عناوين است اينها كه مجهولات ماست به وسيله معلومات حل مي‌شود اما خدا چيست؟ خدا نه مفهوم است، نه ماهيّت است، نه عناوين اعتباري است آن وقت شما بخواهيد با يك سلسله مفاهيم بديهي چيزي كه مفهوم نيست حل كنيد اين را مي‌گويند كه خون به خون شستن محال است و محال شما با يك سلسله مفاهيم داري مفاهيم ديگر را حل مي‌كني خون را مي‌خواهي با خون بشويي. آن مجهولتان با آب شسته مي‌شود نه با خون آن شهود خارجي است، يك موجود خارجي است از ذهن بيا بيرون، از مفاهيم بيا بيرون، از ماهيات بيا بيرون برو بيرون آن را بشناس حالا او را مي‌خواهي با مفهوم بشناسي آ‌نكه جنس و فصل ندارد، آنكه عناوين اعتباري نيست، آنكه موضوع و محمول ندارد آن درس خواندن هم نمي‌خواهد چون همه ما مكلّفيم او را بشناسيم و سرمايهٴ چنين معرفتي را هم خدا در دل همه ما نهادينه كرده است تنها گناه است كه حجاب است اين از بيانات نوراني حضرت أبي‌ابراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) است كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در توحيدشان نقل كرده فرمود: «ليس بينه سبحانه وتعالي وبين خلقه حجابٌ غيرَ» «غيرَ» يعني «غيرَ» كه منصوب هم بخوانيم «ليس بينه سبحانه وتعالي وبين خلقه حجابٌ غيرَ خلقه احتجب بغير حجاب محجوب واستتر بغير سَتر مستور»[6] يعني بين خدا و زيد خودِ زيد فاصله است اين‌چنين نيست كه بين ما و خدا چيزهايي فاصله باشد اين حجابها را برطرف كند اين از غُرر روايات ماست كه مرحوم صدوق در كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق از وجود مبارك ابي‌ابراهيم نقل كرده و اين مضمون در كلمات ساير ائمه(عليهم السلام) هم هست همين خودبينيِ ما نمي‌گذارد ما خدا را ببينيم خب در دريا مگر آدم خودش را مي‌بيند؟ دست و پا را كه نمي‌بيند كه، از همه چيز غافل است فقط الله، الله را مشاهده مي‌كند آن مي‌شود شهود براي اولياي الهي اين حالت هميشگي است براي كساني كه در اين راه دارند قدم برمي‌دارند گاهي پيش مي‌آيد فرمود: «ليس بينه سبحانه وتعالي وبين خلقه حجابٌ غيرَ خلقه احتجب بغير حجاب محجوب واستتر بغير سَتر مستور» چطور در اضافه اشراقيه مي‌گويند اضافهٴ اشراقيه خودش مضاف‌آفرين است. اضافهٴ مقوليه بين مضاف و مضا‌ف‌اليه است نظير قُرب و بُعد، نظير محاذات، مساوات اينها اضافات مقوليه است كه بين دو شيء است مي‌گوييم اين ديوار با آن ديوار محاذي است، اين ستون با آن ستون مساوي است و مانند آن اينها اضافات اعتباري است مقولي است به اصطلاح كه دو شيءاند بينشان اضافه‌اي برقرار است نظير خطابهاي اعتباري در خطابهاي اعتباري متكلّمي هست، مخاطبي هست آن متكلّم خطاب مي‌كند آن مستمع مي‌شنود.

خطاب اعتباري فرع بر مخاطب است يعني متكلّم بايد باشد، مخاطب بايد باشد تا متكلّم با مخاطب خطابي داشته باشد ولي خطابهاي تكويني و خطابهاي اشراقي اينها اصل‌اند مخاطب‌آفرين‌اند نه اينكه اول بايد مخاطب باشد بعد خطاب ذات اقدس الهي كه ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئاً أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾[7] نه اينكه مخاطبي هست خداي سبحان به او مي‌گويد باش بعد او يافت مي‌شود آنكه مي‌شود تحصيلِ حاصل آن «يكون» كه مخاطب است فرع بر «كُن» است كه خطاب است خطاب تكويني مخاطب‌آفرين است و خطاب اعتباري فرع بر وجود مخاطب است اضافات اشراقي هم اين‌چنين است اضافهٴ اشراقي مضاف‌آفرين است نه اينكه مضافي هست و مضاف‌اليهي هست و بينشان اضافه است.

حجاب هم اين‌چنين است حجابهاي اعتباري مي‌گويند بين اين ديوار شرقي و ديوار غربي پرده‌اي حاجب است، فاصل است اما حجابهاي اشراقي كه در قبال اضافهٴ اشراقي است خود اين محجوبْ حجاب است نه اينكه بين او و بين محجوب‌عنه حجابي باشد فرمود بين خداي سبحان و بين بشر حجابي غير از خود بشر نيست اگر آن بزرگوار گفته است كه «تو خود حجاب خودي» از اين روايت نوراني حضرت ابي‌ابراهيم گرفته خب، پس اين در حالت خطر برطرف مي‌شود.

پرسش: ...

پاسخ: نه، معصومين در بحثهاي قبل هم گذشت اينها آينه‌اند اينها حجاب نيستند اينها رابط‌اند رابطي كه هم نامهٴ ما را زودتر مي‌رسانند هم پاسخ او را زودتر به ما مي‌رسانند چيزي واسطه است كه اين واسطه براي تقريب كار است نه براي تبعيد كار چيزي كه حجاب هست نه مي‌گذارد نالهٴ مظلوم به او برسد نه مي‌گذارد اغاثهٴ او به مستغيث برسد اما يك وقت است كه نه، نور را زودتر مي‌گيرد زودتر مي‌رساند اينها مي‌شوند وجه‌الله اينكه درباره مسيح(سلام الله عليه) دارد كه «كان وجيهاً» اينكه در دعاي «توسّل» مي‌گوييم «يا وجيهاً عند الله» اگر چيزي وجه‌الله شد زودتر نالهٴ ما را مي‌رساند و زودتر اغاثهٴ ذات اقدس الهي را به ما مي‌رساند اين حجابي نيست اين مجراي فيض است.

بنابراين قرآن اين طور است، دعا اين طور است، عبادت اين طور است ما وقتي كه بر اساس ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[8] توسّل مي‌جوييم يا به نماز يا به روزه يا به زيارت يا به مشهد رفتن يا به عرض ارادتهاي ديگر اينها وسيله‌اند يعني زودتر به وسيلهٴ اينها نالهٴ ما مي‌رسد و زودتر پاسخ دريافت مي‌كنيم اينكه مي‌گوييم «فقد جعلتُ الاقرار بالذنب إليك وسيلتي»[9] «يتوسّل إليك بربوبيّتك»[10] همين است گاهي اعتقاد به ربوبيّت او، گاهي اقرار به عبوديت خود، گاهي توسل به ولايت اولياي الهي و ائمه(عليهم السلام) همه اينها مي‌شود مجراي فيض اگر چيزي وجه‌الله شد زودتر ناله را مي‌رساند و زودتر پاسخ را مي‌آورد بيگانه‌اي در كار نيست اين حالت در زمان خطر پيدا مي‌شود يعني ذات اقدس الهي گاهي انسان را در فشار قرار مي‌دهد كه بگويد «يا الله» در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بحث گذشت فرمود ما اينها را در فشار داديم كه بگويند «يا الله» چرا نگفتند؟ «ما أخذناهم» چرا ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾[11] چرا تضرّع نكردند؟ ما كه اين راه را هم براي آنها باز كرديم ما به آنها نعمت داديم كه شكر كنند نكردند، اينها را در فشار قرار داديم كه بگويند «يا الله» باز هم نگفتند چرا ﴿فَلَوْلاَ إِذْ جَاءَهُم بَأْسُنَا تَضَرَّعُوا﴾ چرا تصرّع نكردند ما اين راه را هم كه برايشان باز كرديم هم آن راه را باز كرديم شكر كنند، هم اين راه را باز كرديم كه ناله كنند نه ناله كردند، نه شكر كردند وقتي كه اين طور شد از هر دو راه اينها خودشان را به بيراهه زدند ﴿فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ﴾[12] نعمتهاي فراوان داديم، داديم، داديم در بحبوحهٴ نعمت اينها را گرفتيم مثل به تعبير شيخ بهايي نظير كرم ابريشم كه مي‌تند، مي‌تند در همان محصول كار خودش خفه مي‌شود «كدودٌ كدود القزّ ينسج دائما»[13] اين در همان كار خودش خفه مي‌شود فرمود ما از آن راه در را باز كرديم نيامدند، از اين راه در را باز كرديم نيامدند وقتي اين كار را كردند ﴿فَتَحْنَا عَلَيْهِمْ أَبْوَابَ كُلِّ شَيْ‌ءٍ حَتَّي إِذَا فَرِحُوا بِمَا أُوتُوا﴾[14] پرنعمت شدند آن‌ وقت ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً﴾.

غرض اين است كه اين فشار از بهترين نعمتهاي الهي است كه آدم بالأخره متوجه مبدأ مي‌شود اصرار قرآن در سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه بحثش گذشت اين بود ما آخر اين در را باز كرديم چرا نگفتند «يا الله»؟ چرا بيراهه رفتند؟ چرا تضرّع نكردند؟ چرا ناله نكردند، حالا دربارهٴ كساني كه گرفتار دريا يا صحرا شدند فرمود ما اينها را فشار اينها را كه ديديم از آنها بپرس ﴿مَن يُنَجِّيكُم مِن ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَالْبَحْرِ﴾[15] وقتي كه ما اينها را نجات داديم دوباره اينها احساس امنيت مي‌كنند و خيال مي‌كنند كه از خودشان است و اين.

پرسش: ...

پاسخ: خب نور اگر يك امر وجودي است بايد با دل او را يافت نه با عقل او را فهميد ما با عقل اين چيزهايي كه مي‌فهميم مي‌گوييم اينها علامت است براي آن وجود خارجي وگرنه آن نه مفهوم است، نه ماهيّت الآن يك مهندس كشاورزي معناي شجر را به خوبي مي‌فهمد چون شجر ماهيت است هم در خارج است هم در ذهن چون هم در خارج است هم در ذهن مي‌تواند ياد بگيرد عناوين اعتباري هم همين طور است هم مصداق بالعرض دارد در خارج، هم در ذهن مي‌توان آنها را ياد گرفت اما اگر چيزي از سنخ مفهوم نبود، از سنخ ماهيّت نبود اصلاً به ذهن نمي‌آيد و حتي كلمهٴ خدا، كلمهٴ الله اين كلمهٴ خدا به حمل اوّلي خداست ولي به حمل شايع مفهوم ذهني است اين روايت مرسل كه از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) در كتابها هست از غَرر روايات است اگر سند پيدا بشود دارد كه «كلّما ميّزتموه بأوهامكم في أدق معانيه مخلوق مصنوع مثلكم مردود اليكم»[16] حالا شما بگوييد «الله» اين الله يك «الف» است و يك «لام» مشدّد است و يك «لام» سوم و يك «هاء» اين به حمل اوّلي الله است وگرنه به حمل شايع مفهوم ذهني است ديگر همان طوري كه نظير شريك‌الباري گفتند شريك‌ باري به حمل اوّلي شريك باري است ولي به حمل شايع عدّ ممّا خلق خدا هم همين طور است، الله هم همين طور است، اين جوشن‌كبيرهايي كه مي‌خوانيم همين طور است اينها همه مفاهيم‌اند كه در ذهن ما هستند و هيچ كدام از اينها خالق ما نيستند اينها مفاهيم مخلوق ذهن ما هستند اينها از آن جهت كه حاكي خارج‌اند ما تا خارج نباشيم و او را نيابيم مصداق خارجي نخواهد داشت ما هم مي‌گوييم كه ما كاري به مفهوم ذهني نداريم اينها از آن جهت كه حاكي از واقع‌اند، حاكي از خارج‌اند به آنها كار داريم مي‌گوييم بسيار خب، شما كه مي‌گوييد ما با اين مفاهيم كار نداريم مگر از آن جهت كه اينها حاكي از واقع‌اند، حاكي از خارج‌اند اين واقعي كه شما در ذهن داريد يك‌دانه «واو» است و يك‌دانه «الف» است و يك‌دانه «قاف» است و يك‌دانه «عين» اين واقع به حمل اوّلي واقع است وگرنه به حمل شايع مفهوم ذهني است اينكه واقع نيست خارج هم بشرح ايضاً [همچنين] يك‌دانه «خاء» هست و يك‌دانه «الف» است و يك‌دانه «راء» و «جيم» اين مفهوم به حمل اوّلي خارج است وگرنه به حمل شايع صورت ذهني است ديگر اينكه خارج نشد كه اين مثل كودكي است كه سيب را در آينه مي‌بيند مكرّر فشار مي‌آورد كه در آينه سيب را پيدا كند آخر در آينه سيب نيست سيب جاي ديگر است مفهوم خارج، مفهوم خدا، مفهوم «لا شريك له» اين‌گونه از مفاهيم اينها در ذهن‌اند اينها به حمل اوّلي خدا و «لا شريك له» و «لا مَثيل له» و امثال ذلك‌اند وگرنه به حمل شايع مفاهيم ذهني‌اند اينها مشكلي را حل نمي‌كنند لذا ما همه اين حرفها را داريم مشكل ما حل نمي‌شود آنكه مشكل را حل مي‌كند جاي ديگر است آن كسي كه در اتاق عمل مي‌گويد «يا الله» او چطور مي‌گويد همان طوري كه ما مي‌گوييم يا طور ديگر مي‌گويد او دارد مي‌يابد يعني آنكه در اتاق عمل هست با علم شهودي مي‌يابد وقتي مي‌يابد مضطرّ است ديگر اشكش هم جاري مي‌شود ما مي‌فهميم در بحثهاي ديروز از خواجه عبدالله انصاري اين نقل شده كه ما داناييم و نه دارا آنكه مشكل آدم را حل مي‌كند دارايي است نه دانايي، دانايي همين مفاهيم و اصطلاحات و صُوَر ذهنيه است و آنكه ذات اقدس الهي از همه بشر مي‌خواهد آن دارايي است اين سرمايه را به همه داده و آنكه كمياب است آن دارايي است وگرنه اين دانايي خب بالأخره خيليها اهل اين‌ هستند كه دانا بشوند فرمود: ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ﴾، بنابراي آنچه را كه قرآن كريم روي آن اصرار دارد همين است.

در جريان علم و دين كه بحثهايش خيلي گذشت گاهي هم كه اشكال و سؤال مي‌شود اين را هم اشاره كنيم و وارد بحث بعدي بشويم يك وقت بود كه مي‌گفتند كه قلمرو علم و دين از هم جداست اينها درگير هم نيستند علم يك چيز ديگر مي‌گويد دين كار به چيز ديگر دارد، علم از بود و نبود خبر مي‌دهد دين از بايد و نبايد خبر مي‌دهد بعد از جريان گاليله و كليسا درگيري شروع شده اين مقطع دوم بود كه نزاع و مخاصمه و كارزار و زدوخورد و اعدام و اينها شروع شد در مقطع سوم آمدند گفتند كار با كارزار نمي‌شود با مناظره و با گفتگو و گفتمان بين علم و دين بايد حل بكنند.

مرحله چهارم رسيدند كه نه، اصلاً كاملاً جاي مناظره نيست ائتلاف دارند و مي‌توان اينها را كنار هم جمع كرد مي‌بينيد هر روز يك قول جديد هم پيدا مي‌شود برخي هم مي‌گويند ـ معاذ الله ـ آن بخشهايي كه مربوط به اسرار عالم و رموز خلقت و مسئله توحيد و وحي و نبوت و اينهاست اينها حرفهاي خداست بخشهاي ديگري كه در قرآن است مربوط به ژنتيك و كيهان‌شناسي و امثال ذلك اينها ـ معاذ الله ـ گفتهٴ خود پيغمبر است بشري است اشتباه‌ هم بردار است اين هم علمي است نه ديني غافل از اينكه همه اينها گفتهٴ ذات اقدس الهي است و دين مجموعهٴ آن عقايد و اخلاق و فقه و حقوق و فنون و علوم است و هستي‌شناسي دين به اراده و علم ازلي خدا برمي‌گردد منبع معرفتي دين عقل و نقل است و عقل حجّت شرعي است فرقي بين برهان عقلي با دليل نقلي نيست انسان اگر به وسيلهٴ آيه يا روايت معتبري مطلبي را فهميد مي‌شود حجّت شرعي، با عقل تجريدي يا تجربي چيزي را بفهمد مي‌شود حجّت شرعي و مي‌شود دين نمي‌شود گفت اين را من چون خودم فهميدم مختارم مي‌خواهم به آ‌ن عمل بكنم يا علم نكنم. سرّ اينكه حرف قارون را ذات اقدس الهي نفي مي‌كند براي آن است كه اين مي‌گفت من خودم فهميدم چون براي خودم است خودم فهميدم و با فهم خودم به دست آوردم لذا مختارم در او هر كاري كه مي‌خواهم بكنم هر تصميمي كه بگيرم خودم آزادم خداي سبحان مي‌فرمايد نه خير اين‌چنين نيست در سورهٴ مباركهٴ «قصص» آيه 78 اين است ﴿قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ من خودم علم اقتصاد داشتم بلد بودم كسب بكنم مال پيدا كردم. مي‌گويند خير، تو با حجّت شرعي كسب كردي اين علم عطيهٴ خداست و چون اين علم دادهٴ خداست و حجّت الهي است برابر دستور الهي بايد عمل بكنيد.

خيلي از ماها اسلامي حرف مي‌زنيم و قاروني فكر مي‌كنيم اينكه مي‌گويند الهيّات بشري، علم بشري، اقتصاد بشري يعني بشر از خودش فهميد بشر همان ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[17] بود كه ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾ بود كه ﴿جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ﴾[18] كه ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[19] آن وقت اين بشر چطور مي‌شود بشري اين علم مي‌شود بشري يا مي‌شود ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[20] گاهي خداي سبحان علم را نازل مي‌كند، گاهي علم را الهام مي‌كند آنچه را كه بشر دارد حجّت الهي است خدا به او ياد داد مي‌شود انسان چيزي را بفهمد و مسئول نباشد بگويد من خودم طبق اين تشخيص دادم مي‌خواهم برابر اين عمل بكنم يا نكنم يا هر چه انسان فهميد همان طوري كه «ما انزله الله» حجّت الهي است «ما الهمه الله» هم حجت الهي است يك وقت است كه در فلان روايت دارد تقوا اين است، فجور اين است يك وقت در نهاد ما نهادينه شده است كه فجور چيست؟ تقوا چيست؟ هر دو مي‌شود حجّت الهي ديگر كسي نمي‌تواند بگويد من خودم فهميدم چون خودم فهميدم اين بد است آن خوب است مختارم در عمل كردن، خير به تو فهماندن نه تو فهميدي قاروني حرف نزن نگو ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[21] اسلامي فكر بكن و اسلامي حرف بزن بگو ﴿عَلَّمَنِي رَبِّي﴾[22] ، «ألهمني ربي» آنجا «أنزل إليّ ربي» اينجا «ألهم اليّ ربي» مي‌شود حجّت شرعي اگر حجت شرعي شد اگر مربوط به احكام و فقه و حقوق و اخلاق باشد كه بايد و نبايد است در آن عمل هست اگر نه، عملي نباشد علمي باشد اثرِ علمي دارد انسان مي‌گويد خدا چنين فرمود، خدا چنين كرد در موقع عمل كردن هم مواظب است با ساير احكام شرعي تطبيق بكند همان طوري كه ما در فقه يك سلسله امور توصّلي داريم يك سلسله امور تعبّدي در مسائل علمي هم اين‌چنين است يك سلسله امور عبادي داريم، تعبّدي داريم كه اينها آيات الهي‌اند، مخلوق الهي‌اند اينها را با صبغهٴ خلقت الهي مي‌فهميم يك سلسله امور توصّلي است حالا ما فهميديم كه خاصيّت نور اين است، خاصيت زغال سنگ اين است، خاصيت فلان معدن اين است اين اثر عملي نظير نماز و روزه ندارد ولي بالأخره كاري را كه در مملكت بايد انجام بدهيم برابر اين بايد انجام بدهيم ديگر اين نظير نماز و روزه نيست اما عمل خاصّ خودش را دارد بنابراين چيزي در عالم نيست كه در حوزهٴ دين نباشد هم آن مرحلهٴ جدايي قلمرو از بين مي‌رود، هم آن درگيري گاليله و كليسا از بين مي‌رود، هم مناظره و رودرروي هم قرار گرفتن از بين مي‌رود هم مي‌شوند هماهنگ هم يكي عقل است، يكي نقل است هر دو حجّت شرعي‌اند با هم تطبيق مي‌كنند آن ادلّهٴ عقلي را در خدمت ادلّهٴ نقلي، اين ادلّه نقلي را در جوار ادلّه عقلي جمع‌بندي مي‌كنند به يك نتيجه مي‌رسند و نتيجه مي‌گيرند كه قرآن اوّل تا آخرش كلام ذات اقدس الهي است و بايد بيشتر فحص كرد و از آن مطالبي را ياد گرفت.

حالا از اين بحث كه بگذريم وارد مسئلهٴ كرامتِ انسان مي‌شويم. در جريان كرامت انسان ذات اقدس الهي انسان را كريم خلق كرد مستحضريد كرامت از واژه‌هايي است كه معادل فارسي ندارد يا بسيار كم است.

پرسش: ...

پاسخ: نه ديگر، چون حجاب خدا فاصله است نه چيز ديگر اگر خدا بين ما و ما فاصله است ما قبل از اينكه خودمان را بفهميم خدا را مي‌فهميم اين مؤيّد همان است بين ما و ما خدا فاصله است چون او «والجٌ في الأشياء لا بالممازجه»، «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه» ما كه صمد نيستيم اين روايت نوراني را مرحوم كليني نقل كرده است كه غير خدا هر چه باشد اجوف است خداست كه صمد است و پُر است خلأيي در آن نيست بين ما و ما خدا فاصله است يعني قبل از اينكه ما خودمان را بفهميم او را مي‌فهميم ما مركزِ فهم ما قلبِ ماست اين قلب ما تا برود خود را بشناسد خدا را مي‌شناسد اول خدا را مي‌شناسد بعد در سايهٴ خدا خود را مي‌شناسد چون معناي حرفي بدون اسم قابل شناخت نيست ما اول بصره و سير را مي‌شناسيم آن‌وقت در جوار بصره و سير معناي «از» و «مِن» را مي‌فهميم وگرنه «از» چه معنايي دارد اگر سيري نباشد بصره‌اي نباشد «مِن» معنا پيدا نمي‌كند اگر ذات اقدس الهي ـ معاذ الله ـ نباشد انساني در كار نيست اين بين ما و قلب ما چون قلب همان عنصر محوري معرفت‌شناسي خود ماست ديگر، خب.

پرسش: ...

پاسخ: اينها همه حجاب نوري است ديگر در همين دعاي مناجات شعبانيه همين است كه «حَتّي‌ تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوُبِ حُجُبَ النُّورِ» حجابهاي ظلماني است مثل معاصي، حجابهاي نوراني است حجابهاي نوراني خودشان نورند الآن سرّ اينكه ما نمي‌توانيم جرم شمس را ببينيم بين ما و جرم شمس حجاب است آن حجاب چيست؟ شدّت نورانيّت خود شمس است يك وقت است كه شمس آن ما در اثر حركت وضعي زمين پشت در زميني قرار داريم كه پشت زمين به اين طرف است روي زمين به آن طرف ما آفتاب را نمي‌بينيم براي اينكه ما محجوبيم اين كُرهٴ زمين نمي‌گذارد ما او را ببينيم حالا كه برگشت به حركت وضعي ما در جايي قرار گرفتيم كه روبه‌روي آفتابيم باز هم آفتاب را نمي‌بينيم جرمش را كه نمي‌بينيم آن وقتي كه حالت كسوف هست مي‌گويند اگر كسي با چشم غير مسلّح بخواهد آفتاب را ببيند كور مي‌شود الآن روز روشن است ما آفتاب را نمي‌بينيم چه چيزي باعث است كه آفتاب را نمي‌بينيم؟ شدّت نورانيّت است ديگر، شدّت نورانيّت او نمي‌گذارد ما او را ببينيم اين مي‌شود حجاب نوري، پس حجاب دو قِسم است يا نوراني است يا ظلماني در مناجات شعبانيه كه دارد «حَتّي‌ تَخْرِقَ اَبْصارُ الْقُلوُبِ حُجُبَ النُّورِ» اين است.

يك مثال سادهٴ غير حقيقي بزنيم تا آن مثال حقيقي روشن بشود الآن طلبه‌اي كه تازه معالم شروع كرده چرا مطالب كفايه را نمي‌فهمد شما صغرا اقامه مي‌كنيد، برهان اقامه مي‌كنيد صغرا يك چيز روشن، كبرا روشن اين ذهنش مي‌خواهد عبور بكند از صغرا و كبرا برسد به نتيجه اين علميّت صغرا و كبرا كه نور است چشمِ دل او را خيره مي‌كند او آن درك را ندارد كه بتواند از اين دوتا مقدمه بگذرد به نتيجه برسد نتيجه در جاي سوم نشسته، كبرا در جاي دوم نشسته، صغرا در جاي اول نشسته همه علم‌اند و نورند اما اين طلبهٴ معالم‌خوان ديدش قوي نيست كه بتواند خَرق كند اين حُجُب نوري را صغرا را بشكافد، كبرا را بشكافد به نتيجه برسد اينجا كه ديوار كشيده نشد كه پرده‌اي هم كه در كار نيست اين صغرا و كبراي علمي حجاب نوري است براي يك طلبه معالم‌خوان و همچنين و هكذا و هكذا اگر كسي رشد علمي پيدا كرد چون دستگاه ديد او قوي مي‌شود از صغرا مي‌گذرد، از كبرا مي‌گذرد به نتيجه مي‌رسد خودش آن‌گاه صغرا و كبرا هم تشكيل مي‌دهد به نتيجه ديگر بار مي‌يابد. حجاب دو قسم است بعضيها نوري است، بعضيها ظلماني در محدودهٴ طبيعت حجابها ظلماني است، در محدودهٴ فراطبيعت حجابها نوراني است.

مسئله كرامت، ذات اقدس الهي انسان را به عنوان كريم معرفي كرد مستحضريد كه واژه كرامت در عربي از واژه‌هاي كمياب است كه معادل فارسي ندارد يا بسيار كم است چون كرامت غير از سخاوت است، كرامت غير از جود است و كرامت غير از كبير بودن است، كرامت غير از عظيم بودن است، كبير يك معنا دارد، عظيم يك معنا دارد، كريم يك معنا دارد، جواد يك معنا دارد، سخي يك معنا دارد، كريم يك معنا. كرامت از واژه‌هاي عربي است كه شايد معادل فارسي نداشته باشد آن بزرگواري و بزرگ‌طبعي و بزرگ‌منشي اين را ذات اقدس الهي به انسان داد درباره فرشته‌ها هم به كرامت ياد كرد ﴿إِنَّ عَلَيْكُمْ لَحَافِظِينَ ٭ كِرَاماً كَاتِبِينَ﴾[23] يا ﴿بِأَيْدِي سَفَرَةٍ ٭ كِرَامٍ بَرَرَةٍ﴾[24] و مانند آن و خودش هم به عنوان اوّلين معلّم كه دارد بشر را علم درس مي‌دهد به وصف اكرم ستود كه فرمود: ﴿اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ٭ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[25] او چون اكرم است درس كرامت داد اگر گفتند فلان شبستان فلان فقيه تدريس مي‌كند يعني درس فقه مي‌دهد، فلان مدرسه فلان اديب تدريس مي‌كند يعني درس ادبيات مي‌دهد، در فلان مسجد فلان اصولي تدريس مي‌كند يعني درس اصول مي‌دهد، در فلان دانشكده فلان طبيب تدريس مي‌كند يعني درس طب مي‌دهد، اگر گفتند اكرم دارد تدريس مي‌كند يعني درس كرامت مي‌دهد ديگر ﴿اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ٭ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ﴾ او دارد كرامت ياد مي‌دهد مفهومي نيست ماهوي نيست همان تكويني است كريم‌آفرين است، كرامت‌بخشي است با ﴿كُنْ فَيَكُونُ﴾[26] فرمود من درس كرامت دادم انسان هم شده كريم انسان «بما أنّه انسان» خواه مشرك خواه كافر از آن به بعد خودش را آلوده مي‌كند من كريم‌آفرينم كريم خلق كردم حالا او به سوء اختيار خودش اين كرامت را بيجا صرف كرده شرك ورزيده، كفر ورزيده، نفاق ورزيده اين كرامت را هدر داده من يك موجود كريم خلق كردم ساده‌ترين و نازل‌ترين و عوامانه‌ترين حرف همين است كه در ادبيات فارسي ما آمده از اينجا شروع بكنيم تا برسيم به آن معاني بلند مي‌گويند انسان در دوران كودكي شيرش را از سينه مي‌خورد آن حيوانات از نيم زيرينه شير مي‌خورند اين عوامانه‌ترين تعبيري است كه مي‌شود فرق انسان و حيوان را ذكر كرد اما وقتي از اين عوامانه بالا آمديم ذات اقدس الهي مي‌گويد كه كاري كه من درباره انسان كردم درباره هيچ كسي نكردم اگر انسان نطفه بود خب گوسفند و اينها هم نطفه‌اند، اگر علقه بود كه مشترك است، اگر مضغه بود كه مشترك است، اگر عِظام بود كه مشترك است، اگر ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ بود كه مشترك است، اگر جنين بود كه مشترك است اينها كه ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ ندارند ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ﴾[27] او را من چيز ديگر كردم چون چيز ديگر كردم ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ تا اين محدوده كه مشترك بين انسان و دام است مگر نطفه بودن، علقه بودن، مضغه بودن، عظام بودن، ﴿فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً﴾ جنين‌ بودن اينها مشترك نيست اينها كه ﴿أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ نمي‌آورد من او را طور ديگر كردم، طور ديگر كردم روشن نيست كه چه چيزي است ﴿ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» همين مطلب را بيان فرمودند يعني آيهٴ دوازده تا چهارده همين است اين نطفه را به اين صورت درآورديم تا آن محدوده كه مشترك بين انسان و دام است آنجا كه او چيز ديگر شد، جنس ديگر شد، نوع ديگر شد، يك موجود ديگر شد ﴿فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ﴾ آن محدوده‌اي كه انسان چيز ديگر است آن محدوده جاي ﴿كَرَّمْنَا﴾ است اگر خودش را از آن بالا پَرت كرد مي‌شود ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[28] ما انسان را بالا برديم او خودش را حالا پَرت كرده بله ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ راز كرامت او را ان‌شاءالله در بحثهاي بعد خواهيم گفت.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] انبیاء/سوره21، آیه68.
[2] شعراء/سوره26، آیه62.
[3] بقره/سوره2، آیه111.
[4] مجادله/سوره58، آیه22.
[5] مجادله/سوره58، آیه22.
[6] . توحيد صدوق، ص179.
[7] یس/سوره36، آیه82.
[8] مائده/سوره5، آیه35.
[9] . مفاتيح‌الجناان، مناجات شعبانيه.
[10] . مفاتيح‌الجنان، دعاي كميل.
[11] انعام/سوره6، آیه43.
[12] انعام/سوره6، آیه44.
[13] . بحارالأنوار، ج70، ص23.
[14] انعام/سوره6، آیه44.
[15] انعام/سوره6، آیه63.
[16] . بحارالأنوار، ج66، ص293.
[17] سوره قيامت، آيه 37.
[18] نحل/سوره16، آیه78.
[19] علق/سوره96، آیه5.
[20] شمس/سوره91، آیه8.
[21] قصص/سوره28، آیه78.
[22] یوسف/سوره12، آیه37.
[23] انفطار/سوره82، آیه10 ـ 11.
[24] عبس/سوره80، آیه15 ـ 16.
[25] علق/سوره96، آیه3 ـ 5.
[26] یس/سوره36، آیه83.
[27] مؤمنون/سوره23، آیه14.
[28] اعراف/سوره7، آیه179.