درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/02/18

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 67 الی 70

 

﴿وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَي الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الْإِنسَانُ كَفُوراً﴾﴿67﴾﴿أَفَأَمِنتُمْ أَن يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً﴾﴿68﴾﴿أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَي فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُم بِمَا كَفَرْتُمْ ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعاً﴾﴿69﴾﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَي كَثِيرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً﴾﴿70﴾

 

در اين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه در مكه نازل شد بخشي از مطالبش جهان‌بيني الهي است يعني اثبات اينكه مبديي هست و آن مبدأ واحد است «لا شريك له» و عليمِ مطلق است، قديرِ محض است و مانند آن.

براي هدايت جامعه وحي و نبوت و رسالتي دارد و براي بررسي اعمال خوب و بد مردم هم صحنهٴ معادي دارد. آن‌گاه هم از علوم اسلامي مطالبي به ميان آمده يعني اسلامي‌بودن علوم و هم از مسائل تجربي و مشاهدات دروني سخن به ميان آمده و هم دربارهٴ انسان‌شناسي و كرامت انسان اينها از مسائل مهمّي است كه در قرآن مخصوصاً در سُوَر مكّي آنها مطرح است. جريان كشتيراني در دريا را ذكر مي‌كند به عنوان يكي از فنون اسلامي. در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد علم اعمّ از آنچه كه به بود و نبود برمي‌گردد يعني حكمت نظري به اصطلاح طبيعيات، رياضيات، الهيات و آنچه كه به بايد و نبايد برمي‌گردد يعني اخلاق، فقه، حقوق و مانند آن همه اينها در قرآن كريم عناصر محوري‌اش و خطوط كلي‌اش آمده و به عنوان علوم اسلامي مطرح شد هم بخش بود و نبود كه به جهان‌بيني برمي‌گردد، هم بخش بايد و نبايد كه به حكمت عملي برمي‌گردد. معيار اسلامي‌بودن علوم هم اين است كه اگر معلوم، فعل خدا يا قول خداست علم، عطيّه الهي و نعمت الهي است عالِم هم مخلوق خداست مخلوق خدا با عطيهٴ الهي دارد قول خدا را مي‌شناسد يا فعل خدا را مي‌شناسد اين مي‌شود اسلامي. تفسير، فقه، حقوق، اخلاق اينها اسلامي است زيرا يك مفسّر كه مخلوق خداست با علم كه هديهٴ الهي است مي‌فهمد خدا چه گفته است فيزيك، شيمي، رياضي و مانند آن علوم اسلامي‌اند زيرا اين دانشمندان كه مخلوقهاي پروردگارند با علم كه عطيهٴ الهي است مي‌كوشند بفهمند خدا چه كرده است زمين خلقت خداست، آسمان خلقت خداست لحظه به لحظه يك عالِم زمين‌شناس مي‌فهمد خدا چنين كرد، خدا چنين كرد، خدا چنين كرد همان طوري كه لحظه به لحظه يك مفسّر مي‌گويد و مي‌فهمد خدا چنين گفت، خدا چنين گفت، خدا چنين گفت. فهميدنِ فعل خدا مثل فهميدن قول خدا علمي است اسلامي.

چهار مطلب در بحثهاي قبل روشن شد اينكه «الدين ما هو» دين چيست؟ يكي «الإيمان والتديّن ما هو»، يكي اينكه منبع هستي‌شناسي دين چيست؟ «ما هو» يكي منبع معرفت‌شناسي دين چيست؟ «ما هو» اين چهار امر شايد چهل بار گفته شد دينْ مجموعهٴ عقايد، اخلاق، فقه، حقوق، فنون است دين اين است تديّن يعني باوركردن اينها، قبول كردن اينها كه از آن به ايمان ياد مي‌كنند منبع هستي‌شناسي دين اراده و علم ازلي خداي سبحان است فلان عقيده اين‌چنين است، درباره توحيد اين است، نبوّت اين است، مبدأ و معاد اين است، چه كسي اين قوانين را وضع كرد؟ فقط خدا، اين مطلب سوم اين هستي‌شناسي دين.

مطلب چهارم منبع معرفت‌شناسي دين است ما از كجا بفهميم كه خدا چه چيزي فرمود؟ خدا چه چيزي بيان كرد؟ آن را با عقل برهاني و نقل معتبر مي‌شود تشخيص داد آن نقل معتبر مي‌شود قرآن و روايات، روايات هم راه خاصّ خودش را دارد، قرآ‌ن هم راه مخصوص خودش را دارد پس «الدين ما هو»، «التديّن ما هو»، «الدين هل هو» كه منبع هستي‌شناسي دين است، «الدين لم هو» كه منبع معرفت‌شناسي دين است اين بارها گفته شد.

اگر كسي روشمندانه وارد مسئله دين‌شناسي شد خواه مربوط به فقه و اصول، خواه فلسفه و كلام، خواه تفسير، خواه حقوق، اگر روشمندانه نبود، علوم پايه رعايت نكرد، ادبياتي نبود، فقهي نبود، اصولي نبود يا بعضي از اينها به حدّ نصاب نرسيد آنچه را كه اين شخص فهميده است حجّت شرعي نيست و اگر روشمندانه بود، اجتهادش روشمندانه بود طبق بيانات ائمه(عليهم السلام) كه هم از امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است هم از امام رضا(سلام الله عليهما) كه فرمود: «علينا إلقاء الاصول وعليكم التفريع»[1] روشمند بود آنچه را كه اين شخص فهميد براي خود او و مقلّدان او حجّت است اين حجّت شرعيه اما مطابق با واقع است يا نه؟ ممكن است مطابق باشد، ممكن است نباشد دوتا فقيه كه دوتا رأي مناقض هم دارند، خب يقيناً يكي مطابق است ديگري مطابق نيست چون هر دوي اين نقيضين كه نمي‌توانند حق باشند ولي هر دو حجّت‌اند، هر دو مُعذِّرند، هر دو عذرند و مي‌شود به آن عمل كرد آنكه نظرش مطابق با واقع بود دوتا اجر مي‌برد «للمصيب اجرا» آنكه نظرش مطابق با واقع نبود يك اجر مي‌برد براي اينكه تلاش و كوشش را كرد منتها به مقصد نرسيد در تفسير اين طور است، فقه اين طور است، اصول اين طور است، اخلاق اين طور است، حقوق اين طور است، علوم هم همين طور است.

از نظر اسناد اگر كسي روشمندانه وارد اين علوم نشد چيزي را به خدا نسبت داد مي‌شود تشريع و بدعت، اگر روشمندانه وارد شد و چيزي را فهميد گفت آنچه را كه من برابر نظر قاصر خودم با تلاش و كوشش لازم فهميدم اين است اين مي‌شود حجّت شرعي اين ديگر بدعتي در دين نگذاشته و تشريع هم نكرده و اگر كشف خلاف شد مي‌گويد من بد فهميدم نه اينكه ـ معاذ الله ـ دين اشتباه كرده در اين جهت فرقي بين فقه و اصول و شيمي و فيزيك و امثال ذلك نيست منتها در نحوهٴ اسناد بايد رعايت كرد اگر جزم دارد واقعاً با برهان قطعي بر او ثابت شد مي‌تواند جازماً اسناد بدهد، اگر طمأنينه دارد مي‌تواند مطمئناً اسناد بدهد اگر به اين مرحله نرسيد به اصطلاح علم يا علمي نبود بايد بگويد من گمان مي‌كنم، احتمال مي‌دهم كه خدا اين‌چنين كرده باشد يا خدا اين‌چنين فرموده باشد اسناد ندهد اينها راههايي است كه در علوم چه در مسئلهٴ بود و نبود كه به حكمت نظري برمي‌گردد، چه در مسئله بايد و نبايد كه به حكمت عملي برمي‌گردد قرآن كريم اينها را گاهي در هواشناسي، گاهي در درياشناسي، گاهي در رزق، گاهي در خشكسالي، گاهي در تَرسالي در عناوين گوناگون اينها را مطرح مي‌كند.

در اين آيه گذشته از آن مسئله علم تجربي كه دارد ﴿يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ﴾[2] براي اينكه ﴿الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ﴾ وسيلهٴ خوبي و وسيلهٴ كشتي براي شما فراهم كرده آب را مسخّر قرار داده، هوا را مسخّر قرار داده، باد را مسخّر قرار داده كه شما به منطقهٴ دوري سفر كنيد، تجارت كنيد بعد از آن جريان علمي كشتيراني و هواشناسي و درياشناسي و مانند آن مسئله اين تجربهٴ ديني را مطرح مي‌كند. به مشركان حجاز مي‌فرمايد آنچه كه در ياد و خاطرهٴ شما نيست خداست آنچه در عبادتهاي شما مطرح نيست خداست، آنچه در اذهان شما، خاطرات شما، اذكار شما، ذُكر و ذِكر شماست بتهاست اين كار رسمي شما چطور در موقع خطر همه اينها كنار مي‌روند آنچه كه يادتان نبود و به ياد او نبوديد او فقط مي‌ماند اين را هم شما خودتان تجربه كرديد، يافتيد هم ديگران كه يافتند به شما گفتند و شما هم يافتهٴ خود را به ديگران منتقل كرديد اين حالت تجربي را شما چطور توجيه مي‌كنيد اينكه هميشه به ياد اصنام و اوثان بوديد در هر كاري مي‌آمديد اين بتها را مسح مي‌كرديد گذشته از آن بتهاي بتكده بتهاي خصوصي هم داشتند آن اشرافشان در همان جريان جنگ بدر و امثال بدر همين سران صناديد قريش و اينها گذشته از اينكه از آن بتهاي معبدشان و بتكده كمك مي‌گرفتند بتهاي خصوصي هم كه در منزل داشتند در اتاقهاي مخصوص رفتند آنها را تبرّك كردند، تمسّك كردند، از آ‌نها هم كمك خواستند وارد جنگ بدر شدند.

فرمود شما همه اين بتها به يادتان هست اما وقتي در دريا قرار گرفتيد همه اينها از يادتان مي‌رود چيزي كه تاكنون به يادش نبوديد به يادتان مي‌آيد آن چه چيزي است؟ اين را اگر كسي موحّد باشد حدّ وسط برهانش عنايت و حكمت است، اگر موحّد نباشد ملحد باشد يعني ماركسيست باشد، كمونيسم باشد حدّ وسطش همان حدس است.

بيان ذلك اين است كه اگر مثلاً ما درختهايي در عالم داشته باشيم كه همه آنها تشنه آب‌اند اگر گياهاني داريم، درختاني داريم، روييدنيهايي داريم كه تشنهٴ آب‌اند يقين داريم در عالم آب هم هست، چرا؟ براي اينكه انسان يا موحّد است يا ملحد، اگر موحّد باشد مي‌گويد خدايي كه درختها را آفريد و از عطش اينها باخبر است چگونه درخت مي‌آفريند بي‌آب؟ چگونه گياهان خلق مي‌كند بدون آب؟ اينكه با حكمت او سازگار نيست، اين با عنايت او سازگار نيست اگر تشنه‌اي هست آبي هست براي اينكه آن حكيم علي‌الاطلاق كار عَبث نمي‌كند اگر ملحد باشد موحّد نباشد خدايي را ثابت نكرده باشد اين عالم را عالم علم مي‌دانند تمام رشته‌هاي علمي را تقديس مي‌كند اين‌چنين نيست كه اگر آفتي را در جايي ببيند مي‌گويد اتفاقي است نه، اين بيمارستان سَري مي‌زند، براي درمان هر بيماري سالها درس مي‌خواند تا بفهمد راه‌حلّ اين بيماري چيست پس نظمي را در عالم قبول كرده ولو ـ معاذ الله ـ مبديي نباشد نظم را قبول كرده هيچ چيزي هم بي‌سبب نيست و هيچ چيزي هم كه آفت و اُفت باشد بدون عامل حلّ مشكل نيست اين را فهميده حدس مي‌زند كه يقيناً در عالم آبي هست براي اينكه آنچه را كه در عالم او تحقيق كرد نظم بود اگر اين همه گياهان، اين همه درختها، اين همه عطشان و تشنه‌لبها بدون آب باشند كه با نظم عالم هماهنگ نيست اين را بر اساس حدس مي‌گويد برهاني ندارد بگويد چون آن مبدأ حكيم است كارِ عبث نمي‌كند پس آب را خلق كرده است و خلق مي‌كند.

بنابراين اگر ما در درونِ ما چيزي يافتيد كه شرقي و غربي، شمالي و جنوبي در او سهيم‌اند يك، به كسي هم ياد ندادند تلقين نكردند دو، بلكه تاكنون هر چه گفتند عليه او تلقين كردند سه، اين خودش را در روز خطر نشان مي‌دهد چهار، هر كسي در هر شرايطي باشد يقين پيدا مي‌كند پاسخ‌گويي هست كه اين مشكل را حل بكند پنج. اين را قرآن كريم به عنوان تجربهٴ ديني ياد مي‌كند تجربهٴ ديني از سنخ احساس نيست كه قابل تحقيق علمي نباشد يك وقت است كسي احساسش اين است كه من از سوسك مي‌ترسم، خب هيچ دليلي هم ندارد كه از سوسك بترسد يا از اتاق تنها و تاريك مي‌ترسد، خب اينجا كه كسي نيست چرا مي‌ترسي؟ يا در اتاقي كه پر از اسلحه است مي‌ترسد شب بخوابد، خب اسلحه تا به دست كسي نباشد كه شليك نمي‌شود خب چرا مي‌ترسي؟ اين راهِ علمي ندارد اين راه وهم است و احساس است و گرايشهاي دروني است و اينها را مي‌گويند راه احساس كه برهان بر آن نيست بلكه برهان بر خلاف دارد اما مي‌گويد من مي‌ترسم.

تجربه‌هاي ديني از سنخ احساس غير علمي نيست بلكه از سنخ شهود است انسان اول حقيقتي را مشاهده مي‌كند اگر آن حالت براي او مَلكه باشد بماند و اهل آن حالت باشد مي‌تواند تبيين كند، تحليل كند، ارائه بدهد، گزارش بدهد اما اگر نه، اهل آن كار نباشد نمي‌تواند مثل كسي كه دل‌درد دارد خب اين درد يك امر شهودي است احساسي كه نيست منتها اگر طبيب باشد يا فرهنگ دستگاه گوارش‌شناسي داشته باشد اين درسها را خوانده باشد خوب مي‌تواند تحليل كند كه من بعد از اينكه غذا خوردم مثلاً دو ساعت بعد از غذا فلان قسمت دستگاه گوارشم اولاً شروع مي‌كند به وِز وِز كردن، زمزمه كردن بعد درد شروع مي‌شود و دردش هم تا آن حد است اين را كاملاً مي‌يابد و بعد بيان مي‌كند اگر طبيب باشد كه بهتر مي‌تواند بيان كند اما اگر نه، طبيب نباشد قدرت بيان ندارد آن يافتهٴ خود را كه امر مشهود دروني است گرسنگي را آدم كاملاً مي‌يابد نه تنها مي‌فهمد ممكن است واژه جوع را كه بفهمد «جيم» است و «واو» است و «عين» اين لفظ را بگويد مفهومش را بفهمد و خوب تحليل بكند مشتقّاتش هم تركيب بكند «جاع»، «يجوع» را بگويد ولي آن طوري كه يك انسان گرسنه جوع را مي‌يابد اينكه نمي‌فهمد اين مي‌فهمد او مي‌يابد اين داناست او داراست يكي از مناجاتهاي لطيف خواجه عبدالله انصاري اين است كه حرفِ دانا را در مملكت كسي گوش نمي‌دهد دانا در عالم زياد است اگر كسي دارا باشد مردم حرف او را گوش مي‌دهند يعني كسي خوب درس خوانده به درد مردم نمي‌خورد چون علم را مي‌داند اما آنكه دارا باشد يعني اين مَلكه را داشته باشد و در قبضهٴ او باشد خودش هم در قبضهٴ او ملكه باشد در سنّت و سيرت او اين عمل روشن مي‌شود ديگر مردم براي او جان مي‌دهند حرف داناها را كسي در مملكت نمي‌خرد فرمود حواستان جمع باشد اگر كسي دارا بود مردم براي او جان مي‌دهند، دانا بود از اين باسوادها در عالم زيادند اين از مناجاتهاي لطيف خواجه عبدالله انصاري است كه دانايي و دارايي آن كسي كه داراي علم باشد اين را مي‌گويند شهود دارد ديگر اين را يك آدم تشنه داراي عطش است نه داناي عطش چون داراي عطش است جَزع مي‌كند اين كتاب عِقدالفريد از يكي از زهّاد نقل مي‌كند كه از او پرسيدند چطور حرف شما در ديگران مؤثر است مردم گوش مي‌دهند اما وقتي سخنرانهاي ديگر سخنراني مي‌كنند مردم بي‌تفاوت‌اند. گفت پسر، شما در مجالس ماتم، در مجالس سوگ شركت كردي؟ گفت بله، گفت آنجا كه جواني مُرده مادر داغديده شخص هست زن نائحه‌اي را مي‌آورند همان طوري كه در مجلس مردانه يك نائحه و نوحه‌گر را مي‌آورند در مجلس زنانه هم نائحه مي‌آورند گفت آنجا شركت كردي؟ گفت بله، گفت «ليست النائحة المستأجرة كالثكليٰ» آن زن نوحه‌گر كه اجير است و مزدور است او هر چه ناله مي‌كند اينها كه براي تسليت آمدند نمي‌نالند اما آن مادر جوان‌مرده، آن مادر داغديده همين كه دهن باز كرد همه مي‌نالند چون او داغ دارد حرف او مؤثر است ديگران مُزدبگيرند حرف او مؤثر نيست و فلان عالم اگر مي‌بيني حرفش مؤثر است براي اينكه چون داغ دارد مردم مي‌فهمند آنها كه مي‌بيني سخنراني مي‌كنند چون به دنبال پاكت بعد از منبرند حرفشان اثر ندارد «ليست النائحة المستأجرة كالثكليٰ» آن را مي‌گويند داراي علم، اينها را مي‌گويند داناي علم اين جزء مناجاتهاي خواجه عبدالله انصاري است.

خب، انسان يك وقت داراست يعني آ‌ن عطش را مي‌يابد اين عطش عين علم است، عين شهود است احساسي نيست كه آدم نتواند برهاني كند اگر قدرتمند بود كاملاً شفاف آن را تبيين مي‌كند نشد به مقدار خود آن مشهود علمي را كه علم حضوري است آ‌ن را با علم حصولي مي‌تواند ارائه كند آن مي‌شود عرفان، آن مي‌شود تجربهٴ ديني. در اين قسمت قرآن كريم بسياري از آيات مربوط به كساني كه در حال خطر خدا را مي‌خوانند ذكر مي‌كند مي‌فرمايد در درياها چه كسي به داد شما مي‌رسد؟ در حال اضطرار چه كسي به داد شما مي‌رسد؟ آنكه در حال اضطرار به داد شما مي‌رسد آن خداست در دريا ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[3] نه بر اساس ترس با اخلاص مي‌گويند خدا قرآن امضا كرده كه اينها الله را مي‌خوانند با اخلاص هم مي‌خوانند تاكنون اصلاً الله را نمي‌خواستند و نمي‌خواندند همواره بتهاي خودشان را مي‌خواندند اما اينجا فرمود: ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ﴾.

در چند آيه قبل در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه 56 اين بود كه ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً﴾ خب در روز خطر اولاً آنها يادتان نيست بر فرض از آنها كمك بخواهيد كاري از آنها ساخته نيست. اين حالت را كه شما مي‌بينيد اگر كسي موحّد باشد اين حالت عبث نيست حتماً پاسخ‌گويي هست اگر غير موحّد باشد اين حالت با نظم سازگار است كسي هست كه وقتي اين زيردريايي غرق شد و هيچ كس از حال او باخبر نيست بر فرض باخبر باشد توان آن را ندارد كه او را از عمق اقيانوس نجات بدهد اين به يك قدرت لايزال تكيه كرده و اين همان خداست قدرتي كه عجزپذير نيست، قدرتي كه ضعف‌پذير نيست و علمي كه جهل‌پذير نيست، سهو و خطاپذير نيست مي‌شود نامتناهي ديگر اگر در اقيانوس اين طرف آب، اقيانوس آ‌ن طرف آب دوتا زيردريايي غرق بشود سرنشينان آنها از اينها بي‌خبر، سرنشينان اينها از او باخبر همزمان اين سفينه‌هاي با سرنشين كه رفتند مريخ آنجا هم مشكلي پيدا شده در مشرق عالم، در مغرب عالم، در تَه دريا، در اوج سپهر اين چهار نفر كه غرق مي‌شوند همه مي‌گويند «يا الله» فرمود آنكه در اوج آسمانهاست و تاكنون نمي‌گفت خدا الآن مي‌گويد خدايا، آنكه در اقيانوس شرق يا اقيانوس غرب در تهِ دريا افتاده مي‌گويد «يا الله» آن هم كه «علي وجه الأرض» گرفتار شده در اتاق عمل هست مي‌گويد «يا الله» اين به يك قدرت لايزال نامتناهي تكيه كردن در درون همه هست اين هم تجربه است براي اينكه هم با خودش، خودشان را يافتند هم از اوضاع ديگران باخبرند هم مشهود است اين غبارها كنار مي‌رود يك حقيقت لايزال را مي‌بيند از او كمك مي‌گيرد اول مي‌بينند بعد مي‌گويند ما را درياب مگر كمك خواستن بدون درك قبلي ممكن است اول مي‌بينند با چشم دل بعد مي‌گويند «خلّصنا» ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ اين است اين خطاپذير نيست.

مطلب ديگر اين است كه اگر چنين حالتي در غير آن وضع پيدا بشود اين مشهودات، اين مكاشفات امثال ذلك اينها گاهي در عالم مثال متّصل است، گاهي در عالم مثال منفصل، گاهي با باورهاي قبلي مخلوط مي‌شود، گاهي با تلقينها مخلوط مي‌شود و اشتباه مي‌شود، خطا در تطبيق مي‌شود و مانند آن اين‌گونه از تجربه‌هاي ديني و مشهودات و مكشوفات اينها نظير علوم نظري است همان طوري كه در علوم حصولي آن معلومات نظري به وسيلهٴ معلومات بديهي حل مي‌شود آن مجهولات نظري به وسيله معلومات بديهي حل مي‌شود در مشهودات و مكشوفات عرفاني هم بشرح ايضاً [همچنين] آن مشاهدات، آن مكشوفات، آن مشهوداتي كه غير معصوم دارند بايد به وسيله مشاهدات معصوم حل بشود مشاهدات انبيا و ائمه(عليهم السلام) به منزلهٴ بديهيات كشف و شهود است چون اينها به حق‌ّ‌اليقين رسيدند مشهودات ديگران گاهي حق است، گاهي باطل، اشتباه است، كم است، زياد است اين دو. همان طوري كه در علم حصولي مجهولات را از بديهيات مي‌گيرند در علوم شهودي هم بشرح ايضاً [همچنين] مشهودات غير معصوم را بايد بر مشهودات معصوم عرضه كرد «إن طابقه» حق است والاّ «مضروب علي الجدار» آن حق است براي اينكه عين واقع را مي‌بيند.

در يكي از قضايايي از وجود مبارك حضرت امير نقل كردند مطلبي را سؤال كردند مطلب عميقي بود حضرت بدون تأمّل پاسخ دادند كسي عرض كرد مطلب علمي به اين دشواري شما چرا بدون تأمل و بدون مطالعه پاسخ داديد نقل كردند كه حضرت دست مباركشان را درآوردند فرمود اين انگشتها چندتاست؟ عرض كرد پنج‌تا، فرمود چرا فكر نكردي؟ و گتي عرض كرد بديهي است ديگر فرمود اينها براي ما بديهي است ما احتياجي به نظر نداريم اگر حقايق براي انسانهاي كامل بديهي است و معصوم‌اند «كما هو الحق» هر گونه مشهوداتي بايد با اين مشهودات عرضه بشود اين است كه مي‌بينيد در زيارت وجود مبارك حضرت امير گفته مي‌شود «السلامُ علي ميزان الأعمال»[4] اين طور است هم ميزان‌الأعمال‌اند، هم ميزان‌العلوم‌اند مشهودات ديگر خود آن عرفاي دست اول تصريح مي‌كنند كه چاره‌اي جز عرضه بر كشف معصوم ما نداريم.

ولي غرض اين است كه اين تجربه‌ها از سنخ احساس غير علمي نيست يك، از سنخ علم حصولي هم نيست دو، مشهودِ عيني است شهود است سه و در حقيقت كسي در آن حال حقيقت خود را مي‌يابد يك، اين حقيقت معناي ربط است نه ربطي رابط نيست ربط است معناي حرفي است اين سه، معناي حرفي جز به معناي استقلالي به غير تكيه نمي‌كند نه به خودش تكيه مي‌كند، نه به غير تكيه مي‌كند اين چهار و معناي حرفي را قبل از معناي اسمي نه مي‌توان فهميد نه مي‌توان دربارهٴ او حُكم كرد اين پنج، ما اول خدا را مي‌بينيم بعد خودمان را نه اينكه خودمان را بيابيم بعد از راه خودمان استدلال بكنيم كه خدايي هست اگر كسي فقيرِ محض بود و آيتِ صِرف بود اين معناي حرفي را در پرتو اسم مي‌بيند نه مستقل ما تا سيري نباشد، تا بصره‌اي نباشد معني «از» را نمي‌فهميم يك وقت است كه اين «مِن» صبغهٴ استدلال پيدا مي‌كند اسم مي‌شود مي‌گوييم «المِْن للإبتداء» يا «المِْن له عدّه معانٍ».

ما آ‌ن حرفي نيستيم كه بتوانيم خودمان را مستقلاً ببينيم چون حرف بودن «مِن» با قرارداد است، اسم شدن آن هم با قرارداد كسي اين «مِن» را ذاتاً حرف قرار نداد كه ما در لغتهاي عربي‌مان به اصطلاح اين كلمهٴ «مِن» را گفتيم حرف است چون خود ما او را حرف قرار داديم خود ما مي‌توانيم او را نظر استقلالي بدهيم در كتابهاي نحوي‌مان بگوييم كه «المِْن للإبتداء»، «المِْن له عدّة معانٍ» همين «مِن» كه حرف است و مي‌شود «سِرت من البصره الي الكوفه» استقلال ندارد مي‌توانيم به او سِبق استدلال بدهيم او را مبتدا قرار بدهيم اين ساختهٴ ماست اما خود ما كه حرفيم و ربط الي اللهيم اينكه دست ما نيست كه خودمان را مستقل ببينيم كه ربط، ربط است ديگر اگر ربط است هرگز ممكن نيست كسي خود را بيابد مگر اينكه اول خدا را مي‌يابد بعد در پرتو خدا، خود را مي‌يابد اينكه گفته شد «مَن عرف نفسه فقد عرف ربّه»[5] گفتند ناظر به اين است كه «قد عرف ربّه سابقاً ثمّ عرف نفسه» نه «مَن عرف نفسه يعرف ربّه» نه خير «مَن عرف نفسه فقد عرف سابقاً ربّه حتي يعرف بمعرفة الربّ نفسه» اين فعل ماضي است نه «مَن عرف نفسه فيعرف ربّه» خير، «مَن عرف نفسه» معلوم مي‌شود «فقد عرف ربّه سابقاً».

دوتا روايت نوراني هم مرحوم كليني در همان جلد اول كافي نقل كرده كه «معروفٌ عند كلّ جاهل»[6] نزد هر خدانشناسي خدا معروف است براي اينكه او را نمي‌شود آدم ناديده بگيرد، بنابراين در تجربه‌هاي ديني در اين‌گونه از موارد كه ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[7] اول انسان خدا را مي‌بيند علمِ نامحدود، قدرت نامحدود به مقداري كه وجه‌الله براي او ظهور كرده بعد از او كمك مي‌خواهد نه اينكه ناشناخته را صدا بزند بگويد «خلّصني مِن النار»، «خلّصني مِن النار»، اين طور نيست. آن مشهود را بعد از اينكه به ساحل آمد دوباره آن اغراض و غرايز دفن مي‌كنند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[8] وقتي آمد به ساحل دوباره آن علم حصولي و آن عادات و آن آداب و آن سُنن و آن رسوبات و رسومات روي اين اغراض را مي‌پوشانند و ديگر وسط دفن مي‌شود وگرنه آدم در آن حال اول خدا را مي‌بيند بعد از ذات اقدس الهي كمك طلب مي‌كند ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ يك عده منافقانه خدا را مي‌خوانند ذات اقدس الهي فرمود خير اينها كه منافقانه در مسجد خدا را مي‌خوانند اين «قلوبهم كذا» مي‌دانيم كه ظاهرشان اين است باطنشان طور ديگر است اما اينها كه مشركند در دريا دارند غرق مي‌شوند منافقانه خدا را نمي‌خوانند مخلصانه خدا را مي‌خوانند اين مي‌شود تجربهٴ ديني.

فتحصّل كه تجربه از سنخ احساس نيست از سنخ معرفت است و معرفت شهودي است نه معرفت حصولي منتها اين معرفتهاي حصولي در موقع تبيين خطا مي‌كنند آنچه را كه انسان مي‌يابد مثل بيماري كه خيليها دل‌درد دارند چون اين قسمت بالاي دلشان درد مي‌كند خيال مي‌كنند قلبشان مريض است در موقع بيان كردن به طبيب مي‌گويند دستگاه دلم، سينه‌ام درد مي‌كند در حالي كه مربوط به دستگاه گوارش آ‌نهاست آنچه را كه يافت حق يافت، آنچه را كه فهميد بد فهميد اگر فرهنگش فرهنگ شهود بود مثل طبيب اين مي‌يافت كه من دستگاه گوارشم مي‌سوزد اما اين فوراً به سينه‌اش اشاره مي‌كند مي‌گويد من دل‌درد دارم قلبم را معاينه كن، بعد طبيب بررسي مي‌كند مي‌گويد نه، اين مربوط به روده‌ات است، مربوط به معده‌ات است، مربوط به سينه‌ات نيست، خب.

اين اشتباهها كه مشهود را در هنگام مفهوم كردن اشتباه مي‌كند اين در همه كارهاي ما هست اگر كسي قدرت داشته باشد مشهود را كاملاً تبيين كند اين تجربهٴ ديني‌اش به ثمر مي‌رسد آ‌ن مشهودات عرفاني‌اش به ثمر مي‌رسد به اين شرط كه امين باشد چطور يك مفسّر موظف است كه با هر درسي كه خوانده به عنوان ظرف و ظرفيّت برود خدمت قرآن نه به عنوان تريبون و سخنگو از طرف قرآن حرف بزند هر كسي سواد بيشتري دارد ظرفيّت بيشتري دارد هر كسي سواد كمتري دارد ظرفيت كمتري دارد با اختلاف ظروف بايد رفت خدمت قرآ‌ن و روايات نه اينكه حرف خودمان را بر قرآن تحميل بكنيم در جريانهاي خلقت‌شناسي هم همين طور است در قول خدا اين طور است، در فعل خدا هم همين طور است اگر كسي بخواهد حرف خودش را بر خلقت تحميل بكند همان اشتباه درمي‌آيد، حرف خودش را بر قول خدا تحميل بكند همين تفسير به رأي درمي‌آيد هر اندازه كه انسان ظرفيت پيدا كرده بايد منتظر باشد كه اين ظرف را قرآن پُر كند نه اينكه از خودش چيزي به قرآن بدهد بعد از يك دست بدهد از يك دست بگيرد «إنّ هذه القلوب اوعية فخيرها اوعاها»[9] .

حالا در بحثهايي كه در سورهٴ مباركهٴ «مائده» گذشت كه ﴿عَلَيْكُمْ أَنْفُسَكُمْ﴾[10] آن هم قدري بحث شده يا بحثهايي كه در آيه مباركه ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ﴾[11] آنجا به خواست خدا خواهد آمد كه اگر كسي اهل علم‌اليقين بود اين علم‌اليقينش مي‌تواند به عين‌اليقين برسد و مشاهده كند اينها بحثهاي اجمالي هم درباره اسلامي‌بودن علوم، هم دربارهٴ تجربهٴ ديني البته اين دو بحث همچنان پرونده‌اش باز است و خواهد آمد اما عمده مسئله كرامت انسان است كه بحث بعدي است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] . وسائل‌الشيعه، ج27، ص62.
[2] اسراء/سوره17، آیه66.
[3] یونس/سوره10، آیه22.
[4] . مفاتيح‌الجنان، زيارت مطلقه اميرالمؤمنين(ع).
[5] . بحارالأنوار، ج58، ص99.
[6] . الكافي، ج1، ص91.
[7] سوره يونس. آيه 22.
[8] شمس/سوره91، آیه10.
[9] . نهج‌البلاغه، حكمت 147.
[10] مائده/سوره5، آیه105.
[11] تکاثر/سوره102، آیه5 ـ 6.