درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/02/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 66 الی 69

 

﴿رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً﴾﴿66﴾﴿وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَي الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الْإِنسَانُ كَفُوراً﴾﴿67﴾﴿أَفَأَمِنتُمْ أَن يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً﴾﴿68﴾﴿أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَي فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفاً مِنَ الرِّيحِ فَيُغْرِقَكُم بِمَا كَفَرْتُمْ ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعاً﴾﴿69﴾

 

چون سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در مكه نازل شد و عناصر محوري سُوَر مكّي را اصول اعتقادي تشكيل مي‌دهد يعني توحيد و وحي و نبوّت و خطوط كلّي فقه و حقوق و اخلاق، نه جزئيات آن و به تعبير جناب فخررازي جريان قضا و قَدَر هم از عناصر محوري سُوَر مكّي است ذات اقدس الهي اين عناصر را گاهي با برهان، گاهي با وجدان، گاهي با جمع هر دو در كنار هم ذكر مي‌كند بعد از ارائهٴ براهين براي آن مسائل دوباره برمي‌گردند به جمع بين برهان و وجدان يعني هم با دليل عقلي مسئله توحيد را اثبات مي‌كنند، هم با وجدان دروني كه از اين وجدان دروني گاهي به صورت تجربهٴ ديني ياد مي‌شود.

فرمود دريا كه شما مردم حجاز كمتر با او رابطه داريد مردم عراق، مردم يمن و كشورهاي ديگر از آن بهره مي‌برند شما فقط از دور اطلاع داريد نه از نزديك يك وسيله تجاري است، يك وسيله نقليه‌اي دارند كه جابه‌جا مي‌كنند در خود حجاز تجارت دريايي و مسافرت دريايي بسيار كم بود اما در يمن بود، در عراق بود و مانند آن و منظور از اين بحر در مقابل بَرّ است نه دريا در مقابل رود و دجله و امثال ذلك اين تقابل برّ و بحر نشان مي‌دهد كه جريان دجله، فرات امثال ذلك اين نهرهاي بزرگي كه جاي كشتيراني است آنها را هم شامل مي‌شود يك وقت است دريا در مقابل نهر است بله اين شامل فقط درياچه و اقيانوس و اينها مي‌شود، يك وقت در مقابل برّ است اگر بحر در مقابل برّ بود دجله و فرات و اين‌گونه از نهرهاي بزرگ و جاي كشتيراني است آنها را هم شامل مي‌شود.

فرمود: ﴿رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ﴾ آب را طوري خداي سبحان آفريد كه مسخَّر شما قرار داد مسخِّر اوست شما تسخير نمي‌كنيد او آب را براي شما مسخّر قرار داد كه بتوانيد كشتراني كنيد هم سفرهاي تجاري داشته باشيد، هم سفرهاي غير تجاري. اين حركت هست، سلطهٴ بر درياست اين محرّكي لازم دارد كه ﴿هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ﴾[1] اين حركت، محرّك مي‌خواهد اين تسخير، مسخِّر مي‌خواهد «لا محرّك ولا مسخِّر ولا مسيّر الي الله» اين برهان، اما وجدان مسئله اين است كه شما گاهي در دريا گرفتار طوفان مي‌شويد، گاهي گرفتار باد مي‌شويد و در شُرف غرق‌شدن هستيد وقتي مي‌خواهيد غرق بشويد همه آن رسوبات جاهلي و اصنام و اوثان همه آنها يادتان مي‌رود اينها مشركان حجاز معمولاً آنهايي كه جزء اشراف بودند گذشته از بتهاي عمومي كه در معبدشان و بتكده داشتند بتهاي خصوصي هم در خانه‌هايشان داشتند ابوسفيان اين طور بود، معاويه اين طور بود ابوجهل و ابولهب و اينها اين طور بودند بتهاي خصوصي هم داشتند كه در خانه‌هايشان بود و هر وقت مي‌خواستند به غارتگري يا به جنگ شروع بكنند دست بزنند از اين بتهاي خصوصي هم كمك مي‌گرفتند گذشته از اينكه مي‌رفتند در معبد و از بتكده‌ها كمك مي‌گرفتند از اين بتهاي خصوصي هم كمك مي‌گرفتند.

در اين فضا مي‌فرمايد وقتي يك حادثه دريايي پيش آمد همهٴ اين اصنام و اوثان از يادتان مي‌رود فقط يك نفر، يك موجود يادتان هست و آن خداست اين راه وجدان است و تجربهٴ ديني و اين همان خاصيّت نور است كه در بحث ديروز اشاره شد نور اوّلين كاري كه مي‌كند اشيا را تفسير مي‌كند بعد از تفسير به تغيير اينها، تكميل اينها و مانند آن مي‌پردازد كسي كه شبِ تار در بيابان دارد حركت مي‌كند براي او صورتهايي مجسّم مي‌شود گاهي ديو مي‌بيند، گاهي جن مي‌بيند، گاهي دشمن مي‌بيند، گاهي مار و عقرب مي‌بيند، گاهي گرگ و گُراز مي‌بيند، گاهي يك درخت را ديو مي‌بيند، گاهي يك فضاي تاريكي را خيال مي‌كند اينجا مركز ديوها و غولهاست همين كه آفتاب طلوع كرد تمام اشيا تفسير مي‌شوند كه كجا كوه است؟ كجا راه است؟ كجا چاه است؟ كجا درخت است؟ چه چيزي سنگ است؟ چه چيزي خاك است؟ چه چيزي آب است؟ چه چيزي چاه است؟ اوّلين كاري كه نور انجام مي‌دهد تفسير اشياست بعد وقتي كه اين نور ادامه پيدا كرد اشيا را تغيير مي‌دهد يعني ميوه‌ها را مي‌پَزاند، گياهان را مي‌روياند، عطر گُلها را شكوفا مي‌كند و صدها آثار ديگر هوا را گرم مي‌كند قرآن هم كه نور است اوّلين كاري كه مي‌كند اين است كه جهان را تفسير مي‌كند آسمان و زمين خلقت است، دريا و صحرا خلقت است اينها خالقي دارند، نظم است ناظمي دارند، حركت است محرّكي دارند علم هم اين‌چنين است، عالِم هم اين‌چنين است علم خلقت است، عالِم خلقت است، معلوم خلقت است چيزي در جهان هستي غير خلقت نيست و خالقي هم در جهان غير از خدا نيست اين اوّلين كاري كه نور مي‌كند يعني قرآن كه ﴿قَدْ جَاءَكُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَكِتَابٌ مُبِينٌ﴾[2] بعد مسئلهٴ «يثيروا لنا ولهم دفائن العقول»[3] هست تفسير مي‌كند، تكميل مي‌كند، هدايت مي‌كند، روشن مي‌كند خير و شرّ را بيان مي‌كند، سود و زيان را بيان مي‌كند، حَسن و قبيح را بيان مي‌كند، حق و باطل را بيان مي‌كند، صِدق و كذب را بيان مي‌كند و انسانها را مي‌پروراند اوّلين كار نور تفسير است.

در بحث ديروز به اين نتيجه رسيديم كه دنبالهٴ بحثهاي قبلي كه ما اصلاً علوم غير اسلامي نداريم براي اينكه معلوم كه خلقت است نه طبيعت، عالِم كه مخلوق است خودساخته نيست، علم هم كه عطيه الهي است اگر مخلوقي با نعمتي مخلوق ديگر خدا را بشناسد اين علم مي‌شود سكولار؟ اصلاً فرض دارد كه ما زمين‌شناسي غير اسلامي داشته باشيم؟ مشكل اساسي اين آقايان اين است كه اينها اسلامي حرف مي‌زنند و قاروني فكر مي‌كنند جرم قارون همين بود كه مي‌گفت اين كارِ من براي من است، فهمِ من براي من است من با فهمِ خودم مال پيدا كردم ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[4] اينكه اينها بشر را در مقابل خدا قرار دادند اين يك شرك مرموزي است يعني بشر را واقعاً مالك علم مي‌دانند، صاحب علم مي‌دانند، راه و روش براي اوست اما اگر بدانند ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[5] بود بدانند برابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً﴾[6] بود بدانند كه در آينده نزديك يا دور ﴿وَمِنكُم مَّن يُرَدُّ إِلَي أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْلاَ يَعْلَمَ مِن بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً﴾[7] است ديگر قاروني فكر نمي‌كنند اسلامي حرف مي‌زنند و اسلامي فكر مي‌كنند ديگر نمي‌گويند ما فهميديم اين بشري است خير اين را خدا به ما داد اگر وَهم است و خيال است و قياس است و گمان چون باطل است بشري است اگر علم است نعمت است معلِّم اوست ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[8] هيچ يعني هيچ به نحو سالبهٴ كليّه در هيچ موردي انسان به يك علم يا علمي نمي‌رسد اگر علم باشد مگر اينكه نظير صحيحه زراره است، صحيحه محمدبن‌مسلم است «حجّة شرعيةٌ بِه يحتجّ العبد علي الموليٰ والموليٰ علي العبد» كدام رشته است كه بشر به آن علم پيدا كند نه صِرف فرضيه و خيال يا علمي كه طمأنينه باشد كه حجّت شرعي نباشد اينكه مي‌بينيد در فقه و اصول مي‌گويند «يدلّ عليه العقل والنقل» سرّش همين است هر جا بشر چيزي فهميد اين نوري است الهي يك، حجّت شرعي است دو، مثل صحيحه زراره و محمدبن‌مسلم است ديگر نمي‌شود گفت اين بشري است آن الهي، اين دين را در نقل خلاصه كردن گوشه‌اي «الذين جعلوا الدّين عِضين» يك عده ﴿الَّذِينَ جَعَلُوا الْقُرْآنَ عِضِينَ﴾[9] بود عِضِه عِضِه يعني تكّه تكّه يعني پاره پاره اگر كسي دين را عِضه عضه كرد، تكّه تكّه كرد، پاره‌ پاره كرد گفت اين بخش عقلي دين نيست، آن بخش نقلي دين است آن‌گاه مسئله تعارض علم و دين مطرح است، كارزار علم و دين مطرح است، معارضه و درگيري علم و دين مطرح است، بشري و الهي مطرح است و مانند آن، اما اگر «الذين جعلوا الدين عِضين» نبود دين را عضه عضه نكرديم، پاره پاره نكرديم گفتيم دين، عقايد، اخلاق، حقوق، فنون، فقه و احكام دين است كه دين را تشكيل مي‌دهد يك، منبع هستي‌شناسيِ دين هم اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي است ولاغير اين عقايد را، اين اخلاق را، اين احكام فقهي و حقوقي را، آن فنون را فقط خدا ايجاد مي‌كند.

فصل سوم ما از كجا بفهميم كه خدا چه كرد؟ آن را يا با عقل استدلالي مي‌فهميم يا با نقل معتبر جاي عقل اينجاست عقل مثل نقل كاشفِ دين است نه وليّ، نه حاكم ما كه مي‌گوييم عقل حُكم مي‌كند يعني مي‌فهمد وگرنه عقل كه ولايت ندارد، عقل كه ربوبيّت ندارد، عقل كه سِمتي ندارد بگويد اين‌چنين بكن، آن‌چنان نكن ما در تصميم‌گيريهاي شخصي‌مان يك محور اراده داريم كه هر حيواني هم دارد، هر فرشته‌اي هم دارد بالا و پايين اما ربوبيّت ما، ولايت ما به دست اوست ما كه وليّ قانون نيستيم كه ما قانون‌فهميم نه قانون‌گذار، قانون‌گذار اوست چه كاري بايد كرد او مي‌داند ما مي‌فهميم كه او چه چيزي گفته است يا با دليل نقلي مي‌فهميم يا با دليل عقلي مي‌فهميم پس بنابراين عقل در رديف نقل در فصل سوم جا دارند يعني فصل اول «الدين ما هو»، فصل دوم منبع هستي‌شناسي دين «ما هو» و «مَن هو»، فصل سوم وقتي معلوم شد كه منبع دين فقط اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي است عقل هيچ نقشي در دين، وضع قانون ندارد در ايجاد دين نقشي ندارد بايد بفهميم كه حالا كه دين به دست خداست خدا چه چيزي فرموده است؟ او را گاهي با دليل نقلي مي‌فهميم، گاهي با دليل عقلي وقتي با دليل نقلي فهميديم مي‌شود حجّت شرعي، با دليل عقلي فهميديم مي‌شود حجّت عقلي آن وقت عقل در مقابل نقل قرار مي‌گيرد نه عقل در مقابل شرع اين مطلب عقلي است يا شرعي هم خودي گاهي بيراهه مي‌رود، هم ناخودي از اين بيراهه‌رفتن سوء استفاده مي‌كند عقل در مقابل نقل است نه عقل در مقابل شرع هيچ مطلبي نيست كه عقل به او بفهمد مگر اينكه «يحتجّ به الله علي العبد و يحتجّ به العبد علي الموليٰ» كدام مطلب است كه انسان در زيردرياشناسي يا آنهايي كه مربوط به سفينه‌هاي بالاي سپهر است تشخيص داد و علم پيدا كرد كه حجّت شرعي نبود مگر مي‌شود آدم با عقل چيزي را بفهمد و حجّت شرعي نباشد.

بنابراين قرآن كريم اوّلين كاري كه كرد فرمود اين نور است نور صحنه را روشن مي‌كند ديگر از اين به بعد كسي نمي‌گويد ما علوم طبيعي داريم علوم غير از علوم خلقت چيز ديگر نداريم راه گاهي تجربه است عقل تجربي، گاهي بالاتر از تجربه است رياضي، گاهي بالاتر از رياضي است فلسفي و كلامي، گاهي بالاتر از فلسفي و كلامي است عرفاني مي‌شود عقل تجريدي، عقل تجريدي حجّت شرعي است پايين‌ترين علمي كه بشر دارد همين علم طبيعي است مثل علم طبّ و داروسازي و گياه‌شناسي كه جزم در آنها بسيار كم است.

پرسش: ...

پاسخ: عقل در مقابل نقل است شما مي‌بينيد در تمام كتابهاي فقهي و اصولي ما مي‌گويند «يدلّ عليه الأدلّة الأربعة» اما عقل كذا، اما نقل كذا برائت عقلي در مقابل برائت نقلي است نه در مقابل شرع دليليهايي كه مثلاً در خيارات اقامه مي‌كنند مي‌گويند براي خيار غَبْن ما دليل عقلي داريم، دليل نقلي داريم نه اينكه دليل عقلي داريم، دليل شرعي داريم اگر يك‌جا صحيحه زراره اقامه شد دليل شرعي است، اگر يك‌جا دليل عقلي هم اقامه شد دليل شرعي است اگر در اصول مي‌گويند منابع معرفتي ما چهارتاست كتاب و سنّت و عقل و اجماع براي آن است كه عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع گرچه اين فرضِ تفكّر اصولي ناصواب است براي اينكه ما چهارتا منبع معرفتي نداريم يكي عقل، يكي كتاب، يكي سنّت، يكي اجماع برابر ما پيروان اهل‌بيت اجماع به هر تقريبي كه تقرير بشود زيرمجموعهٴ سنّت است ولو اجماع محصَّل و اجماع كلّ بالأخره بايد از رضاي معصوم كشف بكند، دخول معصوم، امضاي معصوم، رأس معصوم.

اجماع به هر تقريري كه باشد زيرمجموعه سنّت است اين روال قطاري وصف كردن پآيه علمي ندارد منبع معرفتي ما يا عقل است يا نقل، اگر نقل شد يا كتاب است يا سنّت، اگر سنّت شد به وسيلهٴ خبر يا اجماع يا شهرت كشف مي‌شود، اگر به وسيلهٴ خبر كشف شد خبر يا متواتر است يا مستفيض، اگر به وسيله اجماع كشف شد يا محصّل است يا منقول، اگر به وسيله شهرت كشف شد يا شهرت فتوايي است يا شهرت روايي اين مي‌شود منسجم حالا كسي قبول دارد كسي نكول ولي راه علمي‌اش اين است نه اينكه بگوييم كتاب و سنّت و عقل و اجماع كه اجماع در برابر سنّت قرار بگيرد.

بنابراين عقل هر كجا پا گذاشت اگر عقل بود يعني برهان بود اين حجّت شرعي است اگر حجّت شرعي شد حالا يا تجربي است يا تجريدي ما طبق حجّت شرعي مي‌فهميم كه خداي سبحان دو ميليون سال يا دو ميليارد سال قبل زمين را چنين كرده است هم‌اكنون به اين صورت درآورده است و پيش‌بيني مي‌كنيم در آينده به چه صورت دربياورد اين مي‌شود علمِ اسلامي، اين مي‌شود زمين‌شناسي اسلامي اما وقتي مبدأ و معاد را از آن بگيرند لاشهٴ علم را به دانشگاه تحويل بدهند اين دانشگاه ديگر دانشگاه اسلامي نخواهد شد اين سير افقي اشياست زمين اين‌چنين بوده است در چند ميليون سال قبل، الآن اين‌چنين است پيش‌بيني مي‌شود در آينده نزديك يا دور اين‌چنين بشود اين برنامه‌هاي اسرار خلقتي هم كه در صدا و سيماست همين است، درسهاي دانشگاهي هم همين است اين ﴿هُوَ الْأَوَّلُ﴾[10] را گرفتن، «هو الآخر»[11] را گرفتن، خود را به جاي خدا نشاندن، بشري دانستن، علم را عطيهٴ خدا ندانستن، قاروني فكر كردن همين است حالا بفرماييد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، گفتيم علوم ديگر دين عبارت است از عقايد، اخلاق، احكام، حقوق، فنون اينها مربوط به پيدايش هستي خارجي است مبدأ منبع ايجادي اينها ارادهٴ خداست فصل دوم منبع معرفتي اينها كه خدا چه كرد، چه اراده كرد، چه گفت آن يا عقل است يا نقل منتها اگر ما خواستيم اسناد بدهيم مي‌شود جزء امور ديني، نخواستيم اسناد بدهيم نظير توسّليات است همان طوري كه در كارهاي ديني بعضي از امور را با قصد قربت بايد انجام داد مثل وضو، بعضي از امور بي‌قصد قربت هم حاصل مي‌شود مثل غَسل ثُوب و مانند آن علوم هم همين طور است ما اگر خواستيم به عنوان آيات، خلقت ببينيم كه اسلامي است بايد بگوييم زمين را خدا اين‌چنين كرد، آسمان را خدا اين‌چنين كرد، معدن را اين‌چنين كرد، آب را اين‌چنين كرد، كشتي را اين‌چنين كرد كه قرآن همين طور تعليم مي‌كند اما اگر نگفتيم اين طور نيست كه كفر باشد يا معصيت ولي اين است، اگر خواستيم در فضاي اسلامي سخن بگوييم نبايد خلقت را كنار بزنيم طبيعت را به جاي خلقت بنشانيم يك، نبايد قاروني فكر بكنيم بگوييم اين را بشر فهميد، بشري است نه ديني، خب بشر كه خودش مخلوق است عالِم، زمين كه مخلوق است معلوم، علم هم كه مخلوق است فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَجَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ﴾[12] ، ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[13] ما به شما داديم، خب علم هم كه عطيهٴ الهي است و حجّت شرعي آن وقت در اين فاز و فضا هر جا شما جستجو مي‌كنيد فقط دين مي‌يابيد كجا سكولار است؟ چه چيزي مي‌تواند سكولار باشد؟ معلوم كه ديني، علم كه ديني، عالم كه ديني آن وقت جايي براي سكولار نيست.

نعم، اگر كسي قارون شد خودش را سكولار كرد نه اينكه جهان سكولار است يا علم سكولار است آن نابيناست نمي‌خواهد ببيند ذات اقدس الهي مي‌فرمايد برهان شما را به توحيد مي‌رساند، وجدان شما را به توحيد مي‌رساند اما در جريان وجدان چه در سورهٴ مباركهٴ «يونس» كه قبلاً گذشت چه در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» كه بعداً مي‌آيد مي‌فرمايد ما با جهانيان حرف مي‌زنيم اين يك چون زبان فطرت، زبان قرآن، زبان فطرت است زبان فطرت هم زبان جهاني است كسي هم قرارداد نكرده كه اگر در دريا دارد غرق مي‌شود بگويد «يا الله» به كسي هم ياد ندادند براي اينكه اينها كه فضاي كمونيستي و الحاد و شرك تربيت شدند اصلاً خدا را نشنيدند خب اينها حالا اين زيردريايي شوروي سابق غرق شد اينها در آن حال غرق به كجا تكيه مي‌كردند چه كسي را مي‌خواستند؟ اگر به دستگاه علمي‌شان مي‌خواستند تكيه كنند كه همه كه ارباً اربا شد همه‌شان يا غرق شدند يا رابطه قطع شد اين سيمها هم بريده شد به چه كسي الآن اميدوارند؟ به كسي كه تمام امواج دريا در اختيار اوست، آسمان و زمين در اختيار اوست، هم مي‌داند به نحو علم نامحدود هم مي‌تواند به نحو توان نامتناهي «و هو الله» اين را مي‌گويند تجربهٴ ديني، اين را مي‌گويند وجدان اين را كسي لازم نيست درس بخواند كه اين آزمونهاي الهي كه پيش مي‌آيد غبارروبي مي‌كند، كالبدشكافي مي‌كند مي‌گويند تو اين هستي تمام اين حوادث سخت براي آن است كه غبارروبي بكند اينها را بزنند كنار آن درونِ درون ما را نشان بدهند بگويند تو اين هستي آن وقت ما واقعيت خود را آنجا مي‌يابيم كه وابسته به ذات اقدس الهي است خداي سبحان نمي‌فرمايد اينها بر اساس ترس مي‌گويند «يا الله» نه خير با اخلاص صد درصد ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾[14] با اخلاص مي‌گويند خدا، چرا؟ براي اينكه تمام حجابها كنار رفته فقط يك قدرت مركزي مانده به او الآن متوسّلند كسي كه هيچ چيزي مانع علمِ او نيست و هيچ چيزي هم مانع قدرت او نيست و هيچ چيزي هم مانع جود و بخشش او نيست چنين كسي خداست ديگر، اگر علمش نامتناهي، قدرتش نامتناهي، جود و سَخايش نامتناهي به هر كسي بخواهد جود و بخشش دارد، گبر و ترسا وظيفه خور دارد چنين خدايي است فرمود: ﴿دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ با اخلاص مي‌گويند «يا الله» ما هم جوابشان را داديم وقتي آورديم بيرون وقتي آورديم در ساحل و كنار دوباره برمي‌گردند در آن ديدهاي قبلي، آن غبارهاي قبلي مي‌آيد باز آن درون اينها را مي‌پوشاند ﴿واذا هم مشركون﴾ باز كافرند.

در چنين فضايي فرمود آنجا نزديك بود گرفتار خسوف بشويد ما يك خسوف دريايي داريم، يك خسوف صحرايي داريم، يك خسوف آسماني داريم، يك خسوف زميني وقتي آدم جايي فرومي‌رود مي‌گويد «انخسف» قارون را در اثر خسوف زمين فروبردند ﴿خَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾[15] خسوف كه براي شمس و قمر نيست هر چيزي كه در امري فرومي‌رود گُم مي‌شود مي‌گويند «انخسف فيه» گاهي خَسْف تعبير مي‌شود، گاهي خسوف تعبير مي‌شود اگر زمين بين شمس و قمر قرار گرفت چون يك جرم مادّي است آن سَمت زمين كه رو به آفتاب است روشن است، اين سمت زمين كه رو به آفتاب نيست سايه دارد اين زمين كه كُروي است سآيه او مخروط است اين سآيه مخروطي امتداد پيدا مي‌كند در فضا ماه كه مي‌خواهد عبور بكند اگر در اين به قاعدهٴ اين مخروط نزديك بود مي‌شود خسوف كلّي، اگر به آن رأس مخروط نزديك بود مي‌شود خسوف جزيي، اگر بالاتر از اين فضا بود اصلاً خسوفي در كار نيست انسان وقتي شب مي‌بيند در شبِ چهارده مثلاً هم از اين طرف سايه حركت مي‌كند هم از آن طرف قمر اين قمر وارد اين تاريكي مي‌شود يعني پشت اين تاريكي قرار مي‌گيرد ما خيال مي‌كنيم رفته در جايي مي‌گويند «انخسف القمر» خسوف شده يعني رفته در تاريكي همين معناي خسوف و در تاريكي رفتن در زمين هم هست، در دريا هم هست فرمود حالا آمديد در خشكي ما در خشكي هم مي‌توانيم شما را منخسف كنيم، رفتيد بالاتر جاي ديگر آنجا هم مي‌توانيم شما را منخسف بكنيم شما اين طور نباشد كه در حال خطر بگوييد «يا الله» مواظب باشيد كه غباري نگيرد هميشه اين «يا الله» را داشته باشيد آن وقت زندگي‌تان هم تأمين است مي‌دانيد از چه كسي كمك بگيريد و به چه كسي پناهنده بشويد. با اين نكته كه ما يك جانب دريا داريم يك جانب صحرا فرمود وقتي شما را به جان برّ آوردند چه كسي شما را در جانب برّ حفظ مي‌كند؟ جانب، دريا را در كناري و صحرا را در كناري قرار دادند اينها مي‌شود در جانب آن يك جانب ديگر است، اين يك جانب ديگر است منتها كساني كه در زمين مشكل پيدا مي‌كنند كسي بايد باشد كه از اينها وكيل اينها باشد مشكل اينها را حل بكند غير از خدا وكيل نيست كسي در دريا غرق شده كار وكالت نيست نفرمود اينجا شما وكيل نداريد فرمود آنجا بايد به دنبال تَبيع بگرديد تَبيع هم نداريد فرق وكيل و تبيع اين است كه وكيل يك كار ساده‌اي انجام مي‌دهد اين در ظنّ خشكي درست است اما تَبيع بايد يك تتبّع كند، متتبّع باشد، جان بكند اين در دريا لازم است اگر كسي در زمين تصادف بكند با چهارتا گَشت اين را پيدا مي‌كنند اما در دريا اگر غرق شد كه كار وكيل نيست وكيل نمي‌تواند مشكل را حل كند كه يك تَبيع بايد مشكلش را حل كند يعني متتبّع باشد پژوهشگر باشد، درياشناس باشد، غوّاصي خوب بلد باشد تا بگردد او را پيدا كند فرمود نه شما در دريا تَبيع داريد، نه در صحرا وكيل داريد اين تجربهٴ ديني براي همه هست حالا لازم نيست كسي در سفر دريا يا در سفر فضا گرفتار خطر بشود در حال بيماري اين طور است در مشكلات ديگر اين طور است در مشكلات كار از هيچ كس ساخته نيست نه آنها مي‌دانند، نه مي‌توانند بر فرض بتوانند جود و سخا آن قدر نيست كه انجام بدهند در همه موارد ذات اقدس الهي اين تجربهٴ ديني را كه به اصطلاح از او به وجدان ياد مي‌شود در كنار آن برهان ذكر كرده است فرمود: ﴿رَبُّكُمُ﴾ اين اختصاصي به مردم حجاز ندارد براي اينكه اينها اهل دريا و سفر دريايي و اينها نبودند ﴿رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ﴾ اين بحر در مقابل برّ است لذا دجله و امثال دجله را هم شامل مي‌شود ﴿لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً﴾ اين براي برهان مسئله، اما وجدان ﴿وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ﴾ تمام اين اصنام و اوثان و قبايل و عشاير و جاه و مقام و ﴿يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ﴾[16] همه اينها از يادتان مي‌رود ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ﴾ كه گفتند استثنا، استثناي منقطع است براي اينكه اينها كه قبلاً خدا را نمي‌خواندند كه اينها فقط اصنام و اوثان را مي‌خواندند يا قبايل و عشاير خودشان را مي‌خواندند ﴿فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَي الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ﴾ دوباره اعراض بكنيد و اين در طبيعت انسان است نه در خلقت او كه ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ كَفُوراً﴾ اين «كان» كه نشانهٴ استمرار است مي‌گويد انسان از ديرزمان اين‌چنين بوده است قبلاً ملاحظه فرموديد نزديك شصت مورد ذات اقدس الهي از انسان به مذمّت ياد كرده است در موارد فراواني هم از انسان با شرافت و كرامت و خلافت و اينها ياد كرده است آن بيش از پنجاه مورد و نزديك شصت مورد تمام آن مذمّتها براي آن جنبهٴ ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[17] است و تمام آن منقبتها و مدحها براي آن جنبهٴ ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[18] كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[19] ، ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[20] به آن جنبه برمي‌گردد فرمود انساني كه آن جنبهٴ الهي را رها كرده فقط ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[21] خود و ديگران را مي‌بيند همين است ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ كَفُوراً﴾ اين براي جانب دريا. ﴿أَفَأَمِنتُمْ أَن يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ﴾ حالا ما در جانب دريا شما را نجات داديم جانب خشكي چه كار مي‌كنيد حالا آمديد اينجا، اينجا مگر در امانيد اينجا اگر مشكلي برايتان پيش بيايد چه كسي مشكل شما را حل مي‌كند اين يك جانب است آن هم جانب ديگر ﴿أَفَأَمِنتُمْ أَن يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ﴾ ما يك خسوف آسماني داريم، خسوف زميني داريم، خسوف دريايي داريم، خسوف صحرايي داريم چه اينكه نور آسماني داريم، نور دريايي داريم، نور زميني داريم، نور صحرايي داريم ﴿أَفَأَمِنتُمْ أَن يَخْسِفَ بِكُمْ جَانِبَ الْبَرِّ﴾ كه مثل قارون ﴿فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ﴾[22] ، ﴿أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً﴾ يا نه، از بالا همين شهاب‌سنگها و مانند آن بيايد يا بلاهاي ديگري نظير سنگ‌ريزه‌هاي عادي بيايد كه به حيات شما خاتمه مي‌دهد ﴿أَوْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حَاصِباً﴾ حاصِب هم به معناي حَصب و سنگ‌ريزه و امثال ذلك است، هم به معناي سنگ‌انداز ﴿ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ وَكِيلاً﴾ هيچ كسي نمي‌تواند چون در جريان خشكي در موارد ديگر وكيل كافي بود ولي در برابر كار خداي سبحان وكيلي نداريد كه دفاع بكند از شما به خداي سبحان بگويد چرا اين كار را كردي يا جلوي كار خدا را بگيرد ﴿أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَي﴾ حالا اين بار ما شما را در دريا نجات داديم بار ديگر رفتيد چه كسي شما را نجات مي‌دهد سفر دريايي‌تان كه تمام نشد كه شما كه در كشورهايي هستيد كه در ساحل دريا زندگي مي‌كنيد اصلاً تجارتتان در درياست، بخش مهمّ زندگي‌شان در درياست اينها كه ساحلي زندگي مي‌كنند بخش مهمّ تجارتشان آب است ديگر اينها كه ارتباطشان به جاي ديگر خيلي كم است اينها تجارت روي آب دارند بعد به ديگران هم منتقل مي‌كنند حالا اين بار ما شما را نجات داديم بار ديگر چه كسي شما را نجات مي‌دهد ﴿أَمْ أَمِنتُمْ أَن يُعِيدَكُمْ فِيهِ تَارَةً أُخْرَي﴾ آن‌گاه ما خودمان باد را مي‌فرستيم به حيات شما خاتمه بدهد ﴿فَيُرْسِلَ عَلَيْكُمْ قَاصِفاً مِنَ الرِّيحِ﴾ تندبادي را مي‌فرستيم كه شما را واژگون كند ﴿فَيُغْرِقَكُم﴾ در اثر آن كفري داشتيد كه ﴿وَكَانَ الْإِنسَانُ كَفُوراً﴾ ﴿بِمَا كَفَرْتُمْ﴾ در چنين فضايي ﴿ثُمَّ لاَ تَجِدُوا لَكُمْ عَلَيْنَا بِهِ تَبِيعاً﴾ كسي بيايد تتبّع كند، جستجو كند شما را از دست ما نجات بدهد اين طور نيست نه شما وكيل صحرايي داريد، نه تَبيع دريايي اما قدرت الهي هم در صحرا حاضر است، هم در دريا حاضر است، هم در آسمان حضور دارد، هم در زمين حضور دارد ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[23] .

بنابراين اين تجربهٴ ديني اين وجدان را كه زبان فطرت است و زبان بين‌المللي است و همه فهم است و درس‌خوانده و درس‌نخوانده در او سهيم‌اند اينها در بخشهاي وسيعي از قرآن كريم آمده چون قرآن ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[24] است ديگر در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» ملاحظه مي‌فرماييد همين معنا را به عبارت ديگر ذكر فرمود آيه 31 و 32 سورهٴ مباركهٴ «لقمان» اين است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَّهِ لِيُرِيَكُم مِنْ آيَاتِهِ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ ٭ وَإِذَا غَشِيَهُم مَوْجٌ كَالظُّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ فَمِنْهُم مُّقْتَصِدٌ وَمَا يَجْحَدُ بِآيَاتِنَا إِلَّا كُلُّ خَتَّارٍ كَفُورٍ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «يونس» هم مشابه همين قبلاً گذشت در سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيه 22 و 23 اين بود ﴿هُوَ الَّذِي يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ حَتَّي إِذَا كُنتُمْ فِي الْفُلْكِ وَجَرَيْنَ بِهِم بِرِيحٍ طَيِّبَةٍ وَفَرِحُوا بِهَا جَاءَتْهَا رِيحٌ عَاصِفٌ وَجَاءَهُمُ الْمَوْجُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ أُحِيطَ بِهِمْ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ﴾ اين طور نيست كه اينها ظاهراً بخواهند كه، اين غبارها كنار مي‌رود آن توحيد دروني شكوفا مي‌شود با اخلاص مي‌گويند «يا الله» ﴿فَلَمَّا أَنجَاهُمْ إِذَا هُمْ يَبْغُونَ فِي الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّمَا بَغْيُكُمْ عَلَي أَنفُسِكُم﴾[25] .

«والحمد لله ربّ العالمين»


[1] یونس/سوره10، آیه22.
[2] مائده/سوره5، آیه15.
[3] . اشاره به خطبهٴ اول نهج‌البلاغه مي‌باشد.
[4] قصص/سوره28، آیه78.
[5] سوره قيامت، آيه 37.
[6] نحل/سوره16، آیه78.
[7] نحل/سوره16، آیه70.
[8] علق/سوره96، آیه5.
[9] حجر/سوره15، آیه91.
[10] حدید/سوره57، آیه3.
[11] . الكافي، ج1، ص115.
[12] نحل/سوره16، آیه78.
[13] علق/سوره96، آیه5.
[14] یونس/سوره10، آیه22.
[15] قصص/سوره28، آیه81.
[16] همزه/سوره104، آیه3.
[17] ص/سوره38، آیه71.
[18] ص/سوره38، آیه72.
[19] بقره/سوره2، آیه30.
[20] اسراء/سوره17، آیه70.
[21] فرقان/سوره25، آیه7.
[22] قصص/سوره28، آیه81.
[23] زخرف/سوره43، آیه84.
[24] بقره/سوره2، آیه185.
[25] یونس/سوره10، آیه23.