87/02/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 62 الی 67
﴿قَالَ أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذِي كَرَّمْتَ عَلَيَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ لَأَحْتَنِكَنَّ ذُرِّيَّتَهُ إِلَّا قَلِيلاً﴾﴿62﴾﴿قَالَ اذْهَبْ فَمَن تَبِعَكَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزَاؤُكُمْ جَزَاءً مَّوْفُوراً﴾﴿63﴾﴿وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ وَعِدْهُمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً﴾﴿64﴾﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ وَكَفَي بِرَبِّكَ وَكِيلاً﴾﴿65﴾
﴿رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ فِي الْبَحْرِ لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ إِنَّهُ كَانَ بِكُمْ رَحِيماً﴾﴿66﴾﴿وَإِذَا مَسَّكُمُ الضُّرُّ فِي الْبَحْرِ ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاكُمْ إِلَي الْبَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَكَانَ الْإِنسَانُ كَفُوراً﴾﴿67﴾
برخي از آيات مصدَّر به «إذ» هست يعني «اُذكر» آن صحنه را، آن مطلب را اين يا مربوط به جريانهاي تاريخي است كه قبلاً افتاق افتاده و مسلمانها آگاه بودند يا اگر مربوط به جريان اُمم گذشته است قبلاً آن را در قرآن كريم بيان فرمود بار دوم يا بار سوم كه او را مطرح ميكند ميفرمايد آن صحنهاي كه ما قبلاً به شما اطلاع داديم آن را متذكّر باشيد يا نه، خطاب به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه حضرت در اثر اطلاع از انباء غيب ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: ﴿اذْكُر﴾ به يكي از اين سه وجه جريان ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾[1] مطرح است اينها مباحثي است كه در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» و مانند آن قبلاً گذشت.
مطلب ديگر اينكه از كجا فرشتهها ميدانستند كه انسان ﴿يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾[2] اين هم در همان سورهٴ مباركهٴ «بقره» يا غير «بقره» اشاره شد كه يا در اثر اعلام الهي بود يا در اثر كلمهٴ ﴿فِي الْأَرْضِ﴾ بود كه ﴿إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً﴾[3] يا در اثر اينكه اُمم قبلي در روي زمين زندگي ميكردند اهل فساد و سَفك دِما بودند لذا فرشتگان گفتند ﴿أتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ﴾[4] ذات اقدس الهي اين را نفي نكرد نفرمود اينها اينچنين نيستند.
مطلب سوم آن است كه شيطان از اين جريان باخبر شد انساني كه روي زمين خلق ميشود او اهل سَفك دِما و افساد في الأرض است گفت چه بهتر كه من از اين راه وارد بشوم و او را احتناك بكنم.
مطلب بعدي آن است كه شيطان يك عامل ضروري براي اغوا و اضلال نيست. بيان ذلك اين است كه انسان نه در هدايت احتياج دارد به فرشته و مانند آن بالضروره، نه در ضلالت محتاج به اضلال ابليس و قوم و ذريّه ابليس است بالضروره. ذات اقدس الهي انسان را مختار آفريد اين يك، و خاصيت اختيار آن است كه او سلاح هر دو جهت را داشته باشد اگر بگويد انسان مختار است ولي سلاح اطاعت يا سلاح فساد را نداشته باشد او مختار نيست او آزاد نيست وقتي ميتوان به آزادي انسان فتوا داد كه هر دو راه را او بداند و بتواند طي كند چون خداي سبحان از آزادي انسان خبر داد فرمود انسان ميتواند شقيّ يا سعيد باشد به حُسن اختيار يا به سوء اختيار خود ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[5] ، ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[6] و مانند آن پس انسان چون مختار است وسيلهٴ اطاعت و معصيت را هم ميداند و هم ميتواند اينچنين نيست كه در درون او فقط يك وسيله باشد آن قواي دروني او هم ميتوانند در راه معصيت تلاش و كوشش كنند، هم در راه اطاعت او حسّ دارد، وهم دارد، خيال دارد، متخيّله دارد بالاتر از همه عقل نظري دارد او شهوت دارد، غضب دارد، با شُعَب متعدّد بالاتر از همه آنها عقل عملي دارد اگر اين قوا سركشي كردند به رهبري عقل نظر يا عقل عمل نه انديشيدند نه داراي انگيزه شدند اين شخص ميشود فاسد و گمراه اگر اين قواي علمي او به امامت عقلي نظري او و به رهبري عقل نظري و حسّ، خيال، متخيّل، وهم همه تعديل شدند انديشههاي او مستقيم است نه در موضوع اشتباه ميكند، نه در محمول اشتباه ميكند، نه در ربط موضوع اشتباه ميكند، نه در مبادي تصوّريه بد ميفهمد، نه در مبادي تصديقيه خطا ميرود اين درست ميفهمد در شهوت و غضب هم اينچنين است پس اين طور نيست كه اگر شيطان نبود هيچ ممكن نبود انسان معصيت بكند يا اگر فرشتهها كه تأييدكننده راه صحيحاند نبودند انسان ممكن نبود راه صحيح برود نه خير انسان هر دو راه را ميتواند برود لكن عامل بيروني يا به طرف اطاعت او را تأييد ميكنند يا به طرف معصيت چون همه ابزار اطاعت و معصيت در درون او هست اگر اينچنين شد پس نميشود گفت كه اگر انسان به وسيله شيطان فريب ميخورد شيطان را چه كسي فريب ميدهد زيرا نياز يك موجود گمراه و گمراهكننده در درون او تعبيه شده است نه اينكه حتماً از عامل بيروني كمك بگيرد تا ما بگوييم انسان را در اطاعت فرشتهها تأييد ميكنند تا كسي سؤال بكند خب فرشتهها را چه كسي تأييد ميكند؟ هم فرشته، هم ابليس در اطاعت و عصيان انسان را تأييد ميكنند لكن ابزار اوّليه در اختيار خود انسان است، اين يك بيان.
بيان ديگر اينكه اگر انسان محتاج به ابليس بود در وسوسه و فساد نبايد گفت پس ابليس را چه كسي وسوسه ميكند؟ اگر ابليس همنوع انسان بود اين سؤال جا داشت اما وقتي او يك نوع ديگر است و جن است و مشتركات ما با جن فراوان نيست در بسياري از امور از يكديگر ممتازيم خب او ممكن است محتاج به عامل بيرون نباشد، انسان ممكن است محتاج به عامل بيرون باشد لذا نبايد گفت كه اگر ما را ابليس فريب ميدهد ابليس را چه كسي فريب ميدهد.
مطلب ديگر درباره نيرنگ و فريبي است كه ذات اقدس الهي مكرّر اشاره ميكند ميفرمايد اين غرور است، نيرنگ است باطنش چيز ديگر است، ظاهرش چيز ديگر است اين كار از نفس مسوّله هم كه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» بحثش گذشت داشتيم در دو مورد در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» فرمود: ﴿سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾[7] يكي آنجا بود يكي هم در جريان سامري است كه گفت ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾[8] تسويل غير از نفس امّاره است نفس مسوّله غير از نفس امّاره است البته همه اينها جزء شئون نفس انسانياند انسان داراي چند نفس و چند روح نيست يك روح است كه داراي شئون و جهات متعدّد است نفس مسوّله خاصيّتش فريب و غرور و نيرنگ است اين اولاً چون در درون ماست يك درونكاو خوبي است، روانكاو خوبي است، يك روانشناس خوبي است كه ما چه چيزي خوشمان ميآيد بهتر از همه ما را او آن مرحله ميشناسد اين يك چون ميداند ما از چه چيزي خوشمان ميآيد يك زربرگي، زرورقي از همان محبوبهاي ما، خواستههاي ما كه خوشايند ماست او را فراهم ميكند يك، تمام رذايل و گناهان را پشت او پنهان ميكند دو، به صورت يك تابلوي زرّين درميآورد سه، به خورد ما ميدهد ما خريدار او ميشويم چهار، ظاهر او رحمت است، باطن او عذاب. ظاهرش زرق و برق و فريباست آنچه كه خوشمان ميآيد، باطنش نيرنگ است اين كار را هم ميگويند دسيسه، هم ميگويند تسويل ﴿بَلْ سَوَّلَتْ لَكُمْ أَنْفُسُكُمْ﴾ يا ﴿سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي﴾ اين در همه ما هست اول كه نفس فرماندهي ما را به عهده ندارد بعد از اينكه با اين زربرگها و زرورقها ما را فريب داد و ما را معتاد كرد به گناهي از آن به بعد عالماً عامداً دست به گناه ميزنيم ـ معاذ الله ـ از آن به بعد او ميشود امّارهٴ بالسّوء ما هم ميشويم مؤتمر اين ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾[9] كه اول اين طور نبود كه، اول كه قدرت امر به گناه نداشت اول با دسيسه و تسويل فريب ميدهد آدم را معتاد ميكند بعد وقتي معتاد كرد ديگر امر ميدهد آدم ناچار است اطاعت كند ديگر اين براي درون، بيرون هم همين طور است بيرون شيطان اول فريب ميدهد، نيرنگ ميدهد اين كار را بكني به سود توست، آن كار را بكني به ضرر توست ﴿الشَّيْطَانُ يَعِدُكُمُ الْفَقْرَ وَيَأْمُرُكُم بِالْفَحْشَاءِ﴾[10] بعد كمكم، كمكم ميشود وليّ او اين شخص مولّيٰعليه شيطان است شيطان هم امر ميكند ﴿إِذْ قَالَ لِلْإِنسَانِ اكْفُرْ فَلَمَّا كَفَرَ قَالَ إِنِّي بَرِيءٌ مِنكَ﴾[11] اول كه شيطان عامل به كفر نيست، اول دعوت به فريب ميكند، فريبكارانه دعوت ميكند بعد امر ميكند اين دو رذيلت در درون ما هم هست اما دو فضيلت يا بيشتر در درون ما هم هست در بخشهاي علمي، در بخشهاي عملي اگر ما به رهبري «العقل ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجِنان»[12] كار بكنيم اين «إنّ العقل لأمّارّ بالحقّ لأمّار بالصدق، لأمّار بالخير، لأمّار بالحُسن» در برابر آن نفسي كه امّاره به سوء است خب ما چرا اين را امين نكنيم به اين رأي ندهيم اگر اين امّار بالحُسن است، امّار بالخير است، امّار بالصدق است، امّار بالحق است چرا او را رهبر قرار ندهيم اين امّاره بالسوء را قرار بدهيم اين «العقل ما عُبد به الرحمن واكتسب به الجِنان» يعني به فرمان او اينچنين ميشود، به دستور او اينچنين ميشود، به فرمان و رهبري او اينچنين ميشود «إنّ العقل لأمّار بالحُسن» خب چرا ما اين را امين قرار ندهيم؟ چرا به امامت او قوايمان را وادار نكنيم به اعمال خير؟ اين دست خود ماست ديگر ما تمام اوضاع درونمان را بايد در درجه اول از اهميت قرار بدهيم كه چه چيزي بيماري ماست؟ چه چيزي داروي ماست، چه چيزي شفاي ماست؟ راه درمان ما چه كسي است؟ طبيب ما چه كسي است و مانند آن بعد اين عدوّمان را كه مهار كرديم بقيه حل است يعني كسي نميتواند چيزي به جامعهاي آسيب برساند مگر چه چيزي ميتوان از آن بگيرد آن معنويّت و اخلاق است كه با او هميشه سفر ميكند هر چه هم بيگانه حمل بكند ميشود احديالحُسنيين.
بنابراين اينكه فرمود شيطان دعوت به فريب ميكند شيطانكي در درون خود ما هست و هيچ كس مثل اهلبيت(عليهم السلام) انبياي الهي مردم را به حقايق خودشان و عالم آشنا نكردند يعني انسانشناسي، جهانشناسي، نفسشناسي، آيندهنگري اينها مطالبي است كه رهاورد انبياست ضمن اينكه مطالب علمي فراواني هم آوردند كه انشاءالله يكي پس از ديگري به آنها ميپردازيم.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اينها اجنّه كه قبلاً ملاحظه فرموديد جمع جنين است نه جمع جِنّ ﴿وَإِذْ أَنتُمْ أَجِنَّةٌ فِي بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ﴾[13] يعني شما قبلاً اجنّه بوديد، يعني جَنين بوديد جمع جِن، جِنّة است جنها مسلمان دارند، كافر دارند، زن دارند، مرد دارند، مؤمنانشان با كسي كاري ندارند و مؤمن ميشوند ﴿إِنَّا سَمِعْنَا كِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَي ...يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ﴾[14] و مانند آن، آن كافران و منافقاناند كه نظير كافران و منافقان بشر مزاحم ديگراناند اين يك كار و آسيبرساني آنها هم نظير آسيبرساني انسانهاست ديگر و ضرر ميرسانند اما در جريان ضرر رساندن فكري و امثال ذلك كه ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ﴾[15] آنها اثباتش آسان است دشوار نيست اما ﴿شَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ آن بخش اولادش مقداري بحث داشت كه از آيه سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» كه ﴿حُورٌ مَقْصُورَاتٌ فِي الْخِيَامِ ٭ فَبِأَيِّ آلاَءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ ٭ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلاَ جَانٌّ﴾[16] معلوم ميشود كه اينها هم نكاح دارند، زاد و ولد دارند و مانند آن «طمث» يعني آن افتضاضكردن و دَريدن اگر عذرايي نكاح كرد ديگر مطموثه است ديگر عذرا نيست در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» آيه 56 به اين صورت است ﴿فِيهِنَّ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ لَمْ يَطْمِثْهُنَّ إِنسٌ قَبْلَهُمْ وَلاَ جَانٌّ﴾ معلوم ميشود همان طوري كه انس ازدواجي دارد و طَمث ميكند، عذرا را ثيّب ميكند جن هم طَمث دارد عذرا را ثيّب ميكند اين كار هست مشاركت در اولاد بخش مهمّش همان است كه قبلاً اشاره شد برخي از مفسّران همان نامگذاريهايي كه عدهاي درباره فرزندانشان ميكنند آن را هم مشاركت در اولاد دانستند در جاهليت اين بود كه عبدالعزّيٰ ميگفتند، عبدالشمس ميگفتند، عبداللآت ميگفتند اين عبدوَد، عمربنعبدوَد همين است وَد از اسماي بتهاي آنهاست ديگر ﴿لاَ يَغُوثَ وَيَعُوقَ وَنَسْراً﴾[17] اسماي چندگانهٴ بُتي كه در جريان سورهٴ مباركهٴ حضرت نوح آمده همين است ديگر يكي از بتها وَدّ است اين شده بود عبدوَدّ همين عمرو معروف در جريان جنگ خندق اين نامگذاريها از باب ﴿وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ ميتواند باشد.
پرسش: ...
پاسخ: بله، خب مثل انسان است.
پرسش: ...
پاسخ: مثل انسانها هستند ولي تجرّد آنها مثل تجرّد انسان تجرّد عقلي نيست و ما هيچ دليلي نداريم كه از اينها كسي به مقام نبوّت و رسالت و اينها برسد گرچه اينها مكلّفاند، گرچه اينها پيغمبر دارند ظاهراً پيغمبر انسانها، پيغمبر آنهاست نه اينكه آنها از خودشان پيغمبر داشته باشند از آنها در حدّ تجرّد وهمي و امثال ذلك هست لذا به مقام اخلاص نميرسند اگر به مقام اخلاص ميرسيدند آنجا ممكن بود مزاحم مخلَصين بشوند اما چون سقف تجرّدشان به مقام اخلاص نميرسد در حوزهٴ اخلاص راه ندارند مزاحم آنها نيستند اين فرمود تجرّد وهمي دارند و اينها اگر كسي در عقلِ محض بخواهد تلاش و كوشش كند مثل اينكه ائمه(عليهم السلام) اين طورند شيطان در آنها دسترسي ندارد بدلي جلب بكند آنجا فريب بدهد اصلاً آنجا حضور ندارد تا اينكه آنجا موضوع را به جاي محمول، محمول را به جاي موضوع و مانند آن قرار بدهد خودشان جسماند، جسماند حالا منتها رقيقاند ديده نميشوند گاهي هم ممكن است متمثّل بشوند اما حالا به اشكال مختلفي درآمدنش آن احتياج به دليل دارد خودشان صُوَر مختلف دارند اما مثلاً صورتي را عِوض بكنند صورت ديگر بگيرند اين محتاج به دليل است.
تمثّل دارد يك، أشكال مختلف دارند دو، هر كس ممكن است كه بعضي از آنها را به صورت خاصّ خود آنها ببيند سه، اما يك جن مثل يك بحر موم يا يك مُشت خمير كه هر صورتي، شكلي بخواهد دربيايد، دربيايد آن اثبات ميخواهد، خب.
فرمود: ﴿وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُم بِصَوْتِكَ وَأَجْلِبْ عَلَيْهِمْ بِخَيْلِكَ وَرَجِلِكَ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ وَعِدْهُمْ﴾ بعد فرمود: ﴿وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً﴾ اينجا خيلي ضرورتي نبود كه اسم ظاهر بيايد ضمير اگر بود كافي بود، فرمود: «وَعِدهُم وما يَعِدهم الا غرورا» معلوم بود كه ضمير به شيطان برميگردد اما براي اينكه اين به منزلهٴ يك اصل و به منزلهٴ قانون به وسيلهٴ قاعدهٴ مستادهٴ از قرآن ظهور بكند اسم شيطان بالصراحه ذكر شده است اين الآن يك اصل كلّي قرآني است ﴿مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً﴾ اگر ميفرمود «وما يعدهم» ضمير به شيطان برميگشت، مطلب معلوم بود اما به عنوان يك اصل كلي، به عنوان يك قاعدهٴ قرآني، به عنوان يك قاعدهٴ وحياني ديگر مطرح نبود اما الآن به عنوان يك قاعدهٴ قرآني مطرح است كه ﴿مَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُوراً﴾.
بعد فرمود دو عامل هست كه باعث نجات مردم است يكي اينكه اينها در حوزهٴ عبادي شركت كنند جزء بندگان خدا باشند، يكي اينكه بالأخره انسان كارها را يا خودش بايد انجام بدهد يا اگر نميتواند و نميداند وكيل بگيرد ديگر ما خيلي از كارها را نه ميدانيم، نه ميتوانيم چه بهتر كه بايد وكيل بگيريم وكيلگيري همان توكل است فرمود شما الاّ ولابد محتاج به وكيليد چه بهتر كه خدا را وكيل قرار بدهيد اين دوتا كار را كرديد شيطان نه با خِيل و رجل بر شما سلطه دارد، نه با صوت بر شما سلطه دارد، نه در حوزهٴ مشاركت اموال و اولاد سلطه دارد، نه در حوزه وعد و ورود هيچ چيزي ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ﴾يك، ﴿وَكَفَي بِرَبِّكَ وَكِيلاً﴾ دو، اين مطلب را در سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه قبلاً گذشت به صورت جامعتر و مختصرتر بيان فرمود آيه 99 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين است ﴿إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا﴾ يك، ﴿وَعَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ دو اگر كسي مؤمن بود و وكيل گرفت خدا را تحت سلطهٴ شيطان نيست گاهي ميلغزد اما در حوزهٴ مأموريت او نيست تحت سلطنت او نيست اينچنين نيست كه اگر كسي مؤمن بود و به خدا توكل كرد بشود معصوم يا بشود عادلِ محض و هيچ نلغزد براي اينكه ايمان او احياناً مشكل پيدا ميكند چون او مختار است، توكّل او احياناً آسيب ميپذيرد گاهي آسيبپذير هست اما تحت سلطنت او نيست اگر آسيبپذير بود ميشود ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَيِّئاً﴾[18] بعد توبه كرد و ذات اقدس الهي توّاب است ديگر ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾[19] نه «مِن عباده» آن قدر مهربان است و رئوف است كه آن لغزشهايي هم كه داشت بخواهد با توبه ترميم كند توبهٴ او اگر هم ناقص بود او از توبهٴ ناقص هم صرفنظر ميكند يعني قبول ميكند آن نقص را يك وقت است كه انسان توبهٴ خالص صددرصد ارائه ميدهد ميشود «يقبل التوبة من عباده» ديگر «عَن» ندارد اينجا اين كلمهٴ «عن» براي افادهٴ تجاوز و گذشت است اما اگر توبه، توبهٴ صددرصد نبود كمبودي داشت فرمود در همان حوزهٴ توبه هم اگر كسي كمبود داشت خدا ميگذرد ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴾ چنين خدايي است، خب اگر اين است انسان اگر لغزيد فوراً بايد ترميم بكند ديگر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» آمده عصارهٴ همين دو قيدي است كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» محلّ بحث است كه ﴿إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ﴾، چرا؟ براي اينكه از يك سو اينها عبادند، از يك سو هم ﴿وَكَفَي بِرَبِّكَ وَكِيلاً﴾ اين ﴿كَفَي بِرَبِّكَ وَكِيلاً﴾ يك ارشاد ضمني است يعني «إلاّ الذين عَبد الله وتوكّل عليه» كه همان مضمون آيه سورهٴ مباركهٴ «نحل» است. بعد فرمود شما از وحدت نظم بايد پي به وحدت ناظم ببريد كه خدا واحد است و از راهگشايي و حلّ مشكلات هم بايد پي ببريد كه خدا شريك ندارد.
اين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» كه ملاحظه فرموديد در مكه نازل شد تقريباً به هر كدام از اين سوَر به چند بخش تقسيم ميشود در هر پاراگرافي صدري دارد در صدر هر پاراگراف ذات اقدس الهي به پيامبرش ميفرمايد: ﴿قُلِ﴾ اين را بگو اين بحث كه تمام شد دوباره ميفرمايد: ﴿قُلِ﴾ اين را بگو، بحث دوم كه تمام شد ميفرمايد: ﴿قُلِ﴾ اين را بگو شما الآن در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» چندجا اين كلمهٴ ﴿قُلِ﴾ را ميبينيد داريم آيه 42 اين شروع پاراگراف جديد است ﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً﴾ آن بحثهاي مبسوطي كه در دامنهٴ اين ﴿قُلِ﴾ بود كه همه اينها برميگردد به اين ﴿قُلِ﴾ اول بعد در جريان معاد آيه پنجاه اين است ﴿قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً﴾ كه جواب سؤال آنهاست بعد در آيه 53 اين پاراگراف جديد است چطور حرف بزنيد در گفتارتان، رفتارتان، نوشتارتان چطور با مردم حرف بزنيد ﴿وَقُل لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ نميشود مردم را به وحدت دعوت كرد ولي راه و روش نشان نداد، جامعه را به صلح دعوت كرد ولي راه و روش نشان نداد، هر كسي هر طور حرف ميخواهد بزند، بزند بعد مردم را ما به وحدت دعوت بكنيم فرمود اين طور نميشود اين پاراگراف جديد است ﴿وَقُل لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ﴾ در آيه 56 كه پاراگراف ديگر است ميفرمايد چه دليل داريد كه اين بتها سِمتي دارند به صورت قياس استثنايي اگر كاري از اينها برميآمد در روز خطر ميتوانستند به داد شما برسند «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً﴾ اين پاراگراف يك مقدار طول كشيد باز در تتمّه اين هنوز ما يك ﴿قُلِ﴾ جديدي پيدا نكرديم كه بشود مطلب تازه در تتمّه اين پاراگراف و اين مطلب ميفرمايد جريان دريا را نگاه كنيد اين جريان دريا دوتا بحث را به همراه دارد يكي از نظم دريا پي به ناظم ميبريم آب را طرزي آفريد كه بار كشتي را حمل بكند نه خيلي رقيق است مثل هوا كه فروبرود، نه خيلي ثَقيل است مثل خاك كه نشود روي آن جاري شد پس آب را پذيراي سير كشتي كرد هوا را آن قدر منظّم الآن اگر يك هواشناس كامل دقيق باشد ميتواند كاملاً بررسي كند از دورترين نقطه مديترانه چه موقع حركت بكند ديگر به گمان و اينها نه چون مسئله رياضي است چه موقع حركت بكند، چقدر حركت ميكند، چه موقع به ايران ميرسد، چه موقع وارد غرب ايران ميشود، چه موقع دامنهٴ جبال البرز يا زاگرس را تَر ميكند چقدر تر ميكند و اينها هر اندازه اين علم پيشرفت كرد آن گزارش هم موفقتر است اين ابرها را فرمود ما منظم آفريديم، بادها را منظم آفريديم چه موقع حركت بكند، چقدر حركت بكند، چطور حركت بكند، از كدام سَمت حركت بكند تا كشتيها را شما درست راهنمايي كنيد ديگر در اين اقيانوسها در آن دريا و اقيانوسپيما سابق نبود در اين درياها بالأخره تمام رهبري را اين بادها به عهده دارند ديگر فرمود ما آن مبدأ قابلي را درست كرديم، اين مبدأ فاعلي را درست كرديم همه اينها اگر يك وقت در اثر سهلانگاري شما، هوانشناسي شما در دريا گير كرديد مشكل شما را آنجا چه كسي حل ميكند؟ اين هم برهان است بر توحيد ناظم از راه وحدت نظم و هم برهان است بر توحيد مُجيب مضطرّ داعي از راه اينكه هيچ كس كاشف سوء نيست الا الله.
فرمود: ﴿رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ﴾ «اِزجاء» يعني سوقدادن، كَندن، از جايي به جايي بردن، حمل كردن و مانند آن اين هم دربارهٴ كشتيها به كار رفته كه ذات اقدس الهي كشتي را حركت ميدهد، هم دربارهٴ ابرها به كار رفته در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيه 43 به اين صورت آمد ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُزْجِي سَحَاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكَاماً فَتَرَي الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاَلِهِ وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّماءِ مِن جِبَالٍ فِيهَا مِن بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَن يَشَاءُ وَيَصْرِفُهُ عَن مَن يَشَاءُ يَكَادُ سَنَا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصَارِ﴾ اين معارف را ذات اقدس الهي تنها در قرآن كريم نگفت در صُحف انبياي قبلي گفت، به وجود مبارك عيسي گفت، به وجود مبارك موسي گفت، به وجود مبارك ابراهيم خليل گفت همان معارف را به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود حالا در چنين فاز و فضايي كسي بگويد اطلاعات پيغمبر اسلام ـ معاذ الله ـ به استثناي مسائل اعتقادي و ربوبي و ملكوتي در كيهانشناسي و ژنتيك و هواشناسي و زمينشناسي و دامداري و كشاورزي در سطح اطلاع مردم جاهلي آن روز بود ـ معاذ الله ـ قبل از بطلميوس و امثال بطلميوس اين حرفها را انبيا آمدند گفتند كه نسيم اول پيدا ميشود بعد رشد پيدا ميكند، بعد باد، ابر توليد ميكند، بعد ابر را رهبري ميكند، بعد ابر را باردار ميكند آن ابرهاي نَر و ماده را به هم نكاح ميكند اينها را باردار ميكند وقتي خواستند بزايند براي اينها رَحِم درست ميكند، زِهدان درست ميكند، اينها را غربالي ميكند بعد هرجا كه ذات اقدس الهي مأموريت بده اينها ميروند ميبارند و ﴿وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾[20] كجا بايد ببارند مربوط به خواست الهي است.
فرمود اين مردم اگر اهل ديانت باشند، اهل تقوا باشند نه خلاف بگويند، نه كمفروشي كنند، نه گرانفروشي كنند، نه بيراهه بروند، نه راه كسي را ببندند ما هرگز باران را مضايقه نميكنيم اين بيان صريح قرآن كريم است ﴿وَأَ لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَاءً غَدَقاً﴾ نشد به اين ابرها ميگوييم باران را بر دريا بريزند، خب آن وقت ﴿وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ﴾[21] اين نماز استسقا اثر دارد، توبه اثر دارد، عدل اثر دارد، رعايت حقوق ديگران اثر دارد، همين است ديگر خب حالا اينها به معارف برميگردد آنها را عرب جاهلي ميدانست كه مثلاً از دورترين نقطه اين درياي مديترانه اول نسيمي پيدا ميشود بعد تند ميشود، بعد ابر توليد ميكند، بعد ابرها را جمع ميكند نرها و مادهها را به هم ازدواج ميدهد لقاحشان ميكند، باردار ميكند، بعد غربالي ميكند، بعد ميباراند اين حرفها بود تا ما بگوييم ـ معاذ الله ـ اطلاع حضرت از علوم هواشناسي و ژنتيك و كيهاني در حدّ اطلاعات اعراب جاهلي بود، خب.
فرمود اين مسئلهٴ باد و باران و اينها انشاءالله به خواست خدا در سورهٴ مباركهٴ «نور» رسيديم آنجا مشخص ميشود اينجا فرمود: ﴿رَبُّكُمُ الَّذِي يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ﴾ شما بالأخره يك قطره، يك حبّه گندم را كه شما نميتوانيد در آب نگهداريد كه اما هزارها تن گندم را شما به وسيله همين كشتي از جايي به جايي ميبريد ما طرزي اين دريا را قرار داديم، كشتي را قرار داديم، آب را قرار داديم، باد را قرار داديم كه ﴿لِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ﴾ همه مسائل تجاري شما، سفر شما حل بشود چيزي كه به آساني جابهجا ميشود نقل ميشود اين را ميگويند بضاعت و مزجات، اِزجا به معناي كمكردن نيست به معناي جابهجا كردن است چيزي كه به آساني جابهجا بشود اين را ميگويند كم، براي اينكه كم است كه به آساني جابهجا ميشود وگرنه بضاعت كه به معني سرمايه است به معني كم نيست، مُزجات هم به معني قلّت نيست چون قليل را به آساني ميشود جابهجا كرد از كالاي قليل و اندك تعبير ميكنند به بضاعت مُزجات، خب.
فرمود: ﴿يُزْجِي لَكُمُ الْفُلْكَ﴾ كشتي را جابهجا ميكند كلمهٴ حركت در قرآن كريم نيست اما «اِزجاء»، تسيير و مانند آن كه معادلهٴ با حركت است از بعضي از نظر هست اين هم برهان حركت است خب اگر كسي بگويد كه كشتي خود به خود ميرود يا باد خود به خود پديد ميآيد برهان حركت ميگويد نه، هيچ موجودي كه هستي او از خود او نيست خودبهخود كار نميكند هر متحرّكي، محرّك ميخواهد همان طوري كه هر حركت، متحرّك لازم دارد ولو ممكن است آن حركت جوهري باشد خود عين متحرّك باشد ولي محرّك لازم دارد اين همان برهان حركت است.
در بيان نوراني ابيابراهيم امام كاظم(سلام الله عليهما) آن طوري كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان جلد اول اصول كافي نقل كرد برهان حركت را حضرت آنجا بيان كردند كه ذات اقدس الهي خودش حركت نميكند او منزّه از آن است كه حركت بكند عدهاي كه خيال ميكردند شبهاي جمعه خدا به آسمان اول ميآيد ـ معاذ الله ـ و اينها حضرت در آنجا ابطال كرد فرمود مگر نميدانيد «كلّ متحرّك محتاجٌ الي من يحرّكه أوْ يتحرّك به»[22] اين همان قانون حركت است، اين همان برهان حركت است.. اين ميشود فلسفه اهلبيت اين ميشود قانون حركت كه حركت بدون محرّك نميشود اين يك سطر را آدم وقتي بخواهد در حوزهها تدريس كند بدون اشكال حُكماي غرب و شرق مطرح كند يا با اشكال؟ اين پنجاهتا اشكال نقد در اين هست هر كدامش هم ده صفحه ميشود پنجاه صفحه اگر كسي بخواهد همين يك حديث را معنا كند يك كتاب پانصد صفحهاي عميقِ علميِ درسي دارد مگر آنها كه برهان حركت را قبول ندارند در برابر اين روايت كليني آرام مينشينند بنابراين اين برهان حركت را قرآن كريم كاملاً مطرح كرده در روايت هم مطرح است منتها كلمهٴ حركت در قرآن كريم نيامده «اِزجاء» آمده، تسيير آمده، ﴿يُسَيِّرُكُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ﴾[23] آمده و مانند آن.
فرمود حالا در اين دريا اگر گير كرديد چه كسي مشكل شما را حل ميكند؟ اين برميگردد به تتمّه آن پاراگراف قبلي لذا اينجا مصدّر به ﴿قُلْ﴾ نيست در همين جملهٴ قبلي فرمود: ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً﴾[24] اين ادامه دارد تا به اين بحث كه اين جريان كشتيراني هم برهان حركت است، برهان نظم است براي اثبات توحيد و هم اينكه وقتي در دريا مشكل پيدا كرديد چه كسي مشكل شما را حل ميكند ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ﴾[25] او خداست قبلاً هم ملاحظه فرموديد اين ﴿أَمَّن﴾ يكدانه «أم» دارد، يكدانه «مَن» اين «أم»، «أم» منقطعه است به معني «بَل» است اين دوتا «ميم» با هم ادغام شده، شده ﴿أَمَّن﴾ اين «أم» به معناي «بَل» يعني آنها خدا نيستند خدا كسي است كه قدرتش نامتناهي است بتواند در هر مشكلي، مشكل آدم را حل كند نگويد دستم برنميآيد، نگويد اطلاع ندارم كسي كه در اعماق دريا غرق شده و احدي از حال او خبر ندارد اين ميگويد «يا الله» ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ﴾ او خداست ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ﴾ او خداست.
اين دوتا «ميم» كه با هم ضميمه شده ميشود ﴿أَمَّن يَمْلِكُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ﴾[26] ، ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»