درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/02/07

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 60

 

﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَاناً كَبِيراً﴾﴿60﴾

 

بعد از اينكه عناصر محوري سورهٴ «اسراء» كه توحيد و وحي و نبوّت و معاد بود ارائه شد ادلّهٴ اين اصول طرح شد، شبهات منكران اين اصول بازگو شد و پاسخ داده شد ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد به ياد بياور ما به شما قبلاً گفتيم كه اينها در قبضهٴ قدرت الهي‌اند كاري از اينها ساخته نيست خداوند به اينها محيط است ﴿وَاللَّهُ مِن وَرَائِهِم مُحِيطٌ﴾[1] اينها از حوزهٴ قدرت الهي بيرون نيستند هر وقت بخواهد اينها را عذاب بكند به اخذ حديث مقتدر مي‌گيرد تو از اين جهت نگران نباش ﴿وَإِذْ﴾ يعني «اُذكر» آن وقتي كه ما به شما گفتيم ﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ﴾ كه ﴿إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ﴾. شما تا برهان اقامه كرديد رسالتتان را انجام داديد شما وكيلِ ما نيستيد نسبت به مردم رسول ما هستيد كاري از اينها ساخته نيست كه به شما آسيب برساند ﴿وَإِذْ قُلْنَا لَكَ إِنَّ رَبَّكَ أَحَاطَ بِالنَّاسِ﴾.

در بحث ديروز اشاره شد كه اين چهار يا پنج جمله دارد جملهٴ اُولايش معناي روشني دارد جملهٴ چهارم و پنجم هم يا چهارم و پنجم كه يك جمله‌اند معناي روشني دارد كه ﴿وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا طُغْيَاناً كَبِيراً﴾ اما دوم و سوم است كه پيچيده است ارتباط جملهٴ دوم و سوم با اول و چهارم روشن نيست يك، در قرآن كريم آيه‌اي باشد كه اين وسط آيه را روشن كند آن هم تا حال پيدا نشده اين دو، اگر مطلبي يك بار در قرآن ذكر بشود و آيات ديگري مفسّر آن نباشد حلّش آسان نيست روايات كمك مي‌كند اما از كمكهاي دروني بخواهيم مدد بگيريم سخت است ما شجره‌اي داشته باشيم در قرآن به عنوان «الشجرة الملعونه» تا حال كشف نشده اين است كه وجوه فراواني در تفسير اهل تسنّن و تفسير شيعه وجود دارد كه يكي پس از ديگري آنها بايد بيان بشود.

بخشي از آنها ارائه شد فرمود: ﴿وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ﴾ معلوم مي‌شود رؤيايي را ذات اقدس الهي به پيامبر ارائه كرد اين رؤيا براي عده‌اي آزمون است و فتنه و اين رؤيا دربارهٴ شجره‌اي است كه ملعون است و لعنش هم در قرآن كريم آمده آن رؤيا چه موقع بود؟ چگونه فتنه است؟ كجاي قرآن او را لعن كرده؟ كجاي قرآن از او به عنوان شجرهٴ ملعونه ياد كرده؟ اينها عناصر محوري اين بخش است. برخيها گفتند اين نظير همان رؤيايي است كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» بود كه ﴿يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً﴾[2] كه در بحث ديروز گذشت اين رؤيا در مدينه اتفاق افتاد و اين سوره در مكه است رؤيايي كه در سورهٴ مباركهٴ «فتح» است كه ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ﴾[3] آن رؤيا كه در سورهٴ «فتح» است آن هم در مدينه اتفاق افتاد راجع به ورود با امنيت مسلمانها در خدمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نسبت به مسجدالحرام است آن هم مربوط به مدينه است كه اين سوره در مكه نازل شده است.

جناب امام رازي مي‌گويد احتمال اينكه درست است اين سوره در مكه نازل شد ولي اين آيه مدني باشد كه در سورهٴ مكّي وارد شده است اين را هم «لم يَقُل به أحد» هيچ مفسّري آنهايي كه اسباب نزول‌شناس‌اند يا مكّي و مدني‌شناس‌اند يا ماقبل‌الهجره و مابعدالهجره شناس‌اند هيچ كدام از آنها درباره اين آيه سخن نگفتند كه اين آيه در مدينه نازل شده است.

رؤيايي هم در مكه نقل شد كه آن رؤيا در قرآن كريم نيست اين رؤياهايي كه ياد شده يا در سورهٴ مباركهٴ «انفال» است يا در سورهٴ مباركهٴ «فتح» اما آن رؤيا كه در تفسير امام رازي است و مفسّران ديگر هم به آن اشاره كردند آن است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در مكه خواب ديدند كه قتلگاه كفّار قريش را به اينها نشان دادند وقتي حضرت از مكه به مدينه مهاجرت كردند و جريان جنگ بدر پيش آمد حضرت فرمود اين همان است كه ما در مكه او را مشاهده كرديم درست است كه اين خواب در مكه اتفاق افتاد طبق نقل، اما جريان مربوط به مدينه است يعني بعد از اينكه حضرت از مكه به مدينه مهاجرت كردند و جريان جنگ بدر پيش آمد حضرت در هنگامي كه كفّار را در آن قَليب بدر مي‌انداختند فرمود اين مَصرع و قتلگاه كفّار قريش را من در عالم رؤيا ديدم، خب اين اتفاق هم در مدينه رخ داد و اين آيه هم مكّي است گرچه رؤيا به حسب ظاهر ممكن است در مكه اتفاق افتاده باشد.

امام رازي مي‌گويد كه اين اشكال مشترك براي اين سه وجه است يعني اگر بگوييم اين رؤيا مربوط به رؤياي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه مَصارع و قلتگاه كفّار قريش را ديدند يك، مربوط به جريان جنگ بدر باشد ﴿يُرِيكَهُمُ اللّهُ فِي مَنَامِكَ قَلِيلاً﴾[4] دو، ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُؤُسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ﴾[5] هر كدام از اينها باشد اين اشكال مشترك هست كه اين آيه مكّي است و آن رؤياها و اين وقايع در مدينه اتفاق افتاد و اين احتمال كه اين آيه مدني باشد در سورهٴ مكّي اين را هم مي‌گويند «لم يَقل به أحد» اين را جناب فخررازي لكن احتمالي مي‌دهند و آن اينكه رؤيا در مكه اتفاق افتاد ولي تعبيرش در مدينه است بنابراين مي‌شود گفت كه وجود مبارك حضرت در مكه خواب ديدند يكي از اين امور سه‌گانه را و اين آيه هم در سورهٴ «اسراء» نازل شد كه مكّي است تعبير اين رؤيا در مدينه اتفاق افتاد پس بنابراين آيه هم كه از تعبير سخن نمي‌گويد از رؤيا سخن مي‌گويد پس اين اقوال سه‌گانه مي‌تواند صحيح باشد.

اين سخن هم ناصواب است زيرا ظاهرش فعل ماضي است مي‌گويد اين كاري را كه ما قبلاً كرديم براي فتنه مردم بود، آزمون مردم بود، خب هنوز چيزي كه اتفاق نيفتاده نمي‌شود از او به فعل ماضي ياد كرد درست است كه گاهي از مستقبل محقّق‌الوقوع به ماضي ياد مي‌شود نظير ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾[6] اما اين مصحّح استعمال نيست اين توجيه‌كنندهٴ استعمال است.

بيان ذلك اين است كه همان طوري كه در اصول ملاحظه فرموديد فرق است بين اينكه اصل در استعمال حقيقت است يك، و اينكه استعمال اعمّ از حقيقت و مجاز است دو، اين دوتا قانون را در اصول ملاحظه فرموديد كه اينها هماهنگ‌اند هيچ اختلافي بين اين دو قاعده نيست يك قاعده اين است كه اصل در استعمال حقيقت است، يك قاعده هم اين است كه استعمال اعم از حقيقت و مجاز است. فرق اين دو قاعده اين است كه اصل در استعمال حقيقت است يعني اگر ما لفظي را شنيديم معناي او را مي‌دانيم معناي حقيقي‌اش را مي‌دانيم معناي مجازي‌اش را مي‌دانيم متكلّم اين كلمه را به كار برده و قرينه‌اي هم اقامه نكرده ما نمي‌دانيم معناي حقيقي را اراده كرده يا معناي مجازي را مراد متكلّم را نمي‌دانيم اصل اصالةالحقيقه مي‌گويد اين لفظ را بر معني حقيقي‌اش حمل بكنيم اين كار عرفي هم است اما استعمال اعم از حقيقت و مجاز است آنجاست كه ما مي‌دانيم متكلّم اين لفظ را در فلان معنا استعمال كرده است مرادش براي ما معلوم است اما نمي‌دانيم اين معنا، معناي حقيقي لفظ است يا معناي مجازي لفظ؟ صِرف استعمال يك متكلّم كلمه‌اي را در معنا دليل نيست كه آن معنا، معناي حقيقي اين لفظ است اين را مي‌گويند استعمال اعم از حقيقت و مجاز.

در جريان مستقبل محقّق‌الوقوع در حُكم ماضي است اين است كه اگر لفظي فعل ماضي روي متكلّمي به كار برد خب ما اين را حمل بر گذشته مي‌كنيم نه اينكه بگوييم چون مستقبل محقّق‌الوقوع در حُكم ماضي است پس مقصود از اين ماضي، مضارع است، خير ما اگر نمي‌دانيم كه مقصود از اين متكلّم ماضي است يا مضارع اين لفظ را بر معني ظاهري‌اش حمل مي‌كنيم يعني گذشته اما آنجايي كه مي‌دانيم اين لفظ را درباره معناي آينده ذكر كرد اگر از ما توجيهش را بخواهند كه به چه جهت اين متكلّم از آينده به فعل ماضي ياد كرد؟ آن‌گاه همين نكته رايج را در جواب مي‌گوييم، مي‌گوييم مستقبل محقّق‌الوقوع در حكم ماضي است، اگر كسي بگويد قيامت كه هنوز نيامده چرا قرآن فرمود: ﴿إِذَا وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ﴾[7] آنجا مي‌گوييم مستقبل محقّق‌الوقوع در حكم ماضي است اما اگر ندانيم كه مراد متكلّم ماضي است يا مضارع، خب فعل ماضي را بر ماضي حمل مي‌كنيم ديگر ظاهر ﴿أَرَيْنَاكَ﴾، «وما اريناك» و امثال ذلك فعل ماضي است ﴿إِلَّا فِتْنَةً﴾ هم مربوط به همان مستثنامنه است يعني آن رؤيايي كه ما به تو نشان داديم تو براي مردم نقل كردي اين يك آزمون مردمي است و اين هم تخويف و هراساندن عده‌اي را هم به همراه دارد اين ظاهرش اين است كه در خارج اتفاق افتاده نه اينكه شما اينجا رؤيا هست و اتفاق نيفتاده، بله ممكن است رؤيايي واقع بشود ولي مرأيي و آن تعبيرش اتفاق نيفتد و بعدها اتفاق بيفتد اما از اين جريان به فعل ماضي تعبير نمي‌شود. از اينكه به فعل ماضي تعبير شده معلوم مي‌شود كه هم رؤيا واقع شده يك، هم تعبيرش واقع شده دو، آنچه كه متعلّق اين رؤياست فتنهٴ مردمي است سه و شجره‌اي است كه در قرآن لعنت شده چهار.

مطلب ديگر اينكه شجره‌اي كه در قرآن لعنت شده باشد ما نداريم ما در قرآن داريم كه خداي سبحان افرادي را لعن كرده است در قرآن داريم كه شجره‌اي هست كه در جحيم و امثال ذلك است اما خداي سبحان از شجره‌اي كه ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾[8] يا ﴿شَجَرَةَ الزَّقُّومِ﴾[9] كه از آنها به شجره ياد كرده است آنها را هرگز لعن نكرده جهنم هم مظهر جلال و قَهر خداست چه اينكه بهشت مظهر جمال و مِهر خداست هر دو در پيشگاه رحمت الهي بر اساس آن رحمتِ رحمانيه كه «برحمتك التي وسعت كلّ شيء»[10] مشمول رحمت رحمانيه‌اند فرق بين بهشت و جهنم نسبت به رحمت رحمانيه نيست درباره رحمت رحيميه البته فرق هست. بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود جهنم «دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ»[11] كه در نهج‌البلاغه است يعني رحمت خاصّه نيست.

اما اين بحثي هم كه در پرانتز در بحث ديروز اشاره شده كه از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) سؤال كردند آنچه كه مربوط به حضرت آدم(سلام الله عليه) بود برخيها نقل كردند كه اين خوشهٴ گندم بود، بعضي گفتند درخت خرما بود، بعضي گفتند انگور بود درست است يا نه؟ حضرت فرمود همه‌اش درست است براي اينكه درخت بهشت هر ميوه‌اي را كه بهشتي بخواهد مي‌دهد اين بهشت اعمّ از جنّت برزخي و جنّت عَدْن است همين كه انسان از محدودهٴ دنيا برود بيرون در عالم برزخ باشد چه برزخ نزولي، چه برزخ صعودي آنجا يا «روضة من رياض الجنّة» يا «حُفرة من حُفَر النيران» اگر «روضة من رياض الجنّة» بود يك بهشت كوچكي است در برابر آن بهشت بزرگ و اگر در روايات ما دارد كه آن جنّتي كه وجود مبارك آدم بود جنّت دنيا بود اين «بالقياس الي القيامة الكبريٰ» دنياست مثل اينكه برزخ را «بالقياس الي القيامة الكبريٰ» از او به دنيا ياد مي‌كنند يا زمين ياد مي‌كنند كه آيه‌اش چند روز قبل گذشت وقتي برزخيها وارد قيامت مي‌شوند از آنها سؤال مي‌كنند ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ ٭ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾[12] كه برزخ «بالقياس الي المعاد» دنياست گرچه «بالقياس الي الدنيا» آخرت است انسان همين كه مُرد وارد مرز آخرت مي‌شود آخرت براي ما كه در دنيا هستيم از برزخ شروع مي‌شود نعم، برزخيها وقتي وارد معاد و حشر اكبر مي‌شوند اينها گويا از دنيا وارد قيامت شدند، بنابراين آن جنّتي كه حضرت آدم بود جنّت به معناي باغي كه در سرزمين دنيا باشد نبود براي اينكه ذات اقدس الهي فرمود شما همه‌تان ﴿اهْبِطُوا مِنْهَا﴾[13] برگرديد به زمين معلوم مي‌شود آن ديگر روي زمين نبود آن‌گاه در بعضي از «هبوط الي الارض» ﴿فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِنِّي هُديً فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَايَ فَلاَ يَضِلُّ وَلاَ يَشْقَي﴾[14] و مانند آن از آن به بعد شريعت نازل شده فرمود هبوط بكنيد به زمين يك، اگر هدايت و شريعتي آمد وظيفه‌تان اين است دو، معلوم مي‌شود آنجا سخن از زمين نبود يك و سخن از شريعت هم نبود دو اينها را مبسوطاً در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت حالا اين پرانتز بسته وارد اصل بحث شديم.

پس اين رؤيا اگر آن سه رؤيا باشد يعني رؤياي قتلگاه كفّار قريش اين در بدر بود در مدينه، اگر ﴿يُرِيكَهُمُ اللّهُ﴾[15] باشد كه در انفال است اين در مدينه است، اگر ﴿لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ﴾[16] باشد كه در مدينه است احتمال اينكه اين آيه سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در مدينه نازل شده باشد به تعبير فخررازي «لم يَقُل به أحد» آن وقت مي‌ماند اين سؤال بي‌جواب كه پس رؤيا چه چيزي است؟ امام رازي مي‌گويد كه أصحّ الأقوال همان است كه اكثر مفسّران گفتند و آن اين است كه رؤيا به معناي رؤيت است فرقي بين رؤيا و رؤيت نيست هر دو را هم رؤيت مي‌گويند هم رؤيا و منظور از اين رؤيا، رؤيت است كه در اول همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده است آن جريان اسرا و معراج است يعني آنچه را كه ما به شما در جريان اسرا و معراج نشان داديم اين آزمون مردمي است عده‌اي قبول كردند، عده‌اي نكول پس امتحان مردم است مي‌گويد آنچه را كه اكثر مفسّرين پذيرفتند و اصحّ‌الأقوال است اين است.

اين نقدي كه بر او وارد است همان است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) اشاره فرمودند كه كجا ما رؤيا را به معني رؤيت داريم؟ شما جايي بياوريد كه رؤيا و رؤيت يكي باشد بله، فعل ماضي‌شان يكي است و امثال ذلك ولي اصطلاحاً، متعارفاً كاربرد قرآني‌اش، كاربرد روايي‌اش اينها فرق مي‌كند ما اگر در حديثي در آيه‌اي داشته باشيم كه رؤيا به معناي رؤيت است بله احتمال اينكه از جريان اسرا و معراج به رؤيا ياد شده باشد درست است. قول اقلّي را جناب فخررازي نقل مي‌كند و رَد مي‌كند كه در بحث ديروز هم رَد شد آن اين است كه امام رازي مي‌گويد كه اكثر مفسّران مي‌گويند رؤيا و رؤيت يكي است يعني در يَقظه و در بيداري است و اين همان مربوط به مسئله معراج است منتها «والصغريٰ ممنوعة» اين ادّعا .

قول اقلّي آن است كه اين رؤيا معناي خودش است معناي خواب است و اسرا و معراج ـ معاذ الله ـ در خواب بود كه اين را فخررازي مي‌گويد و اين سخن باطلي است چون اين در خواب نبود در بيداري بود همين نقد را هم البته سيدناالاستاد دارد پس رؤيا اگر معناي خواب باشد بر معراج قابل تطبيق نيست نه بر قول اقلّي، نه بر قول اكثري اما بر قول اقلّي نيست براي اينكه معراج در بيداري بود بر قول اكثري هم منطبق نيست براي اينكه آنها قبول دارند كه اسرا و معراج در بيداري است ولي بگوييم شما با اينكه قبول داريد كجا در لغت يا حديث يا آيه رؤيا به معناي رؤيتِ بيداري استعمال شده است شما بايد مصحّح بياوريد شاهدي اقامه بكنيد، پس هيچ كدام از اينها فعلاً نمي‌تواند بيانگر باشد تا ببينيم ﴿لَعَلَّ اللَّهَ يُحْدِثُ بَعْدَ ذلِكَ﴾[17] كه منظور از اين رؤيا چيست؟

خب، ﴿وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ﴾ در جريان شجره اين شجره، فتنه است اما اين رؤيا نيست بله وقتي گفتند ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾[18] يا ﴿شَجَرَةَ الزَّقُّومِ﴾[19] اين دوتا آيه وقتي كه به مردم حجاز ابلاغ شده است عده‌اي نظير اباجهل و امثال اباجهل اين را به طنز گرفتند و به مسخره گرفتند و ـ معاذ الله ـ گفتند اين شخص از يك طرف مي‌گويد آتش جهنم به قدري گدازنده است كه ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[20] سنگها را آب مي‌كند مي‌سوزاند، ريز مي‌كند از يك طرف مي‌گويد درخت سبز مي‌شود، خب اين شجره فتنه شد اما اين شجره «الشجرة الملعونه في القرآن» نيست در قرآن لعن نشد فتنه هست ولي شجرهٴ ملعونه نيست شجره‌اي است بيانگر جلال و قدرت الهي اين هم نمي‌تواند باشد.

نكته‌اي را كه مربوط به اين بحث فتنه و لعن نيست مربوط به خود واژه شجره هست مستحضريد كه مشاجره را مشاجره گفتند مي‌گويند اين شبيه شجر هست درختها وقتي در يك باغ غَرس شدند اين شاخه‌ها درهم مي‌رود شاخه‌هاي خود درخت هم درختِ واحد هم درهم مي‌رود اين طور نيست كه اينها همه‌شان خط‌كشي‌شده، صراط مستقيم، شاخ به شاخ، شاخه به شاخه نباشند اين شاخه‌ها درهم‌اند، شاخها درهم‌اند اين حالت را مي‌گويند حالت مشاجره اگر گفتگويي، گفتماني، مناظره‌اي، تضارب‌آرايي به اين صورت دربيايد اين را مي‌گويند مشاجره اين نكته‌اي است كه هم علماي تفسير اهل سنّت گفتند هم مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) و ديگران از ما در كتاب تفسيرشان دارند چون شَجَر اين شاخه به شاخه، شاخ به شاخ شدن، درهم شدن را به هم دارد برخي اهل معرفت نقل كردند كه دربارهٴ جهنّم سخن از شجر هست ﴿إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾[21] هست، ﴿شَجَرَةَ الزَّقُّومِ﴾[22] هست و مانند آن اما در بهشت سخن از شَجَر نيست هر جا هست سخن از ثَمر هست رُمّان هست، فاكهه هست، عِنب هست اينهاست از درخت انگور يا درخت خرما و مانند آن درباره بهشت سخني به ميان نيامده هر چه در بهشت مطرح است همين ميوه‌هاست براي اينكه آنجا جايي براي مشاجره نيست جاي درهم رفتن نيست، جاي دخالت كردن در كار ديگري نيست طمع‌ورزي نيست و امثال ذلك حالا نكته اين است يا براي آنكه اصلاً شجري لازم نيست تا ثمر بدهد انسان هر ثمري كه خواست نزد او حاضر است خدا غريق رحمت كند مرحوم امين‌الاسلام در ذيل همين آيه ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾[23] آنجا اين جريان را نقل مي‌كند كه جريان بهشت مثل دنيا نيست در دنيا مردم تابع چشمه‌اند هر جا چشمه هست، چاه هست، قَنات هست، آب هست مي‌روند آنجا خانه مي‌سازند و چادر نصب مي‌كنند ولي در بهشت چشمه تابع ارادهٴ بهشتيهاست هر جا بهشتي ارادهٴ كوثر كرد همين كه خط كشيد ﴿يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيراً﴾ خود بهشتيها هستند كه چشمه مي‌جوشانند و مي‌رويانند و مانند آن، خب اگر اين شد ثَمَر هم همين طور است نيازي به شجر ندارد.

علي ايّ حال اين يك نكته خوبي است كه اگر ما در آيات قرآن هيچ جا درباره بهشت شجر نديديم و همه‌اش ثمر مي‌بينيم اين يك نكته خوبي مي‌تواند باشد ولي در جهنم سخن از شجر هست در جهنم ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[24] آنجا هم همين مشاجره و دعوا و درگيري و بدگويي هست هر كدام ديگري را لعنت مي‌كنند مي‌گويند تو باعث شدي هم مستكبران و مستضعفان يكديگر را لعنت مي‌كنند ﴿رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيِنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْناً كَبِيراً﴾[25] هم خود مستضعفان يكديگر را لعنت مي‌كنند، هم خود مستكبران يكديگر را لعن مي‌كنند يك لعن فراگيري همه‌جانبه است ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾ اما در بهشت ﴿سَلاَماً سَلاَماً﴾[26] هر كسي وارد شده با سِلم و سلامت وارد شده اگر ما در هيچ آيه‌اي دربارهٴ بهشت سخن از شجر نبينيم و هميشه و همواره سخن از ثمر ببينيم اين يك نكته خوبي است.

پرسش: ...

پاسخ: بله، آن خبيثه هم هست منتها آن در بهشت نيست آن در حدّ مَثل است ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ﴾[27] كه اصل‌اش ثابت و ﴿وَفَرْعُهَا فِي السَّماءِ﴾ و شجرهٴ خبيثه‌اي هست كه ﴿اجْتُثَّتْ مِن فَوْقِ الْأَرْضِ مَا لَهَا مِن قَرَارٍ﴾[28] اين در بهشت نيست اين در يك تمثيل است اما در بهشت ما جايي داشته باشيم كه مثلاً شجرهٴ رُمّان هست، شجرهٴ فاكهه هست، شجرهٴ عِنب هست، شجرهٴ نخل است چنين تعبيري نيست فقط فواكه هست و اثمار است و امثال ذلك.

پرسش: ...

پاسخ: بالأخره شَجر همين است ديگر شَجر اين است كه شاخه‌هايش درهم مي‌رود اين معنا باعث شد كه كلمهٴ مشاجره از همين تشكيل شده ببينيد وقتي كه اين كلمات، اين افعال، اين اوصاف در ادبيات عرب هست در ادبيات فارسي هم همين طور است، در ادبيات عرب هست معمولاً از همين موجودات طبيعي مي‌گيرند مثلاً اين دست از مُچ تا اين آرنج اين قسمت را مي‌گويند ساعد كارهايي كه افراد با ساعد يكديگر انجام مي‌دهند مي‌گويند مساعده از قسمت آرنج تا كِتف اين قسمت را مي‌گويند عَضُد كارهايي كه با بازوهاي هم انجام مي‌دهند مي‌گويند معاضدت، مساعدت اينها از اين طبيعت گرفته شده از اين عنصر خارجي گرفته شده مشاجره هم از همين قبيل است ولي در بهشت از اين تعبيرات نيامده هر چه هست ميوه است.

پرسش: ...

پاسخ: اينكه در بحث ديروز گذشت كه شجرهٴ مَنهي عنها غير از شجرهٴ ملعونه است آن هم در جنّت برزخي است نه جنّت عَدْن كسي وارد جنّت موعود بشود كه بيرون نمي‌آيد در جنّت عَدْن هر كه رفت مي‌ماند براي ابد در آنجا هر چه سخن هست از ثَمر سخن هست نه از شجر ولي در جنّت برزخي كه صبغهٴ دنيايي هم دارد لذا وقتي وارد سرزمين قيامت مي‌شوند مي‌گويند ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ﴾[29] از آن جهت كه جنّت برزخي «بالقياس الي القيامة الكبريٰ» دنيا محسوب مي‌شود لذا از او به عنوان شجر مي‌شود ياد كرد ولي در جنّت عَدْن سخن از شجر نيست، خب.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اما ميوه‌هايش را آدم آنجا مي‌چيند.

پرسش: ...

پاسخ: بله، اما ما آيه‌اي داشته باشيم كه در بهشت شَجر هست اين‌چنين نيست اينها به منزلهٴ غَرس يك شجرهٴ طيبه‌اي است كه ميوه‌اش را شما آنجا مي‌چينيد در آيه كه نيست در روايت داشته باشد كه حديث معتبري كه در بهشت شجر هست اين‌چنين شايد نباشد هر چه هست مي‌گويد درخت را شما اينجا مي‌كاريد ميوه‌اش را آنجا مي‌چينيد آنجا هر چه گيرتان مي‌آيد ميوه است ديگر.

پرسش: ...

پاسخ: ﴿جَنَّاتٍ﴾ ديگر نه «اشجارٌ».

پرسش: ...

پاسخ: باغ است، باغي است صدر و ذيلش ميوه است همه‌اش ميوه اما تعبير به شَجر نشده است اگر جنّت را جنّت گفتند براي اينكه اين باغ پيچيده است ديگر مستور است حالا مستور از ميوه است يا مستور از شاخ و برگ است غرض اين است كه اگر ما در قرآن تعبيري داشته باشيم از جريان بهشت و شَجَر، خب آن قابل توجيه است كه شجرهٴ طيّبه باشد و مانند آن اما غالباً تعبير به ميوه مي‌كنند بر خلاف جهنم درباره جهنم پشت سر هم سخن از شجر هست هم ﴿شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾[30] هست، هم ﴿شَجَرَةَ الزَّقُّومِ﴾[31] هست و مانند آن، خب.

پرسش: ...

پاسخ: بله آن انهار براي لذّت درختكاري كه نيست براي لذّت بهشتيهاست كه اينها هر وقت آب بخواهند بهره ببرند، غوص كنند، شنا كنند، لذّت ببرند هست انهار عسل هم هست، انهار شير هم هست ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ وَأَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِينَ وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّي﴾ ﴿وَأَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ يَتَغَيَّرْ طَعْمُهُ﴾[32] ﴿أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَيْرِ آسِنٍ﴾ اين چهار نهر را فرمود روان است خب اين چهار نهر عسل هست، نهر شراب هست، نهر شير هست، نهر آب اينها براي درختها نيستند كه آبياري نمي‌خواهد.

پرسش: ...

پاسخ: برگ غير از شَجَر است، خب.

اگر به اين صورت شد هنوز روشن نيست كه اين رؤيا چه رؤيايي است و اين شجره كدام شجره است تا اينكه بحثهاي بعدي ان‌شاءالله اينها را مشخص بكند اما آنچه را كه از ابن‌عباس نقل شد و در تعبيرات روايي ما هم هست وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در عالم رؤيا ديدند بني‌اميه به منبر او تهاجم كردند روي پله‌هاي منبر آن حضرت بالا مي‌روند آن طوري كه بوزينه‌ها دارند بالا مي‌روند و بسيار حضرت متأثّر شد بعد ذات اقدس الهي آيه نازل كرد كه اين فتنه است، اين شجرهٴ ملعونه است و سرانجام آنها منقرض مي‌شوند و دين مي‌ماند اين يكي از محتملات اين آيه مباركهٴ است لكن اين همان شبهه‌اي كه دربارهٴ آن اشكالات قبلي بود اين هم هست براي اينكه اين جريان مربوط به مدينه است و اين آيه سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مثل خود سورهٴ «اسراء» در مكه نازل شده درست است كه آن قسمت را در تعبيرات روايي ما هم هست و بني‌اميه مثل قِرَده روي منبر حضرت رفت‌وآمد مي‌كردند اما اين قصه مربوط به مدينه است و اين آيه در مكه است همان اشكال قبلي اينجا هم هست البته اگر كسي بگويد كه رؤيا در مكه اتفاق افتاد ولي تعبيرش در مدينه اين ممكن است ولي با تعبير فعل ماضي كه در اين آيه به كار رفت اين با اين ناهماهنگ است، خب.

﴿وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ﴾ اين براي تودهٴ مردم مورد آزمون است ﴿وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ﴾ اين شجرهٴ معلونه نشان مي‌دهد آن رؤيا يك رؤياي تلخي است يك، براي اينكه خود اين فتنه‌بودن نشان آن است كه اين رؤيا يك رؤياي تلخي است كه بالأخره عده‌اي را مي‌شوراند، عده‌اي در برابر او مقاومت مي‌كنند و مانند آن.

شجرهٴ ملعونه در قرآن كريم عدهٴ زيادي لعن شدند كفّار لعن شدند، منافقين لعن شدند، يهود لعن شده است ﴿لُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا مِن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَي لِسَانِ دَاوُدَ وَعِيسَي﴾[33] سليمان و داود و مانند آن اينها در قرآن لعن شده. ما اگر توانستيم يك تلفيق مباركي پيدا كنيم كه از اينها به شجره ياد مي‌شود آن وقت شجرهٴ ملعونهٴ در قرآن را خواهيد داشت اينها در قرآن لعن شدند و اينها هم شجره‌اند چطور شجره است يعني الآن وقتي كه چه شجرهٴ طيّبه، چه شجرهٴ خبيثه نسلي را مي‌گويند اينها از شجرهٴ فلان‌اند يك شجره دارند شجره‌شان اين است چه طيّب، چه خبيث اگر ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً كَلِمَةً طَيِّبَةً كَشَجَرَةٍ طَيِّبَةٍ﴾[34] مي‌گويند اين افراد طيّب و طاهر از آن شجرهٴ طيّبه‌اند مي‌گويند شجرهٴ فلان سلسله اين است از بيانات نوراني حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين است كه «أنا و عليٌّ من شجرة واحدة والناس من أشجار شتّيٰ»[35] يا «مِن شجر شتّيٰ» پس هر گروهي شجره‌اي دارد، هر قومي شجره‌اي دارد اين تعبير هست اگر ما توانستيم از ملعون شدن كفار و منافقان و صهيونيست و اسرائيلي كه در قرآن كريم از اينها به عنوان افراد ملعون ياد كردند از اينها سلسله‌اي به ياد داشته باشيم مي‌شود كلمهٴ شجر را بر اينها اطلاق كرد كه اينها بشوند شجرهٴ ملعونه حالا اگر از آيات قرآن برآمد كه نِعم‌الوفاق اگر از آيات قرآن برنيامد از روايات كمك گرفتيم آن هم نِعم‌الوفاق ولي ما ملعونِ در قرآن را كاملاً به ياد داريم ذات اقدس الهي كفار را، منافقان را، يهود را، امثال ذلك را بالصراحه لعن كرد، خب اينها ملعون‌اند يك عده را هم به عنوان شجرهٴ خبيثه مَثل زده است پس تمثيل دست‌مايه‌اي است كه ذهن را آماده مي‌كند براي قبول يك، ملعون بودن كفار و منافقان و يهود را داريم دو، اگر بتوانيم اين تشبيه را به تحقيق نزديك‌تر كنيم و اگر بتوانيم آن لعن را با اين شجرهٴ خبيثه نزديك‌تر كنيم اين مي‌شود شجرهٴ ملعونه في القرآن وگرنه ما اصرار داشته باشيم كه در آيه‌اي ذات اقدس الهي كلمه شجرهٴ ملعونه را به كار برده باشد بر يك گروه معيّن آن يك انتظار صعب‌المَنالي است، خب ﴿وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ﴾.

امام رازي اينها و امثال ايشان مخصوصاً حرف در بخشي از اين حرفها در كشاف هست بخشي هم در حرفهاي جناب فخررازي مي‌گويد كه عرب به اعتبار آكل، مأكول را لعن مي‌كند چون خورندگان آن شجره‌اي كه ﴿تَخْرُجُ فِي أَصْلِ الْجَحِيمِ﴾[36] خورندگان ميوهٴ شجرهٴ زقّوم كفّارند كه كفّار ملعون‌اند لذا از اين شجره به عنوان ملعون ياد شده است اين سخن ناتمام است اين دليل مي‌خواهد گاهي مي‌گويد كه ميوهٴ تلخ را عرب مي‌گويد ملعون خبيث را، تلخ را، بدمزه را عرب مي‌گويد ملعون، خب اين هم شاهد مي‌خواهد كه آيا منظور قرآن از شجرهٴ ملعونه اين است يعني ميوه‌اش تلخ است خب درختي كه ميوه‌اش تلخ باشد بسياري از بيماريها به وسيله همان حَنظل و امثال حنظل حل مي‌شود چه تقصيري دارد اصلاً شجرهٴ ملعونه يعني شجره‌اي كه ميوه‌اش تلخ است؟ آن وقت اين رؤيا، اين رؤيايي كه ذات اقدس الهي به پيامبر ارائه كرده است اين ناظر به درختهايي است كه ميوه‌اش تلخ است اين چه ارتباطي مي‌تواند با هم داشته باشد.

احتمال بعدي آن است كه شجرهٴ ملعونه چون لعن يعني بُعد، ملعون يعني بعيد، «لَعَنه» يعني «أبعده» آن درختي كه جامعه او را طرد مي‌كند از ميوه‌اش بهره نمي‌برد او را نمي‌كارد او را نمي‌خرد او را نمي‌فروشد اين‌گونه از درختها از جامعه پَرت‌اند و دور اينها شجرهٴ ملعونه هستند ملعون يعني مُبعّد خب اين هم با آيه هماهنگ نيست فرمود: ﴿وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنَاكَ إِلَّا فِتْنَةً لِّلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ﴾ درست است كه لَعن لغتاً به معناي بُعد است «لَعنه» يعني «أبعده» اما اين بايد با صدر اين جمله يا لااقل با همين كنار اين جمله هماهنگ باشد پس اينها نمي‌تواند منظور ملعون باشد مضافاً كه ملعونهٴ في القرآن مي‌خواهيم ما نه ملعونهٴ در كتاب لغت شجري كه در قرآن از او به لعن ياد شده باشد حالا لغتاً بله، درختي كه ميوه‌اش تلخ است ممكن است عرب بگويد ملعون پس اين وجوهي كه بخشي در تفسير كشّاف، بخشي در تفسير امام رازي آمده اينها هم كارساز نيست تا تتمّه‌اش براي روز بعد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] بروج/سوره85، آیه20.
[2] انفال/سوره8، آیه43.
[3] فتح/سوره48، آیه27.
[4] انفال/سوره8، آیه43.
[5] فتح/سوره48، آیه27.
[6] واقعه/سوره56، آیه1.
[7] واقعه/سوره56، آیه1.
[8] صافات/سوره37، آیه62.
[9] صافات/سوره37، آیه64.
[10] . مفاتيح الجنان، دعاي كميل.
[11] . نهج‌البلاغه، نامهٴ 27.
[12] مؤمنون/سوره23، آیه112 ـ 113.
[13] بقره/سوره2، آیه38.
[14] طه/سوره20، آیه123.
[15] انفال/سوره8، آیه43.
[16] فتح/سوره48، آیه27.
[17] طلاق/سوره65، آیه1.
[18] صافات/سوره37، آیه64.
[19] صافات/سوره37، آیه62.
[20] بقره/سوره2، آیه24.
[21] صافات/سوره37، آیه64.
[22] صافات/سوره37، آیه62.
[23] انسان/سوره76، آیه6.
[24] اعراف/سوره7، آیه38.
[25] احزاب/سوره33، آیه68.
[26] واقعه/سوره56، آیه26.
[27] ابراهیم/سوره14، آیه24.
[28] ابراهیم/سوره14، آیه26.
[29] مؤمنون/سوره23، آیه112.
[30] صافات/سوره37، آیه64.
[31] صافات/سوره37، آیه62.
[32] محمد/سوره47، آیه15.
[33] مائده/سوره5، آیه78.
[34] ابراهیم/سوره14، آیه24.
[35] . بحارالأنوار، ج38، ص309.
[36] صافات/سوره37، آیه64.