درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/01/31

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 53 الی 57

 

﴿وَ قُل لِعِبَادِي يَقُولُوا الَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ الشَّيْطَانَ يَنزَغُ بَيْنَهُمْ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنسَانِ عَدُوّاً مُبِيناً﴾﴿53﴾﴿رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِكُمْ إِن يَشَأْ يَرْحَمْكُمْ أَوْ إِن يَشَأْ يُعَذِّبْكُمْ وَمَا أَرْسَلْنَاكَ عَلَيْهِمْ وَكِيلاً﴾﴿54﴾﴿وَرَبُّكَ أَعْلَمُ بِمَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾﴿55﴾﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً﴾﴿56﴾﴿أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إِلَي رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ أَيُّهُمْ أَقْرَبُ وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُوراً﴾﴿57﴾

 

سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در مكه نازل شد در آن فضا عده‌اي مؤمن بودند و عده‌اي مشرك. مؤمنان از آزار مشركان در امان نبودند تنها راهي كه براي مؤمنان بود اين بود كه آنها را به عواقب تلخ‌شان آشنا كنند بگويند شما دوزخي هستيد، عذاب بعد از مرگ به انتظار شماست و مانند آن.

در چنين فضايي آيه نازل شد كه ادبيات محاورهٴ شما ﴿بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ باشد گاهي ممكن است در زمان جهاد يا دفاع كسي نظير ابراهيم خليل(سلام الله عليه) به بت‌پرستها بفرمايد: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾[1] بعد هم دست به تبر بشود ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾[2] يا ذات اقدس الهي در موقع ضرورت براي دفاع از كيان اسلامي سورهٴ مباركهٴ «مسد» را نازل كند نام او را ببرد و هلاكت او را هم اعلام كند اينها مورد دفاع است، مورد جهاد است، زمان جنگ است، زمان مبارزه است و مانند آن اما ادبيات محاوره در حالت عادي همان ﴿بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ است.

مطلب بعدي آن است كه كلمهٴ «بَعْض» بر هر دو گروه صادق است اگر گفتند بعضي بر بعضي فضيلت دارند هم بر يك‌جانبه صادق است هم بر دوجانبه از اينكه دربارهٴ شرايع و منهاج فرمود: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[3] شريعت هر كسي پيامبري با شريعت ديگر تفاوتي دارد منهاج هر كسي با روش پيامبر ديگر تفاوتي دارد اينها تفضيلهاي متقابل‌اند تفضيلهاي طولي هم هست كه درباره قرآن فرمود قرآن گذشته از اينكه مصدِّق كتب آسماني قبلي است مُهيمن بر آنهاست اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه منشأ همه فضايل، اسماي الهي است كه به ذات اقدس الهي كه مسمّاي اين اسماست ختم مي‌شود به بعضيها اسماي جمال دادند به بعضي اسماي جلال دادند همين اسامي نوراني كه در دعاي شريف جوشن كبير هست و مانند آن اينها اسماي الهي‌اند بعضيها مظهر يك قِسم اسماي جمالي‌اند، بعضيها مظهر يك قِسم اسماي جلالي‌اند آنكه جامع بين همه اينهاست فضيلت يك‌جانبه دارد نه فضيلت دوجانبه.

مطلب ديگر در جريان معجزه است كه تفاضل انبيا گاهي در اعجاز است. معجزه گاهي قولي است و گاهي فعلي كه در كتابهاي عقلي ملاحظه فرموديد معجزه‌هاي قولي همان براهيني است كه انبيا آوردند كسي كه درس‌خوانده نيست و اصلاً مكتب نرفت آ‌ن‌چنان معارف عاليه و مطالب برهاني مي‌آورد كه همه را خاضع مي‌كند اين مي‌شود معجزهٴ قولي آن جريان عصا زدن و امثال ذلك كه موساي كليم(سلام الله عليه) داشتن و مانند آن بشود معجزهٴ فعلي، وجود مبارك حضرت خاتم هم معجزات فعلي داشت، هم معجزات قولي. معجزات قولي سخن از معارف علمي است، معجزات عملي همان كارِ خارج است اينكه در بحثهاي قبل گفته شد كه وحي سلطان معارف است يعني آنچه را كه پيامبر مي‌فهمد و پيامبر مي‌آورد آن سلطان معارف است هيچ علمي در رديف او نيست چه اينكه هيچ عالمي هم در رديف او نيست وقتي كتاب را آورد، وحي را آورد به جامعه القا كرد در اختيار جامعه گذاشت از آن به بعد از اين متون مقدّس علما استفاده‌هايي مي‌كنند آنچه را كه علما از اين ستون مقدّس بهره مي‌برند مي‌شود ادلّه نقلي اين ادلّه نقلي در قبال ادلهٴ عقلي است كه هر دو، دو بال‌اند براي يك عالِم آن‌گاه آن كه با دليل عقلي فكر مي‌كند و اينكه با دليل نقلي فكر مي‌كند اينها همتاي هم‌اند يعني يك حكيم همتاي فقيه است نه اينكه ـ معاذ الله ـ حكيم همتاي پيامبر باشد يا حكمت همتاي وحي باشد وحي اصلاً مقابل ندارد براي اينكه علمِ بلاواسطه است و عصمتِ همه‌جانبه يعني در تلقّي علوم از ذات اقدس الهي عصمت است، در حفظ و نگهداري علوم متلّقاط عصمت است، در انشا و ابلاغ و املا عصمت است هيچ‌جا جا براي اشتباهي نيست اما چه حكيم، چه فقيه سرتاپا ممكن است كه در مطلبي اشتباه بكند آن علوم عقلي در مقابل اين علوم نقلي است، اين علوم نقلي در كنار آن علوم عقلي است اينكه مي‌بينيد در كتابهاي اصول يا فقه مي‌فرمايند: «ويَدُلّ عليه الأدلة الأربعه» دليل عقلي اقامه مي‌كنند، دليل نقلي اقامه مي‌كنند اينها هم‌سطح‌اند ما دليل عقلي بر برائت داريم «قُبح عِقاب بلابيان» دليل نقلي بر برائت داريم «رُفع عن اُمّتي تسع»[4] اينها همتاي هم‌اند اما آنكه معصوم است وحي مي‌آورد او اصلاً مقابل ندارد، خب.

﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ﴾ مي‌ماند تفاوتي كه احياناً معجزه با رياضت دارد، معجزه با كارهايي كه مَراتضه مي‌كنند و مانند آن دارد. كارهايي كه مُرتاضها انجام مي‌دهند يا صاحبان علوم غريبه نظير سِحر و شعبده و جادو و طلسم و امثال ذلك انجام مي‌دهند همه اينها علم است يعني موضوع دارد، محمول دارد، مبادي دارد، راهِ فكري دارد، استاد دارد و شاگرد منتها حالا چون سودمند نيست جداي از جامعه است، دور از جامعه است، غريب است مثل علوم غريبهٴ با «غين» مثل علوم قريبهٴ با «قاف» يكسان است يعني مدرسه‌اي است، عالِمي است، معلّمي است، متعلِّمي است، كتابي است، موضوعي است، محمولي است، مبادي تصوّري دارد، مبادي تصديقي دارد منتها سودمند نيست او را گذاشتند كنار علم است راهِ فكري دارد اما معجزه راهِ فكري ندارد اين‌چنين نيست كه كسي بتواند صدها سال درس بخواند كارِ موساي كليم را انجام بدهد اين به ارادهٴ قُدسي صاحب او وابسته است بر خلاف رياضتها اين رياضتها راهِ فكري دارد كه اگر مثلاً بيست سال اين طور بنشيني، ده سال آن طور زندگي بكني، اين ذكر را بگويي، آن وِرد را بگويي، آن حال را داشته باشي، آن تمركز را داشته باشي به اينجا مي‌رسي عده‌ٴ زيادي هم به اين راه مي‌رسند اين يك فرق اساسي و جوهري علوم غريبه با معجزه و فرق مهم‌ترش اين است كه اينها ابطال‌پذيرند يعني همهٴ اين علوم غريبه، همه كارهايي كه مراتضه مي‌كنند كاملاً وقتي وليّ خدا اراده كند جلويش گرفته مي‌شود اما معجزه ابطال‌پذير نيست يعني هيچ قدرتي در جهان نيست كه بتواند جلوي او را بگيرد فرمود: ﴿وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾[5] فرمود اينها جُند ما هستند چون به ارادهٴ ازلي وابسته است لذا وقتي به انبيا(عليهم السلام) پيشنهاد مي‌دادند شما معجزه بياوريد، آيه بياوريد مي‌گفتند ﴿وَمَا كَانَ لَنَا أَن نَّأْتِيَكُم بِسُلْطَانٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ﴾[6] خب پس يك طرف قضيه الله هست مي‌شود مبدأ فاعلي، يك طرف قضيه پيامبر است كه مي‌شود مبدأ قابلي اين تابع فرض است، آن متبوع صِرف آن وقت با ارادهٴ خدا چه كسي مي‌تواند دربيفتد چون سراسر عالم سپاه خدا و ستاد الهي‌اند ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[7] ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾[8] آن وقت فرمود بالصراحه فرمود در برابر ارادهٴ ما هيچ شكستي نيست ﴿وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾[9] .

پرسش: ...

پاسخ: بله خب، آن مهم‌ترين علّت‌اش قداستِ روحِ معجزه‌آور است اگر ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[10] اگر كسي نفس معصوم شد و به جِدّ فرمود اگر آفتاب را دست راست من قرار بدهيد، ماه را دست چپ من قرار بدهيد من از حرفم دست برنمي‌دارم و اگر هم محالاً ممكن بود به فرض محال آنها آسمان و زمين را در اختيار پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بگذارند حضرت عوض نمي‌شد. چنين روح منزّهي سببِ قريب است باذن الله براي معجزه يا نه، مجراي فيض خداي سبحان است بر اساس قُرب نوافل كه فرمود: «كنتُ سمعه... وبصره... ويده التي يَبطش بها و رِجله التي يمشي بها»[11] ذات اقدس الهي در مقام ثالث، مقام ثالث يعني مقام ثالث. مقام اول كه هويّت مطلقه است رأساً منطقه ممنوعه است، مقام ثاني كه صفات ذاتي است اكتناه به آنها مقدور نيست اين هم منطقهٴ ممنوعه است، مقام ثالث وجه الله هست، فيض الله هست، ظهورالله هست، كارِ خداست اين مقام امكان است در مقام ثالث بر اساس قُرب نوافل ذات اقدس الهي فعلِ او به وسيلهٴ پيامبر ظهور مي‌كند، قولِ او به وسيلهٴ پيامبر ظهور مي‌كند يعني همان طوري كه در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي﴾[12] همچنين مي‌شود در سورهٴ مباركهٴ «نجم» گفت «وَما نَطَقْتَ إذ نَطَقتْ وَلكنّ الله نَطَق» اينكه فرمود: ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[13] اين است.

بنابراين اگر ارادهٴ الهي است شكست‌پذير نيست نه اينكه فرضش محال باشد اين فرض محال است كسي بخواهد در برابر ارادهٴ الهي بايستد خود آن شخص كه سرباز خداست هيچ موجودي در سماوات و ارض نيست مگر اينكه جُندالله هست اگر ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والْأَرْضِ﴾[14] است، اگر ﴿وَمَا يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلَّا هُوَ﴾[15] است اگر طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود: «وَ جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ وَ ضَمَائِرُكُمْ عُيُونُهُ وَ خَلَوَاتُكُمْ عِيَانُهُ»[16] فرمود همين اعضا، همين جوارح، همين قلب، همين دست، همين پا كه با او داريد مي‌نويسيد، مي‌گوييد، كار مي‌كنيد همينها سربازان خداي‌اند گاهي خدا انسان را با زبان آدم مي‌گيرد، با دست انسان مي‌گيرد، با پاي انسان مي‌گيرد، جايي را مي‌رود كه نبايد برود، چيزي را امضا مي‌كند كه نبايد بكند، حرفي را مي‌زند كه نبايد بزند. خدا زيد را با زبان زيد مي‌گيرد ديگر از جاي ديگر لشكركشي نمي‌كند كه چون زبان زيد سرباز خداست طبق اين بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «جَوَارِحُكُمْ جُنُودُهُ»[17] همين است ديگر اينكه مي‌بينيد خيليها كاري مي‌كنند بعد آبرويشان مي‌رود كسي آبرويشان را نبرده اگر ذات اقدس الهي بخواهد كسي را بگيرد كه از جاي ديگر لشكركشي نمي‌كند كه همين شخص را با دستش مي‌گيرد بنابراين فرض ندارد نه اينكه فرضِ محال است فرض ندارد كسي در برابر ارادهٴ ذات اقدس الهي بخواهد به مبارزه برخيزد لذا معجزه به ارادةالله وابسته است مبدأ فاعلي است، مبدأ قابلي‌اش هم قداست روحِ انسانِ كاملِ معصوم مثل پيامبر و امام(سلام الله عليهما) است اين هست آن وقت در برابر اين نه رياضت مراتضه كارآمد هست، نه سِحر ساحران و شَعبده مُشعبدان. جريان سِحر ساحران در مبارزه با معجزهٴ وجود مبارك موساي كليم اين فرمود اينها ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[18] صحنهٴ مبارزه و مناظره صحنهٴ مار بود و تماشاچيان هراسناك فاصله گرفتند ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُو بِسِحْرٍ عَظِيمٍ﴾[19] وجود مبارك موساي كليم همين كه عصا را انداخت همه آن چوبها، چوب شدند همهٴ آن طنابها، طناب شدند نه اينكه آنها را بلعيد سِحر را باطل كرد فرمود: ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ﴾ اين به صورت شكل اول است يعني «تلقف الكِيد» وقتي وجود مبارك موساي كليم عصا را انداخت تماشاچيان ديدند يك مار دَمان است فقط در ميدان دارد حركت مي‌كند بقيه چوبهاست افتادند و طنابهاست افتادند و اول كسي كه پذيرفت خضوع كرد و ايمان آورد همان كارشناسان سِحر بودند كه فهميدند اين از آن قبيل نيست.

پرسش: ...

پاسخ: بله، آن بايد خبرش ثابت بشود در بحثهاي قبلي هم گذشت بايد روايتش ثابت بشود و بعد توجيه بشود ظاهر قرآن اين است كه كِيد را بلعيد نه چوب را ﴿تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا كَيْدُ سَاحِرٍ وَلاَ يُفْلِحُ السَّاحِرُ حَيْثُ أَتَي﴾[20] از اين شفاف‌تر فرمود آنچه را كه اينها كردند عصا مي‌بلعد اين يك آيه، بعد فرمود اينها كِيد كردند اينها كه چوب نساختند كه، اينها كه طناب نبافتند كه اينها كِيد كردند ظاهر آيه اين است آن بايد ثابت بشود سندش درست بشود يك، بعد از اينكه درست شد سند و صدور و جهت صدور و دلالت اين عناصر سه‌گانه درست شد عرضهٴ بر قرآن بشود تا حجّتش ثابت بشود، خب.

پرسش: كشف و كرامات انبيا و اوليا جزء معجزه است؟

پاسخ: اگر چيزي به عنوان تحدّي باشد چون با تحدّي اگر مقرون شد اصطلاحاً مي‌گويند معجزه و اگر با تحدّي نبود مي‌شود كرامت ولي اگر چيزي در راهِ دين از انسانِ كامل رسيده است خواه امام، خواه پيغمبر اين قابل معارضه نيست.

پرسش: ...

پاسخ: نه، محال است چون راهِ علمي ندارد كه مثلاً هزار سال بعد يا يك ميليون سال بعد آدم بفهمد چطور از دل سنگ ناقه درمي‌آيد.

پرسش: ...

پاسخ: بله، علت معلول، علّتش علت اساسي‌اش ارادةالله هست و مبدأ قابلي‌اش هم قداستِ روح انبيا بله، مي‌توانند بياورند پيامبر بعدي مي‌تواند كارِ پيامبر قبلي را بكند شيء بي‌علت نيست ولي علّتش قداست روح و نزاهت روح انسانِ معصوم است. وجود مبارك موساي كليم يك دعا مي‌كرد مُرده زنده مي‌شد، وجود مبارك ابراهيم خليل اين چهارتا حيوان را خواند ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ﴾ مگر ديگران مي‌خواندند مي‌آمد ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِيَنَّكَ سَعْياً﴾[21] وقتي اسمِ اين چهار حيوان را وجود مبارك ابراهيم خليل يكي پس از ديگري برد همه زنده شدند. قداست روحِ انسانِ كاملِ معصوم مبدأ قابلي است و ارادةالله هم مبدأ فاعلي اين هم علّتش، اگر اين علت هست معارض برنمي‌دارد.

بنابراين علوم ديگر، كار مراتضه، كار سحره، كار شعبده‌بازها اينها هيچ كدام نمي‌توانند در برابر معجزه باشند، بنابراين انبيا(عليهم السلام) يا در اثر داشتن اسماي حُسناي متفاوت يا در اثر داشتن معجزات متفاوت يا در اثر داشتن كتابهاي متفاوت يا در اثر داشتن مناهج متفاوت كه ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[22] اينها تفضيلهاي متقابل دادند آن كسي كه در همه اين رشته‌ها حرف اول را مي‌زند مثل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين تفضيل يك‌جانبه دارد، خب.

﴿وَلَقَدْ فَضَّلْنَا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلَي بَعْضٍ وَآتَيْنَا دَاوُدَ زَبُوراً﴾ كه زبور با «الف» و «لام» و زبور بي «الف» و «لام» هر دو يكي است. بعد فرمود شما كه آلهه‌اي داريد اين آلهه اگر از سنخ اصنام و اوثان باشد كه در آيات ديگر ابطال شدند اگر از سنخ ملائكه باشند عيساي مسيح باشد، عُزير باشد كه جزء قدّيسين بشرند يا احياناً جن باشند شما اينها را چرا عبادت مي‌كنيد؟ اصلِ مشروعيّت عبادتِ اين بتها را آنها به ارادةالله استناد دادند كه خَلط بين تكوين و تشريع بود كه گذشت در آيات سُوَر قبلي اين خَلط گذشت آنها مي‌گفتند كه ما و پدران ما اين بتها را مي‌پرستيم و مي‌پرستيدند شرايعي هم داريم خدا هم هست و قدرت بي‌كران دارد اگر اين حرفها باطل باشد خب جلوي ما را مي‌گيرد ديگر ﴿لَوْ شَاءَ اللّهُ مَا أَشْرَكْنَا وَلاَ آبَاؤُنَا وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَيْ‌ءٍ﴾[23] كه ذات اقدس الهي به پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اين خلطي است بين ارادهٴ تشريعي و تكويني، بله قدرت الهي نامتناهي است بخواهد جلوي شما را بگيرد اما ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[24] بنا نيست كه كسي را با جبر و با قدرت به بهشت ببرند كه ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[25] ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[26] و مانند آن. مردم در كفر و دين آزادند اين كمالِ دين است كه به مردم آزادي مي‌دهد تا متكامل بشوند، كمال انسان در اين است كه آزادانه راهي را انتخاب بكند ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾.

اما عقل از درون، فطرت از درون، وحي و نبوّت و شريعت و امامت از بيرون راهنمايي كردند كه اگر صراط مستقيم رفتيد پايانش بهشت است، كج‌راهه رفتيد ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[27] شما را تعقيب مي‌كند گفتند نرويد، تأكيد كردند، تحذير كردند، منع كردند، راهنمايي كردند اين‌چنين نيست كه اگر خداي سبحان جلوي كسي را نگيرد معلوم مي‌شود به اين كار راضي است تشريعاً كه جلويش را گرفته، تكويناً هم باز گذاشته تا كمال اشخاص معلوم بشود اين مغالطه‌اي بود كه آنها كردند و قرآن هم پاسخشان را داد كه اصل بت‌پرستي را توجيه كردند.

اما سرّ پرستش اين فرشته‌ها و امثال فرشته‌ها را در سورهٴ مباركهٴ «زمر» و «يونس» مشخص فرمود بعد از ارائهٴ اين دو آيه در آيه محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «اسراء» پاسخ آن دو آيه را بيان مي‌كند در سورهٴ مباركهٴ «زمر» به اين صورت فرمود آنها مي‌گويند كه ما بتها را عبادت نمي‌كنيم مگر اينكه اينها مقرّب باشند آيه سوم سورهٴ مباركهٴ «زمر» ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ﴾ حرفشان اين است مي‌گويند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾ ﴿زُلْفَي﴾ يعني درجه، اُزلفت هم يعني آماده شده است، خب. اين درجاتي را كه اينها طلب مي‌كنند به وسيله عبادت ملائكه و امثال ملائكه است پس آنها ملائكه را يا قدّيسين بشر را عبادت مي‌كنند تا اين معبودها آنها را به خدا نزديك بكنند در ابطال اين نظر آيه محلّ بحث نازل شده است كه ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً ٭ أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ﴾ يعني اين بتهايي كه شما اينها را دعا مي‌كنيد، دعوت مي‌كنيد، عبادت مي‌كنيد ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ﴾ اين معبودها خودشان ﴿يَبْتَغُونَ إِلَي رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ﴾ شما مي‌خواهيد مقرِّب شما باشند خود آنها مقرِّب مي‌خواهند خدا را عبادت مي‌كنند تا به خدا نزديك بشوند شما اينها را عبادت مي‌كنيد تا شما را به خدا نزديك بكنند ﴿أُولئِكَ﴾ يعني اين آلهه‌اي كه شما آنها را مي‌خوانيد، ﴿أُولئِكَ﴾ كه ﴿الَّذِينَ﴾ كه شمايِ مشركان ﴿يَدْعُونَ﴾ آنها را آن ﴿أُولئِكَ﴾ آن ﴿الَّذِينَ﴾، ﴿يَبْتَغُونَ إِلَي رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ﴾ خود آنها به دنبال تقرّب الي الله‌اند وسيله طلب مي‌كنند، شفيع طلب مي‌كنند، عبادت آنها وسيله است، اقرار آنها وسيله است، خضوع آنها وسيله است خب همين خدا به شما هم كه ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[28] است چرا اينها را مي‌پرستيد؟ كاري هم از اينها ساخته نيست تا خدا نخواهد شما اگر منافع دنيايي داريد از اينها ساخته نيست، منافع معنوي داريد از اينها ساخته نيست آخر شما براي چه چيزي عبادت مي‌كنيد؟ اگر مقصودتان كشف ضرّ و نيازهاي دنياست ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم﴾ معمولاً زَعم در اين‌گونه از موارد همان گمانِ باطل و خيال ناروا و حرفِ كذب و امثال ذلك است ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ﴾ يعني «من دون الله» آ‌نها را مي‌خوانيد آنها كه ﴿فَلاَ يَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ﴾ پس بركت دنيايي ندارند اينها، خير دنيايي ندارند چه كاري از اينها ساخته است ﴿فَلاَ يَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً﴾ نه مي‌توانند اين مشكل شما را حل كنند نه حالتان را جابه‌جا كنند اگر براي معنويّت و تقرّب الي الله و امثال ذلك است اينها كه خودشان به دنبال مقرِّب مي‌گردند كه ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ يَدْعُونَ﴾ اينها ﴿يَبْتَغُونَ إِلَي رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ﴾.

اين ﴿أَيُّهُمْ﴾ را جناب زمخشري در كشّاف دوتا احتمال داد يكي اينكه اين ﴿أَيُّهُمْ﴾ بدل باشد از ضميرِ جمع ﴿يَبْتَغُونَ﴾، ﴿يَبْتَغُونَ﴾ يعني «يَبْتغي أيّهم أقرب» آنكه از ديگران به خدا نزديك‌تر است يعني اگر شما انبيايي را مي‌پرستيد آن پيامبري كه از همه بالاتر است، اگر ملائكه را مي‌پرستيد آن فرشته‌اي كه از همه بالاتر است آ‌ن كه اقرب است تازه وسيله مي‌خواهد فضلاً از غير اقرب اين احتمال اول كه خيلي از آيه متبادر نيست. آيه دوم اين است كه همه اينها درصدد اين هستند ببينند چه كسي اقرب است نظير ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ﴾[29] نظير ﴿سَابِقُوا إِلَي مَغْفِرَةٍ﴾[30] خود اينها در تلاش و كوشش‌اند كه چه كسي جلوتر مي‌افتد ﴿أَيُّهُمْ أَقْرَبُ﴾ يعني سعي و كوشش‌شان اين است كه چه كسي نزديك‌تر به خدا بشود و اينها. به هر تقدير خود اينها به دنبال اقرب مي‌گردند آن وقت مقرّب شما باشند.

خاصيّت بعضي از علوم معرفتي يك، كه از دعا و مناجات گرفته شد و ويژگي قرآن و دعا اين است كه ضمن اينكه نظام علّي و معلولي را امضا مي‌كند طبق بيان نوراني كه مرحوم كليني در كافي نقل كرده «إنّ هذه الأمور... تجري اليٰ أسبابها»[31] كه نظام، نظام علّي است آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه كه «كُلُّ قَائِمٍ فِي سِوَاهُ مَعْلُولٌ»[32] كه نظام علّيت است همين بيان در فرمايشات امام رضا(سلام الله عليه) آ‌ن طوري كه مرحوم صدوق در توحيد نقل كرده[33] آن هم همين است كه هر چيزي كه هستي او عين ذات او نيست علت مي‌خواهد ضمن اينكه بيان حضرت امير نظام علّي را امضا مي‌كند، بيان وجود مبارك امام رضا نظام علّي را ثابت مي‌كند، اين روايت مرحوم كليني نظام علّي را ثابت مي‌كند آنچه كه از قرآن و دعا برمي‌آيد يك، و اهل معرفت هم او را هم تعقيب مي‌كنند دو، آ‌ن است كه ما دو گونه علّت داريم يك علت مشخص كه هر چيزي كار خاص از او ساخته است، يك علّت‌العلل داريم كه او علل را علّت كرده است و مي‌تواند جلوي آنها را بگيرد و سلطهٴ او از همه بيشتر است، به همه نزديك‌تر است «و هو الله» اينكه «‌بِغَيْرِ شَفيعٍ فَيَقْضي‌ لي‌ حاجَتي» اين در دعاي ابوحمزه ثمالي همين است.

اين راه در كتابهاي اهل معرفت بيشتر تعقيب مي‌شود يعني در عين حال كه ما موظّفيم در مسائل علمي نظام علّي را به كار ببريم يك، در مسائل اجرايي و عملي از اسباب و علل كمك بگيريم دو، اين را هم بدانيم كه يك سبب‌سازي هست و يك سبب‌سوز آن مسبّب‌الأسباب آن بالا نيست كه ما با طيّ اين علل و اسباب به آنجا برسيم وقتي به آنجا رسيديم مي‌بينيم سلسله‌جُنبان همان واحد است او به هر چيزي از علّت بالا سرش نزديك‌تر است اگر اين آبها، اگر آب و كود و خاك و شيار و هوا و نور و اينها در پرورش يك درخت اثر دارد كه درخت خشك را بارور كند چيزي هست كه از همه اينها به درخت نزديك‌تر است و آن ارادةالله هست ﴿فَأَجَاءَهَا الْمضخَاضُ إِلَي جِذْعِ النَّخْلَةِ﴾[34] همين درخت نخل خشك را فوراً سرسبز كرده ديگر نفوذ ارادهٴ الهي به اين چوب كه او را نخله بارور كند از آفتاب بيشتر است، از هوا بيشتر است، از نور بيشتر است، از آب بيشتر است، از شيار بيشتر است، از كود بيشتر است، از باغبان نزديك‌تر است.

اين راه دعا را قرآ‌ن و روايات به ما آموخت آن اهل معرفت به دنبال اين راه‌اند كه مي‌گويند اينكه هست با ما كه ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾[35] شرطش اين است كه فقط او را بخوانيم حالا مي‌ماند مسئله استجابت دعا، دعا اگر خالصانه نباشد مثلاً 5/99 درصد باشد چنين دعايي مستجاب نيست مثل عبادت ديگر. بعضي از امور است كه اگر مخلوط بشود مستهلَك مي‌شود آسيب نمي‌رساند مثل كسي كه يك ديگ بزرگ حليم دارد، يك ديگ بزرگ آبگوشت دارد، يك ديگ بزرگ آش دارد، خوردن خاك خب حرام است اين آشپزي كه آن كفگير بزرگي كه مثل بيل است دست اوست دارد ديگ بزرگ را هَم مي‌زند كه چند صد نفر را غذا بدهد اگر يك مختصر خاك كنار اين ديوار بيفتد در اين ديگ هم بخورد مستحلل بشود ديگر خوردنش حرام نيست اين مستهلك مي‌شود چون مستهلك شد همين حرام مي‌شود حلال ولي اگر همين آشپز دستش خوني باشد يك قطره خون بيفتد در اين ديگ كلّش مي‌شود آلوده اين مهلِك است نه مستهلَك كارها دو گونه است بعضي از كارهاست كه اگر ضميمه بشود مستهلك مي‌شود اعتنا نمي‌كنند به آن، اما ريا مهلِك است يعني اگر كسي 99 درصد براي خدا عبادت كرد يك درصدش به مردم بخواهد نشان بدهد اين يك درصد مثل يك قطره خون است كه كلّ آن عبادت را آلوده مي‌كند فرمود اين‌چنين نيست كه ما مَشوب را هم قبول بكنيم خالص را قبول بكنيم منتها خالص را بهتر ﴿أَلاَ لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ﴾[36] دعا هم همين طور است، اين يك اصل. اگر كسي واقعاً دعا كرد اجابتش بالضروره است و قطعي است، اين هم اصل دوم.

اصل سوم اين است كه «الاجابة علي انحاء» خداي سبحان مي‌فرمايد «لبيك» چه چيزي مي‌خواهي بدون ترديد جواب مي‌دهد به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نفرمود تو بگو فرمود من خودم مي‌گويم ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي﴾[37] نفرمود «قل انّه قريبٌ» نه خير خودم مي‌گويم ﴿فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾[38] مي‌گويم چه چيزي مي‌خواهي؟ اگر او گفت من فلان چيز را مي‌خواهم چون خدا ارحم‌الراحمين است، اقدرالقادرين است، اجودالأجودين است مي‌داند بر اساس علم ازلي‌اش كه اين شيء مصلحت هست براي او همين را مي‌دهد اگر بداند كه اين براي او مصلحت نيست چيز ديگر مي‌دهد اگر چيز ديگر لازم نداشت سيّئه‌اي از سيّئات او كم مي‌كند، اگر سيّئه‌اي نداشت حَسنه‌اي بر حسنات او افزوده مي‌كند اين مراحل چهار، پنج‌گانه در روايات ما در بحث استجابت ادعيه هست اينكه مي‌بينيد ائمه(عليهم السلام) وقتي دستشان به دعا برداشته شد به سر مي‌ماليدند، به صورت مي‌ماليدند، دست را مي‌بوسيدند، مي‌بوييدند مي‌گفتند اين دست به دست خدا رسيد اين دست خالي برنگشت چرا مستحبّ است انسان به صورت بمالد اين دعا وقتي كرد براي اينكه خالي كه برنگشتيم، بنابراين اگر خالص بود استجابت يقيني است «والاستجابة علي أنحاء الأربعة أو خمسة» ممكن نيست كه جواب ندهد حالا گاهي انسان مخلصاً با گريه چيزي را مي‌خواهد مثل اينكه كودك، نوجواني با اخلاص از پدر و مادرش موتور مي‌خواهد آنها مي‌دانند برايش خطر دارد اين با اخلاص مي‌خواهد، با گريه مي‌خواهد ولي پدر و مادر كه به حال او مهربان‌تر از خود او هستند مي‌دانند مصلحت نيست خب اين را نمي‌دهند يك چيز ديگر به او مي‌دهند مسئله اينكه خداي سبحان چه چيزي مي‌دهد آن مراحل چهار، پنج‌گانهٴ بعدي است اما لبيك خدا ضروري است كه خداي سبحان دعاي مخلصانه را بي‌پاسخ نمي‌گذارد.

فرمود از اينها كه كاري ساخته نيست كارِ دنيايي كه ساخته نيست، كار معنوي هم كه ساخته نيست ﴿قُلِ ادْعُوا الَّذِينَ زَعَمْتُم مِن دُونِهِ فَلاَ يَمْلِكُون كَشْفَ الضُّرِّ عَنكُمْ وَلاَ تَحْوِيلاً ٭ أُولئِكَ الَّذِينَ﴾ يعني اين بتهايي كه ﴿يَدْعُونَ﴾ اين بت‌پرستها آنها را خود آنها ﴿يَبْتَغُونَ إِلَي رَبِّهِمُ الْوَسِيلَةَ﴾ كه مي‌خواهند ببينند ﴿أَيُّهُمْ أَقْرَبُ﴾ همانها ﴿يَرْجُونَ﴾ رحمت خدا را، همانها ﴿يَخَافُونَ﴾ درست است كه فرشته مثل انسان مكلّف نيست اما ذات اقدس الهي فرمود: ﴿مَن يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلهٌ مِن دُونِهِ فَذلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ﴾[39] درست است كه اينها مكلّف نيستند ولي بر اساس فرض محال اگر فرشته‌اي داعيه الوهيّت داشته باشد جايش جهنّم است، بر اساس فرض محال اگر وجود مبارك پيغمبر شرك بورزد ﴿لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَي الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ﴾[40] اين بر اساس فرض محال است مثل ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[41] اينها بالأخره در برابر ذات اقدس الهي خاضع‌اند فرمود اگر اين كار را بكنند ﴿وَيَرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَيَخَافُونَ عَذَابَهُ إِنَّ عَذَابَ رَبِّكَ كَانَ مَحْذُوراً﴾.

اما دربارهٴ اينكه وسوسه، شرّ است و عدمي است و عامل نمي‌خواهد خير، وسوسه خير است يك و امر وجودي است دو و علّت مي‌خواهد سه آنچه كه شرّ است پيامد اوست كه امر عدمي است چهار.

بيان ذلك اين است اگر وسوسه نباشد كه انسان به كمال نمي‌رسد تهذيب نفس به چه چيزي است؟ تزكيه نفس به چه چيزي است؟ جهاد اوسط يا اكبر به چه چيزي است؟ به اين است كه دعوت‌نامه‌اي از طرف شيطان مي‌آيد، دعوت‌نامه‌اي از طرف انبيا و اوليا مي‌آيد انسان بين اين درگير مي‌شود و جهاد نفس شروع مي‌شود اگر خداي ناكرده گرفتار شد كه ﴿لَأَمَّارَةُ بِالسُّوءِ﴾[42] دامنگيرش مي‌شود، اگر ان‌شاءالله داراي نفس مطمئنّه بود كه اين نفس‌اش به جاي اينكه امّاره بالسوء باشد امّاره بالخير است پس به وسيله وسوسه هر كس به جايي رسيد به او رسيد چون وسوسه امر وجودي است فاعل مي‌خواهد كه شيطان است و درگير هم مي‌شود و خير هم هست آنكه شرّ است اين است اگر كسي خداي ناكرده گرفتار وسوسه شد عدالت را از دست داد، تقوا را از دست داد، طهارت را از دست داد، زوال‌العدل، زوال‌الطهاره، زوال‌التقوا، زوال‌العصمه، زوال‌الامانه، زوال‌الصِدق، زوال‌العدل اينها امور عدمي است اين امور عدمي محصول آن خضوع در برابر شيطان است مثل اينكه مار و عقرب شرّ نيستند شرّ از مار يا عقرب انتزاع نمي‌شود مار و عقرب حيواني‌اند كه اكل و شُرب دارند، زاد و وَلد دارند همان طوري كه يك آهو و تيهو از زندگي‌اش لذت مي‌برد مار و عقرب هم از جفت‌گيري و فرزندداري و فرزندپروري‌اش لذّت مي‌برد تنها شرّش اين است كه وقتي كسي را مسموم مي‌كند يا «ليس» ناقصه يا «ليس» تامّه دامنگيرش مي‌شود، مي‌شود شرّ يا «زوال الحياة» كه «ليس» تامّه است يا «زوال السلامه» كه «ليس» ناقصه است اين زوالها مي‌شود شرّ لذا اگر ماري، عقربي كسي را مسموم نكند از بين نبرد يا بيمار نكند شرّي در عالم نيست.

بنابراين عدم را از جاي ديگر مي‌گيرند و آن عدم هم چون مبدأ بالعرض دارد آن وقت دربارهٴ خير بودن او مبدأ بالعرض بحث مي‌كنند.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] انبیاء/سوره21، آیه67.
[2] انبیاء/سوره21، آیه58.
[3] مائده/سوره5، آیه48.
[4] . بحارالأنوار، ج74، ص155.
[5] صافات/سوره37، آیه173.
[6] ابراهیم/سوره14، آیه11.
[7] فتح/سوره48، آیه7.
[8] مدثر/سوره74، آیه31.
[9] صافات/سوره37، آیه173.
[10] انعام/سوره6، آیه124.
[11] . مستدرك الوسائل، ج3، ص58.
[12] انفال/سوره8، آیه17.
[13] نجم/سوره53، آیه3 ـ 4.
[14] فتح/سوره48، آیه7.
[15] مدثر/سوره74، آیه31.
[16] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 99.
[17] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 199.
[18] طه/سوره20، آیه69.
[19] اعراف/سوره7، آیه116.
[20] طه/سوره20، آیه69.
[21] طه/سوره20، آیه69.
[22] مائده/سوره5، آیه48.
[23] انعام/سوره6، آیه148.
[24] بقره/سوره2، آیه256.
[25] کهف/سوره18، آیه29.
[26] انسان/سوره76، آیه3.
[27] حاقه/سوره69، آیه30 ـ 31.
[28] ق/سوره50، آیه16.
[29] بقره/سوره2، آیه148.
[30] حدید/سوره57، آیه21.
[31] . الكافي، ج5، ص373.
[32] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 186.
[33] . التوحيد [صدوق]، ص35.
[34] مریم/سوره19، آیه23.
[35] ق/سوره50، آیه16.
[36] زمر/سوره39، آیه3.
[37] بقره/سوره2، آیه186.
[38] بقره/سوره2، آیه186.
[39] انبیاء/سوره21، آیه29.
[40] زمر/سوره39، آیه65.
[41] انبیاء/سوره21، آیه22.
[42] یوسف/سوره12، آیه53.