درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/01/20

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 49 الی 52

 

﴿وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً﴾﴿49﴾﴿قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً﴾﴿50﴾﴿أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَي هُوَ قُلْ عَسَي أَن يَكُونَ قَرِيباً﴾﴿51﴾﴿يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً﴾﴿52﴾

 

قرآن كريم در جريان معاد از راههاي گوناگون مردم را هدايت كرد يكي از راه بيان حقيقت انسان كه مؤلّف از روح و بدن است و روح هرگز از بين نمي‌رود. يكي از راه بيان ساختار نظام خلقت كه خلقت به حق است، هدفمند است بي‌هدف نيست و يكي از راه قابليّت اين مواد براي حيات مجدّد يكي هم بيان قدرت بي‌انتهاي خداي سبحان، يكي هم بيان علم نامحدود خداي تعالي.

اين مطالب كه ارائه شد فرمود آنها چون اين مبادي را نمي‌پذيرند به حسب ظاهر ساكت مي‌شوند اما ساكن و مطمئن نخواهند شد ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾ اينها سرها را تكان مي‌دهند به علامت استهزا و مسخره و امثال ذلك. در جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) و مانند آن در آن بخشها دارد كه ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾[1] اينها سرشان خم مي‌شود يعني مُنفعل‌اند حرفي براي گفتن ندارند اما اينجا انغاض رأس غير از نَكس رأس است ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ﴾ سر را تكان مي‌دهند علامت استهزا و مسخره كه شما كجاييد اين حرفها چيست كه شما مي‌زنيد بعد سؤالشان را از راه زمان ادامه مي‌دهند مي‌گويند پس چه موقع قيامت قيام مي‌كند كه در حقيقت استبطا است كه اگر قيامت حق است چرا تاكنون ظهور نكرده و قيام نكرده ﴿مَتَي هُوَ﴾ پاسخش اين است كه ﴿عَسَي أَن يَكُونَ قَرِيباً﴾ امكان معاد ثابت شده، ضرورت معاد ثابت شده از هر راه. فرمود شايد نزديك باشد يكي از حكمتهاي الهي همان مخفي‌بودن زمان مرگ، مخفي‌بودن زمان بَعث و مانند آن است چون انسان اگر بداند چه موقع مي‌ميرد توبه را به تأخير مي‌اندازد يا اگر بداند قيامت چه موقع قيام مي‌كند توبه را به تأخير مي‌اندازد اما وقتي نداند چه موقع مي‌ميرد، نداند قيامت چه موقع قيام مي‌كند هميشه آماده است.

فرمود: ﴿قُلْ عَسَي أَن يَكُونَ قَرِيباً﴾ شايد نزديك باشد امام رازي مي‌گويد كه تقريباً ششصد سال از زمان نزول آيه تا زمان تفسير من گذشت چطور قيامت هنوز قيام نكرده؟ براي اينكه الآن ششصد سال گذشت ديگر از زمان نزول آيه تا عصر تأليف تفسير فخررازي جواب مي‌دهد كه چون قسمت مهمّ زمان گذشت و كمي از آن مانده است صادق است كه بگويند نزديك شده، خب الآن بيش از آن مقدار تقريباً هشتصد سال گذشت و هنوز هم معلوم نيست قيامت چه موقع قيام مي‌كند.

اگر ما دنيا را نسبت به ابديّت معاد بسنجيم كلّ دنيا متاع قليل است، كلّ دنيا زمان اندك است حتي دنيا به علاوهٴ برزخ هم فرصت كوتاهي‌اند، زمان كمي‌اند نسبت به ابديّتي كه بشر در پيش دارد هم دنيا قليل است و هم برزخ قليل است، هم دنياي به علاوهٴ برزخ قليل است در اين مدتهاي گذرا مي‌شود گفت نزديك است يعني خيلي نمانده، خيلي نمانده نه آن طوري كه جناب امام رازي تفسير مي‌كند كه چون گذشته بيش از آينده است لذا نزديك است، خير مجموع دنيا و برزخ نسبت به معاد خيلي كم است بنابراين اين مدت كوتاه نسبت به آن ابديت كه سنجيده بشود خيلي نمانده ولو ده ميليون سال هم باشد مي‌گويند خيلي نمانده براي اينكه نسبت به ابديّت ده ميليون سال اصلاً قابل قياس نيست. به هر تقدير اين ﴿عَسَي أَن يَكُونَ قَرِيباً﴾ بر اساس اين توجيهات قابل ارائه است.

راه ديگري كه براي قُرب قيامت مطرح است آن است كه در زمان مرگ قيامت صغرا اگر قيام مي‌كند «من ماتَ فقد قامت قيامته»[2] برزخ طليعهٴ قيامت است قرآن كريم كساني كه در دنيا هستند جريان برزخ را آخرت حساب مي‌كند كساني كه وارد صحنهٴ قيامت شدند جريان برزخ را مَكث در زمين مي‌دانند براي ما كه هنوز در دنياييم جريان برزخ جزء آخرت محسوب مي‌شود و چون مرگ وقتش معلوم نيست و شايد زود فرابرسد و اگر كسي مُرد قيامتِ او قيام مي‌كند پس ﴿عَسَي أَن يَكُونَ قَرِيباً﴾ پس دو بيان است يكي به لحاظ برزخ است كه برزخ نسبت به دنيا جزء آخرت حساب مي‌شود و يكي اينكه كلّ دنيا و برزخ نسبت به معاد بسيار اندك‌اند ﴿قُلْ مَتَاعُ الدُّنْيَا قَلِيلٌ﴾[3] كلّ دنيا قليل است و اين زمان كم نسبت به زمان معاد كه ابدي است چون كم است مي‌شود گفت نزديك است خب.

پرسش: سؤال از ﴿مَنْ يُعِيدنا﴾ است.

پاسخ: آنكه بحثش گذشت.

پرسش: بنا بر بيان اوّلن يست؟

پاسخ: نعم، پس ﴿فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا﴾ ﴿مَن يُعِيدُنَا﴾ كه در اين سوره محلّ بحث بود با ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ﴾[4] كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» است سخن از مبدأ فاعلي است كه قادر چه كسي است؟ خداي سبحان پاسخ داد ﴿قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ كه جدال احسن بود.

اين سؤال و جواب كه گذشت آنها قانع نشدند سرشان را به علامت مسخره حركت مي‌دهند نه ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾[5] سر خم بكنند و منفعل بشوند و ساكت بشوند، قبول بكنند بلكه سر را به علامت مسخره حركت مي‌دهند انغاض رأس است بعد مي‌گويند خب چه موقع قيامت قيام مي‌كند پاسخش اين است كه ﴿عَسَي أَن يَكُونَ قَرِيباً﴾ در جريان معاد فرمود: ﴿عَالِمِ الْغَيْبِ﴾ آنها هم در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «جن» اين است كه از شما سؤال مي‌كنند قيامت چه موقع قيام مي‌كند؟ بگو ﴿إِنْ أَدْرِي أَقَرِيبٌ مَّا تُوعَدُونَ﴾[6] آيا قيامت نزديك است يا دور؟ اين به علم ذات اقدس الهي وابسته است گرچه در آيه بعد دارد ﴿عَالِمُ الْغَيْبِ فَلاَ يُظْهِرُ عَلَي غَيْبِهِ أَحَداً ٭ إِلَّا مَنِ ارْتَضَي مِن رَّسُولٍ﴾[7] تأييد مي‌كند كه جريان معاد را هم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌داند به علم الهي ولي در آن بخش و در اين بخش مسئلهٴ قيامت به عنوان اينكه وقتش فرصت نيست روشن هست يعني بيان مي‌كند كه نزديك است.

بعد فرمود شما كاري به زودبودن يا ديربودن جريان قيامت كار نداشته باشيد كه قيامت چه موقع قيام مي‌كند شما براي آن روز چه چيزي فراهم كرديد روزي فرامي‌رسد كه خداي سبحان همه شما را مي‌خواند ﴿يَوْمَ يَدْعُوكُمْ﴾ آن‌گاه ﴿فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ﴾ آنها كه مؤمن‌اند همواره در دنيا اهل حمدند، برزخ هم اهل حمدند، وقتي وارد سرزمين بهشت شدند مي‌گويند ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ﴾[8] آغاز ورود مؤمنان در سرزمين بهشت با حمد شروع مي‌شود و پايان دعوت و دعاي آنها هم حمد است كه ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[9] فاتحه كلام بهشتيان و خاتمهٴ كلام بهشتيان حمد الهي است همين كه وارد سرزمين بهشت شدند ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ﴾ ﴿وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ﴾ هم ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ است اما ديگران كه اهل حمد نبودند وقتي وارد سرزمين معاد شدند مي‌بينند عجب عالمي است، عجب حكمتي است، عجب حقيقتي است همه اختلافها رخت برمي‌بندد حق روشن مي‌شود، همه آنچه كه در اسرار و صدور مردم بود علني شده چه عالم خوبي است، چه حقيقت روشني است ﴿فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ﴾ ﴿يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ﴾ وقتي برمي‌خيزيد مي‌گوييد «اللهم ربّنا ولك الحمد»[10] مؤمنان از يك سو، ديگران هم چون حق برايشان روشن مي‌شود از سوي ديگر.

اما حالا دعوت، خداي سبحان هر فردي را به نام او دعوت مي‌كند يا بر اساس ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾[11] هر كسي را به نام امام او دعوت مي‌كند؟ اگر فرمود علويها بيايند شيعه‌ها جمع مي‌شوند، اگر گفت خداي ناكرده فلان گروه بيايند نام ديگري را برد خب آنها جمع مي‌شوند ﴿يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ آن روز ديگر افراد را به اسم صدا نمي‌زنند، افراد را به نام آن كساني كه پايه‌هاي اصول دينشان به آنها وابسته است مثل عترت كه عِدل قرآن است دعوت مي‌كنند ﴿يَوْمَ﴾ بالأخره ﴿نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾. اينجا هم فرمود: ﴿يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ﴾ بعد مي‌فرمايند: ﴿وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً﴾ بعد هم جاي ديگر اين را امضا كرده فرمود آنهايي كه اهل علم‌اند مي‌گويند شما مدت كمي مانديد حالا ده سال يا ده ميليون سال در برزخ و اينها مانديد چيزي نيست اما وقتي به ابد رسيديد ديگر اين ده ميليون سال نسبت به ابد قابل سنجش نيست. اين اجمالي از مطالبي كه مربوط به اين بخش از آيات بود.

پرسش: ببخشيد يك سؤالي راجع به بحث وجود است و آن اينكه شهدا و اوليا كه بدنشان نمي‌پوسد آنها چه مي‌كردند؟

پاسخ: آنها اگر ذات اقدس الهي اراده كرد كه خيلي از اينها ابدانشان در قبر نمي‌پوسد ابدان اينها سالم مي‌ماند ولي از اينكه فرمود شهدا زنده‌اند اختصاصي به شهدا ندارد از همان آيه سورهٴ مباركهٴ «بقره» و سورهٴ «آل‌عمران» استفاده مي‌شود كه انسان روحش نمي‌ميرد به دليل همان جريان قََليب بدر آقاياني كه مكه مشرّف شدند اينهايي كه از راه زميني مي‌روند بين مكه و مدينه جريان بدر مطرح است جريان بدر را اگر كسي از نزديك توقف كرده باشد آنجا هم چاه بدر به عنوان يك چاه نمادين هست و چاهي هست و دَلوي هست و يك چرخ آبكشي هست به عنوان نمادين بعد قبرستان شهدا هست و بعد ديواري كشيده شده پشت اين ديوار آن قَليب و چاهي است كه اجساد نحس مشركان را آنجا انداخته بودند در جريان بدر وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از اينكه اجساد نحس مشركان در فاصله‌اي در آن چاه انداخته شد حضرت تشريف بردند بالاي چاه فرمودند ما وعده‌هاي الهي را يافتيم ﴿وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً﴾[12] بالاي چاه چون قبرستان كفّار بايد از قبرستان مسلمين جدا باشد وجود مبارك حضرت دستور دادند فاصله‌اي باشد آنجا چاه بكَنند الآن كاملاً اين مرز جداست يعني ديواري است بين قبور شهداي بدر(رضوان الله عليهم) و پشت اين ديوار همان قَليب و آن چاهي است كه مشركان دفن شدند.

حضرت بالاي آن چاه رفت و با اينها گفتگو كرد به حضرت عرض كردند كه با چه كسي گفتگو مي‌كني؟ فرمود با اينها با همينهايي كه مُردند، عرض كردند اينها كه خب مردند اينها كه حرف نمي‌شنوند فرمود: «ما أنتم بأسمع لما أقول منهم»[13] اين‌چنين نيست كه حرفهاي مرا شما بهتر از اينها بشنويد اينها هم حرف مي‌شنوند منتها مأذون نيستند در گفتن، خب اين‌چنين نيست كه فقط مؤمنان يا شهداي اهل ايمان زنده باشند مشرك هم زنده است منتها او «في حُفرة من حُفرِ النيران» اين بيان نوراني حضرت در بالاي قَليب و چاه بدر كه فرمود: «ما أنتم بأسمع لما أقول منهم» معلوم مي‌شود چه كافر، چه مؤمن همه زنده‌اند اينكه در بحثهاي قبل اشاره شد آن كساني كه مؤمن‌اند رحلت كردند اصرار مي‌كنند كه تشييع‌كننده‌ها بيشتر بمانند براي اينكه وقتي كه اينجا هستند اذكار الهي دارند، آيات خوانده مي‌شود، توسل به اهل‌بيت است، ذكر است، دعاست، مناجات است اما وقتي متفرّق بشوند هر كسي مشغول كار خودش است نه اينكه اگر متفرّق بشوند مشغول دعا و قرآن باشند به اين نرسد و فرقي باشد بين قبل‌القبر و بعدالقبر بلكه براي آن است كه وقتي متفرّق شدند هر كسي دنبال كار خودش مي‌رود و از طرفي هم اين جريان هُول مطَّلع كار آساني نيست انسان خيال مي‌كند كه اين قبر فاصله‌اش يك متر و نيم است اين ميّت را مي‌خواهند در فاصله يك متر و نيم جا بدهند يك متر و نيم كه خيلي عميق نيست اين طور نيست وقتي ميّت بيچاره را بردند لبهٴ قبر وقتي مي‌خواهند وارد قبر كنند گويا او را به گودال عميق دارند مي‌سپارند هر چه اين تشييع‌كننده‌ها بيشتر طلب مغفرت كنند، توسل باشد، قرآن باشد، ذكر مصيبت باشد، آيات الهي باشد، اذكار باشد يك مقدار سبك مي‌شود اين هول مطّلع كه در روايات هست همين است از وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) سؤال كردند چرا اين قدر بي‌تابي مي‌كنيد؟ فرمود فراق از أحبّه و هول مطّلع[14] شما نمي‌دانيد اين قبر چه خبر است خيال مي‌كنيد همين يك متر و نيم است خب يك متر و نيم آدم خب وارد يك خاك يك متر و نيمي بشود اين طور نيست.

غرض اين است كه چه انسان كافر باشد، چه انسان مؤمن مرگ مفارقت روح و بدن است بعد يا «في روضة من رياض الجنة» ان‌شاءالله يا خداي ناكرده «في حُفرة من حُفَر النيران» هم شهداي بدر زنده‌اند و هم مشركان بدر در كنار آن قَليب.

پرسش: در مورد شهدا و انسان حيّ اين آيه حتماً لحاظ شده چون شهدا آزادي عمل بيشتري دارند و مي‌آيند ديدن اقوامشان.

پاسخ: بله، البته بله.

پرسش: ولي آنهايي كه در حفرات جهنم‌اند.

پاسخ: آنها بله، بسته‌اند قدرتي ندارند مثل انسان آزاد و انسان در بند اما حيات هست، حيات هست خيليها هستند كه.

پرسش: ...

پاسخ: نه، آن ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ﴾[15] هست، ﴿يُرْزَقُونَ﴾ است او يقيناً حُكم خاصّ خودش را دارد با افراد عادي فرق مي‌كند ولي در اصل حيات كه نشانه تجرّد روح است فرقي نيست اين مؤمن يا «في روضة من رياض الجنة» است يا بالاترش «فرحين عند الله» ولي در هر دو حال زنده است، متنعّم است و مي‌بيند و مي‌شنود و سخن مي‌گويد و مانند آن. بعضيها هستند كه شهيد نشدند، فاتح‌اند ولي بالاتر از شهيدند همان قصّه حضرت امير(سلام الله عليه) كه نقل شده است آن اثري كه در شهادت آن حضرت بود به اندازه اثري كه در فتح او در يوم‌الخندق بود كه نبود فرمود: «لضربةٌ عليّ(عليه السلام) لعمرو يوم الخندق تعدل عبادة الثقلين» گاهي يك فتح بالاتر از چندين شهادت است حتي اثر شهادت خود حضرت امير(سلام الله عليه) در ليله قدر محصول همان شمشير فاتحانهٴ يوم‌الخندق است اگر آن نبود اسلامي نبود وقتي اسلام نباشد حالا مسئله شهادت و جهاد و اينها هم راه ندارد اين وصف ممتاز براي فاتح آمده است نه وصف شهيد «ضربةٌ عليّ(عليه السلام) يوم الخندق تعدل عبادة الثقلين» اين است بنابراين گاهي فاتح بالاتر از شهيد است، فتح بالاتر از شهادت است، شهادت احدي‌الحُسنيين است اما آن فتح زمينهٴ حفظ آثار همهٴ شهدا را فراهم مي‌كند و مانند آن.

به هر تقدير اين بخش از آيات به حسب ظاهر تمام شد يك مقدار سؤالاتي آمده است كه درباره بدن و كيفيت تغيير بدن و كيفيت تبديل زمين و اينها كه همه اينها با يك بحث گسترده‌تري در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آيه 48 آنجا بحث شد آنجا كه فرمود: ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ وَبَرَزُوا لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ﴾[16] آنجا غالب اين اشكالات و شبهات كه هويّت انسان به چيست؟ رابطه نفس و بدن چيست؟ اساس بدن به چيست؟ تغيير زمين چگونه است؟ انسان قبل يا بعد زنده مي‌شود ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾[17] با ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ﴾ چگونه هماهنگ است مبسوطاً آنجا مطرح شد.

اما جريان توفّي كه به معناي مرگ است درباره مسيح(سلام الله عليه) هم به كار رفت آنجا اگر كلمهٴ توفّي محض بود ﴿إِنِّي مُتَوَفِّيكَ﴾[18] خب نشانهٴ موت بود ولي در كنارش ﴿وَرَافِعُكَ إِلَيَّ﴾ است چون با ﴿رَافِعُكَ إِلَيَّ﴾ يك‌جا ذكر شد لذا صريح در ارتحال حضرت مسيح نيست استفادهٴ اينكه وجود مبارك مسيح(سلام الله عليه) رحلت كرده است از اين آيات آسان نيست.

اما برسيم به آن بخشهايي كه در بحث ديروز يا پريروز اشاره شد كه تفسير قرآن يك راه عميق‌تري دارد آنها هم اجمالاً مشخص بشود آدم بداند كه قرآن با چه عظمت و جلالي نازل شده است بعد همين كه يك ده، بيست، سي سال يا كمتر و بيشتر با قرآن بود مغرور نشود نگويد من حالا قرآن را فهميدم به اسرار قرآن پي بردم و مانند آن. اصل عظمت قرآن روشن بشود. در سورهٴ مباركهٴ «حشر» فرمود اين قرآن اگر بر كوه نازل بشود كوه متلاشي مي‌شود ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ﴾ آيه 21 سورهٴ مباركهٴ «حشر» اين است ﴿لَوْ أَنزَلْنَا هذَا الْقُرْآنَ عَلَي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خَاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللَّهِ وَتِلْكَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ﴾ اين يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه از وجود مبارك سيدالشهداء(سلام الله عليه) رسيده است از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليهما) رسيده است كه قرآن عبارات «علي أربعة اقسام» عباراتي دارد، اشاراتي دارد، لطايفي دارد و حقايقي دارد عبارات براي توده مردم است، اشارات براي خواص است، لطايف براي اولياست، حقايق براي انبياست اينكه وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) به يكي از مفسّران رسمي و معروف كوفه به نام قُتاده فرمود چگونه طبق قرآن فتوا مي‌دهي در حالي كه «ما ورّثك الله من كتابه حرفا»[19] همين است با اينكه و جزء مفسّران رسمي كوفه بود فرمود تو يك حرف از قرآن به ارث نبردي.

در بيانات نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه اين تعبيرات آمده اينها، عبارتها فراوان است اما به عنوان نمونه اين دو تعبير را از اين دو خطبهٴ نوراني حضرت مي‌خوانيم. در خطبهٴ هيجدهم كه همين جمله در خطبه ديگر هم باز آمده در خطبهٴ هيجدهم نهج‌البلاغه فرمود: «وَ إِنَّ الْقُرْآنَ ظَاهِرُهُ أَنِيقٌ وَ بَاطِنُهُ عَمِيقٌ لاَ تَفْنَي عَجَائِبُهُ وَ لاَ تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ وَ لاَ تُكْشَفُ الظُّلُمَاتُ إِلاَّ بِهِ» ظاهرش روشن و شفاف و زيباست، باطنش عميق است، عجايب او تمام‌شدني نيست، غرايب او تمام‌شدني نيست، مطلبي كه دير به ذهن مي‌آيد يكي، دوتا نيست، مطلبي كه به آساني درك نمي‌شود يكي، دوتا نيست. در خطبه ديگر وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) از عظمت قرآن به اين سبك ياد مي‌كند كه خداي سبحان در قرآن كريم براي بندگان خاصّش تجلّي كرده است منتها آنها تجلّي الهي را نمي‌بينند خطبهٴ 147 اين است اوايل خطبهٴ 147 است فرمود: «فَتَجَلَّي‌ لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِي كِتَابِهِ مِنْ غَيْرِ أَنْ يَكُونُوا رَأَوْهُ» خداوند در كتابش تجلّي كرده است اما اينها نمي‌بينند حالا اينها كلّياتي است درباره قرآن اما به خود قرآن كه ما مراجعه مي‌كنيم معلوم مي‌شود كه ما با آ‌ن پيش‌فرضهايي كه مي‌رويم به سراغ قرآن مي‌بينيم كه قرآن فهمش آسانش است در حقيقت ما تفسير به رأي كرديم و نمي‌دانيم كه اين تفسير به رأي است خيال مي‌كنيم آسان است.

بيان ذلك اين است ما وقتي مي‌رسيم به يك سلسله آياتي فوراً مي‌گوييم اينجا مضاف، محذوف است اينجا مجاز در كلمه است، اينجا اسناد الي غير ما هو له است مثل اينكه اينها براي ما وحي مُنزَل است، اينها براي ما ثابت‌شده است، اينها حق است با اين ابزار حق مي‌خواهيم قرآن را قالب‌گيري بكنيم در حالي كه شايد اين‌چنين نباشد ما خيلي از مطالب قرآن را اينكه اصرار كردند شما از اهل‌بيت كمك بگيريد براي همين است «بهم عُلِم الكتاب و به علموا» اين يكي، دوجا نيست فرمود قرآن به وسيله اينها مشخص مي‌شود، اينها علومشان علوم قرآني است از اينها فاصله نگيريد.

پرسش: حاج آقا بنا بر ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾[20] معنا كنيد.

پاسخ: اما ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[21] ثَقيل يعني وَزين.

اين كتاب دلپذير است آن مراحل عباراتش درست است، مراحل اشاراتش درست است، مراحل لطايفش هم براي برخي درست است، اما مرحله چهارمش كه «الحقائق للأنبياء» خب دست آدم مي‌لرزد ديگر. ما آن مقداري كه مي‌فهميم همين است اما اين نفس‌گير است فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾ خيلي اين ثقل و وَزين است اگر وزين است، سنگين است از سويي هم چون با فطرت مطابق است دلپذير است ما به هر اندازه‌اي كه مي‌توانيم درك مي‌كنيم بيش از اين هم مكلّف نيستيم اما نگوييم قرآن همين است خب ما با اقيانوس چه كار مي‌كنيم؟ خب به اندازه‌اي كه آب لازم داريم مي‌گيريم ديگر، ديگر نمي‌گوييم اقيانوس همين است كه اگر كسي بگويد قرآن همين است اين مشكل جدّي دارد وجود مبارك حضرت امير فرمود: «لاَ تَفْنَي عَجَائِبُهُ وَ لاَ تَنْقَضِي غَرَائِبُهُ»[22] اما اگر بگويد ما به همين اندازه فهميديم بقيه را نمي‌فهميم، خب درست است.

حالا نمونه‌هايي كه ما با پيش‌فرضهايي كه براي ما حل شده است مي‌رويم به سراغ قرآن فوراً اين آيه را اين طور معنا مي‌كنيم خيال مي‌كنيم درست است حالا چندتا نمونه ذكر بكنيم تا معلوم بشود كه به اين آساني نمي‌شود قرآن را تفسير كرد.

نمونه اول همان جريان ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾[23] كه كم نيست آيات فراواني دارد كه صيرورت همه اشيا الي الله است فوراً مي‌بينيد مي‌گويند «الي ثواب الله»، «الي لقاء الله»، «الي رحمة الله» همه‌اش مضاف محذوف است خب اين از كجا ثابت شده مضاف محذوف است آنها گفتند خويش را تأويل كن نِي ذكر را ما در همه موارد ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾ سِير كه نسيت صيرورت است ﴿يصير الي الله﴾ اين يعني چه؟ واقعاً قابل فهم نيست نه كسي بخواهد تعارف بكند چون نمي‌فهميم مي‌گوييم مضاف محذوف است بيش از اين هم از ما برنمي‌آيد، اين يكي.

در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» ملاحظه فرموديد خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد مرحوم علامه را اين در تفسير الميزان نيست فرمود آنها كه اهل معنا هستند وقتي به اين آيه سورهٴ «عنكبوت» رسيدند غوغا مي‌كنند آن آيه اين است آيه 21 سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» ﴿يُعَذِّبُ مَن يَشَاءُ وَيَرْحَمُ مَن يَشَاءُ وَإِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ نه «ترجعون» اين «انقلاب الي الله» يعني چه؟ ما با تمام وجود مي‌گوييم نمي‌فهميم يعني واقع قابل فهم نيست فوراً ناچاريم بگوييم يك مضاف محذوف است أيْ «إلي رحمة الله تقلبون»، «إلي جنة تقلبون» خير ﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾ «تُقلبون» غير از «تُرجعون» است، اين يك.

در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» معنايي است كه قابل فهم است ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾[24] ، ﴿إِلَيْهِ يَصْعَدُ﴾ صعود را ما مي‌فهميم اما بالاتر از صعود، نِيل است كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» آمده فرمود اين قرباني در جاهليت قرباني مي‌كردند گوشتها را به ديوار كعبه ميخكوب مي‌كردند خون قرباني را به ديوار كعبه مي‌ماليدند فرمود اين چه كاري است مي‌كنيد ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا﴾[25] اين قرباني را كه كرديد گوشتش را در جايي كه اسلام گفته مصرف كنيد ﴿لَن يَنَالَ اللَّهَ لُحُومُهَا وَلاَ دِمَاؤُهَا وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي مِنكُمْ﴾ تقوا نايل مي‌شود نه صعود مي‌كند خب اگر تقوا نايل شد تقوا كه وصفي نظير دود نيست برود بالا كه تقوا وصف متّقي است وقتي تقوا نايل شد متّقي هم نايل مي‌شود نِيل يعني چه؟ نمي‌فهميم فوراً مي‌گوييم يك مضاف محذوف است اين يكي.

اينها مسئله توحيد است كه ﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾[26] يعني چه؟ ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾[27] يعني چه؟ ﴿يَنَالُهُ التَّقْوَي﴾ يعني چه؟ اينها. در جريان معاد در وضع جهنم ما يك جهنم را كه مي‌شناسيم جهنمي است كه جايي است كه تبهكارها را مي‌برند اما جهنم منقول نداريم كه چيزي باشد به نام جهنم در سورهٴ مباركهٴ «فجر» دارد كه روزي كه جهنم را مي‌آورند ﴿وَجِي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[28] «يومئذ كذا و كذا».

پرسش: ...

پاسخ: حالا آن ان‌شاءالله در سورهٴ مباركهٴ «مريم» و «طه» كه رسيديم كه دارد ﴿وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَي رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيّاً﴾[29] و مانند آن بحث خواهد شد كه چگونه ما وارد جهنم مي‌شويم در حالي كه عده‌اي گفتند ﴿فِيهَا وَهِيَ خَاوِيَةٌ﴾ ولي اينكه فرمود: ﴿وَجِي‌ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ رواياتي كه در ذيل اين آيه است ملاحظه بفرماييد دارد كه با عده‌اي از فرشته‌ها با زنجير كِشان‌كشان جهنم را مي‌آورند اين يعني چه؟ جز اينكه بگوييم نمي‌فهميم راه ديگر نداريم اينكه بگوييم مثلاً دوتا جهنم است يك جهنم منقول، يك جهنم غير منقول.

دشوارتر از اينها مسئلهٴ تجسّم اعمال است ما خيال مي‌كنيم جهنم نظير اين كوره‌هاي ذوب آهن است كه بالأخره يك موادّ سوخت و سوزي مثل زغال‌سنگ يا هيزم يا بنزين يا گازوئيل يا چيز ديگر نفت تأمين مي‌كنند بعد با يك موادّ منفجره اين را مشتعل مي‌كنند بعد يك عده را مي‌سوزانند اين يك طور برداشت است اگر در اين كوره‌ها بخواهند چيزي را بسوزانند چه كار مي‌كنند؟ اول آن موادّ سوخت و سوز را فراهم مي‌كنند حالا يا زغال‌سنگ است يا بنزين است يا گازوئيل است يا نفت است فراهم مي‌كنند يك، بعد يك ماده محترقه‌اي را هم حالا يا كبريت يا غير كبريت به آن مي‌زنند كه اين گُر بگيرد روشن بشود دو، بعد آنكه مي‌خواهند آب بكنند آن آهن را مي‌ريزند كه به صورت مذاب دربيايد اين سه، اين را داغ مي‌كنند بالأخره ما آنچه كه از جهنم به ذهن ماست همين است ديگر يعني جايي است پر از آتش جهنميها را مي‌آورند.

اما قرآن در سورهٴ مباركهٴ «جن» مي‌فرمايد وضع جهنم اين طور است هيزمش ظالمان‌اند سورهٴ مباركهٴ «جن» آيه چهارده دارد كه ﴿وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا الْقَاسِطُونَ﴾ قاسِط از قَسط است قَسط به فتح يعني ظلم در قبال قِسط كه به معناي عدل است قِسط رديف عدل است با تفاوت مفهومي، قَسط رديف جور است با تفاوت مفهومي. ﴿وَأَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَمِنَّا الْقَاسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولئِكَ تَحَرَّوْا رَشَداً ٭ وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ هيزم جهنم همين ظالمان‌اند ديگر زغال‌سنگ و بنزين و گازوئيل و نفت و اينها در كار نيست.

خب، حالا اين، اين شده هيزم، هيزم را ما فهميديم بسيار خب حالا هيزمها را جمع كردند ظالمين را يك‌جا جمع كردند آن موادّ محترقه‌اش چيست؟ آن تي‌ان‌تي‌اش چه چيزي است؟ كبريتش چه چيزي است؟ آن به عنوان آتش‌زنه يا آتش‌گيره اينها كه قبلاً اُجاق داشتند مي‌دانند الآن هم در روستاهايي كه گازكشي نشده نفت و بنزين هم نرفته آنها هم همين كار را مي‌كنند آنها اين چوبهاي درختي را كه به عنوان هيزم در وسيله سوخت و سوزشان است آن چوبهايي كه به ريشهٴ اين درخت نزديك‌تر است، عميق‌تر است، پايدارتر است، استحكام بيشتري دارد آنها را كنار اين اجاق هميشه نگه مي‌دارند اينها آتش‌شان به اين زودي تمام نمي‌شود اما اين سرشاخه‌ها كه سوختند زود خاكستر مي‌شوند اينها را به وسيله همان وَقود، وَقود «ما توقد به النار» مي‌گيرانند يعني چون در كنار اجاقشان آن هيزمي كه به اصطلاح مادر اين اجاق است هميشه به آتش هست اين سرشاخه‌هاي باريك را به وسيله او گُر مي‌دهند روشن مي‌كنند هر وقتي خواستند اجاق روشن كنند يا تنور روشن كنند براي پختن نان هيزم مي‌آورند از آن وقود كمك مي‌گيرند آن را مي‌گويند وقود كه «ما توقد به النار» حالا يا آتش‌زنه وقود به معناي آتش‌زنه است يا آتش‌گيره خب اين وقود جهنم چه كسي است؟ اين هم فرمود ظالمان‌اند منتها رهبران ظلم مثل آل‌فرعون ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾[30] اينها وقودند ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾ فراعنه، رهبران كفر اينها «ما توقد به النار» هستند، خب.

پس هيزم جهنم شد خود انسانهاي ظالم، آتش‌زنه يا آتش‌گيره جهنم شد همين رهبران ظلم اينها را اينها كه طبقه اول ظالم‌اند به وسيله آن رهبران ظلم مي‌گيرانند گُر مي‌گيرد بعد يك عده را وارد مي‌كنند مي‌سوزانند هر سه شده انسان. فرمود: ﴿فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[31] اين حجاره همان حجاره‌اي بود كه اينها مي‌پرستيدند، خب ﴿حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[32] ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾.

پس آن موادّ خامش انسان‌اند، آن آتش‌گيره‌هايش رهبران كفر و ظلم‌اند بقيه تبهكاران با هم مي‌سوزنند حالا يا مدّتشان كم يا مدّتشان زياد.

پرسش: ...

پاسخ: خب اين هم كه حطب است اين است.

در قرآن كريم وقتي ما به اين آيه مي‌رسيم كه ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾[33] شما غالب كتابهاي تفسيري را كه ملاحظه مي‌فرماييد مي‌بينيد اين‌چنين معنا مي‌كنند «وجعلناهم ائمة يدعون الي المعاصي التي يوجب ارتكابها دخول النار» اين به عنوان مضاف محذوف است يا جمله يا كلمه. ظاهر آيه اين است كه خير، رهبران كفر و ستم مردم را به آتش دعوت مي‌كنند اين حقيقتاً آتش است بعضيها كه مي‌گويند خويش را تأويل كن نِي ذكر را اينها جزء بزرگان اهل معرفت بودند گفتند اينها كه آتش‌بيار معركه‌اند در جامعه فتنه‌گرند در نوشتن يا گفتن وقتي حرف مي‌زنند ما مي‌بينيم از دهن اينها آتش دارد بيرون مي‌آيد.

اينكه گفت «ظاهره أنيق و باطنه عميق» همين است ادّعا كردند كه ما مي‌بينيم بله اين آقا از دهنش دارد آتش درمي‌آيد براي اينكه فتنه آتش است ديگر اما كسي كه اهل معنا باشد مي‌گويد خير چرا مضاف محذوف باشد؟ چرا جمله را عوض مي‌كنيد؟ ﴿أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ ﴿إِلَي النَّارِ﴾ يعني ﴿إِلَي النَّارِ﴾ ديگر اصلاً گناه، آتش است منتها شما حالا احساس نمي‌كنيد كسي كه مَست است، بيهوش است، خواب است خب احساس نمي‌كند ديگر در سُكر حيات دنيا هستند، در سُكر مقام‌اند، در سُكر جواني‌اند اگر كسي در سُكر باشد خب احساس نمي‌كند ديگر اين است.

در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه بحثش گذشت فرمود مال يتيم‌خوري اين آتش است فرمود: ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا﴾ ﴿إِنَّمَا﴾ يعني ﴿إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيراً﴾[34] الآن دارند آتش مي‌خورند مي‌گوييد نه، اگر كسي باشد به شما چشم برزخي بدهد مي‌بينيد. اين دوتا روايت نوراني كه يكي از امام سجاد(سلام الله عليه)، يكي از امام باقر(سلام الله عليهما) رسيده است همين بود ديگر در سرزمين عرفات از هر دو امام رسيده است كسي به عرض حضرت رسانده «ما أكثر الحجيج و الضجيج» حاجيها امسال زيادند ولي ناله كم است، حضرت فرمود خير «ما أكثر الضجيج و أقلّ الحجيج»[35] حاجي خيلي كم است ناله زياد است مي‌گويي نه، بيا ببين خب اين ديد كه صحنهٴ عرفات است و پر از حيوانات خب آن كسي كه امام زمانش را تنها بگذارد وجود مبارك امام سجاد را تنها بگذارد، وجود مبارك امام باقر را تنها بگذارد به دنبال سقيفه راه بيفتد همين است ديگر فرمود تو حالا نمي‌بيني حالا چون تو نمي‌بيني بگوييم اين آيه مجاز است، مجاز در اسناد است، مجاز در لغت است، خير اينها همين ديگر.

اينكه فرمود: ﴿تَحْسَبُهُمْ﴾ كذا و كذا نه خير ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً﴾[36] يك عده واقعاً حيوان‌اند قرآن كه نخواست كسي را تحقير كند كه كتاب، كتاب ادب است سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در ذيل كلمهٴ ﴿فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ﴾[37] كه بعضيها خواستند معنا كنند عَصْفِ مأكول يعني آن كاههاي خورده‌شدهٴ آلوده‌شده معنا كردند فرمود خير، قرآن كتاب ادب است هرگز اين طور تعبير نمي‌كند اين تعبيرات، تعبيرات قرآني نيست اگر فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اين تحقيق است و نه تحقير فرمود سه‌تا راه دارد يا چشم باز كن ببين كه ما درست گفتيم يا حرف وحي را قبول بكن يا دو روز صبر بكن ببين اينها به چه صورت درمي‌آيند ديگر ما تحقير نكرديم كسي را، ما به كسي فُحش نگفتيم شما حالا نمي‌بيني يك مطلب ديگر است.

بنابراين اينها ريشه‌هاي قرآن كريم است انسان اگر دسترسي به اين‌گونه از مطالب داشته باشد كم‌كم مي‌بيند به قرآن دارد نزديك مي‌شود اما ما هميشه با انباري از پيش‌فرضها و اصولي كه از كتابهاي قبلي خوانديم يا مجاز در لغت يا مجاز در اسناد، حذف مضاف، حذف مسندٌاليه با اينها روبه‌رو هستيم تا رسيديم به آيه سورهٴ «عنكبوت» مي‌گوييم ﴿إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ﴾[38] يعني «إلي ثواب الله تقلبون» تا رسيديم به آيه سورهٴ مباركهٴ «حج» ﴿وَلكِن يَنَالُهُ التَّقْوَي﴾[39] يعني «يقرب منهم التقوي و اهل التقوي» تا رسيديم به آيه سورهٴ «جن» كه ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[40] مي‌گوييم به منزلهٴ هيزم جهنم‌اند.

اينها بر اساس همان اُنسهايي كه ما داريم ما تا اينجا را كه عبارات است بايد بپذيريم، تا آنجا كه اشارات است ان‌شاءالله جلو برويم، تا آنجايي كه لطايف است ان‌شاءالله اميدواريم جلو برويم بقيه را بپذيريم كه اين درك نمي‌كنيم و قرآن «ظاهره أنيق و باطنه عميق»[41] .

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] انبیاء/سوره21، آیه65.
[2] . بحارالأنوار، ج58، ص7.
[3] نساء/سوره4، آیه77.
[4] یس/سوره36، آیه78.
[5] انبیاء/سوره21، آیه65.
[6] جن/سوره72، آیه25.
[7] جن/سوره72، آیه26 ـ 27.
[8] زمر/سوره39، آیه74.
[9] یونس/سوره10، آیه10.
[10] . وسائل‌الشيعه، ج8، ص423.
[11] اسراء/سوره17، آیه71.
[12] اعراف/سوره7، آیه44.
[13] . بحارالأنوار، ج19، ص346.
[14] . ر.ك: الكافي، ج1، ص461.
[15] آل عمران/سوره3، آیه170.
[16] ابراهیم/سوره14، آیه48.
[17] طه/سوره20، آیه55.
[18] آل عمران/سوره3، آیه55.
[19] . وسائل‌الشيعه، ج27، ص48.
[20] قمر/سوره54، آیه17.
[21] مزمل/سوره73، آیه5.
[22] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 18.
[23] شوری/سوره42، آیه53.
[24] فاطر/سوره35، آیه10.
[25] حج/سوره22، آیه37.
[26] عنکبوت/سوره29، آیه21.
[27] شوری/سوره42، آیه53.
[28] فجر/سوره89، آیه23.
[29] مریم/سوره19، آیه71.
[30] آل عمران/سوره3، آیه11.
[31] بقره/سوره2، آیه24.
[32] انبیاء/سوره21، آیه98.
[33] قصص/سوره28، آیه41.
[34] نساء/سوره4، آیه10.
[35] . بحارالأنوار، ج46، ص261.
[36] فرقان/سوره25، آیه44.
[37] فیل/سوره105، آیه5.
[38] عنکبوت/سوره29، آیه21.
[39] حج/سوره22، آیه37.
[40] جن/سوره72، آیه15.
[41] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 18.