درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/01/19

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 49 الی 52

 

﴿وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً﴾﴿49﴾﴿قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً﴾﴿50﴾﴿أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَي هُوَ قُلْ عَسَي أَن يَكُونَ قَرِيباً﴾﴿51﴾﴿يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً﴾﴿52﴾

 

در جريان معاد همان طوري كه ملاحظه فرموديد چند طايفه آيه راجع به استبعاد منكران معاد است. اين طوايف از آيات بخشي ناظر به مبدأ قابلي است كه بدن بعد از فرسوده‌شدن و خاك‌شدن ديگر قابل حيات جديد نيست. بخشي از اينها ناظر به مبدأ فاعلي است به لحاظ قدرت كه چه كسي مي‌تواند اين مُرده‌ها يا اين خاكها را زنده كند؟

اين دوتا اشكال براي اين است كه كسي مُرده را نمي‌تواند زنده كند اما اشكال سوم ناظر به حشر اكبر است كه اين مُرده‌ها مخلوط شدند، ممزوج شدند، ذرّات بدن اينها ناشناخته است هر كدام به ديگري تبديل شده است كه اين ناظر به علم است. بخشي از آيات جوابگوي اين شبهه است اگر اين اشكال سوم به اين صورت تقرير بشود كه اين ذرّات در يكديگر تنيده است آن را علم پاسخ مي‌دهد كه علم خدا مي‌تواند فارغ اين ذرّات باشد اما اگر اشكال ناظر به اين است كه اين تبديل به آن شد نه اينكه اين در او تنيده است مثلاً يك ليتر شير وقتي با يك ليتر شير ديگر ممزوج بشود اين اشكال تنيدن است علم ذات اقدس الهي مي‌تواند آن ذرّات را از هم جدا كند آن اشكال امتزاج با علم الهي حل مي‌شود اما اگر اشكال در تبديل باشد كه اين بدن جزء آن بدن شد كاملاً بدنِ زيد شد، كاملاً بدن عمرو شد آن ديگر با مسئلهٴ علم الهي قابل حل نيست سخن در اين نيست كه اينها بالفعل موجودند و تنيده‌اند و تشخيص اينها چگونه است تا ما بگوييم عليمِ مطلق پاسخگوست. اجزاي اصليه و غير اصليه هم سند معتبر مي‌خواهد كه بدن كسي جزء اصلي بدن ديگري نشود اين هم اصل تفصيل سند معتبر مي‌خواهد، هم تحليل سند معتبر مي‌خواهد كه اگر بدني جزء بدن ديگر شد حتماً جزء اصلي او نمي‌شود جزء فرعي او مي‌شود.

بنابراين جريان علم از دو منظر مطرح است چه اينكه جريان قدرت هم از دو منظر مطرح است. پنج، شش طايفه از آيات ناظر به مبدأ قابلي بود كه مُرده نمي‌تواند زنده بشود يك، مُمَزَّق و تكّه‌تكّه شده و پاره‌پاره شده نمي‌تواند دوباره زنده بشود دو، عِظام نمي‌تواند دوباره زنده بشود سه، رُفات دوباره حيات نمي‌گيرد چهار، رَميم دوباره حيات نمي‌گيرد پنج، تراب دوباره حيات نمي‌گيرد شش اين طوايف شش‌گانه و امثال آنها به تعبيرات گوناگون در قرآن كريم آمده است.

راجع به مبدأ فاعلي از نظر قدرت ذات اقدس الهي گاهي مي‌فرمايد كه خدا بر كلّ شيء قدير است اين مي‌شود برهان، گاهي مي‌فرمايد: ﴿أَفَعَيِينَا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[1] ، ﴿وَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ﴾[2] ، ﴿وَمَا نَحْنُ بِمَسْبُوقِينَ﴾[3] نه آنها مي‌توانند جلو بيفتند، نه مي‌توانند ما را عاجز كنند قدرت خدا نامتناهي است اين هم مي‌شود برهان. اما آن آياتي كه دلالت دارد كه همان كسي كه براي بار اول خلق كرد همان مي‌تواند بار دوم بيافريند اين مي‌شود جدال احسن براي اينكه بار اول او آفريد و اين سخن حق است، معقول است و خصم هم قبول دارد هم معقول است، هم مقبول مي‌شود جدال احسن علم الهي هم كه برابر آيات سورهٴ مباركهٴ «لقمان» حل شده است.

بخشي از آيات ناظر به اين است كه ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾[4] ما شما را از زمين خلق كرديم دوباره به زمين برمي‌گردانيم بار سوم از زمين بيرون مي‌آوريم اين ناظر به بدن است و جسم. مشكلي كه مربوط به اين بخش از بحث است اين است كه در اينكه همه ما از زمينيم و دوباره به زمين برمي‌گرديم و بار سوم از زمين خارج مي‌شويم اين هست اما حالا اگر كسي در دريا طعمهٴ ماهيها شد يا سوار اين سفينه‌هاي فضايي شد و همان‌جا رخت بربست اين ديگر ﴿وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ﴾ نيست اين بنا بر اكثري و غالب و امثال ذلك است حالا همين اكثري و غالب كه ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» آمده ﴿وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾ مشكلي كه از اين به بعد مطرح است اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» قبلاً اين آيه بحثش گذشت كه ما در جريان قيامت كلّ زمين اوضاع عوض مي‌شود، وضع عوض مي‌شود و آسمانها هم عوض مي‌شوند كه ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[5] يعني «يوم تبدّل السماوات غير السماوات» پس آسمانها عوض مي‌شود، زمين عوض مي‌شود، كلّ اين مجموعه نظام كيهاني دگرگون مي‌شود ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ چه اينكه فرمود: ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[6] .

حالا اين سؤال مطرح است انسانها را كه بايد برابر آيه سورهٴ «طه» از زمين خارج بكنند اين زمين تبديل مي‌شود به چه چيزي تبديل مي‌شود يعني كوهها و امثال ذلك درّه‌ها را پُر مي‌كند زمين صاف مي‌شود اين مشكلي ندارد آسان است چون در بخشي از آيات آمده است كه ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ﴾[7] اين سلسله جبال در قيامت چطور مي‌شود؟ ﴿فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً ٭ فَيَذَرُهَا قَاعاً صَفْصَفاً ٭ لاَّ تَرَي فِيهَا عِوَجاً وَلاَ أَمْتاً﴾[8] اين مشكلي نيست و كاملاً هم دركش آسان است و هم به اصل مسئله اشكالي وارد نمي‌كند، چرا؟ براي اينكه ما در اين زمين وارد مي‌شويم اين كوهها كه باعث ناهمواري كُرهٴ زمين است كوبيده مي‌شود اين درّه‌ها و گوديها را پُر مي‌كند زمين مسطّح مي‌شود ﴿يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفاً﴾[9] آن‌گاه اين زمين به صورت «قاع صَفْصَف» مي‌شود «قاع» يعني بيابان «صَفصف» تأكيد آن است يعني بيابان صاف كه هيچ كَجي، تپّه ماهوري، گودي در آن نيست كه كسي نمي‌تواند خودش را پنهان كند در شرايط فعلي ممكن است كسي پشت كوه پنهان بشود، در درّه پنهان بشود فرمود در صحنهٴ قيامت اينها مطرح نيست ما همين كوهها را مي‌كوبيم به صورت صاف درمي‌آيد «قاع» مي‌شود يعني بيابان، «صَفْصَف» مي‌شود يعني انحراف و كَجي و اعوجاج در آن نيست چشم افراد هم در صحنهٴ قيامت تيز است حالا يك ميليون فرسخ، يك ميليارد فرسخ، هر چه را بخواهد مي‌بيند نه احتياج دارد به دوربين، نه انسان ضعف باصره دارد ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ﴾[10] حِدّت دارد تيز است خواستي ده ميليون فرسخ آن طرف‌تر را ببيني، مي‌بيني بنابراين كسي نمي‌تواند شرمنده‌اي نمي‌تواند جايي برود كه خجالت نكشد براي اينكه نه تپّه ماهوري هست، نه كوه است، نه درّه است، نه درخت است تا پشت آنها برود نه چشم آنها چشم عادي است كه آنها را نبيند كه بگويد من مقداري فاصله مي‌گيرم كه من را نبينند، خجالت نكشم اين نيست اينها قابل حل است كاملاً قابل درك است.

اما آن سؤالي كه مي‌ماند در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» بحثش گذشت اين است كه اين زمين تبديل مي‌شود يعني اين كوهها عوض مي‌شود، خب بله اين آسان است اما در روايت دارد كه تبديل مي‌شود «إلي أرض لم يُعصَ عليها» به زميني كه رويش گناه نشده اين يكي. در بعضي از رواياتي كه در ذيل همان آيه سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت اين است كه اين كُرهٴ زمين تبديل مي‌شود به «خبزة نقية»[11] يك كُرهٴ نان مي‌شود كه مردم در صحنهٴ قيامت قبل از اينكه به حسابها رسيدگي بشود از اين كُرهٴ نان مي‌خورند خُبز نَقي مي‌شود، گندمِ نقي مي‌شود اين يعني چه؟

خب، اينها را كه نمي‌فهيم آنكه اينها را نمي‌فهميم و نفهميدن اينها هم ذهن را نمي‌گَزد ما چه مي‌دانيم اسرار قيامت چيست واقعاً اينها ذهن را نمي‌گزد يك سلسله چيزهايي است كه ما علمش را به اهلش مراجعه مي‌كنيم مي‌پذيريم اينها را اما آنكه ذهن را مي‌گزد اين است كه ما از اين زمينيم نه تنها دل‌مشغولي علمي ماست براي اينكه با سرنوشت آينده ما كار دارد هميشه فشار مي‌آورد كه ما دلمان مي‌خواهد بفهميم چه چيزي خواهيم شد نه چه مي‌شود، نه اينكه در عالم چه مي‌شود كه ثمر علمي داشته باشد ما كجا مي‌رويم؟ چه چيزي مي‌شويم؟ چطور خواهيم شد؟ چطور زنده مي‌شويم؟

ما در اينكه از زمينيم حرفي نيست، دوباره مي‌رويم در زمين اين هم حرفي نيست، بار سوم كه از اين زمين مي‌خواهيم بيرون بياييم بعد از اينكه خداي سبحان اين زمين را تبديل كرده است «إلي أرض لم يُعْصَ عليها» ما را بيرون مي‌آورند؟ «لست أدري» قبل از اينكه اين زمين تبديل بشود «إلي أرض لم يُعْصَ عليها» ما را زنده مي‌كنند ما اوّلين و آخرين روي زمين زنده مي‌شويم دوباره اين زمين را برمي‌گردانند؟ اين «ليست أدري» همزمان با تبديل زمين ما را از زمين بيرون مي‌آورند دوتا كار همزمان مي‌شود؟ «لست أدري» هر كدام از اينها حُكم خاصّ خودش را دارد اگر زمين تبديل بشود «إلي أرض لم يُعْصَ عليها» بعد ما را بخواهند از اجزاي همين زمين از همان زمين بيرون بياورند ما از زمين طيّب و طاهر خارج مي‌شويم ديگر ما نيستيم اينها سؤالاتي است كه خود سؤال دركش مشكل است فضلاً از جواب.

مسئله معاد چون دست‌نخورده مانده است همان طوري كه در قرآن كريم يكجا بحث نفرمود در طيّ آيات بحث كرد اگر قرآن كريم در بخشهايي مهجور باشد نسبت به مسئلهٴ معاد و اين‌گونه از معارف غيبي مهجور‌تر است نه در حوزه‌ها بحث مي‌شود، نه در دانشگاهها بحث مي‌شود، نه جايي از اين امور، نه خصوص بحث مي‌شود، نه عمومي بحث مي‌شود وقتي آدم وارد بحث مي‌شود مي‌بيند با سؤالات زيادي روبه‌روست كه ما چه موقع از اين زمين بيرون مي‌آييم؟ در چه حالتي خدا ما را از زمين بيرون مي‌آورد؟ تمام مشكلات اين است كه ما وضع خودمان را مي‌خواهيم بفهميم وگرنه هر دليل معتبري كه دلالت كرد كه اين كار را ذات اقدس الهي انجام مي‌دهد از آن طرف براي ما حل است چون هم قدرت ذات اقدس الهي نامتناهي است، هم علم او نامتناهي اين دو آيه بايد خوانده بشود از يك طرف يعني اين دو طايفه كه ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾[12] از يك سو، ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[13] از سوي ديگر.

مطلب بعدي در جريان توفّي است مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در توحيد نقل كرده ديگران هم آوردند كه كسي خدمت وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) رسيد عرض كرد خدا ادّعا دارد كه در اين قرآن اختلافي نيست ﴿لَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلاَفاً كَثِيراً﴾[14] در حالي كه ما ـ معاذ الله ـ در قرآن اختلاف پيدا كرديم[15] حضرت فرمود كجايش اختلاف دارد؟ عرض كرد كه در جريان توفّي و قبض روح خداي سبحان گاهي توفّي را به خود اسناد مي‌دهد، گاهي به فرشتهٴ مرگ(سلام الله عليه) نسبت مي‌دهد، گاهي به فرستاده‌هايي كه زيرمجموعه فرشتهٴ مرگ‌اند نسبت مي‌دهد، گاهي مي‌فرمايد: ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[16] ، گاهي مي‌فرمايد: ﴿يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[17] ، گاهي مي‌فرمايد: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[18] حضرت اين را پاسخ داد فرمود درجات توفّي فرق مي‌كند، درجات قبض روح فرق مي‌كند آن اوحدي را ذات اقدس الهي قبض مي‌كند، آن خواص را فرشتهٴ مرگ عزرائيل(سلام الله عليه) قبض مي‌كند، افراد عادي را فرستاده‌هاي عزرائيل(سلام الله عليه) قبض مي‌كنند اين اختلافي نيست براي اينكه اين مربوط به درجات است و مانند آن ولي اين مسئله بايد ملحوظ بشود كه در همه موارد هر سه حضور دارند يعني اين‌چنين نيست كه ذات اقدس الهي در كارها دخيل نباشد كار را ـ معاذ الله ـ واگذار كرده باشد هيچ كاري نيست مگر اينكه ذات اقدس الهي آنجا حضور دارد و انجام مي‌دهد منتها اگر تفاوتي در اين درجات سه‌گانه است براي آن متوفّاست، نه براي متوفّي اين شخص فقط درجهٴ ايماني‌اش متوسّط است يا خداي ناكرده از آن طرف به دركات رسيده است فقط مأموران عزرائيل(سلام الله عليه) را مي‌بيند يك عده را مي‌بيند كه ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾[19] در دو بخش از قرآن كريم فرمود يك عده هستند كه وقتي جانشان را فرستاده‌ها مي‌گيرند سيلي به صورتشان مي‌زنند، مُشت به پشتشان مي‌زنند و اينها را با اين زدن از دنيا بيرون مي‌برند ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾.

خدا غريق رحمت كند مرحوم آقاي شاه‌آبادي استاد امام(رضوان الله عليهما) را در آن رسالهٴ شريف شَذرات توجيهي دارند نسبت به اينكه، اينكه در دو جاي قرآن خدا فرمود ملائكه هنگام قبض روح بعضي از افراد ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾ چيست. فرمودند ملائكه موكَّل دنيا مي‌بينند اين شخص عمرش به پايان رسيده وقتش تمام شده كاري هم انجام نداده جاي ديگران را هم گرفته با فشار پشتش را مي‌زنند اين را از دنيا بيرون مي‌كنند. موكَّلين برزخ مي‌بينند اين با دست خالي و روي سياه دارد مي‌آيد به صورتش مي‌زنند كه در اين مدت چه كردي؟ هم آنها كه روبه‌رو هستند صورت اين را مي‌زنند، هم اينها اين را مي‌خواهند تعقيب كنند، اخراج كنند پشتش را مي‌زنند، خب ﴿يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ﴾.

يك عده هستند كه فرستاده‌هاي الهي در هنگام قبض روح آنها مؤمنان متوسّط‌اند ﴿الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُم تَعْمَلُونَ﴾[20] كه اين بحثش در سورهٴ مباركهٴ «نحل» و امثال «نحل» گذشت عده‌اي بهترين لذت براي آنها همان لذت جان‌دادن است فرشته‌هاي الهي مي‌آيند، با احترام مي‌آيند، سلام عرض مي‌كنند، مي‌گويند از هر دري كه خواستي وارد بشوي چه درِ جنّت برزخي تا برسد به آن قيامت كبرا، اما وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا ائمه(عليهم السلام) اينها مي‌خواهند جانشان را تسليم بكنند در عين حال كه فرستاده‌هاي عزرائيل(سلام الله عليه) به عنوان خدمه حضور دارند، خود عزرائيل(سلام الله عليه) به عنوان خادم حضور دارد آنكه اين ذوات مقدس مي‌بيند ذات اقدس الهي است كه با قلبشان مشاهده مي‌كنند و جان را تسليم مي‌كنند. ممكن نيست در قبض روح كسي خدا حضور نداشته باشد براي اينكه بر اساس توحيد كار به دست اوست منتها اين بنده خدا نمي‌بيند، اين غافل است نمي‌بيند يا عزرائيل(سلام الله عليه) حضور نداشته باشد ولي اين لياقت ندارد كه عزرائيل(سلام الله عليه) را ببيند فقط با همين ملائكه زيرمجموعه كار دارد.

وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) فرمود اين سه طايفه آيات كه گاهي توفّي را به خدا، گاهي توفّي را به عزرائيل(سلام الله عليه)، گاهي توفّي را به ملائكه زيرمجموعه آنها اسناد مي‌دهد اين ناظر به سه درجه است و تفاوتي هم بين اين درجات هست لذا تفاوتي در آيات قرآن كريم نيست.

مي‌ماند بخشي مربوط به بدن كه آن هم سؤالي است كه براي همه ما مطرح است كه اين ذهن را مي‌گَزد كه بالأخره ما با كدام بدن چيزي است كه مي‌خواهيم بفهميم درست است بر ما واجب عيني نيست بفهميم با كدام وضع مي‌آييم همين كه قبول كرديم هر چه را قرآ‌ن و عترت فرمودند درباره بدن طوري كه هر كسي را ببينيم در روايت هم دارد «وقلتَ إنّه فلان» ببينيم مي‌شناسيم اين كافي است با همين بدن هم محشور مي‌شويم اما اين سؤال براي هميشه براي ذهن ما هست كه بالأخره سخن از امتزاج نيست، سخن از تحوّل و تبديل است اين بدن تبديل مي‌شود به خاك، آ‌ن خاك تبديل مي‌شود به ميوه، آن ميوه تبديل مي‌شود به نطفه، آن نطفه تبديل مي‌شود به انسان ديگر سخن از تبديل است سخن از امتزاج نيست.

پرسش: ببخشيد همان طوري كه قرآن مي‌فرمايد خاك يا طيّب است يا خبيث آن وقت خاكهاي خبيث جمع مي‌شود آن انسانهاي بد دو مرتبه از آن مبعوث مي‌شوند، برانگيخته مي‌شوند و آن انسانهايي كه پايين هستند سرانجام از آن خاكهاي پاك برانگيخته مي‌شوند انساني كه وارد بهشت مي‌شود.

پاسخ: بله، اگر اين درباره امتزاج و اختلاط باشد اين آيات سورهٴ مباركهٴ «لقمان» پاسخگوست كه ذرّات بدن اين شخص طيّب در خاك هست، ذرّات بدن آن شخص خبيث هم در خاك هست اينها از علم ما مستور است ولي نزد علم خدا هست اما سخن از تبديل است يعني اين تبديل شده به ميوه اين ميوه را فلان شخص كافر خورده است و شده نطفه اين‌چنين نيست كه اين ذرّات بعينها موجود باشند منتها از علم ما مستور باشند اينها تبديل مي‌شوند سخن از اشكال علمي نيست كه چه كسي مي‌تواند اين ذرّات را از هم جدا كند.

«والذي ينبغي أن يقال» آن مقداري كه مي‌تواند ذهن خود ما را آرام بكند در جريان دنيا البته راههاي فراواني دارد كه آن راههاي فراوان را ممكن است عده‌اي طي كنند ولي آن مقداري كه مي‌تواند ذهن را آرام بكند اين است كه ما همان طوري كه جريان دنيا را باور كرديم و براي ما حل شده است همين طور مي‌توانيم جريان معاد را هم حل كنيم و باور كنيم.

بيان ذلك اين است كه ما در دنيا بدني داريم و روحي اين بدن ما در طيّ هفت، هشت سال يا كمتر و بيشتر كلاً عوض مي‌شود اين‌چنين نيست كه اين ذرّات گوشت، پوست، استخوان اين همان ذرّات اوّليه دوران كودكي باشد كه تمام ذرّات بدن عوض مي‌شود آنهايي هم كه مي‌گويند بعضي از ذرّات مغز عوض نمي‌شود اين سخن ناصواب است منتها سرعت آنها بسيار بسيار ضعيف است محسوس نيست با ابزار كشف نمي‌كنند نظير اينكه سابقيها مي‌گفتند كه ستارهٴ زُحل و مانند آن اينهايي كه ما مي‌گوييم جزء ثوابت‌اند در برابر سيّارات اينها كه جزء سيّارات‌اند اگر ستاره‌اي را ما مي‌گوييم در فلك هشتم به اصطلاح سابقيها اينها جزء ثوابت‌اند نه يعني حركت ندارند بعضي از ستاره‌ها حركتشان كه يك دور بخواهند مدارشان را طي كنند سي هزار سال، چهل هزار سال يا كمتر و بيشتر طول مي‌كشد اين به رصد نمي‌آيد به ديد رصدبانان نمي‌آيد خيال مي‌كنند اينها ثابت‌اند براي اينكه اين رصدبان سي سال يا چهل سال يا كمتر و بيشتر زنده است و رصد مي‌كند اين نمي‌بيند كه مثلاً با ابزار رصدي كمترين تغيّري در فلان ستاره پيدا شده اين خيال مي‌كنند اينها ثابت‌اند مي‌گويند ما ثابت در فلكيّات نداريم همه ﴿كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ﴾[21] منتها بعضيها مدارشان روي چهل هزار سال، بعضيها پنجاه هزار سال، بعضي سي هزار سال كمتر و بيشتر طي مي‌كنند حركتشان. ذرّات بدن هم همين طور است از بس رقيق و دقيق است انسان خيال مي‌كند كه مثلاً اين خالي كه الآ‌ن پشت دستش است، پشت انگشتش است، كف دستش است اين همان خال دوران كودكي است در حالي كه چندين‌بار عوض شده است حالا اينكه عوض طبيعي.

حالا مسئلةٌ شرعيه اگر كسي در سنّ بيست سالگي سرقت كرده و در محكمه هم ثابت شد كه اين سرقت كرده آن وقت برابر ﴿السَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا﴾[22] دستش را قطع كنند اين فرار كرده بعد از مدت كوتاهي تصادف كرده دستش قطع شده فوراً كسي كه مرگ مغزي شده بود دستش هم گرم بود به اين دست پيوند زدند و گرفت بعد از شش ماه دست گرفت ولي اين شخص همچنان فراري است بعد مشكل كليه پيدا كرده كليه‌هاي او را عوض كردند، مشكل قلب پيدا كرد قلب او را عوض كردند، مشكل چشم پيدا كرد چشم او را عوض كردند در طيّ ده، بيست سال تمام اعضاي او به تدريج عوض شده از آن تصادفهايي كه كرده حالا بعد از بيست سال ديگر كه اين شخص سنّش به چهل سالگي رسيد اين دوباره گرفتار محكمهٴ شرع شد شارع مقدّس در محكمهٴ عدل با اين چه مي‌كند؟ اين مي‌تواند بگويد آقا اين دستم همان دست اوّلي نيست شما الآن مي‌خواهيد ﴿فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا﴾[23] بگوييد اين دست آن دست نيست يا اگر بخواهي من را تنبيه كني من اين بدنم آن بدن نيست يا عقلِ علمي يك، عُرف مساعد با عقل علمي دو، مي‌گويند بدن‌بودن بدن به نفس است هر جزيي را كه نفس قبول بكند مي‌شود بدن او چرا در فقه فتوا مي‌دهيم اگر كسي دستش قطع شده كسي كه در آستانهٴ مرگ مغزي بود دست او را با اين دست پيوند زدند يكي مسلمان بود، يكي كافر دست كافر را به دست مسلمان پيوند زدند تا اين دست نگرفت آن كافر اگر كافر حربي باشد خب نجس است اين نمي‌تواند وضو بگيرد، اما وقتي كه نفس اين دست را قبول كرد و گرفت اين دست مي‌شود پاك، مي‌شود با او وضو گرفت چرا فتوا بر اساس اين است؟ بدن هم همين طور است سرتاپاي بدن هم همين طور است بدن بودن بدن به وحدت نفس هر جزيي را كه اين نفس بپذيرد، بپروراند بدن اوست الآن در محكمهٴ عدل اسلامي مگر كسي مي‌تواند بگويد آقا اين دست غير از آن دست است شما اين دست را قطع نكنيد يا مي‌گويند دست اوست ديگر.

اين در دنيا براي ما هست همين را هم در آخرت مي‌شود حل كرد اين مقدار انسان را كمي آرام مي‌كند كه از آن گَزندگي ذهن به ‌در بيايد وقتي ما در دنيا چنين چيزي داريم كه بدن در قبال نفس نيست فرعِ نفس است، تابع نفس است هر چيزي را كه نفس بپذيرد بدن اوست اگر در دنيا اين را داريم، در محكمهٴ عدل هم همين را داريم، در فقه هم همين را داريم خب «فليكن المعاد كذلك» حالا راههاي ديگري، اسرار ديگري در علوم الهي فراوان است كه ما دسترسي نداريم ولي ما از اين فشار ذهن نجات پيدا مي‌كنيم كه وضع اين است. مي‌ماند مسئله رجعت و تناسخ.

پرسش: اگر خداوند در عالم برزخ بدن فلاني را مي‌گيرد در عالم قيامت هم بدن او را برمي‌گرداند اگر اين باشد كه مشكل حلّ است.

پاسخ: درست است ولي مناسب بايد باشد ولي بالأخره بدن او بايد باشد يا نه؟ بدني بايد باشد كه مناسب با فضاي آخرت است آخرت طوري است كه انسان ميليونها سال بماند اين بدن نمي‌پوسد، بيمار نمي‌شود و مانند اينها اين درست است اما بدن زيد بايد باشد يا نه؟ يك اشكال در اين است كه چگونه اين بدن هزارها سال مي‌ماند و نمي‌ميرد اين پاسخش اين است كه ذات اقدس الهي بدن مناسب برزخ را در برزخ، مناسب با معاد و حشر اكبر را در حشر اكبر عطا مي‌كند اين درست است اما اشكال ديگر اين است كه بدن زيد را بالأخره بايد به زيد بدهند يا نه؟ آن اشكالي كه بدن مناسب را خدا عطا مي‌كند آن پاسخ آن اشكال است كه چگونه بدن انسان ميليونها سال مي‌ماند؟ پاسخش اين است كه ذات اقدس الهي بدن هر عالَمي را مناسب آن عالَم خلق مي‌كند اين درست است اما اشكال كلامي اين است كه بالأخره بدن زيد را بايد به زيد بدهند يا نه؟ براي اينكه ما با اين بدن كار داريم اين بدن بايد شهادت بدهد هم دست بايد شهادت بدهد كه صاحبش فلان معصيت را كرده ﴿تُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾[24] بايد بدن زيد باشد تا شهادت بدهد ديگر، درست است بدن مناسب آ‌ن عالم است ولي تا بدن زيد نباشد كه شهادت نمي‌دهد كه اين ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَي أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم﴾[25] بعد بگويد ﴿وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْ‌ءٍ﴾[26] بالأخره بدن زيد بايد باشد كه شهادت بدهد زيد چه جنايتي كرده يا نه؟

اين اشكال دوم را اين مطلبي كه عرض شد مي‌تواند نرم بكند كه بالأخره بدن بودن بدن به اين است كه نفس بپذيرد اما خصوصيّاتش را «لست أدري» اما آن اشكال كه چگونه يك بدن ميليونها سال مي‌ماند، بله پاسخش اين است كه ذات اقدس الهي بدن دنيا را مناسب دنيا، بدن برزخ را مناسب برزخ، بدن حشر اكبر را مناسب حشر اكبر مي‌آفريند.

پرسش: ...با پاسخي كه شما فرموديد ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾[27] تقريباً باز بي‌پاسخ مي‌ماند.

پاسخ: چرا؟

پرسش: براي اينكه فرموديد كه براي هر نشئه‌اي بدن مناسب خودش هست و بعد فرموديد كه

پاسخ: بدنِ خود او بايد باشد. خودِ او، اين ضمير «شين» به نفس برمي‌گردد مادامي كه زيد اين بدن را قبول كرد بدن، بدن زيد است ما مگر در دنيا يك بدن ثابت داريم تا طلبكار باشيم؟ ما كه روزانه در حال تغييريم كه كسي كه هشتاد سال سن كرده هشت بار تمام ذرّات بدن او عوض شد حدّاقل، ما بدن ثابتي نداريم تا كسي بگويد بدن من، بدن من كجاست؟ هر چه را نفس من بپذيرد بدن اوست ما در دنيا مگر چطور حل مي‌كنيم همين مسئله محكمه اسلامي را چطور حل مي‌كنيم؟ همان مسئله فقهي را چطور حل مي‌كنيم؟ مگر ما يك بدن خاصّي را ارث برديم كه بگوييم اين بدن ماست ما در دنيا به چه چيزي مي‌گوييم بدن ما؟ آنكه روحِ ما بپذيرد و او را بپروراند همين ما يك ذرّات خاصّي به نام بدن خودمان نداريم هر چه در دنيا گفتيم آخرت حل است، هر چه در فقه گفتيم آنجا حل است، هر چه در محكمهٴ قضا گفتيم آنجا حل است الآن در محكمهٴ قضا هيچ عقلي مي‌تواند اشكال كند به محكمهٴ قضا كه آقا شما كه مي‌خواهيد دست اين سارق فراري بعد از بيست سال گرفتار شده را قطع كنيد اين دست آن دست نيست يا مي‌گويند دستش را قطع كن؟ هيچ فقيهي فتوا مي‌دهد كه اين دست نجس است براي اينكه دست كافري را به اينجا پيوند زدند گرفتند وقتي گرفتند، گرفت ما يك بدن ثابتي نداريم كه حقّ طِلق ما بشود بگوييم اين بدن ماست هر چه را نفس بپذيرد و بپروراند و او را تربيت كند بدن ماست، هر چه در دنيا گفتيم آن آخرت هم مسئله حل مي‌شود البته وجوه ديگري ممكن است باشد ولي اين مقدار كه از فشار ذهن كم بكند اين اثر را دارد.

مطلب ديگر همان فرق بين رجعت و تناسخ است. در جريان تناسخ اين است كه روح بدن را رها بكن اينها كه در پرانتز مطالعه كنيد اينها الفباي معاد است به حسب ظاهر آدم خيال مي‌كند كه مطلب عميق علمي است آنجا ما شش طايفه كرديم، اينجا هفت طايفه كرديم اين بحث تفسيري كه يك عده را سرگرم بكند علمي است خدا غريق رحمت كند سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي را به ايشان عرض كردند كه شما نه در اصول فلسفه از معاد بحث كرديد، نه در بدايه و نهايه از معاد بحث كرديد، نه در تعليقه اسفار فرمود هنوز فهم معاد روزيِ اين مردم نشده است كه اينها بفهمند معاد يعني چه؟ مرگ يعني چه؟ حيات يعني چه؟ خيال نكنيد اينها كه به عرضتان رسيد مطلبهاي عميق علمي است اينها چون نشنيديد خيال مي‌كنيد علمي است علم جاي ديگر است آدم وقتي وارد آن اشكالهاي نفس‌گير مي‌شود آنجا مي‌فهمد تازه بحث معاد چيست حالا اين پرانتز بسته فرمود هنوز روزيِ مردم نشده.

به هر تقدير جريان رجعت با جريان تناسخ فرقش اين است تناسخ كه مستحيل است آن است كه روح از اين بدن فاصله بگيرد به بدن ديگر تعلّق بگيرد يا هم‌سطح است مي‌شود نسخ يا نزولي است به بدن حيوان تعلّق مي‌گيرد مي‌شود مَسخ يا به بدن گياه و جماد تعلّق مي‌گيرد مي‌شود رَسخ و فَسخ. در كتابهاي كلامي اين اقسام چهارگانه مستحيل شد يعني نسخ و مَسخ و رَسخ و فَسخ گفتند مستحيل است.

اما در جريان رجعتْ روح به بدن خود شخص تعلّق مي‌گيرد نه به بدن ديگري اين مُرده زنده مي‌شود آنكه وجود مبارك عيساي مسيح(سلام الله عليه) گفت ﴿وَأُحْيِي الْمَوْتَي﴾[28] يعني روح همين شخص را به همين شخص برمي‌گردانم اين تناسخ نيست در رجعت تعلّق مجدّد روح زيد است به بدن زيد به همان معنايي كه گفته شد ولي در تناسخ اين است كه اين روح تعلّق بگيرد به بدن يك نوزاد و همهٴ آنچه را كه مي‌دانست از ذهنش رخت بربست از صفر شروع مي‌كند آن مي‌شود تناسخ اين مي‌شود رجعت حالا اينها كه ذهن مستشكلان ديروز و امروز هم بيش از اين حدّ نيست آنكه سيدناالاستاد مي‌فرمود هنوز فهم معاد روزيِ مردم نشده است نه اشكالاتش در ذهن منكران معاد است، نه توقّعش در ذهن معتقدان به معاد هر اشكالي را كه منكران معاد بكنند اعم از وثني و غير وثني پاسخش در قرآن هست بيش از اين اصلاً در ذهن آنها نمي‌آيد. قرآن كريم بعد از طرح همه اين مسائل مي‌فرمايد دست اينها خالي است اينها هيچ اشكال علمي ندارند اين در سورهٴ مباركهٴ «القيامه» كه قبلاً آيه‌اش اشاره شد به اين صورت بيان فرمود، فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ﴾[29] انسان خيال مي‌كند كه ما استخوانهايش چون اين مي‌گويد ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[30] ديگر ما استخوانهايش را جمع نمي‌كنيم؟ اين چه اشكالي است ﴿بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾[31] ما اين سرانگشت اين خطوط سرانگشت، خطوط ريز و درشت سرانگشت اين انگشت مُهر انگشت مُهر كه مي‌كنند براي آن است كه هيچ انگشتي شبيه انگشت ديگر نيست در اين هفت ميليارد همان طوري كه ﴿وَاخْتِلاَفُ الْسِنَتِكُمْ﴾ آيه است ﴿وَأَلْوَانِكُمْ﴾[32] آيه است، «واختلاف بنانكم» آيه است فرمود ما اين بَنان هر كسي، سرانگشت هر كسي را دوباره مي‌توانيم مثل اول بسازيم ديگر ما ساختيم ديگر ما كه فراموش نكرديم چطور ساختيم كه ﴿وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيّاً﴾[33] ما بَنانشان را دوباره برمي‌گردانيم چه رسد به عِظام اينها مشكل علمي ندارند لكن مشكلشان در جاي ديگر است ﴿بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾ پس اينها هيچ شبهه علمي ندارند عمده شهوت عملي است ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[34] اين مي‌خواهد جلويش باز باشد اين به اصطلاح خطّ قرمز را قبول نمي‌كند. معاد يك خطّ قرمز است ديگر بالأخره آدم مسئول است در برابر كارها ديگر و ذات اقدس الهي قبل از اينكه ما را به بگير و ببند بترساند، به ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[35] بترساند ما را به حيا دعوت كرده فرمود: ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾[36] اين در سورهٴ مباركهٴ «علق» است ديگر «علق» هم از عتايق سُوَر قرآني است ديگر قبل از اينكه ساير آيات جهنم و امثال جهنم نازل بشود ما را به حيا دعوت كرد حالا اگر حيا اثر نكرد آن‌گاه بگير و ببند شروع مي‌شود فرمود انسان نمي‌داند كه خدا او را مي‌بيند؟! ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾ اين اساس دين است. الآن اينجا فرمود كه ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ اين مي‌خواهد جلويش باز باشد ديگر حالا يا از آن طرف شبهه مي‌كند يا از اين طرف شبهه مي‌كند اين چه شبهه است در برابر قدرت مطلق چه شبهه است گاهي ذات اقدس الهي مي‌فرمايد شما كه قبول داريد خداي سبحان بشر را اول آفريده اعادهٴ بشر بعد از خلقت اوّلي آسان‌تر از اول است ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾[37] بعد فوراً براي تفهيم مخاطبان مي‌فرمايد: ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾[38] فرمود: ﴿للهِ الْمَثَلُ الأعْلَي﴾[39] ما اين را به عنوان جدال و براي فهم شما گفتيم، گفتيم اين كار براي خدا آسان‌تر است خداي سبحان آسان و آسان‌تر ندارد كه قدرت اگر نامتناهي شد يك، برابر اراده كار مي‌كند نه برابر حركات دست و پا دو، يكي آسان باشد يكي آسان‌تر ندارد كه.

دوتا نمونه قرآن كريم ذكر مي‌كند يكي مشكل‌ترين كارهاي عالم است، يكي هم آسان‌ترين كارهاي عالم فرمود هر دو براي ما يكي است آنكه آسان‌ترين كارها براي عالم است اينكه آدم سايه را جمع بكند، خب سايه كه سنگين نيست تا آدم سايه را بخواهد جمع بكند سخت باشد كه سايه يك مرز بين نور و ظلمت است اين ظِلّ نمي‌گذارد نور به آن منطقه برسد مي‌شود سايه فرمود: ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَي رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَلَوْ شَاءَ لَجَعَلَهُ سَاكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً ٭ ثُمَّ قَبَضْنَاهُ إِلَيْنَا قَبْضاً يَسِيراً﴾[40] اگر يَسير به معناي آسان باشد نه تدريج فرمود ما اين سايه را به آساني جمع مي‌كنيم. جمع از سايه آسان‌تر ما ديگر چيزي نداريم در عالم كه براي اينكه شيء وجودي ندارد.

آن كاري كه از او سنگين‌تر در عالم نيست كلّ تغيير عالم است كلّ عالم را آدم به هم بزند دوباره بسازد اين مي‌شود حشر اكبر اگر ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾ بشود، اگر ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[41] بشود كلّ اين نظام سپهر و زمين را بخواهد به هم بزند دوباره بسازد كاري از اين سنگين‌تر فرض ندارد كه فرمود: ﴿حَشْرٌ عَلَيْنَا يَسِيرٌ﴾[42] اين نزد ما آسان است ما كلّ اين عالم را به آساني به هم مي‌زنيم دوباره مي‌سازيم.

در برابر قدرت مطلقه فرقي بين آن كار سنگين و اين كار آسان نيست فرمود اگر من يك وقت گفتم اگر خدا بار اول انجام داد ﴿وَهُوَ أَهْوَنُ عَلَيْهِ﴾[43] اعاده، آسان‌تر از آفرينش اول است اين براي توجيه شماست ﴿وَلَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلَي﴾[44] مبادا خيال كنيد يكي آسان است، يكي آسان‌تر اصلاً چنين نيست هر دو نزد خداي سبحان يكسان است.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] ق/سوره50، آیه15.
[2] زمر/سوره39، آیه51.
[3] واقعه/سوره56، آیه60.
[4] طه/سوره20، آیه55.
[5] ابراهیم/سوره14، آیه48.
[6] زمر/سوره39، آیه67.
[7] طه/سوره20، آیه105.
[8] طه/سوره20، آیه105 ـ 107.
[9] طه/سوره20، آیه105.
[10] ق/سوره50، آیه22.
[11] . الكافي، ج6، ص286.
[12] طه/سوره20، آیه55.
[13] ابراهیم/سوره14، آیه48.
[14] نساء/سوره4، آیه82.
[15] . ر.ك: التوحيد [صدوق]، ص268 ـ 269.
[16] زمر/سوره39، آیه42.
[17] سجده/سوره32، آیه11.
[18] انعام/سوره6، آیه61.
[19] انفال/سوره8، آیه50؛ سورهٴ محمد، آيه 27.
[20] نحل/سوره16، آیه32.
[21] انبیاء/سوره21، آیه33.
[22] مائده/سوره5، آیه38.
[23] مائده/سوره5، آیه38.
[24] یس/سوره36، آیه65.
[25] یس/سوره36، آیه65.
[26] فصلت/سوره41، آیه21.
[27] طه/سوره20، آیه55.
[28] آل عمران/سوره3، آیه49.
[29] سوره قيامت، آيه 3.
[30] یس/سوره36، آیه78.
[31] سوره قيامت، آيه 4.
[32] روم/سوره30، آیه22.
[33] مریم/سوره19، آیه64.
[34] سوره قيامت، آيه 5.
[35] حاقه/سوره69، آیه30.
[36] علق/سوره96، آیه14.
[37] روم/سوره30، آیه27.
[38] روم/سوره30، آیه27.
[39] نحل/سوره16، آیه60.
[40] فرقان/سوره25، آیه45 ـ 46.
[41] زمر/سوره39، آیه67.
[42] ق/سوره50، آیه44.
[43] روم/سوره30، آیه27.
[44] روم/سوره30، آیه27.