87/01/18
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 49 الی 52
﴿وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً﴾﴿49﴾﴿قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً﴾﴿50﴾﴿أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَي هُوَ قُلْ عَسَي أَن يَكُونَ قَرِيباً﴾﴿51﴾﴿يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً﴾﴿52﴾
چون سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در مكه نازل شد و عناصر محوري سُوَر مكّي اصول دين است گرچه خطوط كلّي فقه و اخلاق و حقوق را هم رعايت ميكند و بخشهاي مربوط به توحيد و نبوّت تا حدودي اشاره شد جريان معاد را در اين قسمت مطرح ميكند.
شبههاي كه يا شبهاتي كه دامنگير منكران معاد بود بخشي به مبدأ قابلي برميگشت كه انسان وقتي خاك شد خاك ديگر قابل حيات جديد نيست. بخشي به مبدأ فاعلي برميگردد كه چه كسي توان آن را دارد كه خاك را دوباره انسان كند گاهي باز به مبدأ فاعلي برميگردد كه اگر سخن از زندهكردن يك مُرده باشد با قدرت فاعل حل ميشود اما در حشر اكبر كه ﴿إِنَّ الْأَوَّلِينَ وَالآخِرِينَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَي مِيقَاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾[1] ذرّات ابدان در عالم پراكندهاند، مخلوطاند تشخيص اينكه فلان ذرّه جزء بدن زيد بود و فلان ذرّه جزء بدن عمرو بود چگونه ممكن است اين به لحاظ مبدأ فاعلي از نظر علم برميگردد.
پس سه طايفه از آيات ناظر به سه شبهه است يكي راجع به قابليّت قابل، يكي ناظر به قدرت فاعل، يكي ناظر به علم فاعل اينها تقسيمهاي اوّلي بود آنچه كه مربوط به قابليّت قابل برميگردد يعني شبههاي است كه ناظر به اين است كه وقتي انسان مُرد و پوسيد اين پوسيده ديگر قابل حيات جديد نيست آن هم پنج، شش طايفه از آيات است كه گاهي ناظر به اصل مرگ است كه مُرده چگونه زنده ميشود اين يك، گاهي ناظر به تقطيع است اين مُردهاي كه اجزاي بدنش تكّهتكّه شد و جدا شد چگونه زنده ميشود اين دو، گاهي ناظر به اين است كه وقتي تمام اين گوشتها از بين رفت فقط استخوان خالي مانده است چگونه زنده ميشود سه، گاهي ناظر به اين است كه اگر اين استخوان پوك شده است به صورت رُفات و شكسته درآمده است چه كسي زنده ميكند اين چهار، گاهي به اين صورت است كه اگر اين استخوانها پورد شده است، نه تنها پوك شده و شكسته ميشود پودر شده است و نرم شده است چگونه زنده ميشود اين پنج، گاهي شبهه اين است كه اگر اين پودرها برگشت به حالت خاك درآمده تراب شده چه كسي آنها را زنده ميكند اين شش، اين شش طايفه و مانند آن راجع به اين است كه چگونه اين بدن دوباره زنده ميشود؟
گاهي ميگويند كه ﴿ءَإِذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ﴾[2] ما وقتي مُرديم دوباره مُرده را زنده ميكنند گاهي ميگويند ﴿يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾[3] كه از تمزيق و تقطيع و تكّهپاره شدن خبر ميدهند، گاهي سخن از عِظام و ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ﴾[4] خبر ميدهند، گاهي سخن از رُفات و تكّهشدن و پارهشدن همين استخوانها خبر ميدهند، گاهي از رَميم و پودرشدن همين استخوانها خبر ميدهند، گاهي از آن بخش پاياني كه به صورت تراب است ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[5] خبر ميدهند. اين شش طايفه البته حصر نيست شبهات ديگري هم ممكن است در همين زمينه ارائه بشود اينها بخش اول است كه مربوط به قابليّتِ قابل است.
ذات اقدس الهي در اينگونه از موارد ميفرمايند اين قابليّتهاي ششگانه را كه شما شمرديد كه گفتيد اينها قابل حيات مجدّد نيست اگر فرض كنيد همين خاكها به صورت معدن دربيايد، به صورت سنگ دربيايد چون اين سنگ همان خاكي بود كه بالأخره در اثر بارش باران و تابش آفتاب و گذشت قرون بعد شده سنگ، بعد شده معدن اينكه گفتند «لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن» همين است ديگر اين خاك است و آن باران است و آن چسبندگي است و تابش چند قرنهٴ آفتاب اين يكجا را لعل ميكند در بدخشان كوههاي افغان، يكجا را هم عقيق يمن ميكند در كوههاي يمن بالأخره همين خاك است كه به صورت سنگ درميآيد.
فرمود شما اين شش طايفه را گفتيد هفتمي را هم بگوييد همين طور است، هشتمي را هم بگوييد همين طور است ﴿قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ﴾ يك فلز سنگينتر بشويد كه قبول آنها نسبت به حيات از اين شش امري كه شما گفتيد دشوارتر است اگر همهٴ اينها را فرض كنيد آن ششتايي كه شما گفتيد اين دوتايي كه ما اضافه كرديم شده هشتتا آن ﴿خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ﴾ كه نُهمي است كه نسلهاي آينده ممكن است كشف بكنند نُهتا همهٴ اينها در برابر قدرت بيكران الهي يكسان است نه اينكه يكي آسان است و ديگري آسانتر همه اينها در برابر قدرت الهي يكسان است الآن شما وقتي بخواهيد با اراده كار كنيد فرقي ندارد كه شما يك قطره آب را بخواهيد تصوّر كنيد در درون ذهنتان با اراده ايجاد كنيد يا دريايي را. كار ارادي كه به صِرف اراده انجام ميشود نه با حركت اعضا و جوارح آن دشوار نيست كه يكي آسان باشد يكي آسانتر اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه شما همان طور خودكار اشكال كرديد گفتيد ما وقتي كه استخوان شديم، ما وقتي پوسيديم خيال ميكنيد خودتان استخوان ميشويد؟ خيال ميكنيد خودتان ميپوسيد؟ كسي هست شما را استخوان بكند، كسي هست شما را بپوساند پوساندن شما در اختيار شما نيست تا شما بگوييد ﴿كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً﴾ از اين ﴿كُنَّا﴾، ﴿كُنَّا﴾ اگر ميگوييد ﴿كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً﴾ به خيال خودتان كه شما ميگوييد ما وقتي استخوان شديم خير شما را استخوان ميكنند ما وقتي خاك شديم خير شما را خاك ميكنند مگر ميشود حركت بيمحرّك باشد؟ مگر انسان خودبهخود ميپوسد؟ مگر انسان خودبهخود خاك ميشود؟
اولاً در اشكال بايد مواظب باشيد نگوييد كه ما وقتي پوسيديم، ما وقتي خاك شديم اگر اين است ميگوييم شما وقتي كه سنگ باشيد، شما وقتي كه آهن باشيد ﴿قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ﴾ اينكه در كتابهاي ادبي يا بعضي از بخشهاي اصول ملاحظه فرموديد كه امر گاهي براي تعجيز است از همين قبيل است، خب اين نحوهٴ تعديل مخاطبان است كه مواظب باشند چطور حرف بزنند و چطور اشكال بكنند ﴿قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ﴾ اين هر چه باشيد قابل حياتيد.
آن وقت اشكال بعدي اينها، سؤال بعدي اينها آن است كه چه كسي ما را زنده ميكند؟ در بخش پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده است ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[6] در مورد آيه محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده است ﴿مَن يُعِيدُنَا﴾ چه كسي ما را دوباره برميگرداند اين اعاده همان حيات است آن حيات سورهٴ «يس» همين اعاده است «قل من يعيدنا» كه سؤال از مبدأ فاعلي است كه چه قدرتي ﴿قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ ديگر شما كه هيچ نبوديد خدا شما را به اين صورت درآورد، گاهي ميفرمايد انسان ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[7] گاهي ميفرمايد انسان پَستتر از مَني يُمنيٰ و اصلاً قابل ذكر نبود ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[8] يعني «قابلاً للذكر» اين دو مرحله، پس مرحلهٴ ﴿مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾ بود يك، پايينتر از او ﴿لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ بود دو، پايينتر از همه اصلاً شيء نبود به وجود مبارك زكريا فرمود: ﴿وَقَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[9] اين ﴿شَيْئاً﴾ خبر نيست اين «كان»، «كان» تامّه است يعني تو چيزي نبودي، اين «ليس»، «ليس» تامّه است ولو اگر به يك اديب بدهي ميگويد آن «أنت» اسمش است و «شيئاً» خبرش است ولي وقتي به حكيم بدهيد ميگويد اين ﴿شَيْئاً﴾ تميزش است، نه خبر اين «ليس»، «ليس» تامّه است نه «ليس» ناقصه تو چيزي نبودي بعد به مرحلهاي رسيدي كه چيز قابل ذكر نبودي برابر سورهٴ «نبأ» بعد شدي مَني يُمنيٰ بعد هم به اين صورت درآمدي شما را به اين صورت درآوردند.
خب، اگر ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾ بعد هم ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[10] بعد هم حدّاكثر اين است كه ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[11] بعد به اين صورت شما را درآورديد دوباره كه آسانتر است كه، پس اگر ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ﴾ است، ﴿قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾، اگر ﴿مَن يُعِيدُنَا﴾ است ﴿قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ ميماند مشكل علمي كه سخن در احياي ميّت نيست، سخن در احياي موتاست كه اين اجزا به هم پراكنده ميشود اين هم علم ذات اقدس الهي نامحدود است كه ﴿لاَ يَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ﴾[12] آن چهار بخشي كه در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» بود كه در بحث ديروز گذشت كه نه ريزي، نه دوري، نه تاريكي، نه بستگي هيچ كدام از اين موانع اربع مانع علم ذات اقدس الهي نيست بگو اگر باشد ﴿وَإِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ﴾ ﴿فَتَكُن فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ﴾[13] يا ﴿فِي صَخْرَةٍ﴾ ﴿يَأْتِ بِهَا اللَّهُ﴾ اين هم يك مطلب.
بعد از اينكه اين مراحل را گذراند ذات اقدس الهي ميفرمايند اينها چندتا گِير اساسي دارند اولاً اينها نميدانند كه «الانسان ما هو» ثانياً نميدانند «الحياة ما هي»، «الموت ما هو» رابعاً هم نميدانند «المعاد ما هو» منشأ اشكالات يادشده اين است كه اينها اصلاً صورت مسئله را گُم كردند اينها نه انسان را شناختند، نه مرگ را شناختند، نه حيات را شناختند، نه معاد را شناختند آن وقت تند تند اشكال ميكنند اينها خيال ميكنند انسان همين است كه ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[14] همين است در حالي كه ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[15] اما ﴿فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[16] آن روحالله را اينها درك نميكنند آن حقيقت مجرّد را نميبينند خيال ميكنند انسان همين است كه در تالار تشريح هست و بعد ميرود سردخانه ما برايشان تفسير ميكنيم كه انسان بدني دارد مادّي، روحي دارد مجرّد و مرگ عبارت از پوسيدن بدن نيست يك، مرگ عبارت از فاصلهٴ بين روح و بدن است دو، چون بدن را روح اداره ميكند و اين قَيّم و سرپرست فاصله گرفته است اين بدن ميپوسد سه، و انسان هرگز نميميرد چهار، موقّتاً بين بدن و نفس فاصله است پنج، دوباره ما جمع ميكنيم شش. قرآن كريم مرگ را معنا كرده، حيات را معنا كرده، انسان را معنا كرده، معاد را هم معنا كرده فرمود انسان همين بدن مادي نيست اين گوشهاي از اوست.
در سورهٴ مباركهٴ «سجده» اشكال ديگري را نقل ميكنند ميگويند ما وقتي كه مُرديم از بين ميرويم ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ﴾[17] ما گُم ميشويم در زمين ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[18] قرآن كريم جواب ميدهد كه هيچ چيز اصلاً مرگي نيست مرگ يعني فاصلهٴ روح و بدن ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾[19] چه كسي مُرده؟ چه كسي ميميرد؟ چه كسي نابود ميشود؟ يك فاصله موقّت چند روزه است بين روح و بدن شما كه فوت نداريد شما وفات داريد ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾ تمام حقيقت شما را آن فرشتهٴ مرگ(سلام الله عليه) قبض ميكند چون در دست ماييد در زمين نميرويد، گُم نميشويد بدن شما البته ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاكُمْ وَفِيهَا نُعِيدُكُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي﴾[20] اين براي بدن شماست، اما حقيقت شما، هويّت شما آنكه مسئول است او بايد جواب بدهد، او بايد سؤالها را پاسخ بدهد او اصلاً در زمين نميماند تمام حقيقتش نزد ماست ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾[21] اين مَلك موكَّل كه مستقيماً وجود مبارك عزرائيل(سلام الله عليه) است و زيرمجموعه فراواني دارد اينها شما را قبض ميكنند اگر اوحدي از مؤمنان بخواهند رحلت كنند خود خدا قبض ميكند ﴿اللَّهُ يَتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا﴾[22] آنكه ميگويد «روزي رُخش ببينم و تسليم وي كنم» نصيب همه نيست شايد در ميليونها نفر يك نفر پيدا بشود كه خداي سبحان مستقيماً روح او را قبض بكند اكثري مردم را زيرمجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) قبض روح ميكنند، آن خواص را خود عزرائيل(سلام الله عليه) آن اخص را ذات اقدس الهي قبض روح ميكند اگر سعادت نصيب آدم بشود كه عزرائيل(سلام الله عليه) قبض روح بكند كه «كفي به شرفاً و فخرا» اما غالب ماها گرفتار ﴿إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾[23] هستيم زيرمجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) اين ملائكه هستيم كه احياناً برخي از اينها گرفتار غِلاظ شداد بودن هستند يا ما گرفتار غلاظ و شداد بودن اينهاييم.
بنابراين فرمود شما مرگ را نشناختيد براي اينكه انسان را نشناختيد انسان ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[24] دارد و ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾[25] دارد كه شما از ﴿نَفَخْتُ فِيهِ مِن رُوحِي﴾ غافليد وقتي انسان را نشناختيد معناي حيات را هم نميدانيد دين شما را زنده ميكند براي اينكه ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾[26] شما الآن مردهايد ما داريم شما را زنده ميكنيم با دين اين دو بخش، چون انسان را نشناختيد حيات را هم نميدانيد زندگي را هم نميدانيد چيست چون حيات هم نميدانيد، مرگ را هم نميدانيد چيست خيال ميكنيد مرگ، فوت است مرگ فوت نيست وفات است اين وفات بارها عنايت كرديد كه «تاء» جزء كلام نيست زايد است اصلش وفاست استيفا و توفّي اين كلمات مشترك جامعش آن اخذ تام است اگر كسي سخنراني به موقع كرده، جامعالأطراف مقاله نوشته، جامعالأطراف كتاب نوشته، حقوق خودش را جامعالأطراف گرفته ميگويند استيفا كرده، مقاله او مستوفاست، سخنراني او مستوفاست يعني چيزي را كم نكرده مرگ استيفاست چيزي از ما در زمين نميماند نه اينكه قدري در زمين ميماند، قدري دست فرشتهها ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[27] .
اين حرفهاي نو بود و افق جديد بود كه قرآن به روي مردم عموماً و مشركان حجاز خصوصاً باز كرده است كه «الإنسان ما هو»، «الحياة ما هي»، «الموت ما هو» اينها را معنا كرده بعد مطلب چهارم را تشريح كرد كه معاد رجوع به دنيا نيست ما كلّ دنيا بساطش را برميچينيم دنيايي نميماند تا اينها دوباره برگردند كه ﴿وَالْأَرْضُ جَمِيعاً قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ﴾[28] ميشود، ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِيَّاتٌ بِيَمِينِهِ﴾[29] ميشود، ﴿إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ﴾[30] ميشود، ﴿إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ﴾[31] ميشود كلّ اين نظام كيهاني اوضاعش برچيده ميشود دنيايي نميماند تا اينها برگردند به دنيا كه شما مستقيماً به طرف معاد ميرويد معاد را معنا كرده.
پرسش: ...
پاسخ: بله، حالا آن هم به خواست خدا در ذيل همين كه ﴿فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَي هُوَ قُلْ عَسَي أَن يَكُونَ قَرِيباً﴾ انشاءالله اين جمله ﴿قَرِيباً﴾ كه در همين آيه است مطرح شد آن سؤال هم پاسخ داده ميشود، خب.
بنابراين معاد را معنا كرده كه رجوع به وطن اصلي است از آنجا كه آمديم بايد برگرديم به جايي برميگرديم كه از آنجا آمديم ما كه اهل دنيا نيستيم كه دنيا براي ما يك معبر است گذشته از اينكه اين معبر بساطش برچيده ميشود دنيايي نميماند كه ما دوباره برگرديم دنيا.
مشكل آنها اين بود كه خيال ميكردند جز دنيا عالم ديگري نيست يك و خيال ميكردند انبيا(عليهم السلام) كه از حيات بعد از موت خبر ميدهند يعني حيات مجدّد در دنيا اين دو، لذا ميگفتند ﴿فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[32] به انبيا ميگفتند اگر حيات بعد از مرگ حق است خب پدران ما را زنده كنيد اين شبهه از ديرزمان بود در زمان اُمم پيشين و انبياي قبلي(عليهم السلام) ميگفتند تا برسد به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بنابراين آن افقهاي جديدي كه قرآن باز كرده است تفسير انسان است كه «الانسان ما هو» تفسير حيات است كه «الحياة ما هي» تفسير موت است كه «الموت وفاتٌ لا فوت» تفسير معاد است كه رجوع الي الدنيا نيست بلكه رجوع الي الله است اينها را معنا كرده بعد ديگر مسئله تناسخ و امثال تناسخ را خودبهخود حلشده ميداند ميفرمايد شما دوباره به دنيا برنميگرديد كه حالا به بدن انسان يا به بدن حيوان يا به بدن گياه يا به بدن جماد برگرديد، نه نسخ، نه فسخ، نه مَسخ، نه رَسخ هيچ كدام از اينها نيست شما مرتب هجرت ميكنيد، مرتب داريد ميرويد ديگر از فعل به قوّه برنميگرديد.
اگر مرگ رجوع الي الله هست و اگر نفس اصلاً نميميرد و اگر مرگ فاصله بين بدن و روح است و در اين فاصله نفس به تمام حقيقتها كه هويّت انسان است در دست فرشتگان(سلام الله عليهم) قرار دارد پس سخن از ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا﴾[33] نيست، سخن از پوسيدن و رُفات و رَميم و تراب و امثال ذلك نيست حالا اين آيات يكي پس از ديگري بخوانيم تا اين دستهبنديهاي ارائه شده هر كدام جاي خودش را پيدا كند.
در آيه محلّ بحث فرمود: ﴿وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً﴾ بعد ﴿وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً﴾ ما دوباره زنده ميشويم. قرآن كريم به آنها طرز اشكال و سؤال را ياد داد فرمود اين ﴿كُنَّا﴾، ﴿كُنَّا﴾ ميگوييد مثل اينكه خودتان ميميريد، خودتان عِظام ميشويد، خودتان رُفات ميشويد اين چه تعبيري است؟ اگر آن است ﴿قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً﴾ گمان شما كه شما خودتان خاك ميشويد حالا فرض كنيد خودتان سنگ شديد، خودتان آهن شديد يا فلزي سختتر و متصلّبتر از آهن شديد اين قابليّت هست ﴿قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً﴾ يا يك فلزّ ديگري كه از اينها سنگينتر است ﴿أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ﴾، پس اشكال مبدأ قابلي برطرف ميشود.
بعد ميرسد به مبدأ فاعلي ﴿فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا﴾ اين ﴿مَن يُعِيدُنَا﴾ ناظر به مبدأ فاعلي است نظير ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[34] كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده ﴿فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا﴾ اين همان جدال احسن است كه وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[35] پيغمبر هم جدال احسن كرد آن وقت بخش پاياني سورهٴ «يس» را ذكر كرد اين هم ميشود جدال احسن، جدال احسن آن است كه مقدّماتش حق و معقول باشد اولاً، مقبول و مورد پذيرش مخاطب باشد ثانياً، اگر حق نباشد ميشود مِراي باطل فرمود پيغمبر جدال كرد به شهادت آيه پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» اين هم همان است.
﴿قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آنگاه اگر سخن از شبههٴ فاعلي از نظر علم است همان بخشهاي چهارگانه سورهٴ مباركهٴ «لقمان» است كه پاسخ داده شد. حالا برسيم به قبل از اينكه تتمّه آيه معنا بشود به ساير مطالبي كه قرآن كريم به عنوان افق جديد براي آنها روشن كرده است.
آنها فكر ميكردند انسان با مردن نابود ميشود در سورهٴ مباركهٴ «سجده» آيه ده و يازده اين سؤال و جواب مطرح است ﴿وَقَالُوا أ إَِذَا ضَلَلْنَا في الْأَرْضِ﴾ «ضلّ في الأرض» يعني گُم شد ﴿أَءِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ قرآن كريم ميفرمايد اينها شبههاي ندارند اينها نميخواهند معاد را قبول كنند ﴿بَلْ هُم بِلقَاءِ رَبِّهِمْ كَافِرُونَ﴾ چرا؟ براي اينكه شما در جواب اينها بگو چه چيزي گُم شده؟ چه كسي گُم شده؟ و چه كسي گُم كرده؟ ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم﴾ شما فوت نميكنيد وفات داريد وفات يعني تمام حقيقت شما دست فرشته است اين معني توفّي است ديگر ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾ از طرف من وكيل است من او را وكيل كردم تمام حقيقت شما را بگيرد تحويل من بدهد اينها هم ميدهند ديگر چيزي از شما زمين نميماند نه اينكه بعضي از شماها گُم ميشويد يك گوشهاش گُم ميشود يك گوشهٴ ديگر را به من ميدهد اينكه توفّي نشد ﴿قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ﴾ بعد تا اينجا كار اوست از آن به بعد كار من است كه از دست او تحويل ميگيرم به لقاي خودم بازميآورم ﴿ثُمَّ إِلَي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾.
پس سخن از گُمشدن و كمشدن و مجهولشدن نيست آن هم كه فرعون به وجود مبارك موساي كليم گفت كه اُمم گذشته چه چيزياند فرمود: ﴿فِي كِتَابٍ لاَّ يَضِلُّ رَبِّي وَلاَ يَنسَي﴾[36] درباره مردههاي گذشته سخن ميگويي اينها در ديوانياند، در دفترياند دفتر تكوين الهي كه ذات اقدس الهي نه گُم ميكند، نه فراموش ميكند همه آنجا حاضرند.
در بخشهاي ديگر مشكل آنها اين بود كه خيال ميكردند همان طوري كه انسان همين بدن است، جهان هم همين دنياست هم در انسانشناسي اينها يك گوشه را شناختند بقيه را نميدانند، هم در جهانشناسي يك گوشه را شناختند بقيه را نميدانند ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّي عَن ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾[37] اينها علمشان يك مقدار پول خُرد است همين اين مبلغ را دارند هم در انسانشناسي فقط بدن را ميدانند، هم در جهانشناسي فقط دنيا را ميدانند اين يك پول خُرد است اينكه علم حساب نميشود ﴿ذلِكَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ اينها ﴿يَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾[38] .
در سورهٴ مباركهٴ «دخان» مشكل اينها را مطرح كرد البته اين مشكل مشترك است بين مشركان حجاز و ملحدان چه كمونيستها و ماركسيستها و امثال اينها و چه مشركان. يك بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد در نهجالبلاغه كه وضع جهان معاصر را، معاصر بعثت رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تشريح ميكند ميگويد وقتي حضرت مبعوث شد كه أهل الأرض و أهل العالم داراي مذاهب مشتّت، اهوال فراوان متفرّق بودند بعضي ملحد بودند، بعضي مشرك بودند، بعد مشبّه بودند، بعضي مجسِّم بودند و وجود مبارك حضرت با اين افراد در جهان بايد روبهرو بشود اينها را اصلاح كند پس تنها مشركان حجاز نبود.
در سورهٴ مباركهٴ «دخان» و همچنين «جاثيه» اين دوتا شبهه مطرح است در سورهٴ مباركهٴ «دخان» آيه 33 به بعد اين است ﴿إِنَّ هؤُلاَءِ لَيَقُولُونَ ٭ إِنْ هِيَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولَي﴾ يكبار ميميريم و تمام ميشود ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُنشَرِينَ﴾ نشوري در كار نيست بعد از مرگ خبري نيست، چرا؟ چون اگر بعد از مرگ خبري بود مُردهها زنده ميشدند خب پدران ما زنده ميشدند شما ميگوييد خدا زنده ميكند، خب پدران ما را زنده بكند ﴿فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ اينها خيال ميكردند كه جريان معاد رجوع الي الدنيا است چون غير از دنيا جاي ديگر كه نميشناختند كه بعد ميفرمايد كه ﴿أَهُمْ خَيْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَكْنَاهُمْ إِنَّهُمْ كَانُوا مُجْرِمِينَ﴾ برهان مسئله هم اين است كه ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ ٭ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ هم قضيه سالبه را بيان كرده كه ما كار عبث نميكنيم، هم قضيه موجبه را تبيين كرده كه كار ما هدفمند است ما خلق بكنيم يك عده بخورند، بياشامند هر كه هر چه كرد، كرد و يك حساب و كتابي نباشد در عالم اين شدني نيست اين همه آراي مختلف، افكار مختلف، مكاتب مختلف يك روز نباشد بالأخره روشن بشود حق با چه كسي است؟ آنها كه آدمهاي خوبياند ولي مكتبهاي گوناگون دارند يك روز بايد معلوم بشود، آنهايي كه بعضيها ظالماند بعضيها مظلوم روزي بايد باشد كه عدل الهي مشخص بشود وگرنه هر كه هر چه گفت، گفت هر كه هر چه كرد، كرد ميشود عالم پوچ كه فرمود ما بازيگر نيستيم يك، اين عالم هم صدر و ساقهاش حق است اين دو، پس بايد به مقصد برسد ديگر كه همه اختلافات برطرف بشود هم اختلاف مِلل و نِحل برطرف بشود، هم اختلاف متخاصمان رخت بربندد.
﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا لاَعِبِينَ﴾ اين سالبه، ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ اين موجبه منتها اكثر مردم نميدانند اينها كه دست به خودكُشي ميزنند همين است ديگر ميگويند ما به پوچي رسيديم خيال ميكنند عالم همين است اينها هم به مقصد نرسيدند ميگويند چرا ما بمانيم در حالي كه اين مَعبر است، اين قنطره است «ما الموت الا قنطره» كه «تَعبُر بكم»[39] از دنيا به آخرت.
در سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» هم آيه 24 و 25 اين هم همين طور است فرمود: ﴿وَقَالُوا مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحيٰا﴾ همين طور يك عده زنده ميشوند يك عده ميميرند مبدأ فاعلي هم در كار نيست گذشت روزگار ما را كهنه ميكند ﴿وَمَا يُهْلِكُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ ميفرمايد: ﴿وَمَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ﴾ اين سخن آنها بر اساس علم نيست، عالمانه حرف نميزنند فقط گمان ميكنند در مسائل جهانبيني ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا يَظُنُّونَ﴾ ﴿إِنَّ الظَّنَّ﴾ هم كه ﴿لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾[40] .
اما ﴿وَإِذَا تُتْلَي عَلَيْهِمْ آيَاتُنَا﴾ ادله شفاف ما بر آنها خوانده بشود ﴿مَّا كَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[41] ما وقتي جريان معاد و حكمت الهي و عدل الهي را مطرح ميكنيم ميگوييم حتماً حيات بعد از مرگ حق است ميگويند اگر هست پدران ما را زنده كنيد خيال ميكنند معاد در دنياست، معاد رجوع به دنياست ﴿قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾ در جواب اينها بگو ﴿قُلِ اللَّهُ يُحْيِيكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يَجْمَعُكُمْ إِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[42] اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ يعني بالضروره قيامت نه ممكنالوقوع است، نه خدا ميتواند الاولابد خدا ميكند چون خودش فرمود اين امر ضروري است. ﴿وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ ٭ وَلِلَّهِ مُلْكُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَيَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يَوْمَئِذٍ يَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ ٭ وَتَرَي كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً﴾[43] كه برخي از آثار قيامت را ذكر ميكند.
مطلب مهمتري كه قرآن كريم به عنوان يك افق جديد به روي جهانيان باز ميكند مخصوصاً مشركان حجاز همان تجرّد روح است وقتي اين مسئله مطرح بشود ديگر شبهه تناسخ و امثال ذلك مطرح نيست. در آيه ده سورهٴ مباركهٴ «سجده» فرمود شما نميميريد كه شما اين بدنتان را ميگذاريد تمام حقيقتان را فرشتههاي مأمور تحويل ميگيرند فعلاً با بدن مثالي ميرويد در «حُفرة من الحُفر النيران» يا انشاءالله «في روضة من رياض الجنة» دوباره برميگرديد به آن حالت اوّلي چيزي از شما كم نميشود.
مهم آن است كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» مسئله تجرّد روح را تبيين كرد وقتي تجرّد روح معنا شد قهراً «الإنسان ما هو» مشخص ميشود، «الحياة ما هي» مشخص ميشود، «الممات ما هي» مشخص ميشود، «المعاد ما هو» هم مشخص ميشود، در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 154 فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِن لاَ تَشْعُرُونَ﴾ كسي كه نميميرد كه، خب اينها كه در كانال عذاب مثل اصحاب اخدود همه اينها را دود كردند فرمود اين آقا الآن زنده است از نظر مسائل طبيعي و فيزيكي چيزي از او نمانده در اين كانال يا آن عزيزي كه خمپاره خورده يا منفجر شده يا بمب آمده او را پودر كرده چيزي نمانده قرآن كريم ميفرمايد هيچ چيزي از او كم نشده اين چه ديدي است؟ او كه نمرده كه اين هم نزد ماست اصلاً اين حرف را نزنيد ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾ اين مخصوص به شهدا كه نيست اين طور نيست كه اين آقا قبلاً روحش مادّي بود حالا كه آمده شهيد شده روحش مجرّد شده اين طور نيست كه آنها هم كه آن طرف مرزند و براي كفر كُشته ميشوند آنها همين طورند «ولا تقول لمن يقتل في سبيل الطاغوت امواتا بل احياءٌ عند ربّهم يرزقون بعذاب اليم» كه يُقال لَهم ﴿ذُقْ إِنَّكَ أَنتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ﴾[44] ﴿إِنَّ لَدَيْنَا أَنكَالاً وَجَحِيماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ﴾[45] غُصّه يعني عذاب گلوگير فرمود نزد ما انواع و اقسام عذاب هست ﴿إِنَّ لَدَيْنَا أَنكَالاً وَجَحِيماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ﴾ ما نَكل داريم، عذاب داريم، عذاب گلوگير داريم اينجا داريم غُصّه را همين ميگويند ديگر آن چيزي كه گلو گير ميكند ميشود غصّه.
فرمود كسي نمرده كه اين چه حرفي است كه شما ميگوييد مُرده است ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَل أحياءٌ﴾ اين همه رواياتي كه هست كه اين مُرده كاملاً ميفهمد چه كسي آمده به تشييعش، چه كسي نيامده اصرار و جَزع دارد اين مُرده كه عجله نكنيد، بگذاريد يك عده بيايند، فاتحه بخوانند، «لا إله الاّ الله» بگويند و در دين اصرار شده است كه شما در تشييع ميّت حتي ديگري را ديديد با اينكه سلام اين همه فضيلت دارد مستحب است يكديگر را سلام نكنيد بگذاريد «لا إله الاّ الله» گفته بشود، ذكر گفته بشود همين است ديگر او تمنّي دارد، عجز و ناله دارد كه مرا زود نبريد دفن كنيد قدري فاتحه بخوانيد. آنها مؤيّد همين آيات است فرمود اين كسي كه نمرده كه اين جايش عوض شده ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَكِن لاَ تَشْعُرُونَ﴾[46] . در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هم كه خب همين است ديگر كه آنجا سخن از ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ﴾ است آيه 169 و 171 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين است ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ در سورهٴ «بقره» فرمود نگوييد اينها مُردهاند، در «آلعمران» فرمودند خيالش هم نكنيد كسي نمرده كه ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[47] اين آقا زنده است نه اينكه بعضياش زنده است بعضياش مُرده ظاهر اين آيات چيست؟ ظاهر آيات اين است كه بعضياش مرده است و بعضياش زنده يا همهاش زنده است؟ معلوم ميشود تمام حقيقت ما به همان روح ماست منتها روح ما انواع و اقسام نِعَم را بايد لذّت ببرد، انواع و اقسام عذاب را خداي ناكرده بايد داشته باشد اگر انشاءالله انواع و اقسام نعمت را داشت هم ﴿فَادْخُلِي فِي عِبَادِي ٭ وَادْخُلِي جَنَّتِي﴾[48] نصيبش ميشود، هم ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِيْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾[49] نصيبش ميشود لذا بايد بدن داشته باشد الاّولابد اگر خداي ناكرده هم عذاب معنوي بايد داشته باشد، هم عذاب جسماني، هم ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الْأَفْئِدَةِ﴾[50] دامنگيرش ميشود، هم ـ معاذ الله ـ ﴿كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا﴾[51] ميشود كه در سورهٴ «نساء» است بايد بدن داشته باشد اين بدنداشتن براي او يقيني است اما ابزار كار اوست حقيقت او و اصل او به اين روح است بدن دارد الاولابد اما بدن جزيي از حقيقت نيست به دليل اينكه همين بدن تكّهتكّه شده را كه افتاده در معركه جهاد خدا نميفرمايد قدرياش در زمين است، قدرياش دست فرشتههاست درباره شهدا ميگويد همه حقيقتش نزد ماست ديگر نه اينكه «بعضه في الأرض بعضه عند الله» «كلّه عند الله» ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ٭ فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِه وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا ﴾[52] ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾ به ﴿الَّذِينَ﴾ اينها مرتب با خدا در گفتگوياند همين شهدا به خدا ميگويند اينها كه راه افتادند الآن كجا هستند اين ﴿الَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» قبلاً بحث شد عدم مَلكه است يك عده اصلاً كاري با شهدا و جبهه و جنگ و اينها ندارند ـ معاذ الله ـ خب اينها هيچ به اينها نميگويند ﴿الَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ اين ﴿الَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ عدم مَلكه است عدم مَلكه براي كسي است كه شأنيّت اين را دارد مثلاً اگر دوتا اتومبيل باشد يك اتومبيل در پاركينگ پارك كرده و اصلاً حركت نكرده، يك اتومبيل به دنبال مسافر قبلي حركت كرده آنكه در پاركينگ پارك كرده به او نميگويند هنوز نرسيد ميگويند راه نيفتاد، اما آنكه حركت كرده، راه افتاده در راه است ميگويند هنوز نرسيد اين ﴿الَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ عدم مَلكه است يعني آنها كه راهيِ راه شهدا هستند راه افتادند، در راهاند، هنوز به مقصد نرسيدند به اينها ميگويند ﴿الَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ شهدا مرتّب با ذات اقدس الهي در ارتباطاند ميگويند اينها الآن در كيلومتر چند هستند؟ كجا هستند؟ در كدام درجه هستند؟ ﴿يَسْتَبْشِرُونَ﴾ به ﴿الَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا﴾ به خدا عرض ميكنند به ما بشارت بدهيد اينها در چه درجهاي هستند حالا لازم نيست شهيد بشوند ادامهدهندههاي راه آن شهدا هستند اينها از خدا بشارت ميخواهند ميگويند خدايا مژده به ما بده ما خون داديم كه يك عده راه بيفتند ديگر حالا كه اينها راه افتادند اينها الآن كجا هستند؟ چقدر فاصله دارند به مقصد برسند؟ اينها نه تنها زندهاند، نه تنها روزي ميخورند از حال ما هم باخبرند، مژده هم از خدا ميخواهند به خدا عرض ميكنند به ما مژده بده اينها كجا هستند؟ به ما نزديكاند يا نه؟ چقدر سرعت گرفتند؟ چقدر سبقت گرفتند و مانند آن ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ﴾[53] آن وقت به آنها هم خداي سبحان گفته ميشود كه ﴿أَلاَّ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ٭ يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ يُضِيعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِينَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»