درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

87/01/17

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 49 الی 52

 

﴿وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً﴾﴿49﴾﴿قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً﴾﴿50﴾﴿أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَيُنْغِضُونَ إِلَيْكَ رُؤُوسَهُمْ وَيَقُولُونَ مَتَي هُوَ قُلْ عَسَي أَن يَكُونَ قَرِيباً﴾﴿51﴾﴿يَوْمَ يَدْعُوكُمْ فَتَسْتَجِيبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً﴾﴿52﴾

 

سورهٴ مباركهٴ «اسراء» چون در مكه نازل شد عناصر محوري سُوَر مكّي همان اصول دين است يعني توحيد و نبوّت و معاد. خطوط كلّي فقه و اخلاق و حقوق هم مطرح است اما جزئيات مسائل فقهي و حقوقي و اخلاقي اينها در سُوَر مدني است.

در اين سورهٴ مباركه هم مسئله توحيد مطرح است، هم نبوّت و هم معاد. جريان معاد را تا حدودي اشاره كرديم اينجا به اشكال منكران معاد پرداخته‌اند فرمودند ما به اينها گفتيم هر عملي كه انسان انجام مي‌دهد مسئول است و در محكمهٴ الهي محاكمه مي‌شود و حياتي بعد از مرگ هست آنها دربارهٴ حيات بعد از مرگ استنكار دارند، استبعاد دارند مي‌گويد مگر كسي كه مُرد و خاك شد و پودر شد و ذرّاتش پراكنده شد دوباره برمي‌گردد، زنده مي‌شود و مانند آن.

آنها چندتا مشكل داشتند يكي اينكه اين خاك چگونه به صورت انسان درمي‌آيد كه اين با قدرت الهي جواب داده شد. يكي اينكه اين افراد وقتي مُردند ذرّاتشان به هم آميخته مي‌شود چه كسي اين ذرّات را جمع مي‌كند به صورت هر ذرّه هر كسي را به حالت اوّلي خودش درمي‌آورد؟ و سوم اينكه اگر حيات بعد از مرگ حق است بايد اين مُرده‌هاي قبرستان زنده بشوند و به جمع ما بپيوندند اينها خيال مي‌كردند كه حيات بعد از مرگ در همين دنياست معاد يعني عود به دنيا در حالي كه معاد عود به آن مبدأ اصلي است كه ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[1] .

قرآن كريم در چند فصل، در چند بخش جريان معاد را مطرح مي‌كند اولاً ضرورت مسئله معاد كه معاد امر ضروري است نه امر ممكن، ضروري در اصطلاح قرآن كريم همان است كه از او تعبير مي‌شود به ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[2] اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ به منزلهٴ جهت قضيه است اگر گفتند «الإنسان ناطقٌ» جهت قضيه بالضروره است، اگر گفته شد «الإنسان قائمٌ» جهت قضيه بالامكان است «المعاد حقٌّ بالضروره» نه بالامكان نه اينكه ممكن است خدا دوباره مُرده‌ها را زنده كند بلكه بالضروره زنده مي‌كند مثل اينكه درباره قرآن گفته شد قرآن كتابي است حق باطل‌پذير نيست، بطلان در او راه ندارد اينكه قرآن بطلان‌پذير نيست باطل در او راه ندارد اين قضيه است جهت قضيه هم ضرورت است نه امكان «القرآن حقٌّ بالامكان» نيست اين قضيه موجبه «القرآن لا بطلان فيه لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه بالامكان» نيست اين قضيه سالبه نه آن موجبه قضيه ممكنه است، نه اين سالبه قضيه ممكنه هم آن موجبه قضيه ضروريه است، هم اين سالبه قضيه ضروريه «القرآن حقٌّ بالضروره» اين «بالضروره» همان است كه تعبير شده از او به ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[3] ﴿ذلِكَ الْكِتَابُ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ يعني شك‌بردار نيست «لا يأتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه لا ريب فيه» اين ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ كه در قرآن كريم هست معادل همان «بالضروره»اي است كه در منطق است چيزي كه شك در او نيست يعني قطعي است ديگر، خب.

قرآن كريم از معاد به عنوان يك امر ضروري ياد مي‌كند كه «المعادُ حقّ لا ريب فيه» ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ دليلِ بر ضروري‌بودن معاد چيست؟ در فصل دوم ادله ضرورت معاد را ذكر مي‌كند در فصل سوم بيان مي‌كند كه آن روز محكمه و محاكمه كه معاد است آن حتماً آخرت است دنيا محال است كه ظرف آن روز باشد كه اينجا مسئله استحاله تناسخ هم مطرح است. در فصل چهارم سخن در اين است كه اين ذرّات آيا قابل‌اند يا نه؟ حيات مجدّد را مي‌پذيرند يا نه؟ كه اين مبدأ قابلي است اين را جواب مي‌دهد در فصل بعدي از مبدأ فاعلي سخن به ميان مي‌آيد كه چه كسي مي‌تواند مُرده را زنده كند آن را هم پاسخ مي‌دهد در فصل ششم يا فصل هفتم مي‌گويند مشكل‌ترين مسئله معاد آن است كه آنكه زنده مي‌شود عين همين است كه در دنياست مي‌گويند ما قبول داريم كه خاك دوباره مي‌تواند حيات بپذيرد به دليل اينكه در طليعهٴ خلقت خاك را خدا زنده كرد اما اين خاك بدن هزارها نفر شد اين بدن چه كسي است؟ بدن زيد كه پوسيد و خاك شد دوباره اين خاك جزء بدن عمرو شد بدن عمرو پوسيد و خاك شد و جزء بدن بَكر شد اين خاك بالأخره جزء بدن چه كسي است؟ اين اشكال صعب يا مستصعب است كه به علم برمي‌گردد. اين فصول هفت‌گانه و مانند آن را قرآن كريم يكي پس از ديگري مطرح مي‌كند.

اما اصل مسئله كه معاد حق است اين در آيات فراواني است بدون ذكر دليل كه قيامت حق است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ شما دوباره زنده مي‌شويد و ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[4] كه بدون برهان ذكر مي‌شود.

فصل دوم ادله‌اي كه براي ضرورت معاد ذكر مي‌كند آن ادله در اثر تعدّد حدود وُسطا متعدّد است چون رهبري هر دليل را حدّ وسط آن دليل تأمين مي‌كند ما وقتي مي‌توانيم بگوييم اينجا دو برهان اقامه شده كه اين دوتا حدّ وسط داشته باشيم كاملاً از هم جدا اما اگر يك حدّ وسط داشته باشيم با دو تعبير اين در حقيقت يك حدّ وسط است و معيار حدود وسطا هم همان عناوين‌اند اگر عناوين واقعاً دوتا بود مي‌شود دوتا برهان چهارتا بود مي‌شود چهارتا برهان وحدت و كثرت براهين را وحدت و كثرت حدود وسطا معيّن مي‌كند قرآن كريم با سه حدّ وسط سه‌تا برهان يقيني ذكر مي‌كند بر اينكه معاد حق است حتماً بايد باشد البته براهين ديگري هم ممكن است استنباط بشود.

يكي برهان حكمت است، يكي برهان عدل است، يكي برهان حق. خدا حكيم است اگر خدا حكيم است كار لغو و باطل نمي‌كند خب اين همه بندگاني كه در عالم هستند خيليها ظالم‌اند، خيليها مظلوم‌اند به داد خيليها نمي‌رسند بعضيها اصلاً شكايت نمي‌كنند بعضي شكايت كردند در مقدور آنها نيست كسي را در بيابان سر مي‌بُرند اصلاً كسي خبر ندارد مال كسي را مي‌برند كسي خبر ندارد بعضي كافرند بعضي مؤمن‌اند بعضي ظالم‌اند بعضي عادل‌اند بعضي متّقي‌اند بعضي اهل فجورند اين تفاوتها بالأخره بايد در جايي رسيدگي بشود ديگر.

پرسش: ...

پاسخ: بله، در مُلك خدا خدا اراده كرده است كه بندگان آزادانه و مختارانه يا ايمان يا كفر را بپذيرند.

پرسش: ...

پاسخ: از خودش حسابرسي نمي‌كند خداي سبحان افراد را كه مجبور نكرده تا از خودش حسابرسي كند خدا افراد را آزادانه در معرض امتحان قرار داد فرمود اين نعمت، اين قدرت، اين اختيار و آزادي ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّكُمْ فَمَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾[5] خدا خواسته است كه مردم آزاد باشند براي اينكه كمال در همين است ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً﴾[6] ، ﴿قُلِ الْحَقُّ﴾ بعضيها مي‌پذيرند ﴿مَن شَاءَ فَلْيُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْيَكُفُرْ﴾ اگر خدا خواسته باشد ـ معاذ الله ـ كه مردم مجبوراً يك‌طرفه بروند آن لازمه‌اش اين است كه خودش را محاكمه كند اما خداي سبحان خواست مردم مختاراً هر راهي را كه خواستند بروند چون كمال در همين است.

در نظام تشريع راهنمايي كرده با عقل و فطرت از درون، با وحي و شريعت از بيرون خطر را گوشزد كرده، فضيلت راه راست را بيان كرده، تهديد كرده همه اين كارها را دارد تشريع كرده ولي گفت آزاديد شما در چنين نظامي عدّه‌اي كافرند، عدّه‌اي مؤمن اگر ـ معاذ الله ـ افراد بعد از مرگ نابود بشوند و حياتي بعد از مرگ نباشد همه مي‌شوند معدوم خب «لا مَيز في الأعدام من حيث العدم» هم كافر معدوم مي‌شود هم مؤمن، هم متّقي معدوم مي‌شود هم فاجر، هم عادل معدوم مي‌شود هم ظالم در حال عدم همه علي‌السواي‌اند فرمود: ﴿أَفَنَجْعَلُ الْمُسْلِمِينَ كَالْمُجْرِمِينَ﴾[7] يعني همه اينها نابود مي‌شوند هيچ حساب و كتابي نيست خب اگر اين نباشد كه مسلم و كافر، عادل و ظالم مي‌شوند يكسان اين نه با حكمت خدا سازگار است يك برهان، نه با عدل الهي سازگار است دو برهان، نه با ساختار حق سازگار است سه برهان در سه طايفه از آيات قرآن كريم فرمود مصالح ساختماني سماوات سبع و ارضين و «ما فيهما» و «من فيهما» و «ما بينهما» حق است ﴿خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾[8] يعني مصالح ساختماني آسمانها و زمين و آنچه در آسمان و زمين است حقيقت است غير از حقيقت ما چيزي در اينجا به كار نبرديم، خب اگر غير از حقيقت چيزي در اين عالم به كار نرفت اين بايد به مقصد برسد ديگر يك چيز ياوه كه حق نيست هر كسي بايد هر كاري بكند و بزند و ببرد و هيچ حساب و كتابي نباشد فرمود ما هيچ وسيله‌اي از وسايل ساختماني براي سماوات و ارض به كار نبرديم ﴿إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ اين را مي‌گويند حقّ مخلوقٌ‌به اينكه در بعضي از كتابهاي اهل معرفت دارد كه خلق عين حق است يعني عين حقّ مخلوقٌ‌به نه ـ معاذ الله ـ آن حقّي كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[9] اين را مي‌گويند حقّ مخلوق‌ٌ‌به اين حق ساختار عالم را تشكيل مي‌دهد.

اين سه طايفه از آيات قرآن است كه در سه بخش قرآن ضرورت معاد را ثابت مي‌كند اگر هر كسي كاري كرد، حساب و كتابي نباشد اين با حكمت خالق سازگار نيست، اگر هر كسي هر كاري كرد كيفر يا پاداشي در كار نباشد با عدل خدا سازگار نيست، اگر كسي هر كاري كرد چه فجور و چه تقوا حساب و كتابي نباشد اين با ساختار عالم سازگار نيست براي اينكه او كه حكيم است با هدف كار مي‌كند نه اينكه مردم را رها كند فرمود: ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾[10] انسان ياوه و بيهوده و مُهمل است هر كه هر كاري بكند، بكند خب تويِ خدا چرا خلق كردي كه هر كسي هر كاري بكند، بكند تو كه مي‌داني اينها اين كاره‌اند تويي كه مي‌داني يك عده زيادي مي‌گويند ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَي﴾[11] خب چرا اينها را آفريدي؟ يك حكيم كه دست به چنين كاري نمي‌زند كه اما يك حكيم دست به كاري مي‌زند اينها را مي‌آزمايد آنها كه ستم كردند ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ﴾[12] در كنارش هست اينها كه متّقيانه زندگي كردند ﴿سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ﴾[13] در آن هست اينها است اين با حكمت او سازگار است، با عدل او سازگار است، با حق‌بودن سازگار است اين عالم صاف حركت بكند، حركت بكند يك وقت فاسد بشود خب اينكه حق نيست.

پس سه طايفه از آيات در سه بخش قرآ‌ن كريم با سه حدّ وسط ثابت مي‌كند «المعاد حقٌّ بالضروره» آ‌نچه را كه در آيات طايفه اُوليٰ بود كه ﴿رَبَّنَا إِنَّكَ جَامِعُ النَّاسِ لِيَوْمٍ لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[14] يعني «المعاد حقٌّ بالضروره» اين را با سه طايفه از آيات مستدل كرد «المعاد حقٌ بالضروره» چرا؟ براي اينكه خدا حكيم است و حكيم كار لغو نمي‌كند پس هدف دارد بالضروره، خدا عادل است و جلوي ظلم را خواهد گرفت بالضروره، عالم با حق خلق شد يعني هدفمدار است، هدفمند است پس جهان به سَمت هدف حركت مي‌كند اين ناآرام به آرامي مي‌رَمد به دارالقرار مي‌رسد بالضروره.

پرسش: ...

پاسخ: معاد، حكمت خلقت نيست حكمت خلقت ﴿إِلَّا لِيَعْبُدُونِ﴾[15] است، «الا ليعرفون» است و مانند آن اما مردم كه طبقات گوناگوني‌اند بعضي ظالم‌اند، بعضي مظلوم‌اند، بعضي فاجرند، بعضي باتقواي‌اند اگر اين خلقت به هدف نرسد بدون محكمه به پايان بپذيرد با حكمت خدا سازگار نيست چه اينكه با عدل او سازگار نيست يك آدم عاقل دست به چنين كاري نمي‌زند اين براي حكمت، يك آدم عادل آرام نمي‌نشيند اين براي عدل دوتا صفت است از دو اسم حَسن براي دوتا برهان يك آدم حكيم چرا چنين كار باطلي را مي‌كند؟ يك آدم عادل چرا آرام مي‌نشيند؟ اين دوتا عنوان است، دوتا اسم است نه ترادف لفظي دارند، نه ترادف مفهومي و مانند آ‌ن، خب.

پرسش: ...

پاسخ: بله، حالا آن ﴿إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ﴾[16] در حشر اكبر ممكن است حساب خاص داشته باشد فعلاً الآن بحث در حشر انسانهاست كه آنها درباره حشر انسانها مشكل دارند در حشر وحوش در حشر اكبر آنجا هم روايات هست كه حيوانات بايد بالأخره به حسابشان رسيدگي بشود هم بعضي از آيات قرآن تأييد مي‌كند كه در حشر اكبر زمين محشور مي‌شود، آسمانها محشور مي‌شوند ﴿يَوْمَ تُبَدُّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾[17] يعني هم سماوات وضعش عوض مي‌شود به حشرش برمي‌گردند، هم زمين محشور مي‌شود اينها در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» گذشت در حشر اكبر زمين حشر دارد، آسمان حشر دارد اما اينكه فعلاً در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مطرح است اين است.

پس فصل اول اين است كه «المعاد حقٌّ بالضروره» فصل دوم ادلهٴ ضرورت معاد است ادله وحدت و كثرتش به حدود وُسطاست سه‌تا حدّ وسط را قرآ‌ن مطرح مي‌كند در سه برهان «المعاد حقٌّ بالضروره لأنّ الله حكيم»، «المعاد حقٌّ بالضروره لأنّ الله عادلٌ»، «المعاد حقٌّ بالضروره لأنّ العالم خُلق بالحق» اين هدفمدار است.

پرسش: ...

پاسخ: نه، خداي حكيم كه مي‌خواهد آغاز كند خلقت را مي‌گويند تو چه كار مي‌خواهي بكني تو كه به عنوان مبدأ حكيم داري دست به كار مي‌كني چرا چنين كاري مي‌خواهي بكني اين براي او حالا كه خلقت كرده افرادي را ديد بعضي ظالم‌اند بعضي مظلوم‌اند اگر بخواهد آرام بنشيند بگويند تو كه عادلي چرا به حساب رسيدگي نمي‌كني بعد خود اين ساختار هم هدفمدار است، هدفمند است به پوچ ختم نمي‌شود ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾[18] نه تنها ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[19] الامور كه جمع محلاّ به «الف» و «لام» است نه تنها صِير دارد، بلكه صيرورت دارد اينها بايد به مقصد برسند ﴿أَلاَ إِلَي اللَّهِ تَصِيرُ الْأُمُورُ﴾ آن براي حشر اكبر است چون همه اينها به حق خلق شدند اگر به حق خلق شدند بايد به هدفشان برسند ديگر.

خب، حالا برسيم به اين آيات در قبال اين ادله‌اي كه قرآ‌ن كريم اقامه مي‌كند آ‌نها منكران معاد استبعاداتي دارند مستحضريد كه يكي از مهم‌ترين مشكلات مردم حجاز و مشركان و همچني مادّيين اين بود كه اينها مسئله معاد را درست درك نمي‌كردند در سورهٴ مباركهٴ «القيامه» بعد از اينكه شبهه اينها را نقل مي‌كند و جواب مي‌دهد مي‌فرمايد خيلي از اينها وقتي درست ارزيابي بكنيد اينها شبههٴ علمي ندارند براي اينكه ما پاسخ داديم اينها شهوت عملي دارند، نه شبهه علمي اينها مي‌خواهند جلويشان باز باشد ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ ٭ بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾[20] ما اين انگشتها و خطوط سرانگشتش را دوباره برمي‌گردانيم حالا اين مي‌گويد ﴿مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[21] عِظام كه آن سخت‌ترين عضو بدن اوست ما آن سست‌ترين عضو بدنش را برمي‌گردانيم اينها راه علمي ندارند، شبهه علمي ندارند ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[22] اين نمي‌خواهد خطّ قرمز داشته باشد خلاصه اين مي‌خواهد جلويش باز باشد اين حرفي براي گفتن ندارد اين مي‌خواهد جلويش باز باشد اينكه مي‌گويند اينها شبهه علمي ندارند فقط شهوت عملي دارند مهم‌ترين مسئله‌اي كه انسان را متخلّق به اخلاق الهي مي‌كند مسئله معاد است ديگر آدم وقتي ببيند مسئول است اين كار زنده است و هم‌اكنون ممكن است بميرد اين هم از بركات الهي است كه مرگ وقتش مستور و مخفي است اين آدم را مي‌سازد وگرنه مشركين حجاز قبول داشتند خدا هست يك، واجب‌الوجود است دو، شريك هم ندارد سه، خالق كلّ هم هست چهار، مدير كلّ هم هست پنج اينها را قبول دارند اينها فقط به درد علم كلام مي‌خورد اينها سازنده نيست آ‌نكه سازنده است ربوبيّت است كه الآن كار ما به دست چه كسي است و مسئله معاد و مسئوليت ما چه كسي را بپرستيم؟ ربّ ما چه كسي است؟ مدير ما چه كسي است؟ آن ارباب مطلق، او ربّ مطلق اوست او ربّ‌الأرباب است، گردانندهٴ كلّ است، مدير كلّ است، مديرعامل است بله همه را قبول دارند همين مشركين قبول داشتند در سورهٴ مباركهٴ «يونس» كه بحثش گذشت فرمود از آنها سؤال بكنيد ﴿مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[23] نه تنها ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[24] اگر سؤال بكنيد ﴿مَن رَّبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آن مدير كلّ چه كسي است؟ آن ربّ‌الأرباب چه كسي است؟ مي‌گويند خدا، خب الآن ما كارمان به دست چه كسي است؟ اين مي‌گويد ارباب متفرّقون. حيات و ممات ما، صحّت و مرض ما، فقر و غِناي ما، مشكل ما را چه كسي حل مي‌كند؟ مي‌گويند اين بتها. بعد كه مُرديم چه مي‌شود؟ هيچ.

مشكل مردم حجاز و مشركين ديگر در توحيد ربوبي بود آن است كه آدم را مي‌سازد الآن كار ما به دست چه كسي است؟ چه كسي را عبادت بكنيم؟ از چه كسي روزي بخواهيم؟ از چه كسي حلّ مشكل بخواهيم؟ الله، در برابر چه كسي مسئوليم؟ الله، اين دوتا مشكل بود براي مردم حجاز قرآن مي‌فرمايد اينها راه علمي ندارند، حرفي براي گفتن ندارند اينها مي‌خواهند جلويشان باز باشد الآن هم همين طور است همه ادلّه و شبهاتي كه منكران معاد داشتند قرآن كريم نقل مي‌كند مي‌فرمايد اينها فقط در حدّ استبعاد است ديگر ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[25] اينها مثل مطلب رياضي كه يا فلسفي نيست كه يقين داشته باشند كه مي‌گويند چطور مي‌شود خب قوي‌ترش كه شده كه چطور مي‌شود چيست؟ ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾ اين مستشكلين درباره معاد يقين ندارند فقط استبعاد مي‌كنند خب استبعاد نسبت به قدرت ما درست است اما نسبت به قدرت ازلي كه استبعاد ندارد كه لذا در سورهٴ «القيامه» فرمود اينها حرفي براي گفتن ندارند اينها مي‌خواهند هيچ خطّ قرمزي نباشد ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ هيچ چيزي جلويش را نگيرد جلويش باز باشد حالا اين آيات را ملاحظه بفرماييد.

آن طايفه اُوليٰ كه نيازي به قرائت نيست براي اينكه هم معهود است و هم اصل ادّعا را طرح مي‌كند كه معاد روزي است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[26] يعني «المعادُ حقٌّ بالضروره» اما اينكه با حكمت خدا سازگار نيست، با عدل خدا سازگار نيست، با ساختار خلقت عالم سازگار نيست اين را در چند طايفه از آيات قرآن كريم بيان فرمود. يك مقدار در سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» است آيه 21 و 22 فرمود: ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ اينها كه با جارحه كاري كه انسان با جارحه انجام مي‌دهد مي‌گويند «اجترح» يعني «اكتسب بالجارحه» اينها كه با جوارحشان سيّئات كسب مي‌كنند اينها خيال مي‌كنند با مُردن نابود مي‌شود يك، مؤمنيني هم كه با جوارحشان اعمال صالح انجام دادند اينها هم مي‌ميرند نابود مي‌شوند دو، خب همه مي‌شوند يكي كه، يكسان كه ﴿سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ﴾ يعني هيچ معادي نيست؟ هيچ حساب و كتابي نيست؟ ﴿أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَوَاءً مَحْيَاهُمْ وَمَمَاتُهُمْ سَاءَ مَا يَحْكُمُونَ﴾[27] اين يك برهان.

برهان دوم ﴿وَخَلَقَ اللَّهُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾ چيزي كه هدفمدار نيست، هدفمند نيست پوچ است، سُداست، باطل است حق نيست فرمود ما آسمان و زمين را به حق خلق كرديم هدف دارد بايد به جايي برسد اين دو. ﴿وَلِتُجْزَي كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾ هر كسي در برابر عملش مسئول است و هيچ ظلمي هم به كسي نمي‌شود.

اين دوتا برهان در سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» است بخشي از اين در سورهٴ مباركهٴ «ص» آمده در سورهٴ مباركهٴ «ص» آنجا هم به همين دو برهان اشاره فرمود آيه 27 و 28 سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً﴾ ما هيچ ابزاري از مصالح ساختماني بي‌هدفي در اين عالم به كار نبرديم همه‌شان هدفمندند باطل در ساختار عالم راه ندارد پوچ، سُدا، بي‌هدفي، ياوه اينها نيست ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماءَ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذلِكَ ظَنُّ الَّذِين كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ﴾.

آيه بعد، برهان ديگر ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ﴾ خب اگر معدوم بشوند همه از بين بروند خبري نيست بعد از مرگ آن وقت كافر و مؤمن، عادل و ظالم مي‌شوند يكسان ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ كَالْمُفْسِدِينَ فِي الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجَّارِ﴾[28] اين شدني نيست اين با حكمت ما سازگار نيست، با عدل ما سازگار نيست ما چنين كاري نخواهيم كرد. خب، آيات ديگري هم همين سه حدّ وسط را با تعبيرات ديگر بيان مي‌كند اين هم مطلب دوم.

پس مطلب اول كه به فصل اول برمي‌گردد اصل طرح مسئله است كه معاد «حقٌّ لا ريب فيه» دوم اينكه با اين سه برهان معاد «حقٌّ لا ريب فيه» مي‌ماند شبهات اينها، شبهات اينها بخش‌اش به مبدأ قابلي برمي‌گردد، بخش‌اش به مبدأ فاعلي برمي‌گردد چطور اين استخوان خاك‌شده مي‌تواند زنده بشود؟ يك شبهه، چه كسي اين را زنده مي‌كند؟ شبهه ديگر چطور زنده مي‌كند كه دوّمي عين اوّلي باشد صعب‌ترين شبهه است كه فصل ششم يا هفتم را تشكيل مي‌دهد اين مطلب ديگر.

حالا آنچه كه به مبدأ قابلي برمي‌گردد بخش‌اش در همين سورهٴ مباركهٴ «اسراء» است كه بحث مي‌شود بخشي هم در پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» است همان آيات معروف ﴿أَوَلَمْ يَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ ٭ وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾[29] اين استخواني را گرفته آورده بعد اين را پودر كرده، ريخته، خاك كرده، نرم كرده گفته اين رَميم را، اين مرموم را، اين خاك‌شده را، اين پودرشده را چه كسي زنده مي‌كند؟ ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[30] كه پاسخش گذشت.

در آيه محلّ بحث هم مشابه آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «يس» آمده ذكر فرمود، فرمود: ﴿قَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً﴾ اين واژهٴ رُفات، فُعال غالباً جايي استعمال مي‌شود كه شكسته باشد و خُردشده باشد و نرم شده باشد و پودرشده حُطام از همين قبيل است آن كاههاي خشكي كه با يك تَلنگُر مي‌شكند آن را مي‌گويند حُطام، رُفات از همين قبيل است اگر خيلي نرم بشود از صورت ترابي دربيايد به صورت پودري ظهور كند اين را مي‌گويند رُفات حالا ما كه پودر شديم چه كسي دوباره ما را زنده مي‌كند؟ ﴿أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً﴾ آ‌ن وقت خدا پاسخ مي‌دهد كه هر وضعي باشيد قدرت الهي هست.

پس آنها در حدّ استبعاد درباره مبدأ قابلي اشكال داشتند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «ق» آيه سوم به اين صورت ذكر شده ﴿بَلْ عَجِبُوا أَن جَاءَهُم مُنذِرٌ مِنْهُمْ فَقَالَ الْكَافِرُونَ هذَا شَيْ‌ءٌ عَجِيبٌ ٭ ءَإِذَا مِتْنَا وَكُنَّا تُرَاباً﴾ ما دوباره زنده مي‌شويم؟ ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾ مستحضريد كه «رَجْع» متعدّي است، «رجوع» لازم است ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾[31] اين رجوع است و لازم، ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾[32] از «رَجْع» است نه «رجوع» و متعدّي آن ﴿رَبِّ ارْجِعُونِ﴾، اين ﴿إِنَّا لِلّهِ وإِنّا إِلَيهِ رَاجِعُونَ﴾ «رجوع» لازم است، «رَجْع» متعدّي است ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعِيدٌ﴾ بعد خدا مي‌فرمايد: ﴿قَدْ عَلِمْنَا مَا تَنقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَعِندَنَا كِتَابٌ حَفِيظٌ﴾[33] كه برهان مسئله است.

در آيات ديگر فرمود كه اينها يقين ندارند ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُسْتَيْقِنِينَ﴾[34] كه حالا خواندن آنها هم لازم نيست. در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيه هفت به اين صورت بيان شد ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ به يكديگر مي‌گفتند يك خبر جديدي هست كه كسي پيدا شده مي‌گويد شما كه مُرديد و خاك شديد و پودر شديد دوباره زنده مي‌شويد ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ بعد مي‌گفتند كه اين ـ معاذ الله ـ يا فِريه بسته است يا جنون دارد ﴿أَفْتَرَي عَلَي اللَّهِ﴾ يعني «أ إفْتَري» ﴿عَلَي اللَّهِ كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذَابِ وَالضَّلاَلِ الْبَعِيدِ﴾[35] آن‌گاه ذات اقدس الهي برهان اقامه مي‌كند كه آن برهان شبيه براهيني است كه در بخش قبلي گذشت اين خلاصه شبهات منكرين معاد.

ذات اقدس الهي هم شبهه مبدأ قابلي را پاسخ مي‌دهد، هم مبدأ فاعلي را پاسخ مي‌دهد «من حيث القدره» هم مبدأ فاعلي را پاسخ مي‌دهد «من حيث العلم» كه مي‌شود سه فصل، سه فصل يعني سه فصل اگر خواست بنويسد تقرير كند تدريس كند بايد همه اينها اگر انباري حفظ بكند ديگر ملاّ نخواهد شد يك سلسله اشكال هم به مبدأ قابلي برمي‌گردد كه آيا اينها مي‌توانند دوباره زنده بشوند يا نه؟ يك سلسله اشكال به مبدأ فاعلي برمي‌گردد چه كسي مي‌تواند صعب‌تر از همه و دشوارتر از همه مشكل علمي است چه كسي مي‌تواند دوّمي را عين اوّلي بكند نه چه كسي مي‌تواند دوباره خاك را زنده بكند تا شما بگوييد همان است كه اول زنده كرده آنكه در سورهٴ مباركهٴ «يس» است مشكل قدرت را حل مي‌كند، نه مشكل علم را بله خدا دوباره قادر است كه از خاك بشر خلق بكند اما كجا اين دوّمي عين اوّلي است آنكه مستصعب است، نه صعب اشكال علمي است كه فصل ششم يا هفتم مسئله است اينها را ذات اقدس الهي يكي پس از ديگري پاسخ داد.

دربارهٴ مبدأ قابلي فرمود مگر اينها خاك نيستند هر چه مي‌خواهند بشوند ما قبلاً كه اين كار را كرديم پس اينها قابليّت دارند در همين آيه محلّ بحث فرمود اينها مي‌گويند ما كه رُفات شديم، پودر شديم دوباره مي‌شويم مي‌فرمايد اگر پودر بشويم كه آسان‌تر است، آهن بشويد كه سخت‌تر است، صخرهٴ صمّا بشويد كه سخت‌تر از آن پودر است ما دوباره شما اين مي‌تواند بالأخره به صورت انسان اوّلي دربيايد اين طور نيست كه نشود اين كار را كرد ﴿وَقَالُوا أَءِذَا كُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِيداً ٭ قُلْ كُونُوا حِجَارَةً﴾ حالا شما كه مي‌گوييد نرم بشويم كه اگر سخت هم بشويد سنگ بشويد، آهن بشويد يا آ‌نچه سنگين‌تر از اينهاست بشويد بالأخره يك موادّ فلزي است ممكن است از آهن سخت‌تر باشد ﴿قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُمْ﴾ اين قابل هست براي اينكه اينها مبدأ قابلي‌اند در اختيار خالق متعال‌اند به هر صورتي هم مي‌توانند دربيايند.

و دليل اينكه قبلاً همينها انسان شدند در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» هم فرمود: ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[36] الآن هم در همين بخش سورهٴ مباركهٴ «اسراء» مي‌فرمايد اگر اينها مشكل مبدأ قابلي‌شان حل شد به مبدأ فاعلي رسيدند گفتند چه كسي مي‌تواند بگو همان كه بار اول اين كار را كرده هم اين زمين بار اول حيات‌پذير شد انسانيّت را قبول كرد، هم ذات اقدس الهي توانست بار اول انسان بيافريند ﴿إِنِّي خَالِقٌ بَشَراً مِن طِينٍ﴾[37] در بار دوم هم اين موادّ اوّليه صورت‌پذيرند، در بار دوم هم ذات اقدس الهي صورت‌بخش است ﴿فَسَيَقُولُونَ مَن يُعِيدُنَا﴾ در همين بخش سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ﴿قُلِ الَّذِي فَطَرَكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ اين مي‌شود جدال احسن اين احتجاج مرحوم طبرسي را ملاحظه بفرماييد.

از وجود مبارك امام(سلام الله عليه) سؤال كردند كه آيا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جدال كرده يا نه؟ فرمود بله، براي اينكه خدا فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[38] وقتي خدا دستور بدهد جدال احسن بكن يقيناً جدال كرده عرض كرد كجا جدال كرده؟ فرمود بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» و مانند آن اين جدال احسن است، جدال احسن آن است كه از مقدّمات معقولِ مقبول كمك گرفته بشود اگر از مقدّمات معقول «من حيث هي معقول» كمك گرفته بشود مي‌شود حكمت و برهان، اما اگر از مقبولاتي كه معقول نيستند كمك گرفته بشود ـ معاذ الله ـ مي‌شود مِرا و جدال باطل اما اگر از مقدّماتي كه حقّ‌اند في نفسه و مورد پذيرش طرف‌اند از جهت ديگر هم معقول‌اند، هم مقبول مي‌شود جدال احسن.

آنكه مرحوم طبرسي در احتجاج نقل كرده است اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برابر بخش پايان سورهٴ مباركهٴ «يس» جدال احسن كرده اين مقدمات هم حق است في نفسه، هم آنها قبول دارند فرمود شما كه قبول داريد خداي سبحان بشر را از خاك آفريده خب همان خدا مي‌تواند ديگر.

اين هم مبدأ قابلي را پاسخ دادند، هم مبدأ فاعلي را پاسخ دادند اين اشكالات صعب به نظر آنها را قرآ‌ن حل كرد مي‌ماند مستصعب و آن اين است كه از كجا دوّمي عين اوّلي است؟ بالأخره اين بدن خاك شد بعد درخت شد، بعد ميوه شد باز بدن شد، باز بدن شد، باز بدن شد ابدان متراكمه دارد اين را در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» پاسخ داده فرمود اين ذرّات بالأخره نزد شما مجهول است نزد او كه مجهول نيست در سورهٴ مباركهٴ «لقمان» آيه شانزده به اين صورت بيان فرمود، فرمود: ﴿يَا بُنَيَّ﴾ در آيات ديگر هم اين مضمون آمده ﴿إِنَّهَا﴾ آن خصلت، آن صفت، آن هويّت، آن «ما شئت فسمّ» ﴿إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فِي صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماوَاتِ أَوْ فِي الْأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ﴾ او چون لطيف است، مجرّد است تجرّدش نامتناهي است، علمش نامتناهي است همه اينها را او آشناست.

آنچه كه مانع علم آدم است يا ريزي است كه خيلي خيلي ريز است آدم نمي‌بيند يا دوري است يا تاريكي است يا محجوب‌بودن است موانع معروف همين چهارتاست ديگر آدم چيزي را كه نمي‌فهمد يا خيلي دقيق است در مفاهيم و معاني يا خيلي ريز است هزارها بار از اين ذرّات ريزتر است اين ريزي حسّي و تجربي كه بالأخره راه براي درك اينها نيست ديگر يا ريزي و دقيقي چه در معنا، چه در صورت اين يكي يا دوربودن در دسترس نيست كه مي‌گويند فلان مطلب بعيدالمَنال است در نزديك ذهن مخاطب نيست يا فلان شيء در آن بخش از آسمانها كشف نشده است ﴿فَلاَ أُقْسِمُ بِمَا تُبْصِرُونَ ٭ وَمَا لاَ تُبْصِرُونَ﴾[39] يا خيلي دور است يا نه، در حجاب است در درون اين ستون است كسي نمي‌تواند بفهمد و ببيند يا در تاريكي است ديگر بالأخره يا كوچكي يا دوري يا حجاب يا ظلمت اينها مانع است.

اين موانع چهارگانه را ذات اقدس الهي در اين آيه سورهٴ مباركهٴ «لقمان» بيان كرد فرمود: ﴿يَا بُنَيَّ إِنَّهَا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ﴾[40] اگر خيلي ريز باشي، خيلي ريز باشي ﴿فَتَكُن فِي صَخْرَةٍ﴾ در درون سنگ باشد كه حجاب در آن است كه در تاريكي است ديگر.

﴿أَوْ فِي السَّماوَاتِ﴾ باشد كه خيلي دور است يا در زمين چال كرده باشد، مستورش كرده باشد ﴿يَأْتِ بِهَا اللَّهُ﴾ چون «هو الذي في السماء إلهٌ وفي الأرض إلهٌ وفي الحجر إلهٌ وفي الشجر إلهٌ» آن قدر وحدت او قاهر است كه همه جا خودش، خودش است ما در مفاهيم از مفهوم شيء بازتر و جامع‌تر نداريم كه «الشيء» مي‌گويند انكر نكرات است اين مفهوم شيء همهٴ اشياي عالم را شامل مي‌شود «يصدق عليه أنه شيء» اما چون مفهوم است، ضعيف است هر جا رفت دامنگير همانجا مي‌شود مثلاً اين سنگ مي‌گوييم «هذا شيءٌ و هذا الشيء حجرٌ» در آب مي‌گوييم «هذا شيءٌ و هذا الشيء ماءٌ» اين شيء «داخلٌ في الأشياء بالممازجه» اما وجه‌الله، نه آن هويّت مطلق كه فوق وجه‌الله است آن وجه‌الله همه‌جا هست اما همه‌جا خودش، خودش است «هو الذي في الشجر إلهٌ وفي الحجر إلهٌ» نه «في الحجر حجرٌ وفي الشجر شجرٌ» به كسي مهلت نمي‌دهد آنجا ﴿هُوَ الَّذِي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾[41] همه‌جا هست ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[42] اما همه‌جا خودش، خودش است نه موضوع قرار مي‌گيرد براي يك محمول مشخصي، نه همتاي چيز ديگر است.

خب، اگر براي ما دور است خداي سبحان كه ﴿فِي السَّماءِ إِلهٌ وَفِي الْأَرْضِ إِلهٌ﴾ براي او نزديك است ديگر آنجا هم هست ديگر.

پرسش: ...

پاسخ: آن در مسئلهٴ معاد، امكان معاد است ولي خب آنجا تازه ما بايد به آن صعب ديگر برسيم كه مسئلهٴ تناسخ باشد چون همه اين حرفهايي كه گفته شد تا حال تناسخيه قبول دارند يعني مي‌گويند عالم حق است يك، خدا حكيم است دو، عادل هم هست سه، بايد جزا باشد، پاداش باشد اما در همين دنياست روحها دوباره برمي‌گردند اينجا.

اگر كسي خواست راه كلام را طي كند راه اين بخشهاي تفسيري را طي كند راه همين است كه اشاره شده اما اگر در برابر يك اشكال نفس‌گير ديگري قرار گرفت بايد از آيات ديگر كمك گرفت آن بحث، بحث فلسفي است كه آيات ديگر به كمك آنها مي‌آيند تناسخي كه قبول دارد خدايي هست، عدلي هست، حكمتي هست، نظام بر حق است، بايد پاداش باشد، بايد كيفر باشد منتها مي‌گويد دوباره انسان برمي‌گردد به همين عالم مي‌چشد.

تا ما استحالهٴ تناسخ را ثابت نكنيم يك و استحالهٴ اينكه دنيا نمي‌تواند دارالمجازات باشد اين دار ابتلا و آزمون است دو، آن اشكال تناسخيها حل نمي‌شود كه اين در فلسفه مطرح است كه بخش دقيقي از آيات قرآن به عهده اوست. اما آنچه كه معروف اهل تفسير است كه بحث كلام است و به اذهان خيليها هم نزديك‌تر است همين راههاست اگر يك اشكال نفس‌گير شد يك جواب نفس‌گير ديگري هم كنارش هست تازه جريان زنده كردن معاد و جريان حضرت ابراهيم و امثال ذلك چون دنيا نمي‌تواند حل بكند آن وقت تازه مي‌افتيم در آن چالهٴ تناسخ، تناسخيها مي‌گويند بله، ممكن است انسان در دنيا دوباره زنده بشود اما وقتي ثابت شد روح مجرّد است، مرگي در كار نيست، انسان از عالمي به عالم ديگر منتقل مي‌شود و آيات سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيات سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» كه جريان شهدا را تشريح مي‌كند فرمود مبادا بگوييد اين شهيد مُرده است يعني آن زنده است اين احتياج ندارد كه دوباره ما برگرديم اين بدن تكّه‌تكّه خونبارشده را زنده كنيم اينكه نمرده سرّش اين است كه شما آن سَمت آن صفحه را نمي‌بينيد ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾[43] ، ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلْ﴾[44] اينها سطحش فوق سطح تفسير است فرمود شما كه نمي‌ميريد كه همه اين شش، هفت فصل براي اينكه شما خيال كرديد مُرديد نه خير اتاقتان عوض شد آن يك راه ديگر است.

حالا اين شهدا روحشان مجرّد است افراد ديگر نيست؟ اينها هم مثل ما هستند ديگر ما هم مثل اينها هستيم گاهي ممكن است انسان شهيد نشود فاتح بشود ولي فتحش بيش از شهادت باشد، خب وجود مبارك حضرت امير شهيد شد يك، وجود مبارك حضرت امير فاتح خيبر بود دو، آن فتح خيبرش بالاتر از اين شهادت بود براي اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن تعبيري كه درباره فتح دارد كه «لضربةُ عليٍّ لعمرو يوم الخندق تعدل عبادة الثقلين»[45] يعني اصل اسلام را آن شمشير حفظ كرد آن وقت در كنار آن بركت و آن رحمت شهادت او هم اثر دارد خب اگر خداي ناكرده در آن صحنه آن فتح خيبر نبود اسلامي در كار نبود تا مسئله جهاد و شهادت مطرح بشود تا مدينه‌اي باشد و حكومتي باشد و امثال ذلك آن يك راه ديگر است.

بنابراين ما تا حال اين هفت فصل را كه طي كرديم برابر همين جريان عادي است البته شبهه تناسخ بايد حل بشود و ابطال بشود.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] بقره/سوره2، آیه156.
[2] آل عمران/سوره3، آیه9.
[3] بقره/سوره2، آیه2.
[4] بقره/سوره2، آیه156.
[5] کهف/سوره18، آیه29.
[6] انسان/سوره76، آیه3.
[7] قلم/سوره68، آیه35.
[8] حجر/سوره15، آیه85.
[9] لقمان/سوره31، آیه30.
[10] سوره قيامت، آيه 36.
[11] طه/سوره20، آیه64.
[12] حاقه/سوره69، آیه30 ـ 31.
[13] زمر/سوره39، آیه73.
[14] آل عمران/سوره3، آیه9.
[15] ذاریات/سوره51، آیه56.
[16] تکویر/سوره81، آیه5.
[17] ابراهیم/سوره14، آیه48.
[18] شوری/سوره42، آیه53.
[19] بقره/سوره2، آیه156.
[20] سوره قيامت، آيت 3 ـ 4.
[21] یس/سوره36، آیه78.
[22] سوره قيامت، آيه 5.
[23] الرعد/سوره13، آیه16.
[24] لقمان/سوره31، آیه25.
[25] جاثیه/سوره45، آیه32.
[26] آل عمران/سوره3، آیه9.
[27] جاثیه/سوره45، آیه21.
[28] ص/سوره38، آیه28.
[29] یس/سوره36، آیه77 ـ 78.
[30] یس/سوره36، آیه79.
[31] بقره/سوره2، آیه156.
[32] مؤمنون/سوره23، آیه99.
[33] ق/سوره50، آیه4.
[34] جاثیه/سوره45، آیه32.
[35] سبأ/سوره34، آیه8.
[36] یس/سوره36، آیه79.
[37] ص/سوره38، آیه71.
[38] نحل/سوره16، آیه125.
[39] حاقه/سوره69، آیه38 ‌ـ 39.
[40] لقمان/سوره31، آیه16.
[41] زخرف/سوره43، آیه84.
[42] سوره حدي، آيه 4.
[43] آل عمران/سوره3، آیه169.
[44] بقره/سوره2، آیه154.
[45] . عوالي اللئالي، ج4، ص86.