86/12/27
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 45 الی 46
﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً﴾﴿45﴾﴿وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَي أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾﴿46﴾
سورهٴ مباركهٴ «اسراء» در مكه نازل شد همان طوري كه مستحضريد معارف سُوَر مكّي به اصول دين برميگردد گرچه بخشي از خطوط كلّي فقه و اخلاق و حقوق هم در مكّه مطرح ميشد. در اين سوره گاهي از توحيد و گاهي از نبوّت و گاهي از معاد سخن به ميان ميآيد قسمت مهمّ بحثهاي اين سوره دربارهٴ توحيد و نبوّت است قبلاً مسائل توحيد را ارائه فرمودند بعد به مسئله وحي و نبوّت و قرآن رسيدند كه ﴿إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ يَهْدِي لِلَّتي هِيَ أَقْوَمُ﴾[1] در اين بخش هم مسائل توحيد را مطرح كردند بعد درباره مسائل وحي و نبوّت سخن ميگويند.
فرمودند: ﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دو مطلب را آموخت مشركان هم مقابل اين دو مطلب، دو مطلب تلخي را به همراه داشتند. دو مطلبي كه خداي سبحان به پيامبر آموخت اين است كه اين قرآن كريم داراي مباني مُتقَن و معارفي است كه يا بيِّن است يا مبيَّن يا علوم متعارفه و بيّن را به همراه دارد يا به كمك علوم متعارفه و بيّن مطالب نظري را مبيّن كرده است اين يك مطلب كه معارف قرآن كريم با برهان همراه است.
مطلب دوم روش رهبري و هدايت و تبليغ است كه ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[2] هم مطالب حضرت برهاني است، هم روشاش دلپذير است. اما درباره مشركان فرمود اينها دوتا مشكل دارند يكي اينكه هم آن مبانيشان حق نيست و باطل است دوم اينكه روش اينها هم روش باطل است اينها يك پيشفرض و اصول موضوعهاي دارند كه عبارت از حقّانيّت شرك يك، امتناع رسالت بشر دو، امتناع يا استحالهٴ عقلي يا عادي معاد سه.
توحيد را منكرند ميگويند آن خدايي كه مجرّد محض است، حقّ محض است، ديدني نيست و مانند آن گرچه واجبالوجود هست، خالق كل است، ربّالأرباب است ولي يك خداي ديدني لازم است كه با او مشكلاتمان را درميان بگذاريم نظير همان تفكّر اسرائيليها كه به وجود مبارك موساي كليم ميگفتند ﴿يَا مُوسَي اجْعَلْ لَنَا إِلهاً كَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾[3] يك خداي ديدني بياور. مبناي اينها در اعتقادات توحيدي باطل بود مشرك بودند يك، درباره وحي و رسالت هم ميگفتند كه اگر رسالتي هست رسول بايد فرشته باشد بشر نميتواند رسول باشد وگرنه ما هم بايد پيغمبر ميشديم، درباره معاد هم ميگفتند انسان كه مُرد از بين ميرود و بعد از مرگ حياتي نيست وگرنه اين مُردهها زنده ميشدند هم معاد براي آنها قابل قبول نبود، هم رسالت يك انسانِ كاملِ معصوم براي آنها قابل قبول نبود و هم در توحيد اينها مشرك بودند.
مباني اينها عبارت از همين اصول موضوعه بيّنالغي بود روش اينها هم در گفتگو و گفتمان و مناظره يكجانبه بود يعني اينها با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرار گفتگو داشتند، قرار مناظره داشتند اما قرارشان اين بود كه حرفهاي خودشان را بزنند.
قرآن كريم اين چهار مطلب را مشروحاً بيان كرد يكي اينكه مباني پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حق است ﴿قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ﴾[4] مطالب من برهاني است، حق است، تعقّل كنيد، تدبّر كنيد و بررسي كنيد. روش آنها هم حق بود براي اينكه كاملاً حرف رقيب را گوش ميداد در گفتگو و مناظره بعد شروع ميكرد با حكمت يا موعظه حَسنه يا جدال احسن هدايت كردن اين دو امر. مباني آنها را هم قرآن كريم ذكر ميكند درباره توحيد ذكر ميكند، درباره نبوّت ذكر ميكند، درباره معاد ذكر ميكند كه اينها دربارهٴ توحيد مشرك بودند، دربارهٴ نبوّت ميگفتند كه بشر پيغمبر نميشود اگر نبوّتي هست بايد فرشته باشد، دربارهٴ معاد هم كه استحاله بود يا استبعاد اين راجع به مباني ايشان.
روش ايشان هم در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت كه اصلاً اينها ميآيند در مناظره شركت ميكنند كه يكجانبه حرف بزنند فقط ﴿واذا جاءكم الذين يجادلون في آياتنا﴾ اينها كه حاضر نيستند گوش بدهند كه، خب شما چطور با اينها مجادله كني؟ اين چهار امر را قرآن كريم مبسوطاً ذكر كرده.
دربارهٴ معارف قرآن فرمود كه اين قولِ وزين است، ثَقيل است ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾[5] آن قول پشتوانهدار و مُبرهن، حق آن را ميگويند قولي است وَزين ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾ و چون مطابق با فطرت است بر فطرت تحميل نيست يك چيز آساني است فرمود: ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾[6] يعني هم سنگين است سست نيست، هم آسان است سخت نيست قرآن فهمش سخت نيست، عملش سخت نيست چون مطابق با فطرت است ثَقيل است، وزين است، سست و بيمحتوا نيست ﴿إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلاً﴾ يك به لحاظ محتوا، ﴿لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ﴾ آسان است چون وزين است دلپذير است خفيف، سبك، تهيمغز نيست ثَقيل است سبكمغز نيست، آسان است سخت نيست چون فطرت انسان همان را ميپذيرد اين براي آن به ما هم يعني به همه بشر هم فرمود: ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾[7] خوب گوش بدهيد بعد اگر حرفي داريد، اشكالي داريد مطرح بكنيد. فرمود ما كه اشكال شما را كاملاً گوش ميدهيم شما هم حرف ما را گوش بدهيد ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾، خب اين براي اين.
دربارهٴ آنها فرمود اينها سهتا پيشفرض دارند كه راجع به توحيد است و راجع به نبوّت است و راجع به معاد كه اين پيشفرضهايشان اشاره شد روش اينها هم روش حق نيست در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هر دو بخشاش گذشت يعني هم مباني اينها باطل است، هم روش اينها. روش اينها همان طوري كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 25 آمده اين است ﴿حَتَّي إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ﴾ اينها نميآيند كه قدري حرف بزنند، قدري حرف بشنوند كه اينها ميآيند فقط جدال بكنند، خب آن كسي كه ميآيد كه حرف خودش را بزند و حرف شما را هم گوش بدهد او روشاش حق و درست است فرمود اينها اصلاً اين طور نيستند كه اينها ميآيند كه حرفهاي خودشان را بزنند نوبت حرف شما كه شد فرار ميكنند ﴿حَتَّي إِذَا جَاءُوكَ﴾ نه ﴿جَاءُوكَ﴾ كه «ليسمعوا و يسمعوا» «ليسمعوا و يَتَكَلَّمُوا» اينها نيست ﴿جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ﴾ اينها فقط براي يكطرفه ميآيند نوبت به شما كه رسيد فرار ميكنند. ﴿إِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَي أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾ پس هم دستگاه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از نظر مباني و مبادي حق است، هم از نظر روش حق است آنها هم اصول موضوعي آنها باطل است، هم روش آنها باطل آن وقت در چنين فضايي احتجاج ممكن نيست ساليان متمادي اينچنين شد آنگاه ذات اقدس الهي آن سرمايه را كه بايد به اينها بدهد از اينها دريغ داشت ديگر آن سرمايه را نميدهد فرمود فهم را ما بايد بدهيم ديگر، ديگر نميدهيم به اينها چيزي اينها را به حال خودشان واميگذاريم.
اين «إلهي لا تكلني الي نفسي طرفة عين» همين است اگر خداي ناكرده كسي را خدا به حال خودش وابگذارد او كه ديگر عالِم نميشود براي اينكه علم يك فضل است، يك فيض است، يك معلم ميطلبد، يك فيّاض ميطلبد فرمود ما اينها را به حال خودشان رها كرديم.
اين مطلبي كه فعلاً در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» محلّ بحث است قبلاً بخشي از آن در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت بعداً هم بخشي از آنها به خواست خدا در سورهٴ مباركهٴ «كهف» خواهد آمد. آنچه كه قبلاً در سورهٴ «انعام» گذشت اين بود آيه 25 سورهٴ «انعام» اين بود ﴿وَمِنْهُم مَن يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ﴾ اما ﴿وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً﴾ براي اينكه ﴿وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لاَ يُؤْمِنُوا بِهَا﴾ هر معجزهاي ببينند، هر آيهاي هم كه در كتاب الهي قرائت بكنيم ديگر به هيچ چيزي از آن ايمان نميآورند، چرا؟ براي اينكه ﴿حَتَّي إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ﴾ اينها ميآيند يكطرفه حرف بزنند، خب كسي كه فقط غرضش اشكال است آن چه مطلب ميفهمد اين اصلاً فرصت نميدهد كه آدم جواب بگويد. فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ بعد ميگويند: ﴿إِنْ هذَا إِلَّا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ﴾ در همان سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود آنها كه قصد فهميدن دارند ميآيند هم حرفشان را بزنند، اشكالاتشان را بگويند، هم حرف تو را گوش بدهند اينها ايمان دارند اينها مؤمناند منتها محقِّقاند فرمود اينها كه ميآيند اينها را احترام بكن به اينها سلام بكن ﴿إِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾[8] اينكه ميبينيد خطيب نمازجمعه اول سلام ميكند از اينجا دستور گرفته فرمود تويِ پيغمبر به اين شاگردان سلام بكن حالا آنهايي كه اوساطاند سلام را از تو تحويل ميگيرند، آنها كه جزء اوحدي از شاگردان تو هستند سلام مرا به آنها برسان براي اينكه اينها مؤمناند، محقِّقاند حالا چهارتا سؤال هم دارند ﴿وَإِذَا جَاءَكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِنَا فَقُلْ سَلاَمٌ عَلَيْكُمْ﴾ بعد دَرسَت را شروع بكن اين روشي كه در نمازجمعههاست يا در جاي ديگر است همين است وجود مبارك پيغمبر هم همين كار را ميكرد.
پس آنهايي كه ميآيند يا ميخواهند يكجانبه فقط حرف بزنند نوبت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه شد از معارف توحيد و وحي و نبوّت سخن ميگويد فرار ميكنند فرمود: ﴿حَتَّي إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ﴾[9] اما آنهايي كه نه، ميآيند محقّقاند، مؤمناند، سؤال دارند، اشكال دارند، ايمان دارند مؤمناند بالأخره هر دو در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت.
در سورهٴ مباركهٴ «كهف» هم مشابه اين آيه خواهد آمد كه ﴿وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ﴾ اين در سورهٴ مباركهٴ «كهف» هم هست در سورهٴ «كهف» آيه 57 اين است ﴿وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن ذُكِّرَ بِآيَاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِيَ مَا قَدَّمَتْ يَدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ﴾ كِنان يعني سطر اين ﴿أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ﴾ يعني مبادا اينكه اينها بفهمند مثل ﴿إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا﴾[10] يعني مبادا گرفتار بشويد فاسقي گزارش بدهد شما هم بپذيريد ﴿أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِن تَدْعُهُمْ إِلَي الْهُدَي فَلَن يَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً﴾ براي اينكه ما چندين بار به اينها مهلت داديم اينها با اصول موضوعهٴ بيّنالغي ميآيند، با روش خودپسندانه ادامه ميدهند هم مشكل روشي دارند، هم مشكل مبنائي، خب.
دربارهٴ اصول ياد شده كه اگر سخن از توحيد باشد اينها فرار ميكنند، سخن از معاد باشد اينها استبعاد دارند در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» و همچنين سورهٴ مباركهٴ «ص» و «زمر» اين مسائل مطرح شد. در سورهٴ «ص» به اين صورت است اوايل سورهٴ مباركهٴ «ص» آيه پنج به بعد اين است ﴿أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاَ وَاحِداً﴾ اين كسي كه مدّعي نبوّت است ما را به توحيد دعوت ميكند اين همه بتهايي كه در بتكدهٴ ماست كنار كعبه اين بتها را مَسح ميكردند اين همه بتهايي كه ما داريم همه اينها را گفت باطل است فقط يك خداست؟ ﴿أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاَ وَاحِداً إِنَّ هذَا لَشَيْءٌ عُجَابٌ﴾ چيز عجيبي است ﴿وَانطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَاصْبِرُوا عَلَي آلِهَتِكُمْ إِنَّ هذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ ٭ مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذَا إِلَّا اخْتِلاَقٌ﴾[11] اينها مجلس را ترك ميكنند با يكديگر گفتگو دارند ميگويند تصميم بگيريم كه همين مرام خودمان را كه شرك است حفظ بكنيم اين از نياكان ما به جا مانده است ما از پدرانمان نشنيديم كه اين بتها باطلاند و يك خدا حق است و امثال ذلك.
اين درباره توحيد است وقتي سخن از توحيد باشد اينها ميروند، سخن از شرك باشد ميمانند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آيه 45 به اين صورت فرمود: ﴿وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ﴾ وقتي نام مبارك خدا و توحيد الهي مطرح بشود اينها مُشمئز ميشوند، وقتي سخن از خدا نباشد و سخن از بتها باشد و شرك و صنم و وَثن باشد اينها خيلي خوشحالاند، پس وقتي سخن از خدا باشد اينها فرار ميكنند ميروند، سخن از توحيد باشد.
درباره نبوّت هم سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيه هفت ميفرمايد: ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلَي رَجُلٍ يُنَبِّئُكُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّكُمْ لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾ اينها به يكديگر ميگفتند كه يك خبر تازهاي در مكه پيدا شده كسي است كه ميگويد شما كه مُرديد دوباره زنده ميشويد اين شخص يا عاقل است و ميخواهد به خدا دروغ ببندد، فِريه ببندد يا ـ معاذ الله ـ ديوانه است ﴿أَفْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً﴾[12] يعني «أ إفتريٰ» اين همزه، همزهٴ قطع است آن همزهٴ وصلش محذوف شد «أ إفتري علي الله كذباً» ﴿أَفْتَرَي عَلَي اللَّهِ كَذِباً أَم بِهِ جِنَّةٌ﴾ آنگاه خداي سبحان ميفرمايد: ﴿بَلِ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِي الْعَذَابِ وَالضَّلاَلِ الْبَعِيدِ﴾[13] .
بنابراين دربارهٴ توحيد و دربارهٴ معاد اين آيات به خوبي دلالت ميكند كه اينها وقتي سخن از توحيد و معاد شد ميروند، درباره نبوّت هم آيات اوايل سورهٴ مباركهٴ «انعام» و بخشهاي ديگر گذشت كه اينها وحي و نبوّت را منكر بودند ميگفتند اگر نبوّت حق است بايد فرستاده پيك امين باشد، فرشته باشد و اگر بشر ميتواند پيامبر بشود خب چرا بر ما نازل نميشود و مانند آن.
بر اساس اين مباني غلط ميآمدند در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آنگاه سخن از اصول حقّه كه ميشد اينها ميرَميدند فرمود: ﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ﴾ چون همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد مسئله اعتقاد به آخرت سهم تعيينكننده در سعادت دارد براي اينكه انسان مسئول است ديگر وقتي احساس مسئوليت بكند وارسته ميشود اما اگر انسان احساس مسئوليت نكند ﴿لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[14] جلويش باز است ديگر ميخواهد جلويش باز باشد ﴿حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ درباره مَستور جناب فخررازي و همچنين زمخشري اينها وجوه فراواني ذكر كردند كه اين ﴿حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ را درست كنند گفتند كه اين مَستور به معني ساتر است نظير اينكه در سورهٴ مباركهٴ «مريم» دارد ﴿كَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً﴾[15] يعني «آتيا» پس قرآن مفعول را به معناي فاعل به كار برده است.
در ادبيات هم مفعول به معناي فاعل خواهد بود استعمال ميشود مثل ميمون يعني يٰامِنْ با يُمن و بركت، «مشئوم» نه ميشوم، «مشئوم» يعني شائم با شئامت، با زشتي در برابر يُمن. كلمهٴ مفعول به معناي فاعل كم نيست گاهي گفتند كه نه، اين مفعول معناي فاعل نيست مفعول به معناي نسبت است صيغه به وزن مفعول است ولي اسم مفعول نيست صيغهٴ نسبت است اگر گفتند فلان مكان مَهول است، مخوف است، مرطوب است نه يعني ما به او رطوبت داديم يعني «ذا رطوبة» اين سِمت را دارد، اين صفت را دارد اسم مفعول نيست كه مرطوب يعني «جعلته رَطبا» باشد اين طور نيست مكاني كه اين صفت را دارد با نَم و رطوبت همراه است ميگويند مكان مرطوب جاي ناامن را ميگويند مكان مهول و مخوف و امثال ذلك پس اين صيغه، صيغهٴ نسبت است نه اينكه اسم مفعول به معناي اسم فاعل باشد.
برخيها گفتند كه اينجا مفعول به معناي خود مفعول است مستور يعني مستور منتها گاهي حجاب يكي است مثل يك پَرده است اين پرده ديگر پوشيده و مهفوف به پردههاي ديگر نيست اما اگر چند پرده باشد، چند در باشد، چند ديوار باشد خود اين ديوارها و پردهها و درها محجوباند به يكديگر، مستورند به يكديگر اگر دو در باشد آن درِ اول حجاب هست ولي محجوب است، مستور است به درِ دوم بنابراين چون اين حجاب متراكم است آن حجابِ قبلي مستور است به حجاب بعدي، اما همهٴ اينها تكلّف است يعني وقتي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) قرآن قرائت ميكرد پردهاي آويخته ميشد؟ ديواري كشيده ميشد؟ دري رسم ميشد؟ يك جِرم مادي بود كه حاجب باشد؟ فخررازي ميگويد بله، فخررازي ميگويد كه يك جرم مادّي است چشم نميبيند و اين تأييد ميكند مطلبي را كه ما ميگوييم كه ممكن است چيزي در خارج باشد محسوس باشد و چشم نبيند.
اين اگر ما احتمالش را بدهيم ديگر اعتبار علمي و معرفت حسّي و تجربي از حس و تجربه گرفته ميشود ما در خيلي از موارد ممكن است بگوييم شما اشتباه كرديد كسي بود و شما نديديد يا نبود و شما ديديد ما اين طور بخواهيم حس را تخطئه كنيم خب بگوييم ممكن است شما ميگوييد در فلان صحنه پيغمبر نبود ممكن است بود و شما نشنيديد خب حرفي را كسي گفته ما ميگوييم چون اين حرف در محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود اين حرف ميشود حجت، شما ميگوييد پيغمبر آنجا نبود كه خود اينها اين حرف را زدند ميگوييم از كجا نبود شايد بود و شما نديديد وقتي شما اين طور حس را تخطئه ميكنيد كه ممكن است چيزي محسوس باشد و حس نبيند و باصره نبيند و مانند آن، آن وقت اعتبار و اعتماد از معرفت حسّي گرفته ميشود.
اما بهترين مناسبت همين است كه نه اين مفعول به معناي فاعل باشد يك، نه اين مفعول اين وزن مفعولي بگوييم اسم مفعول نيست و صيغهٴ نسبت است نظير مرطوب و امثال ذلك از آن نظر بلكه خود اين حجاب، حجاب غيبي است خيلي از موارد است كه ذات اقدس الهي با كارهاي غيبي با يك امر غيبي جلوي آدم را ميگيرد كه نميگذارد آدم ببيند نه اينكه موجودي مادّي هست و آدم او را نميبيند جلوي ديد آدم را ميگيرد، خب.
اگر يك حجاب غيبي و ملكوتي بود اين هم خودش حجاب هست يك، هم حجاب ديده نميشود اين دو ﴿حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ آنها كه آمدند بعد از نزول سورهٴ «مسد» يا آيات ديگر خواستند انتقام بگيرند با اين روش ذات اقدس الهي وجود مبارك پيغمبر را حفظ كرده.
بعضي از حجابها، حجابهاي مستورياند انسان عادي و عاقل بالأخره يا از گذشته باخبر است و عبرت ميگيرد يا تيزهوشي او درباره آيندهنگري او را وادار به احتياط ميكند يا بالأخره زير پاي خودش را نگاه ميكند ببيند در چه شرايط و در چه موقعيّتي است. بعضيها از هر طرف بستهاند در سورهٴ مباركهٴ «يس» ميفرمايد اينها از هر طرف بستهاند آيه همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «يس» آيه هشت و نُه سورهٴ مباركهٴ «يس» اين است ﴿إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِي إِلَي الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ ٭ وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً فَأَغْشَيْنَاهُمْ فَهُمْ لاَ يُبْصِرُونَ﴾ خب اينجا كه سدّ ظاهري نيست اگر جلوي كسي را ديوار آهني و فولادي رسم بكنند يك، پشت سر او را يك ديوار آهني ببندند دو، گردنش هم با آهن و غُل محكم ببندند كه نتواند سرش را خَم بكند زير پاي خودش را ببيند سه، اين مجبور است هميشه سر به هوا باشد چهار. فرمود اينها سر به هواياند پايين را كه نميبينند، زير پا را نميبينند، گذشته را نميبينند، آينده را هم نميبينند شما اگر كسي را با اين عذاب تعذيبش كنيد يعني جلويش را ببنديد كه ديد نداشته باشد، پشت سرش هم ببنديد كه عقبش را نتواند ببيند، گردنش هم با آهن محكم ببنديد تا شانه كه نتواند سرش را خم بكند اين يك آدم ميشود مُقمح، مُقمح يعني سر به هوا اين فقط بالا را ميبيند اين خودبين خواهد بود، اهل غرور خواهد بود، هرگز زير پاي خودش را نميبيند، هرگز گذشته را نميبيند، هرگز آينده را نميبيند، خب اين ترسيمي كه ذات اقدس الهي در آيه هشت و نُه و ده سورهٴ مباركهٴ «يس» كرده اين حجاب مادي است؟ ﴿وَجَعَلْنَا مِن بَيْنِ إِيْدِيهِمْ سَدّاً﴾ يعني سد درست كردند ﴿وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدّاً﴾ آنجا ديوار چيدند؟ ﴿إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَاقِهِمْ أَغْلاَلاً فَهِي إِلَي الْأَذْقَانِ﴾ ذَقَن يعني چانه از اين قسمت گردن تا لبهٴ چانه را ما آهن چيديم ديگر نميتواند سرش را خَم كند ديگر ﴿فَهُم مُّقْمَحُونَ﴾اند سر به هواياند اگر چنين كسي باشد نه از تاريخ گذشته كمك ميگيرد، نه آيندهنگر است، نه زير پاي خودش را ميبيند خب اين ميافتد ديگر كسي كه زير پاي خودش را نبيند كه چاه است يا راه است رفتن همان و سقوط همان. اين سدهاي جلو و دنبال، آن آهنهاي گردنگير اينها امور مادي است؟ شما ميبينيد با بعضيها كه سخن ميگوييد هر چه ميخواهيد از تاريخ گذشته بگوييد حالياش بشود، نميشود آينده كارش را ترسيم بكنيد نميفهمد ميگويند لااقل زير پايت را نگاه كن ببين اينجا كه تو ايستادي اينجا ريزش دارد اينجا چرا ايستادي اين هم نميبيند ﴿فَهُم مُّقْمَحُونَ﴾[16] .
خب، اين سدها، سدهاي مادي است؟ آن غُلها، غُلهاي مادي است تا ما حرف جناب فخررازي را بگوييم كه اينجا يك امر مادي است منتها خدا چشمبندي كرده ـ معاذ الله ـ اين معرفت حسّي را اگر از بشر بگيرند كه سنگي روي سنگ بند نميشود شما ميتوانيد بگوييد كه در آنجا فلان كس اين حرف را زده اين حجت نيست براي اينكه امام نبود تا امضا بكند كسي مدّعي است كه نه، امام بود و شما نديديد خب آن وقت اين چه حجيّتي براي روايات ميماند يا بگوييم نه، چون در حضور امام ابوبصير اين حرف را زده امام(سلام الله عليه) نشسته بود و اعتراض نكرد پس حق است، ميگوييم خير اشتباه كرده آن كسي كه شما ديديد امام نبود و ديگري بود خب اين سنگي روي سنگ بند نميشود وقتي شما اطمينان را از حواس بگيريد چه حجّتي ميماند براي مسموعات و مُبصرات ما براي گزارشهاي ما، براي روايات ما مگر شما نميگوييد ما خودمان اين آيه را از پيغمبر شنيديم شايد اين كسي كه گفت پيغمبر نبود اين شايد، شايد كه طمأنينه را از حواس ميگيرد اين راهي نيست كه جناب فخررازي طي كرده كه.
خب، فرمود اينها اين طورند سد هم اين لفظ «سين» و «دال» مشدّد براي آن مفهوم جامع وضع شده اينچنين نيست كه همهاش با سنگ و گِل و بتون و سيمان و آهن باشد جهل سد است، تعصّب سد است اينها مأخوذ در مفهوم نيست اينها جزء خصوصيّات مصداق است. بارها نمونهاش هم اينجا ذكر شده شما دربارهٴ چراغ ما هيچ ترديدي نداريم وقتي كه كلمهٴ مصباح را، چراغ را بر اين برق تطبيق ميكنيم ميگوييم حقيقت است ديگر مجاز كه نيست آن روزي كه مصباح اختراع شده بود، چراغ اختراع شده بود كه برق و امثال برق نبود آن روز اين هيزمها را روشن ميكردند از آن نور ميگرفتند مصباح آنها همين بود، چراغ آنها همين بود بعد چراغ موشي شد، بعد فانوس شد، بعد لامپها شد، بعد كمكم كمكم به اين صورت درآمد خب اينها تحوّلات در مصداق است، نه تغيّرات در مفهوم تا بشود مشترك لفظي كه اگر ما اطلاق كرديم چراغ را بر اينها مجاز گفتيم. قلم روزي كه اطلاق ميشد بر همان قلم نِي اطلاق ميشد اين قلم خودكار و خودنويس و كه تفاوتهاي فراواني با قلم ني دارند كه آن روز نبود اگر اين «قاف» و «لام» و «ميم» براي خصوص همان نِي وضع شده بود خب يا بايد مشترك لفظي باشد يا حقيقت و مجاز باشد يا راههاي ديگر اما براي وسيله كتابت اطلاق شده آن خصوصيّت در مصداق مأخوذ است، نه معتبر در مفهوم لذا اطلاق قلم بر نِي حقيقت است قلمِ ني و اطلاق قلم بر قلم خودنويس هم حقيقت است ترازو اين طور است، مصباح اين طور است، قلم اين طور است و امثال ذلك سدّ هم همين طور است اين طور نيست كه آيات سورهٴ مباركهٴ «يس» مجاز باشد جهل واقعاً سدّ است، تعصّب واقعاً سدّ است، غرور و خودبيني سدّ است نميگذارد آدم بفهمد يك وقت نميگذارد كه چشم ببيند، يك وقت نميگذارد دل ببيند هر كدام از اينها ميشود سدّ فرمود ما اوايل كه اينها را آزاد گذاشتيم چندينبار، چندين سال به اينها مهلت داديم به اينها گفتيم ﴿إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا﴾[17] به اينها گفتيم مُنصف باشيد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حرفهاي شما را گوش ميدهد، اشكالات شما را گوش ميدهد، سؤالات شما را گوش ميدهد پاسخ ميدهد شما همين كه حرفتان تمام شد بلند ميشويد ميرويد ديگر بعد از آن به بعد ما توفيق فقر را از اينها گرفتيم ﴿وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ﴾ يعني مبادا اينكه بفهمند ﴿وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَي أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾ براي اينكه اينها ميبينند با مباني اينها سازگار نيست بلند ميشوند ميروند كه ﴿حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴾[18] اين طور ميشود آن وقت، اول كه قرآن كريم اين طور نگفت كه چه اينكه اول قرآن كريم سخن از جهنم و بگير و ببند كه نگفته در همان سورهٴ مباركهٴ «علق» كه جزء عتايق سُوَر است آن شش آيه اوّلش طبق نقل مشهور اوّلين بخش قرآن كريم است بعد از آن چند آيه دارد ﴿أَلَمْ يَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ يَرَي﴾[19] بشر را به حيا دعوت كرده فرمود مگر اين نميداند خدا او را ميبيند سخن از جهنم و بگير و ببند و خُذوه و غُلّوه و اينها نبود بعد وقتي تمرّد بود و طغيان بود و اصرار بر فحشا و منكر بود به هيچ وجه اينها با اين معارف بلند آشنا نشدند آنگاه مسئله ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ﴾[20] مطرح شد وگرنه اول كه سخن از بگير و ببند نبود كه اينجا هم همين طور است فرمود: ﴿وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَي أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾ اينها همان طور متنفّراً برميگردند يا ميرَمند آن طوري كه ﴿حُمُرٌ مُسْتَنفِرَةٌ ٭ فَرَّتْ مِن قَسْوَرَةٍ﴾.
اينها عصارهٴ بحث بود مربوط به اين انشاءالله اگر ذات اقدس الهي توفيق داد بعد از تعطيلات ايّام فروردين آيه 47 مطرح ميشود كه ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا يَسْتَمِعُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»