درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

86/12/25

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 44 الی 46

 

﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً﴾﴿44﴾﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً﴾﴿45﴾﴿وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَي أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾﴿46﴾

 

طبق بحثهايي كه تاكنون ارائه شد معلوم شد كه از نظر قرآن كريم هر موجودي مسبّح حق است و حامد حق يعني حقيقتاً خدا را تسبيح مي‌كند و خدا را تحميد مي‌كند ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ و مقصود از اين تسبيح هم زبانِ حال نيست كه آيت بر ذي‌الآيه دلالت دارد آن طور اشياء نسبت به خداي سبحان تسبيح مي‌كنند زيرا آياتي كه مي‌فرمايد هر موجودي علامت خداست آن آيات زبانش همين است كه بررسي هر موجودي ما را به ذات اقدس الهي راهنمايي مي‌كند اما اين پنج، شش طايفه آياتي كه گذشت يعني آيات اسلام، آيات تسبيح، آيات سجود، آيات طوع، آيات دخور، آيات حمد اين شش طايفه به خوبي دلالت مي‌كند بر اينكه اينها واقعاً تسبيح دارند، تحميد دارند و اينكه فرمود شما نمي‌فهميد يعني حقيقت تسبيح اينها را وگرنه استدلال‌كردن به اينكه هر اثري نشان مؤثّر است چون نظم در عالم هست پس ناظمي هست اين را كه خيليها مي‌فهمند اين را هم قرآن استدلال كرده و امر كرده كه اينها را بررسي كنيد، مطالعه كنيد و پي به هدف ببريد چه اينكه مطالعه كردند، پي به هدف بردند براي خيليها هم روشن شد.

روايات در اين زمينه فراوان است البته ممكن است سند بعضي از اينها ضعيف باشد اما وقتي شما به صدتا روايت يا دويست‌تا روايت برخورد كرديد اين استفاضه يا تواتر اجمالي يقين‌آور است روايات فراواني از ائمه(عليهم السلام) رسيده است كه درخت تسبيح مي‌كند، آب تسبيح مي‌كند، حيوانات تسبيح مي‌كنند، جمادات تسبيح مي‌كنند و شهادت مي‌دهند و حرف مي‌زنند اينها فراوان است بخشي از اين روايات را سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در تفسير شريف الميزان در بحث روايي نقل كردند.

وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به همسرش عايشه فرمود: «إغسلي هذين الثوبين» اين دوتا پارچه را بشور ايشان عرض كردند من ديروز شستم، من ديروز اين دو پارچه را شستم يا اين دوتا ثوب را شستم فرمود نه، امروز هم بشور براي اينكه اينها وقتي شسته شدند تسبيح‌گوي حقّ‌اند وقتي چرك برداشتند ديگر تسبيح نمي‌كنند.

خب، اين يك نكته يك وقت عده‌اي اباذر هم نشسته بود، ديگران هم نشسته بودند وجود مبارك حضرت وقتي داشتند اين نان را ميل مي‌كردند دست به اين نان مي‌زدند در دست حضرت قرار مي‌گرفت تسبيحش را اينها مي‌شنيدند وقتي اين نان را مي‌گذاشت يا آن غذا را مي‌گذاشت زمين ديگر تسبيح نمي‌گفتند اين را اباذر نقل مي‌كند كه خيليها شنيدند.

باز نقل مي‌كنند كسي آمده حضور مبارك حضرت گفتند دليل بر نبوّت چيست؟ فرمود اين سنگ‌ريزه‌ها شهادت مي‌دهند دستي بُرد يك مُشت سنگ‌ريزه گرفت آنها شهادت دادند از اينها الي ما شاء الله در روايات هست البته تك‌تك اينها ممكن است صحيحه باشد يا موثّقه باشد اين طور نباشد ضعيف باشند اما يا استفاضه است يا تواتر اجمالي است يك و داعي بر جعل اينها نيست دو. يك وقت است نظير فضيلتي كه براي بعضي از صحابه نقل كردند، خب داعي سياسي بود، داعي بر جعل بود و امثال ذلك اما نسبت به اينها داعي بر جعل نبود، بنابراين بخش كمي از اين روايات در تفسير شريف الميزان آمده است اما بخش وسيعي از اينها در ذيل آيات ديگر هست در مجموعهٴ بحار هست.

قرآن كريم بخش قابل‌ توجّه از اينها را خودش به عهده داشت در سورهٴ مباركهٴ «سبأ»

پرسش: استاد روايتي است كه وقتي موجود زنده‌اي ذكرش قطع مي‌شود...

پاسخ: بله، صيد نمي‌شود آن هم در روايات هست كه هيچ پرنده‌اي صيد نمي‌شود مگر در حالت غفلت آن هم يك طايفه از روايات است.

در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» خداي سبحان وقتي جريان داود را ذكر مي‌كند سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيه ده اين است ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضْلاً يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ بعضي از امور است كه علمي است يعني قابل نقل و انتقال است راهِ فكري دارد يعني تصوّر و تصديق دارد، از سنخ قضيه است، راه درس و بحث باز است مثل صنعت زِره‌بافي و زِره‌سازي خب انسان مي‌تواند نزد استاد بعد از يك چند روزي بالأخره اين رشته را ياد بگيرد اما آهن را بخواهد در كَف دستش مثل يك تكّه خمير نرم بكند، مثل موم نرم بكند اين با درس و بحث حل نمي‌شود يك وقت آهن را مي‌گذارند در كورهٴ ذوب و آهن، خب آن روشن است اما يك آهن را بگيرند در دست مثل يك خمير اين با درس و بحث حل نمي‌شود كه.

قرآن كريم درباره جريان زِره‌سازي و زِره‌بافي فرمود ما به حضرت داود زِره‌سازي را ياد داديم ﴿وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ﴾[1] اين يك علم است او درس نخوانده، نزد استاد نرفته ما فكرش را هدايت كرديم ديگران هم مي‌توانند نزد استاد بروند و اين راه را ياد بگيرند اين فنّ است، علم است اما كارگاه ذوب آهن و كورهٴ ذوب آهن و اينها كه نبود كه اين آهن را تا مثل موم نرم نكند و به صورت رشته درنياورد و حلقه نكند كه زِره نمي‌شود فرمود: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾[2] اين ديگر علم نيست اين اِلانَ، نرم‌كردن، لَيّن‌كردن اين به قداست روح داود(سلام الله عليه) تكيه مي‌كند ديگري اگر دست به اين آهن بزند سرد است و سنگين وجود مبارك حضرت داود همين آهن سنگين و سخت را به صورت موم نرم مي‌كند اينجا ديگر تعبير به علم نكرد، تعليم نكرد نفرمود «وعلّمناه الانة الحديد» فرمود: ﴿وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ اين براي خودِ انبيا، خب.

در جرياني كه با بحث فعلي ما چندان مرتبط نيست اما فرمود: ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ﴾[3] بعد گفتيم: ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِيدَ﴾ ما به كوهها دستور داديم، به پرنده دستور داديم كه در عبادتها، در مراسم نيايش پيرو نيايش و تسبيح داود(سلام الله عليه) باشيد اگر ديگران اوّاب‌اند شما هم اهل اُوبه و رجوع باشيد به جبال گفتيم «أوّبوا»، به طِير گفتيم «أوّب» ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ وَالطَّيْرَ﴾، ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾ اين تسبيح را در خدمت داود انجام بده مثل اينكه انسان گاهي نماز فُرادا مي‌خواند گاهي نماز جماعت تسبيح گاهي فراداست، گاهي جماعت، گاهي تنهاست، گاهي در حضور وليّ خدا.

خب، آ‌نچه كه در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيه ده آمده اين است ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا دَاوُدَ مِنَّا فَضْلاً﴾ آن فضل چيست؟ اين است كه به كوهها گفتيم ﴿يَا جِبَالُ أَوِّبِي مَعَهُ﴾ اَوّاب باش، رجوع‌كننده باش اما با داود ﴿وَالطَّيْرَ﴾ يعني طير را در اختيار حضرت داود قرار داديم كه حضرت داود هم گفت ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾ و طير براي او مسخّر شد.

قريب به اين مضمون در سورهٴ مباركهٴ «ص» به اين صورت آمده است آيه سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است ﴿اصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُدَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ﴾[4] همين داودي كه اوّاب است به جبال گفتيم شما هم اوّاب باشيد منتها با داود. در آيه هيجده سورهٴ «ص» فرمود: ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾ مثل اينكه يك عده هم در نماز جماعت صبح شركت مي‌كنند هم در نماز جماعت مغربين اينجا هم گفتيم صبح و شام اگر كنايه از دوام است كه اختصاصي به اين دو وقت ندارد، اگر مخصوص اين دو وقت هم باشد باز مطلب درست است. به كوهها دستور داديم كه شما در صبح و شام از نظر تسبيح در خدمت داود(سلام الله عليه) باشيد ﴿إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ﴾، خب اگر آن تسبيحِ زبان حال باشد كه اختصاصي به حضرت داود ندارد كه، اختصاصي به صبح و شام ندارد كه هر موجودي را انسان بررسي كند از حدوثش پي به قديم مي‌برد، از امكانش پي به واجب مي‌برد، از نظمش پي به ناظم مي‌برد و مانند آن. اين يك راهِ فكري است براي همگان باز است ديگر اختصاص داشته باشد كه در خدمت داود تسبيح بكنند اين معنا ندارد معلوم مي‌شود يك تسبيح حقيقي است.

جامع اينها را در سورهٴ مباركهٴ «نور» به اين صورت بيان كرده است كه فرمود همه اينها اهل تسبيح‌اند و مي‌دانند دارند چه كار مي‌كنند شما منتها از تسبيح آنها غفلت داريد سورهٴ مباركهٴ «نور» آيه 41 اين است ﴿أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافَّاتٍ﴾ مگر شما نمي‌بينيد يعني بايد به اين حدّ برسيد كه مشاهده كنيد كه هر چه كه در آسمان و زمين است تسبيح‌گوي حق است و پرنده‌ها در حالي كه در آسمانها صف زدند، صفيفي دارند، صافّه‌اند، مسبّح حق‌اند ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾ اهل نمازند، اهل تسبيح‌اند همه اينها مي‌دانند دارند چه كار مي‌كنند نه اينكه شما پي ببريد به اينكه اينها ناظمي دارند.

آن تسبيحِ به زبان حال به عنوان آيت اين وصف آن مشاهده‌كننده و مستدلّ است مثل اينكه ما وقتي مصنوعي را ديديم، يك خطّ خوبي را روي كاغذ ديديم پي مي‌بريم كه آن كاتبش هنرمند است اين اثر دليل است بر هنرمندي آن مؤثِّر، اين پي‌بردن كارِ ماست نه پيامي است از خودِ اين خط، اما آيه دارد كه پيام از خود اينهاست اينها تسبيح‌گوي‌اند، اينها اهل نمازند، اينها مي‌فهمند دارند چه كار مي‌كنند ﴿كُلٌّ﴾ يعني كلّ واحد از «من في السماوات ومن في الأرض» و از «طير» اينها هم نمازشان را مي‌فهمند، هم تسبيح‌شان را مي‌فهمند اين ضمير ﴿كُلٌّ﴾ به آنها برمي‌گردد ﴿قَدْ عَلِمَ﴾ هم به آنها برمي‌گردد يعني كلّ واحد آنها نماز خود و تسبيح خود را عالِم است نه اينكه كلّ واحد از آنها «عَلِم الله صلاته و تسبيحه» خدا مي‌داند آنها چطوري نماز مي‌خوانند، چطوري تسبيح مي‌كنند زيرا در ذيل آيه دارد كه ﴿وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾ خب اين ديگر تكرار مي‌شود، ﴿وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِمَا يَفْعَلُونَ﴾ يعني خدا مي‌داند تمام كارهايي را كه آنها انجام مي‌دهند خدا مي‌داند، پس ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾، ﴿قَدْ عَلِمَ﴾، ضمير ﴿عَلِمَ﴾ به ﴿اللَّهُ﴾ برنمي‌گردد وگرنه تكرار مي‌شود، كلّ واحد از اينها ﴿قَدْ عَلِمَ﴾ نماز خود را و تسبيح خود را، پس اينها هم اهل تسبيح‌اند، هم اهل تحميدند، هم علم دارند به كارشان نه اينكه فقط غريزي باشد و درك نكنند و امثال ذلك.

پس بنابراين از آن روايات فراواني كه دربارهٴ تسبيح موجودات وارد شده است هم ما را به محيط زيست و فضاي سالم دعوت مي‌كند، هم ما را به به بهداشت دعوت مي‌كند هم ما را به اين معرفت ديني دعوت مي‌كند. از اينكه فرمود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مُبيّن قرآن است براي همين نكات است.

جملهٴ بعد و تعبير بعد هم كه ما در آيه بعد داريم آن هم نشان مي‌دهد كه ما محتاج به مبيّنيم در آيه بعد دارد كه ﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ خب حالا اگر اهل‌بيت ـ معاذ الله ـ درِ خانه‌شان بسته باشد به اين روايات مراجعه نكنيم سطحِ قرآن‌شناسي ما هم در سطح همين حرفهاي اهل سنّت باشد در مُغني و امثال مُغني با اين ادبيات بخواهيم قرآن را بشناسيم همين درمي‌آيد ببينيد در اين كتابهاي ادبي مي‌گويند گاهي مفعول به معناي فاعل است «كقوله تعالي: ﴿إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ «أي حجاباً ساترا» حجاب كه مستور نيست، حجاب ساتر است ديوار حجاب است ساتر است، پَرده حجاب است ساتر است اين همان درمي‌آيد اما وقتي به روايات مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد خير، خودِ اين حجاب مستور است. حجاب دو قِسم است يك حجاب مشهور مثل ديوار حجاب است، پرده حجاب است، دَر حجاب است حجابي است كه اين حجاب ديدني نيست فرمود وقتي تو قرآن خواندي يك پردهٴ غيبي بين تو آنها فاصله است آنها تو را نمي‌بينند.

بعد از نازل‌شدن ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ﴾[5] بعضي از سران آن خانوادهٴ مشمول قهر الهي اينها آمدند از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) انتقام بگيرند بعضي از زنها از آنجا حركت كردند كه از وجود مبارك حضرت انتقام بگيرند كسي هم در خدمت حضرت نشسته بود به وجود مبارك حضرت عرض كرد اين از خانوادهٴ ابي‌لهب است آمده انتقام بگيرد او هم كه داشت مي‌آمد گفت شما ما را مذمّت مي‌كنيد، حيثيت ما را به باد داديد اين چه تعبيري كه قرآن نازل كرده است ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ﴾ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) «بسم الله» را گفتند، قرآن قرائت كردند آنكه آمده انتقام بگيرد فقط همين يك شخص را ديد پيغمبر را اصلاً نمي‌ديد حضرت به اين رفيق همين كسي كه در خدمتش نشسته بود فرمود خاطرجمع باش من اين را نمي‌بينم، عرض كرد اينها آمدند انتقام بگيرند فرمود نه خير من را نمي‌بينند اين «بسم الله» را كه مي‌گويند بگوييد «بسم الله» گفتيم جن رفته، جن رفته خيلي خرافات نيست اگر كسي واقعاً اين قرآن را بخواند از بسياري از وسوسه‌ها مصون مي‌ماند، از بسياري از اين آسيبها مصون مي‌ماند منتها حالا ما باور نكرديم قرائت داريم يك، امتحاناً مي‌خوانيم نه اعتقاداً دو، اثرش را هم نمي‌بينيم اما وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به ضرسِ قاطع فرمود نه خير اينها آمدند ولي من را نمي‌بينند آن كسي كه خدمت حضرت نشسته بود در تاريخ دارد ابي‌بكر بود به حضرت عرض كرد اينها دارند مي‌آيند با اين چوبي كه دستشان است مي‌خواهند انتقام بگيرند بعد از نازل‌شدن ﴿تَبَّتْ يَدَا أَبِي لَهَبٍ وَتَبَّ﴾ اين همان اعضاي خانوادهٴ ابي‌لهب است فرمود باشد، اينها بيايند من را نمي‌بينند با ضرسِ قاطع «بسم الله» را قرائت كرده «بسم الله الرحمن الرحيم» آنها فقط همين ابي‌بكر را ديدند ﴿إِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً ٭﴾ اين را به دست ابن‌هشامها بدهيد مي‌گويد مفعول به معني فاعل است، به دست اهل‌بيت بدهيد مي‌گويد خير، مستور به معني مستور است اينكه نياز به اين خاندان براي اين است كه ادبيات قرآن، فرهنگ قرآن با سبعه معلّقه فرق مي‌كند، با دواوين شعرا فرق مي‌كند اين جامع‌الشواهدي كه شعرهاي سيوطي را او بايد تحليل كند، شعرهاي مُغني را او بايد تحليل كند، شعرهاي جامي را او بايد تحليل كند براي او خيلي فرق نمي‌كند كه اين شعر براي ديوان فلان شاعر جاهلي است يكي از اين سبعه معلّقه است يا قرآن است هر دو يك طور معنا مي‌كند اين وقتي به ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتِ السَّبعِ وَالْأَرْضِ﴾ كه رسيد اين را مي‌گويد مجاز است مگر آسمان حرف مي‌زند؟ مگر سنگ و گِل حرف مي‌زند؟ اما ذات اقدس الهي فرمود اين قرآن عربي مُبين است اما ادبيات خاص دارد تو بايد تفسير كني ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[6] تو بايد بيان كني اينكه مثل سبعه معلّقه نيست كه هر اديبي بفهمد اگر مثل او بود بله، سيبويه و امثال سيبويه مي‌توانستند بفهمند.

اينكه فرمود: ﴿لِتُبَيِّنَ﴾ تنها براي تخصيص عام و تقييد مطلق و ارجاع متشابهات به محكمات و امثال ذلك نيست آن يك بخش فقهي دارد، يك بخش حقوقي دارد، يك بخش سياسي، اجتماعي دارد اينها را بايد مشخص كند اين همه عموماتي كه مربوط به نماز هست خدا غريق رحمت كند شهيد را خب آن نفليه را نوشته، آن الفيه را نوشته هزار حُكم واجب دارد، سه هزار حكم مستحب دارد براي آن هزار حكم واجب الفيه را نوشته، براي آن سه هزار حكم مستحب نفليه را نوشته اينها به وسيله اهل‌بيت از اين مطلقات و عمومات درآمد ديگر اين يك حساب است كه اينها را با درس‌خواندن آدم مي‌فهمد آدم بعد از چند سال درس فقيه مي‌شود، مجتهد مي‌شود مي‌فهمد اطلاق فلان آيه با كدام روايت تقييد شده، عموم كدام آيه با خصوص كدام روايت تقييد شده اينها را خب مي‌فهمد.

اما اين براي ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾ است اما واقعاً اين تسبيح مي‌كنند، اشيا حرف مي‌زنند، شهادت مي‌دهند، شكايت مي‌كنند اين مربوط به ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾[7] است اين با درس خواندن حل نمي‌شود اين با بحث كردن حل نمي‌شود آدم بايد يك گوش طيّب و طاهر داشته باشد تا بشنود كه اينها واقعاً چه چيزي مي‌گويند.

اباذر گفته بود خب ما نشسته بوديم حضرت كه اين نان را مي‌گرفت اين غذا را مي‌گرفت در دست حضرت بود تسبيح مي‌كردند همين كه مي‌گذاشت زمين ديگر ساكت بودند اين يك تسبيح خاص است بنابراين اينها نه تنها مبيّن قرآن‌اند كه مطلقات را معنا كنند، عمومات را معنا بكنند، ناسخ و منسوخ را بيان كنند و مانند آن بلكه ادبيات مخصوص قرآن را، زبان خاصّ قرآن را بيان كنند اين ابي‌بكر گفت آقا اينها دارند مي‌آيند با چوب دارند مي‌آيند فرمود نه، من را نمي‌بينند با ضرسِ قاطع.

اين «بسم الله الرحمن الرحيم» كه گفتند اگر بخواند كسي از آن گرفتاري وسوسه نجات پيدا مي‌كند همين است چون آنها ﴿يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ ٭ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ﴾[8] آنها كه مُوسوِس دلهاي مردم‌اند مؤمنين كه اين كار را نمي‌كنند همان طوري كه انسان مؤمني دارد، كافري دارد ايذا براي كفّار است آنها هم مؤمني دارند و كافر مؤمنين‌شان به فكر آزار كسي نيستند اين كفّارشان كه عقيده به قيامت و قرآن ندارند مزاحم كسي‌اند مزاحم خودشان هم هستند، مزاحم بعضي افراد انسان هم هستند اين «بسم الله الرحمن الرحيم» نقش سازنده دارد آنها كه اهل‌ معرفت‌اند مي‌گويند خواندن اين دوتا آيه مخصوصاً براي نجات از اين‌گونه از وساوس مؤثّر است معوّذتين مؤثّر است اينها هم مؤثّرند.

خب اينها كه با درس و بحث حل نمي‌شود، با قواعد صرف و نحو حل نمي‌شود، با قواعد فقه و اصول حل نمي‌شود، با قواعد فلسفه حل نمي‌شود اين يك راه خاصّي است كه فرمود: ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[9] كه بحثش در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت فرمود انبيا عموماً وجود مبارك پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) خصوصاً اينها چهارتا كار دارند كارهاي فراوان دارند اما اين چهار كار، كار رسمي اينهاست يكي ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ﴾[10] ، دوم ﴿وَالْحِكْمَةَ﴾، سوم ﴿يُزَكِّيكُمْ﴾، چهارم ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[11] اين در سورهٴ مباركهٴ «بقره» مفصّل بحثش گذشت اين ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ غير از «يعلّمكم ما لا تعلمون» است اينكه همان جملهٴ اول مي‌شود فرمود انبيا چيزهايي را مي‌آورند كه شما نه تنها نمي‌دانيد اصلاً بشر نمي‌تواند ياد بگيرد، خب بشر از آن جهت كه بشر است از كجا بفهمد اينها دارند تسبيح مي‌كنند؟ اينها زنده‌اند؟ اينها شاهدند؟ اينها شاكي‌اند؟

از اين سنخ علوم اينها نوآوريهاي شريعت است ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ نه «ما لا تعلمون» پيغمبر قسمت مهمّ كارش اين است البته آن «يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[12] هست اينكه عرض مي‌كنيم قسمت مهمّش يعني آن قسمت مهمّ اعجاز و كرامتهايش كه قابل درك فقط براي اوحدي است آن قسمتها هم كارهاي اساسي حضرت است.

غرض آن است كه اگر اين خاندان نباشند آن وقت قرآن به دست همينهايي مي‌افتد كه فوراً مي‌گويند گاهي مفعول به معناي فاعل است نظير ﴿حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ گاهي هم زبان، زبان حال است نظير ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ﴾ آن وقت ﴿كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاَتَهُ وَتَسْبِيحَهُ﴾[13] را توجيه مي‌كنند او همان طوري كه در سبعه معلّقه وقتي مي‌بيند شاعري به اطلال و دِمَن رسيده، به خانه‌هاي ويران رسيده، به سرزمين ويران رسيده خِطابه‌هايي به در و ديوار مخروب مي‌كند خيال مي‌كند قرآن هم كه به در و ديوار خطاب مي‌كند يا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به سرزميني خطاب مي‌كند يا به كوه اُحد مي‌فرمايد: «هذا جَبلٌ أحد يُحبّنا و نُحبّه»[14] از همان قبيل است اينكه نمي‌داند چه خبر است كه.

بنابراين فرمود: ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ﴾[15] .

پرسش: برابر آيه 41 سورهٴ «نور» ﴿كُلّ﴾، «كلّ واحدٍ من السماوات والأرض» مشركين و كفّار هستند. حال صلات آنها چگونه است؟

پاسخ: آنها تكويناً قبلاً گذشت كه تكويناً تسبيح مي‌كنند و تكويناً عالِم‌اند، تشريعاً كافرند اينكه آن شش طايفه آيات كافر و مؤمن را يكسان شامل مي‌شود ﴿يُسَبِّحُ لَهُ مَا فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[16] ، ﴿يَسْجُدُ لَهُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَمَن فِي الْأَرْضِ﴾[17] ، ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[18] ، ﴿قَالَتَا أَتَيْنَا طَائِعِينَ﴾[19] ، ﴿كلّ أتُوهُ دَاخِرينَ﴾[20] اين پنج، شش طايفه مؤمن و كافر هر دو را شامل مي‌شود. در روايات ما دارد كه بدنِ كافر مسبّح حق است همان بدنِ او، او را لعنت مي‌كند اين شخص كافر لساناً كافر است، اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه، اينكه فرمود شما ﴿وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ اينجا سه اصل است كه بايد ملحوظ بشود يكي اينكه آنها تسبيح مي‌كنند تمام موجودات، دوم فرض اينكه تسبيح آنها مخالف با تسبيح ما باشد چون هر كسي يك تسبيح خاص دارد، تحميد مخصوص دارد. سوم اينكه تسبيح آنها با تسبيح ما مشترك باشد منتها ما مي‌دانيم كه چگونه تسبيح مي‌كنيم از تسبيح آنها بي‌خبريم اين سه مطلب.

نسبت به مطلب اول ﴿لَّا تَفْقَهُونَ﴾ معنايش اين است كه استناد تسبيح به موجودات غير انساني را شما نمي‌دانيد، شما نمي‌دانيد كه آسمان و زمين مسبّح حقّ‌اند نمي‌دانيد اين نفي علم است. دوم، اگر تسبيح آنها مخالف با تسبيح ما باشدشما دوتا جهل داريد يكي اصل مسبِّح‌بودن آنها، يكي كيفيت تسبيح آنها. سوم، اگر تسبيح آنها مطابق با تسبيح ما باشد شما فقط مسبِّح‌بودن آنها را جهل داريد كه نمي‌دانيد اين تسبيح به آنها استناد دارد ولي حقيقت تسبيح آنها را مي‌دانيد چون تسبيح آنها با تسبيح شما يكي است منتها علمِ به علم نداريد شما مي‌دانيد كه آنها چه مي‌گويند زيرا همان حرفي كه شما مي‌زنيد آنها مي‌گويند، همان كاري كه شما مي‌كنيد آنها مي‌كنند منتها شما علم نداريد به علم شما چون كار آنها با كار شما يكي است.

جهلي است كه دامنگير شماست و آن استناد تسبيح است به اينها كه نمي‌دانيد كه اينها واقعاً مسبّح‌اند اما حقيقت تسبيح اينها را مي‌دانيد چون حقيقت تسبيح اينها با تسبيح شما يكي است منتها علمِ به علم نداريد يعني نمي‌دانيد كه مي‌دانيد كه تسبيح آنها چيست اين مي‌شود ﴿لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ اما در جريان ﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً﴾ از همين قبيل است وقتي قرآن خواندي آنها تو را نمي‌بينند اين هم از معجزات قرآن كريم است منتها حالا عقيده‌اي مي‌خواهد، باوري مي‌خواهد خيليها هستند كه وقتي اين مثل باطل‌السِحر آن وسوسه‌هايي كه پيدا مي‌شود وقتي يك خَرق عادتي، معجزه‌اي بيايد آن وسوسه‌ها كاملاً رخت برمي‌بندد مثل اينكه وجود مبارك موساي كليم وقتي عصا را انداخت سِحر آنها باطل شد يعني مردم ديدند در صحنهٴ مسابقه يك مقدار چوب افتاده، يك مقدار طناب اين عصاها افتاده و چوبها افتاده اينكه ﴿يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَي﴾[21] سِحر باطل شده است اين شخص هم وقتي «بسم الله الرحمن الرحيم» گفت مخصوصاً اين دوتا آيه را قرائت كرد آرام مي‌شود مي‌بيند در قلبش ديگر وسوسه‌اي نيست. چه كسي اينها را رَد كرده خودِ اين حجاب، حجاب مستور است ﴿وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً﴾.

خب، اين ديگر مخصوص وجود مبارك پيغمبر نيست نظير ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[22] كه به ما بگويند شما دسترسي نداريد بلكه بر اساس آن اطلاق سورهٴ مباركهٴ «احزاب» كه حضرت اُسوه است ما هم مي‌توانيم به آن حضرت تأسّي كنيم «بسم الله» را با ايمان بگوييم حالا به آن درجه نرسيديم به مقدار خودمان مي‌توانيم بهره ببريم اما آن معراج، آن ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾ و ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾[23] آنها البته مخصوص حضرت است اما اين مراتب را كه قرآن كريم نازل كرده براي بهره‌برداري ديگران از همين آيات است، خب.

پرسش: قيد آخرت براي چيست؟ مي‌توانست بفرمايد آن كسي كه ايمان به ما ندارد.

پاسخ: اينها در حقيقت چون آخرت در بحثهاي قبل هم داشتيم اينها به مبدأ معتقدند منتها به توحيد ربوبي معتقد نيستند اينها معتقدند واجب‌الوجودي هست يك، اين واجب‌الوجود واحد است «لا شريك له» دو، اين واجب‌الوجود خالقِ سماوات و ارض است سه، در خالقيّت شريك ندارد چهار، مدير كلّ عالم ربّ‌الأرباب هم اوست پنج اينها را معتقد بودند در جاهليت اما اينها سازنده نيست اينها ثمرهٴ علمي دارد آنكه ثمرهٴ عملي دارد دو چيز است يكي اينكه او ربّ ماست تمام كارهاي ما به دست اوست يك، دوم اينكه او معاد ماست، مرجع ماست، ما كه مُرديم به نزد او برمي‌گرديم به او بايد جواب بدهيم در برابر فرمان و احكام او مسئوليم اين دو.

اين مسئلهٴ آخرت است كه سازنده است وگرنه حتي ايمانِ به مبدأ با بسياري از اسماي حُسناي‌اش اين مسئوليت‌آور نيست. در سورهٴ مباركهٴ «ص» هم كه گاهي آن به عنوان شاهد آن آيه قرائت مي‌شد اين بود كه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ كذا و كذا ﴿لَهُمْ سُوءُ الْعَذَابِ﴾، چرا؟ ﴿بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ﴾[24] چون قيامت و روز حساب فراموش‌شان شده مهم‌ترين عامل سازنده احساس مسئوليت است، خب اگر كسي بداند هر كاري كرده پس‌فردا بايد جواب بگويد مواظب كارهايش هست ديگر اما اگر بگويد خير، ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[25] مسئوليتي در كار نيست هر كه هر چه كرد، كرد اين ديگر دستش باز است ديگر زبانش هم باز است لذا قرآن كريم در بسياري از موارد مي‌فرمايد اينها به آخرت معتقد نيستند آيات معاد بعد از جريان توحيد بيش از هر مطلبي در قرآن كريم آمده چون سازنده‌ترين قانون همان قانون مسئوليت است ديگر اينها ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً﴾.

بعد فرمود: ﴿وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَي أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾ اينها آيات را نمي‌فهمند، چرا؟ براي اينكه ما چندين‌بار راه را باز كرديم اينها عالماً عامداً راهها را بستند. گناه، خطيئه و خطا اين آينهٴ دل را چركين مي‌كند وقتي صحنهٴ دل رِيْن يعني چرك برداشت ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾[26] اين رِين شد يك‌بار، دوبار شما صحنه آينه را، صفحهٴ آينه را دستمال نكشيديد، ده‌بار، بيست‌بار نكشيديد بالأخره قيرگون مي‌شود ديگر. فرمود رِين و چرك صحنهٴ قلب را گرفته، خب اين جايي را نشان نمي‌دهد اين ديگر آينه نيست ﴿كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي قُلُوبِهِم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ﴾ وقتي اين طور شد ما توفيقِ فهم را از اينها گرفتيم ديگر ما بايد توفيق را بدهيم ديگر انسان علم فضيلتي است كه مبدأ فاعلي مي‌خواهد فرمود ما چندين‌بار به اينها داديم اينها با بي‌اعتنايي پس زدند ما ديگر اينها را به حال خودشان رها كرديم وقتي مطالب قرآني مطرح مي‌شود اينها فرار مي‌كنند، چرا؟ اينها اصلاً مي‌آيند براي اينكه نام بتها و اصنام و اوثان آنها بُرده بشود ﴿وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ﴾[27] كذا و كذا و كذا وقتي سخن از اصنام و اوثان است خيلي خندان‌اند، وقتي سخن از خداست از صَنم و وَثن سخن نيست فرار مي‌كنند مي‌روند فرمود ما توفيق فهم را از دلهاي اينها گرفتيم.

﴿وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ﴾ اينها در كِنان‌اند در سِتارند ديگر نمي‌فهمند البته در بحثهايي كه مربوط به ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[28] يا ﴿طْبَعُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[29] آنجا گذشت كه ذات اقدس الهي يك چيز وجودي به اينها عطا نمي‌كند نظير ﴿وَيُضِلُّ مَن يَشَاءُ﴾[30] بلكه اينها از سنخ عدمِ مَلكه است يك، فيضي كه تاكنون به اينها مي‌داد اينها را به حال خودشان رها كرده اين فيض را قطع كرد دو، انسان مي‌ماند با يك مُشت اغراض و غرايز، خب اگر كسي در اغراض و غرايز دفن شده كه صداي ماواري طبيعت را نمي‌شنود نه اينكه خداي سبحان چيزي اينجا گذاشته به عنوان طبع، مُهر و مانند آن، بلكه ﴿مَّا يَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِن رَّحْمَةٍ فَلاَ مُمْسِكَ لَهَا وَمَا يُمْسِكْ فَلاَ مُرْسِلَ﴾[31] .

فرمود ما دوتا كار مي‌كنيم نسبت به مؤمناني كه حرف را گوش دادند درِ رحمت باز است، نسبت به كفّار اين در را مي‌بنديم همين چيزي در درونِ دل اينها به عنوان قفل و مُهر و اينها نمي‌زنيم اين فيض آفتابِ هستي كه تاكنون به آنها مي‌رسيم حالا اين فيض را قطع كرديم اينها را به حال خودشان رها كرديم نه اينكه چيزي در درون دل اينها گذاشتيم به عنوان رِيْن يا طَبع يا اينها را به حال خودشان رها كرديم چون به حال خودشان رها كرديم گرفتار شدند نه اينكه ما نمي‌گذاريم آنها بفهمند ﴿وَجَعَلْنَا عَلَي قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَن يَفْقَهُوهُ وَفِي آذَانِهِمْ وَقْراً وَإِذَا ذَكَرْتَ رَبَّكَ فِي الْقُرْآنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَي أَدْبَارِهِمْ نُفُوراً﴾.

«و الحمد لله ربّ العالمين»


[1] انبیاء/سوره21، آیه80.
[2] حدید/سوره57، آیه10.
[3] ص/سوره38، آیه18.
[4] ص/سوره38، آیه17.
[5] مسد/سوره111، آیه1.
[6] نحل/سوره16، آیه44.
[7] جمعه/سوره62، آیه2.
[8] ناس/سوره114، آیه5 ـ 6.
[9] بقره/سوره2، آیه151.
[10] بقره/سوره2، آیه129.
[11] بقره/سوره2، آیه151.
[12] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.
[13] نور/سوره24، آیه41.
[14] . اعلام الوري، ص124.
[15] نحل/سوره16، آیه44.
[16] حشر/سوره59، آیه24.
[17] حج/سوره22، آیه18.
[18] آل عمران/سوره3، آیه83.
[19] فصلت/سوره41، آیه11.
[20] نمل/سوره27، آیه87.
[21] طه/سوره20، آیه66.
[22] نجم/سوره53، آیه8.
[23] آل عمران/سوره3، آیه11.
[24] ص/سوره38، آیه26.
[25] مؤمنون/سوره23، آیه37.
[26] مطففین/سوره83، آیه14.
[27] زمر/سوره39، آیه45.
[28] بقره/سوره2، آیه7.
[29] توبه/سوره9، آیه87.
[30] الرعد/سوره13، آیه27.
[31] فاطر/سوره35، آیه2.