درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

86/12/22

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 44

 

﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِيهِنَّ وَإِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كَانَ حَلِيماً غَفُوراً﴾﴿44﴾

 

تاكنون روشن شد كه تسبيح گاهي تكويني است و گاهي تشريعي. تسبيح تشريعي همين تسبيحي است كه شريعت مشخص كرده است كه در نماز و غير نماز انسانِ مكلّف اين تسبيحات را مي‌گويد و ثواب هم مي‌برد، پس تسبيح تشريعي برابر تكليف است حالا يا وجوب يا استحباب و ثواب خاصّ هم بر او مترتّب است.

تسبيح تكويني مربوط به شريعت نيست هم در دنيا راه دارد، هم در آخرت. در دنيا هم دربارهٴ انسانهاست، هم درباره حيوان و نبات و جماد، سماوات و ارض و مانند آن. در آخرت هم براي همهٴ اينهاست اعم از انسان و غير انسان بهشتيها در بهشت تسبيح‌گوي حقّ‌اند و خدا را هم حمد مي‌كنند اوّلين كلام بهشتيها در بهشت حمد خداست، آخرين كلام بهشتيها هم در هر مقطع حمد خداست وقتي بهشتيها وارد بهشت شدند مي‌گويند ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ وَأَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشَاءُ﴾[1] در هر مقطعي كاري خواستند، ميوه‌اي خواستند و بهره‌اي بردند مي‌گويند ﴿دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[2] كه در سورهٴ مباركهٴ «يونس» گذشت.

پس اول و آخر كلام اهل‌ بهشت تسبيح خداي سبحان است و اين تسبيح هم تكويني است تشريعي نيست چون آنجا شريعت نيست تا كسي ذكري بگويد ثوابي ببرد و معناي تسبيح تكويني هم اين نيست كه با زبان حال مي‌گويد بلكه با زبان قال هم تسبيح تكويني است، پس تسبيح يا تشريعي است يا تكويني «ثم التكويني» يا به لسان حال است يا به لسان مَقال و اين آيات دربارهٴ تسبيح تكوينيِ به لسان مَقال است، نه به لسان حال، به لسان حال اينكه هر صاحب‌نظري دربارهٴ اينها اگر تدبّر كند مي‌بيند اينها آيت الهي‌اند نشانهٴ كمال الهي‌اند، نشانهٴ علم و قدرت الهي‌اند، نشانهٴ نزاهت خدا از نقص و عيب و مانند آن.

پرسش: ...

پاسخ: خب، خودش اظهار ادب است مثل ملائكه، ملائكه كه شريعت به اين معنا كه پيغمبري داشته باشند، واجب و حرام و مستحبّ و مكروه داشته باشند اينها كه نيست ولي مرتّب تسبيح‌گوي او حقّ‌اند خود كمال او در اين است كه مسبّح او باشد، اظهار كمال مي‌كند.

پرسش: ...

پاسخ: در دنيا كه عالم شريعت است، عالم امر و نهي است البته ثواب دارد، اما وقتي موجودي اهل شريعت نبود مثل درختها كه تسبيح‌گوي حقّ‌اند، مثل نهرها كه تسبيح‌گوي حقّ‌اند اين تكويناً اين كار را مي‌كنند، با زبان مَقال هم اين كار را مي‌كنند نه تنها با زبان حال ولي سخن از ثواب و امثال ذلك نيست. در بهشت كه دارد: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي صَدَقَنَا وَعْدَهُ﴾[3] مثل ملائكه كه تسبيح‌گوي او حقّ‌اند اين ادب آنهاست در پيشگاه ذات اقدس الهي.

غرض آن است كه تسبيح يا تكويني است يا تشريعي، تسبيح تكويني يا به زبان حال است يا به زبان مَقال، تسبيح تشريعي همين است كه ما آشناييم و عمل مي‌كنيم و مي‌دانيم كه در حوزهٴ شريعت كجا بايد تسبيح گفت، كجا بايد تحميد گفت اين يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه در جريان تسبيحِ تكويني كه با تحميد همراه است خداي سبحان نفرمود شما «لكن لا تسمعون» شما حرف اينها را نمي‌شنويد سخن از نفي سمع و استماع و مانند آن نيست سخن از نفي تفقّه است كه شما متوجّه نيستيد نه اينكه شما نمي‌شنويد اگر آنها صدايي دارند صدا را مي‌شنويد ولي متوجّه نيستيد مثل اينكه صداي پرنده‌ها را انسان مي‌شنود، سروصداي آنها را مي‌شنود ولي نمي‌فهمد اينها چه چيزي مي‌گويند اينها وقتي يكديگر را صدا مي‌زنند براي جذب يا براي دفع يا براي دفاع يا براي حمايت آهنگهاي خاص دارند گاهي ممكن است كسي كه دامدار باشد و ساليان متمادي با آنها باشد از شواهد و قرائن بفهمد كه برّه چگونه مادرش را مي‌خواهد، مادر چگونه فرزندش را مي‌خواهد و مانند آن، اما بالأخره با شواهد مي‌فهمند نه اينكه آن فرهنگ و ادبيات و آن لغات و آن كلمات را بفهمند و قرآن كريم فرمود شما متوجّه نيستيد نه شما نمي‌شنويد اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر اينكه مدرسه‌اي هست كه به انسان فقه اين‌گونه از مسائل را به آدم ياد مي‌دهند اگر تفقّه در دين مربوط به حوزه‌هاست ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾[4] اين براي اينكه علوم نقلي را ياد بگيرند گاهي هم مسافرت مي‌كنند براي اينكه علوم عقلي را ياد بگيرند اين مي‌شود تفقّه در دين ولي مدرسه‌اي هم هست، راههايي هم هست كه تفقّه اين‌گونه از اسرار عالم است كه آن ﴿لكِن لَّا تَفْقَهُونَ﴾ بشود «تفقهون» حالا آن با معجزهٴ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) همه اينهايي كه در مسجدالنبي بودند شنيدند كه وقتي منبري براي حضرت درست كردند و حضرت در حال ايستادن به آن ستون تكيه مي‌داد و سخنراني مي‌كرد عرض كردند شما خسته مي‌شويد ما منبري درست كنيم حضرت موافقت كردند منبري براي حضرت درست كردند همين كه خواست از كنار چون به آن ستون تكيه مي‌داد از آن ستون حركت كند به طرف منبر بيايد اين ستون جَزع زد اين «استن حنّانه، حنّانه» همين است ديگر حَنين يعني ناله، لابه، خب اينها شنيدند كه اين ناله كرد. وجود مبارك پيغمبر نقل كرد بعضيها نقل كردند آمد اين ستون را در بغل گرفت تا آرام شد كه از مفارقت آن حضرت اين ستون ناله كرد.

خب، اين هميشه هست اگر گفت:

بنواخت نور مصطفي آن استن حنّانه را     كمتر ز چوبي نيستي حنّانه شو حنّانه شو[5]

اين يك مدرسه است، اين يك راه است اين راه كشف و شهود در مقابل نقل است نه در مقابل شرع نبايد گفت اين مطلب شرعي است يا كشفي چه اينكه مطالب عقلي هم در مقابل نقل است، نه در مقابل شرع نبايد گفت اين مطلب عقلي است يا شرعي بايد گفت عقلي است يا نقلي؟ اينكه مي‌بينيد در كتابهاي فقه نظير مكاسب مرحوم شيخ و امثال اينها مي‌گويند: «ويدلّ عليه الأدلّة الأربع» براي مثلاً فلان خيار ما هم «لا ضرر» داريم، هم دليل عقل داريم براي فلان كار هم دليل عقل داريم، هم دليل نقل داريم يك آيه نقل مي‌كنند، يك روايت نقل مي‌كنند، دليل عقل هم اقامه مي‌كنند اين عقل در مقابل نقل است نه در مقابل شرع، عقل كاشف حُكم شرع است چه اينكه نقل هم كاشف حُكم شرع.

شريعت را همان طوري كه در بحث سالهاي قبل ملاحظه فرموديد مبدأ هستي‌شناسي دين فقط مربوط به اراده و علم ازلي ذات اقدس الهي است و احدي دخالت ندارد يك، كشفِ از ارادهٴ خدا و حُكم خدا گاهي با عقل است، گاهي با نقل است، گاهي با كشف معتبر دو، دليل عقلي و نقلي و كشفي مقابل هم‌اند نه مقابل شرع سه. يعني نبايد گفت اين مطلب عقلي است يا شرعي بايد گفت عقلي است يا نقلي نبايد گفت شرعي است يا كشفي بايد گفت نقلي است يا كشفي، گاهي كشف يعني شهود آن حالت خاص از حُكم خدا كشف مي‌كند، گاهي نقل كشف مي‌كند، گاهي عقل منتها عقل معيارهاي خاصّي دارد، نقل معيارهاي خاصّي دارد، كشف هم معيارهاي خاصّي دارد اينكه مي‌فرمايد: ﴿وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ﴾ نه يعني اين كار محال است اين نشدني است يعني تودهٴ شما متوجّه حرف اينها نيستيد اگر وجود مبارك سليماني باشد او مي‌تواند ﴿عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ﴾[6] بگويد و چيزي ياد ديگران هم بدهد يا اگر پرده از گوش برداشته بشود خيليها مي‌توانند حَنين و نالهٴ آن ستون را هم بشنوند.

آن مطلبي كه از مرحوم ميرداماد در روزهاي قبل نقل شده است كه سنگ‌ريزه كه در دست حضرت يا در دست آن شخص مشرك تسبيح‌گوي حق بود معجزهٴ پيامبر اين نبود كه آن سنگ‌ريزه را به حرف دربياورد بلكه معجزهٴ حضرت اين بود كه پردهٴ غفلت از گوش آ‌ن مشرك بردارد اين حرف براي مرحوم ميرداماد نيست چون اين بزرگوار براي چهارصد سال قبل است كساني كه هفتصد سال قبل بودند يعني سيصد سال قبل از مرحوم ميرداماد اين مطالب را گفتند، در كتابهايشان نوشتند يداً به يد رسيده است به اين بزگواران البته خود اين بزرگواران هم ممكن است به آن رسيده باشند.

بنابراين راهي است كه انسان وارد حوزه يا دانشگاه مي‌شود كه اين علوم ظاهري را ياد بگيرد اين مي‌شود ﴿لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾[7] يك راه ديگري هم هست كه راه تهذيب و تزكيه و امثال ذلك است كه اگر انسان مواظب سَمع و بصر بود، مواظب غذاي حلال بود، مواظب دهنش بود، غذاي حرامي را مصرف نكرد، شبهه‌ناكي را مصرف نكرد «إنّما الاُمور ثلاثة قِف عند الشبهه»[8] چه در پوشاك، چه در خوراك، چه در شنيدن، چه در ديدن چنين انساني طيّب و طاهر مي‌شود آن وقت مي‌شود تسبيح موجودات را بشنود، تسبيح موجودات را بفهمد و مانند آن.

ما را هم تشويق كردند به اين راه كه اين راه باز است منتها براي اوحدي هم راه پرخطر است گفتند خيليها حقّ ورود ندارند و هم راهي است كه روندگانش كم‌اند در يكي از بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه درباره اهل برزخ سخن مي‌گويد بعد از قرائت ﴿أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ﴾ و مانند آن كه در خطبهٴ 221 كتاب نوراني نهج‌البلاغه است حضرت بعد از اينكه ﴿أَلْهَاكُمُ التَّكَاثُرُ ٭ حَتَّي زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ﴾[9] را قرائت فرمودند مطالب مبسوطي همراه قرائت اين آيه ذكر كردند. اوضاع برزخ را شرح مي‌دهد كه اينها در برزخ چه حالت دارند آنها در قبر در چه حالت دارند بعد هم بعد از اينكه فرمود: «كُلُّهُمْ وَحِيدٌ وَهُمْ جَمِيعٌ» اينها با اينكه همه‌شان كنار هم‌اند اما هر كدام مهمان سفرهٴ خودش است هيچ كسي با ديگري كاري ندارد ديگري هم با او كاري ندارد چون ﴿لاَ بَيْعٌ فِيهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾[10] و مانند آن.

بعد از اينكه فرمود مورها و حيوانات در مجاري ادراكي اينها رفتند در چشم‌شان رفتند، در گوش‌شان رفتند، در بيني‌شان رفتند، در دهنشان رفتند، گوشتها را خوردند استخوانها مانده اين چيزها را كه ترسيم مي‌كند در اثناي همين خطبه 221 به اين صورت مي‌فرمايد، مي‌فرمايد: «فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِكَ أَوْ كُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَكَ وَ قَدْ ارْتَسَخَتْ أَسْمَاعُهُمْ بِالْهَوَامِّ فَاسْتَكَّتْ وَ اكْتَحَلَتْ أَبْصَارُهُمْ بِالتُّرَابِ فَخَسَفَتْ وَ تَقَطَّعَتِ الْأَلْسِنَةُ فِي أَفْوَاهِهِمْ بَعْدَ ذَلاَقَتِهَا وَ هَمَدَتِ الْقُلُوبُ فِي صُدُورِهِمْ بَعْدَ يَقَظَتِهَا وَ عَاثَ فِي كُلِّ جَارِحَةٍ مِنْهُمْ جَدِيدُ بِلي» آن‌گاه مي‌فهمد كه چه بلا به سر اين مُرده‌ها آمده.

عمده محلّ شاهد اين است كه اينها را يا بايد با عقلت بفهمي يا بايد پرده كنار برود ببيني اينها مانعةالخُلو است ديگر جمع را شايد «فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِكَ» كه با عقل اينها را بررسي كني كه بالأخره اينها گوشت و پوست‌اند وقتي زير خاك ماندند مار و مور و عقرب و اينها جمع مي‌شوند اين را مي‌خورند اينها را خوب ترسيم مي‌كنند آدم مي‌فهمد «أَوْ كُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَكَ»[11] يا نه، كشف غطا بشود الآن ببيني در قبر چه خبر است.

پس دو حال دارد يا آدم بايد بفهمد يا بايد ببيند اين مانعةالخُلو است كه جمع را شايد يك انسانِ عاقلِ وارسته‌اي كه شبيه حارثةبن‌زيد است اين هم مي‌فهمد، هم مي‌بيند انسان وقتي كاملاً بررسي كند مي‌بيند الآن اينها كه در گورشان‌اند بالأخره پوسيدند ديگر، ديگر غفلت كه ندارد از حال برود كه اگرنه اينها را خوب بررسي كند اين مطلب را خوب مي‌فهمد ديگر اينها كه فولاد نيستند كه آن تو بمانند كه اين گوشت و پوست را وقتي به حيوانات دادي، خب اينها مي‌خورند ديگر اين براي اين.

يا لازم نيست كه انسان بنشيند بررسي كند بگويد اينها گوشت و پوست‌اند آنجا هم حيوان است حيوان هم غذا مي‌خواهد وقتي رفتند آنجا بالأخره اين پوستها را مي‌خورند، اين گوشتها را مي‌خورند استخوانها مي‌ماند لازم نيست اينجا بنشيند تحليل بكند الآن مي‌بيند در قبر چه خبر است اين ديدن كه با چشم ظاهر نيست اين چشم را هم ببندد مي‌بيند.

پس دوتا راه هست راه كشف و راه عقل نه اين شد، نه او راه نقل است كه بالأخره آدم كسي كه جزء مؤمنان عادي است به همين ظواهر آيات و روايات ايمان دارد و حق هم هست با دليل نقلي مي‌فهمد در قبر چه خبر است. كسي كه اهل برهان باشد گذشته از آن دليل نقلي، دليل عقلي هم او را هدايت مي‌كند كه در قبر چه خبر است. كسي كه اهل كشف و شهود باشد ضمن استفادهٴ از دليل نقلي، بهره‌برداري از دليل عقلي مي‌بيند الآن در قبر چه خبر است منتها وقتي كه مي‌بيند ذكر دليل عقلي يا دليل نقلي به عنوان تأييد است براي او آدم وقتي كه مي‌بيند الآن ستوني در اين مسجد هست ديگر لازم نيست دليل عقلي اقامه كند كه سقف بي‌ستون نمي‌شود كه خب الآن مي‌بيند ديگر اگر دليل عقلي نقل بكند يا بگويد فلان مهندس گفته كه در فلان مسجد چندتا ستون هست اين براي تأييد است. اينجا فرمود: «فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِكَ أَوْ كُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَكَ»[12] آ‌ن وقت مي‌فهمي در قبر چه خبر است.

بنابراين اين سه طريق است براي كشف حُكم شرعي آن طريق رايجش همين طريق نقل است عمومي است آسان‌ترين و بي‌خطرترين همين طريق نقل است آنكه مقداري دشوار است و باخطر دليل عقل است اينكه مي‌بينيد هم مرحوم ابن‌سينا فتوا داد، هم مرحوم صدرالمتألهين فتوا داد خواندن فلسفه براي بعضي حرام است همين است ديگر هر دو بزرگوار گفتند هم در آخر اشارات و تنبيهات مرحوم بوعلي فرمود، هم در بحث اتّحاد عاقل و معقول و بحثهاي ديگر صدرالمتألهين فتوا داد.

بعضي از ذهنها آماده براي درك معارف عقلي نيستند با لغت و عُرف و بناي عقلا و اين راه سالم و بي‌خطري هم هست عمومي هم هست اگر بخواهد سري به آن علوم بزند بايد از يك استعداد خوبي برخوردار باشد يك، اولاً ادله نقلي را بايد ديده باشد دو، به آنها ايمان آورده باشد سه كه با ايمان وارد شده باشد كه .. را ببيند.

دشوارتر از همه مسئلهٴ كشف و شهود است اين كشف و شهود بين مثال متّصل و منفصل فرق‌گذاشتن خيلي دشوار است آدم آ‌نجا كه نشسته چيزهايي را مي‌بيند اما خب حالا مي‌بيند اين تمثّلات نفساني اوست كه شده مثال متّصل يا نه، تمثّل خارجي است با مثال منفصل رابطه پيدا كرده تشخيص اينكه اين مثال متّصل است يا مثال منفصل كار آساني نيست براي آنها هم يك حساب خاصّي، يك معيار مخصوصي است.

بزرگان اهل عرفان از بعضي از فقها يا از خيلي از فقها حق‌شناسي مي‌كنند، تشكر مي‌كنند مي‌گويند خوب شد كه اينها خواندن علم عرفان را تحريم كردند براي اينكه اين علم مگر شما مي‌خواهيد «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه»[13] اين را مي‌خواهي بفهماني مگر اين قابل فهم عموم است در هر هزار نفر شايد يكي، دو نفر پيدا بشوند اين «داخلٌ في الأشياء لا بالممازجه» را بدون خطر درك بكنند خدا در هر چيزي هست يعني چه؟ در ذاتش در هر چيزي هست، صفات ذاتي‌اش در هر چيزي هست اين روايات است اما اين روايات را به دست هر كسي نمي‌دهند كه «والجٌ في الأشياء بلا ممازجة» اين را گفتند معناكردن اين حديث براي خيليها حرام است. ايشان مي‌گويد كار بسيار خوبي كردند اما جلوي همه را نگيرند اكثري بله، براي آنها حرام است.

يك بيان نوراني كه در سالهاي قبل هم مي‌خوانديم وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) در جريان رؤيت به ابي‌بصير مي‌فرمايد ابي‌بصير در خدمت حضرت هست و سؤال مي‌كند كه آيا خداي سبحان را مي‌شود در قيامت ديد يا نه؟ وجود مبارك حضرت مي‌فرمايد كه قبل از قيامت در دنيا هم مي‌شود خدا را ديد. مرحوم ابن‌بابويه قمي(رضوان الله عليه) در كتاب شريف توحيدشان بابي دارند به عنوان باب «باب ما جاء في الرؤية» كه چند سال قبل هم به مناسبتي اين احاديث خوانده شد.

صفحهٴ 107 توحيد مرحوم صدوق باب هشتم، باب هشت «باب ما جاء في الرؤية» رواياتي است كه دلالت مي‌كند بر اينكه ذات اقدس الهي را مي‌شود ديد. مرحوم صدوق بعد از اينكه اين روايات را نقل مي‌كند مي‌فرمايد رواياتي كه فلان شخص درباره رؤيت خدا عرض كرده «كلّها عندي صحيحة» روايات از نظر سند صحيح هست ولي من اينها را نقل نمي‌كنم مي‌ترسم كه اين روايات را خيليها ببينند خيال بكنند كه ـ معاذ الله ـ خدا را مي‌شود ديد يعني با چشم ظاهر مي‌شود ديد.

اين را در پايان اين باب ذكر مي‌كند در همين باب هشت صفحهٴ 117 روايت بيست همين باب آنجا ابي‌بصير به وجود مبارك امام صادق عرض مي‌كند كه «أخبرني عن الله عزّ و جل» مستحضريد كه ابي‌بصير كور است، نابيناست همين ابي‌بصير كور و نابينا به امام صادق(سلام الله عليه) عرض مي‌كند كه «عن الله عزّ و جل هل يراه المؤمنون يوم القيامه» آيا مؤمنون خدا را در قيامت مي‌بينند؟ «قال(عليه السلام) نعم، و قد رأوه قبل يوم القيامه» قبل از قيامت هم خدا را ديدند «فقلت متيٰ» چه موقع خدا را ديدند؟ «قال(عليه السلام) حين قال لهم ﴿أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي﴾[14] » در آن مشافهه، آن اقرار و اعترافي كه خداي سبحان از بندگانش گرفته در آن مشهَد، در آ‌ن محضر، در آن محفل، در آن منطقه اينها خدا را ديدند «ثمّ سَكت(عليه السلام) ساعةً» يك لحظه آرام شد «ثم قال» وجود مبارك امام صادق به ابي‌بصير فرمود: «وإنّ المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامه» نه اينكه در صحنهٴ ألست خدا را ديدند، مؤمنين خدا را در دنيا قبل از قيامت مي‌بينند بعد فرمود: «ألست تراه في وقتك هذا» به أبي‌بصير كور مي‌گويد فرمود مگر الآن تو خدا را نمي‌بيني؟ نه خدا را نمي‌فهمي آن براهين توحيد كه براي هشام‌بن‌حكم، هشام‌بن‌سالم ساير اصحاب كلام ايراد كرده مطلب ديگر است الآن به ابي‌بصير كور مي‌گويد مگر الآن خدا را نمي‌بيني حالا چه حالتي وجود مبارك حضرت نصيب ابي‌بصير كرد كه براي ابي‌بصير مطلبي از نظر قلب كشف شد او را خود آن حضرت مي‌داند. «ألست تراه في وقتك هذا قال أبوبصير» من اجازه دارم اين حديث را از شما نقل بكنم؟ «قال أبوبصير فقلت له جعلتُ فداك فاُحدّث بهذا عنك» اجازه دارم اين حديث را نقل بكنم؟ «فقال(عليه السلام) لا». اين مثل «لا تنقض» نيست كه شما در حوزه بخواهيد درس بگويي كه گفتن اين حديث حرام است، درس اين حديث حرام است شما تا بگويي رؤيت اقسامي دارد اين به رؤيت حسّي مبتلا مي‌شود، گرفتار تفكّر اشعري مي‌شود خيال مي‌كند ـ معاذ الله ـ خدا را مي‌شود ديد، نه اين حرفها را نبايد نقل بكني.

خب، يك ابي‌بصير كوري مي‌خواهد كه ساليان متمادي جزء مَحرم اسرار امام صادق(سلام الله عليه) بشود فرمود الآن مگر خدا را نمي‌بيني ولي حق نداري براي ديگران نقل بكني.

پرسش: چرا نقل نكند؟

پاسخ: اين در خواص است ديگر اين در كتابهاي علمي فقط براي خواص نقل شده است براي تودهٴ مردم اگر نقل بكنند همان درمي‌آيد ديگر تفكّر اشعري درمي‌آيد.

«قال أبوبصير فقلت له جعلتُ فداك فاُحدّث بهذا عنك فقال لا فانّك إذا حدّثتَ به» اينها را اگر همين طور بگويي يا ظاهرش را قبول مي‌كنند كه خطر دارد يا ما را ـ معاذ الله ـ تكذيب مي‌كنند كه او همين خطر را دارد ديگر تكذيب معصوم هم همان خطر را دارد ديگر «فأنكره مُنكرٌ جاهلٌ بمعنا ما تقوله ثمّ قدّر أنّ ذلك تشبيهٌ كَفَر» براي اينكه «وليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين تعالي الله عمّا يصفه المشبّهون والملحدون»[15] .

خب، اين آن ترغيبي كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» نسبت به علوم نقلي هست كه ﴿لَوْلاَ نَفَرَ مِن كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ﴾[16] آن علوم اعتباري و نقلي و ظواهر شريعت است خطري ندارد بالأخره يا مي‌فهمد يا نمي‌فهمد اين طور نيست كه اگر نفهميد خلافش را بفهمد كه اينها مأموريت عام دارند كه يك عده بروند و ياد بگيرند و ﴿لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ﴾[17] اما براهين عقلي براي خواص است، مسائل كشف و شهود براي اخص اينكه حارثةبن‌زيد گفت «كأنّي أنظر الي عرش ربّي»[18] براي أخصّ خواص است آنكه در خطبهٴ همّام آمده كه حضرت فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْرَآهَا» يا «هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْرَآهَا»[19] براي اخص و خواص است اينها مراحل گوناگون است اينكه فرمود: ﴿وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ﴾ يعني يك عده هم مي‌توانند بالأخره بررسي كنند. خب، شما ببينيد پنج، شش طايفه از آيات قرآن كريم هست كه در همين زمينه است خدا اينها را براي چه كسي گفته؟ براي يك عده بالأخره گفته ديگر.

آيت‌بودن يك كار عمومي است كه آن طايفه جداي از اينها بود كه آسمان آيت است، زمين آيت است، ﴿إِن كُلُّ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ إِلَّا﴾[20] كذا و كذا، ﴿وَكَأَيِّن مِنْ آيَةٍ فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَهُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ﴾[21] آيت‌بودن سماوات و اهل سماوات، زمين و اهل زمين اين قابل حلّ است براي خيليها مي‌شود استدلال كرد حالا يا برهان حدوث است يا برهان امكان ماهوي است يا امكان فقري است يا ادلّه ديگر اينكه همين مي‌بينيد الآن روزها در حوزه و دانشگاه اين درسها هست كه اينها آيت‌اند، علامت‌اند بر وجود ذات اقدس الهي اينها آيت‌بودن حرفِ ديگر است اما آن پنج، شش طايفه غير از آيت‌بودن پيام خاص دارد طايفهٴ تسبيح، طايفهٴ تحميد، طايفهٴ اسلام، طايفهٴ سجود، طايفهٴ اطاعت، طايفهٴ دخور اينها شش طايفه است كه ﴿وَهُمْ دَاخِرُونَ﴾[22] ، ﴿للهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماوَاتِ وَما فِي الْأَرْضِ﴾[23] ، ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[24] ، ﴿لِلَّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماوَاتِ وَما في الْأَرْضِ﴾، ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ اين شش طايفه براي اخصّ خواص است يعني اگر شما راهِ تهذيب دل را بررسي كنيد اگر ديگران يك لحظه آن حَنين و نالهٴ اُستن حنّانه را شنيدند شما در خيلي از موارد مي‌شنويد.

اين حرفي كه مرحوم شيخ طوسي از ما و جناب زمخشري از براران اهل سنّت نقل كرده است كه وجود مبارك پيغمبر فرمود سنگي بود در مكه قبل از اينكه من به نبوّت برسم هر وقت من را مي‌ديد سلام مي‌كرد «كان يسلّم عليّ قبل أن أبعث إنّي لأعرفه الآن»[25] اين را عُرفا در كتابهايشان دارند آنها در همين زمينه تلاش و كوشش كردند و كردند و كردند تا به جايي رسيدند كه بعضي از بزرگانشان صريحاً در كتابهايشان هم نوشتند كه بعضيها از اين فتنه‌گرها كه آتش‌بيار معركه‌اند وقتي كه اينها حرف مي‌زنند ما مي‌بينيم در دهنشان آتش است اين هست ديگر منتها اين براي اخصّ خواص است.

بنابراين تسبيح با تحميد در سراسر جهان است آنچه كه عقل مي‌فهمد عبارت از اين امور است كه چون تسبيح و تحميد يك كار علمي است حتماً مسبّحان و حامدان و مُحمِّدان زنده‌اند و اهل درك‌اند و حق‌شناس‌اند اين سه مطلب در سراسر جهان هست شما مي‌بينيد برقي در سراسر سيم هست، حياتي در سراسر موجودات هست تا حيات نباشد علم نيست، تا حيات و علم نباشد تأدّب نيست اين تأدّب، اين علم، اين حيات «في كلّ موجودٍ» هست براي اينكه تسبيح بدون حيات، بدون معرفت، بدون تأدّب نخواهد بود.

مطلب ديگر اينكه اين تسبيح‌شان آغشته به تحميد است اين با چهار عنصر محوري حل مي‌شود چرا تسبيح‌گوي حق‌ّ‌اند؟ براي اينكه نقص خودشان را مي‌بينند يك، كسي بايد نقص اينها را برطرف كند كه بي‌نقص باشد دو، به آن بي‌نقص مراجعه مي‌كنند ترميم نقص را از او دريافت مي‌كنند سه، در برابر نعمتي كه از او دريافت كردند حق‌شناسي مي‌كنند، مؤدّبانه ثناگوي او هستند مي‌شود حمد اين مي‌شود چهار.

اين تسبيح آغشتهٴ به تحميد، تحميد هماهنگ با تسبيح محصول اين چهار عنصر است اينها نقص خودشان را مي‌فهمند اولاً، به كسي مراجعه مي‌كنند كه بي‌نقص باشد چون اگر او هم ناقص باشد كه نمي‌تواند مشكل اينها را برطرف كند دو، مراجعهٴ بي‌نقص يعني تسبيح‌كردن و تنزيه‌كردن او از هر نقص و عيب وقتي تسبيح كردند، تنزيه كردند يعني تو بي‌نقصي كمال را از او دريافت مي‌كنند اين سه، در برابر نعمتي كه از او دريافت كردند ثناگوي او هستند چهار، ﴿إِن مِن شَيْ‌ءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾.

منتها اين ﴿لَّا تَفْقَهُونَ﴾ كه به آن تسبيح خورد براي اينكه «صيغ له الكلام» همان تسبيح است «لا تفقهون تسبيحهم ولا تحميدهم ولا سجودهم ولا اسلامهم ولا دخورهم ولا طاعتهم» اين شش طايفه آيات كه يكي از اين طوايف ستّه همان بود كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» قبلاً گذشت ناظر به همين مطالب است كه اگر شما اهل تفقّه در معارف كشف و شهود باشيد مي‌توانيد بفهميد اين بيان نوراني حضرت امير در خطبهٴ 221 مي‌فرمايد انسان بايد يا عاقل باشد يا شاهد، يا بفهمد يا ببيند.

آن مطلب كه حسّي نيست كه آدم با چشم ببيند، پس يا بايد با دل ببيند كه نصيب اخصّ خواهد شد يا با عقل بفهمد كه نصيب خواص است. فرمود: «فَلَوْ مَثَّلْتَهُمْ بِعَقْلِكَ أَوْ كُشِفَ عَنْهُمْ مَحْجُوبُ الْغِطَاءِ لَكَ» آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» قبلاً گذشت آن هم دخور اشيا را نشان مي‌دهد يعني ذلّت كه اينها داخرند، اينها ذليل‌اند آيه 48 سورهٴ مباركهٴ «نحل» اين بود ﴿أَوَ لَم يَرَوْا إِلَي مَا خَلَقَ اللَّهُ مِن شَيْ‌ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلاَلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَالشَّمَائِلِ سُجَّداً لِلَّهِ وَهُمْ دَاخِرُونَ﴾ دخور يعني ذليلانه.

خب، اگر انسان يا بالأخره با عقل بايد بفهمد كه اينها مطيع يك، رهبري يك خالق مدبّرند يا نه، كاملاً مشاهده كند.

در نتيجه اين جزء جامع‌ترين حالت در موطّأ مالك هست، در كتابهاي اهل معرفت هست در موطّأ مالك اين حديث هست كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) وقتي كنار كوه اُحد مي‌رسيدند مي‌فرمود: «هذا جَبلٌ أحد يُحبّنا و نُحبّه»[26] يكي از دوستان ماست اين كوه ما هم دوستش داريم او هم دوست ماست.

خب، نسبت به هر جَبلي اين طور نمي‌فرمود، فرمود: «هذا جَبلٌ أحد يُحبّنا و نُحبّه» اين حديث در موطّأ مالك هست در كتابهاي اهل معرفت هم هست، خب «هذا جَبلٌ أحد يُحبّنا و نُحبّه» و امثال ذلك اين است، بنابراين اصل شعور و علم در سراسر جهان هست و اين آيه ناظر به عدم فقاهت است نه عدم سمع كه نه شما نمي‌شنويد، شما نمي‌فهميد مثل اينكه مسئلهٴ جبر و تفويض را مطرح كرده در سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه بحثش گذشت فرمود حَسنه‌اي كه بيابند مي‌گويند از خداست، سيّئه‌اي كه بيابند مي‌گويند از توست ﴿قُلْ كُلٌّ مِنْ عِندِ اللّهِ فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾[27] اينها چرا اين مسائل را نمي‌فهمند، خب اين تحضيض است، ترغيب است به اينكه ارزيابي كنيد، بررسي كنيد، حُسن و قبح را بفهميد، جبر و اختيار را بفهميد، جبر و تفويض را بفهميد، بفهميد چه چيزي از خداست، چه چيزي از بشر است، نقص به شما برمي‌گردد، كمال براي خداست ﴿فَمَالِ هؤُلاَءِ الْقَوْمِ لاَ يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثاً﴾ اين ترغيب به تفقّه در مسائل كلامي است مسئله جبر است، تفويض است، اختيار است و مانند آن.

اما اينجا كه فرمود: ﴿وَلكِن لَّا تَفْقَهُونَ﴾ اين يك گِلهٴ ضِمني است يعني اگر راه داشته باشد راهي دارد و شما اگر راهيِ آ‌ن راه باشيد اينها را مي‌فهميد.

«و الحمد لله ربّ العالمين»

فردا كه به مناسبت شهادت تعطيل است بله.


[1] زمر/سوره39، آیه74.
[2] یونس/سوره10، آیه10.
[3] زمر/سوره39، آیه74.
[4] توبه/سوره9، آیه122.
[5] . كليات شمس، غزل 2130.
[6] نمل/سوره27، آیه16.
[7] توبه/سوره9، آیه122.
[8] . ر.ك: الكافي، ج1، ص68.
[9] تکاثر/سوره102، آیه1 ـ 2.
[10] بقره/سوره2، آیه254.
[11] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 221.
[12] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 221.
[13] . ر.ك: الكافي، ج1، ص86؛ نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.
[14] اعراف/سوره7، آیه172.
[15] . التوحيد، ص117.
[16] توبه/سوره9، آیه122.
[17] توبه/سوره9، آیه122.
[18] . الكافي، ج2، ص54.
[19] . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 193.
[20] مریم/سوره19، آیه93.
[21] یوسف/سوره12، آیه105.
[22] نحل/سوره16، آیه48.
[23] نحل/سوره16، آیه49.
[24] آل عمران/سوره3، آیه83.
[25] . بحارالأنوار، ج17، ص368.
[26] . اعلام الوري، ص124.
[27] نساء/سوره4، آیه78.