86/08/26
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره اسراء/آیه 1
﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾﴿1﴾
شروع اين سورهٴ مباركه به تسبيح براي آن است كه ساحت اين قصه را از هرچه بوي ماديّت ميدهد منزّه كند. اسماي حُسناي الهي سند افعال الهياند، اگر ذات اقدس الهي از گناه كسي ميبخشد چون قهّار است و اگر كسي را كيفر ميدهد چون قهّار است، منتقم است و مانند آن.
هر اسمي از اسماي حُسناي الهي سند كار معيّن است اينكه در پايان هر آيه اسماي خاصّي ذكر ميشود براي آن است كه اين اسماي حُسناي ذيل آيه سند محتوا و مضمون خود آن آيه است، اگر آيهاي دربارهٴ آگاهي خداي سبحان از نهان و آشكار انسان سخن گفت در آخر آيه ﴿إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[1] و مانند آن مطرح است و همچنين درباره قدرت و ساير اسما.
اين اختصاصي به پايان آيه ندارد در پايان سوره همين طور است يا آغاز سوره همين طور است يا آغاز آيه همين طور است، گاهي آغاز آيه به اسمي از اسماي حُسناي الهي شروع ميشود كه اين آغاز عهدهدار تبيين محتواي آن آيه است، پس بين اين امور چهارگانه فرقي نيست يعني يا اول سوره يا آخر سوره، يا اول آيه يا آخر آيه اسمي از اسماي حُسناي الهي ذكر ميشود كه عهدهدار معارف آن سوره يا آن آيه است.
در سورههايي كه بوي تجسّم و ماديّت و امثال ذلك ميدهد آن سوره مصدّر به تسبيح است يا به فعل ماضي يا به فعل مضارع يا به امر يا به مصدر يا اسم مصدر، اگر ﴿سَبَّحَ﴾ است، اگر ﴿يُسَبِّحُ﴾ است، اگر ﴿سَبِّحْ﴾ است، اگر ﴿سُبْحَانَ﴾ است، اگر ﴿يُسَبِّحُ﴾ است براي آن است كه نياز ذات اقدس الهي را به مسائل مادّي و مالي و مانند آن منزّه كند.
در سورهٴ مباركهٴ «حديد» و مانند آن كه سخن از قرضالحسنهٴ به خداست در سورهٴ «حديد» آيه هيجده به اين صورت است ﴿إِنَّ الْمُصَّدِّقِينَ وَالْمُصَّدِّقَاتِ وَأَقْرَضُوا اللَّهَ قَرْضَاً حَسَناً﴾ و همچنين در بعضي از سُوَر ديگر دارد ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾[2] آن سورههايي كه در اثناي آن از قرضالحسنه سخن به ميان ميآيد آن سورهها مصدّر به تسبيح است از اول ميفرمايد خدا منزّه از هر نقص و مبرّاي از هر عيب است بعد در اثنا قرضالحسنه را ذكر ميكند اين براي ان است كه ثابت كند اگر قرضالحسنه است ذات اقدس الهي بر اساس نياز قرض نميگيرد آنگاه بيان نوراني حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) در نهجالبلاغه كه دارد «اسْتَنْصَرَكُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ... وَ اسْتَقْرَضَكُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ» فرمود از شما كمك خواست فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ﴾[3] در حالي كه سراسر عالم سپاه و ستاد الهي است «اسْتَنْصَرَكُمْ وَ لَهُ جُنُودُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ» و از شما قرضالحسنه خواست «وَ اسْتَقْرَضَكُمْ وَ لَهُ خَزَائِنُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ» آنگاه نتيجهگيري ميكند در همان خطبه فرمود: «لَمْ يَسْتَنْصِرْكُمْ مِنْ ذُلٍّ وَ لَمْ يَسْتَقْرِضْكُمْ مِنْ قُلٍّ» نه بر اساس ذلّت از شما ياري خواست، نه بر اساس قلّت از شما قرضالحسنه خواست. روي قُلّ و قلّت و نداري و كمداري قرضالحسنه نخواست، بر اساس ذلّت و نياز از شما كمك نخواست براي اينكه سراسر عالم ستاد او هستند و سراسر عالم مُلك او هستند.
اينكه در اول سورهٴ مباركهٴ «حديد» يا ساير سُوَري كه بحث قرضالحسنه مطرح هست اول تسبيح را ذكر ميكند براي تبيين اين نكته است كه او غنيّ محض است، نيازي به چيزي ندارد. مستحضريد كه منظور از اين قرضالحسنه مسائل وامي نيست نماز قرضالحسنه است، روزه قرضالحسنه است، درس و بحث قرضالحسنه است، قرضالحسنه هم قرضالحسنه است. قرضالحسنه به اصطلاح آيات قرآني غير از مسائل مالي است. به هر تقدير آنچه كه در سورهٴ «اسراء» آمده است براي اينكه مبادا خداي ناكرده كسي خيال كند اسرا براي آن است كه ذات مقدس پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خداي سبحان را ببيند، خدا با چشم ديده بشود از اين اوهام و خيالات راه پيدا نكند از اول اين كلمهٴ مبارك سبحان را ياد كرد فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي﴾.
مطلب بعدي آن است كه گرچه اين تعبير، تعبير تشريفي است با تعبير مناجات موساي كليم فرق ميكند درباره موساي كليم فرمود: ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا﴾[4] فرمود موسي به ميقات و وعدهگاه ما آمد، ولي درباره معراج حضرت فرمود خدا او را بُرد. خيلي فرق است بين اينكه كسي به ديدار محبوب برود يا محبوب مُحبّ خود را به همراه ببرد اَسرا خيلي بالاتر از ﴿جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا﴾ است لكن در جريان موساي كليم و مانند آن كه دارد ﴿جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا﴾ و دربارهٴ حضرت فرمود: ﴿أَسْرَي﴾ براي آن است كه ثابت كند هيچ كاري را وجود مبارك پيامبر به عهده نگرفت اين همان مقام عبدِ محض است، اگر كسي عبدِ محض بود از خود كاري نشان نميدهد آن وقت محصول قُرب نوافل در اينجاها ظهور ميكند اين قُرب نوافلي كه هم شيعهها نقل كردند، هم سنّيها نقل كردند، هم به طريق صحيحه نقل شد، هم به طريق حَسَن نقل شد، هم به طريق موثّق نقل شد. مرحوم كليني در جلد دوم اصول كافي نقل كرد ديگران هم نقل كردند كه اگر كسي در سايهٴ نوافل محبوب خدا شد، خداي سبحان مجاري ادراكي و تحريكي او را به عهده ميگيرد در مقام فعل كه مقام ثالث است نه مقام هويّت مطلق كه مقام ذات است و احدي به او دسترسي ندارد يك، نه مقام اسماي ذات كه عين ذات است اكتناه آنها مقدور احدي نيست دو، در مقام فعل كه خارج از مقام ذات است و مقام امكان است خداي سبحان فرمود: «كنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و لسانه الذي ينطق به ويده التي يبطش بها»[5] آنگاه همهٴ مجاري ادراك را و تحريك را وقتي اسماي فعليه خداي سبحان به عهده بگيرد كاري از اين شخص نميماند لذا رفتن و نگهداشتن و بردن و همه اينها به وسيلهٴ اسراي ذات اقدس الهي است. اين همان است كه ميگويند از خود هيچ چيزي ندارد عدهاي هم از آن به مقام فنا و مانند آن ياد ميكنند براي اينكه هيچ سِمتي و كاري به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسناد داده نشد ما بُرديم، ما نشانش داديم، ما ارائه كرديم، ما آورديم و اينها.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ﴾ از اينكه با مخالفت شديد مشركان روبهرو شد و با انكار عدهٴ زيادي هم روبهرو شد معلوم ميشود كه در بيداري بود نه در خواب، معلوم ميشود با جسم و روح با هم بود نه روح محض وگرنه اگر با روح محض بود يا در بيداري بود كه اين همه مخالفت و انكار شديد و مبارزات راه نداشت كه آنها در برابر اين موضع گرفتند، انكار كردند، نفي كردند گفتند مگر شدني است كه كسي با اين جسم به آسمانها سفر بكند؟ معلوم ميشود كه محور اصلي بيان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) معراج جسماني و روحاني يعني با همين بدن همان طوري كه الآن اينجا نشسته است جسم دارد و روح دارد با همين وضع رفته است در بيداري به دليل آن مخالفت شديد مشركان.
خب، ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ﴾ اين ﴿أَسْرَي﴾ كه متعدّي است ميتواند «أسري عبده» باشد چون «سَيْر» همان «سِير» است، «اِسراء»، «تسيير» است ديگر نيازي به «باء» نبود گفتند اين «باء»، «باء» مصاحبه است اين «باء»، «باء» مصاحبت است چه كسي مصاحب چه كسي باشد؟ آن برنده با اين رونده مصاحب است اين در صحاوت اوست در صحبت اوست.
آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه به عنوان دعاي سفر مستحب است هر مسافري چنين دعايي را داشته باشد در همين راستاست در خطبهٴ 46 نهجالبلاغه اين دعا هست وجود مبارك حضرت امير وقتي مسافرت ميكردند ميخواستند بروند طرف شام اين دعا را خواندند كه اين جزء سنن سفر است «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً» اين جزء مستحبّات سفر است يعني خدايا تو در سفر همراه مايي، ما كه زندگي و خانه و عائله را در شهرمان گذاشتيم جانشين ما در آن شهر ما باز تويي هم ما را در سفر حفظ ميكني، هم عائله ما را در حذر حفظ ميكني، هم مصاحب مايي هم خليفه مايي، جانشين مايي ما كه نزد بچهها نيستيم تو خليفهٴ مايي كه بچهها را حفظ ميكني، خب اين ناظر به مقام ثالث است ديگر يعني مقام هويّت مطلقه نيست يك، مقام اسماي ذات نيست دو، مقام فعل ذات اقدس الهي است فعل ذات اقدس الهي هم ميدانيد كه در حوزه امكان است.
خب، «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ وَ أَنْتَ الْخَلِيفَةُ فِي الْأَهْلِ» بعد عرض كرد خدايا كسي كه هم صاحب باشد هم خليفه غير از تو نيست چون اگر كسي با ما باشد ديگر نزد عائله ما نيست، اگر كسي نزد عائله ما باشد ديگر با ما نيست «وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ» چرا؟ براي اينكه هر مستخلفي ديگر مستصحب نيست ما اگر كسي را جانشين خودمان قرار داديم در شهر يا روستايمان ديگر آن جانشين ما با ما همسفر نيست و اگر كسي همراه ماست، همسفر ماست ديگر جانشين ما در شهر و روستا نيست «وَ لاَ يَجْمَعُهُما غَيْرُكَ لِأَنَّ الْمُسْتَخْلَفَ لا يَكُونُ مُسْتَصْحَباً وَ الْمُسْتَصْحَبَ لاَ يَكُونُ مُسْتَخْلَفاً».
در سفر معراج هم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر اساس «اللَّهُمَّ أَنْتَ الصَّاحِبُ فِي السَّفَرِ» در صحابت ذات اقدس الهي است ميتوانست بفرمايد «سبحان الذي أسري عبده» يك وقت است از دور ميبرد، يك وقت با هم ميآيند و با هم ميروند. اين بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفهٴ سجاديه كه «الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ، وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ»[6] همين است كه همه يعني همه، همه اين بحثها در فصل ثالث است مبادا كسي تعدّي كند اين مسائل را از فصل ثالث به فصل دوم ببرد چه رسد به اينكه به فصل اول ببرد. فصل اول يعني مقام ذات الهي در دسترس احدي نيست، فصل دوم كه اسماي ذات است كه عين ذات است و نامتناهي است در دسترس احدي نيست اينها افعال الهياند اين غالب اسماي حُسنايي كه در جوشنكبير هست همهشان اسماي فعليه است فعل خدا جزء ممكنات است خارج از ذات است، زوالپذير است، حدوثپذير است، تعدّدپذير است، كثرتپذير است و مانند آن.
اين فعلِ خدا، اين فيضِ خدا با وجود مبارك پيغمبر رفت و آمد «الدَّانِي فِي عُلُوِّهِ، وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ» اين همسفر است نه اينكه او را از دور راهنمايي كرده و دستور داده با ارادهٴ الهي وجود مبارك پيغمبر از مسجدالحرام به مسجد أقصيٰ رفته باشد از آنجا به آسمانها بلكه اين در صحابت هم بودند، با هم بودند. اين نشانه آن معيّت خاصه است كه در بحثهاي پاياني سورهٴ مباركهٴ «نحل» گذشت كه يك معيّت مطلقه است برابر اوايل سورهٴ مباركهٴ «حديد» كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ﴾[7] اين معيّت مطلقه است با همه دارد. يك معيّت خاصّه است كه با كفار و منافقين دارد با آنهاست كه هر وقت خواست آنها را همانجا بگيرد كه ﴿إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ﴾[8] يك معيّت خاصّه رحيميه است كه ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُم مُحْسِنُونَ﴾[9] با افراد متّقي هست كه هرجا لازم بود او را حفظ بكند، كمك بكند، تأييدش بكند.
اين معيّت خاصّهاي كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از آن برخوردار بود اين قِسم سوم بود معيّت ويژهٴ الهي است كه با رحمت خاصّه همراه است و با پيغمبر همراه بود در رفت، در آمدن، در بين راه لذا فرمود: ﴿أَسْرَي بِعَبْدِهِ﴾ وگرنه ميفرمود «أسري عبده» براي اينكه بفهماند با هم رفتيم، با هم آمديم يعني در فصل سوم همهجا در كنار رحمت ما بود، رحمت ما او را رها نكرد، اين مهفوف به رحمت ما بود اين كلمه «باء» را اضافه فرمود كه فرمود: ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ﴾ و براي تبيين اين مطلب كه با جسم بود فرمود: ﴿لَيْلاً﴾ براي اينكه اگر روحِ محض بود روح نه متمكّن است نه متزمّن الآن كه روح يك مطلب عقلي را بررسي ميكند نميشود گفت كه روح در مكان معيّن بررسي كرده يا زمان معيّن بررسي كرده، اگر چيزي منزّه بود از اينكه متزمّن باشد يا متمكّن باشد كار او نه زمانمند است، نه مكاندار. از اينكه فرمود: ﴿لَيْلاً﴾ معلوم ميشود جسمي در كار بود يعني وجود مبارك پيغمبر با همين جسم، با همين روح اين سفر را آغاز كرد و اين سفر را ادامه داد ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي﴾ اين مسجد اقصيٰ را فرمود آن ﴿بِعَبْدِهِ﴾ نظير تعليق حُكم بر وصف است كه مُشعر به عليّت است چون نظير آن است اينجا هم فرمود چون بركات فراواني در اطراف آن مسجد اقصاست ما او را برديم نه اينكه او ببيند آنكه او را بُرد، اِسرا كرد همان ارائه كرد نه اينكه او ديد ما نشانش داديم، خب اگر چيزي را خدا نشان بدهد يقيناً حق است «لا ريب فيه» است ديگر، اگر چيزي به خدا اسناد داده باشد «حق لا ريب فيه» اِسرا ميشود «حق لا ريب فيه»، ارائه ميشود «حق لا ريب فيه» اگر ارائه، ارائهٴ الهي است رؤيت هم رؤيت حق است چون فرق ارائه و رؤيت همان فرق ايجاد و وجود است ديگر، اگر به فاعل اسناد بدهند ميشود ايجاد، اگر به قابل اسناد بدهند ميشود وجود اينچنين نيست كه ايجاد حقيقتي باشد، وجود يك حقيقت ديگري باشد، اگر ذات اقدس الهي زمين را ايجاد كرد اينچنين نيست كه دوتا حقيقت باشد يكي ايجاد الهي، يكي وجود زمين. اين فيض را اگر به خداي سبحان اسناد دادند ميشود ايجاد، اگر گرفتن اين فيض را به زمين اسناد دادند ميشود وجود. ارائه و رؤيت هم همين طور است همين شهود اگر به ذات اقدس الهي اسناد داده شد ميشود ارائه، اگر به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسناد داده شد ميشود رؤيت. ما نشانش بدهيم نه اينكه او آمده ما را ببيند او آمده آيات ما را ببيند.
حالا مسئلهاي كه چه چيزي را ميبيند؟ چگونه ميبيند؟ بخشي از اينها در سورهٴ مباركهٴ «نجم» مشخص شده است آنجا معلوم ميشود كه در شهود وجود مبارك پيغمبر بر خلاف مشاهدات حسّي ما، ما اول ميبينيم بعد ميفهميم و باور ميكنيم، ولي آنجا اول مييابند و باور ميكنند و بعد ميبينند ما اول يك چيزها را ميبينيم، اول يك چيزها را ميشنويم اين صُوَر و اين هيئاتي كه به وسيلهٴ آهنگها يا به وسيلهٴ صورتها از راه مجراي باصره يا سامعه به دستگاه گيرندهٴ مغزمان رسيد آنجا ابزار كار مادياش انجام ميشود بعد روح كه مجرّد و منزّه است اينها را ارزيابي ميكند، چيز ميفهمد و بعد باور ميكند كه براي ما اول ديدن است و بعد فهميدن و باور كردن، ولي در جريان معراج اول ديدنِ قلبي و شهودِ قلبي و فهميدن قلبي و باور كردن بود، بعد با چشم ديدن.
در آنجا دارد كه ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾[10] بعد از اينكه از جريان دل گذشت، از رؤيت دل گذشت آنگاه ميفرمايد: ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَي﴾[11] چشم آنچه را كه ديد درست ديد، انحرافي نبود اما براي ما اول چشم است بعد دل براي حضرت اول دل بود بعد چشم فرمود: ﴿مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَي﴾ ﴿لَقَدْ رَأَي مِنْ آيَاتِ رَبِّهِ الْكُبْرَي﴾[12] بعدها فرمود: ﴿مَا زَاغَ الْبَصَرُ وَمَا طَغَي﴾ چشمم به جا ديد يعني اول رؤيت فؤاد است بعد رؤيت بصر. براي ما اول رؤيت بصر است بعد تازه فهم فؤاد نه رؤيت فؤاد.
خب، فرمود اين مصاحبت براي آن است كه ذات اقدس الهي ارائه بدهد ﴿لِنُرِيَهُ﴾ حالا اين ﴿لِنُرِيَهُ﴾ كه ضمير متكلّم معالغير است با آن ﴿أَسْرَي﴾ كه فعل مفرد است بايد فرق داشته باشد يعني اصل دستور سِير و سَيْر و بُردن اين به تدبير ذات اقدس الهي است، اما در كارگرداني آن صحنه، ارائهٴ جزئيات آن صحنه، نشان دادن بهشت، نشان دادن جهنم، نشان دادن باطن اعمال و اشخاص اين به وسيلهٴ فرشتهها انجام ميگيرد با دستور ذات اقدس الهي، با حضور الهي. يا نه، همه اين كارها را ذات اقدس الهي شخصاً به عهده گرفت بدون واسطه و اگر ﴿لِنُرِيَهُ﴾ فرمود ضمير متكلّم معالغير آورد براي تفخيم و تعظيم است بالأخره يا در مقامي است كه فرشتهها حضور دارند كه ظاهر اخبار معراج بخشي همين را تأييد ميكند كه اينها با حضور ذات اقدس الهي، با اذن الهي اين آيات را نشان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دادند يا نه، طبق احتمال ديگر اين ضمير متكلّم معالغير براي تفخيم باشد همان طوري كه ﴿أَسْرَي﴾ مفرد بود اينجا هم مفرد است منتها اينجا با متكلّم معالغير تعبير شده است براي تجليل و تعظيم. ﴿لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا﴾.
پرسش: ببخشيد! پيروان پيامبر هم ميتوانند به آن مقام برسند كه اول باور كنند و بعد ببينند.
پاسخ: خب، گاهي نظير همان حارثة بن مالك كه مرحوم كليني نقل كرد و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) او را تأييد فرمود، فرمود: «عبدٌ نوّر الله قلبه»[13] اينچنين است، گاهي ميبينيد وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: «إنّي أجد رائحة الرحمن من ناحية اليمن» بوي رحمت را از يمن، از اُويس يمني من ميشنوم اينها گاهي ممكن است اما خب در بين هزاران معارف گاهي ممكن است يك نَمي از يَم نصيب كسي بشود، بله اينها ممكن هست اما خب خيلي كم، ممكن است البته.
﴿لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا﴾، خب ﴿إِلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذِي بَارَكْنَا حَوْلَهُ لِنُرِيَهُ مِنْ آيَاتِنَا﴾ اين ﴿إِنَّهُ﴾ هم ميتواند به ذات اقدي الهي برگردد كه او سميعِ بصير است كه چه كسي را اِسرا كند، چه چيزي را اِسرا كند، چطور اسرا كند، چرا اسرا كند و هم ﴿لِنُرِيَهُ﴾ او سميعِ بصير است چه كسي را ارائه دهد، چطور ارائه دهد، چرا ارائه دهد، چقدر ارائه دهد كه دليل باشد براي اِسرا و براي ارائه كه اين ﴿إِنَّهُ﴾ تعليل است ديگر نه «هو السميع العليم» ﴿إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾ و هم ميتواند به وجود مبارك عبدِ صالح به وجود مبارك پيغمبر برگردد ما خيلي از چيزها را ميخواهيم به او ارائه بدهيم آيا او بصير است يا نه؟ بله بصير است. خيلي از چيزها را ميخواهيم به او برسانيم آيا او سميع است اين چيزها را ميشنود؟ بله او سميع است. آنچه را كه ما گفتيم او واقعاً همان را ميشنود؟ آري چون سميع است. آنچه را ما ارائه داديم او را واقعاً همان را ميبيند؟ بله چون بصير است. اگر ما رسيديم بر اساس قُرب نوافل كه ذات اقدس الهي سبحانه و تعالي در فصل سوم مجاري فعل و ادراك عبدِ محبوب ميشود اگر «كنت سمعه الذي يسمع به» شد، «وبصره الذي يبصر به»[14] شد اين بصير را به خداي سبحان در فصل سوم، فصل سوم يعني فصل سوم در فصل سوم به خدا اسناد داديم به پيغمبر هم اسناد پيدا ميكند. اين سميع را در فصل سوم به خدا اسناد داديم به پيغمبر هم اسناد پيدا ميكند كه يك حقيقت است اِسماع براي خداي سبحان است سَمع براي پيغمبر اِبصار براي خداي سبحان است بصير بودن براي پيغمبر ارائه براي خداي سبحان است رؤيت براي پيغمبر. اينكه در دعاها هست يا در صدقه هست كه اهلبيت(عليهم السلام) وقتي چيزي را به سائل صدقه ميدادند گاهي دوباره اين پول را يا آن متاع را از دست سائل ميگرفتند بو ميكردند، گاهي ميبوسيدند، گاهي بالاي سر ميگذاشتند دوباره به دست سائل ميدادند وقتي از آنها سؤال ميكردند كه چرا اين كار را ميكني؟ فرمود چون به دست خدا رسيد. در روايات صدقه هم ملاحظه بفرماييد درباره امام سجاد(سلام الله عليه) هست، درباره ائمه ديگر(سلام الله عليهم اجمعين) هست كه چيزي را اگر به دست سائل ميدادند دوباره از دست سائل ميگرفتند، ميبوييدند، ميبوسيدند، بالاي سر ميگذاشتند برميگرداندند ميگفتند اين چون به دست خدا رسيد براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» دارد كه اوست كه ﴿يَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾[15] . خب اين «أخذ» يعني «أخذ» ديگر.
اگر ما در فصل سوم سخن بگوييم و مرزها را حفظ بكنيم و از مرز فعل به وصف اوصاف ذات بيجهت تعدّي نكنيم از اوصاف ذات به خود ذات بيجهت تعدّي نكنيم در مقام فعل باشد فعل خدا ممكن است اين همه افعال الهي است كه قبول و نكول دارد، قبض و بَسط دارد، اخذ و رد دارد او ميگيرد، خب اگر او ميگيرد ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾ اين را بوسيدن دارد ديگر، اگر اينها گاهي دست خودشان را ميبوسيدند ميگفتند كه دستي كه به دعا برگردد اين البته كمتر هست اين را بايد يافت كه دستي كه به طرف ذات اقدس الهي برگردد به طرف خدا بلند بشود خالي برنميگردد او را به صورت ميماليدند، گاهي در موقع صدقه اين را حتماً يعني حتماً نگذاريد صِرف عبور بحث باشد اينجا بهترين و شايستهترين روايات در همينجاهاست ديگر به روايات باب صدقه ملاحظه فرماييد اينها صِرف اينكه استحباب فقهي دارد يك مطلب كلامي را هم به ما ميفهماند آن حديث شريف قُرب نوافل را هم براي ما معنا ميكند و اگر وقتي گفتند خدا با ماست «أنا جليس با من ذكرني» اگر كسي متذكّر انيس من است، جليس من است، من جليس اويم، همراه اويم، همسفر اويم اينها را ديگر بر مجاز حمل نميكنيم وقتي بدانيم كه ما در فصل سوم داريم صحبت ميكنيم اين الفاظ را با همين ظواهر بر حقيقتش حمل ميكنيم ديگر اينچنين نيست كه بگوييم مضاف محذوف است يا مجاز است يا فلان. ما وقتي در فصل سوم هستيم همه اين الفاظ حقايق خاصّ خودش را دارد فرمود: ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾[16] آن وقت آن بوييدن و بوسيدن معناي خاصّ خودش را پيدا ميكند آن وقت هم ما با راحتي همين كار را ميكنيم. ديگر اينچنين نيست كه اين را با مَنّ و اذا باطل بكنيم يا اگر دستمان به طرف دعا بلند شد همين طوري بياوريم پايين ممكن نيست دستي به دعا بلند بشود و خالي برگردد اين ممكن نيست، خب چه كسي چيز در دست من ميگذارد آن وقت حيف است آدم آن دست را نبوسد كه آن وقت ﴿يَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَيَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾ اينها هم استحبابهاي فقهي را تعيين ميكند، هم آن حديث نوراني قُرب نوافل را مشخص ميكند.
بنابراين اگر بعضي از مفسّران آمدند گفتند اين ﴿أَنَّهُ﴾ هم ميتواند به الله برگردد، هم ميتواند به رسولالله برگردد بر اساس اين تحليل است كه اگر كسي عبدِ محض بود از خود چيزي ندارد ﴿لاَ يَمْلِكُونَ لِأَنفُسِهِمْ ضَرّاً وَلاَ نَفْعاً وَلاَ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَلاَ حَيَاةً وَلاَ نُشُوراً﴾[17] خب عبدي كه اينچنين باشد چه چيزي ميماند براي او جز فيضالله. بگوييد ﴿هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾ درست است، بگوييد ﴿اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴾[18] درست است چون شما در مقام فعل هستيد ديگر و اين هم كه غير از فعلالله چيز ديگر نيست آنكه ميبرد خداست، آنكه نشان ميدهد خداست چيزي براي اين هم نمانده و نام مبارك پيغمبر را كه نبرد تا بشود ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا﴾[19] سخن از وجود مبارك پيغمبر و اسم حضرت نيست، سخن از عبد است عبد را شما بررسي كنيد ميبينيد چه چيزي درميآيد عبد «بما أ نه عبد» جز فناي در ربّ چيز ديگري نيست بر خلاف ﴿وَلَمَّا جَاءَ مُوسَي لِمِيقَاتِنَا﴾ است لذا اگر بعضي از مفسّران اين ﴿أَنَّهُ﴾ را هم گفتند به الله برميگردد، هم به رسولالله برميگردد اينها بر اساس آن قُرب نوافل هماهنگ درميآيد وگرنه ما باشيم و اينها هرگز به ذهن ما نميآيد كه ﴿أَنَّهُ﴾ به حضرت پيغمبر برگردد كدام يك از ماها به ذهنمان ميآيد كه ﴿أَنَّهُ﴾ به غير خدا برگردد ﴿إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾ يعني خدا سميع و بصير است، بله اگر پيغمبري باشد و خدايي باشد خدا سميع و بصير است، اما اگر پيغمبر رخت بربندد عبد «بما أنه عبد» بماند عبد «بما أنه عبد» چه چيزي را نشان ميدهد؟ صورت مرآتيه چه چيزي را نشان ميدهد؟ منتها ما عادت كرديم كه جيوهاي باشد و شيشهاي باشد و قابي باشد و يك قد و قوارهاي باشد تا صورت را در آن ببينيم آيا محال است ذات اقدس الهي صورت مرآتيه را بدون جيوه و شيشه و قاب و آن جرم خلق كند؟ چيزي را در عالم خلق كند مثل صورت مرآتيه كه نه سراب است، نه وجود خارجي دارد، نه محتاج به جيوه و قاب است ما حالا عادت كرديم كه صورت مرآتيه را در شيشهاي كه پشتش جيوه است ميبينيم و هيچ دليلي نداريم بر استحالهٴ آفرينش چنين موجودي.
آن بيان نوراني امام رضا(سلام الله عليه) كه در جريان سليمان مروزي و ساير متكلّمان خراسان آمده كه فرمود خلق عالم مثل صورت مرآتيهاند اين است. كلّ جهان اين طور است. عادت بر اين است كه ما اين صورت را در شيشه شفاف ميبينيم، خرق عادت بر اين است كه همين صورت را بيشيشه و بيجيوه ببينيم. هيچ دليل عقلي بر استحالهٴ آفرينش يك صورت مرآتيه بيشيشه و بيجيوه نيست.
بنابراين اين ﴿إِنَّهُ﴾ اگر مواظب حرفها و زبانهايمان باشيم، اگر مرزها را جدا بكنيم، اگر مقام ذات را بگوييم سبحان، صفات ذات كه عين ذات است بگوييم سبحان، اگر اين سبحان، سبحان، سبحان جا افتاد در مقام فعل كه فصل سوم است سخن گفتيم ارائه و رؤيت ميشود يكي فرقش به اعتبار است، اِسرا و سَيْر ميشود يكي فرقش به اعتبار است، سميع و بصير را هم ميشود به ارائه دهنده اسناد داد، هم ميشود به بيننده اسناد داد.
«و الحمد لله رب العالمين»