86/08/19
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 123 الی 125
﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾(123)﴿إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَي الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾(124)﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾(125)
قسمت مهمّ مطالب آن آيات گذشت اين دوتا نكته را عرض كنيم تا جريان دعوت به حكمت و موعظه مبسوطً مطرح بشود.
جريان حضرت نوح(سلام الله عليه) كه شيخالأنبياست آثار مدوّني از آن حضرت به ياد نمانده است، گرچه در كشتي خود حضرت و ذريّه او، پيروان او باقي ماندند كه قرآن كريم در اين صحنه ياد ميكند ﴿وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمُ الْبَاقِينَ﴾[1] ذريّه نوح باقي ماندند و همانها ادامه دهندهٴ نسل نبوّت بودند، لكن اثر مدوّن و مكتوبي از آنها در دسترس نيست براي اينكه جريان حضرت نوح به عنوان شيخالأنبيا محفوظ بماند در سورهٴ مباركهٴ «صافات» آيه 83 فرمود وجود مبارك ابراهيم خليل هم پيرو همان مكتب است آيه 83 سورهٴ «صافات» اين است كه ﴿وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ﴾ از پيروان همان مكتب حضرت ابراهيم خليل است منتها از اينكه قرآن كريم آثار ابراهيم(سلام الله عليه) را بيش از جريان نوح مطرح ميكند براي اينكه انبياي ابراهيمي حافظ آثار او هستند، صحف ابراهيم در اختيار انبياي ابراهيمي بود و وجود مبارك موسي و عيسي كه از انبياي اولواالعزماند در رديف همين انبياي ابراهيمياند لذا فرمود: ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ وگرنه خود ابراهيم(سلام الله عليه) هم تابع ملت نوح بود و ملت نوح و ساير انبياي قبل و بعد همان دين الهي است كه در حقيقت بازگشت اين تبعيّت به بازگشت از ذات اقدس الهي است.
پرسش: حاج آقا ببخشيد طبق آيه سيزده سورهٴ «شوريٰ» ﴿شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّي بِهِ نُوحاً وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ﴾...
پاسخ: آن بيان انبياي اولواالعزم است ديگر در قرآن كريم وقتي جريان كتاب را مطرح ميكند اسامي مبارك همين پنج پيامبر را ميبرد وجود مبارك پيغمبر اسلام را اول ذكر ميكند بعد جريان نوح هست و جريان ابراهيم هست و جريان موسي و عيسي(عليهم الصلاة و عليهم السلام)اند كه اينها داراي كتاباند و جزء انبياي اولواالعزم.
پرسش: حضرتعالي...اين هم فرموديد از
پاسخ: بله، براي انبيا باقي مانده است ولي توده مردم باقي نمانده تا ذات اقدس الهي توده مردم را به آنها ارجاع بدهد ولي براي جريان انبياي ابراهيمي آثار فراواني است كه قرآن كريم مردم را به آثار انبياي ابراهيمي ارجاع ميدهد ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِينَ﴾[2] ﴿عَاقِبَةُ الْمُنذَرِينَ﴾[3] و مانند آن، اما در جريان نوح و انبياي قبل از وجود مبارك ابراهيم خليل اثر مدوّني، اثر روشني نمانده است تا خداي سبحان مردم را ارجاع بدهد فرمود: ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ﴾ كذا، عاقبة كذا.
خب، اما ﴿إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَي الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ در بيان روز عيد كه روز رسمي يهوديها باشد اختلاف شده است كه شنبه باشد، غير شنبه باشد بعضي پذيرفتند شنبه، بعضي غير شنبه و معناي عيد هم فراغت از كار دنيا و اشتغال به عبادت خدا و حرمت صيد و امثال صيد را هم به همراه داشت. اين ﴿إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ﴾ يعني ما روز شنبه را بر كساني كه اختلاف كردند بعضي گفتند آري، بعضي گفتند نه به عنوان عيد رسمي قرار داديم همانها كه گفتند شنبه عيد رسمي ما باشد، ما شنبه را تعطيل اعلام ميكنيم، دست به كاري نميزنيم همينها مكر و كيد كردند براي صيد ماهي، آنگاه در سورهٴ «اعراف» و غير «اعراف» فرمود ما اصحاب سَبت را لعنت كردهايم بر اساس مكر و حيلهاي كه اينها داشتند.
بنابراين اين ﴿إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَي الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ درباره اصل قرار دادن روز شنبه به عنوان عيد رسمي است آياتي كه در سورهٴ «اعراف» و مانند آن آمده است كه اصحاب سَبت را ما لعنت كرديم براي اينكه اينها قبول كردند كه روز شنبه روز تعطيل و عيد رسمي آنهاست و كسب، نارواست معذلك در همان روزي كه كسب حرام بود مكر و حيله كردند و كسب كردند اين دو طايفه از آيات راجع به روز شنبه.
اما محور اصلي اين آيات محلّ بحث، دعوت «إلي سبيل ربك» ذات اقدس الهي اين دعوت را هم حياتبخش ميداند، هم نجاتآور، گاهي تعبير ميكند كه اين دعوت انبيا نجاتدهنده است، گاهي تعبير ميكند كه اين دعوت حياتبخش است. جريان نجاتبخشي در سورهٴ مباركهٴ «غافر» و مانند آن آمده است كه اين دعوت شما را نجات ميدهد سورهٴ مباركهٴ «غافر» آيه 41 به بعد فرمود در جريان حضرت موساي كليم ﴿وَيَا قَوْمِ مَا لِي أَدْعُوكُمْ إِلَي النَّجَاةِ وَتَدْعُونَنِي إِلَي النَّارِ﴾ من شما را به الله و به ايمان به خدا و مبدأ و معاد دعوت ميكنم اين نجاتبخش است شما ما را به شرك و وثنيّت فرا ميخوانيد اين هلاكتآور است ﴿وَيَا قَوْمِ مَا لِي أَدْعُوكُمْ إِلَي النَّجَاةِ وَتَدْعُونَنِي إِلَي النَّارِ﴾ اين ﴿تَدْعُونَنِي إِلَي النَّارِ﴾ مجاز نيست كه ما بگوييم «تدعونني الي المعصية الموجبة لدخول النار» اينكه ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾[4] اينچنين نيست كه رهبران كفر مردم را به چيزي دعوت كنند كه آتش نيست، ولي سبب ورود به آتش است كه اين تعبيرات بشود مجاز ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ ائمه كفر مردم را به آتش دعوت ميكنند اين ظاهرش حقيقت است حَمل بر مجاز نيست، حذف مضاف نيست و مانند آن براي اينكه مردم را به شرك دعوت ميكنند شرك «ظاهره شركٌ و باطنه نار» مردم را به فسق دعوت ميكنند فسق «ظاهره فسقٌ و باطنه نار». وارد صحنهاي ميشوند كه همين را ميبينند يعني همين شرك و همين كفر در حقيقت به همان صورت درميآيد، اگر در سورهٴ «جن» فرمود ظالمين هيزم جهنماند ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[5] آنهايي كه قاسطاند، اهل قَسطاند يعني اهل جور در برابر اهل قِسط كه به معني عدل است فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾ اين شخص يك هيزم خودسوز است حالا ممكن است كه عذابهاي ديگري ما كه از اسرار جهنم و بهشت باخبر نيستيم هزارها انحاي ديگري ممكن است باشد ولي اين ظاهرش اين است كه خود اين شخص ميشود هيزم يك عده هم آتشزنهٴ آتشگيرهٴ جهنماند كه از آنها به وقود ياد ميكنند «ما يوقد به النار» فرمود ائمه كفر وقود آتشاند ﴿اتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾[6] درباره وقود هم نمونه ذكر كرد فرمود: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾[7] خب اينها آتشگيرهاند شما آن روستاها اين طور بود، الآن هم در روستا همين طور است، قبلاً هم كه نفت و گاز و اينها نبود اين طور بود بعضي از هيزمهاي بادوام را كنار اجاق نگه ميداشتند كه اينها آتش داشتند بعدها كه ميخواستند طبّاخي كنند هيزم كه ميآوردند آن هيزمها را با آتشِ اين وقود مشتعل ميكردند كه آن آتش دارد و هيزمهاي ديگر را مشتعل ميكند. آن ائمه كفر آتش دارند و ديگران را مشتعل ميكنند.
خب، پس وقود نار هم انسان است، بعد ﴿ثُمَّ فِي النَّارِ يُسْجَرُونَ﴾[8] انسانهاي ديگر را هم ميآورند آن داخل و و اينها هم ميشود معذّب حالا راههاي ديگري ممكن است باشد كسي راه دسترسي به تفصيل آن عالم ندارد ولي ظاهرش حق است، اگر ظاهرش حق است ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾[9] اين طور نيست كه معصيت چيزي باشد و گناه چيز ديگر مثل دنيا باشد كه اگر كسي خلاف قانون كرده او را به زندان ميبرند اين جزاي قراردادي است، اما اگر مافوق اين باشد، تكوين باشد خود همين عمل به اين صورت درميآيد چه اينكه خود عامل به آن صورت درميآيد، خب حالا ما چه دليل داريم كه اين آيه را توجيه كنيم حمل بر مجاز كنيم اينكه فرمود: ﴿وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَباً﴾[10] اينها هيزماند يعني شبيه هيزماند يا مثلاً مضافي را محذوف بدانيم اين طور نيست، پس ﴿وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَي النَّارِ﴾ هم از همين قبيل خواهد بود يعني اين كار ظاهرش لذيذ است، باطنش آتش است.
وجود مبارك موساي كليم همچنين انبياي ديگر ميفرمايند: ﴿وَتَدْعُونَنِي إِلَي النَّارِ ٭ تَدْعُونَنِي لِأَكْفُرَ بِاللَّهِ وَأُشْرِكَ بِهِ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَأَنَا أَدْعُوكُمْ إِلَي الْعَزِيزِ الْغَفَّارِ﴾[11] من شما را به عزيز غفار دعوت ميكنم همين نجات است و شما ما را به شرك و كفر دعوت ميكنيد كه آتش است ﴿لاَ جَرَمَ أَنَّمَا تَدْعُونَنِي إِلَيْهِ لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيَا وَلاَ فِي الْآخِرَةِ وَأَنَّ مَرَدَّنَا إِلَي اللَّهِ وَأَنَّ الْمُسْرِفِينَ هُمْ أَصْحَابُ النَّارِ﴾[12] آنچه را كه شما دعوت ميكنيد پايهاي ندارد براي اينكه شرك سراب است، باطل است، چون باطل است نه پيام دنيايي دارد، نه پيام اُخروي دارد، پس ﴿لَيْسَ لَهُ دَعْوَةٌ فِي الدُّنْيَا وَلاَ فِي الْآخِرَةِ﴾ اما ذات اقدس الهي مبدأ فاعلي است، مبدأ غايي است، سامانبخش نظام داخلي است انسان را به همه اين حقايق دعوت ميكند.
خب، اينها نموداري از دعوت انبيا «الي النجاة» است پس ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ﴾ يعني «الي النجاة» در حقيقت اين براي نجاتبخشي اما حياتبخشي همان آيه معروف سورهٴ مباركهٴ «انفال» است كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيه 24 اين است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾ اين با اينكه به خدا و پيامبر اسناد داده شد، اما فعل را مفرد آورد فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ﴾ «إذا دعواكم» نفرمود كه تثنيه باشد فرمود: ﴿إِذَا دَعَاكُمْ﴾ سرّش اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بر اساس ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي ٭ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَي﴾[13] پيام خدا را ميرساند از خود كه دعوت نميكند لذا با اينكه فرمود: ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ﴾ فعل را مفرد آورد، خب ﴿إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾ شما را زنده ميكند يعني اين حيات گياهي كه عدهاي دارند در نوجواني و يك حيات حيواني كه افراد ميانسال دارند با دعوت انبيا به يك حيات برتري ميرسند كه حيات انساني است كه انسان، حيوان ناطق نيست «كما هو المعروف» بلكه «الإنسان حيٌّ متألّه» آن زندهٴ الهيمنش او انسان است و اگر نبود ﴿أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[14] خواهد بود.
بنابراين دعوت «الي النجاة» است از يك سو، دعوت «الي الحياة» است از سوي ديگر. دعوت مشركان و كافران «الي النار» است از يك سو، «الي الموت و الهلاك» است از سوي ديگر، اگر از كفار ذات اقدس الهي به مُرده ياد ميكند همين است بارها ملاحظه فرموديد در سورهٴ مباركهٴ «يس» مؤمن را زنده ميداند و كافر را مُرده فرمود: ﴿لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكَافِرِينَ﴾[15] انسان يا زنده است يا كافر اين احتباك كه صنعت خاصّه است اين است كه انسان چهار چيز دارد دو به دو مقابل هماند براي اينكه ايجاز داشته باشد و با صنعت ادبي همراه باشد اين چهار چيز را كنار هم ذكر نميكند بلكه يكي از اين دو امر را ذكر ميكند و يكي از دو امر ديگر را تا آن دو امر محذوف معلوم بشود. انسان يا زنده است يا مُرده، انسان زنده يا مؤمن است يا كافر، اما اينچنين مبسوطاً در سورهٴ «يس» نيامده كه انسان يا زنده است يا مُرده، انسان زنده يا مؤمن است يا كافر، بلكه فرمود انسان يا زنده است يا كافر يعني كافر مُرده است ﴿لِيُنذِرَ مَن كَانَ حَيّاً وَيَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكَافِرِينَ﴾[16] كافر را در مقابل زنده، زنده را در مقابل كافر قرار داد اين محصول همان آيه 24 سورهٴ مباركهٴ «انفال» خواهد بود كه فرمود: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ﴾ اين شما را زنده ميكند به حيات الهي انساني كه انسان بشويد وگرنه حيات گياهي و امثال ذلك خواهيد داشت اينها سبيل الله هست، پس سبيل الله كه ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ﴾ هم نجاتبخش است، هم حياتبخش.
مطلب ديگر اين است كه گرچه امر نه مفيد مرّه است، نه مفيد تكرار لكن انبيا كه مأمور به دعوتاند اين امر بر اساس قرينههاي نقلي و عقلي مفيد دوام است ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ﴾ يعني دائماً سنّت و سيرتت دعوت به سبيل حق باشد نه اينكه يك بار بگوييد بارها بايد بگوييد همان طوري كه وسوسه شيطان مرتب هست، دعوت شما هم بايد مرتب باشد، همان طوري كه بيگانگان مرتب دارند گمراه ميكنند شما هم مرتب بايد اينها را به راه بياوريد لذا وجود مبارك نوح عرض كرد ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَنَهَاراً﴾[17] خب 950 سال دعوت كردن گرچه نسبت به شخص واحد نبود ولي عرض كرد خدايا من شبانهروز اينها را دعوت كردم در سورهٴ مباركهٴ «نوح» آيه پنج اين است كه ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي دَعَوْتُ قَوْمِي لَيْلاً وَنَهَاراً﴾، پس اين ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ﴾ به كمك قرينه عقلي و نقلي يعني «اَدم الدعوه» نه اينكه فقط يك بار دعوت بكني درست است كه امر، مفيد تكرار نيست اما با قرينه عقلي و نقلي از او تكرار فهميده ميشود.
﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ﴾ هم دعوت ﴿بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ﴾ باشد، هم مدعوّاليه و روش دعوت. دعوت ﴿بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ﴾ باشد يعني خوب حرف بزني، حرفِ خوب بزني، برهان اقامه بكني، ليّن باشي نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «طه» از روش موسي و هارون(سلام الله عليهما) ياد كرده است در سورهٴ مباركهٴ «طه» آيه 43 به بعد فرمود: ﴿اذْهَبَا إِلَي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَي ٭ فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي﴾ اين دعوت به حكمت، خود دعوت حكيمانه باشد، دعوت واعظانه باشد گذشته از اينكه محتوا بايد مُتقن و محكم باشد دعوت هم بايد جاذبه داشته باشد ﴿قُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً﴾ حالا اگر وقتي اثر نكرد و حجت الهي بالغ شد از آن به بعد ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾ است، ﴿يَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[18] است از آن به بعد ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[19] است، از آن به بعد ذات اقدس الهي قاهرانه با اينها رفتار ميكند ولي تا ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ﴾ بشود طول ميكشد فرمود: ﴿قُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي﴾ تا آنجا كه ميتوانيد فطرت اينها را احيا كنيد و از راه روشن و نرم اينها را به حق دعوت كنيد ﴿قُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّيِّناً لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشَي﴾ آنگاه در موقع برهان اقامه كردن هم وجود مبارك موساي كليم به فرعون وقتي كه فرعون گفته بود ﴿مَن رَبُّكُمَا﴾ فرمود: ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[20] اين تقريباً كوتاهترين جملهاي است كه در قرآن كريم به سه نظام از نظامهاي مُتقن جهانبيني اشاره كرده است نظام فاعلي، نظام غايي، نظام داخلي. شما كمتر آيهاي ميبينيد كه به اين استحكام سخن گفته باشد.
فرمود بالأخره اين جهاني كه ما در آن هستيم خودساخته كه نيست، خودجوش هم كه نيست، ديگري هم كه او را نيافريد يك مبدأ فاعلي دارد مبدأ فاعلي نظام آفرينش خداست ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي﴾[21] آن ميشود مُعطي. دوم نظام داخلي است آنچنان جهان را منظّم خلق كرد كه اجزاي هر موجودي با هم هماهنگاند يك، با گذشتهٴ خود آشناياند دو، با آيندهٴ خود مرتبطاند سه، اين ميشود نظام هماهنگ يك وقت است كه طرزي انسان را مثلاً خلق ميكند كه دستگاه انديشهاش با انگيزهاش هماهنگ نيست، دستگاه هاضمهاش با دستگاه ذائقهاش هماهنگ نيست اين طور نيست ما در بين هزارها ذرّات و سلولهايي كه در بدن انسان يا غير انسان است هرچه خردمندان ارزيابي كردند ديدند كه هيچ ناهماهنگي بين اينها نيست يعني طرزي ذائقه را آفريد، طرزي دهان را آفريد كه با روده و معده هماهنگ است، طرزي آنها را آفريد كه با دستگاه گوارش بعدي هماهنگ است، طرزي آنها را آفريد كه با دفع هماهنگ است، طرزي آنها را آفريد كه با جذب هماهنگ است اين ميشود ساختار داخلي. درخت اين طور است، هر گياه ديگر هم اين طور است، گُل اين طور است، زمين اين طور است، زمان اين طور است، ساختار داخلي هر چيزي هماهنگ است ﴿أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ﴾ اين دو.
خب، جهان كه باطل و عاطل نيست كه هر چيزي بعد از مدّتي بپوسد كه بالأخره به مقصد بايد برسد ديگر مقصد را مشخص كرد يك، راه بين اين متحرّك و مقصد را مشخص كرد دو، ابزار رفتن و رسيدن اين شيء به آن مقصد را تبيين كرد سه، راهنما فرستاد چهار، اين بخش سوم است ﴿ثُمَّ هَدَي﴾ چيزي را بيهدف خلق نكرد هر هدفي را با راه مشخص كرد، هر راه را با ابزار تأييد كرد، هر راه و ابزار را با رهنما و رهبر هدايت كرد اين ميشود ﴿ثُمَّ هَدَي﴾.
وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) در برابر سؤال فرعون كه ﴿فَمَن رَبُّكُمَا يَا مُوسَي﴾[22] فرمود ربّ من اين است كه اين مثلث را خوب اداره كرده. كلّ جهان را او آفريد، كل را زيبا آفريد، كل را هدفمند آفريد اين كار خداست اين آيه كوچك مشتمل بر اين سه اصل قطعي جهانبيني است ﴿قَالَ رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ﴾ يك، ﴿خَلْقَهُ﴾ دو، ﴿ثُمَّ هَدَي﴾[23] يعني «هداه الي هدف اسلامي» سه اين ميشود حكمت. موعظه هم در كنار او ذكر كرده اوّلين موعظهاي كه وجود مبارك موساي كليم به فرعون فرمود، فرمود ما امين مردم هستيم ما نيامديم درباره معادن با شما سخن بگوييم مردم امانت خداياند اين امانت خدا را بايد به امينالله سپرد ما امين خدا هستيم مردم را بايد به ما بسپاريم ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾[24] حالا سخن از نميدانم معدنهاي مصر و منابع مصر و اينها نيست مردم وقتي آزاد شدند كار خودشان را انجام ميدهند ﴿أَنْ أَدُّوا إِلَيَّ عِبَادَ اللَّهِ﴾ تأديه كن تو الآن خائني امانت الهي را بايد به امينش بسپاري ما امين خدا هستيم اينها را با موعظه بيان كرد، آن را با حكمت بيان كرد وقتي موعظه و حكمت در بعضيها اثر كرد كه «طوبي لهم و حُسن مآب» در بعضي ﴿يَحْيَي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[25] شد در بعضي هم اثر نكرد كه ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾[26] پس اين ميشود ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ موعظه هم البته وَعظ بايد زيبا باشد زيبايياش هم به همين است اما متقن ببينيد در مسائل برهاني سخن از اينكه من دوست دارم يا دوست ندارم، اي كاش اين طور بود، اي كاش آن طور نبود اين طور نيست در مسائل رياضي كه پلهٴ اول علوم برهاني است چون مادون رياضيات برهان بسيار كم است در علوم تجربي غالباً با طمأنينه و به اصطلاح علمي كار پيش ميرود. علم يعني صد در صد در علوم تجربي مثل طبّ و داروسازي و زمينشناسي و گياهشناسي و جانورشناسي و معدنشناسي اينها بسيار كم است. سقف قطع از رياضيات شروع ميشود اينها چون دسترسي به فلسفه و كلام نداشتند از رياضيات به عنوان مَلكهٴ علوم ياد ميكردند در حالي كه اين يا زيرزمين است يا همكف از رياضيات به بالاتر معناي قطع و يقين روشن ميشود تازه رياضيات در كيفيت قطعگيري وامدار علوم برتر هست يعني فلسفه و كلام.
در رياضيات و بالاتر من دوست دارم، من علاقهمندم، من اين را دوست ندارم، من آن را دوست ندارم اينها اصلاً مطرح نيست هيچكس نميتواند بگويد من دوست ندارم كه سهتا زاويه قائمه مساوي با دوتا مثلث باشند من دوست دارم و من دوست ندارم و اينها اصلاً مطرح نيست، اما در موعظه من اين را ميپسندم، اي كاش اين طور ميگفت، اي كاش آن طور نميگفت، اي كاش اين را اول ميگفت، اي كاش اينها مطرح است لذا موعظه به حَسنه قيد شده است ولي حكمت كه برهان است ديگر جا براي اين حرفها نيست.
فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) سؤال شده است كه آيا وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اين آيه عمل كردند يا نه؟ فرمود يقيناً عمل كردند وقتي خداي سبحان به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور بدهد كه با حكمت و موعظهٴ حَسنه و جدال احسن مردم را دعوت كند يقيناً دعوت ميكرده است. اين بيان امام صادق(سلام الله عليه) را مرحوم طبرسي در احتجاج نقل كرده، بخشي از آن را مرحوم فيض در تفسير صافي نقل كرده در بحثهاي روايي هم خواهد آمد[27] .
در احتجاج طبرسي اين حرف هست كه در تفسير صافي هم آمده وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) شواهدي را ذكر ميكند كه كدام آيه مثلاً حكمت است، كدام آيه موعظه است، كدام آيه جدال احسن است جدال احسن و غير احسن را هم آنجا ذكر ميكنند يك وقت است كه انسان از مقدّمات معقول و مقبول براي احقاق حق و ابطال باطل كمك ميگيرد اين ميشود جدال احسن، وقتي ميخواهد باطلي را زنده كند، حقي را اماته كند ميشود جدال غير احسن و مِراي باطل.
در قرآن كريم از جدال احسن طبق بيان نوراني امام صادق كاملاً استفاده شده است فرمود اين بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» از سنخ جدال احسن است آيه اين است كه آيه 77 و 78 سورهٴ مباركهٴ «يس» ﴿أَوَلَمْ يَرَ الْإِنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن نُّطْفَةٍ فَإِذَا هُوَ خَصِيمٌ مُّبِينٌ ٭ وَضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَنَسِيَ خَلْقَهُ قَالَ مَن يُحْيِي الْعِظَامَ وَهِيَ رَمِيمٌ﴾ حالا از قبرستان آمده و استخوان مُردهاي را در دست گرفته كه اين استخوان در حال پودر شدن است اين را آورده حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد كه اين رميم، اين مرموم، اين پودر شده، اين نرم شده را چه كسي احيا ميكند؟ ذات اقدس الهي به پيامبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود تو از راه جدال احسن او را پاسخ بده[28] . جدال احسن اين است كه مطلب حق است يك، از مقدمات معقول و مقبولي كه مورد پسند طرف هست كمك ميگيرند دو، فرمود: ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[29] خب شما كه قبول داريد ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ﴾[30] خدايي كه اين موجود را آفريد و هيچ نبود ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[31] وقتي هيچ نبود ﴿خَلَقْتُكَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَكُ شَيْئاً﴾[32] اين يك، وقتي چيزي بود ولي قابل ذكر نبود ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾ اين دو. اين دو يعني دو، اين دو طايفه ناظر به دو مقطع از گذشتهٴ انسانيّت است.
فرمود وقتي كه «كان» تامه نبود «ليس» تامه بود. يك وقت «ليس» ناقصه است يعني بود و قابل ذكر نبود حالا ﴿أَلَمْ يَكُ نُطْفَةً مِن مَنيٍّ يُمْنَي﴾[33] فرمود ما اين را به اين صورت درآورديم شما هم كه قبول داريد، خب احياي مجدّد او كه آسانتر از خلق ابتدايي اوست ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ﴾[34] بعد هم شواهدي هم ذكر كرده كه آيات بعدي است. وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) طبق نقل طبرسي در احتجاج ميفرمايد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) برابر اين آيه به جدال احسن عمل كرده است.
«و الحمد لله رب العالمين»