درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

86/08/16

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 120 الی 125

 

﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾(120)﴿شَاكِراً لأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾(121)﴿وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾(122)﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾(123)﴿إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَي الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾(124)﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾(125)

 

آنچه در حجاز رايج بود ادّعاي ارتباط به ابراهيم خليل(سلام الله عليه) بود يهوديها از يك جهت، مسيحيها از جهت ديگر، مشركان و وثنيين حجاز هم از جهت ديگر همه حضرت خليل را گرامي مي‌داشتند و خود را به او منتسب مي‌دانستند و آن حضرت را از خود.

قرآن كريم ارتباط وجود مبارك ابراهيم از اين سه گروه را منقطع و ارتباط اين اقوام سه‌گانه را هم از حضرت ابراهيم منقطع كرد و سند قطع رابطه هم تحليلي است كه به عمل آورده فرمود ابراهيم(سلام الله عليه) عقايدي داشت، اخلاقي داشت، سنني داشت و شما هيچ‌كدام از آن عقايد و اخلاق و سنن را نداريد. نُه صفت و دهمي را هم جداگانه براي خليل خدا ذكر فرمود و همه اين اوصافِ كمالي از يهودي و مسيحي و مشركان منتفي است.

بنابراين بين اقوام سه‌گانهٴ حجاز با وجود مبارك خليل خدا ارتباطي نيست تنها رابطه‌اي كه هست بين سه گروه با حضرت ابراهيم است گروه اول پيروان آن حضرت‌اند، گروه دوم شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه پيرو دين اوست نه پيرو خود او و گروه سوم مؤمنان امت اسلامي‌اند. ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ يك، ﴿وَهذَا النَّبِيُّ﴾ يعني پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دو، ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾[1] اين سه. پس آن سه گروه منقطع‌الارتباط عن الخليل‌اند و اين سه گروه مرتبط به ذات مقدس خليل و تحليلش هم همين اوصاف نُه‌گانه‌اي بود كه ذكر شد.

مطلب ديگر اين بود كه وجود مبارك خليل خدا مثل حضرت نوح كه قبل از او بود و مثل انبياي بعدي خطوط كلي اسلام را هميشه زنده نگه داشتند كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[2] هر كدام از اينها شريعت و منهاجي دارند كه لاحق، شريعت و منهاج سابق را نسخ مي‌كند ولي خطوط كلي ديني يعني عقايد دين، اخلاق دين، خطوط كلي فقه، خطوط كلي حقوق، خطوط كلي علوم اينها محفوظ است، اما حالا چند ركعت نماز بخوانند، به كدام سَمت نماز بخوانند، چند روز روزه بگيرند اينها شِرعه و منهاجي است كه فرمود: ﴿جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[3] و اگر پيروي امت پيغمبر و خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از ملت ابراهيم است آن ملت غير از شِرعه و منهاج است نبايد گفت كه پس چرا كسي كه داراي دين ناسخ است از دين منسوخ پيروي مي‌كند. ملت و دين نسخ نشده چون ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ آنچه كه نسخ شده است شِرعه و منهاج است كه ﴿جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ محور پيروي، ملت و دين است؛ محور نسخ شِرعه و منهاج است. آنجا كه نسخ‌پذير است مدار پيروي نيست، آنجا كه محور پيروي است نسخ‌پذير نيست اينها هم مطالبي بود كه گذشت.

در همين باره ذات اقدس الهي آن آياتي كه قرائت شد باز بعضي از آنها قرائت بشود تا معلوم بشود كه در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» در همين زمينه چه فرمود؟ در سورهٴ «جاثيه» چه فرمود؟ در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» آيه 67 به بعد به اين صورت آمده است فرمود: ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً﴾ يك، ﴿وَلاَ نَصْرَانِيّاً﴾ دو، ﴿وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ سه، پس شما اقوام سه‌گانه هيچ ارتباطي با وجود مبارك خليل حق نداريد. در قبال اين سه گروه منقطع‌الارتباط سه گروه متّصل‌الارتباط هستند آن سه گروه در آيه 68 بيان شده ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ يك، ﴿وَهذَا النَّبِيُّ﴾ دو، ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ سه. اينها به او مرتبط‌اند، اما محور اتحاد و پيروي، ملت است و نه شريعت و منهاج.

در سورهٴ مباركهٴ «مائده» آيه 48 فرمود: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ اين شِرعه و منهاج همين كه فرمود: ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ﴾ معلوم مي‌شود كه شرايع و مناهج متعدّد است لاحق، ناسخ ديگري است اما درباره اصل دين در همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» فرمود: ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[4] چون عند الله هست بر اساس آيه سورهٴ «نحل» كه ﴿مَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[5] اسلام عند الله است و «ما عند الله باقٍ فالإسلام باقٍ» او منزّه از تغيير و نسخ و تحويل و تحوّل و امثال ذلك است كه اصل اسلام يعني خطوط كلي دين لذا از نظر شريعت وجود مقدس پيغمبر اسلام تابع شريعت حضرت ابراهيم نيست بلكه در سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» آيه هيجده براي پيغمبر يك شريعت ويژه‌اي قائل شد فرمود تو مواظب شريعت خاصّ خودت باش آيه هيجده سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» اين است ﴿ثُمَّ جَعَلْنَاكَ عَلَي شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا﴾ تو تابع اين شريعت بايد باشي نه تنها حرفهاي يهودي و مسيحي و مشركان را نبايد گوش بدهي تابع شرايع انبياي ديگر هم نبايد باشي آن شِرعه و منهاج خطوط فرعي دين است كه تغييرپذير است در اثر زمان و زمين، آن خطوط اصلي دين براي هميشه محفوظ است كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[6] .

پرسش: قبل از رسالت چه؟

پاسخ: قبل از رسالت هم «علي سبيل التوحيد» بودند موحد بودند كه طرفة عيني غير ذات اقدس الهي را نه به رسميت شناختند و نه عبادت كردند.

مي‌ماند اين آيه كه ﴿إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَي الَّذِينَ﴾ بعد از جريان اوصاف نُه يا ده‌گانه خليل حق(سلام الله عليه) مطرح شد فرمود: ﴿إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ﴾ در بحثهاي قبلي هم اشاره شد كه اين ﴿إِنَّمَا﴾ به منزلهٴ جواب سؤال مقدّر است و آن اينكه شما در چهار سورهٴ قرآن كريم فرموديد محرّمات منحصر است آيه 115 همين سورهٴ «نحل» مثل آنچه كه در انعام آمده، مثل آنچه در مائده آمده، مثل آنچه كه در بقره آمده دوتا سورهٴ مَدَني يعني بقره و مائده، دوتا سورهٴ مكّي يعني «انعام» و «نحل» محرّمات را مشخص كرد آيه 115 همين سوره اين است كه ﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ﴾ بعد سؤال مي‌شود پس براي يهوديها آنچه را كه محرّم شد چيست؟ در جواب آيه 118 اين سوره پاسخ داد فرمود: ﴿وَعَلَي الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا مَا قَصَصْنَا عَلَيْكَ مِن قَبْلُ﴾ ما قبلاً جريان را گفتيم، گفتيم آنها ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾[7] ، ﴿وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ﴾[8] ، ﴿وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا﴾[9] و كذا و كذا ما بعضي از طيّبات را بر اينها حلال كرديم اينها تحريم مصلحتي است نه تحريم ذاتي.

در جريان ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾ اين راجع به آن چند چيزي بود كه بر يهوديها تحريم شد. مي‌ماند مسئلهٴ سَبت كه صيد در سَبت حرام است، خب اين چه؟ چرا روز شنبه براي همه حلال است و براي اينها حرام؟ اين هم پاسخ آن است ﴿إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَي الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ اينها خودشان پذيرفتند كه روز شنبه روز عيد رسمي يهوديها براي عبادت باشد آن وقت مع‌ذلك حيله و مكر كردند ما آن روز تحريم كرديم گفتيم صيد حرام است اينها آمدند راه آب را بستند كه ماهيها بيايند و نروند و روز يكشنبه صيد كنند. اينكه ما براي آنها صيد روز شنبه را حرام كرديم براي اين مكر و حيله خود آنها بود و اين ارتباط دارد با آن حصر محرّمات در آن چهار چيز كه ﴿إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنزِيرِ وَمَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللَّهِ﴾[10] دوتا اشكال شد، دوتا پاسخ هم دادند يك اشكال مربوط به آيه 118 است كه پس آن محرّمات قبلي براي يهوديها تحريم كرديد آن چه چيزي بود؟ فرمود: ﴿وَعَلَي الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا مَا قَصَصْنَا عَلَيْكَ مِن قَبْلُ﴾ «في محله فارجع» و سؤال دوم پس صيد در روز شنبه چرا براي اينها حرام شد؟ فرمود: ﴿إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَي الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ اين هم براي كيفر مكر و حيله اينهاست. اين بحث به پايان مي‌رسد.

عمده كه جزء غرر آيات اين سورهٴ مباركهٴ «نحل» است اين است كه فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ اينكه گفته شد غرر است براي اينكه هم صبغهٴ علمي دارد و هم صبغهٴ عملي يعني علما و روحانيون و مبلّغان الهي هم مأمور به همين كارند سيظهر ان‌شاءالله. در دعوت يك داعي لازم است و يك دعوت لازم است، يك مدعوّ لازم است و يك مدعوّ اليه به طريق دعوت. داعي وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، و اين سِمت برابر سورهٴ مباركهٴ «احزاب» از طرف ذات اقدس الهي به او داده شد آيه 45 و 46 سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين است ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِيراً ٭ وَدَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ﴾ خب هر كسي حق ندارد مردم را به الله دعوت كند كه، براي اينكه نه راه را بلد است، نه از آغاز باخبر است، نه از انجام باخبر است كسي بايد از طرف خدا بيايد مردم را دعوت كند. فرمود ما تو را داعي الي الله قرار داديم «فالداعي هو الرسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم)»، خب.

آيا اين جزء خصايص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است يا نه، پيروان او هم بايد دعوت كنند؟ در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» كه قبلاً گذشت فرمود اين بالاصاله صفت و سِمت من است اما پيروان من هم موظف‌اند مثل من داعي باشند. سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه 108 اين بود ﴿قُلْ هذِهِ سَبِيلي أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾ «فالرسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هو الداعي بالاصاله و من اتبعه هم الداعون بالتبعيّة لكن علي بصيرة» بصير و بصيرة اين است كه هم راه را بداند، هم هدف را بداند، هم مخاطب را بشناسد، هم برابر نياز مخاطب سخن بگويد و هدايت كند اين بايد بصيرت باشد، پس داعي بالاصاله وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است و پيروان او هم مأمور به دعوت‌اند و ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ اگر عناصر محوري دعوت تحليل شد اولاً و داعي به همه اين عناصر آگاه بود ثانياً و آگاهانه دعوت كرد ثالثاً اين دعوتش مي‌شود ﴿عَلَي بَصِيرَةٍ﴾ اين برنامهٴ پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و عالمان دين كه تابع آن حضرت‌اند.

اما وظيفه امت چيست؟ وظيفه امت را در سورهٴ مباركهٴ «زمر» و ساير سُوَر مشخص كرد. در سورهٴ مباركهٴ «زمر» فرمود: ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ﴾[11] يعني «عبادي» خب كدام عباد؟ ﴿الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[12] اينهايي كه مكتبهاي گوناگون، آراي گوناگون، اقوال گوناگون، مطالب گوناگون را مي‌شنوند و آن احسنش را انتخاب مي‌كنند به آنها بشارت بده، پس تأمل و مطالعه و تدبّر از يك سو و معرفت احسن از يك سو، تطبيق آن قوانين احسن بر آن مكتب از سوي ديگر، پذيرش و پيروي از سوي ديگر اين سه، چهار امر وظيفه توده مردم است ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ﴾[13] نه «يسمعون» ﴿يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ﴾ قول يعني مكتب نه تنها حرف. مكتب را استماع مي‌كنند ﴿فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾.

خب، ذات اقدس الهي همين طور كلي‌گويي كرد و رها كرد فرمود شما احسن الاقوال را بگيريد يا ريز كرد و احسن الاقوال را هم مشخص كرد. در آيه ديگر فرمود احسن الاقوال مشخص است ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَي اللَّهِ وَعَمِلَ صَالِحاً وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾[14] و بعد هم احسن القول را مشخص كرد و بعد فرمود احسن القول، قول كسي نيست كه خوب حرف مي‌زند، حرف خوب مي‌زند. خوب حرف مي‌زند حرفِ خوب مي‌زند يك، خوب عمل مي‌كند به خوبي عمل مي‌كند دو و طهارت باطن دارد كه عمل خوبش براي درون اوست سه، معناي قول احسن و مكتب احسن اين نيست كه آن كسي كه شعار مي‌دهد شعار خوب بدهد ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَي اللَّهِ﴾ يك، ﴿وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ دو و منطقش اين باشد ﴿وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ سه. فرمود دنبال چنين آدمي برويد، پس اگر در سورهٴ «زمر» فرمود: ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ هم قول را معنا كرده، هم قائل را معنا كرده، هم استقامت و استواري قائل را تبيين كرده فرمود: ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَي اللَّهِ﴾ به دعوت اكتفا نكند، ﴿وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ به عمل صالح هم اكتفا نكند منطق استوارانهٴ او اين باشد ﴿وَقَالَ إِنَّنِي مِنَ الْمُسْلِمِينَ﴾ پس كسي كه حرفِ خوب مي‌زند، كارِ خوب مي‌كند و مستقيم هم هست از او تبعيّت كنيد، خب اين چه كسي است؟ اين را هم باز كلي‌گويي كرده، نه اين را همان آيه سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيه 108 خوانديم مشخص كرده فرمود آن كسي كه خوب حرف مي‌زند، حرفِ خوب مي‌زند، عمل صالح دارد و مستقيم است پيغمبر است و پيروان او ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[15] من مردم را اين طور دعوت مي‌كنم.

فتحصّل اين مقاطع ثلاثه را قرآن قدم به قدم آدرس داد اين‌چنين نيست بفرمايد ﴿فَبَشِّرْ عِبَادِ ٭ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾[16] مردم را رها بكند بگويد شماييد و انتخاب مكتب آن را هم مشخص كرد احسن الاقوال را مشخص كرد، احسن الدعات را مشخص كرد، احسن الطريقه را مشخص كرد همه را بيان كرد ﴿مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّن دَعَا إِلَي اللَّهِ﴾[17] را نرم‌تر بيان كرده از آن ريزتر فرمود: ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ﴾ مگر خدا نفرمود بهترين كسي كه شما مأمور پيروي او هستيد كسي است كه مردم را به الله دعوت كند من هستم كه مردم را به الله دعوت مي‌كنم و خدا هم اين را قبلاً امضا كرده است كه من تو را داعيِ الي الله قرار دادم پس اين‌چنين نيست كه قرآن يك جمله بگويد بقيه را در اختيار مردم قرار بگذارد كه بگويد كه شما انتخاب بكنيد و نگويد چه چيزي را انتخاب بكنيد.

خب، اگر ذات اقدس الهي به پيغمبر فرمود ما تو را ﴿دَاعِياً إِلَي اللَّهِ بِإِذْنِهِ﴾[18] قرار داديم به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بفرمايد: ﴿أَدْعُوا إِلَي اللَّهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي﴾[19] يعني ﴿مَنِ اتَّبَعَنِي﴾ را هم پيغمبر «داعي الي الله» قرار داد چون وجود مبارك پيغمبر بر اساس ﴿وَمَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[20] هرچه مي‌فرمايد از طرف ذات اقدس الهي است ديگر.

خب، فتحصّل كه داعي مشخص، مدعوّ مشخص، مدعوّاليه مشخص حالا طريقهٴ دعوت را بايد اينجا معين كند اين مي‌شود فصل چهارم طريقه دعوت «ما هي» چطور دعوت كند؟ فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ مبادا كسي خداي نكرده خيال بكند قلب بايد پاك باشد همان اعتقاد كافي است، خير ﴿دَاعِياً إِلَي اللَّهِ﴾[21] معنايش دعوت الي سبيل الله هست، سبيل الله راه است، اعتقاد مي‌خواهد، اخلاق مي‌خواهد، عمل مي‌خواهد، نماز و روزه مي‌خواهد اينها سبيل است صِرف اينكه كسي معتقد باشد به الله كافي نيست، فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ﴾ اينها سبيل الهي است ديگر. عقايد سبيل است، عبادات سبيل است، رعايت احكام و حِكم معاملات سبيل است فرمود راه است منتها گاهي مسلك عين سالك است، گاهي بيرون اگر كسي متزمّن بود، متمكّن بود خواست بيروني سفر كند بله اين مسلك غير از سالك است انسان وقتي مي‌خواهد حرم برود اين كوي و برزن را طي مي‌كند تا به حرم برسد، اما اگر خواست زاهد بشود، عابد بشود، عالم بشود، عارف بشود، متّقي بشود اينكه راه زمين و زمان نيست اين كجا برود تا بشود عابد و زاهد؟ اين در درون بايد سير بكند اين وقتي نماز مي‌خواند، روزه مي‌گيرد كه در زمين و زمان راه نمي‌رود كه اين نيّتي دارد، ركوعي دارد، سجودي دارد، خضوعي دارد همه‌اش در درون خودش است در محدودهٴ خودش است راه و رونده در كمال الهي يكي است اين‌چنين نيست كه نظير راه‌هاي فيزيكي باشد كه راه غير از رونده باشد، اگر گفتند صلات طريق است، صوم طريق است نظير طريق حرم و مسجد و مِنا و كعبه و اينها نيست كه يك سير زميني باشد عقيده مي‌خواهد و خضوع و خشوع مي‌خواهد و اعضا و جوارح بايد اعمال خاصّ خودش را انجام بدهد كه راه عين رونده است و رونده هم عين راه است اگر بيرون بود كه ديگر باعث تكامل نبود يك شيء بيروني كه آدم را كامل نمي‌كند كه، خب پس سبيل هست، پس صِرف اعتقاد كافي نيست ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ﴾.

جناب فخررازي مطالبي دارند كه بي‌دقت نيست سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) بدون اينكه نام ببرند آن را نقد مي‌كنند. فخررازي مي‌گويد اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ براي اينكه مخاطب سه قِسم‌اند آنها كه اهل برهان و يقين و قطع‌اند كه با قطعيّات و يقينيّات كار دارند آنها را بايد از راه برهان دعوت كرد، آنها كه با ظنون و گمانها و امثال ذلك بسنده مي‌كنند با اقناعيات صرف مي‌كنند آنها را با موعظه حَسنه بايد دعوت كرد، اما گروهي اهل جدال‌اند آنها اهل دعوت نيستند آنها را نبايد دعوت كرد آنها را بايد خاموش كرد، افهام كرد، الزام كرد، اسكات كرد لذا ذات اقدس الهي مسير عبارت را برگرداند فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ اين دعوت تمام شد ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾ اين گروه سوم ديگر دعوتي نيستند.

سيدناالاستاد فرمود اين حرف بي‌دقت نيست دقت دارد اما نه قِسم سوم از حوزهٴ دعوت بيرون‌اند و نه حصر استفاده مي‌شود سه روش هست گاهي مي‌بينيد با يك موعظه يك انسان اهل برهان منقلب مي‌شود اين حصر نيست كه اگر كسي اهل استدلال و برهان بود فقط بايد با برهان با او سخن گفت موعظه در او اثر نكند، خير گاهي مي‌بينيد يك شعر يك خواننده، يك آهنگ يك خواننده كسي را منقلب مي‌كند ما همان اندازه كه به انديشه‌مان «كما مرّ مراراً» وابسته‌ايم به انگيزه‌مان هم مرتبطيم خيلي از ماها مي‌دانيد در مناسبتهايي مثل همين شب گذشته شب شهادت امام صادق(صلوات الله و سلامه عليه) خيلي از ماها شايد مقتل را ديديم مثلاً روايتهاي معتبري كه مشايخ اوّليه نقل كردند سندش صحيح است، بزرگان نقل كردند، دست اول هم هست خب آدم اين مقتل را مي‌بيند يك مقدار متأثر مي‌شود، اما وقتي مداح خوش‌آهنگ دهن باز كرد آدم نمي‌تواند جلوي اشكش را بگيرد اين تأثيري كه آن آهنگ دارد به انگيزهٴ ما برمي‌گردد كاري به انديشه ندارد انسان چيزهايي را بلد هست كه سندش قوي‌تر از آن است كه مداح دارد مي‌خواند، متنش مُتقن‌تر از آن است كه مداح دارد مي‌خواند ولي آنها نتوانست سيل اشك را جاري كند، اما اين آهنگ آن كار را مي‌كند اين‌چنين نيست كه انسان فقط يك بُعدي باشد و با انديشه كار بكند، گاهي هم با انگيزه كار مي‌كند، با يك موعظه كار مي‌كند، با يك شعر كار مي‌كند.

خدا غريق رحمت كند مرحوم علامه اميني(رضوان الله تعالي عليه) را اين يازده جلد الغديرش تقريباً هفتاد درصدش شعر است و ادب آنچه كه توانست الغدير را الغدير كند بخش وسيعش همين ادبيات هست و شعر هست و آهنگين بودن اشعار هست و آن قدرت ادبي شعرا هست و اينها آن سي ‌درصدش آن روايات و اينهاست اين‌چنين نيست كه اشعار، ادبيات، اينها نتواند جامعه را رهبري كند شما مي‌بينيد تا شعري كسي دارد مي‌خواند سرِ مستمع حركت مي‌كند نشانهٴ قبول است.

بنابراين اين حصر درست نيست كه حكمت براي گروهي، موعظه براي گروه ديگر نه هر كسي در هر زمان و زميني در هر خصيصه‌اي از اين روشها مي‌تواند بهره ببرد پس آن حصر و تنويع جناب فخررازي از اين جهت نقدپذير است.

اما اينكه فرمودند جدال، دعوت نيست سيدناالاستاد مي‌فرمايد كه ايشان از قياس جَدَلي درست بهره‌اي نبرده است قياس جدلي همه‌اش براي خاموش كردن و خفه كردن نيست گاهي انسان از راه جدال مطلب را تفهيم مي‌كند و طرف مي‌پذيرد حالا كم يا زياد، قياس جدلي هم صبغهٴ دعوت دارد، همان طوري كه قياس برهاني و موعظه صبغهٴ دعوت دارد. اينكه ذات اقدس الهي فرمود سه روش است يعني به هوش باش تويِ پيغمبر و به هوش باشيد شما پيروان كه آيات من سه دسته است آيات قرآني داريم، برهان قوي، آياتي داريم در حدّ موعظه يك وقت است برهان اقامه مي‌كند كه اگر كسي اهل اختلاف بود در حقيقت دارد هواي خود را مي‌پرستد و چنين آدمي سرانجام گرفتار خواهد شد اين برهان مسئله است وقتي آدم حق براي او روشن شد ولو در حجرهٴ دو نفره كه اوايل طلبگي اوست اين اگر خودش را در آن حجره نسازد وقتي كه فارغ‌التحصيل شد اوّلين مصيبت در جامعه است اينكه دارد بحث مي‌كند حالا يا سيوطي بحث مي‌كند يا مقدمات وقتي فهميد حق با رفيق اوست حالا دارد جدل مي‌كند كه من هم اين را مي‌خواستم بگويم، خير تو چيز ديگر مي‌خواستي بگويي از همين اول مواظب باش، اگر اول در حجرهٴ دو نفره خودت را ساختي، بعد ديگر به هر جا برسي منشأ نور و رحمت و كمال خواهي بود. آن كنار حجره اگر خودت را نساختي كه هيچ كسي از شما خبر ندارد بعد وقتي فارغ‌التحصيل شدي اوّلين مصيبت براي جامعه مي‌شوي.

اين برهاني است كه ذات اقدس الهي در قرآن اقامه مي‌كند، بعد هم مي‌فرمايد از راه موعظه مردم را حل كنيد در بسياري از آيات با موعظه مردم را دارد حل مي‌كند خود خداي سبحان هم ﴿يَعِظُكُمُ﴾ ﴿يَعِظُكُمُ﴾ در قرآن كريم كم نيست ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَي وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ﴾ اين ﴿يَعِظُكُمْ﴾[22] وَعظ همان «جزم الخلق الي الحق» است براي حفظ وحدت آيات فراواني است كه برهان اقامه مي‌كند، اما در بخشهايي با نصيحت و موعظه مي‌فرمايد شما در بين خوديها تلاش و كوشش بكنيد كه بدي را از بين ببريد، اختلاف را از بين ببريد نه مختلف را از پا دربياوريد ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ﴾[23] يك، ﴿وَلاَ تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلاَ الْسَّيِّئَةُ﴾، ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ الْسَّيِّئَةُ﴾[24] بدي را از بين ببر نه بد را، بد را بخواهي از بين ببري تازه اول دعواست. در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» اينها صبغهٴ موعظه دارد اينها ديگر برهان نيست البته مواعظ الهي ريشهٴ ملاكات واقعي دارد كه به استناد آن ملاكات واقعي برهان‌پذير است سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آيه 34 اين است ﴿لاَ تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلاَ الْسَّيِّئَةُ﴾ خب بدي و خوبي يكسان نيست خب همه ما مي‌دانيم بدي و خوبي يكسان نيست مي‌گويد حالا كه مي‌داني بدي را بردار نه بد را ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِي بَيْنَكَ وَبَيْنَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِيٌّ حَمِيمٌ ٭ وَمَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الَّذِينَ صَبَرُوا﴾[25] در آيه ديگر «السيّئه» دارد ﴿ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ الْسَّيِّئَةُ﴾[26] با بد مبارزه كردن كه كار همه است. فرمود در حوزهٴ داخل دشمني را از بين ببريد، در حوزهٴ خارج بيگانه حمله كرده است بشود ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾[27] كسي جلويتان را نگرفته بلكه تشويقتان هم كرده فرمود: ﴿أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ﴾ باشيد يك بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد در نهج‌البلاغه كه وقتي همان بيان خوانده شد فرمود: «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ»[28] سنگ را هرجا آمد برگردانيد سنگ‌خور نباشيد ابتدا هم سنگ‌زن نباشيد اما سنگ ستم هرجا آمد برگردانيد «رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَيْثُ جَاءَ فَإِنَّ الشَّرَّ لاَ يَدْفَعُهُ إِلاَّ الشَّرُّ» اين نمونه‌اش همان دفاع هشت ساله است، اما در حوزهٴ داخل فرمود بدي را بردار، دشمني را بردار نه دشمن را اين مي‌شود موعظه، اگر ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ يعني آيات قرآني اين سه قِسم است، سنت تو هم بايد همين سه قِسم باشد و سنت اهل‌بيت(عليهم السلام) هم همين سه قِسم است يعني آنها با برهان، با موعظه، با جدال احسن دعوت مي‌كردند.

«والحمد لله رب العالمين»


[1] آل عمران/سوره3، آیه68.
[2] آل عمران/سوره3، آیه19.
[3] مائده/سوره5، آیه48.
[4] آل عمران/سوره3، آیه19.
[5] نحل/سوره16، آیه96.
[6] آل عمران/سوره3، آیه19.
[7] نساء/سوره4، آیه160.
[8] نساء/سوره4، آیه155.
[9] نساء/سوره4، آیه161.
[10] نحل/سوره16، آیه115.
[11] زمر/سوره39، آیه17.
[12] زمر/سوره39، آیه18.
[13] زمر/سوره39، آیه17 ـ 18.
[14] فصلت/سوره41، آیه33.
[15] یوسف/سوره12، آیه108.
[16] زمر/سوره39، آیه17 ـ 18.
[17] فصلت/سوره41، آیه33.
[18] احزاب/سوره33، آیه46.
[19] یوسف/سوره12، آیه108.
[20] نجم/سوره53، آیه3.
[21] احزاب/سوره33، آیه46.
[22] نحل/سوره16، آیه90.
[23] فصلت/سوره41، آیه34.
[24] مؤمنون/سوره23، آیه96.
[25] فصلت/سوره41، آیه34 ـ 35.
[26] مؤمنون/سوره23، آیه96.
[27] فتح/سوره48، آیه29.
[28] . نهج‌البلاغه، حكمت 314.