86/08/14
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 120 الی 125
﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾(120)﴿شَاكِراً لأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾(121)﴿وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾(122)﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾(123)﴿إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَي الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾(124)﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ﴾(125)
آنچه در حجاز رايج بود همين سه قوم بودند و اين سه نِحله يهوديت بود و مسيحيت بود و وثنيت و همه اين اقوام به وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) افتخار ميكردند و او را از خود ميدانستند و قرآن كريم با آنها در حجاج و جدال احسن هست كه اولاً وجود مبارك ابراهيم هيچكدام از اين نِحلههاي شما را نداشت يك، ثانياً وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) پيرو همان ملت ابراهيم خليل است كه ملت الهي است دو، شما كه مدّعي ارتباط با ابراهيم خليل هستيد پس چرا خصم دائمي وجود مبارك پيغمبر اسلام هستيد سه. اين سه عنصر محور در اين آيات مطرح است.
مطلب ديگر همان طوري كه سورهٴ مباركهٴ «فاتحةالكتاب» كه سبعالمثاني است به دو بخش تقسيم ميشود بخشي وظيفه عبد است، بخشي بزرگواري ربّ تا ﴿إِيِّاكَ نَعْبُدُ وَإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ﴾[1] صفت بندگيِ بندگان است از ﴿اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ﴾[2] و مانند آن فيضي است كه از طرف ذات اقدس الهي بر بندگان نازل ميشود اين اوصاف چندگانهاي كه ذات اقدس الهي براي ابراهيم خليل(سلام الله عليه) ذكر كرد از همين قبيل است.
پرسش: حاج آقا هر پيغمبري به دين پيغمبر بعد از خودش سفارش ميكردند اينجا حضرت حق سفارش ميكند رسول اكرم(ص) را به دين حضرت ابراهيم(س) اين يعني چه؟
پاسخ: براي اينكه تمام انبياي ابراهيمي يك حق داشتند در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت كه خداي واحد، دين واحد دارد ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[3] ﴿وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلاَمِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ﴾[4] اصولاً ديني كه عند الله است اسلام است تغييرناپذير است، اگر نسخ ميشود ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[5] است كه نسخ ميشود اين آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» كه دارد ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ اين صغراست براي كبراي سورهٴ «نحل» كه قبلاً خوانديم ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾[6] اگر چيزي را قرآن عنداللهي دانست اين ديگر تغييرپذير نيست، اگر چيزي عندالخلق بود تغييرپذير است ﴿مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ﴾ اما اگر چيزي عندالله بود معنا ندارد تغييرپذير باشد كه ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ اين صغرا ﴿وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾ اين كبرا، «فالإسلام باقٍ» تغيير در اسلام نيست، تغيير در آن ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ است و خود حضرت ابراهيم هم مسلمان بود اسلام را آورد و اسلام آورد همه انبيا اسلام را آوردند و اسلام آوردند لذا وجود مبارك ابراهيم چون پدر انبياي ابراهيمي است دين و ملت به نام او شهرت يافته است وگرنه دين الهي است.
خب، فرمود: ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً﴾ يك، ﴿قَانِتاً﴾ دو، ﴿حَنِيفاً﴾ سه، ﴿وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ چهار، ﴿شَاكِراً لأَنْعُمِهِ﴾ پنج. از اين به بعد ديگر فيض الهي شروع ميشود ﴿اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ ٭ وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اينها فيوضاتي است كه ذات اقدس الهي بعد از ارائه آن اوصاف خمسه به وجود مبارك ابراهيم خليل داده است هر كسي بتواند رهبري جامعه را به عهده بگيرد كه به تنهايي امت باشد، ﴿قَانِتاً لله﴾ باشد، حنيف باشد در قبال جَنيف، موحّد محض باشد، شرك نورزد و مردم را هم به حق دعوت كند علماً و عملاً چنين كسي مجتباي الهي است در حدّ خود، از هدايت الهي برخوردار است در حدّ خود، در دنيا از حَسنه برخوردار است در حدّ خود و در آخرت هم ملحق به صالحين است در حدّ خود و مانند آن.
عمده جريان ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ است ملت ابراهيم همان ملت توحيدي بود كه ذات اقدس الهي به سرسلسله انبياي ابراهيمي عطا كرده است قبل از حضرت ابراهيم انبياي ديگر بودند منتها جريان نوح تاريخ را از بشر گرفت ميگويند ماقبل تاريخ، ماقبل تاريخ. اين انبيايي كه اسامي شريفشان براي خاورميانه است و در قرآن كريم آمده به دنبال هر پيامبري تقريباً خدا ميفرمايد: ﴿فَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَانْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ﴾[7] «الكذا، عاقبة الكذا، عاقبة الكذا» فرمود آثار باستانيشان هست، ميراث فرهنگيشان هست برويد از اقوام و ملل و نِحَل بپرسيد كه لوط چه بود، هود چه بود، عاد چه بود، ثمود چه بود اينها اوضاعش را ببينيد اما درباره حضرت نوح و قبل از نوح چون جريان طوفان، تاريخ را به هم زده ديگر چيزي نمانده لذا آنها را ميگويند اوضاع قبل از تاريخ، اينها را ميگويند بعد از تاريخ. ابن ابيالحديد ميگويد ما هرچه داريم از بعد از طوفان نوح داريم و قبل از طوفان هرچه بود از دست ما گذشت.
خب، جريان انبياي ابراهيمي همهشان يك دين دارند در سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه بحثش در نوبت ديروز گذشت آنجا هم با اينكه اسم بسياري از انبيا(عليهم السلام) را برده است آن وصف را يا هدايت را مفرد ذكر كرد فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[8] دوتا نكته بود يكي اينكه نفرمود «بهم مقتده» براي اينكه پيغمبر تابع آنها كه نيست، تابع دين آنهاست. دوم اينكه مفرد آورد نفرمود «فبهداياتهم اقتده» فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ يعني همه اينها يك هدايت دارند همان ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[9] ، اگر در سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ اين دو نكته را تفهيم ميكند آن وقت در اينجا هم فرمود: ﴿مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ اين ﴿اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ همان هُداي انبياست انبياي ديگر هم غير از ملت ابراهيم نداشتند چه اينكه حضرت ابراهيم هم غير از ملت خودش نداشت و ملت اينها هم همان ملت الهي بود.
وجود مبارك يوسف(سلام الله عليه) هم همين حرف را ميزد ميفرمود: ﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ﴾[10] و كذا و كذا و كذا من موحدانه زندگي كردم و ميكنم پيرو ملت پدرانم هستم نه ملل آبائم نفرمود «واتبعت ملل آبائي» فرمود: ﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي﴾ چون همه اينها يك ملت دارند، يك دين دارند، اگر سورهٴ مباركهٴ «يوسف» است ﴿وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَائي﴾ مفرد است، اگر سورهٴ مباركهٴ «انعام» است ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ كه مفرد است هُداي انبيا كه در انعام آمده، ملت آباي يوسف كه در سورهٴ «يوسف» آمده همين ملت ابراهيم است كه در سورهٴ مباركهٴ «نحل» محلّ بحث است و مفرد است.
پرسش: اين ﴿لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا﴾[11] را چه طور ميخوانيم؟
پاسخ: آن سُبُل كه به معني ملل نيست، به معني اديان نيست اينها راههاي فرعي است كه به صراط مستقيم متصل ميشود لذا صراط جمع بسته نشد، تثنيه ندارد فضلاً از جمع.
﴿وَأَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً﴾[12] صراط مفرد استعمال شده است، اما سُبل آن راههاي فرعي است كه به صراط مستقيم متصل ميشود مثل اين راههاي فرعي كه به اتوبان و بزرگراه ميرسد اين راههاي فرعي كه به بزرگراه برسد به مقصد ميرساند ديگر، اما آن راههاي فرعي كه كجراهه باشد خب البته انسان را در بيابان سرگردان ميكند.
خب، در اينجا كه فرمود: ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ﴾ اين حصر نيست كه فقط آنچه را كه آنها گفتند حضرت ابراهيم آورد آن را پيروي كن و چيز ديگر نباشد براي اينكه اين لسان كه لسان حصر نيست كه نفياً و اثباتاً همين را بگويد نه خير اين را اطاعت بكن چيزهاي ديگري هم كه بر اساس ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[13] آنها را هم پيروي بكن كه بشود ﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي﴾[14] اگر اين لسان، لسان حصر بود كه تو فقط تابع ملت ابراهيم باش در اصول و فروع، در شريعت و منهاج، در دين و مذهب فقط حرف ابراهيم را بزن، بله اين جاي سؤال بود كه اسلام كاملتر از آنچه را كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آورد كاملتر از آن چيزي است كه انبياي ديگر آوردند و اين با اتّباع سازگار نيست اما اين فقط صبغهٴ اثباتي دارد جنبهٴ سلبي ندارد يعني آنچه را كه حضرت ابراهيم خليل آورده است آن را بپذير آن چيزهاي ديگري هم كه ما گفتيم ﴿أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ﴾ و مانند آن.
خب، حالا اينجا يك سؤال مطرح است كه اين ﴿إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَي الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ چه سهمي دارد؟ فرمود شنبه عليه كساني جعل شد كه در او اختلاف كردند اين سَبت يعني چه؟ اين جعل يعني چه؟ آن ﴿عَلَي الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ چيست؟ آيا اين سَبت «للذين اختلفوا فيه» يا «علي الذين اختلفوا فيه» سَبت هم مستحضريد معناي قطع و تعطيلي و مانند آن است و اگر خواب را سُبات ميگويند سُبات با «سين» و ضمّ «سين» سُبات ميگويند براي اينكه اعضا و جوارح تعطيل است در خواب. در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبهٴ 224 نهجالبلاغه اين است كه «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ» ما پناه ميبريم به خدا از اينكه عقل جامعه بخوابد، عقل تعطيل باشد گاهي عقل خواب است، گاهي عقل بيدار. عقل وقتي مدفون شد ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[15] شد ﴿دسسها﴾ شد اين در بين اغراض و غرايز پوشانده شده يا خوابانده شده فعلاً كار نميكند. ذات مقدس حضرت امير دعاهايش همان دعاهاي كريمانه است دعاي نهجالبلاغه مثل خود خطبههاي نهجالبلاغه كريمانه است آن دعاي معروفش اين است كه خدايا همه اعضا و جوارح را كه به ما دادي امانت است همه را ميگيري اما اوّلين چيزي كه از ما ميگيري جان ما باشد اين مضمون هست كه «اللَّهُمَّ اجْعَلْ نَفْسِي أَوَّلَ كَرِيمَةٍ تَنْتَزِعُهَا مِنْ كَرَائِمِي وَ أَوَّلَ وَدِيعَةٍ تَرْتَجِعُهَا مِنْ وَدَائِعِ نِعَمِكَ عِنْدِي»[16] اين مضمون هست يعني عرض كرد خدايا همه اعضا و جوارح را ميگيري جان را ميگيري، چشم و گوش را ميگيري، اينها را هم ميگيري ولي اوّلين عضوي كه از ما ميگيري، اوّلين وديعهاي كه ميگيري جان ما باشد اين طور نباشد كه اول چشم و گوش را بگيري ما محتاج به فرزندانمان بشويم بعد جانمان را بگيري. اول ما را ناقص بكني، بعد بميراني اين طور نباشد همه را دادي، همه را ميگيري ولي دعاي ما اين است كه اول جانمان را بگيري.
يك بيان بسيار لطيفي شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني(رضوان الله تعالي عليه) در همان ترجمهگونهٴ دعاي نوراني عرفه حضرت سيدالشهدا دارند اين جمله در خيلي از ادعيه هست كه ما دعا ميكنيم خدايا اين «متّعنا بأسماعنا و أبصارنا»[17] خدايا توفيقي بده كه ما چشم و گوشمان را بهره ببريم اين چشم ما كتابها را مطالعه كند، اين گوش ما حرفهاي علمي را بشنود نه حرفهاي غيرعلمي را «متّعنا بأسماعنا و أبصارنا» و كذا و كذا بعد در دعاها عرض ميكنيم «وَ اجْعَلْهُمَا الْوارِثَيْنِ مِنّا» خدايا چشم ما را وارث ما قرار بده، گوش ما را وارث ما قرار بده اين براي خيليها مجهول بود كه اين يعني چه؟ در آن دعاهاي ما هم هست خدايا اعضا و جوارح را وارث ما قرار بده.
بيان لطيف شيخناالاستاد مرحوم علامه شعراني در همان شرحگونه دعاي نوراني عرفه حضرت سيدالشهدا(سلام الله عليه) كه گرچه مختصر هست اين است كه ايشان ميفرمايند اين همان بيان نوراني حضرت امير است كه اول جان ما را بگير، بعد اعضا و جوارح را چون اگر جان ما را گرفتي اعضا و جوارح ميشود ماترك جان ما، اما اگر اعضا و جوارح ما را گرفتي، ما را نابينا كردي، ناشنوا كردي، فلج كردي، جان ما ميشود وارث اعضا و جوارح فلجشدهٴ ما آن وقت زندگي مشكل است. در دعاها درس كَرَم به ما دادند كه ما از خدا اينها را بخواهيم كه اعضاي ما را وارث ما قرار بده يعني اول جان برود، بعد اعضا و جوارح ماترك او هستند، خب وقتي انسان اول مُرد بعد ديگر راحت ميشود ديگر، اما حالا محتاج فرزندانش باشد دست او را بگيرند، پاي او را بكِشند اين زندگي گوارا نيست، خب.
پرسش: آنكه جانباز ميشود چه؟
پاسخ: جانباز بشود در حقيقت چيز ديگري را ذات اقدس الهي به او داده است كسي كه در راه حق جانباز شد دستِ ديگر گرفت با آن دستِ ديگر كار ميكند نامهاي وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) آن طوري كه در نهجالبلاغه هست براي دربار اموي ملعون نوشت در آن نامه مرقوم فرمود معاويه خودستاني چيز خوبي است، اما خودستايي چيز بدي است و نهي كردند ما را و اگر «تزكية المرء نفسه»[18] قبيح نبود من ميگفتم كه ما چه كساني هستيم ولي زبان ما بسته است لكن اجمالاً من براي شما اينها را بگويم ما از يك خانداني هستيم كه اگر از ما كسي شهيد شد ميشود سيد شهداء ميشود حمزه، بعد خيليها ميميرند ميروند در جبهه و اعضا و جوارح را از دست ميدهند از ما اگر كسي برود در جبهه و اعضا و جوارح را از دست بدهد دوتا بال بدهد خدا دوتا بال به او عطا ميكند كه «يطير بهما مع الملائكة في الجنان»[19] اين ميشود جعفر طيّار ما برادر داشتيم به نام جعفر اين دست داده و بال گرفته با او زنده است. اين ميبينيد كه در تمام اين مدت جانبازان هيچ گِلهاي نداشتند و نالهاي نداشتند با همه رنجها ساختند براي اينكه چيز ديگر گرفتند با همان مطمئناند و آراماند و اگر ذات اقدس الهي چيزي را از اينها گرفته بر اساس ﴿مَن جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا﴾[20] دهتا دست به اينها داده از آنها بايد پرسيد كه چقدر خوشحالاند.
به هر تقدير ماها موظفيم كه اين دعا را بكنيم كه بگوييم «متّعنا بأسماعنا و أبصارنا و اجعلهما الوارثين منا»[21] يعني چشم و گوش ما را وارث ما قرار بده كه اول جان برود اينها بشوند ماترك جان نه اينكه اول اينها بروند و جان بشود ماترك چشمِ كور شده يا دست فلجشده، به هر تقدير.
پرسش: ببخشيد از چه جهت ميگويند كه حضرت ابراهيم از ما بود؟
پاسخ: مُرد؟
پرسش: نها ز ما بود بالأخره كلّ اينها ميگويند حضرت ابراهيم از ما بودند اكرام ميكنند؟ از چه جهت از لحاظ رفتار يا...؟
پاسخ: خب بالأخره اينها تمام آزمونهاي الهي را با سرافرازي پشت سر گذاشتند ديگر ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[22] را تحمل كردند ديگر رنجها را كشيدند و وقتي به حضرت ابراهيم گفتند سخن از آتشسوزي و اينهاست فرمود باشد. كار آساني نيست كه انسان در برابر ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ تحمل بكند و با منجنيق برود بالا و تلّي از آتش را ببيند و جز خدا چيزي نخواهد اينها امتحانات الهي است ديگر.
خب، حالا از كسي توقّع ندارند آن حدّ باشد ولي اگر در اندازه خودش، در همان حدّ خودش از امتحان الهي سرافراز بيرون بيايد در برابر اين نعمتهاي الهي هم متنعّم خواهد بود.
خب، سَبت به اين معناست. دعاهاي حضرت امير هم از همين قبيل است آن دعاها كريمانه است، اين دعاي پايان خطبه 224 هم از همين قبيل است «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ وَ قُبْحِ الزَّلَلِ» ما پناه ميبريم به خدا از اينكه عقل و فرهنگ جامعه بخوابد اين خرافاتپرستي، اين اوهام، اين بازيگريها، فريب دادنها، نيرنگبازيها، بيراههرفتنها، راه بستنها محصول همين خواب عقل است ديگر وگرنه عاقل كه دست به اين كارها نميزند. «نَعُوذُ بِاللَّهِ مِنْ سُبَاتِ الْعَقْلِ» كه اين را براي جامعه خود دعا ميكند متكلّم معالغير هم هست.
مطلب ديگر اينكه حالا سَبت لغتاً معنايش معلوم شد حالا از نظر آمار روز، هفته را ميگويند شنبه است و يكشنبه تا برسد به جمعه. مسيحيها يكشنبه را عيد رسمي اعلام كردند، يهوديها شنبه را عيد رسمي اعلام كردند، ما مسلمانها عيد رسميمان جمعه است اين روايت را يا تاريخ را جناب فخررازي در تفسيرش نقل ميكند، ديگران هم آوردند مسيحيها به اين عنوان كه چون آغاز خلقت جهان كه شش روز است خلقت جهان در شش روز شد ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[23] اولش يكشنبه بود خداي سبحان يكشنبه شروع كرد به آفرينش نظام كيهاني ما يومالشروع را جشن ميگيريم و عيد ماست.
يهوديها ميگويند چون ﴿سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾ طول كشيد روز شنبه روز فراغت ذات اقدس الهي از آفرينش نظام كيهاني است ما روز شنبه را جشن ميگيريم.
امام رازي ميگويد مسلمانها حرفشان اين است كه چون پايان آفرينش نظام كيهاني روز جمعه است و كمال در پايان است ما روز جمعه را جشن ميگيريم، اگر اين تاريخ يا اين روايت درست باشد سنداً و جهت صدور و دلالت اين عناصر سهگانهٴ حجيّت تام باشد حتماً بايد توجيه بشود فرضاً از اينكه دليل معتبري بر اينها نرسيده.
لزوم توجيه براي اين است كه ما شنبهاي نداشتيم، يكشنبهاي نداشتيم، جمعهاي نداشتيم، اگر شنبه و يكشنبه روز است و اگر شب و روز از حركت وضعي زمين به دور شمس دور خودش برميگردد در برابر شمس اگر زميني نبود و شمسي نبود و حركتي نبود شنبه و يكشنبهاي نبود. آن روزي كه ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ﴾[24] بايد به معني تطوّرات ششگانهٴ جهان طبيعت باشد يا توجيهات ديگر وگرنه روزِ در مقابل شب مراد نيست، روزِ همراه با شب كه شبانهروز است مراد نيست، روزِ به معناي روزگار مراد نيست كه «الدهر يومان يومٌ لك و يومٌ عليك»[25] هيچكدام از اينها مراد نيست براي اينكه هنوز حركتي نبود، هنوز زماني نبود، هنوز متزمّني نبود تا هفته و ماه و سال پديد بيايد.
بنابراين اگر اين تاريخ يا روايت درست باشد حتماً بايد توجيه بشود.
پرسش: اعتباري هستند اينها؟
پاسخ: نه، خب بالأخره قراردادش يك بخشش به رياضيات برميگردد حالا نامگذاري ممكن است اعتباري باشد اما آن مقطع زماني ديگر اعتباري نيست زمان يك موجود خارجي است تقدّم و تأخّرش هم حقيقي است.
خب، فرمود شنبه حالا به هر وجهي كه هست شنبه يك روز بلا و مصيبتي بود براي يهوديها نه روز عيد ما اين روز عيد را كه براي كامِ اينها تلخ بود و تلخ درآمد بر اينها قرار داديم خدا قرار داد بر اثر اختلافاتي كه اينها داشتند. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بخشي از تلخكامي جريان روز شنبه گذشت كه در آن روز اين از شنبه به عنوان روز بيبركت براي آنها ياد شده است آيه 65 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود ﴿وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ﴾ شما ميدانيد متجاوزان روز شنبه چه كساني بودند بنا شد روز شنبه تعطيل باشد «لفراقة العباده» خب شما حيله كرديد ماهيگيري را در روز شنبه تحريم بود شما ماهي نميگرفتيد ولي راه آب را بستيد ماهيها ميآمدند و راه برگشتشان را روز شنبه ميبستيد روز يكشنبه كه ميرفتيد ماهيها فراوان بودند اين حيلها را كرديد ديگر شما بنا بود كار نكنيد در روز شنبه، فقط به عبادت بپردازيد ﴿وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَوْا مِنْكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 47 هم از لعنت عدهاي به مناسبت بدرفتاري با روز سَبت ياد شده است آيه 47 سورهٴ «نساء» اين بود ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ آمِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقاً لِمَا مَعَكُم مِن قَبْلِ أَن نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّهَا عَلَي أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولاً﴾.
در بخشهاي ديگري هم مثل آيه 166 سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم از جريان نحس همين گروه سخني به ميان آمده است فرمود: ﴿فَلَمَّا نَسُوا مَاذُكِّرُوا بِهِ أَنْجَيْنَا الَّذِينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوءِ وَأَخَذْنَا الَّذِينَ ظَلَمُوا بِعَذَابٍ بَئِيسٍ بِمَا كَانُوا يَفْسُقُونَ ٭ فَلَمَّا عَتَوْا عَن مَا نُهُوا عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُوا قِرَدَةً خَاسِئِينَ﴾ بنا بود شنبه تعطيل باشد ولي شما يكشنبه با نيرنگ صيد كرديد. اين ميشود ﴿إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَي الَّذِينَ﴾ نظير ﴿وَعَلَي الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا مَا قَصَصْنَا﴾[26] گرچه محرّماتِ بالاصل محدود بود، اما ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾[27] يك، ﴿جُعِلَ السَّبْتُ عَلَي الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ دو، شنبه يك روز نفرين و نحس و لعن نبود، اما در اثر بدرفتاري و حيله و مكر اين صهاينه آن روز ما همين كار را كرديم، پس ﴿إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَي الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ﴾ اما ذات اقدس الهي تنها به همين كارهاي دنيا بسنده نميكند ﴿وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»