86/08/13
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 120 الی 124
﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾(120)﴿شَاكِراً لأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾(121)﴿وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾(122)﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾(123)﴿إِنَّمَا جُعِلَ السَّبْتُ عَلَي الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ وَإِنَّ رَبَّكَ لَيَحْكُمُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيَما كَانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ﴾(124)
يك اختلاف رسمي در حجاز بود كه از نظر مذهب عدهاي يهودي بودند، عدهاي مسيحي و عدهاي لامذهب، بلكه مشرك بودند و همه اين اقوام و گروهها وجود مبارك ابراهيم خليل را گرامي ميداشتند، تقديس ميكردند و به نحوي خود را منسوب به آن حضرت ميدانستند و آن حضرت را از مليت خود ميپنداشتند هم يهوديها، هم مسيحيها، هم مشركان حجاز.
قرآن كريم در اين زمينه پنج مطلب بيان كرد آن مطالب پنجگانه عبارت از نفي ارتباط يهوديت با ابراهيم خليل(سلام الله عليه)، نفي ارتباط مسيحيت با ابراهيم خليل، نفي ارتباط وثنيت و ارتباط مشركان با ابراهيم خليل اين سه امر سلبي. دو امر ثبوتي دارد و آن اين است كه وجود مبارك پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با ابراهيم خليل در پيوند است آن هم با ملت او در پيوند است كه تابع دين و مكتب اوست نه تابع خود او و اين پيروي از ملت و دين ابراهيم نه از شخص ابراهيم هم به وحي الهي است.
اين پنج مطلب را در آن روز در حجاز تثبيت كرد. بخشي از اين مطالب در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» گذشت اصرار اينكه قرآن كريم درباره حضرت ابراهيم ميفرمايد اين مشرك نبود در همين آيه محلّ بحث دوبار ميفرمايد: ﴿وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ براي قطع ارتباط وثنيين حجاز با ابراهيم خليل(سلام الله عليه) است. در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه 67 به بعد اين است ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً وَلاَ نَصْرَانِيّاً وَلكِن كَانَ حَنِيفاً مُسْلِماً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ پس ارتباط وجود مبارك ابراهيم خليل از اين سه قوم رسمي حجاز منقطع است نه يهوديها با او ارتباط دارند، نه مسيحيها با او ارتباط دارند، نه مشركان. او ديني آورد كه يهوديت تحريف كرد، مسيحيت تحريف كرد و مشركان هم كه اصلاً نپذيرفتند.
خب، پس وجود مبارك ابراهيم خليل با اين سه قوم و سه گروه رابطهاي ندارد با چه گروه رابطه دارد؟ در همان سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه 68 به اين صورت بيان فرمود: ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ آنها كه معاصر او بودند و امت او بودند يا بعد از ارتحال او آمدند و تابع او شدند اينها ﴿أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ﴾اند با او رابطه دارند ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ خواه اين تابعان در عصر حضرت ابراهيم بودند و امت او بودند يا بعداً به دنيا آمدند و امت او شدند ﴿وَهذَا النَّبِيُّ﴾ نفرمود اين پيغمبر تابع ابراهيم است آنجا كه نام شخص ابراهيم است ميفرمايد عدهاي پيروان او هستند و پيغمبر هم به او اُولاست، آنجا كه سخن از ملت ابراهيم است ميفرمايد پيغمبر تابع ملت ابراهيم است. آنجا كه سخن از خود ابراهيم است ميفرمايد: ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ﴾ نه اينكه اين پيغمبر هم ﴿اتَّبَعُوهُ﴾ فرمود پيروان ابراهيم و حضرت رسول اينها ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ﴾اند. اما در آيه محلّ بحث سورهٴ «نحل» كه سخن از ملت ابراهيم است ميفرمايد: ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ خب ﴿مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ دين ابراهيم است ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾ تو كه تابع ابراهيم خليل نيستي تو تابع دين او هستي كه همان دين الهي است كه خدا مشخص فرمود.
پرسش: ابراهيم خليل تابع دين خودش بود؟
پاسخ: بله ديگر، بلكه تابع دين وجود مبارك نوح است كه يك دين آوردند ﴿وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ﴾ يكي از شيعيان نوح پيامبر ابراهيم خليل است چون بر اساس ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الْإِسْلاَمُ﴾[1] و همه انبيا اسلام را آوردند و اختلاف ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[2] در فروع دين و عبادات و فقه و احكام اختلاف هست وگرنه خطوط كلي عقايد، خطوط كلي اخلاق، خطوط كلي فقه، خطوط كلي حقوق، خطوط كلي علوم اينها يكسان است ﴿لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾ عدد ركعات نماز، روزهاي روزه، كيفيت استقبال قبله اينها يك امور جزئي است كه در اعصار و قرون فرق ميكند، وگرنه خود ابراهيم خليل هم از شيعيان وجود مبارك نوح است كه نوح تنها كسي است كه خداي سبحان بر او سلام جهاني ميفرستد كه در سورهٴ مباركهٴ «نوح» و امثال آن گذشت، درباره موسي و عيسي(سلام الله عليهما) و مانند آن دارد ﴿سَلاَمٌ عَلَي مُوسَي وَهَارُونَ﴾[3] يا درباره خود حضرت ابراهيم دارد ﴿سَلاَمٌ عَلَي إِبْرَاهِيمَ ٭ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ﴾[4] ديگر پسوندي ندارد فقط درباره نوح(سلام الله عليه) است كه با اين پسوند جهاني بر او درود ميفرستد ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾[5] اين فقط يك جا در قرآن است آن هم مخصوص حضرت نوح او يك مرد جهاني است، او سرسلسله انبياست، او 950 سال تلاش و كوشش كرد ﴿سَلاَمٌ عَلَي نُوحٍ فِي الْعَالَمِينَ﴾ لذا وجود مبارك ابراهيم هم از شيعيان اوست ﴿وَإِنَّ مِن شِيعَتِهِ لَإِبْرَاهِيمَ﴾[6] .
در اين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آنجا كه سخن از شخص پيامبر است از تبعيت سخن به ميان نيامده فقط پيروان آن حضرت تابع او هستند ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾[7] اما در آيه محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه سخن از ملت ابراهيم است، سخن از تبعيّت است اين اصرار براي آن است كه حرفي كه قرطبي در جامعالاحكامش بيان كرده و ديگران هم دامن ميزنند و ميگويند پس ممكن است افضلي تابع مفضول باشد، بعد خطبه ابن أبيالحديد هم توجيه كنند «الحمد لله الذي قدّم المخذول علي الفاضل» و سقيفه را تطهير كنند اين رخت برميبندد ما در قرآن آيهاي نداريم كه فاضل تابع مفضول باشد آنها مكرّر از اين گوشه، كنار دارند شاهد اقامه ميكنند كه ميشود فاضلي تابع مفضول باشد خير، ما در قرآن چنين چيزي نداريم.
خب، حالا ملاحظه بفرماييد.
پرسش: اولويت ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ چطور است؟
پاسخ: آن اولويت يعني ديگران گفتند ابراهيم از ماست ما با ابراهيم هستيم ﴿مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يَهُودِيّاً﴾[8] با شما هيچ رابطهاي ندارد، با مسيحيها رابطهاي ندارد، با مشركين رابطهاي ندارد اقوام و گروههاي رسمي حجاز همين سه گروه بودند ديگر. فرمودند شما هيچ پيوند ولايي با او نداريد نه او مولاي شماست، نه شما مولاي اوييد ولايتي بين شما نيست، اولويتي بين شما نيست، ارتباطي بين شما نيست براي اينكه او كه يهودي نبود، او كه مسيحي نبود، او كه مشرك نبود، پس ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ﴾ كه امت او بودند حالا در عصر او يا بعد از آن حضرت(سلام الله عليه) ﴿وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ بله، ابراهيم حنيفِ مسلمِ موحّد بود، وجود مبارك پيامبر اين است، مسلمانهاي پيرو پيامبر و قرآن و عترت ايناند اينها ﴿أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ﴾اند اين ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ﴾ همان پيامي را دارد كه ائمه(عليهم السلام) از آن استفاده كردند فرمودند: «سلمان منّا أهل البيت»[9] در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» اين بحث گذشت كه اين اختصاصي به سلمان ندارد بسياري از اصحاب را اصحاب ائمه(عليهم السلام) را اينها فرمودند: «منا أهل البيت» بسياري از زنهاي برجسته را فرمودند: «منّا أهل البيت» تنها اختصاصي به فضّهٴ خادمه ندارد خيلي از زنها بودند كه ائمه ميفرمودند: «منّا أهل البيت» خيلي از مردها بودند كه ميفرمودند: «منّا أهل البيت» حالا درباره سلمان شهرت پيدا كرده.
وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) با استدلال به اين دو آيه فرمود هر كس پيرو دين ما باشد از ماست. يكي آيه سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» بود كه ﴿فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ مِنِّي﴾[10] خب سلمان «تبعهم فهو من أهل البيت» ما هم اميدواريم تابع اهلبيت باشيم و از آنها باشيم اين ديگر نه عصمت شرط است، نه امامت شرط است، نه برتر و معادل آن. هر كسي تابع اينها باشد از اينهاست البته درجهٴ از اينها بودن هم به درجهٴ تبعيّت است. اولين آيهاي كه حضرت به آن استدلال فرمود همان سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» بود كه بحثش گذشت، دومين آيه همين آيه 68 سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» است كه ﴿إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَاهِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَهذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ آمَنُوا﴾ خب اگر كسي تابع حضرت ابراهيم بود مِنه (عليه السلام) است اين ديگر اختصاصي به آن حضرت ابراهيم ندارد اگر كسي تابع اهلبيت بود «منهم» «فهو منّا» به اين دوتا آيه امام صادق(سلام الله عليه) استدلال كرد فرمود هر كس پيرو ما باشد از خاندان ما محسوب ميشود آن وقت نمونههاي زيادي هم از زنها و مردها در اين كتابهاي حديث هست.
غرض آن است كه ما در قرآن آيهاي نداريم كه فاضل تابع مفضول شده باشد اينها قبول دارند كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) افضل است ميخواهند دست و پا كنند كه پيغمبر كه افضل است تابع ابراهيم خليل بود كه مفضول است لذا سقيفه حق است، خير آنجا كه سخن از تبعيّت است مثل آيه محل بحث سورهٴ مباركهٴ «نحل» آنجا اصلاً سخن از ابراهيم نيست سخن از دين ابراهيم است ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ آنجا كه سخن از شخص ابراهيم است، سخن از تبعيّت نيست سخن از اولويت است تعجب اين است كه جناب قرطبي در جامع به آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم اشاره ميكند ولي به نكتهٴ اين آيه توجه ندارد آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است كه اين در بحث ديروز در اثناي بحث هم اشاره شد آيه سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه 89 و 90 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است اسم بسياري از انبيا را ميبرد ميفرمايد: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ آتَيْنَاهُمُ الْكِتَابَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ فَإِن يَكْفُرْ بِهَا هؤُلاَءِ﴾ اگر عدهاي به انبيا كفر ميورزند ﴿فَقَدْ وَكَّلْنَا بِهَا قَوْماً لَيْسُوا بِهَا بِكَافِرِينَ٭ أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَي اللّهُ﴾ به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد، فرمود اين انبيا كسانياند كه خدا اينها را هدايت كرده است ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ هَدَي اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نه «بهم اقتده» نفرمود تو تابع انبيا باش، نفرمود به انبيا اقتدا كن فرمود به هدايت اينها اقتدا كن، خب هدايت اينها همان دين است ديگر دين همان كلام خداست ديگر همه بايد تابع كلام خدا باشند.
با اينكه قرطبي به اين آيه استدلال ميكند به اين نكته توجه ندارد كه وجود مبارك پيغمبر تابع انبيا نيست، تابع دين انبياست خب اين حق است ديگر اينها از همين خلط مبحثها سقيفه را درست كردند پس ميشود فاضل تابع مفضول باشد خير اينچنين نيست.
پرسش: حضرت خضر از موساي پيامبر أفضل است؟
پاسخ: آنجا معلوم نيست در شريعت، در ولايت معلوم نيست وجود مبارك موساي كليم در ولايت چه حضوري داشت، در شريعت البته فضيلت داشت فرمودند وجود مبارك موساي كليم كه در شريعت تابع خضر(سلام الله عليهما) نبود لذا قبول كرد با اينكه به حسب ظاهر از نظر شريعت قصاص قبل از جنايت جايز نيست هيچ كسي هيچ جواني را نميشود كُشت براي اينكه اين بعد از چند سال كه بزرگ شد جنايتي ميكند اين كدام حُكم فقهي است؟ ولي وجود مبارك خضر(سلام الله عليه) كه فرمود اين جوان داراي پدر و مادري بود ميترسيديم كه ﴿أَن يُرْهِقَهُمَا طُغْيَاناً وَكُفْراً﴾[11] و مانند آن موساي كليم تسليم شد. اين حُكم شريعت نيست، حُكم ولايت است وجود مبارك وليعصر(ارواحنا فداه) هم كه ظهور كرد همان كار را انجام ميدهد بنابراين اصلاح جامع آسان خواهد بود، اما الآن در دنيا بر اساس «انما اقضي بينكم بالبينات والأيمان»[12] عمل ميكنند با اينكه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تمام اعمال را به عنايت الهي ميدانست و در دو آيه سورهٴ مباركهٴ «توبه» كه بحثش گذشت خدا فرمود هر كاري كه بكنيد خدا و پيغمبر ميبيند ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ﴾[13] اين «سين»، «سين» تحقيق است نه تسويف فرمود تمام كارهايتان را خدا ميبيند، تمام كارهايتان را پيغمبر ميبيند معذلك حضرت فرمود من موظفم بر اساس ايمان و بيّنات بين شما داوري كنم ما بنا بر اين نيست كه بر اساس علم باطن عمل بكنيم، اگر به علم باطن عمل ميشد كه خب شما مجبور بوديد در راستگويي بعد هم صريحاً اعلام كرد كه محكمهٴ من بر اساس سوگند و شاهد حُكم ميكند «انما اقضي بينكم بالبينات والأيمان» اگر كسي شاهد باطلي آورد يا سوگند دروغي ياد كرد و محكمهٴ ما به سود او حُكم كرد و مالي را به او داد بداند «فانما قطعت له به قطعة من النار» يك قطعه آتش داريد ميبريد نگوييد كه محكمهٴ پيغمبر به من داد من بر اساس علم نبوت چيزي به شما ندادم بر اساس حُكم قضايي به شما دادم و شما ميدانيد و خدايتان، اگر ميدانيد قسمتان دروغ بود، شاهدتان شاهد زور بود داريد مال باطل ميبريد قطعهاي از آتش را داريد به همراه ميبريد بنا بر اين نيست كه ما در دنيا اسرار را فاش كنيم قيامت براي همين كارهاست دنيا براي اينكه دستتان باز باشد، امتحان الهي را خوب پس بدهيد ما بر همين اساس حُكم ميكنيم زمان ظهور حضرت يك حُكم ديگري دارد.
خب، بنابراين از آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» برنميآيد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تابع حضرت ابراهيم بود يك، آيه 89 و 90 سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم از او برنميآيد كه وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تابع انبياي قبلي بود از آيه محل بحث كاملاً تبعيّت برميآيد اما تبعيّت از ملت است، تبعيّت از مكتب است، نه تبعيّت از شخص ابراهيم خليل ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ خب،
«فتحصّل أنّ هاهنا اموراً خمسه» يكي قطع رابطه يهوديت با حضرت ابراهيم، دوم قطع رابطه مسيحيت با پيغمبر، سوم قطع رابطه وثنيين حجاز با پيغمبر، چهارم تحكيم ارتباط پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با حضرت ابراهيم، پنجم اينكه اين پيوند بر اساس وحي بود نه اينكه حالا چون از اجداد او بود يا او در بين عربها معروف بود و قداستي داشت وجود مبارك پيغمبر تبعيت او را انتخاب كرد، خير ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾.
پرسش: ببخشيد منظور از ابراهيم و ملت ابراهيم چيست؟ ملت ابراهيم جزئي از شخصيت ابراهيم است ديگر.
پاسخ: خب نه يك شخصي حقيقي داريم يك شخصيت حقوقي. وجود مبارك پيغمبر اسلام و ساير انبيا يك جنبه بشري داشتند كه ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[14] ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾[15] و مانند آن، اما يك جنبه الهي داشتند كه ﴿يُوحَي إِلَي أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾[16] و مانند آن اينها آيا تابع شخصيت حقيقي آنها بودند كه ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[17] اين بود، يا ﴿يُوحَي إِلَي أَنَّمَا إِلهُكُمْ إِلهٌ وَاحِدٌ﴾ حضرت فرمود: ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ﴾ اين همان ﴿يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾ است، اما ﴿يُوحَي إِلَي﴾ كه من، خود من هم اول كسي هستم كه به اين وحي ايمان ميآورم ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[18] اول خود پيغمبر به وحي خودش ايمان ميآورد، بعد مؤمنون آنگاه ﴿كَلٌّ آمَنَ بِاللّهِ﴾ خب اگر شخصيت خود ابراهيم باشد خب به عنوان يك فرد محترم اجتماعي مورد تكريم هست، اما به عنوان صاحب وحي الهي كه مطرح نيست، اما وقتي دين الهي و وحي الهي مطرح شد آن وقت كلام خدا مطرح است ديگر.
خب، در اين بخشها از بحثهاي نُهگانهٴ ديروز به بحث دهم ميرسيم يعني در اوصاف نُهگانهاي كه در ديروز مطرح شد امروز ما يك وصف دهم هم پيدا ميكنيم آن اوصاف نُهگانه اين بود كه ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً﴾ برخيها خواستند بگويند اين ﴿أُمَّةً﴾ يعني «اماماً» نظير ﴿إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَاماً﴾[19] و مانند آن، ولي خب نه، ظاهرش آن است كه اين به تنهايي رهبري جامعه را به عهده گرفت در اينگونه از موارد كساني كه قائلاند به اصالت جامعه اينها را بايد پاسخ بدهند، خير گاهي جامعه در فرد اثر ميگذارد، گاهي فرد مسير جامعه را عوض ميكند، گاهي تعامل متقابل و متعادل است، انبيا از كسانياند كه بر اساس اصالت فرد حكومت كردند يعني فرد بود كه مسير جامعه را عوض كرد، فرد بود كه جامعه را هدايت كرد، هضم نشد، بلكه جامعه را در خود هضم كرد وجود مبارك ابراهيم خليل از اين قبيل بود.
درباره معاذ هم از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است كه «كان معاذ اُمة» اينكه امام(رضوان الله عليه) درباره شهيد بهشتي(رضوان الله عليه) فرمود شهيد بهشتي ملتي بود از همين قبيل است اين اغراق نيست شهيد بهشتي تنها در مديريت برجسته نبود اگر كسي از نزديك با او مأنوس بود و با او همكار بود ديانت او، صلابت او، صداقت او، استقامت او، طهارت او، قداست او فوق مديريت بود منتها او چون آدمي بود از غرب برگشته مدتي در آلمان زندگي ميكرد قدري روشنفكرمآبانه زندگي ميكرد نه دينش اين سبكي بود خيال ميكردند او مدير خوبي است مديريتش تحت اشراف دين او بود اگر كسي از نزديك با او كار ميكرد بعد از شهادت ايشان خب بالأخره جزء اوّلين گروهي بود در جلسهٴ خصوصي مرحوم علامه كه ما دهن به دهن ميشديم ميديدم تنها كسي كه خيلي ميتواند بالأخره كنار بيايد در اين بحثها كم بودند يكياش اين شهيد بهشتي بود كه ميتوانست كنار بيايد مثلاً اشكالات را جوابها را مثلاً او هم دهن به دهن ميشد وقتي هم كه وارد دستگاه قضايي شديم از نزديك آن روز ميدانيد خون مردم و مال مردم و جان مردم بود و دستگاه قضايي و طهارت او و قداست او آنجا خودش را نشان داد. بعد از شهادت ايشان چون من از همان سال 34 كه ايشان را در جلسه خصوصي مرحوم علامه ميديدم مأنوس بوديم در من خيلي به صورت داغ اثر كرد. روزي بيش از مقدار معمول قرآن تلاوت كردم و به روح مطهر ايشان اهدا كردم و بعدازظهر روزي بود و خوابيدم بعد من ديدم با يك لباس خيلي تميز و فاخر دارند ميروند گفتم كجا؟ ديدم اشاره كرد يك قصر مجلّلي روبهرو گفت دارم ميروم آنجا شهيد بهشتي را هنوز نشناختند فقط اينهايي كه تبليغ ميكنند صداوسيما و اينها بر اساس مديريت او تبليغ ميكنند نه بر اساس ديانت او، اگر امام(رضوان الله عليه) فرمود شهيد بهشتي ملتي بود بر اساس همان جهتش بود.
غرض اين است كه انبيا نسبت به بعضي از اصحابشان داشتند، رهبران الهي نسبت به بعضي از شاگردانشان داشتند و ذات اقدس الهي درباره حضرت ابراهيم خليل فرمود اين ﴿كَانَ أُمَّةً﴾ ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً﴾ يك، ﴿قَانِتاً لِلَّهِ﴾ دو، ﴿حَنِيفاً﴾ سه، ﴿وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ چهار، اين ﴿وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ را تكرار كرد براي اينكه تا رابطهٴ مردم حجاز را از وجود مبارك ابراهيم قطع كند، گاهي البته اوصاف سلبي در كنار اوصاف ثبوتي ذكر ميشود مثل اينكه ذات اقدس الهي براي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه ﴿دَنَا فَتَدَلَّي﴾[20] را دارد ﴿وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ﴾[21] را هم دارد اين براي رفع تهمت است اما اصراري كه قرآن كريم درباره نفي شرك حضرت ابراهيم دارد براي بيان قطع ارتباط وثنيهاي حجاز با وجود مبارك ابراهيم خليل است.
پرسش:...
پاسخ: چه خب آنها ميگفتند از ماست ديگر، وقتي كه ابراهيم خليل را كه تو او را قبول داري، ابراهيم خليل از ماست، راه ما را طيّ ميكند يهوديها ميگفتند ابراهيم خليل از ماست، مسيحيها ميگفتند ابراهيم خليل از ماست تو كه ابراهيم خليل را قبول داري او بنيانگذار كعبه بود، معمار كعبه بود، مهندس كعبه بود، مطاف را او ساخت، قبله را او ساخت، مقام ابراهيم هم براي اوست او همين حرفهاي ما را ميزند خدا هم فرمود خير، هيچ ارتباطي بين شما و حضرت ابراهيم نيست.
خب، امت بودن، قانت بودن، حنيف بودن، نزاهت از شرك چهارتا، ﴿شَاكِراً لأَنْعُمِهِ﴾ پنجتا كه اين را گفتند اين «أنعم» جمع قلّه است وقتي وجود مبارك ابراهيم خليل نعمتهاي كم الهي را پاس ميدارد، نعمتهاي زياد او را به طريق اُولا پاس ميدارد ﴿شَاكِراً لأَنْعُمِهِ﴾ بعد فرمود: ﴿اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ٭ وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا﴾ اين نكته ادبي كه بعضيها اضافه كردند اين است كه براي اينكه سهتا فعل غايب و ضمير غايب و اينها كنار هم متوالي هم ذكر نشود نفرمود «و آتاه» ﴿اجْتَبَاهُ﴾ را ذكر كرد، ﴿هَدَاهُ﴾ را ذكر كرد فوراً التفات از غيبت به خطاب را ترك كرد فرمود: ﴿وَآتَيْنَاهُ﴾ نه «و آتاه» براي اينكه سهتا ضمير غايب پشت سر هم نيايد.
خب، ﴿وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ جناب قرطبي اين ﴿مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ را به «مع الصالحين» آن لطايفي كه در بحث ديروز گذشته بود چون در قرطبي و امثال قرطبي يافت نميشود اين ﴿مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ را به «مع الصالحين» معنا كرده است، خب اگر ما دليل عقلي يا نقلي معتبر داشته باشيم ظاهر را صرفنظر ميكنيم در معاني حروف و افعال و اسما صرفنظر ميكنيم اما وقتي دليل نداشته باشيم ﴿مِنَ﴾ را به معناي خودش ميگيريم ديگر ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ نه «مع الصالحين».
پرسش: مطلبي كه ديروز از علامهٴ طباطبايي نقل فرمويد كه ﴿إِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ كه صالحين اهلبيت(عليهم السلام) هستند آيا به آن مقام ميرسد يا؟
پاسخ: ملحق به آنهاست ديگر چون آن ﴿وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾ كه خودش گفت به آنها ملحق ميشود، خب دهمي اين است، دهمي.
درباره حضرت ابراهيم امت بودن، قانت بودن، حنيف بودن، نزاهت از شرك، شاكر بودن، مجتبي بودن، مَهدي بودن، در دنيا از حَسنه برخوردار بودن، در آخرت از صالحين بودن نُهتا و دهمي كه از همه اينها اشرف است به حَسب ظاهر با ﴿ثُمَّ﴾ كه از تأخير درجه و رتبه حكايت ميكند اين است كه يكي از مفاخر تو كه دهمين فخر توست اين است كه خاتم انبيا تابع دينِ توست ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ اين ﴿ثُمَّ﴾ اين نقش را دارد.
خب، اين در عين حال كه جريان حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تبيين ميكند كه او تابع ابراهيم نيست، تابع ملت ابراهيم است ولي اين شَرف را هم براي حضرت ابراهيم تثبيت ميكند كه حضرت ابراهيم ملتي را آورد كه پيغمبر همان ملت را ميپذيرد و چيز ديگري نياورد بلكه تابع همان ملت است «و هو بسبق حائز تفضيلا» يعني تويِ حضرت ابراهيم پيشگامي در ارائهٴ ملتي كه وجود مبارك خاتم انبيا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) تابع همان ملت است ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً﴾ اين ﴿وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ براي اينكه كاملاً پيوند ابراهيم با وثنيين حجاز قطع بشود دوباره ذكر شد.
«و الحمد لله رب العالمين»