86/08/12
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 118 الی 123
﴿وَعَلَي الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا مَا قَصَصْنَا عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ﴾(118)﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾(119)﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً لِلَّهِ حَنِيفاً وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾(120)﴿شَاكِراً لأَنْعُمِهِ اجْتَبَاهُ وَهَدَاهُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾(121)﴿وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾(122)﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾(123)
بعد از اينكه محرّمات بالاصاله را ذكر فرمود، محرّمات مصلحتي را هم اشاره كرد. فرمود برخي از يهوديها در اثر ستمهايي كه بر خودشان و بر ديگران روا داشتند ما بعضي از طيّبات را بر آنها حرام كرديم. ما به آنها ظلم نكرديم اينها به خودشان ظلم كردند ﴿وَعَلَي الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا مَا قَصَصْنَا عَلَيْكَ مِن قَبْلُ﴾ آن بخشهايي كه قبلاً نازل شده است كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بخشي از آنها گذشت و در سورهٴ مباركهٴ «مائده» هم گذشت فرمود سورهٴ مباركهٴ «نساء» آيه 160 ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ﴾ 160 سورهٴ «نساء» ﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَن سَبِيلِ اللّهِ كَثِيراً ٭ وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِينَ مِنْهُمْ عَذَاباً أَلِيماً﴾ فرمود گروهي از يهوديها كه نسبت به دين و نسبت به مردم ستم روا داشتند ما بعضي از طيّباتي كه قبلاً حلال بود بر اينها حرام كرديم ﴿لكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ﴾ آنها كه يهودياند ولي راسخ در علماند آن علماي متديّنشان آن مؤمنين وفادارشان آنها از اين سيّئه مصوناند، پس محرّمات الهي دو قِسم است يك قِسمش بالاصاله است نظير همان ميته و دَم مسفوح و ﴿مَا أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ﴾[1] و لحم خنزير و مانند آن. بعضي از آنها برابر با مصلحت الهي است كه بر گروهي حرام ميشود و بر گروه ديگر حلال است. فرمود ما به آنها ستم نكرديم آنها به خودشان ستم كردند كه تعدّد ظالم و مظلوم در حوزه شخص بر اثر تعدّد شئون نفساني است كه در بحثهاي روز قبل اشاره شد. بعد فرمود اينچنين نيست كه اگر كسي بيراهه رفته است و گرفتار كيفر الهي شد راه براي هميشه بسته باشد راه توبه باز است اين همان بيان نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) است كه «أَنْتَ الَّذِي فَتَحْتَ لِعِبَادِكَ بَاباً إِلَي عَفْوِكَ وَ سَمَّيْتَهُ التَّوْبَةَ... فَقُلْتَ تَبَارَكَ اسْمُكَ ﴿تُوبُوا إِلَي اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً﴾[2] »[3] فرمود تو دري از رحمت را به روي مردم باز كردي آن در به نام درِ توبه است و مردم را به توبه فراخواندي اين راه براي هميشه باز است براي همگان باز است.
پرسش:...
پاسخ: نه خير نبوده ديگر.
﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ عَمِلُوا السُّوءَ بِجَهَالَةٍ ثُمَّ تَابُوا مِن بَعْدِ ذلِكَ وَأَصْلَحُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ در بحث روز چهارشنبه اشاره شد كه توبه اگر فقط از گناه بين خود و بين خدا باشد اصلاحش مشخص است كه بين خود و بين خدا را بايد اصلاح كند، اما اگر گناه عبارت از افساد جامعه باشد توبهٴ از چنين گناهي عبارت از اصلاح جامعه است و اگر گناه در مسائل فرهنگي و فكري بود توبه تنها به اين نيست كه به خدا برگردد و استغفار كند و از اين به بعد كار فاسد انجام ندهد بلكه آنچه را كه نوشت و گفت و باعث ضلالت عدهاي شد آنها را هم بايد بيان كند آن را در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بيان فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا﴾ آنجا دارد كه ﴿فَأُولئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴾[4] تبيين، اصلاح در كنار توبه اما اينجا كه سخن از تبيين نيست براي اينكه فقط سخن از معصيتهاي عملي است آنها كه كتاب الهي را تحريف ميكردند ﴿يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾[5] تورات را تحريف ميكردند، انجيل را تحريف ميكردند يا تفسير به رأي ميكردند توبه آنها تنها اين نيست كه از گذشته طلب مغفرت كنند يك و از اين به بعد نكنند دو، تصميم بر طهارت بگيرند سه، بلكه بايد تبيين كنند به جامعه بفهمانند آنچه را ما گفتيم تحريف شده بود و اصلش نزد ما هست و مانند آن.
آنجا فرمود: ﴿إِلاَّ الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا﴾ در شرايط فعلي هم همين طور است هر كسي كاري كرده، كتابي نوشته، مقالهاي نوشته، سخنرانياي كرده كه باعث ضلالت عدهاي شد توبهاش به اين است كه تبيين كند و آنها را هدايت كند.
﴿إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ بعد از اينكه جريان حضرت موسي و حرمتي كه بر يهوديها تحميل شده است در اثر ظلم آنها به نفس آن وقت جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) را ذكر ميكند كه به پايان سوره ميرسيم و جمعبندي ميشود و اين طليعه است، مقدمه است و زمينه است براي دعوت پيغمبر و پيروان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به آن ملّت ابراهيم نه به خود حضرت ابراهيم. اينكه فرمود: ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتاً﴾ بعد از چند آيه فرمود: ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ اين زمينهسازي است اول جريان حضرت ابراهيم را با اوصاف نُهگانه ذكر ميكند، بعد ميفرمايد راه شما هم همين است پيامبر همين راه را دارد و شما كه پيروان پيامبريد هم همين راه را بايد داشته باشيد نُه وصف براي وجود مبارك حضرت ابراهيم ذكر ميكند كه بعضي از اين اوصاف ثبوتياند، بعضي از اين اوصاف سلبي. ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً﴾ اين تعبير ﴿أُمَّةً﴾ را هم در روايات، هم در تعبيرات مفسّرين گفتند كه يك نفر و مافوق را امت ميگويند همان طوري كه جمع را امت ميگويند يك نفر را هم امت ميگويند اما خب يك استعمال نادري است لكن در روايات ديگر آمده است كه چون وجود مبارك حضرت ابراهيم به تنهايي كار يك ملت را انجام داد لذا از او به امت ياد شده است. اين دو طايفه از رواياتي است كه مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در صافي به اينها اشاره كرده است.
در ادبيات تازي و فارسي كلمه امت و مانند آن بر يك نفر در صورتي كه از نظر علم و عمل كار يك جمعيت را بكند اطلاق شده است. در ادبيات عرب همان شعر معروف است كه «ليس علي الله بمستنكرٍ» كه اين شعر در مطوّل و اينها هم هست «أن يجمع العالم في واحد». شعر ديگري هست كه:
و لم أري أمثال الرجال تفاوتاً لدي الفضل حتي عدّ ألف بواحد
اين در ادبيات عرب هست در ادبيات فارسي هم همان شعر معروف هست كه:
از شمار دو چشم يك تن كم وز شمار خرد هزاران بيش[6]
اگر در رثاي برخي از عالمان دين ميگويند اين شخص كه مُرد اگر شما بخواهيد از نظر ديدِ ظاهري ببينيد اين يك نفر است كه مُرد، از شمار دو چشم يك تن كم شده است، اما اگر خواستيد شمارش و رقم را به دست علم و عقل بدهيد عقل خواست بشمارد، علم خواست بشمارد نه چشم «و از شمار خرد هزاران بيش» پس اگر چشم بخواهد بشمارد ميگويد اين شخص يك نفر است، اگر عقل خواست بشمارد ميگويد اين هزار نفر است يا بيش از هزار نفر است «و از شمار خرد هزاران بيش». اين در ادبيات بود و هست هم در فارسي و هم در تازي.
تعبيري كه در قرآن كريم دارد ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً﴾ همين طور بود در عصري كه جز شرك و بتپرستي و وثنييت و صنميت و جاهليت چيزي نبود به تنهايي قيام و اقدام كرد و در مقاطع مختلف خودش را به آب و آتش زد تا توحيد را مستقر كرد ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً﴾ اين اوصاف نُهگانه را ملاحظه بفرماييد بعد از اين اوصاف نُهگانه ميفرمايد مسلمانها پيرو چنين آدمياند پيرو ملتياند كه ابراهيم در اين ملت به سر ميبرد. ما را به ابراهيم خليل دعوت نكردند به ما نگفتند شما پيرو ابراهيم خليل باشيد به ما گفتند پيرو ملت ابراهيم خليل باشيد، پيرو دين و مكتب خليل حق باشيد.
پس اوّلين وصف اين است ﴿إِنَّ إِبْرَاهِيمَ﴾ اين جمله اسميه مصدّر با ﴿إِنَّ﴾ كه با تأكيد ذكر شده است ﴿كَانَ أُمَّةً﴾ اين يك، ﴿قَانِتاً﴾ خاضع بود، مطيع بود ﴿لِلَّهِ﴾ در همه موارد و شئونش قنوت داشت مسئله قنوت قبلاً گذشت در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» خاضع بود ﴿لِلَّهِ﴾. سوم ﴿حَنِيفاً﴾ حنيف هم در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت در مقابل جنيف است آنجا كه «غير متجانف ﴿لإثمٍ﴾» بحثش گذشت اين رونده يا جنيف است يا حنيف ميبينيد اينهايي كه راننده ماهرند اينها حنيفاند هميشه سعي ميكنند در وسط جاده بروند، آنهايي كه ماهر نيستند جنيفاند سعي ميكنند يا به سَمت راست، يا به سَمت چپ به جادهٴ خاكي بروند تُند بروند «جَنَف» يعني از صراط مستقيم فاصله گرفت به طرف راست يا چپ، «حَنَف» يعني تمام تلاش و كوششاش اين است در بستر مستقيم، در صراط مستقيم باشد به چنين آدمي ميگويند حنيف، حنيف مايل از باطل به حق است، جنيف مايل عن الحق بالباطل است فرمود وصيتها را شما متجانف به اثم نباشيد اين طور نباشيد كه وصيت را تغيير بدهيد، وقفنامه را تغيير بدهيد، سفارشها را تغيير بدهيد، اگر وصيتي كرد «غير متجانف لإثم» شما اين كاره باشيد حنيف باشيد نه جنيف، خب اين حنيف بود. حنيف بود از چه چيزي؟ به حسب ظاهر خب حنيف بود از باطل به حق، اما وقتي قدري جلوتر ميرويد و قرآن كريم او را با صبغهٴ توحيد معرّفي ميكند ميبينيد «حَنف عن ما سوي الله إلي الله، عن الخلق إلي الخالق» كه اين ميشود سفر اول به اصطلاح سفر «من الخلق إلي الحق» است بعد هم وقتي وارد محدودهٴ توحيد شد ديگر در توحيد ايستا نيست، راكد و جامد نيست در همان جا هم سفر ميكند آن سفر «من الله إلي الله» است كسي كه هميشه با جوشن كبير مأنوس است اين حنيفِ «من الله إلي الله بالله» است همهاش در اوصاف الهي دارد سفر ميكند اينچنين نيست كه يك بار سفر كرده به طرف اوصاف الهي، بعد هم برگردد و با خلق باشد، پس وجود مبارك ابراهيم خليل «حَنف عن ما سوي الله إلي الله» أولاً و «حنف من الله إلي الله بالله» ثانياً.
اين سفر دوم كه سفر «من الله إلي الله» است اين است كه حدّ و حصري ندارد بعضي از شارحان نهجالبلاغه اين جملهٴ نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه ميفرمايد: «آه مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِيقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ»[7] ميگويند منظور حضرت اين سفر دوم است يعني سفر «من الله إلي الله» در اسماي الهي سير كردن حدّي ندارد اين زادِ بيشتري ميطلبد، راه نامحدودي دارد، پايانپذير نيست وگرنه سفر «من الخلق إلي الحق» كه سفر اول است براي وجود مبارك حضرت امير طي شده است اينكه ميفرمايد: «ما كنت أعبد رباً لم أره»[8] براي او سفر اول كه «من الخلق إلي الحق» است طي شده است آن سفري كه طولاني است و حدّ و حصري ندارد و بسيار دشوار است همان سفر «من الله إلي الله بالله» است يعني اگر كسي در جوشن كبير و اين اسماي نوراني بخواهد غرق بشود حدّي ندارد چون براي هر كدام از اينها زيرمجموعه فراواني است.
خب، پس اين «حنفَ عن ما سوي الله إلي الله» أوّلاً و «من الله إلي الله بالله» ثانياً اين ميشود حنيفِ محض، خب.
پرسش: حاج آقا اين سفر إلي الحق ميشود؟
پاسخ: «إلي الحق» ميشود آن «من الحق إلي الحق» ميشود.
خب، سوم كه حنف بود ﴿وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ اين ﴿وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ وصف سلبي است در قبال اوصاف ثبوتي سهگانهٴ گذشته و پنجگانهٴ آينده. امت هست، ﴿قَانِتاً لِلَّهِ﴾ است، «حنيف» است اين سه وصف ثبوتي. ﴿شَاكِراً لأَنْعُمِهِ﴾ است، مجتبي هست، مَهدي هست، از حَسنهٴ دنيا برخوردار است و از صالحين است اين اوصاف پنجگانهٴ بعدي در بين اوصاف ثبوتي پنجگانهٴ بعدي و اوصاف ثبوتي سهگانهٴ قبلي اين وصف سلبي ذكر شده است و اين از مشركين نيست.
اين ﴿وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ براي آن است كه كسي توهّم نكند در سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه قسمت اول قصهاش اين است وقتي ﴿ فَلَمَّا رَأي الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هذَا رَبِّي... فَلَمَّا رَأي الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هذَا رَبِّي هذَا أَكْبَرُ﴾[9] اين ﴿هذَا رَبِّي﴾ ﴿هذَا رَبِّي﴾ او براي اين نيست كه ـ معاذ الله ـ او اول اينها را به عنوان رب تلقّي كرد بعد از اينها عدول كرد بلكه اين براي جدال احسن است و امثال ذلك. اصلاً شرك در حوزهٴ هستيِ وجود مبارك ابراهيم خليل راه پيدا نكرده براي اينكه درست است او مبارزات فراواني داشت، اما برجستهترين مبارزهٴ او همان مبارزهٴ توحيد است، اگر با نمرود مبارزه كرد ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ﴾ گفت، ﴿رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِيْ وَيُمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيِي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللّهَ يَأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ﴾[10] گفت تا ﴿فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ﴾ نتيجه داد. اگر با قومش بود كه يا با آزر محاجّه كرد ﴿قَالَ لاَ أُحِبُّ الآفِلِينَ﴾ گفت و گفت از اينها كاري ساخته نيست و وقتي ديد احتجاج و استدلال و برهان اثر نكرد آن تبر را گرفت و ﴿فَجَعَلَهُمْ جُذَاذاً إِلَّا كَبِيراً لَّهُمْ﴾[11] اين سه، بعد وقتي گفتند ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾[12] اين هم آنجا هم تحمل كرد گفت عيب ندارد.
خب، حالا كسي كه غرق توحيد است اينچنين نيست كه اگر گفتند ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ اين دستبردار باشد اينچنين نيست همه اين تهديدها را پيشبيني ميكرد و تحمل ميكرد اين در حقيقت ﴿لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾ يعني «كان مستغرقاً في بحر التوحيد» اينچنين بود همه كارهاي او موحدانه بود مخصوصاً اين كارهاي برجستهاش. نعمتهايي كه ذات اقدس الهي به او داده بود او شاكر نعمت بود ميگفتند هرگز تا آنجا كه ممكن بود تنها غذا ميل نميفرمود با مهمان غذا ميكرد اين سَخا وصفي است يك وقت مهمان ميآيد آدم تحمل ميكند يك وقت بدون مهمان آرام نميگيرد وجود مبارك خليل حق اينچنين بود بدون مهمان آرام نميگرفت. شاكر نعمتهاي الهي بود، بعد خداي سبحان هم او را برجسته كرد، برچين كرد، برگزيد، شده مجتبيٰ. «جِبايه» يعني برچين كردند ببينيد اينها كه دستفروشاند طبقههاي ميوه دارند كسي بخواهد ميوه انتخاب بكند از آن خوبهايش برچين ميكند اين را ميگويند جِبايه آن جايي را كه اين برچين شده را جمع ميكنند آن را ميگويند «جابيه» حوض را كه ميگويند «جابيه» براي اينكه آب در آن جا ميگيرد.
در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» كه از جوابِ يعني جابيههاي حضرت اسماعيل خبر داد از همين قبيل است آيه سيزده سورهٴ مباركهٴ «سبأ» اين است ﴿يَعْمَلُونَ لَهُ مَا يَشَاءُ مِن مَّحَارِيبَ وَتَمَاثِيلَ وَجِفَانٍ كَالْجَوَابِ﴾ «جِفان» جمع «جَفنه» است، «جفنه» يعني كاسههاي بزرگ كه آن كاسههاي بزرگ مثل جابيه است كه «جواب» جمع «جابيه» است «جابيه» يعني حوض آن ظرفهاي بزرگ براي اينكه خَدم و حَشم حضرت زياد بودند ظرفهايي كه به اندازه حوض بود اينها خدمتگزاران حضرت از هر دو گروه كه بودند براي حضرت ميساختند.
خب، پس اگر حوض را ميگويند «جابيه» براي اينكه اين ظرف آن آبي است كه جمعآوري شده در اين ظرف و «مجتبيٰ» هم يعني برچين شده، برگزيده شده. ذات اقدس الهي فرمود اين مجتباي من است، اين برگزيده من است. خب آن وصف ثبوتي ﴿شَاكِراً لأَنْعُمِهِ﴾ شده پنجم و «اجتبا» شده ششم ﴿وَهَدَاهُ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ اين هدايت پاداشي است اين همين كه فرمود: ﴿يَهدِي مَن يَشَاءُ﴾[13] آن هدايت عمومي كه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[14] همه را هدايت كرده چه كسي است كه خدا او را هدايت نكرده، اگر كسي دسترسي به هدايت انبيا نداشته باشد خب او معذور است «رفع... و ما لا يعلمون»[15] ولي همه را ذات اقدس الهي هدايت كرده است، اما اين هدايت پاداشي كه فرمود: ﴿وَمَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[16] يا فرمود: ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[17] يا فرمود: ﴿يَهْدِي مَن يَشَاءُ﴾ اين همان هدايت پاداشي است، آن گرايش به مقصد است، آن ايصال به مطلوب است، آن توفيق است، آن عطش و تشنگي كه انسان دارد نسبت به طيّ اين راه، آن هدايت خاص است.
هشتم ﴿وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾ شهرت خوب، حيثيت خوب، معيشت خوب اينها حَسَنات دنياست فرزندان خوب حَسنه دنياست، توفيق ساختن كعبه، قبله و مطاف جهانيان حَسنه است براي اينكه ابراهيم خليل بود كه بنيانگذار كعبه بود، معمار بود، مهندس بود، كارگر همين كعبه بود اينها حَسنات دنياست كه به دست آدم كار خير انجام بگيرد، خب اگر كسي توفيق داشت به دست او مسجدي، مدرسهاي، يك مركز تحقيقياي خب اين ميشود حَسنه دنيا، اگر ديگري ساخت و او تماشاگر بود كه ديگر حَسنهاي نصيب او نميشود فرمود: ﴿وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً﴾ همه اين مراسم و مناسك حج و امثال ذلك حَسنهٴ اوست ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ كه وصف ثبوتي نُهم است. فرمود در آخرت از صالحين است.
اين را گفتند خود وجود مبارك ابراهيم خليل عرض كرد ﴿وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾[18] چون خودش از خداي سبحان خواست ﴿وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾ ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اين پاسخ تام نيست براي اينكه حضرت ابراهيم كه عرض نكرد در آخرت مرا به صالحين ملحق بكن ﴿وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾ مطلق است يعني چه در دنيا، چه در آخرت مرا به صالحين ملحق بكن. خداي سبحان هم درباره بسياري از انبيا تصريح كرد كه اينها از صالحيناند و در صدر آنها نام مبارك حضرت ابراهيم آمده، پس معلوم ميشود او در دنيا هم از صالحين است چه اينكه در آخرت هم از صالحين استسوره مباركهٴ «انعام» آيه 83 به بعد اين است ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ﴾ اول جريان حضرت ابراهيم را ذكر كرد، بعد فرمود: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلّاً هَدَيْنَا وَنُوحاً هَدَيْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّيَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَي وَهَارُونَ وَكَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ ٭ وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَي وَعِيسَي وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾.
خب، سرفصل اينها وجود مبارك ابراهيم است بعد اين انبيا كه جزء ذراري حضرت ابراهيماند و نام مبارك نوح(سلام الله عليه) هم در وسط ذكر شده فرمود: ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ معنايش اين نيست كه همه آنها جزء صالحيناند و حضرت ابراهيم جزء صالحين نيست اينكه نيست، پس همه اينها چه در دنيا، چه در آخرت ﴿مِنَ الصَّالِحِينَ﴾اند. نامهاي ديگر هم در آيه 86 آمده است ﴿وَإِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُلّاً فَضَّلْنَا عَلَي الْعَالَمِينَ ٭ وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّيَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَيْنَاهُمْ وَهَدَيْنَاهُمْ إِلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ﴾ پس وجود مبارك حضرت ابراهيم هم در دنيا جزء صالحين است، هم در آخرت.
بياني را سيدناالاستاد مرحوم علامه طباطبايي داشتند كه مكرّر ميفرمودند اين ﴿وَأَلْحِقْنِي بِالصَّالِحِينَ﴾ كه خود حضرت ابراهيم دارد يا آيه 122 همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه ميفرمايد: ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ فرمودند مقامي براي علي و اولاد علي است، مقامي براي علي و اولاد علي است كه وجود مبارك ابراهيم در آخرت به آن مقام ميرسد اين سيد اين حرف را از كجا ميزند آن مقام خاصي كه اهلبيت دارند، آن مقام در دنيا نصيب ابراهيم خليل نشد ﴿وَأَلْحِقْنِي﴾ ناظر به آن است ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اين چه مقامي است ميبينيد اين تعبيراتي كه اينها كردند اصلاً جور درنميآيد، خب گفتند ﴿وَأَلْحِقْنِي﴾ خودش خواسته خودش كه نخواسته در آخرت از صالحين قرار بده كه، پس شما بايد صالحيني بدانيد كه آن اصل باشد و اين ملحق به آنها باشد آنهايي كه اصلاند نه اينكه مرا از صالحين قرار بده «اجعلني من الصالحين» مرا به آنها ملحق بكن، خب اين فرع است كه ملحق به اصل است ديگر. حضرت كه نگفت مرا در آخرت از صالحين قرار بده، گفت مرا ملحق به صالحين قرار بده سيدناالاستاد ميفرمايد كه اين دعا مستجاب شد ولي در آخرت هنوز در دنيا ملحق به اهلبيت نشد چه كسانياند اينها، چه كسانياند، بعد ميفرمودند هر كسي، هر پيامبري مقامش به اندازه كتاب اوست اين اصل اول و اهلبيت(عليهم السلام) كه به منزلهٴ نفس پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام)اند عِدل قرآن كريماند اين اصل دوم و قرآن كريم مُهيمن بر همه كتابهاست ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾[19] اين اصل سوم، خب اگر هر پيغمبري به اندازه كتاب خودش درجه دارد موساي كليم به اندازه تورات، عيساي مسيح به اندازه انجيل، وجود مبارك ابراهيم به اندازهٴ صُحفش هيچكدام به اندازه قرآن درجه ندارند و قرآن نه تنها مصدّق صُحف قبلي است بلكه مُهيمن بر آنهاست، سلطان كتابهاي آسماني است هَيمنه دارد، سيطره دارد، سلطنت دارد تورات و انجيل را فرمود اينها ﴿مُصَدِّقاً لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ﴾[20] اما درباره قرآن كه تنها ﴿مُصَدِّقاً﴾ نيست ﴿وَمُهَيْمِناً عَلَيْهِ﴾ خب اگر قرآن مهيمن بر همه صُحف است كسي عِدل قرآن باشد مُهيمن نيست؟ يقيناً مهيمن است مگر چيزي در قرآن كريم هست كه ـ معاذ الله ـ اهلبيت فاقد آن باشند وگرنه «افترقا» خب اگر چيزي حقيقتي در قرآن باشد كه اهلبيت فاقد آن باشند كه «افترقا» حضرت فرمود: «لن يفترقا»[21] چه اينكه اگر اهلبيت چيزي داشته باشند ـ معاذ الله ـ در حقيقت قرآن و در باطن قرآن نباشد ميشود «افترقا» پس چيزي در قرآن نيست كه اينها فاقد باشند، چيزي را اينها واجد نيستند كه قرآن نداشته باشد اطلاق حديث ثقلين همه اين تفرقهها را نفي ميكند و چون كتاب خدا مهيمن بر همه كتابهاست اهلبيت هم مهيمن بر همه آورندههاي كتابهاي ديگرند قهراً ﴿وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾. «هنيئاً له وطوبي له و حسن مآب». خب، ﴿وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ﴾ يكي از اين مراجع(رضوان الله عليهم أجمعين) بارها به من ميگفت اين آقاي طباطبايي يك انسان كامل است هرچه دارد براي خودش است براي اساتيدش نيست براي اينكه در نجف كه اين درس ميخواند اساتيد او را من ميشناسم و مقدار فضل اساتيد او را هم من ميدانم آنها هرگز اين حرفها را نداشتند، هرگز به اين اندازه نبودند اين آقاي طباطبايي هرچه ميگويد براي خودش است بارها به من ميگفت خدا همه اينها را با اوليايش محشور كند ﴿وَآتَيْنَاهُ فِي الدُّنْيَا حَسَنَةً وَإِنَّهُ فِي الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اينها زمينه است براي اينكه به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بفرمايد كه تو پيرو ملت ابراهيم باش، نه ابراهيم.
در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «حج» ملاحظه بفرماييد آنجا چه كار كرد آيه 78 سورهٴ مباركهٴ «حج» اين است ﴿وَجَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ﴾ اين ﴿مِّلَّةَ﴾ منصوب است چون اغراست يعني «خذوا ملة أبيكم» دين پدرتان را بگيريد يعني او را به عنوان پدر قبول كنيد، فرزند او باشيد اين تنها «أنأ و عليّ أبواه هذه الاُمة» نيست اين تنها حرف يك پيغمبر و يك انسان نيست همه انبيا ميگويند ما حاضريم شما را به فرزندي قبول كنيم ﴿مِّلَّةَ﴾ يعني «خذوا ملة أبيكم» شما فرزندان ابراهيم هستيد دين پدرتان را بگيريد ﴿مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُ الْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ﴾.
آنجا ما را امر كرده است كه فرزند ابراهيم خليل باشيم و دين ابراهيم خليل را بگيريم بشويم پيرو ملت ابراهيم نه پيرو ابراهيم. اينجا هم همان مطلب است كه ميفرمايد وقتي اين اوصاف گذشت ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «انعام» هم گذشت فرمود: ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾[22] نه «بِهم مقتده» نفرمود به انبيا اقتدا بكن، فرمود به هدايتي كه خدا به انبيا اعطا كرده است به همان هدايت يعني راه يكي است، دين يكي است، مكتب يكي است به آن مكتب اقتدا بكن ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ نه «بِهم مقتده» در سورهٴ «انعام» اين است، در سورهٴ «حج» اين است آيه محل بحث سورهٴ مباركهٴ «نحل» هم همين است ﴿ثُمَّ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفاً﴾ باز فرمود: ﴿وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»