86/08/05
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 107 الی 111
﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الْآخِرَةِ وَأَنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾(107)﴿أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾(108)﴿لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾(109)﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾(110)﴿يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا وَتُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وُهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ﴾(111)
قبلاً فرمود پيماني كه بستيد نقض نكنيد آنگاه جريان تقيّه را ذكر فرمود كه اگر كسي بر اساس تقيّه به كفر تلفّظ كرد اين منافي آن پيمان نيست چون قلبش مطمئن به ايمان است، ولي اگر كسي مشروحالصدر بالكفر بود ـ معاذ الله ـ يا حدوثاً ملحد بود يا بقائاً مرتد شد چنين شخصي گرفتار غضب الهي است از يك سو، عذاب عظيم را در بردارد از سوي ديگر، لطف خاص الهي كه هدايت پاداشي است از آنها گرفته ميشود از جهت سوم، از نظر مجاري ادراكي درون و بيرون محروم از معرفتاند از سوي چهارم كه فرمود: ﴿فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ﴾ اين يك، ﴿وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ اين دو، منشأ اين كارها هم اين است كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الْآخِرَةِ﴾ كه در اينجا اين محبت داشتن به معناي ترجيح دنيا بر آخرت است به دليل كلمهٴ ﴿عَلَي﴾ كه فرمود: ﴿اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الْآخِرَةِ﴾ و اين «الف» و «سين» و «تاء» هم نشان تأكيد است نظير «استكبر» اينها خيلي دنيادوستاند «حبّ الدنيا رأس كلّ خطيئة»[1] اينها هم كه مُفرط در محبت دنياياند اين افراط در محبت دنيا اين توابع را هم دارد نظير اينكه فرمود: ﴿أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَي عَلَي الْهُدَي﴾[2] و اينكه فرمود: ﴿وَأَنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ اين هدايت پاداشي است نظير اينكه درباره ثمود فرمود ما اينها را هدايت كرديم به وسيله عقل و فطرت از درون، به وسيله وحي و نبوت و رسالت از بيرون، اما اين ثمودي كه ﴿فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَي عَلَي الْهُدَي﴾.
اين گروه كافر هم بعد از اينكه از هدايتهاي دروني و بيروني طَرفي نبستند گرفتار آن كيفر الهي شدند و آن اين است كه خداي سبحان آن لطف را از اينها برداشت ديگر اينها را هدايت نميكند در موارد فراواني از قرآن كريم فرمود: ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[3] اگر كسي ايمان بياورد و هدايت تشريعي را محترم بشمارد آنگاه ذات اقدس الهي قلب او را روشن ميكند، گرايشي در دلش ايجاد ميكند، توفيقي به او عطا ميكند و مانند آن. ﴿وَأَنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾.
قوم كافرين نظير قوم عالِم، قوم عاقل تأكيد در كفر است اگر بفرمايد «لا يهدي الكافرين» يك مطلب ميفهميم، اگر بفرمايد: ﴿لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ مطلب ديگر. از ﴿الْكَافِرِينَ﴾ فقط آن وصف را ميفهميم، از قوم كافر كساني را ميفهميم كه كفر مقوّم آنهاست در تعبيرات جانب اثباتي هم همين طور است گاهي ميفرمايد: ﴿لِلْعَالَمِينَ﴾ گاهي ميفرمايد: ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾[4] ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾[5] آنجا كه دارد ﴿لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ﴾ ﴿لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾ يعني عقل و علم مقوّم اينهاست اينها قيام و قعودشان به عقل و علم است بنابراين قوم يعقل، قوم يعلم بالاتر از عاقل و عالم است چه اينكه قوم كافر فروتر از كافر است ﴿وَأَنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾.
اين گروه كسانياند كه ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ﴾ مجاري ادراك متعدّد است اما مهمترين مجراي ادراكي درون همان قلب است و بهترين مجراي ادراكي بيرون همان سمع و بصر است انسان با مطالعه كتابها مطالب را ميفهمد، عالم ميشود با گوش فرادادن به كلمات علمي و سخنان علمي معارف را درمييابد. سمع و بصر از بهترين و قويترين مجاري ادراكياند چه اينكه قلب قويترين مجراي ادراكي در درون است و اينها مطبوعاند، طبعشدهاند. در اوايل سورهٴ مباركهٴ «بقره» درباره ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَعَلَي سَمْعِهِمْ وَعَلَي أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ﴾[6] آنجا گذشت كه ذات اقدس الهي هرگز دلي را مُهر نميكند، طبع نميكند مگر اينكه صاحبدل صدر و ساقه آن دل را سياه كرده باشد. خدا ختم كرده يعني مُهر كرده ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ دلهاي اينها را خدا مُهر كرد. خب، نامه را چه موقع مُهر ميكنند؟ وقتي همه مطالب نوشته شده و ديگر جايي براي مطلب ديگر نيست آن وقت امضا ميكنند، مُهر ميكنند.
فرمود اينها قلبشان را سياه كردند هرچه كه بايد بنويسند، نوشتند روي نوشته هم كه نميشود ما چيز بنويسيم ما اگر در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «مجادله» ميخوانيم كه خدا فرمود: ﴿أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾[7] اگر خدا بخواهد در قلب كسي لطف و صفاي ايمان را رقم بزند آن دل بايد نانوشته باشد چون اگر قلبي سياه شد و حرفهاي باطل در او نوشته شد ديگر روي نوشته كه چيزي نمينويسند كه، اگر اين لوح دل شفاف بود مشمول اين آيه است كه ﴿كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ پس خداي سبحان در اينجا چيزي رقم نميزند براي اينكه خود آنها اين دل را سياه كردند لكن پايان اين صفحهٴ دل را خدا مُهر ميكند، امضا ميكند ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ وقتي مُهر كرد ديگر جا براي درك نيست و اگر طبع كرد مثل اينكه چاپ شده ديگر جا براي تغيير نيست، البته انسان تا زنده است ميتواند توبه كند، ولي به سوء اختيار خودشان اين راه را بستند.
بنابراين هرگز ذات اقدس الهي قلبي را مُهر نميكند، قلبي را طبع نميكند مگر اينكه صاحب آن قلب، صاحب آن دل كلّ اين صحنه را سياه كرده باشد اينهايي كه ﴿اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الْآخِرَةِ﴾ اينهايي كه ﴿فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ﴾ اينهايي كه ﴿وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾[8] اينها كسانياند كه ﴿طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ پس از درون چيزي نميفهمند ﴿وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ﴾ از بيرون چيزي نميفهمند. بارها هم ملاحظه فرموديد كه قرآن كريم دوتا راه را به عنوان مانعةالخلو براي كسب معرفت مشخص كرده است يكي راه قلب از درون و يكي راه سمع و بصر از بيرون و در قيامت اينهايي كه هر دو راه را بستند ميگويند ﴿لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾[9] اگر ما عاقل بوديم از درون خودمان معارف ميجوشيد يا سميع بوديم از بيرون حرف رهبران الهي را گوش ميداديم امروز گرفتار عذاب نميشديم و ذات اقدس الهي هم در بخشهاي ديگر همين اصل را امضا كرده است فرمود: ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ﴾[10] يا انسان خودش بايد صاحبدل باشد يا گوش شنوا بدهد گوش بدهد و در صحنه حضور داشته باشد اين نظير همان مثالهايي كه بارها گفته ميشد كه انسان يا مانند چشمه و چاه از خودش بايد آب بجوشد يا نظير استخر كه جدولي به چشمه و چاه دارد از آنجا آب ميگيرد، خب اگر جايي نه از خود آب بجوشد مثل چشمه و نه مثل استخر از جايي آب بگيرد خب ميخشكد ديگر يا ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ باشد يك چشمه جوشان داشته باشد ﴿أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ﴾ يا گوش بدهد حرف رهبران را نه آن باشد نه اين خب ديگر خشكزار است ديگر چيز ديگر نيست.
پرسش: اگر قلباش از كار بيفتد چشم و گوش هم به تبع آن از كار ميافتد ديگر.
پاسخ: بسيار خب، اما گاهي ممكن است كه فطرتش چون هنوز نمرده است چشم و گوش خود را بدهد به رهبران الهي، رهبران الهي اين قلب را معالجه ميكنند اگر اين واقعاً خودش را به آنها بسپارد اينها مُرده را زنده ميكنند چه رسد به اينكه مريض را شفا بدهند، اگر به جايي رسيد كه اصلاً دركي ندارد خب آن ديگر به سوء اختيار خودش به آنجا رسيده است، اما تا فطرت هست چون فطرت كه از بين نميرود منتها ضعيف ميشود اينها اين فطرت را دفع ميكنند، زنده به گور ميكنند فطرت ﴿لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[11] هيچكس فطرت را از بين نميبرد منتها ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[12] اينها بين اغراض و غرائز اين فطرت را دسيسه ميكنند، مدسوس ميكنند يعني مدفون ميكنند ﴿أَمْ يَدُسُّهُ فِي التُّرَابِ﴾[13] هم از همين راه است ديگر. دسيسه كردن يعني همين كه يك هدف مشئومي را انسان در لابهلاي يك سلسله مسائل زير يك مسائل دفن ميكند اين را ميگويند دسيسه مدسوس هم همين است دسّاها باب تفعيل همين ثلاثي مجرّد است كه اصلش دسّس بود «قد خاب من دسّسها» منتها يكي از اين سينها به الف تبديل شده، شده ﴿دَسَّاهَا﴾ اينها تدسيس كرده، دسيسه بالغ كرده، اين فطرت را بين اغراض و غرائز دفن كرده آن بيچاره زنده به گور است و رنج ميبرد ولي حرفي براي گفتن ندارد، اگر يك راه ضعيف و باريكي باشد و انسان گوش بدهد انبيا او را درمان ميكنند، معالجه ميكنند، اما اگر نه، به هيچ وجه گوش ندهد ديگر راه درمان بسته است.
پرسش:...
پاسخ: حالا از نظر لغوي ممكن است كه اينها با هم تفاوتي داشته باشند ولي خط براي پايان كار است در هر كدام از اين دو عنوان خصيصهاي رعايت شده است خط از آن جهت است كه كار به پايان رسيده، به آخر خط رسيده بالأخره، طبع از آن جهت كه قابل زوال نيست چون چيزي كه زائل باشد نميگويند مطبوع است و مثل اينكه نميگويند چاپ شده خطّي را ميشود پاك كرد، اما چاپي را نميشود پاك كرد آنجا كه چاپ بشود يعني لازم بشود، قابل زوال نيست بين خط و طبع اين نكته فرق هست كه هر كدام خصيصه را ميفهمانند خط نشان آن است كه به آخر رسيدند و خداي سبحان مُهر كرده، طبع نشان آن است كه اين رذايل اخلاقي لازم كارشان شده، چاپ شده، خطّي نيست بالأخره چاپي شده.
خب، فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ پس از درون چيزي نميجوشد ﴿وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ﴾ نه ميتوانند گوش بدهند منقولات را و نه ميتوانند چشم باز كنند مبصرات را بفهمند و ادراك كنند و رشد كنند. ﴿وَأُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾ اينها از همه چيز باخبرند مگر از هويّت خودشان ديگر غفلت كردند اين دعاي روز اول ماه مبارك رمضان اين است كه «و نبّهني فيه عن نومة الغافلين» همين است كه خود غفلت خواب است «الناس نيام فإذا ماتوا انتبهوا»[14] اينها از همه چيز باخبرند از آنچه در مشرق و مغرب ميگذرد باخبرند و از هويّت خويش غافلاند، درباره همين غفلت حالا آيات بعد بياناتي دارد.
فرمود چون اينچنين است ﴿لاَ جَرَمَ﴾ يعني قطعاً، يعني هيچ چارهاي نيست. درباره كلمهٴ «لاجرم» در سُوَر قبلي مخصوصاً سورهٴ مباركهٴ «هود» آيه 22 بحث شد سورهٴ مباركهٴ «هود» آيه 22 اين است كه ﴿لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الأخْسَرُونَ﴾ اين ﴿لاَ جَرَمَ﴾ يعني «بالضروره» يعني «لامحاله» همان تعبير «لا محاله» را «لا بُعد»، لا محاله اينها را ميفهماند ﴿لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ اينها كسانياند كه سرمايه را باختند چون عمر سرمايه است و ديگر برنميگردد و بعد هم كه ديگر يومالحساب است راهي براي علاج نيست.
تفاوت آيات سورهٴ «نحل» با سورهٴ مباركهٴ «هود» كه در آنجا فرمود: ﴿هُمُ الأخْسَرُونَ﴾ در اينجا ميفرمايد: ﴿هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ از چند جهت است.
اينجا كه فرمود: ﴿هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ گرچه كمال خسران را ميفهماند با اين «الف» و «لام» لكن آنجا كه ميفرمايد ﴿أخسرون﴾ براي اينكه آنجا خسارت دنيا را قبلاً ذكر فرمود قهراً خسارت آخرت بيش از خسارت دنياست از اين جهت به لحاظ آخرت اخسرند، به لحاظ دنيا خاسر. در سورهٴ مباركهٴ «هود» آيه 21 و 22 اين است ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ﴾ يعني خودشان را باختند ﴿وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ آن فِريهها و دروغبافيهايشان كه گُم شد چون امر به معدومي بود، سرمايه را هم كه از دست دادند.
يك وقت است كسي سرمايه را ميبازد و حساب و كتابي ندارد اين براي دنيا، يك وقت است كه نه، حساب و كتابي هست كسي به او سرمايهاي داده و از او كار ميخواهد و از او پاداش ميخواهد. چون اينچنين است در سورهٴ مباركهٴ «هود» هم به جريان دنيا اشاره كرد، هم به جريان آخرت اشاره فرمود. درباره دنيا فرمود: ﴿أُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ﴾ بعد درباره آخرت فرمود: ﴿لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الآخِرَةِ هُمُ الْأَخْسَرُونَ﴾ براي اينكه يك وقت كسي سرمايه را ميبازد، خب سرمايه را باخت ديگر شده گدا، اما يك وقت است كه نه، سرمايه امانتي بود به او دادند و در برابر او حساب ميخواهند نشد عذاب اليم هست و غضب الهي آن وقت آن ميشود اخسر.
پس اگر كسي سرمايه را باخت و گدا شد ميشود خاسر، سرمايه را باخت و به جهنم افتاد ميشود اخسر. اينكه در سورهٴ «هود» اول خسارت دنيا، بعد اخسر بودن آخرت را ذكر فرمود، اما در جريان سورهٴ مباركهٴ «نحل» چون اين تحليل نيست فرمود: ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: خب بالأخره انسان تا زنده است ميتواند تغيير بدهد گذشته از اينكه در سورهٴ مباركهٴ «هود» اين مشكل هم هست در سورهٴ «هود» خطري را هم فرمود در آيه نوزده سورهٴ مباركهٴ «هود» كه ﴿أَلا لَعْنَةُ اللّهِ عَلَي الظَّالِمِينَ ٭ الَّذِينَ يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ وَيَبْغَونَهَا عِوَجاً﴾ آن گروهي كه در سورهٴ «هود» خاسر بودند اولاً، اخسر بودند ثانياً تنها گناهان شخصي نداشتند بلكه اينها صدّ عن سبيل الله كردند، تبليغ سوء كردند، جلوي پيشروي دين را گرفتند، متديّنين را از فضايل ديني محروم كردند، صدّ با «صاد»، «صدّ عن سبيل الله» كردند يعني «انصرفوا بأنفسهم و صرفوا غيرهم عن سبيل الله» هم «يصدّون أنفسهم بالإنصراف» هم «يصدّون غيرهم بالصرف» اينها كه ﴿يَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللّهِ﴾ قهراً ميشوند اخسر، پس اگر در سورهٴ «هود» كلمهٴ اخسر آمده و در سورهٴ مباركهٴ «نحل» خاسر آمده بر اساس اين جهات ميتواند باشد، خب ﴿لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾.
بعد چون تبشير و انذار كنار هم است راه توبه هم هميشه باز است در آيات قبل يعني همين آيه 106 فرمود: ﴿مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾ از اين به بعد فرمود چون تقيّه مستحضريد كه مراتبي دارد و حدّ واجب دارد، مراحل استحبابي دارد، گاهي نظير رُشيد هجري و ميثم تمّار و حُجربن عدي است كه اينها اهل ايثارند، فداكارياند ميتوانستند تقيّه كنند ولي تقيّه براي اينها رخصت بود نه عزيمت لذا مرتبه بالاتر را گرفتند.
در بعضي از موارد تقيّه واجب است آنجايي كه كار مهمّي در كار نيست سخن از ولايت نيست، سخن از امامت و امثال ذلك نيست يك مسائل نازلتر هست خب در آنجا حتماً بايد تقيّه بكنند و جانشان را حفظ بكنند مراتب فرق ميكند، موقعيتها فرق ميكند آن موقعي كه امر داير بود بين بهشت و جهنم همين درباره صراط كه «أدقّ من الشعر است و أحدّ من السيف»[15] گفته شد يكياش دين است و يكياش امام بالأخره اين امام و دين در حقيقت يك چيزند اين دين وقتي بخواهد ممثّل بشود ميشود امام. اين عقايدي كه نوشته شده اگر كسي بخواهد وجود خارجي اين عقايد را ارزيابي كند عقيده امام ميشود اين دستورهاي اخلاقي كه در دين نوشته شده اگر بخواهد وجود خارجي آن دستورها را بررسي كند ميشود وجود امام. اين احكام فقهي و حقوقي كه در كتابها و روايات آمده اگر بخواهد وجود خارجي اين احكام و حقوق را بررسي كند ميشود اعمال امام. اينكه از وجود مبارك حضرت اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) رسيده است يا به پيشگاه آن حضرت سلام عرض ميكنيم «السلام علي ميزان الأعمال»[16] همين است اين وجود خارجي دين ميشود امام براي اينكه بدون سهو، بدون نسيان، بدون عصيان، بدون كم و زياد در خارج پياده شد.
وجود كتبياش همين است كه در آيات و روايات هست، پس اگر گفته شد صراط دوتاست يكي دين، يكي امام در حقيقت امام وجود خارجي دين است ديگر حجت خداست، حالا يك وقت كسي بخواهد با امامت و ولايت و اينها معذلك درگير بشود آنجا ديگر جاي قيام رُشيد هَجريها و حُجربن عديها و ميثم تمّارها و اينهاست ديگر آن خيلي مسئله، مسئله خطير است حالا آنجا جاي تقيّه نبود بعضيها خب نظير عمّار ياسر كه در مسئله توحيد ضرورتي نداشت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «إن عادوا فعد»[17] حالا مجبورت كردند دوتا كلمه بگويي بر فرض هم بار ديگر تحميل كردند تقيّه را اعمال بكن غرض اين است كه جا فرق ميكند درجات تقيّه هم فرق ميكند.
آنگاه فرمود اگر كسي در حال تقيّه و مانند آن زبانش به آن الفاظ گويا شد بعد ﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا﴾ اينها اينچنين نيست كه فقط بگويند كه «التقية ديني و دين آبائي»[18] نه در جايي كه فرصت تقيّه نيست و جا براي حفظ دين است اهل هجرتاند و اهل جهادند ﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا﴾ آنهايي كه در مكه آسيبهاي فراواني ديدند، اموال اينها را مصادره ميكردند نه اموال غيرمنقول را از اينها ميخريدند، نه اموال منقول را اجازه ميدادند اينها از مكه به مدينه بياورند لذا اينها با دست خالي از مكه حركت كردند از خانه و زندگي حركت كردند آمدند در ايوان مسجد مدينه نشستند شدند اصحاب صُفه، خب فرمود اينها مردان الهياند كه ذات اقدس الهي با اينها غفورانه و رحيمانه رفتار ميكند.
﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا﴾ آن آسيبها و فتنهها و خطرهايي كه در مكه ديدند مهاجرت كردند از مكه به مدينه و تنها به هجرت اكتفا نكردند ﴿ثُمَّ جَاهَدُوا﴾ در احياي حق «لتكون كلمة الله هي العليا»[19] و در مشقّتها هم صابر و بردبار بودند ﴿ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ خب، اگر آن كفرهاي تقيّهاي را ما بخشيديم اين توقّع را هم داريم، اين انتظار هم داريم كه در موقع ضرورت دين را ياري كنند. اينكه فرمود ربِّ تو غفور رحيم است خب بالأخره خدا «ربالعالمين» است و «غفور الرحيم» نشان آن است كه خود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم منشأ مغفرت و رحمت است ربّ كسي كه «رحمة للعالمين» است يقيناً غفور رحيم است اين هم يك وقت است ميگوييم «ارحم الراحمين» ميبخشد خب اين تعليق حُكم بر وصف مشعر به عليّت است، يك وقت ميگوييم خداي رئوف و رحيم گذشت ميكند اين دليل با خودش است، يك وقت ميگوييم ربّ پيغمبر ميبخشد اين هم از باب تعليق حُكم بر وصف است براي اينكه كسي كه «رحمةللعالمين» است ربّ او اُوليٰ بالرحمة است اگر ميفرمود «ربّالأرض» ميبخشد خب جاي سؤال بود كه چه چيزهايي را ميبخشد، چطور ميبخشد، اگر ميفرمود «ربّالناس» ميبخشد خب اين جاي سؤال بود، اما اگر بفرمايند ربّ پيغمبر ميبخشد خود پيغمبري كه ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾[20] است ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ﴾[21] ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ ﴿لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ﴾[22] فرمود: ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾[23] كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود پيغمبر ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ خب ربّ پيغمبر يقيناً رئوف رحيم است ديگر. اين ﴿إِنَّ رَبَّكَ﴾ با دليل همراه است. ربّ پيامبري كه ﴿رَحْمَةً لِلْعَالَمِينَ﴾ است، ﴿بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ است يقيناً غفور رحيم است، اگر در پايان سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود: ﴿عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ﴾ يعني پيغمبر نسبت به مؤمنين چنين است و در اين آيه سورهٴ «نحل» كه محلّ بحث است فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعدها لَغَفُورٌ رَحِيمٌ﴾ اين با دليل همراه است، خب ربّ كسي كه رئوف رحيم است، يقيناً رئوف رحيم است، اما اگر اينچنين نبود احتياجي به علت خارج بود.
پرسش:...
پاسخ: نه، نه اينكه اينها «فتَنوا» كه اينها «فُتنوا» اينها مورد فتنه قرار گرفتند، اينها آسيب رساندند وگرنه اينها چه لغزشي داشتند، اگر تقيّه بود كه جايز بود و اگر رنجها چون درباره اين شأن نزولي كه گفتند، گفتند مربوط به يعني غالب مفسّرين شأن نزولشان درباره مهاجرين دانستند كه مهاجرين در مكه آسيبهايي ميديدند، مفتون ميشدند در فشار و شكنجه و عذاب قرار ميگرفتند بعد هم مهاجرت ميكردند فرمود اينهايي كه ﴿هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا﴾ بعد از رنجهايي كه در مكه ديدند مهاجرت كردند و جهاد كردند و صبر كردند از غفران و رحمت ويژه الهي برخوردارند، چه موقع؟ آن روزي كه هر كسي گرفتار كار خودش است. اين سرّ رحمت عادي نيست اين مغفرتِ عادي نيست اين مفعولفيه آن در آيه بعد ميآيد چه موقع خدا اينها را ميبخشد؟ روزي كه أحدي به داد احدي نميرسد، روزي كه همه گرفتار كار خودشاناند، روزي كه همه ميگويند «وا نفسا»، «وا نفسا»، «وا نفسا» چه موقع ميبخشد؟ ﴿إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ﴾ چه موقع؟ ﴿يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا﴾ روزي كه همه گرفتارند اين موجبهٴ كليه است فقط اينها راحتاند، خب اين عظمت فيض خداست ديگر ﴿يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ﴾ گرچه اينجا فرمود روزي كه ميآيند، اما در آيات ديگر دارد ﴿إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ﴾[24] اينها را ميآورند نه اينكه با پاي خودشان بيايند ﴿إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ﴾ يعني جلب ميشوند نه اينكه خودشان بيايند ﴿يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا﴾ هر كسي فقط به فكر خودش است اينها در دنيا همه خودشان را فراموش كردند، در آخرت همه فكر خودشاناند. در دنيا همه خودشان را فراموش كردند به فكر خانه و زن و فرزند و مالاند كه ﴿أنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾[25] يا ﴿عَدُوٍّ لَكُمْ﴾[26] آن روز همه به فكر خودشاناند از همه چيز رها كردند ﴿يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ ٭ وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ﴾[27] ﴿وَفَصِيلَتِهِ الَّتِي تُؤْويه﴾[28] فرمود: ﴿لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ﴾[29] هر كسي گرفتار كار خودش است تازه خودش را يافت، اگر در سورهٴ «حشر» فرمود: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾[30] اگر در آيه محلّ بحث سورهٴ «نحل» فرمود: ﴿أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾ اينها امروز به فكر همه چيزند مگر خود، در قيامت به فكر خودند از همه چيز غافلاند از همه فرار ميكنند ديگر در چنين روزي خدا اينها را مورد عنايت قرار ميدهد وگرنه خدايي كه غفور رحيم است البته غفور رحيم است بالقول المطلق ديگر ﴿ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَاهَدُوا وَصَبَرُوا﴾ لازم نيست فرمود روزي كه أحدي به داد أحدي نميرسد و همه گرفتارند اينها نجات پيدا ميكنند. خب، پس اگر وعدهٴ مغفرت داد نبايد گفت كه خب اين رنج و شكنجه را تحمل كردند، هجرت كردند، جهاد كردند، صبر كردند، اين عناصر چهارگانه كه پاداش بيشتري بايد داشته باشد كه، بله دارد اما شما آن خطر را حفظ كنيد فرمود روزي كه اين به نحو موجبهٴ كليه همه گرفتارند حالا گاهي ﴿مَّا عَمِلَتْ﴾ هست، گاهي ﴿مَا كَسَبَتْ﴾ هست، گاهي ﴿تَسْعي﴾[31] است ﴿يَوْمَ تَأْتِي كُلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَن نَّفْسِهَا﴾ بعد فرمود: ﴿تُوَفَّي كُلُّ نَفْسٍ مَا كَسَبَتْ﴾[32] هم ﴿مَا كَسَبَتْ﴾ هست، هم ﴿مَّا عُلِّمْتَ﴾ هست، هم ﴿بِمَا تَسْعَي﴾ هست در سورهٴ مباركهٴ «طه» همه گرفتارند و در سورهٴ «عبس» هم فرمود يومي است كه ﴿لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ﴾[33] همه اينها شغل شاغل دارند أحدي به فكر ديگري نيست فقط اين گروه يك سر و گردن از همه بلندترند.
«و الحمد لله رب العالمين»