درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

86/08/02

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 106 الی 109

 

﴿مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾(106)﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الْآخِرَةِ وَأَنَّ اللَّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾(107)﴿أُولئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ وَأُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾(108)﴿لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ(109)

 

در همين سورهٴ مباركهٴ «نحل» آيه 97 قبلاً به اين صورت گذشت كه ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَلَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾ در قبال آن گروه كه مؤمن‌اند و عمل صالح دارند كساني‌اند كه كفر ورزيدند و مشروح‌الصدر بالكفرند يعني قلبشان براي پذيرش عقايد باطل و اخلاق باطل آماده است دست و زبانشان هم باز است. ﴿مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ﴾ كه برخي گفتند اين استثنا منقطع است زيرا كسي كه مجبور به كفر باشد كه كافر نيست و اگر ايمان فقط در محدوده قلب باشد كسي لساناً مجبور به كفرگويي بشود كه كفر نيست، اما چون ايمان هم در قلب است، هم در لسان است، هم به عنوان عمل به اركان اين استثنا مي‌تواند متّصل باشد زيرا كسي كه مؤمن است بايد قلباً معتقد باشد و لساناً مُقر باشد و اركاناً عامل باشد، اگر در يكي از اين اضلاع خللي راه پيدا كرد ايمان آسيب ديد. ﴿مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾.

پرسش:...

پاسخ: نه، چون آخر حُكمش اين است كه جزا دارد ذكر مي‌كند به عنوان «مَن» موصوليه دارد ذكر مي‌كند خبر براي آن ذكر مي‌كند.

پرسش:...

پاسخ: آن وقت «لكن» استثناست اينكه نمي‌تواند طليعهٴ جمله باشد.

خب، چرا قلب اين مطمئن است بالايمان؟ براي اينكه در فضاي زبان يا دست و پا مُكره است و مجبور، در محدودهٴ قلب آزاد است و اگر در محدودهٴ قلب آزاد است ذات اقدس الهي آنچه را در محدودهٴ قلب مقرّر كرده است محبّت ايمان است در سورهٴ مباركهٴ «حجرات» به اين صورت ذكر فرمود: ﴿وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾[1] رشد هم به اين است كه انسان آن دو صفت ثبوتي و اين سه صفت سلبي را داشته باشد يعني ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ﴾ يك، ﴿وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ دو، اين اوصاف ثبوتي را داشته باشد ﴿وَكَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ﴾ اين پنج، اين سه صفت سلبي را هم داشته باشد ﴿أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ﴾ خب اگر حوزهٴ قلب عمّار و امثال عمّار آزاد بود اين همان محبوب الهي را جا مي‌دهد، اين همان زيور الهي را جا مي‌دهد. دعاي روز يازدهم ماه مبارك رمضان هم اين است كه «اللهمّ حبّب إليّ الإيمان و زيّنه في قلبي و كرّه إليّ الفسوق والعصيان والكفر والفسوق والعصيان» آن دعاي روز يازدهم ماه مبارك رمضان متّخذ از همين آيه هشت سورهٴ مباركهٴ «حجرات» است، اگر حوزهٴ قلب آزاد باشد محبوب الهي را مي‌طلبد عمار ياسر اين‌چنين بود، اگر ﴿قَلْبُهُ﴾ مطمئن به ايمان است براي اينكه قلب محبوب خودش را داراست و اگر قلب مطمئن به ايمان است براي اينكه مزيّن به ايمان است ﴿حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الْإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ بنابراين وجهي ندارد كه اين شخص كافر باشد لذا وقتي عمار ياسر به حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشرّف شد و گريه كرد و عرض حاجت كرد حضرت فرمود: «إن عادوا فعُد»[2] اگر دوباره گرفتار شدي اين حرفها را بگو براي اينكه قلبت كه همان محبوب الهي را داراست، قلبت كه مزيّن است به زينت الهي خب لساناً مجبور شدي اين حرف را گفتي كه اثري ندارد «إن عادوا فعُد» اين را حضرت به عمار ياسر فرمود.

پس ﴿إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾، اما ﴿وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً﴾ اينكه دست و دلش براي كفر باز است. نسبت به ايمان او در تنگناست ﴿كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّماءِ﴾[3] نفس گير مي‌كند مثل اينكه به آسمان مي‌خواهد برود نسبت به ايمان، اما درباره كفر و معصيت و فسوق دست و دلش باز است درباره اين گروه تعبيرات قرآن كريم اين است كه ﴿فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ﴾ آنجا به صورت فعل ماضي ذكر كرد كه يعني ﴿مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً﴾ يا ﴿مَن كَفَرَ﴾ اما اينجا به صورت جمله اسميه ذكر كرد با تقديم خبر، گذشته از اينكه آن تنوينش هم براي تفخيم است نفرمود «غضب الله عليهم» فرمود: ﴿فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ﴾ هم جملهٴ اسميه است، هم خبر مقدم است براي اينكه كسي كه دست و دلش براي كفر باز است گرفتار چنين خشم تند و تيز الهي است. ﴿فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ عذاب عظيم هم براي اينهاست.

خب، درباره مرحوم فيض(رضوان الله عليه) در صافي بعد از اينكه جريان عمار ياسر را نقل مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾ درباره عمار ياسر است، لكن ﴿مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً﴾ درباره عبدالله‌بن سعدبن ابي‌سرح هست حالا البته اينها مصداق است، بيان مورد است و هيچ‌كدام مخصّص نيست. بعد مي‌فرمايد كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در كافي از وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) نقل كرد كه از امام صادق(سلام الله عليه) سؤال كردند مردم مي‌گويند كه علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) روي منبر فرمود: «إنّكم ستدعون إلي سبّي فسبّوني» شما را بعداً مجبور مي‌كنند كه من را سَبّ كند، سَبّ بكنيد ولي بعداً شما را مجبور مي‌كنند كه از من برائت بجوييد، از من برائت نجوييد براي اينكه من بر دين اسلامم. اين معنايش اين است تقيّه نكنيد ديگر. طبق نقل مرحوم كليني وجود مبارك امام صادق فرمود: «ما أكثر ما يكذب الناس علي علي‌ّ(عليه السلام)»[4] خيلي به وجود مبارك حضرت امير دروغ بستند اين حضرت روي منبر اين طور نفرمود، فرمود شما را وادار مي‌كنند كه مرا سَبّ كنيد، خب سَبّ بكنيد براي اينكه خونتان محفوظ باشد، ولي شما را با تبليغ سوء شستشوي مغزي مي‌دهند كه از من تبرّي كنيد بدانيد كه من بر دين پيغمبرم تبرّي از من تبرّي از دين پيغمبر است ـ معاذ الله ـ نه تبر ّي نكنيد فرمود آنكه حضرت روي منبر گفتند اين بود كه بدانيد كه من اين تبليغات آنها باطل است و من بر دين وجود مبارك پيامبرم. اينكه دو طايفه از نصوص هست يكي نصوص علاجيه است كه در كتابهاي اصول مطرح است كه اگر دوتا خبر رسيد متعارض هم بودند شما بر قرآن كريم عرضه كنيد آنچه كه مخالف قرآن است «فضربوه علي الجدار» آنكه مخالف نيست بپذيريد اين در نصوص علاجيه است كه مسئله عرض علي القرآن مطرح است. طايفه ديگر كه در نصوص علاجيه مطرح نيست و در اصول مطرح نيست در باب اصل فقه‌الحديث و حجّيت حديث مطرح است اين است كه هر حديثي به شما رسيد چه معارض داشته باشد چه نداشته باشد بر قرآن كريم عرضه كنيد با قرآ‌ن بسنجيد براي اينكه احدي نمي‌تواند مثل قرآن حرف بزند ولي نسبت به روايات، روايات جعلي هست هر دو طايفه را مرحوم كليني(رضوان الله تعالي عليه) در همان جلد اول اصول كافي نقل كردند فرمودند هر روايتي كه به شما رسيد چه معارض داشته باشد، چه معارض نداشته باشد بايد بر قرآن عرضه كنيد، اين هم يك مطلب براي اينكه «ستكثر عليّ الكذابه»[5] خدا غريق رحمت كند مرحوم مجلسي را بزرگان قبلي هم همين را فرمودند ايشان اصرار دارد كه اين «ستكثر عليّ الكذابه» كه از وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شد اين دليل است بر اينكه به نام آن حضرت حديث جعل كردند براي اينكه حديث يا صادر شد يا صادر نشد، اگر اين حديث صادر شد معلوم مي‌شود كه پيغمبر فرموده است به نام من قولهاي دروغي جعل مي‌كنند، اگر هم صادر نشده باشد همين را از پيغمبر نقل كردند، پس معلوم مي‌شود كه جعل شده ديگر جعل مي‌شود لذا هيچ چاره‌اي نيست مگر اينكه هر روايتي را ما بر قرآن عرضه كنيم، اگر ـ معاذ الله ـ قرآن از صحنه بيرون باشد روايات معيار حجّيت ندارد وقتي ما ترازو نداشته باشيم «عن مشاهدة» داوري مي‌كنيم ما اول بايد در خدمت كلّ قرآن باشيم كه هر جاي قرآن را خواستيم براي ما روشن باشد بعد برويم خدمت روايات مبادا كسي خيال كند روايت، عِدل قرآن است بر اساس حديث شريف ثقلين عترت عِدل قرآن‌اند نه روايت. عترت انسان كامل معصوم‌اند بله معادل قرآن‌اند آن هم ﴿مَا يَنطِقُ عَنِ الْهَوَي﴾[6] هستند هرچه را كه امام بگويد مثل قرآن است اما آيا امام اين را فرمود يا نفرمود مطرح است.

بنابراين هيچ وقت حوزه علمي يا امّت اسلامي درباره روايات قدرت داوري ندارد مگر اينكه اولاً در خدمت كلّ قرآن باشد، حضور علمي داشته باشد كه هرجا قرآن را خواست بفهمد، روايت را بر قرآن عرضه كند اين قدرت را هم داشته باشد كه ارزيابي كند و معيار حجيت هم عدم مخالف با قرآن است نه موافقت با قرآن براي اينكه قرآ‌ن به منزلهٴ قانون اساسي است كليات را، خطوط كلي عقايد و اخلاق و فقه و حقوق را بيان مي‌كند، خطوط جزئي را به اهل‌بيت عصمت و طهارت مي‌سپارد فرمود: ﴿مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا﴾[7] آنچه كه ضرر دارد مخالفت با قرآن است نه اينكه موافقت با قرآن شرط باشد.

غرض آن است كه طبق اين نقلي كه مرحوم كليني دارد وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) فرمود از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) روايات زيادي جعل شده است و حضرت اين‌چنين نفرمود بلكه آن‌چنان فرمود. نفرمود تقيّه نكنيد برائت از من جايز نيست براي اينكه مخالف قرآن است خود ذات اقدس الهي فرمود برائت از توحيد جايز است لساناً و كفر لساني جايز است تقيتاً.

مطلب بعدي آن است كه البته مربوط به سؤال روزهاي سابق و اسبق است مربوط به بحث فعلي نيست. قرآن لفظاً و معناً از ذات اقدس الهي است احدي در لفظ و معناي قرآن دخالت نكرده و نمي‌كند و «الي يوم القيامه» محفوظ است و وجود مبارك پيغمبر رسول امين است اينها بحثهايي بود كه قبلاً گذشتن است و آوردن مثل قرآ‌ن هم كه ممتنع است ممتنع بالغير است، نه ممتنع بالذات. ممتنع بالذات مثل جمع نقيضين و امثال ذلك كه تحت قدرت نيست چون «لا شيء» است وقتي چيزي «لا شيء» بود ﴿أَنَّ اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَي‌ءٍ قَدِيرٌ﴾[8] شامل آن نمي‌شود. ذات ندارد، اجتماع نقيضين «لا شيء» است نه شيء باشد، اگر شيء بود يقيناً تحت قدرت بود.

آوردن مثل قرآن ممتنع بالذات نيست ذات اقدس الهي مي‌تواند يك قرآن ديگري مثل اين قرآن بياورد ممتنع بالغير است غير خدا توان آن را ندارد براي اينكه عاجز است كسي كه عاجز است نمي‌تواند كار مقتدر را انجام بدهد. اينها مطالبي بود كه جزء سؤالات قبلي بود، خب.

پرسش: لفظاً و معناً فرموديد قرآن تحريم نشده متأسفانه برخي از كساني كه لباس هم دارند گفته‌اند كه قرآن لفظاً تحريف شده.

پاسخ: اين ـ معاذ الله ـ بله اين را همه محقّقان خدا غريق رحمت كند مرحوم شيخ طوسي(رضوان الله عليه) را ايشان ادّعاي اجماع كرده و حق هم با ايشان است همه محقّقان از صدر تا ساقه آمده‌اند فتوا دادند كه قرآن مصون از تحريف است البته هم در بين علماي شيعه متأسفانه بعضيها نظر ديگر داشتند هم در بين علماي سنّت هم محقّقان اهل سنّت بر اين‌اند كه قرآن تحريف نشده هم محقّقان شيعه، منتها آن مسئله اختلاف قرائت و اينها را اينها خيال كردند مسئله تحريف است.

پرسش: استاد بعضيها به شهيد مطهري نسبت مي‌دهند مي‌گويند كه ايشان لفظاً را قئل است.

پاسخ: نه خير ابدا چنين فرمايشي نفرمودند لفظاً و معناً آنچه كه جامعهٴ بشري در خدمت اوست كلام ذات اقدس الهي است بلاتفاوته، خب.

پرسش:...

پاسخ: اينها در كتاب نزاهت قرآن از تحريف اينها آمده چون چندين جلد كتاب علماي عصر درباره حفظ قرآن، صيانت قرآ‌ن، نزاهت قرآن، قداست قرآن از تحريف نوشتند و در كتاب نزاهت قرآن از تحريف اين مسئله اختلاف قرائات و امثال ذلك هم مطرح شده است كه اينها اگر قرائت معتبر باشد و صحيح باشد كه به ائمه(عليهم السلام) مي‌رسد معنايش اين است كه ذات اقدس الهي از راه وحي اين آيات را نازل كرده، از راه الهام به وسيله پيغمبر و اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) فرموده كه قرائت مثلاً «يفقهون» هم جايز است، «تفقهون» هم جايز است نه اينكه ديگران آمده‌اند «يفقهون» را «تفقهون» كردند اينها همه‌اش در آن كتاب نزاهت قرآن از تحريف آمده.

مطلب ديگر كه در رابطه با سؤالات قبلي است وقتي چيزي را گذشتيم ديگر سؤال تكرار نشود. مسئله تفضيلي بودن اين اعلم كه ذات اقدس الهي اعلم است از دو منظر گذشت اگر ما يك نگاه مياني داشته باشيم، خب فرشتگان اين‌چنين‌اند و انبيا اين‌چنين‌اند و اولياي الهي اين‌چنين‌اند كه خداي سبحان به اينها علم داده است منتها علم اينها بالغير است، بالتبع است، بالعرض است و ذات اقدس الهي علمش نامتناهي است و بالذات است و بالاصاله او مي‌شود اعلم اين نگاه مياني، اما بر اساس آن نگاه نهايي كه از آن دوتا روايتي كه مرحوم صاحب وسائل(رضوان الله عليه) در كتاب باب‌الذكر كتاب صلات ذكر كرده است كه در تفسير «الله اكبر» وارد شده است برابر آن دوتا روايت اين «الله أعلم» ديگر اعلم تعييني است نه تفضيلي مثل اينكه آن اكبر، اكبر تعييني است نه تفضيلي. پس دو منظر هست يك نگاه مياني است، يك نگاه نهايي. درجات هم فرق مي‌كند افراد هم داراي درجات‌اند مراتب قرآن هم درجاتي دارند بارها هم به عرضتان رسيد كه قرآن كريم حَبْل آويخته است نه نظير باران انداخته. باران را خدا نازل كرده كه مَطر نازل مي‌كند نازل كردن باران به انداختن اوست قرآن را در شب قدر نازل كرده است نازل كردن قرآن به آويختن اوست نه انداختن او وقتي طناب يك طرفش به دست خداست، يك طرف ديگر را آويزان مي‌كند به دست مردم مي‌فرمايد: ﴿إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ﴾[9] اين حبل متين را من آويختم بگيريد و بالا بياييد نه انداختم. حبل انداخته مشكل خودش را حل نمي‌كند چه رسد به مشكل ديگري خب حالا حبل را بگيريد كه چه؟ اين حبل آويخته و نه انداخته اگر شما به او معتصم بشويد شما را حفظ مي‌كند و بالا مي‌آورد «إقرأ وأرق»[10] اگر اين است هر كسي «إقرأ وأرق» او بيشتر بود به حدّ مياني رسيد طرزي آيات را مي‌فهمد كه توده مردم از درك آن عاجزند، قدري بالاتر رفت طرزي بهتر مي‌فهمد نه اينكه قبلي باطل بود قبلي حق بود و اين احق است و همچنين «إقرأ وأرق» همه درجات اين حبل آويخته و نه انداخته حق است.

خب، فرمود: ﴿فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ جريان تقيّه هم مستحضريد كه از باب تزاحم است نه تعارض. تعارض كار فقيه است كه حل كند كه كدام دليل سندش، صدورش، جهت صدورش يا دلالتش اقواست و حجت است. تعارض در مقام اثبات است بين دليلين. تزاحم براي ثبوت است يعني هر دو مطلب حق است تعارضي در كار نيست تا ما نصّ و ظاهر را بسنجيم هر دو حق‌اند، هر دو صحيح‌اند، هر دو حُكم شرعي‌اند ولي مكلّف توان جمع كردن ندارد اينجا معيار تزاحم دو ملاك است نه تعارض دو دليل. اينجا سخن از نصّ و ظاهر يا أظهر و ظاهر نيست سخن از اهمّ و مهم است چون سخن از اهمّ و مهم است اگر هر دو طرف همتاي هم بودند كه مي‌شود رخصت و تخيير، اگر حفظ جان مقدّم بود تقيّه مي‌شود واجب، اگر آن مطلب ديگر مثل حفظ دين مقدم بود تقيّه مي‌شود حرام. اينكه سيدناالاستاد فرمود تقيّه حرام است «بلغ ما بلغ» راجع به آنجايي كه اصل اسلام در خطر بود، خب اين احكام سه‌گانه تقيّه كه كجايش رخصت است و كجايش عزيمت.

در جريان ارتداد و ارتداد بعد از بلوغ و اينكه مخالف آزادي است يا نه اين تا الآن مكرّر بحث شد مخصوصاً در سورهٴ مباركهٴ «بقره» ذيل آيه ﴿لاَ إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ﴾[11] اين مقدار هم چون چاپ شد در دسترس هست.

مطلب بعدي آن است كه تحليلي كه قرآن كريم مي‌كند چون كه خدا فرمود: ﴿نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾[12] وقتي شِفاست كه مرض را بيان كند، وقتي شفاست كه دارو را بيان كند، وقتي شفاست كه تداوي آ‌ن مرض با آن دارو را بيان كند آن وقت بشود شفا وگرنه ﴿وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ﴾ و مرض را بيان نكند كه شفا نيست، دارو را بيان نكند كه شفا نيست، تداوي را هم بيان نكند كه شفا نيست. گاهي بالصراحه مي‌فرمايد فلان كار مرض است ﴿لاَ تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذِي فِي قَلْبِهِ مَرَضٌ﴾[13] اگر كسي با داشتن همسر با شنيدن صداي نامحرم در او طمع بكند اين در فرهنگ قرآن مريض است، اگر كسي منافق بود ﴿فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ﴾[14] ، اگر كسي جاسوس بيگانه بود و سعي مي‌كرد كه با بيگانه‌ها رابطه داشته باشد گفت نكند يك وقت نظام اسلامي شكست بخورد اين مريض است ﴿فَتَرَي الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ﴾ تك‌تك اين بيماريها را قرآن بيان كرده راه درمانش را هم ذكر كرده.

در اين‌گونه از موارد كه يك بيماري عام و محلّ ابتلاي صدر و ساقه جهانيان است مي‌فرمايند مشكلشان اين است چرا اينها به اين روز سياه مبتلا شدند؟ شش امر را درباره اينها ذكر مي‌كند يكي اينكه خب ﴿شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً﴾ شدند، ﴿غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ﴾ بود يك، عذاب عظيم بود دو، ﴿لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ﴾ است سه، ﴿طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ﴾ هست چهار و پنج ﴿وَأُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾ شش.

منشأ همه اين شش خطر چيست كه بعد نتيجه‌گيري مي‌كند ﴿لاَ جَرَمَ أَنَّهُمْ فِي الْآخِرَةِ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ اينها سرمايه‌باخته‌اند منشأ اين خطرات شش‌گانه چيست كه غضب خدا بر اينهاست، عذاب عظيم با اينهاست، شرح صدرشان درباره كفر است نه مي‌فهمند و نه گوش مي‌دهند و نه مي‌بينند اين همان ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[15] همين است ﴿طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ وَسَمْعِهِمْ وَأَبْصَارِهِمْ﴾ چشمشان بسته، گوششان بسته، قلبشان بسته اين نتيجه مي‌گيرد كه با اين اوصاف شش‌گانه خب اينها معلوم مي‌شود در آخرت ﴿هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾ اند ديگر منشأ همه اين خطرات كه خسارت آخرت را به دنبال دارد چيست؟ اين است كه فرمود: ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الْآخِرَةِ﴾. انسان هر لحظه بين دنيا و آخرت هست اينكه مي‌گويند هر كاري كه مي‌كنيد «بسم الله» بگوييد اين «بسم الله» يك قرنطينه است نه فقط براي ثواب بردن يعني كاري كه آدم مي‌كند، حرفي كه مي‌زند، چيزي كه مي‌خواهد بنويسد بگويد «بسم الله الرحمن الرحيم» يعني خدايا به نام تو. اين يك قرنطينه است، يك ايست بازرسي است مگر انسان كار حرام را مي‌تواند بگويد خدايا به نام تو، اين يك ﴿رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ﴾ است ﴿وَأَخْرِجْنِي مُخْرَجَ صِدْقٍ﴾[16] است بگوييم «بسم الله» يعني بايد رويمان بشود بگوييم خدايا به نام تو آن وقت كسي مي‌تواند كار حرام را بگويد خدايا به نام تو هميشه ما بين دنيا و آخرت مخيّريم در هر كاري، اگر كسي آخرت را بر دنيا ترجيح داد مي‌شود آيه 97 همين سوره كه ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً﴾ اگر دنيا را بر آخرت ترجيح داد مي‌شود همين آيه 105 و 106 و 107 همين سورهٴ مباركهٴ «نحل». در اينجا منظور از ﴿اسْتَحَبُّوا﴾ يعني «رجّحوا و فضّلوا» به دليل اينكه با «علي» استعمال شده است ﴿اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الْآخِرَةِ﴾ اين يك داء عُزال و معضل صدر و ساقهٴ جهان است شما مي‌بينيد بعضي از حرفها را ذات اقدس الهي مي‌فرمايد ما اين را در صُحف ابراهيم گفتيم، در تورات موسي گفتيم، در انجيل عيسي گفتيم، به انبياي قبلي گفتيم ﴿بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي ٭ إِنَّ هذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَي ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي﴾[17] فرمود تنها مشكل شما نيست انبياي قبلي هم با اُممي روبه‌رو بودند كه مشكلشان همين بود ما اينها را در صُحف ابراهيم گفتيم، در حرفهاي تورات موساي كليم گفتيم به مردم گفتيم ﴿تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ٭ وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَي ٭ إِنَّ هذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَي ٭ صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي﴾ يعني حرف همگاني است اختصاصي به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا قرآن ندارد اين دردِ بشريّت همين است. سرّش اين است كه اين خيال مي‌كند انسان كه مي‌ميرد مي‌پوسد بعد خبري نيست اينكه در جاهليت مسئله معاد و برزخ و سؤال قبر را منكر بودند براي اينكه بي‌مسئوليت باشند نه تنها چون غارت مي‌كردند غارت‌شده‌ها هم منكر بودند، نه تنها چون ظالم بودند مظلومها هم منكر بودند فضاي جاهليت فضاي انكار معاد بود اينها گرفتار آزادي به معناي ولنگاري‌اند كه در بحثهاي سالهاي قبل مخصوصاً پارسال اشاره شد اين ولنگاري يك كلمه مركب است بسيط نيست يعني كسي كه اِنگارهٴ او، انگيزهٴ او وِل بودن است به چنين آدمي مي‌گويند ولنگار اين كلمه كه بسيط نيست، اگر كسي انگارهٴ او، انگيزهٴ او، هدف او جز بي‌بند و باري چيزي نيست به او مي‌گويند ولنگار. مشكل جاهليت همين ولنگاري بود مي‌بينيد در سورهٴ مباركهٴ «قيامت» مي‌فرمايد شما اگر شبههٴ علمي داريد خب بالأخره از شما سؤال بكنند زمان و زمين را چه كسي خلق كرد مي‌گوييد خدا، خب آن خدايي كه انسان كه ﴿هَلْ أَتَي عَلَي الْإِنسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُن شَيْئاً مَذْكُوراً﴾[18] او را به اين صورت درآورد نمي‌تواند دوباره اين پراكنده‌ها را جمع كند اين چه شبهه‌اي است ﴿بَلَي قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾[19] پس شما شبههٴ علمي نداريد بلكه شهوت عملي داريد ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[20] يعني هيچ شبههٴ علمي و حرف علمي براي گفتن نداريد براي اينكه ما هيچ را آورديد به اين صورت درآورديم بعد هم كه شما از بين نمي‌رويد روحتان نزد ماست، بدنتان هم كه در زمين متفرّق است ما اين متفرّق را نمي‌توانيم جمع كنيم اين چه حرفي است مي‌زنيد ﴿أَيَحْسَبُ الْإِنسَانُ أَن يُتْرَكَ سُدي﴾ در ذيل همين سورهٴ مباركه آمده است اين خيال كرد كه ﴿أَ لَّن نَجْمَعَ عِظَامَهُ﴾[21] چرا، ﴿قَادِرِينَ عَلَي أَن نُّسَوِّيَ بَنَانَهُ﴾[22] ما همه اجزا را كه آفريديم دوباره مي‌توانيم جمع بكنيم اين براي ما مشكل نيست پس شما حرف علمي نداريد مي‌خواهيد رها باشيد فرمود شما اگر مشكل علمي داشته باشيد پاسختان همين است، شبههٴ علمي نداريد شهوت عملي داريد ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾[23] مي‌خواهد جلويش باز باشد به اصطلاح خطّ قرمز نباشد، ترمز نباشد، ايست بازرسي نباشد هرجا مي‌خواهد برود، برود اين مشكل است اين مشكل از صدر بود تا الآن. وجود مبارك ابراهيم خليل و انبياي ابراهيمي با همين مشكل روبه‌رو بودند، جوامع قبلي هم با همين مشكل روبه‌رو بود اليوم الي يوم القيامه همين مشكل است.

غرض اين است كه فرمود: ﴿بَلْ يُرِيدُ الْإِنسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ﴾ مي‌خواهد جلويش باز باشد. خب همين را ذات اقدس الهي فرمود بله، جلويت باز است ولي مي‌داني كجا مي‌روي؟ مي‌روي به ﴿عَلَي شَفا جُرُفٍ هَارٍ﴾[24] به آنجا مي‌رسي مستقيماً ﴿فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ﴾[25] مي‌داني كجا داريد مي‌رويد؟ پس ﴿اسْتَحَبُّوا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا عَلَي الْآخِرَةِ﴾ آن‌گاه ﴿فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ﴾ شد، ﴿وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ شد، ﴿لا يهديهم الله﴾ شد، ﴿طَبَعَ اللَّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾ شد، «و علي سمعهم» شد، «و علي أبصارهم» شد، ﴿أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾ شد، ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْخَاسِرُونَ﴾. خب، حالا اين گروه را ذات اقدس الهي هدايت نمي‌كند، هدايت نمي‌كند يعني هدايت پاداشي نه هدايت ابتدايي نظير اينكه درباره ثمود فرمود: ﴿وَأَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَي عَلَي الْهُدَي﴾[26] هيچ كسي نيست كه ذات اقدس الهي بدون هدايت دروني و بيروني خلق كرده باشد ممكن است كسي از نظر بدن مستوي‌الخلقه نباشد، بله كسي نابينا به دنيا بيايد يا أعرج به دنيا بيايد و مانند آن، اما ممكن نيست مستوي‌الخلقه روحي به دنيا نيايد فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾[27] قسم به جان آدمي و كسي كه انسان را مستوي‌الخلقه آفريد، مستوي‌الخلقه بودن انسان چيست با «فاء» تفسيريه بيان كرده ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا﴾ تسويه او به اين است كه ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[28] هيچ يعني هيچ سالبهٴ كليه است هيچ كسي را خدا ناقص‌الخلقه روحي خلق نكرده همهٴ افراد را با استواي دروني كه با الهام است خلق كرده اينها از آن به بعد چون ﴿فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَي عَلَي الْهُدَي﴾[29] لذا ذات اقدس الهي ديگر هدايت پاداشي نمي‌دهد آن گرايش قلبي، آن مناجات، آن شوق، آن گريه، آن زمزمه را در دل افراد ايجاد بكند نه اينها را به حال خودشان رها كرده اين است كه فرمود: ﴿لاَ يَهْدِيهِمْ﴾ بعد سه، چهار قيد ديگر مي‌ماند كه عده‌اي آقايان بايد قبل از اذان بروند تعطيل مي‌كنيم.

«و الحمد لله رب العالمين»


[1] حجرات/سوره49، آیه7.
[2] . الكافي، ج2، ص219.
[3] انعام/سوره6، آیه125.
[4] . الكافي، ج2، ص219.
[5] . عوالي اللئالي، ج1، ص187.
[6] نجم/سوره53، آیه3.
[7] حشر/سوره59، آیه7.
[8] بقره/سوره2، آیه20.
[9] قدر/سوره97، آیه1.
[10] . الكافي، ج2، ص606.
[11] بقره/سوره2، آیه256.
[12] اسراء/سوره17، آیه82.
[13] احزاب/سوره33، آیه32.
[14] مائده/سوره5، آیه52.
[15] بقره/سوره2، آیه171.
[16] اسراء/سوره17، آیه80.
[17] اعلی/سوره87، آیه16 ـ 19.
[18] انسان/سوره76، آیه1.
[19] سوره قيامت، آيه 4.
[20] سوره قيامت، آيه 5.
[21] سوره قيامت، آيه 3.
[22] سوره قيامت، آيه 4.
[23] سوره قيامت، آيه 5.
[24] توبه/سوره9، آیه109.
[25] هود/سوره11، آیه98.
[26] فصلت/سوره41، آیه17.
[27] شمس/سوره91، آیه7.
[28] شمس/سوره91، آیه8.
[29] فصلت/سوره41، آیه17.