86/07/30
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 103 الی 106
﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾(103)﴿إِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ لاَ يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾(104)﴿إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ﴾(105)﴿مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾(106)
در جريان اسناد اينكه قرآن كريم را ـ معاذ الله ـ وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از ديگران فراگرفت و به خداي سبحان اسناد داد مسائل تاريخي زيادي را جعل كردند. بايد آن اسباب نزول و شأن نزولي كه ذكر كردند با خود فضاي آيه كه در آن فضا و در آن سرزمين نازل شد هماهنگ باشد.
يكي از آن شأن نزولها اين بود كه گفتند سلمان فارسي اين حرفها را به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آموخت و حضرت آنها را به زبان عربي مبين بيان كرد. گذشته از اينكه اين معارف غيبي هرگز مقدور افراد عادي نيست سلمان در مدينه به حضرت ملحق شد و اين بخش از آيات در مكه نازل شده است بنابراين اين بخش از تاريخ كه ﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ﴾ منظور سلمان و امثال سلمان است با اين نزول آيه در مكه هماهنگ نيست، اما خب آنها كه در مكه بودند اين نزول با آن شأن نزول ميتواند هماهنگ باشد.
مطلب دوم آن است كه اين كلمهٴ عَجم «عين» و «جيم» و «ميم» اين را گفتند در مواردي به كار ميرود كه اخفا و ابهام و امثال اينها باشد نظير «جيم» و «نون» كه در موارد استتار هست اين در موارد ابهام و اخفا و امثال ذلك به كار ميرود. نماز ظهر و عصر را كه عجماوين ميگويند براي اينكه حمد و سوره در آنها با اخفات قرائت ميشود و كسي كه نتواند درست حرفش را ادا كند ميگويند اين أعجم و أعجمي است و اگر درباره حيوانات هم گفته ميشود اينها عجما هستند براي اينكه گفتار و رفتار اينها مُبرهن نيست چه اينكه از انعام به بهيمه هم ياد ميكنند براي اينكه حرف اينها مبهم است چون حرف اينها مبهم است و روشن نيست از اين انعام به بهيمه ياد ميكنند.
و اما درباره إعجام كتاب كه ميگويند «أعجمت الكتاب» يعني من نقطهگذاري كردم، اعرابگذاري كردم مستحضريد كه گاهي با «الف» باب إفعال براي اِزاله ميآيد «أعجمت» يعني «أزلت عُجمته» اگر اين كتاب معرب نباشد يا منقوص نباشد اين كلمات و اين حروف نقطهدار نباشد و اعراب نداشته باشد خواندش دشوار است اگر كسي نقطه بگذارد و إعراب بگذارد اين كتاب را اِعجام كرده است يعن «أزال عُجمته» چون «الف» باب إفعال در اينگونه از موارد براي اِزاله است، خب اينها بحثهاي لغوي.
عمده آن است كه اينها گفتند قرآن افتراست ذات اقدس الهي درباره اين مسئله كه مهمترين معزل خود مشركان بود در آن روز از چند ناحيه بحث كرد بعد بحث را عليه آنها منقلب كرد فرمود افترا براي شماست، دروغ براي شماست، شما هم كاذبيد هم مُفتري و وجود مبارك پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم منزّه از كذب است، هم مبرّاي از افترا.
فرمود اگر ما خواستيم بگوييم اين قرآن افتراست يا نه هم بايد فعل را بسنجيم، هم فاعل را بسنجيم بعضي از فعلهاست كه افتراپذير است فرشي را، دستگاهي بافت انسان افترا ميبندد ميگويد كه فلان دستگاه اين فرش را بافت يا خانهاي را ساخت بعد افترا ميبندد ميگويد كه فلان مهندس يا فلان معمار اين خانه را ساخت اينها قابل افتراست، اما حالا سلسله جبال البرز يا زاگرس را كسي افترا ببندد بگويد اين ساختهٴ فلان شخص است يا بالاتر از اينها نظامي كيهاني را، راه شيري را افترا ببندد بگويد اين ساخته فلان كس است اينها قابل افترا نيست، اصلاً اين فعل قابل فِريه نيست.
ذات اقدس الهي ميفرمايد كه شما حالا بررسي كنيد آخر شما ميگويد پيغمبر قرآن را افترا بسته اصلاً اين كتاب قابل افترا نيست او نه، ديگري همه، همهٴ بشر جمع بشوند نميتوانند مثل اين بياورند ﴿مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي﴾[1] يعني همان طوري كه گفته ميشود قرآن ﴿لاَّ رَيْبَ فِيهِ﴾[2] شكبردار نيست و حق است و واضح است قرآن هم «لا فرية فيه» اصلاً قابل افترا نيست خب شما حرفي بزنيد كه قابل قبول باشد اگر كسي بگويد فلان خانه را زيد ساخت بله اين قابل فِريه است كه ساختهٴ عمرو را به زيد نسبت بدهد اما حالا شما بگوييد سلسله جبال البرز را زيد ساخت اين اصلاً قابل فريه نيست. در سورهٴ مباركهٴ «يونس» گذشت فرمود: ﴿مَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَي مِن دُونِ اللَّهِ﴾[3] آخر شما عاقل باشيد حالا پيغمبر نه، او كه يك نفر است و درسنخوانده شما همه علماي زمين را جمع بكنيد بخواهيد مثل يك سوره بياورد نميتوانند آخر چه حرفي ميزنيد؟ در سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين بحث گذشت كه ﴿مَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ﴾ آيهٴ 37 سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين بود اين ﴿مَا كَانَ﴾ سلب صلاحيت ميكند ميگويند اصلاً اين قابل اين كار نيست شما ميگوييد قرآن را فِريه بسته شما اگر بگوييد همه علماي زمين جمع شدند اين قرآن را ساختند باز هم دروغ ميگوييد ﴿وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَي مِن دُونِ اللَّهِ﴾ مثل اينكه بگوييد همه كارشناسها جمع شدند راه شيري را ساختند اصلاً قابل ساختن نيست ميگوييد نه، ما حالا قرآن را كه كلّ كتاب است نميگوييم يك سورهٴ كوچكي همه علماي زمين جمع بشوند يك سورهٴ كوچك بياورند.
كتاب، كتابي نيست كه به او بشود گفت اين فِريه است ﴿وَمَا كَانَ هذَا الْقُرْآنُ أَن يُفْتَرَي مِن دُونِ اللَّهِ وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ در پايان سورهٴ مباركهٴ «يوسف» هم مشابه اين مطلب بود آيه 111 سورهٴ مباركهٴ «يوسف» هم همين است ﴿لَقَدْ كَانَ فِي قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِي الْأَلْبَابِ مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي﴾ كسي كه قدم به قدم، وجب به وجب از چند قرن قبل خبر ميدهد نه خودش بود، نه كتاب تاريخي بود، نه سلسله تاريخي هست از جريان قبل از نوح خبر ميدهد اين سلسله كه نقض شد نه كتابي هست، نه كسي بود، اين قابل فِريه نيست ﴿مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي﴾ يعني «لا فِرية فيه» به نحو نفي جنس.
پس تحليل نفي افترا از دو جهت هست گاهي دربارهٴ فعل است، گاهي درباره فاعل. درباره فعل كه مقام اول بحث است ذات اقدس الهي ميفرمايد اين اصلاً قابل فِريه نيست حالا ما نميگوييم شما راه شيري را خلق بكنيد، يك ستاره خلق بكنيد ما نميگوييم يك كتاب مثل قرآن بياوريد، يك سوره مثل اين بياوريد. شما ميگوييد فِريه است ديگر، خب اگر فِريه است او يك نفر است و درسنخوانده است و اين كار را كرده با آن گمانهايي كه شما داريد ﴿إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ﴾ شما همه علماي روي زمين را جمع بكنيد، جن را هم با خودتان هماهنگ كنيد ببينيم يك سوره مثل اين ميتوانيد بياوريد يا نه؟ اصلاً اين آوردني نيست اين براي «فيما يرجع الي المقام الاول» يعني درباره فعل. ﴿مَا كَانَ حَدِيثاً يُفْتَرَي وَلكِن تَصْدِيقَ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ﴾ اين تمام حرف است اصلاً اين قابل جعل نيست.
اما مقام ثاني بحث كه «فيما يرجوا الي الفاعل» است اينجا جدال احسن است، جدال احسن اين است كه شما كه عمري در خدمت اين امينِ الهي بوديد، الآن هم او را به امانت و صدق ميشناسيد اموالتان را نزد اين ميگذاريد، اسرارتان را نزد اين ميگذاريد اين ميگوييد امين است، صدوق است، صادق است و اين به عنوان جدال احسن است در همان سورهٴ مباركهٴ «يونس» ذات اقدس الهي به رسولش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود با اينها از اين منظر احتجاج بكن. آيه شانزده سورهٴ مباركهٴ «يونس» اين بود فرمود: ﴿قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾ اين كتاب، كتاب خداست اگر خدا دستور نداده بود نه من اينها را ميتوانستم تلاوت بكنم و تلاوت ميكردم و نه او به شما درايت ميبخشيد كه اين معارف را بفهميد ﴿مَا تَلَوْتُهُ عَلَيْكُمْ﴾ من ﴿وَلاَ أَدْرَاكُمْ﴾ «أدري» يعني خداي سبحان به شما درايت بدهد ﴿وَلاَ أَدْرَاكُمْ بِهِ﴾ او به شما درايت نميداد نه او مُدري بود، نه من تالي، ولي چون او خواست هم من تاليام، هم او مُدري. ميگوييد من اينها را جعل كردم الآن هم كه به من اطمينان داريد عمري هم كه من به شما امتحان دادم ﴿فَقَدْ لَبِثْتُ فُيكُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ﴾ خب من چهل سال به شما امتحان دادم مورد اعتماد شما هستم شما ميگوييد دروغ بست يعني چه؟ الآن هم كه اسرارتان را به من ميسپاريد، اموالتان را هم كه به من ميسپاريد ميگوييد اين صدوق است و صادق است و صدّيق است و امين خب بعد بگوييد دروغ بست يعني چه؟ اين ميشود جدال احسن گرچه محال نيست كسي نظير بلعم و سامري دربيايد اما در مسئله جدال احسن اين حجت بالغهٴ الهي است ميگويد شما كه من را قبول داريد، آخر قبول داريد پس چرا ميگوييد فِريه بسته است اين ميشود مقام ثاني بحث.
پس «فيما يرجوا الي الفعل» اين محال است كه قرآن قابل فِريه باشد. «فيما يرجوا الي الفاعل» محال نيست نزد آنها، ولي با فرض عصمت محال است شما عصمتِ پيامبر را قبول نداريد، ولي امانت او، صداقت او، صلاحيت او، صداد او، فلاح او، نجاح او همه را باور داريد و اليوم هم با او اين طور عمل ميكنيد، پس ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾[4] .
اين دوتا مطلب اين دو مقام «فيما يرجوا اليه(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» هر دو مقام را ذات اقدس الهي برگرداند عليه آنها. فرمود هم كار شما فِريهپذير است، هم شما آدمهاي دروغگويي هستيد فرمود: ﴿وَأُولئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ﴾.
پس بحث قهراً در چهار مقام خواهد بود دو مقام «فيما يرجوا الي نزاهته(صلّي الله عليه و آله و سلّم)» و دو مقام «فيما يرجوا الي قذارة هؤلاء المشركين(عليهم اللعنة)» يكي اينكه كار آنها فِريهپذير است، يكي اينكه آنها آدمهاي دروغگو هستند. كار آنها اين است كه براي خدا شريك قائل شدند اين شدني است، كار آنها اين است كه در مسائل حقوقي و فقهي خيلي از چيزها را تحريم كردند اين شدني است، كار آنها اين است گفتند ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[5] اين شدني است، كار آنها اين است كه گفتند ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَي اللَّهِ زُلْفَي﴾[6] اين شدني است، كار آنها اين است كه گفتند كه ﴿خَالِصَةٌ لِذُكُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَي أَزْوَاجِنَا﴾[7] براي ذكور ما حرام نيست اين شدني است خداي سبحان در تكتك اين موارد فرمود چرا فِريه ميبنديد چه كسي اين بتها را شفيع قرار داد؟ چه كسي اين بتها را مقرّب قرار داد؟ چه كسي اين ﴿آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللَّهِ تَفْتَرُونَ﴾[8] چه كسي اين امور را تحريم كرده كه شما ميگوييد اينها بر ما حرام است.
در همان سورهٴ مباركهٴ «يونس» بخشي از افتراهاي آنها را بيان فرمود در همان سورهٴ «يونس» آيه 59 فرمود: ﴿قُلْ أَرَأَيْتُم مَا أَنزَلَ اللَّهُ لَكُم مِن رِزْقٍ فَجَعَلْتُمْ مِنْهُ حَرَاماً وَحَلاَلاً قُلْ آللَّهُ أَذِنَ لَكُمْ أَمْ عَلَي اللَّهِ تَفْتَرُونَ﴾ پس بنابراين كار شما فِريهپذير است، خود شما هم كه رسماً مشركيد و مرتب دروغ ميگوييد اين است كه در اين آيهاي كه محل بحث است اين چهار مطلب را بعضيها را تصريحاً بعضيها را تلويحاً بيان كرده فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ﴾ كه همين مشركان باشند اين به صورت فعل مضارع است و مفيد استمرار يعني هرچه ما كرديم اينها ايمان نياوردند معجزاتي را بدئاً خودمان آورديم قبول نكردند، معجزات اقتراحي و پيشنهادي را آنها داشتند ما انجام داديم قبول نكردند اينها ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ است نه «لم يؤمنون» ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ يعني «يستمرّون علي الكفر» اينها ﴿لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ﴾ اينها را ﴿لاَ يَهْدِيهِمُ اللَّهُ﴾ آن هدايت زايد، آن لطف مزيد را خدا درباره اينها روا نميدارد نه اينكه اصل هدايت نباشد چه اينكه در بحث ديروز گذشت فرمود ما اينها را هدايت كرديم اينها عمداً تاريكي را بر نور ترجيح دادند نظير آنچه درباره ثمود فرمود: ﴿أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَي عَلَي الْهُدَي﴾[9] اين طور نبود كه ما قوم ثمود را دفعتاً به باد داده باشيم كه ﴿سَخَّرَهَا عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيَالٍ وَثَمَانِيَةَ أَيَّامٍ﴾[10] كه ما اينها را هدايت كرديم اينها عالماً عامداً كوري را بر بينايي ترجيح دادند ﴿أَمَّا ثَمُودُ فَهَدَيْنَاهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمَي عَلَي الْهُدَي﴾ اينها هم هيمن طور است اين طور نيست كه خدا اينها را هدايت نكرده باشد به هدايت تشريعي. آن هدايت پاداشي كه هدايت دوم است، آن گرايش قلبي، آن علاقه باطني، آن سير و سلوك دروني اين را نصيب همه نميكند فرمود: ﴿لاَ يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ آنگاه آن دو مقام منفي را درباره اينها ذكر ميكند ﴿إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ﴾ درباره تقريب بتها كه ﴿هؤلاء يقربونا الي الله﴾ ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾ اين فِريهپذير است اينها هم كه دروغگو هستند و ميتواند مُفتري باشند.
پس در طرف وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم فعل محال، هم فاعل مستحيل يا غير معقول در طرف مشركان هم فعل ممكن، هم فاعلش ممكن ﴿إِنَّمَا﴾ كه به صورت حصر ذكر ميكند ﴿إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ اينجا اسم ظاهر آورده كه تعليق حُكم بر وصف باشد مشعر به عليت باشد نفرمود «إنما يفترون» كه اگر به ضمير اكتفا ميكرد مطلب حل بود، اما ميخواهد بفرمايد سرّ افتراي اينها، كفر اينهاست، تكذيب اينهاست ﴿إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ﴾ چه كسي؟ ﴿الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ﴾ اين اسم ظاهر آوردن براي اين نكته است بعد فرمود: ﴿أُولئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ﴾ دروغ را اينها دارند ميگويند.
محور كذب در اين آيات همان كذب در اصول دين است، درباره خدا و توحيد و تشريع و امثال ذلك است نه كذب به اينكه اگر كسي به جاي اينكه بگويد زيد آمده عمداً بگويد عمرو آمده اين دروغهاي عادي اين محور بحث نيست البته كذب جزء گناهان بزرگ است اما اينكه كفار كاذباً ﴿أُولئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ﴾ اين در همان مدار كذبهاي اصولي است كه اينها توحيد را انكار كنند، شرك را اثبات كنند، نبوت را انكار كنند، حرف متنبّي را بپذيرند، وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تكذيب كنند، آن مسيلمه كذّاب را تصديق كنند اينها را ميگويند كذب محور بحث اين آيات. ﴿وَأُولئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ﴾ آن كذب كامل در اين روش اينهاست.
پرسش: آقا ببخشيد مردم آنجا اعتقاد دارند كه پيغمبرحق است ميدانند كه حق است امّا.
پاسخ: خب، اگر كسي بداند حق است و نكند ميشود موحّدِ فاسق ديگر اما آنها واقعاً عقيده نداشتند به اينكه پيغمبر حق است.
خب، پس اين تصريح براي آن است و اينها در حقيقت هم در مسائل اعتقادي مُفترياند، هم در مسائل عملي براي اينكه آن فِريههاي فقهي كه بستند از همين قبيل بود.
بعد ميفرمايد: ﴿مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ﴾ حالا مسئله ارتداد را مطرح ميكند ﴿مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾ اين تقريباً به منزله جمله معترضه است كه جريان عمّار و تقيّه عمّار و امثال ذلك اينجا مطرح است. فرمود كسي كه به الله كافر شد اول مؤمن بود بعد كافر شد اين را در پرانتز به عنوان جمله معترضه براي اهميت ذكر كرد كه اگر كسي در حال تقيّه باشد و قلبش مطمئن به ايمان باشد ولي لساناً مجبور بشود كه كفر بگويد اين مستثناست ﴿مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ﴾ آن جمله معترضه را نخوانيم ﴿مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ﴾ اين ﴿مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً﴾ تقريباً تكرار همان جمله قبل است و سرّ تكرارش هم اين است كه اين جملهٴ ﴿إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾ در وسط فاصله شد، اگر اين جملهٴ معترضه نبود اينچنين گفته ميشد «من كفر بالله من بعد إكراهه فعليهم غضب من الله و لهم عذاب عظيم» اما چون آن جملهٴ معترضه در وسط قرار گرفت براي تحكيم اين پيوند ﴿مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً﴾ را اضافه فرمود.
خب، ﴿مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ﴾ كه ناظر به مسئله ارتداد است، اگر كسي مؤمن بود بعد مرتد شد اين معلوم ميشود با دين خدا دارد بازي ميكند يك وقت است كه واقعاً شاكّ متفحّص است پژوهشگري است محقّق شبهه براي او پيدا شده اين را گفتند آزاد است اما نه عالماً عامداً ميخواهد با دين بازي كند ﴿آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا﴾[11] اين مسئله ارتداد است و حُكم فقهي خاصّ خودش را دارد وگرنه آن شاكي متفحّص، آن محقق، آن پژوهشگر كه گرفتار يك شبهه شد «تدري الحدود بالشبهات» «ادرءوا الحدود بالشبهات»[12] .
فرمود: ﴿مَن كَفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَانِهِ﴾ دو گروه مستثناياند يك عده آنها كه تقيّهاند خب اين كسي كه تقيّه ميكند كه قلبش مطمئن به ايمان است چون فضاي قلب كه اجبارپذير نيست هيچكس نميتواند در درون دل راه پيدا كند چيزي را اجبار كند، چيزي را القا كند، چيزي را جذب كند اين فقط كار مقلّبالقلوب است فقط ذات اقدس الهي است كه ميتواند چيزي را در دل القا كند، چيزي را از دل بردارد و مانند آن.
پس حوزهٴ اجبار و اكراه حوزهٴ زبان است و قلم است و فعل نه حوزهٴ قلب. اين ﴿إِلَّا مَنْ أُكْرِهَ﴾ يعني «اُكره» در حوزهٴ زبان، در حوزهٴ فعل، در حوزهٴ كتابت و مانند آن ﴿وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾ چون قلب اكراهپذير نيست، اجبارپذير نيست، الجاپذير نيست چون مستحضريد كه بين اجبار و اكراه و الجا اينها فرق است در آن اعمال ماه مبارك رمضان هم مستحضريد وقتي كسي را مجبور بكنند كه روزهاش را افطار بكند تهديد ميكنند اين شخص مجبور ميشود كه روز ماه مبارك رمضان آب بنوشد اين آب را عالماً عامداً ميخورد روزهاش باطل ميشود، قضا دارد، اما خب كفّاره ندارد و روزهاش باطل شده چون آب خورده عالماً عامداً نه مختاراً. يك وقت است كه نه، دهنش را باز ميكنند آب در حلقش ميريزند اين روزهاش صحيح است نه قضا دارد نه كفّاره براي اينكه آب نخورده. خوردن و نوشيدن و مانند آن مبطل صوم است نه خوراندن، خوراندن روزه را باطل نميكند، اما خوردن و نوشيدن روزه را باطل ميكند. آنجا كه الجا باشد كه اصلاً فعل آدم نيست آن شخص مورد فعل است نه مصدر فعل چون مورد فعل است، مصدر فعل نيست فعل به او اسناد ندارد روزهاش باطل نشد.
در جريان كفر يك وقت است كه دست كسي را ميگيرند ميگويند تو اين مطلب را امضا بكن، مطلب كفر را اين مشمول اين آيه نيست براي اينكه اين كاري را انجام نداده اصلاً اين مورد فعل است نه مصدر فعل، يك وقت است كه نه اين را وادارش ميكنند كه ـ معاذ الله ـ حرف كفر بزند، مطلب كفر را بنويسد اين حوزه، حوزهٴ اكراهپذير هست. پس ما يك الجا داريم كه اصلاً فعل نيست به شخص اسناد داده نشده «لا عمداً و لا سهواً و لا شِبه عمد» اصلاً فعل، اگر كسي مورد فعل بود نه مصدر فعل، فعل به اين فاعل اسناد ندارد نه عمدي، نه سهوي، نه خطئي لذا دِيه هم ندارد اگر دست كسي را گرفتند و با اين دست زدند سرِ ديگري و او از بين رفت اين شخصي كه دستش به فشار ديگري باعث قتل شد اين شخص قاتل نيست «لا عمداً و لا شبه عمد و لا خطأً» چون اين مورد فعل است نه مصدر فعل. يك وقت است كه نه، در حالت رانندگي و مانند آن سهواً قتلي اتفاق ميافتد يا برخوردي اين فعل به اين فاعل اسناد دارد منتها پيوند و كيفيت اسناد فعل به اين فاعل عمد نيست، شِبه عمد نيست ميشود خطا.
در جريان اكراه با الجا كاملاً فرق است فعل به اين فاعل اسناد دارد منتها اكراهاً، ولي قلب منزّه از آن است كه در حوزهٴ اكراه قرار بگيرد قلب اكراهپذير نيست اصلاً ﴿وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْإِيمَانِ﴾ اين جمله معترضه «من كفر بالله من بعد ايمانه فعليهم غضب من الله» اين ﴿وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً﴾ براي اين ذكر شده است كه چون آن جمله معترضه كه آمده پيوند شرط و جزا يا مبتدا و خبر و جملهٴ اول و جملهٴ آخر را قطع كرده است.
﴿وَلكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾ اينها كه فِريه بستند هم رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را مُفتري دانستند، هم كتاب الهي را مُفترا تلقّي كردند اينها گرفتار غضب الهي و عذاب اليماند.
در جريان شرح صدر گاهي دل انسان در مسائل ديني و علمي مشروح است و باز است كه شرح صدر معمولاً در همين بُعد اثباتي است ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي﴾[13] از اين قبل است ﴿أَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ﴾[14] از اين قبيل است، ﴿فَمَن يُرِدِ اللّهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ﴾[15] از قبيل است ﴿أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلاَمِ فَهُوَ عَلَي نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾[16] از اين قبيل است. اينهايي كه در مسائل ديني گرفتار كفرند اينها از نظر ديني قلبشان بسته است، ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلَي قُلُوبِهِمْ﴾[17] هست، بسته است ﴿أَمْ عَلَي قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا﴾[18] درِ قلبشان قفل شده است اما در ميدان كفر قلبشان باز است ﴿شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً﴾ ﴿شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً﴾ همين است اينها كساني هستند كه در جعل، در كذب، در فِريه، در إسناد با دست و دل باز شروع به كار منفي ميكنند اينها شرح صدرشان در مسائل منفي است فرمود: ﴿مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً﴾ وگرنه آنهايي كه همين گروه نسبت به معارف دين ﴿كَأَنَّمَا يَصَّعَدُ فِي السَّماءِ﴾[19] است نفسشان بند ميآيد قلبشان بسته است، درِ قلبشان قفل است نسبت به معارف، اما نسبت به رذايل اخلاقي و اعتقادات باطل گرفتار اين شرح صدرند ﴿مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ﴾.
پرسش: استاد اگر برگشتن از دينش به خاطر بازي دادن اسلام و اين حرفها نيست واقعاً تحقيق كرده و نرسيده
پاسخ: نه، محال است، محال كسي تحقيق بكند و نرسد ﴿فِيهِ آيَاتٌ بَيِّنَاتٌ﴾[20] چطور ميشود آدم تحقيق بكند، صدر و ساقهٴ عالم نور است همه جهان دارد خدا را نشان ميدهد چطور ميشود آدم. يك وقت است كه نه، مشكل رواني دارد خب او ديگر «رفع القلم حتي يفيق» اما اگر مشكل رواني نداشته باشد صدر و ساقه عالم همه دارند حرف ميزنند.
پرسش: درباره خدا نه، درباره رسالت؟
پاسخ: رسالت هم همين طور است بالأخره اگر، خداي سبحان حكيم است و رب است و راهنماست بشر را فقط او بايد هدايت كند ديگر، اگر او بايد هدايت كند بايد نوري بفرستد ديگر همان طوري كه خودش فرمود: ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[21] است كتابش هم به عنوان نور معرّفي كرده فرمود ما چيزي را كه مخالف با فطرت شما باشد نفرستاديم يك چيز دلپذير فرستاديم فرمود: ﴿وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ﴾[22] حرف دل شما را ميزند الان شما ميبينيد در اين ميدان بازي در اين مهدكودك اين مهدكودك شما فرض بگيريد صدتا بچه دارند بازي ميكنند در اين مهدكودك سر و صداهاي زيادي هم هست هر كدام از اين پدران كه ميآيند اگر يكي از اين بچههايي كه فرزند آنها نيستند آنها را صدا بزنند اين گوش نميدهد اين مشغول بازي است اما مادر يكي از اين بچهها كه بيايد او را صدا بزند فوراً اين برميگردد نگاه ميكند براي اينكه اين ميداند اين صدا آشناست. انبيا صدايشان براي گوش جانِ ما آشناست حرفي ميزنند كه ما كمي كه گوش بدهيم ميبينيم بله، اين صدا را يك وقت شنيديم صداي حق است صداي تحميلي نيست خداي سبحان يك قلب خالي كه به ما نداد، يك گوش خالي به ما نداد، حرف انبيا را وقتي گوش ميدهيم ميبينيم راست ميگويند كه اين ﴿نُكِسُوا عَلَي رُؤُوسِهِمْ﴾[23] همين است. محال است كسي مشكلي نداشته باشد «بينه و بين الله» بخواهد خوب گوش بدهد حرف پيامبر را نپذيرد اين عدل دعوت ميكند، هدايت دعوت ميكند، به صِدق دعوت ميكند، خب چرا بچه وقتي كه حرف ميزند اگر اوّلين بار بخواهد دروغ بگويد زبانش لُكنت ميگيرد رنگش عوض ميشود براي اينكه دروغ اصلاً با ساختار او سازگار نيست اين دروغ تحميلي است چرا اگر بچه كمي غذاي مانده را به او بدهند اين بالا ميآورد براي اينكه اين دستگاه گوارش او با غذاي مسموم هماهنگ نيست اين را بالا ميآورد، فطرت او هم با حرف مسموم هماهنگ نيست مكرّر صورتش ميگيرد، مكرّر زبانش لكنت ميگيرد، حالا اگر بدن او را كمكم خداي ناكرده به موادّ مخدّر اعتياد دادند اين بدن با سم عادت ميكند، همين بدني كه غذاي يك روز مانده را بالا ميآورد حالا سم را كاملاً بلع ميكند دروغ هم همين طور است، كذب هم همين طور است، معصيت هم همين طور است هيچ ممكن نيست كه خداي سبحان حرفي را بياورد كه با دلها آشنا نباشد فرمود اين حرفهايمان دلپذير است.
الآن چون قبل از دوازده اذان ميگويند بعضي از آقايان هم امام جماعتاند زودتر تمام بكنيم انشاءالله.
«و الحمد لله رب العالمين»