86/07/29
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 101 الی 105
﴿وَإِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكَانَ آيَةٍ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُوا إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ﴾(101)﴿قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِالْحَقِّ لِيُثَبِّتَ الَّذِينَ آمَنُوا وَهُديً وَبُشْرَي لِلْمُسْلِمِينَ﴾(102)﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾(103)﴿إِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ لاَ يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾(104)﴿إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ﴾(105)
جريان تبديل يك اشكال مقطعي را به همراه دارد چه اينكه در جريان تبديل قبله يك شبههٴ مقطعي را ارائه كردند. در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 142 اين بود ﴿سَيَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ الَّتِي كَانُوا عَلَيْهَا﴾ وقتي قبله نسخ شد مشركان كه اين شبهه را از يهوديها آموختند گفتند اگر قبلهٴ اول حق بود قبله دوم چيست، اگر قبله دوم حق است قبله اول چه بود؟ در آن مقطع ذات اقدس الهي فرمود اين سؤال سفيهانه است زيرا در هر مقطع تاريخي يك مصلحت جديدي ظهور ميكند مصلحت قبلي آن بود، مصلحت بعدي اين است و روح نسخ به تخصيص ازماني برميگردد آنجا يك اشكال بود و يك جواب، اما در مقام ما دوتا شبهه است و دوتا تحليل.
شبهه اول راجع به اصل تبديل است كه ﴿إِذَا بَدَّلْنَا آيَةً مَّكَانَ آيَةٍ﴾ خواه به صورت نسخ يا غيرنسخ اشكالي ميكند. شبهه دومِ سؤال دوم مشترك است بين اوّلي و دوّمي نميگويند اين تبديل باطل است، ميگويند اصل وحي و رسالت ـ معاذ الله ـ زير سؤال است و پيامبر مفتري و كذّاب است چه حرفهاي او يكسان باشد چه تبديل و نسخ، چه نسخي در سخنان حضرت باشد چه نسخي نباشد او مفتري است ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ﴾ به صورت جمله اسميه كه دالّ بر ثبات است با حصر، پس بنابراين «فالبحث في مقامين».
آن مقطع اول را غالب مفسّران پاسخ دادند و خيال ميكردند كه اين ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ﴾ راجع به همان مسئله تبديل است و در جريان ﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ﴾ گرچه وارد مقطع دوم و مقام ثاني بحث شدند، اما به همان آيه اول جواب را بسنده دانستند. سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) ميفرمايد خير، جواب با آن آيه اول حل نميشود با مجموع آيات حل ميشود.
بيان ذلك اين است كه آنها گفتند مُفتري هستي قرآن تحليل ميكند كه معناي افترا اين است كه چيزي را كه براي خدا نيست اين شخص به خدا اسناد بدهد. در تحليل افترا شما بايد ببينيد كه آن علل و عوامل اوّليه افترا را بررسي كنيد يك، و اين افترازننده را هم بررسي كنيد دو ميبينيد نه آن مطلب اول با افترا هماهنگ است، نه اين مطلب دوم اين نتيجه.
خداي سبحان به وسيله پيامبر يك عربي مبيني آورد كه همه جهان را تحدّي كرده است و به فصاحت اينها اقرار كرده است. آنچه را كه شما به عنوان فِريه اسناد ميدهيد او با قرآن هماهنگ نيست براي اينكه شما حرف يك عجمي يا اعجمي يك گفتار يك اعجمي را خيال كرديد كه قرآن است آنچه را كه شما تهمت ميزنيد لسان او اعجمي است و آنچه را كه پيامبر آورده است لسان عربي مبين است نه آن رومي قدرت چنين گفتاري دارد، نه سلمان فارسي قدرت چنين تحليلي را دارد، نه آن آهنگر رومي كه در مكّه آهنگري ميكرد قدرت دارد چنين سخن بگويد فصحاي شما كه سبعهٴ معلّقه سرودند خجالت كشيدند پايين آوردند حالا اين آهنگري كه از روم آمد آنجا آهنگري ميكند اين قدر قدرت دارد حرف بزند. چيزي را كه شما به پيامبر نسبت داديد از آن جهت هماهنگ نيست كه بحث ديروزش به صورت شكل ثاني گذشت كه ﴿لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ﴾ اين يك مقدمه ﴿وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾ اين دو مقدمه، بر اساس شكل ثاني نتيجهاش اين است كه آنكه شما ميگوييد عربي مبين نيست، اينكه پيامبر آورده عربي مبين هست، پس اين حرف آنها نميتواند باشد.
اما شبهه از اين وسيعتر است كه آنها به صورت جمله اسميه با حصر ميگويند اصلاً شما مُفتري هستيد ما نميگوييم تلقين كرد اين الفاظ را آن آهنگر رومي گفت يا سلمان فارسي گفت يا صهيب رومي گفت ما نميگوييم تلقين است تا شما جواب بدهيد كه آن تلقين كنندهها اعجمياند و اين لسان عربيِ مبين است ما ميگوييم تعليم است، نه تلقين يعني مطالب را آنها ياد پيامبر دادند پيامبر هم يك عرب فصيح است اينها را به اين صورت درآورده ﴿إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ﴾ نه «يُلقّنه بشر».
قرآن تحليل كرده فرمود بسيار خب، اگر منظورتان اين است كه اين الفاظ را بيگانهها به دهن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) انداختند بر اساس آن شكل ثاني اين تهمت باطل است و اگر بر اين پنداريد كه آن معارف و معاني را به پيامبر القا كردند و پيامبر اينها را به اين لفظ درآورده چون خودش عرب است توان اين را دارد كه عربي مبين بگويد اين را ما در جاهاي ديگر پاسخ داديم كه اگر همه جن و انس جمع بشوند بخواهند مثل اين كتاب بياورند مقدورشان نيست ولي با صرفنظر از آن ادله، اخبار غيبي در آن هست، معارف ازل در آن هست، معارف ابد در آن هست اين به فكر شرق، به فكر غرب، به فكر روم، به فكر ايران اصلاً اينها در فكر اينها پيدا نميشود تا اينها بگويند و پيامبر به اين صورت دربيايد اين حرفهايي است كه در آيات ديگر پاسخ دادند.
اما آنچه كه به اين بخش اخير برميگردد ميفرمايد كسي فِريه ميبندد كه موحّد نباشد، قلبش مؤمن نباشد شما كه او را به صداقت چهل سالهاش شناختيد او اهل دروغ نيست، او امين است، او مؤمن است، او موحّد است خداي سبحان هرگز اسرار خود را به دست يك آدم كاذب، به دست خائن، به دست ملحد، به دست غيرمؤمن نخواهد داد كسي فِريه ميبندد كه مؤمن به خدا نباشد كه پيامبر مؤمن به خداست، اگر ميگوييد نه، معذلك ـ معاذ الله ـ فريه بسته است، خب اين شما و اين ﴿لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنسُ وَالْجِنُّ﴾[1] .
پس اگر از نظر مبدأ قابلي خود شخص پيامبر بخواهيد ارزيابي كنيد اين اهل فِريه نيست خود پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم به همين كار استدلال كرده فرمود: «لقد لبثت فيكم عمراً من قبله» من چهل سال به شما امتحان دادم از من بدي نديديد كذب، فريه، دروغ من به امانت نزد شما مشهور بودم اين استدلالي است كه عنوان جدال احسن آنها پذيرفتند يك مقدمهٴ معقولِ مقبول است فرمود: «لقد لبثت فيكم عمراً من قبله أفلا تعقلون» خب من كه نميآيم دروغ ببندم كه.
پس كسي دروغ ميبندد كه كاذب و خائن باشد و مؤمنِ طيّبِ طاهر اهل كذب و خيانت نيست. مجموع اين دو بخش آيات پاسخ آن شبهه است حالا برگرديم به اين اصل مسئله. ملاحظه بفرماييد در جريان ﴿إِذَا بَدَّلْنَا﴾ يك شبهه مقطعي بود، يك پاسخ مقطعي اما آنها كه گفتند ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ﴾ به طور كلّي اين حرف را دارند فرمود: ﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ﴾ حرف مستمر اينها به صورت فعل مضارع ذكر كرده يعني همهشان دائماً همين حرف را ميزنند نه «قالوا» ﴿وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ﴾ اين تعليمات بشري است و او جمع كرده به اين صورت درآورده آنگاه ذات اقدس الهي تحليل ميكند ميفرمايد اگر منظورتان اين است كه اين الفاظ را ديگران گفتند و پيامبر همين الفاظ را تلقين شده قرائت ميكند اين برابر آن شكل ثاني باطل است ﴿لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ﴾ اين يك مقدمه ﴿وَهذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ﴾ اين دو مقدمه يعني آن عربي مبين نيست، اين عربي مبين است بر اساس شكل ثاني پس اين تلقين نيست، اگر بگوييد نه تلقين نيست تعليم است اين معارف را و اين مطالب را آنها به پيامبر گفتند و پيامبر ـ معاذ الله ـ گفتههاي آنها را به لسان عربي مبين درآورده.
ميفرمايد اين هم براي آدم غيرمؤمن است، براي غيرصادق است كه او امين است، صادق است، مؤمن است و موحّد ﴿إِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ لاَ يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ كه بارها اين بحث گذشت خدا يك هدايت ابتدايي دارد آن عمومي است همگاني و هميشگي است اين ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[2] است نه هيچكسي را از هدايت تشريعي و عمومي محروم كرده و نه ميكند اين كلّي و دوام همگاني و هميشگي بودن براي قرآن كريم است كه ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُديً لِلنَّاسِ﴾ اين ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ ﴿هُديً لِلْعَالَمِينَ﴾[3] ﴿لِلْعالمين نَذِيرا﴾[4] در قرآن فراوان است.
اما اگر قلب كسي را بخواهد گرايش بدهد، محبّتي، رأفتي، گرايشي، مِهري، وِدادي در دل ايجاد كند چون او مقلبالقلوب است اين نعمت را به همه نميدهد اين نعمت را به كسي ميدهد كه با داشتن فطرت و عقل از درون، با داشتن وحي و عترت طاهرين از بيرون كمكي بگيرد چند قدم راه برود اين وحي را احترام بكند، ايمان بياورد، متخلّق بشود، عمل بكند، منتشر بكند، اگر اين كارها را كرد فرمود اگر اين كارها را كردي ﴿مَن يُؤْمِن بِاللَّهِ﴾ از آن به بعد ﴿يَهْدِ قَلْبَهُ﴾[5] ما دلش را گرم ميكنيم، هدايت ميكنيم، گرايش ايجاد ميكنيم ﴿إِن تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا﴾[6] اين ﴿يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ﴾[7] است ﴿يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ﴾ غير از ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾ است ﴿مَنْ أَنَابَ﴾ اين انابه در بحث سورهٴ مباركهٴ «رعد» گذشت كه اين انابه يا از «نابَ، ينيب» است، يا از «ناب، ينوب» يا نوبتگيري انسان هر شب نوبت بگيرد درِ خانه خدا را بزند مكرّر در مكرّر نوبت بگيرد، ناله بكند چنين آدمي را ميگويند «مُنيب» يا نه، «ناب، ينيب» «انقطع و ينقطع» اگر منقطع از غير الله بشود به الله بپيوندد ميشود مُنيب بالأخره يا نوبتگيري هر شب سحرها در زدن يا انقطاع از غيرخدا به سوي خدا، اگر كسي مُنيب شد ﴿يَهْدِي إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ﴾[8] از آن به بعد ديگر ميبينيد انسان مكرّر مايل است نماز شب بخواند، مكرّر مايل است روزهٴ مستحبّي بگيرد، مكرّر مايل است قرآن بخواند، مكرّر مايل است مواظب زبانش باشد، مكرّر مايل است مواظب گوشش باشد اين گرايش يك پاداش الهي است اين را خدا فرمود ما به همه نميدهيم ﴿إِنَّ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ لاَ يَهْدِيهِمُ اللَّهُ﴾ با اينكه ﴿هُديً لِلنَّاسِ﴾[9] است با اينكه همه كفار را دعوت كرده است، همه كفار را امر كرده است بر كفار آيات را تلاوت كرده است آن هدايت تشريعي، هدايت عام براي همه است اما اينكه دل كسي را به سَمتي گرم بكند اين رايگان نيست ﴿لاَ يَهْدِيهِمُ اللَّهُ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾.
خب، حالا برهان مسئله ﴿إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ﴾ كَذِب همان كِذْب است «من كَذِب فعليه كَذِبه» «من كان صادقاً» كه صدق براي او است كَذِب خود كِذْب است شما گفتيد ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ﴾ ما ميگوييم خير ﴿إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ﴾ اينكه عمري را به طهارت گذرانده و اولْ مؤمن به خداست، اولْ موحّد است، اولْ مصدّق است، اولْ مطيع است اينكه نميتواند فِريه ببندد كه، پس نه اين تهمت به او ميچسبد چون عمري به شما امتحان داده و نه اين تهمت به آن رومي و ايراني و آن آهنگر رومي و اينها ميچسبد ﴿إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ﴾ خداي سبحان هرگز معارف خود را به دست كاذبان نخواهد داد و كسي فِريه ميبندد مُتنبّي است كه مؤمن نباشد آنكه واقعاً نبي است كه فِريه نميبندد، پس اينكه گفتيد ﴿إِنَّمَا أَنتَ مُفْتَرٍ﴾ خير ﴿إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾ وجود مبارك حضرت كه «اول من آمن» است كه ﴿إِنَّمَا يَفْتَرِي الْكَذِبَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَأُولئِكَ هُمُ الْكَاذِبُونَ﴾. بيان سيدناالاستاد اين است كه مجموع اينها براي پاسخ آن شبههٴ افتراست.
فتحصّل اگر منظور شما تلقين است آن آيه 103 پاسخ اوست، اگر منظور تعليم است آيه 104 و 105 پاسخ آنهاست نه تلقينپذير است، نه تعليمپذير بلكه ﴿عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَي﴾[10] است ﴿وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُن تَعْلَمُ﴾[11] است ﴿عَلَّمَهُ البَيان﴾[12] است و مانند آن. خب، اين گوشهاي از بحثهاي مربوط به ديروز.
جريان تحدّي و امثال ذلك كه بحثهاي خاصّ خودش را دارد كه مقداري از آنها در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت، بخشي هم در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» خواهد آمد سورهٴ ﴿سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي﴾ اما آن تتمّه سؤالاتي كه مربوط به بحث ديروز است.
در جريان امثال كه براي خدا ما مَثَل ذكر نكنيم ذات اقدس الهي اين معنا را ما بايد مستحضر باشيم كه مقام ذات يعني هويّت مطلقه واقعاً در دسترس احدي نيست نه مشهود هيچ پيامبر است به تعبير سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) و نه معقول هيچ حكيم است براي اينكه حقيقتي است بسيط و نامتناهي، گرچه در همه گفتهها و در همه نوشتهها اين طور گفتيم و بعد هم ميگوييم، اين طور نوشتيم و بعد هم مينويسيم كه هر كسي خدا را به اندازه خود ميشناسد ما غير از اين راهي نداريم و آن شعر معروف را هم در گفتهها، در نوشتهها همه ما داريم خود شما هم مكرّر داريد كه
آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد
ما غير از اين چارهاي نداريم اين طور حرف بزنيم و اين طور چيز بنويسيم، اما در مجلس خواص وقتي محفل، محفل علمي شد آيا واقعاً جريان ذات اقدس الهي مثل يك اقيانوس نامتناهي است؟ اقيانوس نامتناهي سطحش غير از عمقش است ساحل كه ندارد سطحش سطح هم ندارد اگر نامتناهي است سطح ندارد حالا بر فرض سطح داشته باشد، ساحل داشته باشد اقيانوس ظاهرش غير از باطن است، شرقش غير از غرب است، شمالش غير از جنوب است، سطحش غير از عمق است ما اگر به عمقش دسترسي نداريم يك ظرف آب از سطحش ميتوانيم بگيريم چون مركب است جزء دارد، اما اگر حقيقتي بسيط محض بود نه ماده و صورت داشت، نه جد و فصل داشت، نه اجزاي كمّي داشت، نه تركّب از موضوع و عرض بود، نه تركّب از ماده و صورت بود نه تركّب از حيث به حيث بود بسيط محض بود چنين موجودي يا همه يا هيچ هرگز نميشود گفت يك گوشه خدا را ما ميشناسيم چون همهاش مستحيل است پس هيچ، آنها كه موضوع بحثشان اين است، راهشان اين است عمري را صرف كردند گفتند آنجا محال است و محال است و محال احدي به مقام ذات دسترسي ندارد ماييم و فيض حق و فعل حق و اسماي حق و صفات حق و ماييم و جوشنكبير اما آن هويت مطلقه احدي به او دسترسي ندارد چون نميشود گفت من يك گوشه ذات را فهميدم ذات يك گوشه ندارد، خب مثل اينكه ما هم همهمان باور كرديم «آفتاب آمد دليل آفتاب» اين مثال، مثال خوبي است.
مطلب بعدي آن است كه خداي سبحان مِثل ندارد نه مثال ندارد، نه مَثل ندارد مَثل براي تقريب ذهن است خودش در سورهٴ مباركهٴ «نور» فرمود: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ﴾[13] كذا و كذا مَثل فراوان است مَثل يعني آيت. مشركان كه ميخواستند صنمي يا وثني فكر كنند خداي سبحان فرمود: ﴿فَلاَ تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ﴾[14] شما خيال ميكنيد خدا هم مثل اوثان و اصنام شماست ـ معاذ الله ـ اين طور مَثل نزنيد اما خودش ميفرمايد: ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ﴾[15] تا پايان. در مسائل توحيد مَثل ميزند ﴿ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً رَجُلاً فِيهِ شُرَكَاءُ مَتَشَاكِسُونَ﴾[16] همين برهان تمانع را به صورت مَثل ذكر ميكند و مانند آن.
در روايات ما ائمه(عليهم السلام) مثلهاي فراواني ذكر كردند در بيانات نوراني امام رضا(سلام الله عليه) مَثلي براي معرفت حق ذكر شده است همه اينها برميگردد به مقام فيض خدا، فعل خدا، افاضهٴ خدا، مسئلهٴ نوري كه از ذات اقدس الهي ساطع ميشود كه ميشود فيض الهي ما كه ميگوييم يا ديگران كه ميگويند «آفتاب آمد دليل آفتاب» ما خيال ميكنيم آفتاب را ميبينيم و هيچ ترديدي هم نداريم كه آفتاب را ميبينيم، ولي يك كارشناس ميگويد آن وقتي كه آفتاب مُنكَسف شد و آفتاب را ظِل گرفت و سايه قمر نگذاشت و جرم قمر نگذاشت نور آفتاب به زمين برسد كه در حقيقت زمين را ظل ميگيرد نه آفتاب را تازه آن وقت است كه اين جرم بين ما و قمر فاصله است گفتند اگر بدون سلاح، چشم غيرمسلح بخواهد گوشهاي از آفتاب را ببيند كور ميشود آفتاب را كه نميشود ديد ماييم و اين نور و خيال ميكنيم آفتاب را ديديم آنچه را كه ما ميبينيم نور شمس است نه جرم شمس. همين «آفتاب آمد دليل آفتاب» براي ما براي فهميدن ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ كافي است وگرنه آن مقام در دسترس احدي نيست.
سيدناالاستاد امام(رضوان الله عليه) در آن تعليقهشان بر فصوص و مصباح تصريح كردند كه پارسال هم اين تعليقه را يك گوشه آورديم اينجا همينجا خوانديم كه فرمود آن مقام نه معبود كسي است، نه مشهود كسي است، نه مقصود احدي از انبيا و اولياست احدي به آن مقام دسترسي ندارد ماييم و فيض حق و اسماي حق و ربوبيت حق و اولوهيت او و عليم بودن او و قدير بودن او كه تعيّنات اوست.
وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) در جريان عمران صابي و سليمان مروزي در آن باب الذكر مجلس رضا كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در پايان كتاب شريف توحيدشان ذكر كردند آن عمران سؤال ميكند در كتاب شريف توحيد مرحوم صدوق صفحه 434 و 435 از وجود مبارك امام رضا(سلام الله عليه) سؤال ميكند «ألا تخبرني يا سيّدي أهو في الخلق أم الخلق فيه» آيا خدا در خلق است يا خلق در خدا؟ «قال الرضا(عليه السلام) جلّ يا عمران عن ذلك» خدا اجلّ از آن است كه در خلق باشد يا خلق در او باشد «ليس هو في الخلق و لا الخلق فيه تعالي عن ذلك» آن وقت عمران ميگويد پس اگر خدا در خلق نيست، خلق هم در خدا نيست ما چطور خدا را بشناسيم؟ فرمود: «و سأعلّمك ما تعرفه به و لا حول و لا قوة الا بالله» كه همه اينها به عنايت الهي است. من مثالي ذكر ميكنم كه تو با اين مثال به آن ممثّل پي ببري «أخبرني عن المرآة» عمران تو از صورت مرآتيه خبر بده خودت را در آينه ميبيني و صورت مرآتيه هم دليل توست، راهنماي توست، نشان توست و مانند آن. «أنت فيها أم هي فيك» آيا تو در آينه هستي يا آينه در توست؟ نه تو در آينه هستي، نه آينه در توست ولي آينه تو را نشان ميدهد نه خدا در خلق است، نه خلق در خداست ولي خلق آيت خداست، خدا را نشان ميدهد مگر آنها نقيض هماند كه ثالث نداشته باشند، شما در يك امر عادي چه كار ميكنيد، اگر كسي صورت شخصي را در آينه ببيند پي به آن صاحب صورت ميبرد نه آن صاحب صورت در آينه است، نه آينه در صاحب صورت است ولي اين آيت و علامت و نشان اوست و ميشود پي برد. نه خدا در خلق است، نه خلق در خداست، و نه خلق آيت حق است، نشان حق است «أخبرني عن المرآة أنت فيها أم هي فيك» در هيچكدام كه نيست «فإن كان ليس واحدٌ منكما في صاحبه فبأي شيء استدللت بها علي نفسك» شما خودت را كه در قبال آينه ميبيني، صورتت را اصلاح ميكني از صورتي كه در آينه است خودت را ميبيني به خودت پي ميبري نه تو در آينه هستي، نه آينه در توست ولي معذلك استدلال ميكني او آيت و نشان توست، اگر نه تو در آينه هستي و نه صورت آينه در توست پس به چه چيزي استدلال ميكني؟ «بأي شيء استدللت بها علي نفسك» عمران گفت كه آن نوري كه وسط هست من به آن استدلال ميكنم. حضرت فرمود اين نور هم در چشم شماست، هم در آينه هست، هم پشت آينه است با اين نور كه نميتواني استدلال بكني كه شما به آن صورت استدلال ميكني. خلق آيت فيض الهياند آن وقت آن فيض يك آينه سراسري است كه حدّ خود را نشان ميدهد اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه آينه يك آينه عرفي است كه به آن ميگويند مرآت بازاري خريد و فروش ميشود اين جيوهاش چقدر است، آن شيشهاش چقدر است، قطرش چقدر است، قابش چقدر است، چقدر ميارزد. اين آينه است عند العُرف، يك آينه است به لسان اهل معرفت بازار كه اين جرم را ميگويد آينه، عُرف كه اين جرم را ميگويد مرآت براي اينكه اين اسم آلت است وسيله است براي نشان دادن آن صورت، اما اهل معرفت آن جرم و شيشه و قاب و اينها را نميگويند مرآت آن صورت را ميگويند مرآت كه اين مرآت اسم آلت است به وسيله اين صورت ما صاحبْ صورت را ميبينيم اين دو مطلب.
سوم آن است كه ما مشكلمان اين است عادت كرديم كه اين صورت را بايد در شيشه يا جرم شفاف ببينيم اگر شيشهاي نباشد، جرم شفافي نباشد چنين صورتي پديد نميآيد، ولي اين عادت است خرق اين عادت ممكن است. آيا محال است ذات اقدس الهي بدون شيشه، بدون جيوه، بدون جرم صيقلي شفاف، بدون قاب چنين صورتي بيافريند؟ اهل معرفت ميگويند كلّ جهان چنين صورت است و خدا را نشان ميدهد خدا، خدا، خدا، خدا، خدا سراسر خدا را نشان ميدهد ما عادت كرديم كه اين مرآت معرفتي را در آن مرآت بازاري ببينيم يعني اگر شيشهاي نباشد، جيوهاي نباشد، قابي نباشد، شفاف نباشد ما اين صورت را نداريم. آيا محال است كه صورتي را ذات اقدس الهي بدون قاب و شيشه خلق بكند يا محال نيست آنها كه اهل منظرند اين طور هستند، فرق بين صورت مرآتيه و سراب اين است كه سراب دروغ ميگويد و باطل است و صورت مرآتيه حق است.
حالا برويم خدمت روايتي كه وجود مبارك امام صادق دارد معنا ميكند «الله اكبر» را چون ميبينيد ذيل اين تفسير شريف نورالثقلين ذيل آيه ﴿ن وَالْقَلَمِ﴾ آنجا را ببينيد حالا ما ظلمي كه بر ما شده است نظير ظلم بر فلسطين و امثال ذلك و فدك و اينها نيست ظلمي كه شده است براي اينكه اين اهلبيت كه قرآن ناطقاند و حقيقتاند هيچ فرقي بين اينها و قرآن نيست نگذاشتند اينها حوزه علميه داشته باشند، معارف را براي مردم منتقل كنند. در تفسير شريف نورالثقلين ذيل آيه ﴿ن وَالْقَلَمِ﴾ مراجعه بفرماييد آنجا وقتي از حضرت سؤال ميكند نون چيست؟ قلم چيست؟ حضرت معنايي ميكند بعد ميگويد نهري است در جنّت، بعد ميفرمايد كه اينها نورند، بعد ميفرمايد كه فرشتهاند قلم فرشته است، نون فرشته است، بعد ميفرمايد سفيانبن ثوري بلندشو كه من بيش از ديگر نميتوانم اينجا حرف بزنم[17] ، خب اگر درِ خانه اينها باز بود خيلي چيز ميگفتند ديگر. اين ذيل اين آيه را حتماً، حتماً يعني حتماً ملاحظه بفرماييد تا معلوم بشود زبان اينها بسته بود كه فرمود بلندشو به سفيانبن ثوري فرمود بلندشو ما ديگر اين حرفها را نميتوانيم بيشتر بگوييم.
اين كتاب شريف وسائل ملاحظه بفرماييد طبع آلالبيت(عليهم السلام) جلد هفتم صفحه 191 كتاب الصلاة ابواب الذكر باب 33 از ابواب الذكر از كتاب الصلاة جلد هفت وسائل. در آنجا دوتا روايت هست روايت اول كه مرحوم كليني نقل ميكند اين است كه جميعبن عمير ميگويد من خدمت امام صادق(سلام الله عليه) بودم وجود مبارك امام صادق از من سؤال كرد «أيّ شيء الله اكبر» اين «الله اكبر» كه ميگويي يعني چه؟ ميبينيد اين ديگر سؤال فقهي نيست كه شخصي از حضرت ابتدائاً سؤال بكند اين سؤال معرفتي است كه مستقيماً وجود مبارك امام صادق از يكي از شاگردانش ميپرسد اين «الله اكبر» يعني چه؟ «أيّ شيء الله اكبر» جميع ميگويد كه «قلت الله اكبر من كلّ شيء» او از هر چيزي بزرگتر است «فقال(عليه السلام) و كان ثمّ شيء فيكون أكبر منه» يعني در قبال خدا چيزي هست كه خدا از او بزرگتر است؟ خب چيزي هست خب اين را ميگوييم مبادا اين را در منبرها نقل كنيد يا در روزنامهها بنويسيد يا در مجلهها بگوييد جلسههاي علمي بحث علمي را دارد در حُكم خواص بحث خواص را دارد اين حرف را كه نميشود روي منبر گفت كه، اين حرف را كه نميشود در روزنامهها و مجلات گفت كه.
«فقلت الله اكبر من كلّ شيء فقال(عليه السلام) و كان ثَمّ شيء فيكون اكبر منه» آيا در قبال خدا چيزي هست كه خدا از آنها بزرگتر باشد؟ «فقلت فما هو» پس معناي «الله اكبر» چيست؟ فرمود: «الله أكبر من أن يوصف» خدا بزرگتر از آن است كه او را وصف بكني آن وقت اين را هم شما به دست آدم عادي بدهيد يعني خدا بزرگتر از وصف است، ولي به دست اهلمعرفت ميدهيد ميگويد خير، اين سالبهٴ محصّله است نه موجبهٴ معدوله نه اينكه وصف شيء «الله أكبر من الوصف» آن وقت همان اشكال برميگردد وصفناپذير است يعني «لا يوصف الله» نه «الله أكبر من الوصف» كه وصف شيئي باشد و خدا از اين وصف بزرگتر باشد اين به سالبهٴ محصّله برميگردد يعني «لا يوصف الله سبحانه و تعالي» اين حديث اول.
حديث دوم اينها حرام است يعني حرام است فقط در جلسه علمي براي خواص طرح اين مسائل جايز است. روايت دوم كه آن را باز مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل ميكند از وجود مبارك امام صادق است «قال رجل عنده الله اكبر» كسي داشت ذكر ميگفت در حضور وجود مبارك امام صادق گفت الله اكبر از حضرت سؤال نكرد الله اكبر معنايش چيست. «فقال الله اكبر» حضرت فرمود كه شما كه گفتيد «الله اكبر» خدا از چه چيزي بزرگتر است يعني اين اكبر، اكبر تعيني است نه اكبر تفضيلي براي اينكه او به سالبه برميگردد نه موجبه نه اينكه وصف شيء «الله أكبر من الوصف»، «من الواصف» اينها نيست «الله أكبر من أن يوصف» يعني «الله لا يوصف».
خب، پس اين كسي داشت در محضر حضرت ذكر ميگفت، گفت «الله اكبر» حضرت فرمود: «الله اكبر من أيّ شيء فقال من كلّ شيء» خدا از هر چيزي بزرگتر است «فقال ابوعبدالله(عليه السلام) حدّدته» اگر اشيايي هستند يك طرف، خدايي هست طرف ديگر، خدا از اشيا بزرگتر است پس خدا را محدود كردي براي اينكه اگر در قبال خدا چيزي هست ولو از او گرفته باشد مثل اينكه شما از دريا يك مقدار آب بگيري در آن مصب بريزيد بالأخره دريا ميشود محدود، مصبّ هم ميشود محدود. اينها اينكه در نمازجمعه و امثال نمازجمعه گفته شد همين است اين «لا تنقض اليقين بالشك» يك خط بيشتر نيست وقتي به دست فحول از علماي فقه و اصول(رضوان الله عليهم) رسيد اين شده پنجاه، شصت جلد كتاب عميق علمي با حذف مكرّرات همين يك خط است ديگر. اينها به دست اهل معرفت رسيد منتها آن كتابها عرضه نميشود، بحث نميشود، درس گفته نميشود آنها هم پنجاه، شصت جلد كتاب از اين درآوردند منتها سينه به سينه، خفّه به خفّه، راز به راز، گوش به گوش «از علم به عين آمد و از گوش به آغوش» آنها هم از اين روايت پنجاه، شصت جلد كتاب درآوردند فرمود اگر خدايي هست و ديگران هم هستند بالأصل باشد، بالتبع باشد مگر صورت مرآتيه باشد اگر مرآت است، بله سراسر عالم صورت مرآتيه حقاند صورت مرآتي كه جا نميخواهد، سهمي از هستي ندارد فرمود: «فقد حدّدته» محدود كردي «فقال الرجل كيف أقول» پس معناي الله اكبر چيست من اين الله اكبر را چه چيزي تفسير بكنم؟ «قال(عليه السلام) قل الله اكبر من أن يوصف» خدا بزرگتر از آن است كه وصف بشود.
خب، نه اينكه وصف شيئي است و خدا از وصف بزرگتر است اين هم به سالبهٴ محصّله برميگردد يعني «لا يوصف الله سبحانه و تعالي أصلاً و هو السبّوح القدّوس».
«و الحمد لله رب العالمين»