درس تفسیر آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی

86/03/12

بسم الله الرحمن الرحیم

موضوع: تفسیر/سوره نحل/آیه 97 الی 100

 

﴿مَنْ عَمِلَ صالِحًا مِنْ ذَكَرٍ أَوْ أُنْثي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾(97)﴿فَإِذَا قَرَأْتَ القُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ﴾(98)﴿إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَي الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾(99)﴿إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَي الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُونَ﴾(100)

 

در رسيدن به حيات طيب دو عنصر محوري لازم بود يكي حسن فعلي يكي حسن فاعلي يكي داراي روح طيب و طاهر بودن يعني مؤمن بودن يكي هم عمل صالح داشتن اگر كسي مؤمن باشد و عمل صالح نداشته باشد به حيات طيب نمي‌رسد اگر كسي عمل خوب داشته باشد ولي مؤمن نباشد چون ﴿مَنْ يَكْفُرْ بِاْلإيمانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ﴾[1] اين هم به حيات طيب نمي‌رسد

مطلب بعدي اين است كه حيات طيب يك نفس طيبه مي‌طلبد نفس طيبه كه داراي حيات طيبه است جداي از نفوس قبلي نيست انسان داراي چند نفس و روح نيست بلكه داراي يك روح است اين روح درجاتي دارد در اوايل امر كسي كه نوسال است نوجوان است اين نفس او اين نفسي كه به نام انسانيت او رقم مي‌خورد اين نامي بالفعل است و حيوان بالقوه او هنوز ادراكات عاطفي و وهمي و خيالي را تجربه نمي‌كند او خوب تغذيه مي‌كند خوب جامه در بر مي‌كند خوب بالنده مي‌شود نمو مي‌كند فربه مي‌شود بازي مي‌كند رشد دارد كه در حد يك حيات گياهي است اين ناميِ بالفعل است و حيوان بالقوه يك مقداري كه بالا آمده است ادراكات وهمي و خيالي و رسيدن به پست و مقام و ميز و اينهاست اين حيوان بالفعل است و انسان بالقوه اگر رسيد به جايي كه ديد اينها همه «عطفه عنز» است عطسه عنز است و آزمون است و ابزار است اين ديگر مي‌شود انسان بالفعل آن حياتي كه براي مؤمن هست در صورتي كه عمل صالح داشته باشد از اين به بعد شروع مي‌شود اگر كسي انسان بالفعل شد آن‌گاه به مرحله بالاتر از اين حيات معقولي كه دارد مي‌رسد كه مي‌شود حيات طيب كه ﴿وَ جَعَلْنا لَهُ نُورًا يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ﴾[2] اين نه تنها بيراهه نمي‌رود يا راه كسي را نمي‌بندد بلكه به ديگران راه نشان مي‌دهد و ديگران را راهي راه مي‌كند و به مقصد هم مي‌رساند هم ارائه طريق مي‌كند هم ايصال به مطلوب مي‌كند حيات طيبه مرحله بالاي حياتهاي قبلي است نفس طيبه درجه بالاي نفس قبلي است نه اينكه چند نفس در انسان باشد چند روح يا چند حيات در انسان باشد اگر در بخشي از آيات نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» آمده است ﴿وَأَيَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾[3] آمده نه يعني يك روح پنجمي و يك روح جدايي غير از نباتي و حيواني و انساني و مانند آن اضافه شده است بلكه همان مراحل قبلي را به مرتبه برتر رسانده‌اند كه اين مرحله بالاتر نام جدايي دارد نه نفسي جدا باشد حيات جدا و روح جدا باشد همان حيات قبلي كامل‌تر مي‌شود اين هم يك مطلب.

مطلب بعدي اينكه فرمود ﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَياةً طَيِّبَةً﴾ دنيا كه لهو و لعب است حيات دنيا قابل طيب شدن نيست گرچه شخصي كه داراي حيات طيب هست بدن او در دنيا هست او در حالي كه بدنش در دنيا هست ممكن است به حيات طيب برسد حيات طيب مخصوص بهشت نيست اما دنيا حيات طيب نخواهد بود گرچه شخص بدنش در دنياست اين هم يك مطلب.

مطلب ديگر اين بود كه حسن و قبح، طيب و خبث حسن و قبيح بودن طيب و خبيث بودن هم در حكمت نظري مطرح است هم در حكمت عملي يعني هم در جهان‌بيني مطرح است هم در فقه و حقوق و اخلاق در مسئله فقه و حقوق و اخلاق بعضي گفتند اين طيب است يا خبيث حسن است يا قبيح از حلال و حرام و از طاهر و نجس بودن و اينها خبر مي‌دهد كه بار ارزشي دارد نه دانشي ولي در حكمت نظري وقتي گفتند اين طيب است يا حسن است يا خير است يعني درجه وجودي او بالاست اگر گفته شد ذات اقدس الهي خيرالرازقين است خيرالحافظين است خيرالحاكمين است نه يعني آن خيري كه در نظام ارزشي مطرح است بلكه آن خيري كه در نظام دانشي مطرح است درجه وجودي ذات اقدس الهي برتر است، كامل‌تر است، احسن است بنابراين حسن و قبيح بودن طيب و خبيث بودن خير و شر بودن در نظام ارزشي يعني حكمت عملي يعني فقه و حقوق و اخلاق و حقوق به يك معناست در نظام دانشي يعني حكمت نظري به معناي ديگر است اين شخصي كه مؤمن است و داراي عمل صالح اين مي‌تواند به حيات طيب برسد هم به لحاظ دانش يعني درجه وجودي او بالاتر برود هم به لحاظ ارزش يعني ثواب او بركات او عنايت الهي، لطف خداي سبحان در بحثهاي حكمت عملي به او بيشتر باشد و همچنين خير او نسبت به جامعه گسترده‌تر باشد اما اينكه چطور دوتا ضميري كه به «من» برگشت در ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحا﴾ يكي مفرد بود و يكي جمع براي اينكه ﴿عَمِلَ﴾ مفرد هست «هو» مفرد است «مؤمن» مفرد است ﴿فَلَنُحْيِيَنَّهُ﴾ اين ضمير هم مفرد است همه اينها به اين ﴿مَن﴾ برمي‌گردد كه اين ضمائر مفرد شد ﴿وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ﴾ اين ضمير هم به «من» برمي‌گردد كه جمع است مستحضريد كه اين كلمه ﴿مِنَ﴾ به لحاظ لفظ مفرد است لذا آن ضماير مفرد به او ارجاع شده است يا فعلهاي مفرد يا وصفهاي مفرد اگر «عمِل» فعل ماضي است مفرد است اگر «مؤمن» وصف است مفرد است و از اين جهت كه معناي او عام است همگان را شامل مي‌شود ضمير جمع به او ارجاع شده است ﴿وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اين ﴿أَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ را هم در بحثهاي قبل ملاحظه فرموديد كه ذات اقدس الهي يك نصاب لازمي بر ما واجب كرده است يك مرحله بالاتر آن نصاب لازم به ما گفتند اين نماز «لا صلاة الا بفاتحة الكتاب»[4] «لا صلاة الا بطهور»[5] شرايطي دارد اجزايي دارد و مانند آن يك سلسله اوصاف كمال هم براي او ذكر كردند كه با حضور قلب باشد تقوا در عمل باشد تقواي عامل در بيرون عمل باشد و مانند آن در همه امور اين‌چنين است بعد ما دستور داد فرمود ﴿وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ﴾[6] گرچه همه آنچه كه خداي سبحان «انزل الينا» حسن است ولي بعضي از اينها احسن از ديگري‌اند اگر احكام الهي و حِكَم الهي آن نصاب لازم حسن را دارا هستند ولي بعضي افضل از بعضي‌اند يك، بعد خداي سبحان به ما فرمود شما آن احسن و آن اكمل را انجام بدهيد ﴿وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ﴾ اين دو، در هنگام پاداش دادن هم نسبت به ما اگر ما به حيات طيب رسيديم اگر مؤمن بوديم اگر عمل صالحمان طبق ايمان ما بود گرچه همه اعمال ما ان‌شاء‌الله سالم است ولي اگر بعضيها احسن بودند ذات اقدس الهي همه آن اعمال را به اندازه اين عمل احسن پاداش مي‌دهد كه فرمود ﴿وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾ اما از اينكه فرمود ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾ ما مادامي كه در دنيا به سر مي‌بريم در معرض وسوسه شيطانيم حالا شيطان يا بلا واسطه در ما وسوسه مي‌كند يا به واسطه، به واسطه دوستان و افراد بيرون آن افراد بيرون هم گاهي جن‌اند گاهي انس كه «شياطن الانس و الجن» جزء شاگردان ابليس‌اند و ابليس گاهي بلا واسطه گاهي به واسطه جن گاهي به واسطه انس اغوا مي‌كند هميشه در حال اغواست منتها حالت آماده باش ابليس را كتاب و سنت مشخص كرده است كه چه زماني اين حالت آماده باشد دارد چه وقتي براي حمله دورخيز برمي‌دارد خودش هم مشخص كرده است ائمه(عليهم السلام) هم مشخص كردند خودش مشخص كرده است گفت كه من آدرسم اين است كه ﴿لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ﴾[7] اينها تا مي‌خواهند يك كار خير انجام بدهند من سر راهشان مي‌نشينم آنجا اصلاً قعيدم در كمينم ﴿لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ﴾ نه همه جا ﴿صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ﴾ همان كه وارد راه راست مي‌خواهند بشوند من آنجا كمين مي‌كنم و جلويشان را مي‌گيرم اين را خودش هم گفت بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه هم اين است كه گرچه شيطان براي اغوا و وسوسه هميشه آماده است اما آن وقتي كه از آدم دارند تعريف مي‌كنند حالا يا رسانه‌ها تعريف مي‌كنند يا در محافلي از انسان به نيكي ياد مي‌كنند آن وقتي كه از انسان ثناگويي و دارند ثنا مي‌گويند حمد و مدح و منقبت مي‌گويند آن‌گاه خط حمله شروع مي‌شود خط آتش است در آن بيان نوراني حضرت در نهج‌البلاغه هست گرچه او هميشه در صدد حمله است ولي آن خط حمله‌اش آن خط آتش‌اش آن خاك ريز اولش كه دارد حمله مي‌كند آن وقتي است كه از آدم دارند تعريف مي‌كنند كه اگر آدم خوشش بيايد تحويل بگيرد اين معلوم مي‌شود تير خورده نه تنها «النظرة سهم من سهام ابليس»[8] اين گونه از مدح و ثنا هم «سهم من سهام ابليس» خب قرآن خواندن از بارزترين مصاديق طي صراط مستقيم است براي اينكه آدم با نور مي‌خواهد مأنوس بشود با كلام خدا مي‌خواهد مأنوس بشود مخاطب خدا قرار بگيرد براساس آن اصولي كه خود شيطان آدرس داد معلوم مي‌شود سر راه است اينجا در كمين است ما براي اينكه غبارروبي كنيم كمين‌روبي كنيم مين روبي كنيم اين مين را از سر راهمان برداريم بايد بگوييم «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» ﴿فَإِذَا قَرَأْتَ القُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ اين در سيوطي و اينها ملاحظه فرموديد كه وقتي گفتند «اذا قرأت» يعني «اذا اردت ان تقرء القرآن» بعضيها خيال كردند كه اين «اذا قرأت» چون فعل ماضي است بعد از اينكه قرائت قرآن تمام شد همان‌ طوري كه يك عده مي‌گويند «صدق الله العلي العظيم» بعد از اينكه قرآن تمام شد بايد بگوييم «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» براي اينكه آيه دارد كه ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ﴾ آنجا يعني در كتابهاي ادبي به ما گفتند كه «فنمط عرفت قل فيه النمط» نمط را اگر بخواهي معرفه كني الف و لام تعريف در بياور خب اينكه گفتند «فنمط عرفت قل فيه النمط» نه يعني اذا عرفته وقتي آن را معرفه كردي بگو النمط در حالي كه با اين النمط مي‌خواهي آن را معرفه كني «فنمط عرفت» يعني اذا اردت تعريفه اگر خواستي آن را معرفه كني «قل فيه النمط» اينجا هم همين طور است ﴿فَإِذَا قَرَأْتَ القُرْآنَ﴾ يعني اذا اردت ان تقرء القرآن قل «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» مثل ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾[9] ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ﴾ يعني همين كه براي نماز پا شديد وضو بگيريد يا اذا اردتم ان تقموا للصلاة فاغسلوا وجوهكم آنجا هم همين طور است ديگر خب ﴿إِذا قُمْتُمْ إِلَي الصَّلاةِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ﴾ يعني وقتي كه اراده كرديد كه به نماز بايستيد بگوييد «قد قامت الصلاة» طهارتتان را تحصيل كنيد پس اينجا كه فرمود ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ﴾ يعني اذا اردت ان تقرء القرآن فاستعذ و چون ملاك با او هست مفهوم ندارد معنايش اين نيست كه حدوثاً بگو ولي بقائاً رها بكن چون آن ملاك هست اگر به ما گفتند وقتي مي‌خواهي وارد اين راه بشوي همين كه مي‌خواهي وارد اين راه بشوي مين‌روبي كن يعني اين راه همه‌اش مين است نه آن قدم اولش مين است اگر براي ما روشن است كه تمام اين راه را او دارد مين‌گذاري مي‌كند فرمانده هم گفته وقتي مي‌خواهي اين راه را طي كني وقتي مين‌روبي كن نه يعني همان قدم اول مين‌روبي كن بعد همين ‌طور برو پس ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ﴾ يعني «‌اذا اردت ان تقرء القرآن و اذا اشتغلت بقرائة القرآن و حين قرائة القرآن فاستعذ بالله» براي اينكه صراط مستقيم است ديگر او هم كه گفته ﴿لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ المُسْتَقِيمَ﴾[10] پس حدوثاً و بقائاً بايد استعاذه كنيم از اينكه او آدرس داد كه من سر راه اينها مي‌نشينم اين در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» بحثش قبلاً گذشت

پرسش ...

پاسخ: چرا خب اگر حال عادي باشد آن در طليعه بحث عرض شد كه در جميع حالات او در صدد وسوسه است اما اگر كسي مشغول طي صراط مستقيم هست كار تحقيقي مي‌كند كار علمي مي‌كند كار عبادي مي‌كند مشغول خدمات جامعه است قبل از قرآن حين قرآن بعد قرآن مشمول اين كار است چون تنها صراط مستقيم است اما اگر در حال عادي است در حال عادي هم او بي‌وسوسه نيست اما به آن شدت طي صراط مستقيم نيست در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آيه شانزده به اين صورت آمده است ﴿قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ المُسْتَقِيمَ﴾ من سر راه راست اينها مي‌نشينم خب جاي ديگر كه مهم نيست او مشغول مباحات است مشغول بازي و سرگرمي است آنجا من چرا مين‌گذاري بكنم اينجايي كه مي‌خواهد به مقصد برسد بايد مين‌گذاري بكنم سر راه راست مي‌نشينم قرائت قرآن همين است ديگر طي صراط مستقيم هست نماز همين ‌طور است اينكه مستحب است انسان در طليعه نماز بعد از تكبيرة الاحرام استعاذه كند براي همين جهت است ديگر خب

پرسش ...

پاسخ: حالا آن بحثي است كه الآن به خواست خدا خواهد آمد كه اين قولاً هست يا فعلاً هست يا قلباً هست الآن به خواست خدا بحثش مي‌شود ﴿قالَ فَبِما أَغْوَيْتَني َلأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَكَ الْمُسْتَقيمَ﴾ آيات ديگر هم همين معنا را تبيين مي‌كند كه او در سر راه راست هست چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» هم مشابه اين معنا البته نه به اين صراحت آمده است كه او تهديد كرده گفته من اينها را گمراه مي‌كنم آيه 39 سورهٴ مباركهٴ «حجر» اين بود ﴿قالَ رَبِّ بِما أَغْوَيْتَني َلأُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِي اْلأَرْضِ وَ َلأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعينَ ٭ إِلاّ عِبادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصينَ﴾ بعد ذات اقدس الهي فرمود ﴿قَالَ هَذا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيم ٭ إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ﴾ البته اين آيه سورهٴ مباركهٴ «حجر» به ظهور آيات سورهٴ مباركهٴ «اعراف» نيست ولي بالأخره نشان مي‌دهد كه شيطان در آن منطقه صراط مستقيم مين‌گذاري كرده.

مطلب بعدي آن است كه حالا وقتي كه مي‌خواهيم استعاذه كنيم پناهنده بشويم اين پناهندگي چيست و با چه چيزي حاصل مي‌شود در قرآن كريم هم در بخش منفي، هم در بخش مثبت گاهي ما را به گفتن امر مي‌كنند گاهي ما را به رفتن از باب اينكه قرآن «يفسر بعضه بعضا»[11] آن رفتن مفسر اين گفتن است اگر به ما گفتند بگوييد ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾[12] بگو خدا يكي است اين معنايش اين نيست كه ما لفظا بگوييم الله واحد لا شريك له ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ يعني حرفت اين باشد منطقت اين باشد ما الآن در ادبيات عرفي چه مي‌گوييم؟ مي‌گوييم ببينيد حرف اين گروه چيست؟ حرف اين حزب چيست؟ حرف اين تشكل چيست؟ حرف اينها چيست يعني مبنايشان چيست معتقدشان چيست خط مشيشان چيست اصول حاكم بر آنها چيست قانون اساسي‌شان چيست؟ شما ببينيد حرف اين اتحاديه اروپا در انرژي هسته‌اي چيست؟ حرفشان چيست يعني هدفشان چيست؟ مقصدشان چيست، قانونشان چيست؟ اگر ذات اقدس الهي به ما مي‌فرمايد ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ يعني حرفتان توحيد باشد نه اينكه الله واحد لا شرك له تلفظ بكنيد به شهادت اينكه در بخشي از آيات نظير سورهٴ «مؤمنون» و غير «مؤمنون» و اينها تعريف كرده فرمود كساني كه مؤمن‌اند وقتي به قدرت رسيده‌اند ﴿يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئًا﴾[13] ﴿الَّذينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ﴾[14] كه چهار جمله معروف است جمله پنجم و ششم دوتا جمله به هم دوخته شده است شده يك جمله بعد از اينكه فرمود ﴿الَّذينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ﴾ اينها كه گذشت فرمود ﴿يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئًا﴾ اين دو جمله است ولي بدون عطف نفرمود يعبدونني و لا يشركون آن همه را به هم عطف كرده ﴿أَقَامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَّكَاة﴾ ﴿أَمَرُوا بِالمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ المُنكَر﴾[15] آنها حرفهاي عادي است اما به آن اوج كه مي‌رسد فرمود ﴿يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئًا﴾[16] جاي عطف نيست اگر عبادت است عبادت عين نفي شرك است نه يعني مرا عبادت مي‌كنند يك، شريكي براي من قائل نيستند دو، دو در كار نيست اگر عبادت است ديگر عبادت، عبادت است ديگر مگر مي‌شود عبادت تلفيق باشد تجزيه‌پذير باشد شركت سهامي باشد اينجا جاي واو عاطفه نيست آن مسئله امر به معروف و نهي از منكر دوتاست دوتا يعني دوتا اقامه صلات و ايتاي زكات دوتاست، دوتا يعني دوتا خب بالأخره بايد عطف بشود لذا همه آنها به يكديگر عطف شده اما در اين پايان فرمود ﴿يَعْبُدُونَني لا يُشْرِكُونَ بي شَيْئًا﴾ اگر عبادت است ديگر شركت سهامي نيست كه ديگر جا براي شرك نيست كه اين تفسير مي‌كند ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ را معلوم مي‌شود كه ﴿قُلْ﴾ يعني حرفتان اين باشد منطقتان اين باشد مكتبتان اين باشد البته وقتي مكتب ما اين شد قلباً هم مي‌گوييم هو احد عملاً هم مي‌گوييم هو احد قولاً هم مي‌گوييم هو احد پس ﴿قُلْ﴾ يعني حرفتان اين باشد به شهادت آن آيات ديگر از اينجا معلوم مي‌شود كه چند جاي قرآن كريم كه سخن از ﴿قُلْ﴾ هست قل، قل ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ٭ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ﴾[17] يك، ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ﴾[18] ﴿مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنّاسِ﴾[19] ﴿مَلِكِ النَّاسِ ٭ إِلهِ النَّاسِ﴾[20] دو، ﴿قل اعوذ بك﴾[21] سه، در سه جاي قرآن سخن از ﴿قُلْ﴾ هست قل يعني حرفتان اين باشد كه من دارم به خدا پناه مي‌برم يعني منطقتان اين باشد مكتبتان اين باشد البته وقتي مكتب كسي حرف كسي يعني باور كسي قانون كسي استعاذه به ذات اقدس الهي بود از شيطان اين قلباً هم مستعيذ است فعلاً هم مستعيذ است لفظاً هم «اعوذ بالله» را مي‌گويد چون بالأخره زبان هم بايد تابع باشد ديگر شارح اين سه «قل» كه ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ﴾ يك ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ﴾ دو ﴿قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ﴾[22] سه اين موارد، «قل»، «قل» كه دارد شاهدش اين است كه فرمود ﴿إِذَا قَرَأْتَ القُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّه﴾ نه قل اعوذ بالله من الشيطان الرجيم پناه ببر به خدا در اين حمله‌هاي مناطق مسكوني آن وقت همه شما يادتان بايد باشد گفتند وقتي ما آژير خطر كشيديم شما آژير خطر شنيديد برويد به پناهگاه پناه ببريد اين يعني چه؟ نه يعني وقتي آژير خطر شنيديد در خيابان بايستيد بگوييد من مي‌خواهم بروم پناهگاه اين گفتن پناهندگي است نه پناهنده شدن وقتي گفتند آژير خطر شنيديد برويد پناهگاه اين هم دارد ﴿وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[23] اگر وسوسه ديدي شنيدي برو پناهگاه، پناهگاه كه به شما نزديك است اين پناهگاه شما از آن مين‌گذاري او به شما نزديك‌تر است چون ﴿أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[24] پس ﴿وَ إِمّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطانِ نَزْغٌ﴾ «نزغ» اين سيخي است كه اين دامدارها به اين انعامشان به اين چهارپاها مي‌زنند كه اين بيشتر برود زودتر برود بيشتر بار حمل ببرد اگر ديدند يك حماري كندروي مي‌كند يك نزغي يك سيخي آن چارويدار به آن مي‌زند اين حالت را مي‌گويند نزغ فرمود اگر يك سيخي به شما زده است اين چون آخر او به حيوان سيخ مي‌زند به غير حيوان كه سيخ نمي‌زند كه فوراً خودت را به پناهگاه برسان، پناهگاه هم كه «كلمة لا اله الا الله حصني»[25] دم دست شماست فوراً ما وقتي كه صداي آژير مي‌شنيديم چكار مي‌كرديم سراسيمه به پناهگاه مي‌رفتيم ديگر اينجا هم وقتي انسان احساس خطر مي‌كند يك جواني وسوسه مي‌كند كه نگاه بكن به يك كسي وسوسه مي‌كند كه حمله بكن به يك كسي وسوسه مي‌كند كه اين عيبجويي اين غيبت اين تهمت را روا بدار فوراً بگويد خدايا به تو پناه بردم بگويد يعني منطقش اين باشد البته ضعيف‌ترين مرحله‌اش اين است كه لفظاً بگويد ﴿أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ﴾[26] لفظا بگويد ﴿أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ﴾[27] لفظاً بگويد «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» نگفت هم نگفت مگر ما وقتي آژير خط را شنيديم مي‌گفتيم كه ما داريم مي‌رويم پناهگاه يا پناهنده مي‌شديم ﴿وَإِمَّا يَنْزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ﴾[28] اينجا هم ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ﴾ آن وقت اين ﴿فَاسْتَعِذْ﴾ [كه يعني] برو پناهگاه، مفسر ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ﴾[29] است ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ﴾[30] است ﴿قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ﴾[31] است و مانند آن بنابراين آنچه كه در معوذتين هست يعني سورهٴ «فلق» و سورهٴ «ناس» كه ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ ٭ مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ﴾ يك ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ ٭ مَلِكِ النّاسِ﴾ است دو و در بخشي از آيات مثل آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» هست كه ﴿قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ﴾ آيه 97 سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» ﴿وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ ٭ وَ أَعُوذُ بِكَ﴾ كه اين ﴿أَعُوذ﴾ عطف بر آن ﴿أَعُوذ﴾ قبلي است «و قل رب» براساس آن در مي‌آيد ﴿وَأَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَن يَحْضُرُونِ﴾[32] اين چهار موردي كه سه موردش بالصراحه آمده است يك موردش از راه عطف روشن شده است كه «قل»، «قل» بگو من به خدا پناه مي‌برم يعني حرفت اين با شد نه لفظت اين البته روايات فراواني است كه ثابت مي‌كند گفتن اين هم مستحب است براي اينكه اين مرتبه‌اي است از مراتب استعاذه گفتن لفظي‌اش مستحب است ولي اثر عمده‌اش براي همان فعل استعاذه و قلب مستعيذ است و اين ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾ و مانند آن هم شاهد اين جريان است كه در موارد ديگر هم «فاستعذ» دارد اينجا هم ﴿فَاسْتَعِذْ﴾ دارد ﴿فَإِذَا قَرَأْتَ القُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ﴾ ديگران هم البته دارند زمخشري در كشاف نقل مي‌كند كه عبد الله بن مسعود گفت من خدمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودم و برابر اين دستور خواستم قرآن قرائت كنم گفتم «اعوذ بالله السميع العليم من الشيطان الرجيم» حضرت فرمود بگو «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» آنجا سميع عليم را نگو براي اينكه «هكذا اقرئنيه جبرئيل عن القلم و عن اللوح»[33] جبرئيل(سلام الله عليه) درباره اين آيه اين طور اقرا كرده براي من قرائت كرده كه هنگام قرائت قرآن بگوييم «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» درست است خدا سميع عليم است اما اينجا جايش نيست فعلاً «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» اين نظير همان «يا مقلب القلوب و الابصار» است كه در بعضي از روايات آمده است كه امام(سلام الله عليه) فرموده است كه درست است ذات اقدس الهي مقلب ابصار هم هست چه اينكه مقلب قلوب است اما در اين دعا شما فقط اين جمله را بگو «يا مقلب القلوب ثبت قلوبنا علي دينك»[34] نه «يا مقلب القلوب و الابصار ثبت قلبي علي دينك» خب اين كدام جمله را انسان كجا بايد بگويد كدام دعا را چطور بايد بخواند را بايد معصوم بگويد ديگر اينجا هم همين طور است اين حرفي است كه زمخشري در كشاف نقل مي‌كند ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ﴾ دو تعليل دارد اينجا و دو تحليل چرا؟ براي اينكه شما مگر احساس خطر نكرديد مگر اين وسوسه در شما پيدا نشد كه اين نامحرم را نگاه كن اين حرف را بزن اين مال را بگير اين رانت‌خواري را بكن اين كار را انجام بده اين وسوسه كه خودجوش نيست كه چون فعل بالأخره فاعل مي‌خواهد اين يك، از طرف خدا و انبيا و فرشته‌ها و اينها هم كه نيست چون به طرف فساد دعوت مي‌كند اين دو، پس يك مبدأ ضلالت دارد سه، شما از اين مبدأ ضلالت به اين حصن توحيد كه كلمه «لا الا الله» است و به شما نزديك‌تر از هر چيز است پناه ببر چطور پناه ببرم؟ حالا مي‌خواهم پناه ببرم چطور پناه ببرم؟ بگو خدايا من به تو توكل كردم در اين كار تو را وكيل خودم قرار دادم برهان مسئله توكل است پناه بردن به خدا يك كار منفي نيست يعني خدايا در اين حادثه من كه مشكل جدي دارم براي اينكه اين دارد حمله مي‌كند من شما را وكيل خودم قرار دادم در دفاع از اين كار به شما توكل كردم اين يك تعليل و يك تحليل از اين تعليل و تحليل به تعليل و تحليل بعدي منتقل مي‌شود كه اين عبادت است اين توكل علي الله عبادت است و اگر كسي عابد خدا بود از گزند وسوسه شيطان بيرون است اين دو آيه دو تعليل و دو تحليل دارد فرمود ﴿فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ﴾ چرا؟ ﴿إنَّهُ﴾ اين تعليل است ديگر ﴿إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ شما كه ايمان داريد چون بحث هم در مؤمن است حمله او براي گرفتن شماست مي‌خواهد بر شما مسلط بشود اگر شما به خدا توكل كردي او را وكيل كردي اين بر شما مسلط نمي‌شود سلطنتي بر شما ندارد چرا؟ چون او را عبادت كردي و شرك نورزيدي معلوم مي‌شود توكل عبادت است اگر به او توكل نكردي به خودت بسنده كردي خب او بر تو مسلط مي‌شود ديگر تو بدون تكيه گاه آن حصن حصين كه «كلمة لا اله الا الله حصني»[35] يا «ولاية علي‌بن‌ابي‌طالب(سلام الله عليه) حصني»[36] اگر نروي در قلعه در همين بيابان باشي خب مي‌گيرد ديگر يك جا به نام قلعه است دژ است دژباني دارد به نام حضرت امير دژباني دارد در كل جهان به نام ذات اقدس الهي بيرون اين قلعه خب در معرض اين حمله است ديگر فرمود ﴿فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجيمِ﴾ چرا؟ ﴿إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ پس معلوم مي‌شود كه استعاذه توكل است و اگر كسي به خدا متوكل شد پناهنده مي‌شود پس معلوم مي‌شود از سنخ لفظ نيست چه اينكه در توكل هم همين ‌طور است گفتند توكل كنيد نه يعني بگوييد «اني توكلت علي الله» حرفتان توكل باشد حرفتان يعني مكتبتان، منطقتان، سيره‌تان براي اينكه استعاذه را به توكل معنا كرده است كه توكل هم يك امر قلبي است امر لفظي نيست البته آن امر قلبي پيامد فعلي دارد يك، پيامد قولي هم دارد دو، استعاذه اين سه مرحله را دارد توكل اين سه مرحله را دارد ﴿إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَي الَّذينَ آمَنُوا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ البته مستحضريد كه همه اينها به صورت فعل مضارع است كه دلالت بر استمرار دارد اگر كسي دائم التوكل بود اين مؤمن بود هميشه مراقب كار خودش بود كه از قلعه بيرون نرود خب محفوظ مي‌ماند ديگر اگر از اين قلعه بيرون رفت رهزنان و اوباش فراوان‌اند ﴿إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَي الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ﴾ خب پس شيطان بر چه كسي مسلط است؟ اين حصر است اين هم «إنّما» است دليل است و حصر هم هست «إنّما» سلطان است شيطان بر كسي است كه از قلعه توحيد بيرون آمده به او سرسپرده شده ولاي او را پذيرفته تحت ولايت شيطان بود كه ﴿الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ﴾ و مانند آن ﴿وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ﴾ نفوذ شيطان و سلطنت شيطان نسبت به كساني است كه به ولاي او راضي شدند و كساني كه به او شرك ورزيدند آن دو ضمير به شيطان برمي‌گردد «انما» سلطان شيطان «عَلَي الَّذينَ يَتَوَلَّوْن» آن شيطان را اما ضمير سوم آيا به شيطان برمي‌گردد چه اينكه سيدنا الاستاد(رضوان الله عليه) و برخيها فرمودند يا به «الله» برمي‌گردد چه اينكه زمخشري و بعضي بي‌ميل نيستند كساني كه به الله شرك مي‌ورزند يا نه كساني كه به وسيله اغواي شيطان مشرك مي‌شوند دليل سيدنا الاستاد و همفكران ايشان(رضوان الله عليهم) اين است كه ما وحدت سياق را و انسجام را حفظ بكنيم اوليٰ است دو ضمير قبلي به شيطان برمي‌گردد اين ضمير سوم هم به شيطان برگردد منسجم‌تر است تفكيك پيش نمي‌آيد اما ديگران مي‌گويند خير اين ﴿وَ الَّذينَ هُمْ بِهِ مُشْرِكُونَ﴾ يعني به «الله» شرك مي‌ورزند البته منشأ شرك آنها هم اغواي ابليس است به هر تقدير اين ﴿إِنَّمَا﴾ي بعدي دليل ﴿إِنَّمَا﴾ي قبلي است دليل ﴿إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ﴾ قبلي است آن ﴿إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ﴾ دليل اصل مسئله است فتحصل كه قرائت قرآن صراط مستقيم است يك، در كمين اين صراط مستقيم ابليس مين‌گذاري كرده دو، و اگر كسي خواست قرائت قرآن كند حدوثاً و بقائاً بايد استعاذه كند سه، استعاذه هم پناهندگي قلبي و فعلي و عملي است چهار و آن الفاظ چهارگانه‌اي كه در قرآن آمده است ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ﴾[37] ﴿قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ﴾[38] ﴿قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ﴾[39] و مانند آن يعني حرفتان اين باشد نه تنها لفظ اين پنج يا شش وقتي مكتب كسي پناهندگي به خدا شد قلباً و فعلاً و قولاً مي‌گويد «اعوذ بالله من الشيطان الرجيم» و پناهنده هم مي‌شود نظير پناهنده شدن به پناهگاه و نحوه پناهنده شدن هم به توكل بر ذات اقدس الهي است و اين توكل هم جزء بارزترين مصاديق ايمان و عمل صالح است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 


[1] مائده/سوره5، آیه5.
[2] انعام/سوره6، آیه122.
[3] مجادله/سوره58، آیه22.
[4] . مستدرك الوسائل، ج4، ص158.
[5] . من لا يحضره الفقيه، ج1، ص58.
[6] زمر/سوره39، آیه55.
[7] اعراف/سوره7، آیه16.
[8] . من لا يحضره الفقيه، ج4، ص18.
[9] مائده/سوره5، آیه6.
[10] اعراف/سوره7، آیه16.
[11] . بحار الانوار، ج29، ص352.
[12] اخلاص/سوره112، آیه1.
[13] نور/سوره24، آیه55.
[14] حج/سوره22، آیه41.
[15] حج/سوره22، آیه41.
[16] نور/سوره24، آیه55.
[17] فلق/سوره113، آیه1 ـ 2.
[18] ناس/سوره114، آیه1.
[19] ناس/سوره114، آیه4.
[20] ناس/سوره114، آیه2 ـ 3.
[21] . ؟؟؟.
[22] مؤمنون/سوره23، آیه97.
[23] اعراف/سوره7، آیه200.
[24] ق/سوره50، آیه16.
[25] . بحار الانوار، ج49، ص127.
[26] فلق/سوره113، آیه1.
[27] ناس/سوره114، آیه1.
[28] اعراف/سوره7، آیه200.
[29] فلق/سوره113، آیه1.
[30] ناس/سوره114، آیه1.
[31] مؤمنون/سوره23، آیه97.
[32] مؤمنون/سوره23، آیه98.
[33] . ؟؟؟؟.
[34] . جامع البيان، ج3، ص256.
[35] . بحار الانوار، ج49، ص127.
[36] . بحار الانوار، ج39، ص246.
[37] فلق/سوره113، آیه1.
[38] ناس/سوره114، آیه1.
[39] مؤمنون/سوره23، آیه97.